خدمات تلفن همراه
قرآن تبيان- جزء 13 - حزب 25 - سوره یوسف - صفحه 242
نرم افزارهای رایگان تلفن همراه
بازی و سرگرمی
قرآن
مفاتیح
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
اوقات شرعی
مسائل شرعی
گنجینه معنوی
آشپزی
مناسبت ها
الحان قرآن
صحیفه نور امام خمینی ره
پنل عضویت
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ
53 - در قرآن براى نفس، حالاتى بيان شده كه به بعضى از آن اشاره مىشود؛
1- نفس امّاره كه انسان را به سوى زشتىها سوق مىدهد و اگر با عقل و ايمان مهار نشود، انسان يكباره سقوط مىكند.
2- نفس لوّامه، حالتى است كه انسان خلافكار خود را ملامت و سرزنش مىكند و اقدام به توبه و عذرخواهى مىكند. و در سوره قيامت از آن ياد شده است.
3- نفس مطمئنّه، حالتى است كه تنها انبيا و اوليا وتربيت شدگان واقعى آنان، دارند ودر هر وسوسه وحادثهاى پيروزمندانه بيرون مىآيند ودلبستهى خدايند.
يوسفعليه السلام عدم خيانت و سربلندى خود را در اين آزمايش مرهون لطف و رحم خداوند مىداند وبه عنوان يك انسان كه داراى طبيعت انسانى است خود را تبرئه نمىكند.
در روايات متعدد خطرات نفس و تبرئه آن و رضايت از نفس مطرح شده و راضى بودن از نفس را نشانهى فساد عقل و بزرگترين دام شيطان دانستهاند. <60> 1- هرگز خود را به پاكى مستائيد و تبرئه نكنيد. «ما اُبرّى نفسى»
2- انسان به طور طبيعى وغريزى، اگر در مدار لطف حق قرار نگيرد، گرايش منفى دارد. <61> «لامّارة بالسّوء»
3- يوسف تحت تربيت مخصوص خداست. كلمه «ربّى» تكرار شده است.
4- تنها رحمت او مايه نجات است. اگر انسان به حال خود رها شود، سقوط مىكند. «الاّ ما رحم»
5- نفس خواهش خود را تكرار مىكند تا گرفتارت كند. «لامّارة»
6- خطر هواى نفس جدّى است به آن ساده ننگريد. «انّ النفس لامّارة بالسوء» <62>
7- عليرغم تمام خطرات، از رحمت او مأيوس نشويد. «غفور رحيم»
8- شرط كمال آن است كه حتى اگر همه مردم او را كامل بدانند او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف عليه السلام برادران، همسر عزيز مصر، شاهد، پادشاه، شيطان، زندانيان همه گواهى به كمال او مىدهند ولى خودش مىگويد: «ما اُبَرى نفسى»
9- بخشودگى، مقدمهى دريافت رحمت الهى است. اول مىفرمايد: «غفور» بعد مىفرمايد: «رحيم»
10- انبيا با آنكه معصومند، اما غرائز انسانى دارند. «انّ النفس لامّارةبالسوء»
11- مربّى بايد رحمت و بخشش داشته باشد.«انّ ربى غفور رحيم»
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ
54 - در «لسان العرب» آمده: هرگاه انسان كسى را محرم اسرار خود قرار دهد و در امور خويش او را مداخله دهد گفته مىشود «استخلصه»
يوسف وقتى از زندان آزاد مىشود بر در زندان جملاتى چند مىنويسد كه سيماى زندان در آن جملات به تصوير كشيده شده است:
«هذا قبور الاحياء، بيت الاحزان، تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء» يعنى؛ زندان گورستان زندگان، خانه غمها، محل آزمودن دوستان وشماتت دشمنان است <63> .
پادشاه وقتى پى به صداقت و امانت يوسف مىبرد و در او خيانتى نمىيابد او را براى خود برمىگزيند. اگر خداوند از بنده خيانت نبيند چه خواهد كرد!؟ حتماً او را براى خود بر خواهد گزيد كه قرآن دربارهى پيامبران چنين تعبيرى دارد: «و أنا اخترتك لما يوحى» <64> ، «واصطنعتك لنفسى» <65>
پادشاه با كلمه «لدينا» اعلام كرد كه يوسف در حكومت ما جايگاه دارد نه تنها در دل من، پس همه مسئولين بايد از او اطاعت كنند. 1- خداوند اگر بخواهد، اسير ديروز را امير امروز قرار مىدهد.«قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى»
2- مشاور خاص مسئولين كشورى، بايد اهل تقوى، تدبير، قدرت برنامهريزى و امانت باشد. «استخلصه لنفسى... مكين امين» (يوسف جامع همه اينها بود)
3- تا مرد سخن نگفته باشد، عيب وهنرش نهفته باشد. «فلمّا كلّمه قال...»
4- در گزينشها، مصاحبه حضورى نيز مفيد است. «فلمّا كلّمه»
5- به كسى كه اطمينان وايمان پيدا كرديد، قدرت بدهيد. «لدينا مكين امين»
6- افراد مشرك وكافر هم از كمالات معنوى لذت مىبرند. (فطرت كمال دوستى در هر انسانى وجود دارد.) «استخلصه لنفسى»
7- مكين و امين بودن، هر دو با هم لازم است. «مكين امين»
(زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد و اگر مكين باشد امّا امين نباشد، حيف و ميل بيتالمال مىكند.) <66>
قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ
55 - سؤال: چرا يوسف پيشنهاد اعطاى مسئوليت براى خود را مطرح كرد؟ يا به تعبير ديگر؛ چرا يوسف طلب رياست كرد؟
پاسخ: او از خواب پادشاه مصر، احساس خطر و ضرر براى مردم كرد و خود را براى جلوگيرى از پيشآمدهاى ناگوار اقتصادى، لايق مىدانست، پس براى جلوگيرى از ضرر، آمادگى خود را براى قبول چنين مسئوليتى اعلام كرد.
سؤال: چرا يوسف از خود تعريف و تمجيد كرد، مگر نه اين است كه قرآن مىفرمايد: خود را نستاييد؟ <67>
پاسخ: ستايش يوسف، ذكر قابليتهاو توانايىهاى خود، براى انجام مسئوليت بود، كه مىتوانست جلو آثار سوء قحطى و خشكسالى را بگيرد، نه به خاطر تفاخر و سوء استفاده.
سؤال: چرا با حكومت كافر همكارى كرد؟ مگر قرآن از آن نهى نكرده است. <68>
پاسخ: يوسف به حمايت از ظالم اين مسئوليت را نپذيرفت، بلكه به منظور نجات مردم از فشار دوران قحط سالى، به اين كار اقدام نمود. يوسف هرگز حتى يك كلمه تملّق هم نگفت. به تعبير تفسير فىظلالالقرآن، رجال سياسى، معمولاً به هنگام خطر مردم را رها كرده و فرار مىكنند، ولى يوسف بايد مردم را حفظ كند. بگذريم از اينكه اگر نمىتوان رژيم ظالمى را سرنگون كرد و تغيير داد بايد به مقدارى كه امكان دارد، از انحراف و ظلم جلوگيرى كرد و بخشى از امور را بدست گرفت و فعاليت نمود.
