خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 21 - حزب 41 - سوره عنکبوت - صفحه 402


وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
46 - ترجمه آیات :
46 - با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى كه از آنها مرتكب ظلم و ستم شدند، و به آنها بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما
و شما نازل شده ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است و در برابر او تسليم هستيم .
47 - اينگونه ، كتاب را بر تو نازل كرديم ، كسانى كه (پيش از اين ) كتاب آسمانى به آنها داده ايم به اين كتاب ايمان مى آورند، و بعضى از اين گروه (مشركان ) نيز به آن مؤ من مى شوند و آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند.
48 - تو هرگز قبل از اين كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.
49 - بلكه اين كتاب آسمانى مجموعه اى از آيات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاى دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند.

براى بحث بهترين روش را برگزينيد
در آيات گذشته بيشتر سخن از نحوه برخورد با ((بت پرستان )) لجوج و جاهل بود كه به مقتضاى حال با منطقى تند، با آنها سخن مى گفت ، و معبودانشان را سستتر از تارهاى عنكبوت معرفى مى كرد، و در آيات مورد بحث ، سخن از مجادله با ((اهل كتاب )) است كه بايد به صورت ملايمتر باشد، چه اينكه آنها حداقل بخشى از دستورهاى انبياء و كتب آسمانى را شنيده بودند و آمادگى بيشترى براى برخورد منطقى داشتند كه با هر كس بايد به ميزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت .
نخست مى فرمايد: با اهل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد (و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن ). <59>
((لاتجادلوا)) از ماده ((جدال )) در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، اين واژه در مورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مى پردازند، و در حقيقت هر كدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مجادله گفته مى شود، به كشتى گرفتن نيز ((جدال ))
مى گويند، و به هر حال منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است .
تعبير به ((التى هى احسن ))، تعبير بسيار جامعى است كه تمام روشهاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن ، چه در آهنگ گفتار، و چه در حركات ديگر همراه آن .
بنابراين مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤ دبانه ، لحن سخن دوستانه محتواى آن مستدل ، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام ، همچنين حركات دست و چشم و ابرو كه معمولا مكمل بيان انسان هستند همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.
و چه زيبا است تعبيرات قرآن كه در يك جمله كوتاه يك دنيا معنى نهفته است .
اينها همه به خاطر آن است كه هدف از بحث و مجادله برترى جوئى و تفوق طلبى و شرمنده ساختن طرف مقابل نيست ، بلكه هدف تاثير كلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است ، و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف همين شيوه قرآنى است .
حتى بسيار مى شود كه انسان اگر سخن حق را به صورتى منعكس كند كه طرف مقابل آن را فكر خود بداند نه فكر گوينده ، زودتر انعطاف نشان مى دهد چرا كه انسان به افكار خود همچون فرزندان خود علاقمند است .
درست به همين دليل است كه قرآن مجيد بسيارى از مسائل را به صورت سؤ ال و استفهام طرح مى كند، تا جوابش را از درون فكر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند.
ولى البته هر قانونى استثنائى هم دارد، از جمله همين اصل كلى در بحث و مجادله اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف و زبونى شود، و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى ، بر جراءت و جسارتش
بيفزايد لذا در دنبال آيه به صورت يك استثناء مى فرمايد: ((مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند)) (الا الذين ظلموا منهم ).
همانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشنا نشوند.
آنها كه ظلم كردند و فرمانهاى الهى را در آنجا كه بر خلاف منافعشان بود زير پا گذاردند.
آنها كه ظلم كردند و خرافاتى همچون مشركان به ميان آوردند، مسيح يا عزيز را فرزند خدا خواندند.
و بالاخره آنها كه ظلم كردند و بجاى بحث منطقى دست به شمشير برده و متوسل به زور شدند و به شيطنت و توطئه چينى پرداختند.
و در آخر آيه يكى از مصداقهاى روشن مجادله به احسن را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده ، مى فرمايد:
((بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است ، و در برابر او تسليم هستيم )) (و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون ).
چه تعبير زيبا و چه آهنگ جالبى ؟ آهنگ وحدت و ايمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده ، و حذف همه تعصبها، و ما و شماها، و بالاخره توحيد معبود و تسليم بى قيد و شرط در برابر ((اللّه )).
اين يك نمونه از مجادله به احسن است كه هر كس بشنود مجذوب آن مى شود، و نشان مى دهد اسلام گروه گرا، و تفرقه طلب نيست ، آواى اسلام آواى وحدت است و تسليم بودن در برابر هر سخن حق .
نمونه هاى اين بحث در قرآن فراوان است ، از جمله نمونه اى است كه امام صادق (عليه السلام ) در حديثى به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: ((مجادله به احسن ، مانند
مطلبى است كه در آخر ((سوره يس )) در مورد منكران معاد آمده است ، هنگامى كه استخوان پوسيده را در مقابل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند و گفتند: چه كسى قدرت دارد آن را احيا كند؟ فرمود: يحييها الذى انشاها اول مرة … ((همان خدائى كه روز نخست آن را آفريد، زنده مى كند، همان خدائى كه از درخت سبز، براى شما آتش بيرون مى فرستد)). <60>
آيه بعد به عنوان تاءكيد بر اصول چهارگانه اى كه در آيه قبل آمد، مى فرمايد: ((اين گونه ما كتاب آسمانى (قرآن ) را بر تو نازل كرديم (و كذلك انزلنا اليك الكتاب ).
آرى اين قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پيامبران راستين تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان حق ، و مجادله با بهترين شيوه ها نازل شده .
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جمله فوق تشبيه نزول قرآن بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نزول كتب پيشين بر ساير انبياء است ، يعنى همانگونه كه بر پيامبران گذشته كتاب آسمانى نازل كرديم بر تو نيز قرآن را نازل نموديم .
ولى تفسير اول دقيقتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است .
سپس مى افزايد: ((كسانى كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنها داده ايم (و به راستى به آن پايبند و معتقدند) به اين كتاب ايمان مى آورند)) (و الذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به ).
چرا كه هم نشانه هاى آن را در كتب خود يافته اند، و هم محتوايش را از نظر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند.
البته مى دانيم همه اهل كتاب (يهود و نصارى ) به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان
نياوردند، بنابراين جمله فوق ، اشاره به آن گروه مؤ منان واقعى و حقجويان خالى از تعصب است كه نام ((اهل كتاب )) تنها شايسته آنها است .
بعد مى افزايد: ((گروهى از اينها (از اهل مكه و مشركان عرب ) نيز به آن ايمان مى آورند)) (و من هؤ لاء من يؤ من به ). <61>
و در پايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد: ((آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند)) (و ما يجحد باياتنا الا الكافرون ).
با توجه به اينكه مفهوم ((جحد)) آنست كه انسان ، به چيزى معتقد باشد و آن را انكار كند <62> مفهوم جمله فوق اين مى شود كه حتى كفار در دل به عظمت اين آيات معترفند و نشانه هاى صدق و راستى را در جبين آن مى نگرند، و راه و رسم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و زندگى پاكيزه و پيروان پاكباخته او را دليلى بر اصالت آن مى شمرند اما به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان ، و يا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر به انكار برمى خيزند.
به اين ترتيب قرآن موضع گيريهاى اقوام مختلف را در برابر اين كتاب آسمانى مشخص مى كند: در يك صف اهل ايمانند، اعم از علماى اهل كتاب و مؤ منان راستين و مشركانى كه تشنه حق بودند و حق را يافتند و دل به آن بستند، و در صف ديگر منكران لجوجى كه حق را ديدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند، چرا كه ظلمت كفر جزء بافت وجودشان شده و از نور ايمان وحشت دارند!
قابل توجه اينكه اين گروه قبلا نيز كافر بوده اند، ولى تاءكيد مجدد بر كفرشان ممكن است به اين جهت باشد كه قبلا اتمام حجت بر آنها نشده بود، كفر حقيقى الان است كه بر آنها اتمام حجت شده و با علم و آگاهى صراط مستقيم را رها كرده در بيراه ه گام مى زنند.
سپس به يكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تاءكيدى است بر محتواى آيه گذشته اشاره كرده مى گويد: ((تو قبل از نزول قرآن هرگز كتابى را نمى خواندى ، و هرگز با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شك و ترديد شوند)) (و بگويند آنچه را او آورده نتيجه مطالعه كتب پيشين و نسخه بردارى از آنها است ) (و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون ). <63>
تو هرگز به مكتب نرفتى و خط ننوشتى ، اما با اشاره وحى الهى ، مساءله آموز صد مدرس شدى !.
چگونه مى توان باور كرد، شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده با نيروى خودش كتابى بياورد و از همه جهان بشريت دعوت به مقابله كند و همگان از آوردن مثل آن عاجز شوند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بيپايان پروردگار مدد مى گيرد؟ و كتاب تو وحى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القاء شده است ؟ توجه به اين نكته لازم است كه اگر كسى بگويد ما از كجا بدانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت ! در پاسخ مى گوئيم : او
در محيطى زندگى كرد كه با سواد در آنجا بسيار محدود و معدود بود به طورى كه مى گويند در تمام شهر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنين محيطى اگر كسى درس بخواند، مكتبى ببيند محال است بتواند كتمان كند، در همه جا مشهور و معروف مى شود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد.
چنين شخصى چگونه مى تواند ادعا كند پيامبر راستين است اما دروغى به اين آشكارى بگويد؟ بخصوص اينكه اين آيات در مكه در مهد نشو و نماى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديده آنهم در برابر دشمنان لجوجى كه كوچكترين نقطه ضعفها از نظرشان مخفى نمى ماند.
در آيه بعد نشانه هاى ديگرى براى حقانيت قرآن بيان مى كند، مى گويد:اين كتاب آسمانى مجموعه اى است از آيات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد (بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ).