در تفسيرنمونه مىخوانيم: مراعات «قانون اهم و مهم» در عقل و شرع يك اصل است. شركت در نظام حكومتى شرك جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهمتر است. به همين دليل، به تعبير تفسير تبيان، يوسفعليه السلام مسئوليت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقى ريخته شود. فقط مسئوليت اقتصادى آنهم براى نجات مردم را برعهده گرفت. و امام رضاعليه السلام فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستى خزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. <69>
علىبن يقطين نيز به سفارش امام كاظمعليه السلام در دستگاه خلافت بنىعباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مىتواند پناهگاه مظلومان باشد. امام صادقعليه السلام فرمود: «كفّارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان» كفارهى كار حكومتى، بر آورده كردن نيازمندىهاى برادران دينى است. <70>
از امام رضاعليه السلام پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتهايد؟
در جواب فرمود: يوسفعليه السلام كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت، من كه وصىّ پيامبرم، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مىكند رفتهام، بگذريم كه پذيرفتن من اجبارى است، در حالى كه يوسفعليه السلام با اختيار و به خاطر اهميت موضوع آن مسئوليت را پذيرفت <71> .
همينكه يوسف مقام ومنزلت پيدا كرد، تقاضاى ديدار والدين را نكرد، بلكه تقاضاى مسئوليت خزانهدارى نمود، زيرا ديدار جنبهى عاطفى داشت ولى نجات مردم از قحطى رسالت اجتماعى اوست.
امام صادقعليه السلام خطاب به گروهى كه اظهار زهد مىكردند و مردم را دعوت مىنمودند كه همانند آنان زندگى را بر خود سخت بگيرند... فرمود: مرا خبر دهيد شما در بارهى يوسف پيامبر چگونه فكر مىكنيد كه به پادشاه مصر گفت: «اجعلنى على خزائن الارض» پس كار يوسف به آنجا رسيد كه همهى كشور و اطراف آن تا يمن را در اختيار گرفت... در عين حال نيافتيم كسى را كه اين كار را بر او عيب گرفته باشد. <72>
در روايتى از امام رضاعليه السلام آمده است: يوسفعليه السلام در هفت سال اوّل، گندمها را جمعآورى و ذخيره مىكرد و در هفت سال دوّم كه قحطى شروع شد، آنها را به تدريج و با دقّت در اختيار مردم، براى مصارف روزمره زندگىشان قرار مىداد و با دقت و امانتدارى، كشور مصر را از بدبختى نجات داد.
يوسف در هفت سال دورهى قحطى، هرگز با شكم سير زندگى نكرد، تا مبادا گرسنگان را فراموش كند. <73>
در تفسير مجمعالبيان و الميزان از نوع عملكرد يوسفعليه السلام اينگونه ياد مىشود: وقتى قحط سالى شروع شد؛ حضرت يوسف در سال اوّل، گندم را با طلا و نقره، در سال دوّم، گندم را در مقابل جواهر و زيورآلات، در سال سوم، گندم را با چهارپايان، در سال چهارم، گندم را در مقابل بردهها، در سال پنجم، گندم را با خانهها، در سال ششم، گندم را با مزارع و در سال هفتم، گندم را با به برده گرفتن خود مردم معامله نمود. وقتى سال هفتم به پايان رسيد، به پادشاه مصر گفت: همهى مردم و سرمايههايشان در اختيار من است، ولى خدا را شاهد مىگيرم و تو نيز گواه باش، كه همهى مردم را آزاد و همهى اموال آنان را برمىگردانم و كاخ و تخت و خاتم (مهر وانگشتر) ترا نيز پس مىدهم. حكومت براى من وسيلهى نجات مردم بود، نه چيز ديگر، تو با آنان به عدالت رفتار كن. پادشاه با شنيدن اين سخنان، چنان خود را در برابر عظمت معنوى يوسف كوچك و حقير يافت كه يكباره زبان به ذكر گشود و گفت: «اشهد ان لاالهالااللَّه و انّك رسوله» من هم ايمان آوردم ولى تو بايد حاكم باشى. «فانّك لدينا مكين امين»
در انتخاب و گزينش افراد، به معيارهاى قرآنى توجه كنيم. علاوه بر «حفيظ و عليم» معيارهاى ديگرى نيز در قرآن ذكر شده است از آن جمله:
ايمان. «افمن كان مومناً كمن كان فاسقاً لايستوون» <74>
سابقه. «والسابقون السابقون . اولئك المقربون» <75>
هجرت. «والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء» <76>
توان جسمى و علمى. «و زاده بسطة فىالعلم و الجسم» <77>
اصالت خانوادگى. «ماكان ابوك امرء سوء» <78>
جهاد و مبارزه. «فضل اللَّه المجاهدين علىالقاعدين اجراً عظيما» <79> 1- هر جا لازم باشد، بايد داوطلب مسئوليتهاى حساس شد. «اجعلنى...»
2- به هنگام ضرورت، بيان لياقت و شايستگى خود، منافاتى با توكلّ و زهد و اخلاص ندارد. «انى حفيظ عليم»
3- از مجموعه دو وصفى كه پادشاه از يوسفعليه السلام بيان كرد؛ «مكين ، امين» و دو صفتى كه خود يوسف براى خود بيان نمود؛ «حفيظ ، عليم» اوصاف كارگزاران شايسته بدست مىآيد: قدرت، امانت، پاسدارى و تخصص.
4- نبوّت از حكومت وسياست جدا نيست، همچنان كه ديانت، از سياست جدا نمىباشد. «اجعلنى على خزائن الارض»
5- تابعيّت منطقهاى اصل نيست. يوسف مصرى نبود ولى در حكومت مصر مسئوليت گرفت. (ملّىگرايى ممنوع است)
6- در برنامهريزى ونظارت بر مصرف بايد سهم نسل آينده حفظ و مراعات شود. «حفيظ عليم»
وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ
56 - در اين دو آيه حضرت يوسف به «محسن»، «مؤمن»، «متّقى» ستايش شده است <80> و در سراسر اين سوره اراده خداوندى را مىتوان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادران يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند. امّا عزيز مصر در سفارش او گفت: «اكرمى مثواه» او را گرامى بداريد. همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. اربابان يوسف خواستند با زندانى ساختن مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «ليسجنن و ليكونا من الصّاغرين» امّا در مقابل خداوند اراده كرد كه او را عزيز بدارد و حكومت مصر به او بخشد؛ «مكّنا ليوسف...»
امام صادق فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزادهاى بود كه حسادت برادران، اسارت در چاه، شهوت، زندان، تهمت، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت. <81>
پاداش اخروى بهتر از پاداشهاى دنيوى است، زيرا پاداشهاى اخروى:
الف: محدوديت ندارند. «لهم ما يشاوؤن» <82>
ب: از بين رفتنى نيستند. «خالدين فيها» <83>
ج: در يك مكان محدود نيستند. «فتبوا من الجنّة حيث تشاء» <84>
د: به محاسبه ما در نمىآيند. «اجرهم بغير حساب» <85>
ه: عوارض و آفات وامراض ندارند. «و لا يصدعون» <86>
ز: دلهره و اضطراب ندارند. «لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» <87>
ح: اهل پاداش همسايگان اولياى خدا هستند. «و هم جيرانى» 1- سنت خداوند عزّت بخشى به افراد پاكدامن و باتقوى است. «و كذلك»
2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «انّك اليوم لدينا مكين» ولى در واقع خداوند به يوسف مكنت داد. «مكنّا»
3- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. «حيث يشاء»
4- حكومتها در شرايط بحرانى كشور مىتوانند آزادى مردم را در تصرف اموال و املاك خويش محدود ساخته آنان را به سمت مصالح همگانى سوق دهند. «يتبؤا منها حيث يشاء»
5- قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. «نصيب برحمتنا»
6- اگر شما به سراغ تقوى برويد ما نيز رحمت خود را به شما نازل مىكنيم. «نصيب برحمتنا... للذين... كانوا يتقون»
7- در جهانبينى الهى، هيچ كارى بدون پاداش نمىماند. «لا نضيع»
8- تضييع حقوق مردم يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا... كه هيچكدام درباره خداوند وجود ندارد. «لانضيع»
9- مشيت الهى، نظامدار و قانونمند است.«نصيب برحمتنا... ولا نضيع اجر المحسنين»
10- با آنكه همه چيز در گرو مشيّت الهى است، اما خداوند حكيم است و بدون دليل به كسى قدرت نمىدهد. «اجر المحسنين»
11- نيكوكاران علاوه بر بهرهمند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداشهاى برتر اخروى نيز برخوردار خواهند شد.«لانضيع اجر المحسنين و لاجر الاخرة خير»
12- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّتآور نيست، آنچه براى آنان مطلوب و دوست داشتنى است آخرت است. «ولاجر الاخرة خير»
13- ايمان همراه با تقوى چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهكار مبهم است. «امنوا وكانوا يتقون»
14- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد ارزشمند است. «كانوا يتقون»
15- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهرهمندى از پاداشهاى اخروى است. «لاجر الاخرة خير للذين آمنوا وكانوا يتقون»
16- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى
ديگر جبران مىشود.«لا نضيع... ولاجر الاخرة خير»
وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ
57 - در اين دو آيه حضرت يوسف به «محسن»، «مؤمن»، «متّقى» ستايش شده است <80> و در سراسر اين سوره اراده خداوندى را مىتوان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادران يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند. امّا عزيز مصر در سفارش او گفت: «اكرمى مثواه» او را گرامى بداريد. همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. اربابان يوسف خواستند با زندانى ساختن مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «ليسجنن و ليكونا من الصّاغرين» امّا در مقابل خداوند اراده كرد كه او را عزيز بدارد و حكومت مصر به او بخشد؛ «مكّنا ليوسف...»
امام صادق فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزادهاى بود كه حسادت برادران، اسارت در چاه، شهوت، زندان، تهمت، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت. <81>
پاداش اخروى بهتر از پاداشهاى دنيوى است، زيرا پاداشهاى اخروى:
الف: محدوديت ندارند. «لهم ما يشاوؤن» <82>
ب: از بين رفتنى نيستند. «خالدين فيها» <83>
ج: در يك مكان محدود نيستند. «فتبوا من الجنّة حيث تشاء» <84>
د: به محاسبه ما در نمىآيند. «اجرهم بغير حساب» <85>
ه: عوارض و آفات وامراض ندارند. «و لا يصدعون» <86>
ز: دلهره و اضطراب ندارند. «لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» <87>
ح: اهل پاداش همسايگان اولياى خدا هستند. «و هم جيرانى» 1- سنت خداوند عزّت بخشى به افراد پاكدامن و باتقوى است. «و كذلك»
2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «انّك اليوم لدينا مكين» ولى در واقع خداوند به يوسف مكنت داد. «مكنّا»
3- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. «حيث يشاء»
4- حكومتها در شرايط بحرانى كشور مىتوانند آزادى مردم را در تصرف اموال و املاك خويش محدود ساخته آنان را به سمت مصالح همگانى سوق دهند. «يتبؤا منها حيث يشاء»
5- قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. «نصيب برحمتنا»
6- اگر شما به سراغ تقوى برويد ما نيز رحمت خود را به شما نازل مىكنيم. «نصيب برحمتنا... للذين... كانوا يتقون»
7- در جهانبينى الهى، هيچ كارى بدون پاداش نمىماند. «لا نضيع»
8- تضييع حقوق مردم يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا... كه هيچكدام درباره خداوند وجود ندارد. «لانضيع»
9- مشيت الهى، نظامدار و قانونمند است.«نصيب برحمتنا... ولا نضيع اجر المحسنين»
10- با آنكه همه چيز در گرو مشيّت الهى است، اما خداوند حكيم است و بدون دليل به كسى قدرت نمىدهد. «اجر المحسنين»
11- نيكوكاران علاوه بر بهرهمند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداشهاى برتر اخروى نيز برخوردار خواهند شد.«لانضيع اجر المحسنين و لاجر الاخرة خير»
12- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّتآور نيست، آنچه براى آنان مطلوب و دوست داشتنى است آخرت است. «ولاجر الاخرة خير»
13- ايمان همراه با تقوى چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهكار مبهم است. «امنوا وكانوا يتقون»
14- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد ارزشمند است. «كانوا يتقون»
15- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهرهمندى از پاداشهاى اخروى است. «لاجر الاخرة خير للذين آمنوا وكانوا يتقون»
16- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى
ديگر جبران مىشود.«لا نضيع... ولاجر الاخرة خير»
وَجَاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ
58 - طبق پيشبينى و پيشگويى يوسفعليه السلام مردم هفت سال در وفور نعمت و باران بودند، ولى بعد از آن، هفت سال دوم فرا رسيد و مردم دچار قحطى و خشكسالى شدند. دامنه قحطى از مصر به فلسطين و كنعان نيز رسيد يعقوب به فرزندان خود گفت: براى تهيه گندم به سوى مصر روانه شوند. آنان وارد مصر شده و درخواست خود را عرضه كردند. يوسفعليه السلام در ميان متقاضيان غلّه برادران خود را نيز ديد. اما برادران يوسف را نشناختند و حق هم همين بود، زيرا از زمان انداختن يوسف به چاه تا حكومت او در سرزمين مصر، حدود بيست تا سى سال فاصله بود. <88> 1- در زمان قحطى جيرهبندى لازم است و هركس بايد براى گرفتن سهميه خود مراجعه كند تا ديگران به نام او سوء استفاده نكنند. «اخوة» با اينكه مىتوانستند يك نفر را به نمايندگى بفرستند همه برادران آمدند.
2- در زمان قحطى اگر منطقههاى ديگر كمك خواستند، كمك كنيد. «جاء اخوة يوسف»
3- ملاقات مردم حتى غير مصريان با يوسف، امرى سهل وآسان بود. (سران حكومتها بايد برنامهاى اتخاذ كنند كه ملاقات مردم با آنان به آسانى صورت بگيرد.) «جاء اخوة... فدخلوا»
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَّکُم مِّنْ أَبِیکُمْ أَلَا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَا خَیْرُ الْمُنزِلِینَ
59 - يوسف گفت: «ائتونى باخٍ لكم» يعنى برادرى كه شما از پدر داريد و نگفت: برادر من، از اين كلام معلوم مىشود كه يوسف در چهرهى ناشناس باب گفتگو را با برادران باز كرد و آنها همچنانكه در تفاسير آمده گزارش دادند كه ما فرزندان يعقوب نوادهى ابراهيم مىباشيم. پدر ما پيرمردى است كه به خاطر حزن و اندوه فرزندش كه گرگ او را پاره كرده سالهاست گريان وگوشهگيرى و نابيناست و يكى از برادرانمان را نيز به خدمت او گماردهايم، اگر ممكن است سهم آن پدر و برادر را نيز به ما بدهيد كه با خوشحالى برگرديم. يوسف دستور داد علاوه بر بار ده شتر، دو بار ديگر سهم يعقوب و برادر ديگر نيز افزوده شود. 1- يوسف بر توزيع ارزاق ذخيره شده در مصر، نظارت مستقيم داشت. «جهزهم»
2- هم رازدارى لازم است و هم راستگويى يوسف گفت: «اخ لكم» و نگفت: برادر من، تا راستگويى و رازدارى با هم رعايت شود.