تعبير به ((آيات بينات )) بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پيشانى آيات مى درخشد، و دليل آن با خود آن است .
در حقيقت همچون آيات تكوينى است كه انسان از مطالعه آن بدون نياز به چيز ديگر به حقيقت پى مى برد؟ اين آيات تشريعى نيز از نظر ظاهر و محتوى چنان است كه خود دليل صدق خويش است .
از اين گذشته ، طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن ، كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند، هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است .
به تعبير روشنتر يكى از طرق شناخت اصالت يك مكتب بررسى حال مؤ منان به آن مكتب است ، اگر گروهى نادان يا شياد، دور كسى را گرفتند به نظر مى رسد كه او نيز از همين قماش باشد، اما اگر كسانى كه اسرار علوم در سينه هاى
آنها نهفته است اعلام وفادارى به مكتبى كردند دليل بر حقانيت آن است ، و ما مى بينيم گروهى از علماى اهل كتاب و شخصيتهاى با تقواى ممتازى همچون ابوذرها و سلمانها، مقدادها و عمار ياسرها و شخصيت والائى همچون على (عليه السلام ) حاميان و عاشقان اين مكتب بودند.
در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده اين آيه به ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) تفسير شده است ، اين نه به معنى انحصار است ، بلكه بيان مصداق روشنى است براى ((الذين اوتوا العلم )). <64>
و اگر مى بينيم در بعضى از روايات ، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند.
ضمنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خوانند و مى آموزند نيست ، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح آيات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق ((الذين اوتوا العلم )) بود، پس در ماوراى علم رسمى ، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و اين جوهره علم است ، و علوم ديگر پوسته علم .
در پايان آيه اضافه مى كند: ((آيات ما را جز ستمگران از روى عناد انكار نمى كنند)) (و ما يجحد باياتنا الا الظالمون ).
چرا كه نشانه هاى آن روشن است : پيامبر امى و درس نخوانده آورنده آن است .
آگاهان انديشمند مؤ منان به آن هستند.
از اين گذشته خود آن نيز مجموعه آيات بينات (سخنانى با محتواى روشن و آشكار) مى باشد.
و در كتب پيشين نيز نشانه هاى آن آمده است .
با اينهمه آيا كسى جز آنها كه بر خويشتن و بر جامعه ستم مى كنند آن را انكار مى نمايد؟ (تكرار مى كنيم كه تعبير به جحد در موردى است كه انسان چيزى را مى داند و بر خلاف علمش انكار مى كند). 1 - نگار من كه به مكتب نرفت !...
درست است كه خواندن و نوشتن براى هر انسانى كمال محسوب مى شود ولى گاه شرائطى پيش مى آيد كه نخواندن و ننوشتن كمال است .
و اين در مورد پيامبران مخصوصا خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كاملا صدق مى كند، چه اينكه اگر دانشمندى درس خوانده ، و فيلسوفى آگاه و پر مطالعه ادعاى نبوت كند و كتابى ارائه دهد به عنوان يك كتاب آسمانى در چنين شرائطى ممكن است وسوسه و ترديدهائى پيش بيايد كه آيا اين كتاب و مكتب مولود انديشه هاى خود او نيست ؟.
اما اگر ببينيم از ميان يك قوم عقب افتاده يك انسانى كه هرگز محضر استادى را درك نكرده ، كتابى نخوانده ، و صفحه ننوشته ، برخاست ، كتابى به عظمت عالم هستى ، با محتوائى بسيار بلند و عالى ، ارائه داد، در اينجا خيلى خوب مى توان درك كرد كه اين تراوش مغز او نيست ، بلكه وحى آسمانى و تعليم الهى است .
در آيات ديگر قرآن نيز روى ((امى )) بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكيه شده ، و چنانكه ذيل آيه 157 سوره اعراف گفتيم سه تفسير براى كلمه امى ذكر كرده اند كه از همه روشنتر ((درس نخوانده )) است .
اصولا در محيط حجاز درسى نبود كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواند و معلمى
نبود كه از محضرش استفاده كند، و گفتيم تعداد كسانى كه فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند در تمام مكه در مردان از 17 نفر تجاوز نمى كرد مى گويند از زنان نيز تنها يك نفر بود كه خواندن و نوشتن مى دانست . <65>
طبيعى است كه در چنين محيطى كه ابتدائى ترين مرحله علم (خواندن و نوشتن ) اينقدر كمياب و محدود است ممكن نيست كسى درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند و اگر كسى با قاطعيت ادعا كرد من هيچ درسى نخواندهام و كسى آن را انكار نكرد دليل روشنى بر صدق گفته او است ، و به هر حال اين وضع خاص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات فوق آمده براى تكميل اعجاز قرآن و قطع بهانه هاى بهانه جويان بسيار مؤ ثر و مفيد بود، آرى او عالم بزرگ و بى نظيرى بود كه فقط در مكتب وحى درس خوانده بود.
تنها بهانه اى براى بعضى مانده اين است كه پيامبر قبل از دوران نبوتش يكى دو سفر به شام كرد (براى مدتى كوتاه كه مشغول انجام برنامه تجارت بود) مى گويند شايد در اين يكى دو سفر با علماى اهل كتاب تماس گرفته و مسائل را از آنها دريافت داشته است !
دليل سستى اين ادعا در خودش نهفته است كه اينهمه تاريخ پيامبران و احكام و قوانين و مقررات و معارف عالى را چگونه ممكن است كه انسان درس نخوانده و مكتب نرفته به اين زودى از افرادى بشنود و به خاطر بسپارد و در مدت 23 سال پياده كند؟ و در برخورد با حوادثى كه بيسابقه و غير منتظره بود عكس العمل لازم نشان دهد و اين درست به آن مى ماند كه بگوئيم فلان ليست بزرگ تمام علوم و فنون طب را در آن چند روزى آموخت كه در فلان بيمارستان ناظر حال مداواى بيماران وسيله پزشكان بود، اين سخن به شوخى شبيه تر است !
توجه به اين نكته نيز لازم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از رسيدن به مرحله
نبوت احتمالا توانائى بر نوشتن و خواندن از طريق تعليمات الهى داشت هر چند در هيچ تاريخى ديده نشده است كه او از اين علم و دانشش استفاده كرده باشد، چيزى را از رو بخواند و يا با دست خود نامه اى بنويسد، و شايد پرهيز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمام عمرش از اين كار باز براى اين بود كه دستاويزى به دست بهانه - جويان ندهد.
تنها موردى كه در بعضى كتب تاريخ و حديث آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خودش مطلبى را نوشت در ماجراى صلح حديبيه است كه در مسند احمد آمده است : ((پيامبر شخصا قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت )). <66>
ولى جمعى از علماى اسلام اين حديث را انكار كرده اند و آن را مخالف صريح آيات فوق مى دادند، هر چند به عقيده بعضى صراحتى هم ندارد، زيرا اين آيات ناظر به وضع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نبوت است چه مانعى دارد كه بعد از نيل به مقام نبوت استثنائا در يك مورد خطى بنويسد كه آن خود معجزهاى محسوب مى شود.
ولى به هر حال در چنين مساله اى تكيه كردن بر خبر واحد دور از حزم و احتياط و مخالف چيزى است كه در علم اصول اثبات شده ، هر چند اين خبر چنانكه گفتيم مشكلى ايجاد نكند. <67>
2 - راه نفوذ در ديگران
براى تسخير دلها و نفوذ سخن حق در افكار ديگران تنها توسل به استدلالات قوى و نيرومند كافى نيست ، نحوه برخورد با طرف ، و شيوه بحث عميقترين اثر را
در اين مرحله مى گذارد، چه بسيارند كسانى كه در بحثها دقيق و موشكاف ، و بر مسائل علمى مسلط و آگاهند، اما چون از شيوه ((جدال احسن )) و بحثهاى سازنده آگاه نيستند كمتر در گفتگو با ديگران موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند.
حقيقت اين است كه اقناع ((عقل و فكر)) به تنهائى كافى نيست ، بايد عواطف نيز اقناع گردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند.
به تعبير ديگر نفوذ در مرحله ((خود آگاه )) روح انسان به تنهائى كفايت نمى كند بايد در مرحله ((ناآگاه )) كه بخش مهم روح را تشكيل مى دهد نيز نفوذ كرد.
از بررسى حال پيامبران مخصوصا حال پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) بخوبى استفاده مى شود كه اين بزرگواران براى تحقق بخشيدن به اهداف تبليغى و تربيتى خود از اخلاق اجتماعى و اصول روانشناسى و انسانيترين شيوه هاى نفوذ در قلبها استفاده مى كردند.
طرز برخورد آنها با مردم چنان بود كه به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب و جذب مى كردند، گرچه بعضى ميل دارند به اين امور هميشه جنبه اعجاز دهند اما چنين نيست ، اگر ما هم سنت و روش و شيوه بحث آنها را در برخورد با ديگران به كار بنديم به سرعت مى توانيم در آنها اثر بگذاريم و در اعماق جانشان نفوذ كنيم .
قرآن با صراحت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : ((به خاطر رحمت الهى است كه نسبت به آنها نرمخو شده اى كه اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند)) (آل عمران - 159).
بسيار ديده شده است كه بعضى بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پيشرفتى در مذاكرات خود حاصل نمى كنند بلكه طرف را در عقيده باطل خويش را سختر
و متعصبتر مى بيند، دليل آن اين است كه از روش جدال به احسن استفاده نشده است .
خشونت در بحث ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، اظهار كبر و غرور، عدم احترام به افكار ديگران ، و عدم صميميت در بحثها همه از امورى است كه باعث شكست انسان در بحث مى شود، لذا در مباحث اخلاق اسلامى بحثى تحت عنوان تحريم ((جدال )) و ((مراء)) مى بينيم كه منظور از آن بحثهائى است كه در آن روح حقجوئى و حقطلبى نباشد، بلكه هدف از آن پرخاشگرى و برتريطلبى و به كرسى نشاندن سخن خويش است !