3- حتى در زمان بحرانى وقحطى نيز بىعدالتى وكمفروشى ممنوع است.«اوفى الكيل»
4- در معامله بايد مقدار جنس مشخص باشد.«الكيل»
5- اشخاص يا مؤسسهها و يا كشورهايى كه كمكهاى اقتصادى مىكنند، مىتوانند بعضى از شرايط را در جهت رشد و يا مصالح ديگر، مطرح كنند. «ائتونىباخ...»
6- كمفروشى يا عدالت كارگزاران، كارگران ودستياران به حساب مسئول اصلى و مافوق است.«انّى اوفى الكيل»
7- مهماننوازى از اخلاق انبياست.«خير المنزلين»
8- به مسافران و كاروانهايى كه وارد منطقه شما مىشوند حتى در زمان نياز و قحطى احترام كنيد.«خير المنزلين»
فَإِن لَّمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلَا کَیْلَ لَکُمْ عِندِی وَلَا تَقْرَبُونِ
60 - 1- در مديريت هم محبّت لازم است و هم تهديد. اوّل مژده و محبت «انا خير المنزلين» بعد تهديد و اولتيماتوم «فان لم تاتونى»
2- در اجراى قانون، ميان برادر وخانواده وديگران نبايد تبعيض قائل شد. «فلا كيل لكم» (هر شخصى سهم معينى داشت كه بايد خود دريافت مىكرد.)
3- در تهديد لازم نيست كه مدير تصميم صد در صد بر اجرا داشته باشد. «فلا كيل لكم» (زيرا يوسف كسى نبود كه حاضر شود برادرانش از قحطى بميرند)
4- قاطعيت در پياده كردن برنامهها شرط رهبرى است.«فلا كيل لكم ولاتقربون»
قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ
61 - «مراودة» به مراجعه پىدرپى، همراه با التماس يا خدعه گفته مىشود.
بوى حسد از كلام برادران استشمام مىشود، به جاى «ابانا» گفتند: «اباه» و در اوّل سوره نيز گفتگوى برادران اين بود كه «ليوسف و اخوه احبّ الى ابينا منّا» پدر براى ماست ولى يوسف و برادرش را بيشتر دوست دارد. ندارد
وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ
62 - حضرت يوسف كه در آيات قبل از او با تعابيرى چون «صادق، محسن، مخلص» ياد شده است، يقيناً بيت المال را به پدر و برادران خود نمىبخشد و ممكن است كه پول غلّه را از سهم و ملك شخصى خود داده باشد.
پول را برگرداند تا بىپولى مانع سفر دوّم آنها نشود. «لعلهم يرجعون» علاوه بر آنكه برگرداندن پول، نشانه صميميت و سوءقصد نداشتن از اصرار برآوردن برادر است و مخفيانه در بين كالا گذاردن نشانهى بىمنّت بودن وحفظ از دستبرد سارقين است.
يوسف كه ديروز برده و خدمتكار بود امروز غلام و خدمتكار دارد. «لفتيانه» اما در هنگام ملاقات برادران، نه انتقام گرفت و نه گلايهاى نمود و نه كينهاى داشت. بلكه با برگرداندن سرمايه آنان، به آنها توجه داد كه من شما را دوست مىدارم. 1- مدير و رهبر لايق بايد طرحهايش ابتكارى باشد.«اجعلوا»
2- نه انتقام و نه كينه، بلكه هديهدادن براى ارتباط بعدى. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم يرجعون»
3- براى بازيافتن انسانها بايد از پول گذشت.«اجعلوا... لعلهم يرجعون»
4- پول گرفتن در زمان نياز از پدر پير و برادران، با كرامت نفس سازگار نيست. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم»
5- صله رحم يعنى كمك نمودن نه معامله كردن.«اجعلوا بضاعتهم»
6- بدىها را با خوبى جبران كنيد.«اجعلوا بضاعتهم»
7- در طرحها وبرنامهها يقين صددرصد به عملى شدن آن لازم نيست. «لعلهم يرجعون»
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
63 - 1- يعقوب بر خانواده وفرزندان خويش مديريت وتسلط داشت. «يا أبانامُنع...»
2- پدر داراى حق امر و نهى به فرزند خود مىباشد. «فارسل»
3- بنيامين بدون اجازهى پدر به مسافرت اقدام نمىكرد. «فارسل»
4- براى گرفتن چيزى و يا جلب اعتماد كسى از عواطف استفاده كنيد.«اخانا»
5- مجرم چون در درون نگرانى دارد در سخنانش تأكيدهاى پىدرپى دارد. «انّا له لحافظون» (كلمه «انّا» و حرف «لام» و جمله اسميه همه نشانه تأكيد است)
صفحه : 242
بزرگتر
کوچکتر
بدون ترجمه
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
تصویر
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
53 - در قرآن براى نفس، حالاتى بيان شده كه به بعضى از آن اشاره مىشود؛ 1- نفس امّاره كه انسان را به سوى زشتىها سوق مىدهد و اگر با عقل و ايمان مهار نشود، انسان يكباره سقوط مىكند. 2- نفس لوّامه، حالتى است كه انسان خلافكار خود را ملامت و سرزنش مىكند و اقدام به توبه و عذرخواهى مىكند. و در سوره قيامت از آن ياد شده است. 3- نفس مطمئنّه، حالتى است كه تنها انبيا و اوليا وتربيت شدگان واقعى آنان، دارند ودر هر وسوسه وحادثهاى پيروزمندانه بيرون مىآيند ودلبستهى خدايند. يوسفعليه السلام عدم خيانت و سربلندى خود را در اين آزمايش مرهون لطف و رحم خداوند مىداند وبه عنوان يك انسان كه داراى طبيعت انسانى است خود را تبرئه نمىكند. در روايات متعدد خطرات نفس و تبرئه آن و رضايت از نفس مطرح شده و راضى بودن از نفس را نشانهى فساد عقل و بزرگترين دام شيطان دانستهاند. <60> 1- هرگز خود را به پاكى مستائيد و تبرئه نكنيد. «ما اُبرّى نفسى» 2- انسان به طور طبيعى وغريزى، اگر در مدار لطف حق قرار نگيرد، گرايش منفى دارد. <61> «لامّارة بالسّوء» 3- يوسف تحت تربيت مخصوص خداست. كلمه «ربّى» تكرار شده است. 4- تنها رحمت او مايه نجات است. اگر انسان به حال خود رها شود، سقوط مىكند. «الاّ ما رحم» 5- نفس خواهش خود را تكرار مىكند تا گرفتارت كند. «لامّارة» 6- خطر هواى نفس جدّى است به آن ساده ننگريد. «انّ النفس لامّارة بالسوء» <62> 7- عليرغم تمام خطرات، از رحمت او مأيوس نشويد. «غفور رحيم» 8- شرط كمال آن است كه حتى اگر همه مردم او را كامل بدانند او خود را كامل نداند. در ماجراى حضرت يوسف عليه السلام برادران، همسر عزيز مصر، شاهد، پادشاه، شيطان، زندانيان همه گواهى به كمال او مىدهند ولى خودش مىگويد: «ما اُبَرى نفسى» 9- بخشودگى، مقدمهى دريافت رحمت الهى است. اول مىفرمايد: «غفور» بعد مىفرمايد: «رحيم» 10- انبيا با آنكه معصومند، اما غرائز انسانى دارند. «انّ النفس لامّارةبالسوء» 11- مربّى بايد رحمت و بخشش داشته باشد.«انّ ربى غفور رحيم»
54 - در «لسان العرب» آمده: هرگاه انسان كسى را محرم اسرار خود قرار دهد و در امور خويش او را مداخله دهد گفته مىشود «استخلصه» يوسف وقتى از زندان آزاد مىشود بر در زندان جملاتى چند مىنويسد كه سيماى زندان در آن جملات به تصوير كشيده شده است: «هذا قبور الاحياء، بيت الاحزان، تجربة الاصدقاء و شماتة الاعداء» يعنى؛ زندان گورستان زندگان، خانه غمها، محل آزمودن دوستان وشماتت دشمنان است <63> . پادشاه وقتى پى به صداقت و امانت يوسف مىبرد و در او خيانتى نمىيابد او را براى خود برمىگزيند. اگر خداوند از بنده خيانت نبيند چه خواهد كرد!؟ حتماً او را براى خود بر خواهد گزيد كه قرآن دربارهى پيامبران چنين تعبيرى دارد: «و أنا اخترتك لما يوحى» <64> ، «واصطنعتك لنفسى» <65> پادشاه با كلمه «لدينا» اعلام كرد كه يوسف در حكومت ما جايگاه دارد نه تنها در دل من، پس همه مسئولين بايد از او اطاعت كنند. 1- خداوند اگر بخواهد، اسير ديروز را امير امروز قرار مىدهد.«قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى» 2- مشاور خاص مسئولين كشورى، بايد اهل تقوى، تدبير، قدرت برنامهريزى و امانت باشد. «استخلصه لنفسى... مكين امين» (يوسف جامع همه اينها بود) 3- تا مرد سخن نگفته باشد، عيب وهنرش نهفته باشد. «فلمّا كلّمه قال...» 4- در گزينشها، مصاحبه حضورى نيز مفيد است. «فلمّا كلّمه» 5- به كسى كه اطمينان وايمان پيدا كرديد، قدرت بدهيد. «لدينا مكين امين» 6- افراد مشرك وكافر هم از كمالات معنوى لذت مىبرند. (فطرت كمال دوستى در هر انسانى وجود دارد.) «استخلصه لنفسى» 7- مكين و امين بودن، هر دو با هم لازم است. «مكين امين» (زيرا اگر امين باشد ولى امكانات نداشته باشد، قدرت انجام كارى را ندارد و اگر مكين باشد امّا امين نباشد، حيف و ميل بيتالمال مىكند.) <66>
55 - سؤال: چرا يوسف پيشنهاد اعطاى مسئوليت براى خود را مطرح كرد؟ يا به تعبير ديگر؛ چرا يوسف طلب رياست كرد؟ پاسخ: او از خواب پادشاه مصر، احساس خطر و ضرر براى مردم كرد و خود را براى جلوگيرى از پيشآمدهاى ناگوار اقتصادى، لايق مىدانست، پس براى جلوگيرى از ضرر، آمادگى خود را براى قبول چنين مسئوليتى اعلام كرد. سؤال: چرا يوسف از خود تعريف و تمجيد كرد، مگر نه اين است كه قرآن مىفرمايد: خود را نستاييد؟ <67> پاسخ: ستايش يوسف، ذكر قابليتهاو توانايىهاى خود، براى انجام مسئوليت بود، كه مىتوانست جلو آثار سوء قحطى و خشكسالى را بگيرد، نه به خاطر تفاخر و سوء استفاده. سؤال: چرا با حكومت كافر همكارى كرد؟ مگر قرآن از آن نهى نكرده است. <68> پاسخ: يوسف به حمايت از ظالم اين مسئوليت را نپذيرفت، بلكه به منظور نجات مردم از فشار دوران قحط سالى، به اين كار اقدام نمود. يوسف هرگز حتى يك كلمه تملّق هم نگفت. به تعبير تفسير فىظلالالقرآن، رجال سياسى، معمولاً به هنگام خطر مردم را رها كرده و فرار مىكنند، ولى يوسف بايد مردم را حفظ كند. بگذريم از اينكه اگر نمىتوان رژيم ظالمى را سرنگون كرد و تغيير داد بايد به مقدارى كه امكان دارد، از انحراف و ظلم جلوگيرى كرد و بخشى از امور را بدست گرفت و فعاليت نمود. در تفسيرنمونه مىخوانيم: مراعات «قانون اهم و مهم» در عقل و شرع يك اصل است. شركت در نظام حكومتى شرك جائز نيست ولى نجات يك ملّتى از قحطى مهمتر است. به همين دليل، به تعبير تفسير تبيان، يوسفعليه السلام مسئوليت سياسى نپذيرفت، تا مبادا كمك به ظالم شود، مسئوليت نظامى نپذيرفت، تا مبادا خون به ناحقى ريخته شود. فقط مسئوليت اقتصادى آنهم براى نجات مردم را برعهده گرفت. و امام رضاعليه السلام فرمود: هنگامى كه ضرورت ايجاب كرد كه يوسف سرپرستى خزائن مصر را بپذيرد، خود پيشنهاد داد. <69> علىبن يقطين نيز به سفارش امام كاظمعليه السلام در دستگاه خلافت بنىعباس وزير بود. وجود اينگونه مردان خدا مىتواند پناهگاه مظلومان باشد. امام صادقعليه السلام فرمود: «كفّارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان» كفارهى كار حكومتى، بر آورده كردن نيازمندىهاى برادران دينى است. <70> از امام رضاعليه السلام پرسيدند: شما چرا ولايتعهدى مأمون را پذيرفتهايد؟ در جواب فرمود: يوسفعليه السلام كه پيامبر بود در دستگاه مشرك رفت، من كه وصىّ پيامبرم، در دستگاه شخصى كه اظهار مسلمانى مىكند رفتهام، بگذريم كه پذيرفتن من اجبارى است، در حالى كه يوسفعليه السلام با اختيار و به خاطر اهميت موضوع آن مسئوليت را پذيرفت <71> . همينكه يوسف مقام ومنزلت پيدا كرد، تقاضاى ديدار والدين را نكرد، بلكه تقاضاى مسئوليت خزانهدارى نمود، زيرا ديدار جنبهى عاطفى داشت ولى نجات مردم از قحطى رسالت اجتماعى اوست. امام صادقعليه السلام خطاب به گروهى كه اظهار زهد مىكردند و مردم را دعوت مىنمودند كه همانند آنان زندگى را بر خود سخت بگيرند... فرمود: مرا خبر دهيد شما در بارهى يوسف پيامبر چگونه فكر مىكنيد كه به پادشاه مصر گفت: «اجعلنى على خزائن الارض» پس كار يوسف به آنجا رسيد كه همهى كشور و اطراف آن تا يمن را در اختيار گرفت... در عين حال نيافتيم كسى را كه اين كار را بر او عيب گرفته باشد. <72> در روايتى از امام رضاعليه السلام آمده است: يوسفعليه السلام در هفت سال اوّل، گندمها را جمعآورى و ذخيره مىكرد و در هفت سال دوّم كه قحطى شروع شد، آنها را به تدريج و با دقّت در اختيار مردم، براى مصارف روزمره زندگىشان قرار مىداد و با دقت و امانتدارى، كشور مصر را از بدبختى