تحريم جدال و مراء گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى ، براى همين است كه در اينگونه بحثها هرگز پيشرفت فكرى حاصل نمى شود.
تحريم ((جدال )) و ((مراء)) به هم نزديك است ولى دانشمندان اسلامى ميان آنها فرقهائى گذارده اند: ((مراء)) به معنى اظهار فضل و كمال است ، و ((جدال )) به منظور تحقير طرف مقابل .
جدال به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود ولى ((مراء)) به حملات دفاعى .
((جدال )) در مسائل علمى است و مراء اعم است (البته تضادى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد).
به هر حال مجادله و بحث با ديگران گاهى ((جدال به احسن )) است و آن بحثى است كه شرايطى كه در بالا گفتيم دقيقا در آن رعايت شود، و گاهى به غير احسن است و آن در صورتى است كه امور بالا به دست فراموشى سپرده شود.
اين گفتار را با ذكر چند روايت گويا و آموزنده پايان مى دهيم .
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : لايستكمل عبد حقيقة الايمان حتى بدع المراء و ان كان محقا: ((هيچكس حقيقت ايمان را به طور
كامل درك نمى كند مگر اينكه ((مراء)) را ترك گويد، هر چند حق با او باشد)). <68>
در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر خدا ((سليمان )) به فرزندش گفت : يا بنى اياك و المراء، فانه ليست فيه منفعة ، و هو يهيج بين الاخوان العداوة : ((پسرم ! از جدال بپرهيز، زيرا نه تنها سودى در آن نيست ، بلكه آتش دشمنى را ميان برادران شعلهور مى سازد)). <69>
و نيز از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه فرمود: ما ضل قوم بعد ان هداهم الا اوتوا الجدال : ((هيچ گروهى پس از هدايت گمراه نشدند مگر اينكه از راه جدال و بحثهاى پرخاشگرانه و برتريجويانه ، كه حقيقت در آن دنبال نمى شود وارد شدند)). <70>
3 - ((كافران )) و ((ظالمان ))
در آيات فوق يك بار با اين جمله برخورد مى كنيم كه ((آيات ما را جز كافران از روى عناد انكار نمى كنند)) و بار ديگر با همين جمله با اين تفاوت ، كه عنوان ظالمان به جاى كافران نشسته و مى گويد: ((آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند)).
مقايسه اين دو با هم نشان مى دهد كه مساءله از قبيل تكرار نيست ، بلكه بيان دو مطلب مختلف است ، يكى به جنبه هاى عقيدتى اشاره مى كند و ديگرى به جنبه هاى عملى .
نخست مى گويد: ((آنها كه با پيشداوريهاى نادرست خود و يا تقليدهاى كوركورانه از نياكان ، كفر و شرك را برگزيده اند، هر آيت و نشانهاى را از خدا
ببينند نفى مى كنند هر چند عقلشان آن را به درستى پذيرفته باشد)).
در تعبير دوم مى گويد: آنها كه با ظلم و ستم بر خويشتن و جامعه راهى را انتخاب كرده اند، و منافع نامشروعشان را در آن مى بينند، و مصمم به ادامه اين ستمگرى هستند طبيعى است كه زير بار آيات ما نمى روند، چرا كه آيات ما همانگونه كه با خط فكرى آنها سازگار نيست با خط عملى آنها نيز سازگار نمى باشد.

وَکَذَلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ فَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هَؤُلَاءِ مَن یُؤْمِنُ بِهِ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ
47 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :46
وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ
48 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :46
بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ
49 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :46
وَقَالُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَیْهِ آیَاتٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّمَا الْآیَاتُ عِندَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُّبِینٌ
50 - ترجمه آیات :
50 - گفتند: چرا معجزاتى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده ؟ بگو معجزات همه نزد خداست (و به فرمان او نازل مى شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكارى هستم .
51 - آيا براى آنها كافى نيست كه اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود؟ در اين رحمت و تذكرى است براى كسانى كه ايمان مى آورند.
52 - بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است ، آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند.
53 - آنها با عجله از تو عذاب را مى طلبند، و اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب (الهى ) به سراغ آنها مى آمد، سرانجام اين عذاب بطور ناگهانى بر آنها نازل مى شود در حالى كه نمى دانند.
54 - آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد!
55 - آن روز كه عذاب (الهى ) آنها را از بالاى سر و پائين پا مى پوشاند و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد (روز سخت و دردناكى است ).

آيا معجزه قرآن كافى نيست ؟!
كسانى كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل ، حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بيان مستدل و منطقى قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابى همچون قرآن به وسيله فرد درس ‍ نخواندهاى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه دليل روشنى بر حقانيت وى بود بپذيرند، دست به بهانه جوئى تازهاى زدند، چنانكه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: آنها از روى سخريه و استهزاء گفتند چرا معجزاتى (همچون معجزات موسى و عيسى ) از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ (و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه ).
چرا او عصاى موسى و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟
چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى كند؟ آن گونه كه موسى و شعيب و هود و نوح و ثمود كردند؟ و يا همانگونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده است ((چرا پيامبر اسلام ، نهرها و چشمه هاى آب جارى از بيابان خشك مكه ظاهر نمى كند))؟ ((چرا قصرى از طلا ندارد))؟ ((چرا به آسمان صعود نمى كند؟ و چرا نامهاى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد))!!. <71>
بدون شك پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معجزات ديگرى غير از قرآن مجيد داشته ، و تواريخ نيز با صراحت از آن سخن مى گويد، ولى آنها با اين سخنانشان ، دنبال تحصيل معجزه نبودند، بلكه از يكسو مى خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سوى ديگر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق تمايلات اين و آن ، هر امر خارق العادهاى را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكى پيشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب كند ديگرى بگويد من قبول ندارم بايد كوه هاى مكه را طلا كنى ، سومى هم بهانه بگيرد كه اين كافى نيست بايد به آسمان صعود كنى ، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بيارزشى در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند).
لذا قرآن در آيه 111 سوره انعام مى گويد و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا: ((اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كنيم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمى آورند))!
به هر حال قرآن براى پاسخگوئى به اين بهانهجويان لجوج ، از دو راه وارد مى شود:
نخست مى گويد: به آنها ((بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است )) (قل انما الايات عند الله ).
او مى داند چه معجزهاى با چه زمانى و براى چه اقوامى متناسب است ، او مى داند چه افرادى در صدد تحقيق و پى جوئى حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادى بهانه گيرند و دنبال هواى نفس ؟
و بگو ((من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم )) (و انما انا نذير مبين ).
تنها وظيفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است ، اين يك پاسخ .
پاسخ ديگر اينكه : ((آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود)) (او لم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ).
آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند، در حالى كه قرآن برترين معجزه معنوى است .
آنها تقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى كه قرآن معجزهاى است جاويدان ، و شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود.
آيا امكان دارد انسانى درس نخوانده - و حتى اگر فرضا درس خوانده بود - كتابى با اين محتوا و اين جاذبه عجيب كه فوق توانائى انسانها است بياورد و عموم جهانيان را دعوت به مقابله كند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟!
اگر راستى منظور آنها معجزه است ما به وسيله نزول قرآن بيش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختيارشان گذارده ايم ، ولى نه ، آنها حق طلب نيستند، بهانه جو هستند.
بايد توجه داشت كه جمله او لم يكفهم (آيا براى آنها كافى نيست ؟) معمولا
در مواردى گفته مى شود كه انسان كارى ما فوق انتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است يا خود را به غفلت مى زند.
مثلا مى گويد چرا فلان خدمت را به من نكردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گذاريم كه او آن را ناديده گرفته و مى گوئيم آيا كافى نيست كه ما چنين خدمت بزرگى به تو كرديم ؟! از همه اينها گذشته معجزه بايد هماهنگ با شرائط زمان و مكان و چگونگى دعوت پيامبر باشد، پيامبرى كه آئينش جاودانى است بايد معجزه جاودانى داشته باشد.
پيامبرى كه دعوتش جهانگير است و بايد قرون و اعصار آينده را نيز در بر گيرد بايد معجزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد كه فكر همه انديشمندان و صاحبخردان را به سوى خود جذب كند. مسلما براى چنين هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و يد بيضا.
و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر مى گويد: در اين كتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذكر گويائى ، براى كسانى كه ايمان مى آورند (ان فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون ).
آرى قرآن هم رحمت است و هم وسيله يادآورى ، اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهاى قلب خود را به روى حقيقت گشوده اند، براى آنها كه طالب نورند و خواهان پيدا كردن راه ، آنها اين رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى كنند و در پرتو آن آرامش مى يابند، آنها هر بار كه آيات قرآن را مى خوانند تذكر تازهاى مى يابند.
ممكن است فرق ميان ((رحمت )) و ((ذكرى )) اين باشد كه قرآن تنها يك معجزه و مايه تذكر نيست ، بلكه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانين رحمت آفرين و دستورهاى تربيتى و انسانساز، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مره مردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم
برنامه كامل زندگى و مايه رحمت .
و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در آيه بعد مى فرمايد: ((بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است )) (قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا).
بديهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است ، لذا در جمله بعد اضافه مى كند: ((خدائى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند)) (يعلم ما فى السموات و الارض ).
حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده ؟
ممكن است اين گواهى ، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اختيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است ، مگر ممكن است خداوند حكيم عادل معجزه را در اختيار فرد دروغگوئى (العياذ بالله ) بگذارد؟ بنابراين اعطاى معجزه به شخص پيامبر خود بهترين طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است .
علاوه بر گواهى عملى فوق ، در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده ، چنانكه در آيه 40 سوره احزاب مى خوانيم : ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين .
و در آيه 29 سوره فتح نيز آمده است : محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم : ((محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار خشن و در ميان خودشان رحيم و مهربانند)).
بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه در پاسخ بعضى سران يهود در مدينه مانند ((كعب بن اشرف )) و اتباع او نازل شده است كه گفتند: اى محمد چه كسى گواهى مى دهد كه تو فرستاده خدائى ؟ آيه نازل شد و گفت : خداوند چنين گواهى مى دهد.
از اينجا تفسير و بيان ديگرى براى آيه فوق نيز مى توان به دست آورد و آن اينكه منظور گواهى و شهادت خداوند است در كتب آسمانى پيشين كه علماى اهل كتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند.
در عين حال منافاتى بين اين تفسيرهاى سه گانه نيست و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد.
در پايان آيه به عنوان يك هشدار و تهديد مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان به باطل آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند)) (و الذين آمنوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون ).
چه خسرانى از اين بالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دست دهد؟ آنگونه كه مشركان دادند، قلب و جان خود را در اختيار بتها نهادند و تمام نيروهاى جسمانى ، و امكانات اجتماعى و فردى خود را در اختيار تبليغ و ترويج آئين بت پرستى و محو نام الله گذاردند و جز خسران و زيان نتيجه اى عائد آنها نشد.
غالبا قرآن در آيات خود به اين خسران بزرگ اشاره مى كند و گاهى با ذكر كلمه ((اخسر)) (زيانكارتر) اين حقيقت را نشان داده كه زيانى از اين برتر و بالاتر نيست (هود - 22 - نمل - 5 - كهف - 103).
مهمتر اين كه گاه انسان در معاملهاى زيان مى كند تنها سرمايه خود را از دست مى دهد و ورشكست مى شود، اما گاهى از اين فراتر مى رود بدهكارى زيادى نيز بر دوش او مى ماند و اين بدترين نوع ورشكست است ، و مشركان درست همين حال را دارند، بلكه گاهى مايه ورشكستگى و گمراهى ديگران نيز مى شوند و به اصطلاح ورشكستگى زنجيرهاى را تشكيل مى دهند. <72>
در آيات گذشته دو قسمت از بهانه جوئيهاى كفار در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پاسخ آن مطرح شد، نخست اينكه مى گفتند: چرا او معجزهاى نمى آورد؟ كه قرآن پاسخ داد: اين كتاب آسمانى خود برترين معجزه است .
ديگر اينكه چه كسى گواهى بر حقانيت او مى دهد؟ كه قرآن پاسخ داد خدائى كه از همه چيز آگاه است .
در آيه مورد بحث به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند. مى گويد ((آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند)) (و يستعجلونك بالعذاب ).
آنها مى گويند ((اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد))؟!
قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد.
نخست مى گويد اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد (و لو لا اجل مسمى لجائهم العذاب ).
اين زمان معين براى آن است كه هدف اصلى يعنى بيدارى يا اتمام حجت بر آنها حاصل گردد، خدا هرگز بر خلاف حكمت در كارهايش شتاب و عجله نمى كند.
ديگر اينكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامنشان را بگيرد؟ ((چرا كه اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه ، و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد)) (و لياتينهم بغتة و هم لا يشعرون ). <73>
گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه
آنها از آن آگاه نباشند و بدون مقدمه فرا رسد، چرا كه اگر وقت آن اعلام مى شد باعث تجرى و جسارت كفار و گنهكاران مى گرديد، آنها تا آخرين لحظه به گناه و كفر ادامه مى دادند و در لحظات آخر كه موعد مقرر عذاب نزديك مى شد همگى توبه مى كردند و به سوى حق باز مى گشتند!
فلسفه تربيتى اين مجازاتها ايجاب مى كند كه موعدش مكتوم باشد تا هر لحظه اثر خود را ببخشد و ترس و وحشت آن عاملى بازدارنده گردد ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله ((و هم لا يشعرون )) اين نيست كه آنها اصل وجود عذاب را درك نمى كنند و گرنه فلسفه عذاب از بين مى رفت ، بلكه منظور اين است كه آنها لحظه وقوع آن و مقدماتش را تشخيص نمى دهند، و به تعبير ديگر بطور غافلگيرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آيد.
از آيات مختلف قرآن بر مى آيد كه اين بهانه جوئى منحصر به كفار مكه نبود، بلكه بسيارى از امم ديگر نيز روى مساءله تعجيل عذاب اصرار مى ورزيدند.
بالاخره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده ، مى گويد ((آنها در برابر تو در مورد عذاب عجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است ))!(يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ).
اگر عذاب دنيا تاخير بيفتد عذاب آخرت صددرصد قطعى است آنچنان مسلم است كه قرآن به صورت يك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد ((جهنم گوئى هم اكنون آنها را احاطه كرده است ))!
در اينجا تفسير دقيقترى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه جهنم از دو نظر هم اكنون ((به معنى واقعى )) كلمه اين گروه را احاطه كرده .
نخست جهنم دنيا است آنها بر اثر شرك و آلودگى به گناه در جهنمى كه خود فراهم كرده اند مى سوزند، جهنم جنگ و خونريزى ، جهنم نزاع و اختلاف ،
جهنم ناامنى و ناآرامى ، جهنم ظلم و بيدادگرى ، و جهنم هوى و هوسهاى سركش !
ديگر اينكه طبق ظاهر آيات قرآن جهنم هم اكنون موجود است و طبق تحليلى كه قبلا داشته ايم در باطن و درون اين دنيا است و به اين ترتيب حقيقتا كافران را احاطه كرده است ، در آيه 5 و 6 و 7 سوره تكاثر نيز به آن اشاره شده : كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين : ((اين چنين نيست اگر علم اليقين مى داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس آنرا به عين اليقين ميديديد)). <74>
سپس مى افزايد: ((آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پائين پا آنها را فرا مى گيرد، و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را كه عمل مى كرديد روز سخت و دردناكى است )) (يوم يغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ). <75>
اين آيه ممكن است توضيحى براى احاطه عذاب جهنم در قيامت نسبت به كفار باشد، و ممكن است بيانى مستقل براى آن عذاب دردناك آنان محسوب گردد كه امروز بر اثر اعمالشان آنها را احاطه كرده و فردا ظاهر و آشكار مى شود.
به هر حال اينكه مى فرمايد اين عذاب از بالاى سر و پائين پاها است و بقيه جهات و جوانب را ذكر نمى كند در حقيقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است ، بعلاوه هنگامى كه شعله هاى آتش از پائين پا زبانه كشد و از بالا بر سر آنها فروريخته شود تمام بدن آنها را احاطه خواهد كرد، و تمام جوانب و اطراف را نيز مى پوشاند.
اصولا اين تعبير هم در زبان فارسى و هم در زبان عربى معمول است كه مى گويند فلان كس از فرق تا قدم مثلا در لجنزار بيعفتى فرو رفت ، يعنى تمام وجود او غرق در اين گناه شد، و به اين ترتيب مشكلى كه براى بعضى از مفسران به وجود آمده كه چگونه سوى بالا و پائين ذكر شده و چهار طرف مسكوت مانده است ؟ حل مى شود.
جمله ذوقوا ما كنتم تعملون كه ظاهرا گوينده اش خداوند است علاوه بر اينكه يكنوع مجازات روانى براى اينگونه اشخاص است بيانگر اين واقعيت مى باشد كه عذاب الهى چيزى جز بازتاب و انعكاس اعمال خود انسان در نشاه آخرت نيست . 1 - دلائل اعجاز قرآن - بدون شك قرآن بزرگترين معجزه پيامبر اسلام است ، معجزه اى است گويا، جاودانى و پويا، و متناسب با هر عصر و زمان ، و براى تمام قشرها، ما بحثهاى مربوط به اعجاز قرآن را مشروحا در جلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره آورده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم .
2 - دستاويزى براى انكار معجزات - بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى كه مايلند خارق عادات پيامبران را ناديده بگيرند اصرار دارند كه پيامبر اسلام معجزهاى غير از قرآن نداشته است ، ممكن است حتى قرآن را نيز معجزه ندانند در حالى كه اين سخن هم بر خلاف آيات قرآن است ، هم روايات متواتر، و هم تاريخ مسلم اسلامى است .
ما شرح اين سخن را در جلد 12 صفحه 386 (ذيل آيه 93 - 90 سوره اسراء) بيان كرديم .
3 - معجزات اقتراحى - هميشه يكى از روشهاى لجوجانه مخالفان پيامبران
طرح معجزات اقتراحى بوده ، و با اين كار مى خواستند از يكسو ابهت معجزات را بشكنند و آنها را به ابتذال بكشانند، و از سوى ديگر بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت پيامبران در دست داشته باشند، ولى هيچگاه پيامبران الهى تسليم اين توطئه ها نمى شدند و چنانكه در آيات بالا ديديم در پاسخ مى گفتند ((معجزات در اختيار ما نيست كه مطابق ميل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گيرد بلكه معجزات فقط به فرمان خدا صورت مى گيرد و از اختيار ما بيرون است )).
درباره معجزات اقتراحى شرحى در جلد هشتم صفحه 253 به بعد (ذيل آيه 20 سوره يونس ) آمده است .

أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَرَحْمَةً وَذِکْرَى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
51 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :50
قُلْ کَفَى بِاللَّهِ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ شَهِیدًا یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالَّذِینَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَکَفَرُوا بِاللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ
52 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :50

صفحه : 402
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 402
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

46 - ترجمه آیات : 46 - با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى كه از آنها مرتكب ظلم و ستم شدند، و به آنها بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است و در برابر او تسليم هستيم . 47 - اينگونه ، كتاب را بر تو نازل كرديم ، كسانى كه (پيش از اين ) كتاب آسمانى به آنها داده ايم به اين كتاب ايمان مى آورند، و بعضى از اين گروه (مشركان ) نيز به آن مؤ من مى شوند و آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند. 48 - تو هرگز قبل از اين كتابى نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا كسانى كه در صدد ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند. 49 - بلكه اين كتاب آسمانى مجموعه اى از آيات روشن است كه در سينه صاحبان دل جاى دارد و آيات ما را جز ستمگران انكار نمى كنند. براى بحث بهترين روش را برگزينيد در آيات گذشته بيشتر سخن از نحوه برخورد با ((بت پرستان )) لجوج و جاهل بود كه به مقتضاى حال با منطقى تند، با آنها سخن مى گفت ، و معبودانشان را سستتر از تارهاى عنكبوت معرفى مى كرد، و در آيات مورد بحث ، سخن از مجادله با ((اهل كتاب )) است كه بايد به صورت ملايمتر باشد، چه اينكه آنها حداقل بخشى از دستورهاى انبياء و كتب آسمانى را شنيده بودند و آمادگى بيشترى براى برخورد منطقى داشتند كه با هر كس بايد به ميزان عقل و دانش و اخلاقش سخن گفت . نخست مى فرمايد: با اهل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد (و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن ). <59> ((لاتجادلوا)) از ماده ((جدال )) در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است ، اين واژه در مورد ساختمان محكم و مانند آن نيز به كار مى رود و هنگامى كه دو نفر به بحث مى پردازند، و در حقيقت هر كدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار مجادله گفته مى شود، به كشتى گرفتن نيز ((جدال )) مى گويند، و به هر حال منظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است . تعبير به ((التى هى احسن ))، تعبير بسيار جامعى است كه تمام روشهاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن ، چه در آهنگ گفتار، و چه در حركات ديگر همراه آن . بنابراين مفهوم اين جمله آن است كه الفاظ شما مؤ دبانه ، لحن سخن دوستانه محتواى آن مستدل ، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و هر گونه خشونت و هتك احترام ، همچنين حركات دست و چشم و ابرو كه معمولا مكمل بيان انسان هستند همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد. و چه زيبا است تعبيرات قرآن كه در يك جمله كوتاه يك دنيا معنى نهفته است . اينها همه به خاطر آن است كه هدف از بحث و مجادله برترى جوئى و تفوق طلبى و شرمنده ساختن طرف مقابل نيست ، بلكه هدف تاثير كلام و نفوذ سخن در اعماق روح طرف است ، و بهترين راه براى رسيدن به اين هدف همين شيوه قرآنى است . حتى بسيار مى شود كه انسان اگر سخن حق را به صورتى منعكس كند كه طرف مقابل آن را فكر خود بداند نه فكر گوينده ، زودتر انعطاف نشان مى دهد چرا كه انسان به افكار خود همچون فرزندان خود علاقمند است . درست به همين دليل است كه قرآن مجيد بسيارى از مسائل را به صورت سؤ ال و استفهام طرح مى كند، تا جوابش را از درون فكر مخاطب بجوشد و آن را از خود بداند. ولى البته هر قانونى استثنائى هم دارد، از جمله همين اصل كلى در بحث و مجادله اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف و زبونى شود، و يا طرف مقابل آنچنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى ، بر جراءت و جسارتش بيفزايد لذا در دنبال آيه به صورت يك استثناء مى فرمايد: ((مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند)) (الا الذين ظلموا منهم ). همانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشنا نشوند. آنها كه ظلم كردند و فرمانهاى الهى را در آنجا كه بر خلاف منافعشان بود زير پا گذاردند. آنها كه ظلم كردند و خرافاتى همچون مشركان به ميان آوردند، مسيح يا عزيز را فرزند خدا خواندند. و بالاخره آنها كه ظلم كردند و بجاى بحث منطقى دست به شمشير برده و متوسل به زور شدند و به شيطنت و توطئه چينى پرداختند. و در آخر آيه يكى از مصداقهاى روشن مجادله به احسن را كه مى تواند الگوى زنده اى براى اين بحث باشد به ميان آورده ، مى فرمايد: ((بگوئيد ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده است ايمان داريم ، معبود ما و شما يكى است ، و در برابر او تسليم هستيم )) (و قولوا آمنا بالذى انزل الينا و انزل اليكم و الهنا و الهكم واحد و نحن له مسلمون ). چه تعبير زيبا و چه آهنگ جالبى ؟ آهنگ وحدت و ايمان به همه آنچه از سوى خداى واحد نازل شده ، و حذف همه تعصبها، و ما و شماها، و بالاخره توحيد معبود و تسليم بى قيد و شرط در برابر ((اللّه )). اين يك نمونه از مجادله به احسن است كه هر كس بشنود مجذوب آن مى شود، و نشان مى دهد اسلام گروه گرا، و تفرقه طلب نيست ، آواى اسلام آواى وحدت است و تسليم بودن در برابر هر سخن حق . نمونه هاى اين بحث در قرآن فراوان است ، از جمله نمونه اى است كه امام صادق (عليه السلام ) در حديثى به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: ((مجادله به احسن ، مانند مطلبى است كه در آخر ((سوره يس )) در مورد منكران معاد آمده است ، هنگامى كه استخوان پوسيده را در مقابل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آوردند و گفتند: چه كسى قدرت دارد آن را احيا كند؟ فرمود: يحييها الذى انشاها اول مرة … ((همان خدائى كه روز نخست آن را آفريد، زنده مى كند، همان خدائى كه از درخت سبز، براى شما آتش بيرون مى فرستد)). <60> آيه بعد به عنوان تاءكيد بر اصول چهارگانه اى كه در آيه قبل آمد، مى فرمايد: ((اين گونه ما كتاب آسمانى (قرآن ) را بر تو نازل كرديم (و كذلك انزلنا اليك الكتاب ). آرى اين قرآن بر اساس وحدت معبود، وحدت دعوت همه پيامبران راستين تسليم بى قيد و شرط در برابر فرمان حق ، و مجادله با بهترين شيوه ها نازل شده . بعضى از مفسران گفته اند: منظور از جمله فوق تشبيه نزول قرآن بر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به نزول كتب پيشين بر ساير انبياء است ، يعنى همانگونه كه بر پيامبران گذشته كتاب آسمانى نازل كرديم بر تو نيز قرآن را نازل نموديم . ولى تفسير اول دقيقتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان هر دو معنى نيز ممكن است . سپس مى افزايد: ((كسانى كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنها داده ايم (و به راستى به آن پايبند و معتقدند) به اين كتاب ايمان مى آورند)) (و الذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به ). چرا كه هم نشانه هاى آن را در كتب خود يافته اند، و هم محتوايش را از نظر اصول كلى هماهنگ با محتواى كتب خود مى بينند. البته مى دانيم همه اهل كتاب (يهود و نصارى ) به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ايمان نياوردند، بنابراين جمله فوق ، اشاره به آن گروه مؤ منان واقعى و حقجويان خالى از تعصب است كه نام ((اهل كتاب )) تنها شايسته آنها است . بعد مى افزايد: ((گروهى از اينها (از اهل مكه و مشركان عرب ) نيز به آن ايمان مى آورند)) (و من هؤ لاء من يؤ من به ). <61> و در پايان در مورد كافران هر دو گروه مى گويد: ((آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند)) (و ما يجحد باياتنا الا الكافرون ). با توجه به اينكه مفهوم ((جحد)) آنست كه انسان ، به چيزى معتقد باشد و آن را انكار كند <62> مفهوم جمله فوق اين مى شود كه حتى كفار در دل به عظمت اين آيات معترفند و نشانه هاى صدق و راستى را در جبين آن مى نگرند، و راه و رسم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و زندگى پاكيزه و پيروان پاكباخته او را دليلى بر اصالت آن مى شمرند اما به خاطر لجاجت و تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان ، و يا براى حفظ منافع نامشروع زودگذر به انكار برمى خيزند. به اين ترتيب قرآن موضع گيريهاى اقوام مختلف را در برابر اين كتاب آسمانى مشخص مى كند: در يك صف اهل ايمانند، اعم از علماى اهل كتاب و مؤ منان