نجات داد. يوسف در هفت سال دورهى قحطى، هرگز با شكم سير زندگى نكرد، تا مبادا گرسنگان را فراموش كند. <73> در تفسير مجمعالبيان و الميزان از نوع عملكرد يوسفعليه السلام اينگونه ياد مىشود: وقتى قحط سالى شروع شد؛ حضرت يوسف در سال اوّل، گندم را با طلا و نقره، در سال دوّم، گندم را در مقابل جواهر و زيورآلات، در سال سوم، گندم را با چهارپايان، در سال چهارم، گندم را در مقابل بردهها، در سال پنجم، گندم را با خانهها، در سال ششم، گندم را با مزارع و در سال هفتم، گندم را با به برده گرفتن خود مردم معامله نمود. وقتى سال هفتم به پايان رسيد، به پادشاه مصر گفت: همهى مردم و سرمايههايشان در اختيار من است، ولى خدا را شاهد مىگيرم و تو نيز گواه باش، كه همهى مردم را آزاد و همهى اموال آنان را برمىگردانم و كاخ و تخت و خاتم (مهر وانگشتر) ترا نيز پس مىدهم. حكومت براى من وسيلهى نجات مردم بود، نه چيز ديگر، تو با آنان به عدالت رفتار كن. پادشاه با شنيدن اين سخنان، چنان خود را در برابر عظمت معنوى يوسف كوچك و حقير يافت كه يكباره زبان به ذكر گشود و گفت: «اشهد ان لاالهالااللَّه و انّك رسوله» من هم ايمان آوردم ولى تو بايد حاكم باشى. «فانّك لدينا مكين امين» در انتخاب و گزينش افراد، به معيارهاى قرآنى توجه كنيم. علاوه بر «حفيظ و عليم» معيارهاى ديگرى نيز در قرآن ذكر شده است از آن جمله: ايمان. «افمن كان مومناً كمن كان فاسقاً لايستوون» <74> سابقه. «والسابقون السابقون . اولئك المقربون» <75> هجرت. «والذين آمنوا و لم يهاجروا ما لكم من ولايتهم من شىء» <76> توان جسمى و علمى. «و زاده بسطة فىالعلم و الجسم» <77> اصالت خانوادگى. «ماكان ابوك امرء سوء» <78> جهاد و مبارزه. «فضل اللَّه المجاهدين علىالقاعدين اجراً عظيما» <79> 1- هر جا لازم باشد، بايد داوطلب مسئوليتهاى حساس شد. «اجعلنى...» 2- به هنگام ضرورت، بيان لياقت و شايستگى خود، منافاتى با توكلّ و زهد و اخلاص ندارد. «انى حفيظ عليم» 3- از مجموعه دو وصفى كه پادشاه از يوسفعليه السلام بيان كرد؛ «مكين ، امين» و دو صفتى كه خود يوسف براى خود بيان نمود؛ «حفيظ ، عليم» اوصاف كارگزاران شايسته بدست مىآيد: قدرت، امانت، پاسدارى و تخصص. 4- نبوّت از حكومت وسياست جدا نيست، همچنان كه ديانت، از سياست جدا نمىباشد. «اجعلنى على خزائن الارض» 5- تابعيّت منطقهاى اصل نيست. يوسف مصرى نبود ولى در حكومت مصر مسئوليت گرفت. (ملّىگرايى ممنوع است) 6- در برنامهريزى ونظارت بر مصرف بايد سهم نسل آينده حفظ و مراعات شود. «حفيظ عليم»
56 - در اين دو آيه حضرت يوسف به «محسن»، «مؤمن»، «متّقى» ستايش شده است <80> و در سراسر اين سوره اراده خداوندى را مىتوان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادران يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند. امّا عزيز مصر در سفارش او گفت: «اكرمى مثواه» او را گرامى بداريد. همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. اربابان يوسف خواستند با زندانى ساختن مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «ليسجنن و ليكونا من الصّاغرين» امّا در مقابل خداوند اراده كرد كه او را عزيز بدارد و حكومت مصر به او بخشد؛ «مكّنا ليوسف...» امام صادق فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزادهاى بود كه حسادت برادران، اسارت در چاه، شهوت، زندان، تهمت، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت. <81> پاداش اخروى بهتر از پاداشهاى دنيوى است، زيرا پاداشهاى اخروى: الف: محدوديت ندارند. «لهم ما يشاوؤن» <82> ب: از بين رفتنى نيستند. «خالدين فيها» <83> ج: در يك مكان محدود نيستند. «فتبوا من الجنّة حيث تشاء» <84> د: به محاسبه ما در نمىآيند. «اجرهم بغير حساب» <85> ه: عوارض و آفات وامراض ندارند. «و لا يصدعون» <86> ز: دلهره و اضطراب ندارند. «لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» <87> ح: اهل پاداش همسايگان اولياى خدا هستند. «و هم جيرانى» 1- سنت خداوند عزّت بخشى به افراد پاكدامن و باتقوى است. «و كذلك» 2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «انّك اليوم لدينا مكين» ولى در واقع خداوند به يوسف مكنت داد. «مكنّا» 3- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. «حيث يشاء» 4- حكومتها در شرايط بحرانى كشور مىتوانند آزادى مردم را در تصرف اموال و املاك خويش محدود ساخته آنان را به سمت مصالح همگانى سوق دهند. «يتبؤا منها حيث يشاء» 5- قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. «نصيب برحمتنا» 6- اگر شما به سراغ تقوى برويد ما نيز رحمت خود را به شما نازل مىكنيم. «نصيب برحمتنا... للذين... كانوا يتقون» 7- در جهانبينى الهى، هيچ كارى بدون پاداش نمىماند. «لا نضيع» 8- تضييع حقوق مردم يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا... كه هيچكدام درباره خداوند وجود ندارد. «لانضيع» 9- مشيت الهى، نظامدار و قانونمند است.«نصيب برحمتنا... ولا نضيع اجر المحسنين» 10- با آنكه همه چيز در گرو مشيّت الهى است، اما خداوند حكيم است و بدون دليل به كسى قدرت نمىدهد. «اجر المحسنين» 11- نيكوكاران علاوه بر بهرهمند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداشهاى برتر اخروى نيز برخوردار خواهند شد.«لانضيع اجر المحسنين و لاجر الاخرة خير» 12- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّتآور نيست، آنچه براى آنان مطلوب و دوست داشتنى است آخرت است. «ولاجر الاخرة خير» 13- ايمان همراه با تقوى چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهكار مبهم است. «امنوا وكانوا يتقون» 14- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد ارزشمند است. «كانوا يتقون» 15- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهرهمندى از پاداشهاى اخروى است. «لاجر الاخرة خير للذين آمنوا وكانوا يتقون» 16- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى ديگر جبران مىشود.«لا نضيع... ولاجر الاخرة خير»
57 - در اين دو آيه حضرت يوسف به «محسن»، «مؤمن»، «متّقى» ستايش شده است <80> و در سراسر اين سوره اراده خداوندى را مىتوان با اراده و خواست مردم مقايسه كرد؛ برادران يوسف اراده كردند با انداختن او در چاه و برده ساختن يوسف، او را خوار سازند. امّا عزيز مصر در سفارش او گفت: «اكرمى مثواه» او را گرامى بداريد. همسر عزيز قصد نمود دامن او را آلوده سازد، امّا خداوند او را پاك نگهداشت. اربابان يوسف خواستند با زندانى ساختن مقاومت او را در هم شكنند و تحقيرش كنند؛ «ليسجنن و ليكونا من الصّاغرين» امّا در مقابل خداوند اراده كرد كه او را عزيز بدارد و حكومت مصر به او بخشد؛ «مكّنا ليوسف...» امام صادق فرمودند: يوسف انسان حرّ و آزادهاى بود كه حسادت برادران، اسارت در چاه، شهوت، زندان، تهمت، رياست و قدرت در او اثر نگذاشت. <81> پاداش اخروى بهتر از پاداشهاى دنيوى است، زيرا پاداشهاى اخروى: الف: محدوديت ندارند. «لهم ما يشاوؤن» <82> ب: از بين رفتنى نيستند. «خالدين فيها» <83> ج: در يك مكان محدود نيستند. «فتبوا من الجنّة حيث تشاء» <84> د: به محاسبه ما در نمىآيند. «اجرهم بغير حساب» <85> ه: عوارض و آفات وامراض ندارند. «و لا يصدعون» <86> ز: دلهره و اضطراب ندارند. «لا خوف عليهم و لا هم يحزنون» <87> ح: اهل پاداش همسايگان اولياى خدا هستند. «و هم جيرانى» 1- سنت خداوند عزّت بخشى به افراد پاكدامن و باتقوى است. «و كذلك» 2- گرچه در ظاهر پادشاه مصر به يوسف گفت: «انّك اليوم لدينا مكين» ولى در واقع خداوند به يوسف مكنت داد. «مكنّا» 3- حوزه اختيارات يوسف گسترده بود. «حيث يشاء» 4- حكومتها در شرايط بحرانى كشور مىتوانند آزادى مردم را در تصرف اموال و املاك خويش محدود ساخته آنان را به سمت مصالح همگانى سوق دهند. «يتبؤا منها حيث يشاء» 5- قدرت اگر در دست اهلش باشد رحمت است وگرنه زيانبخش خواهد بود. «نصيب برحمتنا» 6- اگر شما به سراغ تقوى برويد ما نيز رحمت خود را به شما نازل مىكنيم. «نصيب برحمتنا... للذين... كانوا يتقون» 7- در جهانبينى الهى، هيچ كارى بدون پاداش نمىماند. «لا نضيع» 8- تضييع حقوق مردم يا از سر جهل است يا بخل و يا ناتوانى و يا... كه هيچكدام درباره خداوند وجود ندارد. «لانضيع» 9- مشيت الهى، نظامدار و قانونمند است.«نصيب برحمتنا... ولا نضيع اجر المحسنين» 10- با آنكه همه چيز در گرو مشيّت الهى است، اما خداوند حكيم است و بدون دليل به كسى قدرت نمىدهد. «اجر المحسنين» 11- نيكوكاران علاوه بر بهرهمند شدن از پاداش در حيات دنيا از پاداشهاى برتر اخروى نيز برخوردار خواهند شد.«لانضيع اجر المحسنين و لاجر الاخرة خير» 12- امكانات مادى و حكومت ظاهرى براى مردان خدا لذّتآور نيست، آنچه براى آنان مطلوب و دوست داشتنى است آخرت است. «ولاجر الاخرة خير» 13- ايمان همراه با تقوى چاره ساز است وگرنه سرنوشت مؤمن گناهكار مبهم است. «امنوا وكانوا يتقون» 14- تقوايى كه يك خصلت پايدار شده باشد ارزشمند است. «كانوا يتقون» 15- ايمان و ملازمت بر تقوا، شرط بهرهمندى از پاداشهاى اخروى است. «لاجر الاخرة خير للذين آمنوا وكانوا يتقون» 16- اگر نيكوكار در اين دنيا به پاداش و مقامى نرسيد، نگران نباشد كه در جاى ديگر جبران مىشود.«لا نضيع... ولاجر الاخرة خير»
58 - طبق پيشبينى و پيشگويى يوسفعليه السلام مردم هفت سال در وفور نعمت و باران بودند، ولى بعد از آن، هفت سال دوم فرا رسيد و مردم دچار قحطى و خشكسالى شدند. دامنه قحطى از مصر به فلسطين و كنعان نيز رسيد يعقوب به فرزندان خود گفت: براى تهيه گندم به سوى مصر روانه شوند. آنان وارد مصر شده و درخواست خود را عرضه كردند. يوسفعليه السلام در ميان متقاضيان غلّه برادران خود را نيز ديد. اما برادران يوسف را نشناختند و حق هم همين بود، زيرا از زمان انداختن يوسف به چاه تا حكومت او در سرزمين مصر، حدود بيست تا سى سال فاصله بود. <88> 1- در زمان قحطى جيرهبندى لازم است و هركس بايد براى گرفتن سهميه خود مراجعه كند تا ديگران به نام او سوء استفاده نكنند. «اخوة» با اينكه مىتوانستند يك نفر را به نمايندگى بفرستند همه برادران آمدند. 2- در زمان قحطى اگر منطقههاى ديگر كمك خواستند، كمك كنيد. «جاء اخوة يوسف» 3- ملاقات مردم حتى غير مصريان با يوسف، امرى سهل وآسان بود. (سران حكومتها بايد برنامهاى اتخاذ كنند كه ملاقات مردم با آنان به آسانى صورت بگيرد.) «جاء اخوة... فدخلوا»
59 - يوسف گفت: «ائتونى باخٍ لكم» يعنى برادرى كه شما از پدر داريد و نگفت: برادر من، از اين كلام معلوم مىشود كه يوسف در چهرهى ناشناس باب گفتگو را با برادران باز كرد و آنها همچنانكه در تفاسير آمده گزارش دادند كه ما فرزندان يعقوب نوادهى ابراهيم مىباشيم. پدر ما پيرمردى است كه به خاطر حزن و اندوه فرزندش كه گرگ او را پاره كرده سالهاست گريان وگوشهگيرى و نابيناست و يكى از برادرانمان را نيز به خدمت او گماردهايم، اگر ممكن است سهم آن پدر و برادر را نيز به ما بدهيد كه با خوشحالى برگرديم. يوسف دستور داد علاوه بر بار ده شتر، دو بار ديگر سهم يعقوب و برادر ديگر نيز افزوده شود. 1- يوسف بر توزيع ارزاق ذخيره شده در مصر، نظارت مستقيم داشت. «جهزهم» 2- هم رازدارى لازم است و هم راستگويى يوسف گفت: «اخ لكم» و نگفت: برادر من، تا راستگويى و رازدارى با هم رعايت شود. 3- حتى در زمان بحرانى وقحطى نيز بىعدالتى وكمفروشى ممنوع است.«اوفى الكيل» 4- در معامله بايد مقدار جنس مشخص باشد.«الكيل» 5- اشخاص يا مؤسسهها و يا كشورهايى كه كمكهاى اقتصادى مىكنند، مىتوانند بعضى از شرايط را در جهت رشد و يا مصالح ديگر، مطرح كنند. «ائتونىباخ...» 6- كمفروشى يا عدالت كارگزاران، كارگران ودستياران به حساب مسئول اصلى و مافوق است.«انّى اوفى الكيل» 7- مهماننوازى از اخلاق انبياست.«خير المنزلين» 8- به مسافران و كاروانهايى كه وارد منطقه شما مىشوند حتى در زمان نياز و قحطى احترام كنيد.«خير المنزلين»
60 - 1- در مديريت هم محبّت لازم است و هم تهديد. اوّل مژده و محبت «انا خير المنزلين» بعد تهديد و اولتيماتوم «فان لم تاتونى» 2- در اجراى قانون، ميان برادر وخانواده وديگران نبايد تبعيض قائل شد. «فلا كيل لكم» (هر شخصى سهم معينى داشت كه بايد خود دريافت مىكرد.) 3- در تهديد لازم نيست كه مدير تصميم صد در صد بر اجرا داشته باشد. «فلا كيل لكم» (زيرا يوسف كسى نبود كه حاضر شود برادرانش از قحطى بميرند) 4- قاطعيت در پياده كردن برنامهها شرط رهبرى است.«فلا كيل لكم ولاتقربون»
61 - «مراودة» به مراجعه پىدرپى، همراه با التماس يا خدعه گفته مىشود. بوى حسد از كلام برادران استشمام مىشود، به جاى «ابانا» گفتند: «اباه» و در اوّل سوره نيز گفتگوى برادران اين بود كه «ليوسف و اخوه احبّ الى ابينا منّا» پدر براى ماست ولى يوسف و برادرش را بيشتر دوست دارد. ندارد
62 - حضرت يوسف كه در آيات قبل از او با تعابيرى چون «صادق، محسن، مخلص» ياد شده است، يقيناً بيت المال را به پدر و برادران خود نمىبخشد و ممكن است كه پول غلّه را از سهم و ملك شخصى خود داده باشد. پول را برگرداند تا بىپولى مانع سفر دوّم آنها نشود. «لعلهم يرجعون» علاوه بر آنكه برگرداندن پول، نشانه صميميت و سوءقصد نداشتن از اصرار برآوردن برادر است و مخفيانه در بين كالا گذاردن نشانهى بىمنّت بودن وحفظ از دستبرد سارقين است. يوسف كه ديروز برده و خدمتكار بود امروز غلام و خدمتكار دارد. «لفتيانه» اما در هنگام ملاقات برادران، نه انتقام گرفت و نه گلايهاى نمود و نه كينهاى داشت. بلكه با برگرداندن سرمايه آنان، به آنها توجه داد كه من شما را دوست مىدارم. 1- مدير و رهبر لايق بايد طرحهايش ابتكارى باشد.«اجعلوا» 2- نه انتقام و نه كينه، بلكه هديهدادن براى ارتباط بعدى. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم لعلهم يرجعون» 3- براى بازيافتن انسانها بايد از پول گذشت.«اجعلوا... لعلهم يرجعون» 4- پول گرفتن در زمان نياز از پدر پير و برادران، با كرامت نفس سازگار نيست. «اجعلوا بضاعتهم فى رحالهم» 5- صله رحم يعنى كمك نمودن نه معامله كردن.«اجعلوا بضاعتهم» 6- بدىها را با خوبى جبران كنيد.«اجعلوا بضاعتهم» 7- در طرحها وبرنامهها يقين صددرصد به عملى شدن آن لازم نيست. «لعلهم يرجعون»
63 - 1- يعقوب بر خانواده وفرزندان خويش مديريت وتسلط داشت. «يا أبانامُنع...» 2- پدر داراى حق امر و نهى به فرزند خود مىباشد. «فارسل» 3- بنيامين بدون اجازهى پدر به مسافرت اقدام نمىكرد. «فارسل» 4- براى گرفتن چيزى و يا جلب اعتماد كسى از عواطف استفاده كنيد.«اخانا» 5- مجرم چون در درون نگرانى دارد در سخنانش تأكيدهاى پىدرپى دارد. «انّا له لحافظون» (كلمه «انّا» و حرف «لام» و جمله اسميه همه نشانه تأكيد است)
ترتیل استاد سعد الغامدی صفحه : 242
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 13 - حزب 25 - سوره یوسف - صفحه 242
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا
مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر نور حجت الاسلام و المسلمین قرائتی
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
تلاوت توسط استاد محمد صدیق منشاوی درباره 18 - کهف از سایت الکعبه با عنوان الکهف 1
سخنرانی توسط حجت الاسلام والمسلمین نقویان درباره دین از سایت راسخون با عنوان داستان های اخلاقی - آیت الله میلانی در تشییع جنازه پیرمرد
مراثی (نوحه) توسط حاج ابوالفضل بختیاری بمناسبت محرم الحرام درباره حضرت رقیه س از سایت شهید آوینی با عنوان آخرین لحظه ی این مهمانیست شب سوم محرم
ادعیه (دعاخوانی) توسط حاج سعید حدادیان درباره دعای ندبه از سایت شهید آوینی با عنوان دعای ندبه
ترتیل توسط استاد خالد القحطانی درباره 95 - تین از سایت mp3quran.net با عنوان قرآن کریم سوره تین - حفص از عاصم
مناجات توسط حاج میثم مطیعی بمناسبت رمضان المبارک از سایت راسخون با عنوان حاج میثم مطیعی - سال 1395 - شب هشتم ماه مبارک رمضان - توبوا الی الله جمیعا (مناجات با خدا)
مدایح (به شادی ) توسط حاج سعید حدادیان بمناسبت شعبان المعظم درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سایت شهید آوینی با عنوان شب سرور کل انبیاست سال 89
اذان توسط استاد محمد صدیق منشاوی از سایت تبیان با عنوان گلبانگ اذان
درس حوزوی توسط آیت الله العظمی مظاهری درباره دین از سایت راسخون با عنوان اگر جانی یا مجنی علیه عضو قطع شده را به جایش وصل کردند آیا دوباره باید قطع شود
ندبه انتظار توسط حاج سعید حدادیان بمناسبت شعبان المعظم درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سایت شهید آوینی با عنوان خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش
کلیپ سخنان توسط حجت الاسلام و المسلمین پناهیان درباره دین از سایت راسخون با عنوان مجهز شوید به اسلحه های جنگ نامنظم
کتاب صوتی توسط امام خمینی (ره) از سایت راسخون با عنوان کتاب صوتی چهل حدیث امام خمینی ره - حدیث شماره 06
در باره ما
|
تماس با ما
|
نظرخواهی
خدمات تلفن همراه
مر
ا
جعه: 87,881,466