راستين و مشركانى كه تشنه حق بودند و حق را يافتند و دل به آن بستند، و در صف ديگر منكران لجوجى كه حق را ديدند اما همچون خفاشان خود را از آن پنهان داشتند، چرا كه ظلمت كفر جزء بافت وجودشان شده و از نور ايمان وحشت دارند! قابل توجه اينكه اين گروه قبلا نيز كافر بوده اند، ولى تاءكيد مجدد بر كفرشان ممكن است به اين جهت باشد كه قبلا اتمام حجت بر آنها نشده بود، كفر حقيقى الان است كه بر آنها اتمام حجت شده و با علم و آگاهى صراط مستقيم را رها كرده در بيراه ه گام مى زنند. سپس به يكى ديگر از نشانه هاى روشن حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه تاءكيدى است بر محتواى آيه گذشته اشاره كرده مى گويد: ((تو قبل از نزول قرآن هرگز كتابى را نمى خواندى ، و هرگز با دست خود چيزى نمى نوشتى مبادا دشمنانى كه در صدد ابطال دعوت تو هستند گرفتار شك و ترديد شوند)) (و بگويند آنچه را او آورده نتيجه مطالعه كتب پيشين و نسخه بردارى از آنها است ) (و ما كنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون ). <63> تو هرگز به مكتب نرفتى و خط ننوشتى ، اما با اشاره وحى الهى ، مساءله آموز صد مدرس شدى !. چگونه مى توان باور كرد، شخصى درس نخوانده و استاد و مكتب نديده با نيروى خودش كتابى بياورد و از همه جهان بشريت دعوت به مقابله كند و همگان از آوردن مثل آن عاجز شوند؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه نيروى تو از قدرت بيپايان پروردگار مدد مى گيرد؟ و كتاب تو وحى آسمانى است كه از ناحيه او بر تو القاء شده است ؟ توجه به اين نكته لازم است كه اگر كسى بگويد ما از كجا بدانيم كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت ! در پاسخ مى گوئيم : او در محيطى زندگى كرد كه با سواد در آنجا بسيار محدود و معدود بود به طورى كه مى گويند در تمام شهر مكه بيش از 17 نفر قدرت بر خواندن و نوشتن نداشتند در چنين محيطى اگر كسى درس بخواند، مكتبى ببيند محال است بتواند كتمان كند، در همه جا مشهور و معروف مى شود، و استاد و درسش شناخته خواهد شد. چنين شخصى چگونه مى تواند ادعا كند پيامبر راستين است اما دروغى به اين آشكارى بگويد؟ بخصوص اينكه اين آيات در مكه در مهد نشو و نماى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نازل گرديده آنهم در برابر دشمنان لجوجى كه كوچكترين نقطه ضعفها از نظرشان مخفى نمى ماند. در آيه بعد نشانه هاى ديگرى براى حقانيت قرآن بيان مى كند، مى گويد:اين كتاب آسمانى مجموعه اى است از آيات بينات كه در سينه هاى صاحبان علم قرار مى گيرد (بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم ). تعبير به ((آيات بينات )) بيانگر اين واقعيت است كه نشانه هاى حقانيت قرآن در خود آن به چشم مى خورد و در پيشانى آيات مى درخشد، و دليل آن با خود آن است . در حقيقت همچون آيات تكوينى است كه انسان از مطالعه آن بدون نياز به چيز ديگر به حقيقت پى مى برد؟ اين آيات تشريعى نيز از نظر ظاهر و محتوى چنان است كه خود دليل صدق خويش است . از اين گذشته ، طرفداران اين آيات و طالبان و دلدادگان آن ، كسانى هستند كه بهره اى از علم و آگاهى دارند، هر چند دستشان تهى و پايشان برهنه است . به تعبير روشنتر يكى از طرق شناخت اصالت يك مكتب بررسى حال مؤ منان به آن مكتب است ، اگر گروهى نادان يا شياد، دور كسى را گرفتند به نظر مى رسد كه او نيز از همين قماش باشد، اما اگر كسانى كه اسرار علوم در سينه هاى آنها نهفته است اعلام وفادارى به مكتبى كردند دليل بر حقانيت آن است ، و ما مى بينيم گروهى از علماى اهل كتاب و شخصيتهاى با تقواى ممتازى همچون ابوذرها و سلمانها، مقدادها و عمار ياسرها و شخصيت والائى همچون على (عليه السلام ) حاميان و عاشقان اين مكتب بودند. در روايات زيادى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده اين آيه به ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) تفسير شده است ، اين نه به معنى انحصار است ، بلكه بيان مصداق روشنى است براى ((الذين اوتوا العلم )). <64> و اگر مى بينيم در بعضى از روايات ، تصريح شده به اينكه منظور خصوص امامان است در حقيقت اشاره به مرحله كامل علم قرآن مى باشد كه در اختيار آنها است و هيچ مانعى ندارد كه علما و دانشمندان بلكه توده هاى فهميده مردم بهره اى از اين علوم قرآن داشته باشند. ضمنا اين آيه نشان مى دهد كه علم و دانش منحصر به آنچه در كتاب و از محضر استاد مى خوانند و مى آموزند نيست ، چرا كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق صريح آيات گذشته به مكتب نرفت و خط ننوشت ولى برترين مصداق ((الذين اوتوا العلم )) بود، پس در ماوراى علم رسمى ، علمى است برتر و والاتر كه از سوى پروردگار به صورت نورى در قلب آدمى القاء مى شود كه العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء و اين جوهره علم است ، و علوم ديگر پوسته علم . در پايان آيه اضافه مى كند: ((آيات ما را جز ستمگران از روى عناد انكار نمى كنند)) (و ما يجحد باياتنا الا الظالمون ). چرا كه نشانه هاى آن روشن است : پيامبر امى و درس نخوانده آورنده آن است . آگاهان انديشمند مؤ منان به آن هستند. از اين گذشته خود آن نيز مجموعه آيات بينات (سخنانى با محتواى روشن و آشكار) مى باشد. و در كتب پيشين نيز نشانه هاى آن آمده است . با اينهمه آيا كسى جز آنها كه بر خويشتن و بر جامعه ستم مى كنند آن را انكار مى نمايد؟ (تكرار مى كنيم كه تعبير به جحد در موردى است كه انسان چيزى را مى داند و بر خلاف علمش انكار مى كند). 1 - نگار من كه به مكتب نرفت !... درست است كه خواندن و نوشتن براى هر انسانى كمال محسوب مى شود ولى گاه شرائطى پيش مى آيد كه نخواندن و ننوشتن كمال است . و اين در مورد پيامبران مخصوصا خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كاملا صدق مى كند، چه اينكه اگر دانشمندى درس خوانده ، و فيلسوفى آگاه و پر مطالعه ادعاى نبوت كند و كتابى ارائه دهد به عنوان يك كتاب آسمانى در چنين شرائطى ممكن است وسوسه و ترديدهائى پيش بيايد كه آيا اين كتاب و مكتب مولود انديشه هاى خود او نيست ؟. اما اگر ببينيم از ميان يك قوم عقب افتاده يك انسانى كه هرگز محضر استادى را درك نكرده ، كتابى نخوانده ، و صفحه ننوشته ، برخاست ، كتابى به عظمت عالم هستى ، با محتوائى بسيار بلند و عالى ، ارائه داد، در اينجا خيلى خوب مى توان درك كرد كه اين تراوش مغز او نيست ، بلكه وحى آسمانى و تعليم الهى است . در آيات ديگر قرآن نيز روى ((امى )) بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تكيه شده ، و چنانكه ذيل آيه 157 سوره اعراف گفتيم سه تفسير براى كلمه امى ذكر كرده اند كه از همه روشنتر ((درس نخوانده )) است . اصولا در محيط حجاز درسى نبود كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخواند و معلمى نبود كه از محضرش استفاده كند، و گفتيم تعداد كسانى كه فقط سواد خواندن و نوشتن داشتند در تمام مكه در مردان از 17 نفر تجاوز نمى كرد مى گويند از زنان نيز تنها يك نفر بود كه خواندن و نوشتن مى دانست . <65> طبيعى است كه در چنين محيطى كه ابتدائى ترين مرحله علم (خواندن و نوشتن ) اينقدر كمياب و محدود است ممكن نيست كسى درس خوانده باشد و مردم از آن آگاه نشوند و اگر كسى با قاطعيت ادعا كرد من هيچ درسى نخواندهام و كسى آن را انكار نكرد دليل روشنى بر صدق گفته او است ، و به هر حال اين وضع خاص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در آيات فوق آمده براى تكميل اعجاز قرآن و قطع بهانه هاى بهانه جويان بسيار مؤ ثر و مفيد بود، آرى او عالم بزرگ و بى نظيرى بود كه فقط در مكتب وحى درس خوانده بود. تنها بهانه اى براى بعضى مانده اين است كه پيامبر قبل از دوران نبوتش يكى دو سفر به شام كرد (براى مدتى كوتاه كه مشغول انجام برنامه تجارت بود) مى گويند شايد در اين يكى دو سفر با علماى اهل كتاب تماس گرفته و مسائل را از آنها دريافت داشته است ! دليل سستى اين ادعا در خودش نهفته است كه اينهمه تاريخ پيامبران و احكام و قوانين و مقررات و معارف عالى را چگونه ممكن است كه انسان درس نخوانده و مكتب نرفته به اين زودى از افرادى بشنود و به خاطر بسپارد و در مدت 23 سال پياده كند؟ و در برخورد با حوادثى كه بيسابقه و غير منتظره بود عكس العمل لازم نشان دهد و اين درست به آن مى ماند كه بگوئيم فلان ليست بزرگ تمام علوم و فنون طب را در آن چند روزى آموخت كه در فلان بيمارستان ناظر حال مداواى بيماران وسيله پزشكان بود، اين سخن به شوخى شبيه تر است ! توجه به اين نكته نيز لازم است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بعد از رسيدن به مرحله نبوت احتمالا توانائى بر نوشتن و خواندن از طريق تعليمات الهى داشت هر چند در هيچ تاريخى ديده نشده است كه او از اين علم و دانشش استفاده كرده باشد، چيزى را از رو بخواند و يا با دست خود نامه اى بنويسد، و شايد پرهيز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در تمام عمرش از اين كار باز براى اين بود كه دستاويزى به دست بهانه - جويان ندهد. تنها موردى كه در بعضى كتب تاريخ و حديث آمده كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خودش مطلبى را نوشت در ماجراى صلح حديبيه است كه در مسند احمد آمده است : ((پيامبر شخصا قلم به دست گرفت و صلحنامه را نوشت )). <66> ولى جمعى از علماى اسلام اين حديث را انكار كرده اند و آن را مخالف صريح آيات فوق مى دادند، هر چند به عقيده بعضى صراحتى هم ندارد، زيرا اين آيات ناظر به وضع پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قبل از نبوت است چه مانعى دارد كه بعد از نيل به مقام نبوت استثنائا در يك مورد خطى بنويسد كه آن خود معجزهاى محسوب مى شود. ولى به هر حال در چنين مساله اى تكيه كردن بر خبر واحد دور از حزم و احتياط و مخالف چيزى است كه در علم اصول اثبات شده ، هر چند اين خبر چنانكه گفتيم مشكلى ايجاد نكند. <67> 2 - راه نفوذ در ديگران براى تسخير دلها و نفوذ سخن حق در افكار ديگران تنها توسل به استدلالات قوى و نيرومند كافى نيست ، نحوه برخورد با طرف ، و شيوه بحث عميقترين اثر را در اين مرحله مى گذارد، چه بسيارند كسانى كه در بحثها دقيق و موشكاف ، و بر مسائل علمى مسلط و آگاهند، اما چون از شيوه ((جدال احسن )) و بحثهاى سازنده آگاه نيستند كمتر در گفتگو با ديگران موفق به نفوذ در قلب آنها مى شوند. حقيقت اين است كه اقناع ((عقل و فكر)) به تنهائى كافى نيست ، بايد عواطف نيز اقناع گردد كه نيمى از وجود انسان را تشكيل مى دهند. به تعبير ديگر نفوذ در مرحله ((خود آگاه )) روح انسان به تنهائى كفايت نمى كند بايد در مرحله ((ناآگاه )) كه بخش مهم روح را تشكيل مى دهد نيز نفوذ كرد. از بررسى حال پيامبران مخصوصا حال پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (عليهم السلام ) بخوبى استفاده مى شود كه اين بزرگواران براى تحقق بخشيدن به اهداف تبليغى و تربيتى خود از اخلاق اجتماعى و اصول روانشناسى و انسانيترين شيوه هاى نفوذ در قلبها استفاده مى كردند. طرز برخورد آنها با مردم چنان بود كه به سرعت آنها را به سوى اهداف خود جلب و جذب مى كردند، گرچه بعضى ميل دارند به اين امور هميشه جنبه اعجاز دهند اما چنين نيست ، اگر ما هم سنت و روش و شيوه بحث آنها را در برخورد با ديگران به كار بنديم به سرعت مى توانيم در آنها اثر بگذاريم و در اعماق جانشان نفوذ كنيم . قرآن با صراحت به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى گويد: فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : ((به خاطر رحمت الهى است كه نسبت به آنها نرمخو شده اى كه اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند)) (آل عمران - 159). بسيار ديده شده است كه بعضى بعد از ساعتها بحث و گفتگو نه تنها پيشرفتى در مذاكرات خود حاصل نمى كنند بلكه طرف را در عقيده باطل خويش را سختر و متعصبتر مى بيند، دليل آن اين است كه از روش جدال به احسن استفاده نشده است . خشونت در بحث ، برترى جوئى ، تحقير طرف مقابل ، اظهار كبر و غرور، عدم احترام به افكار ديگران ، و عدم صميميت در بحثها همه از امورى است كه باعث شكست انسان در بحث مى شود، لذا در مباحث اخلاق اسلامى بحثى تحت عنوان تحريم ((جدال )) و ((مراء)) مى بينيم كه منظور از آن بحثهائى است كه در آن روح حقجوئى و حقطلبى نباشد، بلكه هدف از آن پرخاشگرى و برتريطلبى و به كرسى نشاندن سخن خويش است ! تحريم جدال و مراء گذشته از جنبه هاى معنوى و اخلاقى ، براى همين است كه در اينگونه بحثها هرگز پيشرفت فكرى حاصل نمى شود. تحريم ((جدال )) و ((مراء)) به هم نزديك است ولى دانشمندان اسلامى ميان آنها فرقهائى گذارده اند: ((مراء)) به معنى اظهار فضل و كمال است ، و ((جدال )) به منظور تحقير طرف مقابل . جدال به حملات ابتدائى در بحث گفته مى شود ولى ((مراء)) به حملات دفاعى . ((جدال )) در مسائل علمى است و مراء اعم است (البته تضادى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد). به هر حال مجادله و بحث با ديگران گاهى ((جدال به احسن )) است و آن بحثى است كه شرايطى كه در بالا گفتيم دقيقا در آن رعايت شود، و گاهى به غير احسن است و آن در صورتى است كه امور بالا به دست فراموشى سپرده شود. اين گفتار را با ذكر چند روايت گويا و آموزنده پايان مى دهيم . در حديثى از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : لايستكمل عبد حقيقة الايمان حتى بدع المراء و ان كان محقا: ((هيچكس حقيقت ايمان را به طور كامل درك نمى كند مگر اينكه ((مراء)) را ترك گويد، هر چند حق با او باشد)). <68> در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر خدا ((سليمان )) به فرزندش گفت : يا بنى اياك و المراء، فانه ليست فيه منفعة ، و هو يهيج بين الاخوان العداوة : ((پسرم ! از جدال بپرهيز، زيرا نه تنها سودى در آن نيست ، بلكه آتش دشمنى را ميان برادران شعلهور مى سازد)). <69> و نيز از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است كه فرمود: ما ضل قوم بعد ان هداهم الا اوتوا الجدال : ((هيچ گروهى پس از هدايت گمراه نشدند مگر اينكه از راه جدال و بحثهاى پرخاشگرانه و برتريجويانه ، كه حقيقت در آن دنبال نمى شود وارد شدند)). <70> 3 - ((كافران )) و ((ظالمان )) در آيات فوق يك بار با اين جمله برخورد مى كنيم كه ((آيات ما را جز كافران از روى عناد انكار نمى كنند)) و بار ديگر با همين جمله با اين تفاوت ، كه عنوان ظالمان به جاى كافران نشسته و مى گويد: ((آيات ما را جز ظالمان انكار نمى كنند)). مقايسه اين دو با هم نشان مى دهد كه مساءله از قبيل تكرار نيست ، بلكه بيان دو مطلب مختلف است ، يكى به جنبه هاى عقيدتى اشاره مى كند و ديگرى به جنبه هاى عملى . نخست مى گويد: ((آنها كه با پيشداوريهاى نادرست خود و يا تقليدهاى كوركورانه از نياكان ، كفر و شرك را برگزيده اند، هر آيت و نشانهاى را از خدا ببينند نفى مى كنند هر چند عقلشان آن را به درستى پذيرفته باشد)). در تعبير دوم مى گويد: آنها كه با ظلم و ستم بر خويشتن و جامعه راهى را انتخاب كرده اند، و منافع نامشروعشان را در آن مى بينند، و مصمم به ادامه اين ستمگرى هستند طبيعى است كه زير بار آيات ما نمى روند، چرا كه آيات ما همانگونه كه با خط فكرى آنها سازگار نيست با خط عملى آنها نيز سازگار نمى باشد.

47 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :46

48 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :46

49 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :46

50 - ترجمه آیات : 50 - گفتند: چرا معجزاتى از سوى پروردگارش بر او نازل نشده ؟ بگو معجزات همه نزد خداست (و به فرمان او نازل مى شود، نه به ميل من و شما) من تنها انذار كننده آشكارى هستم . 51 - آيا براى آنها كافى نيست كه اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود؟ در اين رحمت و تذكرى است براى كسانى كه ايمان مى آورند. 52 - بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است ، آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند كسانى كه به باطل ايمان آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند. 53 - آنها با عجله از تو عذاب را مى طلبند، و اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب (الهى ) به سراغ آنها مى آمد، سرانجام اين عذاب بطور ناگهانى بر آنها نازل مى شود در حالى كه نمى دانند. 54 - آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند، در حالى كه جهنم به كافران احاطه دارد! 55 - آن روز كه عذاب (الهى ) آنها را از بالاى سر و پائين پا مى پوشاند و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را عمل مى كرديد (روز سخت و دردناكى است ). آيا معجزه قرآن كافى نيست ؟! كسانى كه بر اثر لجاجت و اصرار در باطل ، حاضر نبودند به هيچ قيمتى در برابر بيان مستدل و منطقى قرآن تسليم شوند، و آوردن كتابى همچون قرآن به وسيله فرد درس ‍ نخواندهاى همچون پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه دليل روشنى بر حقانيت وى بود بپذيرند، دست به بهانه جوئى تازهاى زدند، چنانكه قرآن در نخستين آيات مورد بحث مى گويد: آنها از روى سخريه و استهزاء گفتند چرا معجزاتى (همچون معجزات موسى و عيسى ) از سوى پروردگارش بر او نازل نشده است ؟ (و قالوا لو لا انزل عليه آيات من ربه ). چرا او عصاى موسى و يد بيضاء و دم مسيحا ندارد؟ چرا او هم دشمنان خود را با معجزات بزرگ نابود نمى كند؟ آن گونه كه موسى و شعيب و هود و نوح و ثمود كردند؟ و يا همانگونه كه در سوره اسراء از زبان اين گروه آمده است ((چرا پيامبر اسلام ، نهرها و چشمه هاى آب جارى از بيابان خشك مكه ظاهر نمى كند))؟ ((چرا قصرى از طلا ندارد))؟ ((چرا به آسمان صعود نمى كند؟ و چرا نامهاى از سوى خدا از آسمان براى آنها نمى آورد))!!. <71> بدون شك پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معجزات ديگرى غير از قرآن مجيد داشته ، و تواريخ نيز با صراحت از آن سخن مى گويد، ولى آنها با اين سخنانشان ، دنبال تحصيل معجزه نبودند، بلكه از يكسو مى خواستند اعجاز قرآن را ناديده بگيرند و از سوى ديگر تقاضاى معجزات اقتراحى داشتند (منظور از معجزات اقتراحى اين است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) طبق تمايلات اين و آن ، هر امر خارق العادهاى را كه پيشنهاد كنند انجام دهد، مثلا اين يكى پيشنهاد خارج ساختن چشمه هاى آب كند ديگرى بگويد من قبول ندارم بايد كوه هاى مكه را طلا كنى ، سومى هم بهانه بگيرد كه اين كافى نيست بايد به آسمان صعود كنى ، و به اين ترتيب معجزه را به صورت بازيچه بيارزشى در آورند، و تازه آخر كار بعد از ديدن همه اينها ساحرش بخوانند). لذا قرآن در آيه 111 سوره انعام مى گويد و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا: ((اگر ما فرشتگان را بر آنها نازل كنيم و مردگان زنده شوند و با آنها سخن بگويند و همه چيز را در برابر آنها محشور نمائيم باز هم ايمان نمى آورند))! به هر حال قرآن براى پاسخگوئى به اين بهانهجويان لجوج ، از دو راه وارد مى شود: نخست مى گويد: به آنها ((بگو معجزه كار من نيست كه با تمايلات شما انجام گيرد، معجزات همه نزد خدا است )) (قل انما الايات عند الله ). او مى داند چه معجزهاى با چه زمانى و براى چه اقوامى متناسب است ، او مى داند چه افرادى در صدد تحقيق و پى جوئى حقند و بايد خارق عادات به آنها نشان دهد، و چه افرادى بهانه گيرند و دنبال هواى نفس ؟ و بگو ((من فقط انذار كننده و بيم دهنده آشكارم )) (و انما انا نذير مبين ). تنها وظيفه من انذار و تبليغ است و بيان كلام خدا، اما ارائه معجزات و خارق عادات تنها به اختيار ذات پاك او است ، اين يك پاسخ . پاسخ ديگر اينكه : ((آيا همين اندازه براى آنها كافى نيست كه ما اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه پيوسته بر آنها تلاوت مى شود)) (او لم يكفهم انا انزلنا عليك الكتاب يتلى عليهم ). آنها تقاضاى معجزات جسمانى مى كنند، در حالى كه قرآن برترين معجزه معنوى است . آنها تقاضاى معجزه زود گذرى دارند در حالى كه قرآن معجزهاى است جاويدان ، و شب و روز آياتش بر آنها خوانده مى شود. آيا امكان دارد انسانى درس نخوانده - و حتى اگر فرضا درس خوانده بود - كتابى با اين محتوا و اين جاذبه عجيب كه فوق توانائى انسانها است بياورد و عموم جهانيان را دعوت به مقابله كند و همه در برابر آن عاجز و ناتوان بمانند؟! اگر راستى منظور آنها معجزه است ما به وسيله نزول قرآن بيش از آنچه آنها تقاضا دارند در اختيارشان گذارده ايم ، ولى نه ، آنها حق طلب نيستند، بهانه جو هستند. بايد توجه داشت كه جمله او لم يكفهم (آيا براى آنها كافى نيست ؟) معمولا در مواردى گفته مى شود كه انسان كارى ما فوق انتظار طرف انجام داده و او از آن غافل است يا خود را به غفلت مى زند. مثلا مى گويد چرا فلان خدمت را به من نكردى و ما انگشت روى خدمت بزرگترى مى گذاريم كه او آن را ناديده گرفته و مى گوئيم آيا كافى نيست كه ما چنين خدمت بزرگى به تو كرديم ؟! از همه اينها گذشته معجزه بايد هماهنگ با شرائط زمان و مكان و چگونگى دعوت پيامبر باشد، پيامبرى كه آئينش جاودانى است بايد معجزه جاودانى داشته باشد. پيامبرى كه دعوتش جهانگير است و بايد قرون و اعصار آينده را نيز در بر گيرد بايد معجزه روحانى و عقلانى روشنى داشته باشد كه فكر همه انديشمندان و صاحبخردان را به سوى خود جذب كند. مسلما براى چنين هدفى قرآن مناسب است ، نه عصاى موسى و يد بيضا. و در پايان آيه براى تاءكيد و توضيح بيشتر مى گويد: در اين كتاب آسمانى هم رحمت بزرگى نهفته است و هم تذكر گويائى ، براى كسانى كه ايمان مى آورند (ان فى ذلك لرحمة و ذكرى لقوم يؤ منون ). آرى قرآن هم رحمت است و هم وسيله يادآورى ، اما براى گروه با ايمان براى آنها كه درهاى قلب خود را به روى حقيقت گشوده اند، براى آنها كه طالب نورند و خواهان پيدا كردن راه ، آنها اين رحمت الهى را با تمام وجود خود احساس مى كنند و در پرتو آن آرامش مى يابند، آنها هر بار كه آيات قرآن را مى خوانند تذكر تازهاى مى يابند. ممكن است فرق ميان ((رحمت )) و ((ذكرى )) اين باشد كه قرآن تنها يك معجزه و مايه تذكر نيست ، بلكه علاوه بر آن مملو است از برنامه ها و قوانين رحمت آفرين و دستورهاى تربيتى و انسانساز، فى المثل عصاى موسى تنها معجزه بود ولى در زندگى روز مره مردم اثرى نداشت اما قرآن هم معجزه است و هم برنامه كامل زندگى و مايه رحمت . و از آنجا كه هر مدعى نياز به شاهد و گواه دارد در آيه بعد مى فرمايد: ((بگو همين بس كه خدا ميان من و شما گواه است )) (قل كفى بالله بينى و بينكم شهيدا). بديهى است هر قدر آگاهى شاهد و گواه بيشتر باشد ارزش شهادت او بيشتر است ، لذا در جمله بعد اضافه مى كند: ((خدائى گواه من است كه تمام آنچه را در آسمانها و زمين است مى داند)) (يعلم ما فى السموات و الارض ). حال ببينيم خداوند چگونه بر حقانيت پيامبرش گواهى داده ؟ ممكن است اين گواهى ، گواهى عملى باشد زيرا وقتى خداوند معجزه بزرگى همچون قرآن را در اختيار پيامبرش قرار مى دهد سند حقانيت او را امضاء كرده است ، مگر ممكن است خداوند حكيم عادل معجزه را در اختيار فرد دروغگوئى (العياذ بالله ) بگذارد؟ بنابراين اعطاى معجزه به شخص پيامبر خود بهترين طرز گواهى دادن خدا به نبوت او است . علاوه بر گواهى عملى فوق ، در آيات متعددى از قرآن مجيد گواهى قولى نيز داده شده ، چنانكه در آيه 40 سوره احزاب مى خوانيم : ما كان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين . و در آيه 29 سوره فتح نيز آمده است : محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم : ((محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند در برابر كفار خشن و در ميان خودشان رحيم و مهربانند)). بعضى از مفسران گفته اند: اين آيه در پاسخ بعضى سران يهود در مدينه مانند ((كعب بن اشرف )) و اتباع او نازل شده است كه گفتند: اى محمد چه كسى گواهى مى دهد كه تو فرستاده خدائى ؟ آيه نازل شد و گفت : خداوند چنين گواهى مى دهد. از اينجا تفسير و بيان ديگرى براى آيه فوق نيز مى توان به دست آورد و آن اينكه منظور گواهى و شهادت خداوند است در كتب آسمانى پيشين كه علماى اهل كتاب بخوبى از آن آگاهى داشتند. در عين حال منافاتى بين اين تفسيرهاى سه گانه نيست و ممكن است همه در معنى آيه جمع باشد. در پايان آيه به عنوان يك هشدار و تهديد مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان به باطل آوردند و به الله كافر شدند زيانكاران واقعى هستند)) (و الذين آمنوا بالباطل و كفروا بالله اولئك هم الخاسرون ). چه خسرانى از اين بالاتر كه انسان تمام سرمايه هاى وجود خود را در برابر هيچ از دست دهد؟ آنگونه كه مشركان دادند، قلب و جان خود را در اختيار بتها نهادند و تمام نيروهاى جسمانى ، و امكانات اجتماعى و فردى خود را در اختيار تبليغ و ترويج آئين بت پرستى و محو نام الله گذاردند و جز خسران و زيان نتيجه اى عائد آنها نشد. غالبا قرآن در آيات خود به اين خسران بزرگ اشاره مى كند و گاهى با ذكر كلمه ((اخسر)) (زيانكارتر) اين حقيقت را نشان داده كه زيانى از اين برتر و بالاتر نيست (هود - 22 - نمل - 5 - كهف - 103). مهمتر اين كه گاه انسان در معاملهاى زيان مى كند تنها سرمايه خود را از دست مى دهد و ورشكست مى شود، اما گاهى از اين فراتر مى رود بدهكارى زيادى نيز بر دوش او مى ماند و اين بدترين نوع ورشكست است ، و مشركان درست همين حال را دارند، بلكه گاهى مايه ورشكستگى و گمراهى ديگران نيز مى شوند و به اصطلاح ورشكستگى زنجيرهاى را تشكيل مى دهند. <72> در آيات گذشته دو قسمت از بهانه جوئيهاى كفار در برابر دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پاسخ آن مطرح شد، نخست اينكه مى گفتند: چرا او معجزهاى نمى آورد؟ كه قرآن پاسخ داد: اين كتاب آسمانى خود برترين معجزه است . ديگر اينكه چه كسى گواهى بر حقانيت او مى دهد؟ كه قرآن پاسخ داد خدائى كه از همه چيز آگاه است . در آيه مورد بحث به سومين بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند. مى گويد ((آنها در مورد عذاب عجله مى كنند و با سرعت آن را از تو مى طلبند)) (و يستعجلونك بالعذاب ). آنها مى گويند ((اگر عذاب الهى حق است و دامن كفار را مى گيرد پس چرا به سراغ ما نمى آيد))؟! قرآن در پاسخ اين سخن سه جواب مى دهد. نخست مى گويد اگر موعد مقررى تعيين نشده بود عذاب الهى فورا به سراغشان مى آمد (و لو لا اجل مسمى لجائهم العذاب ). اين زمان معين براى آن است كه هدف اصلى يعنى بيدارى يا اتمام حجت بر آنها حاصل گردد، خدا هرگز بر خلاف حكمت در كارهايش شتاب و عجله نمى كند. ديگر اينكه آنها كه اين سخن را مى گويند چه اطمينانى دارند كه هر لحظه عذاب الهى دامنشان را بگيرد؟ ((چرا كه اين عذاب ناگهانى و بدون مقدمه ، و در حالى كه آنها نمى دانند و توجه ندارند به سراغشان مى آيد)) (و لياتينهم بغتة و هم لا يشعرون ). <73> گرچه موعد عذاب در واقع معين و مقرر است ولى مصلحت اين است كه آنها از آن آگاه نباشند و بدون مقدمه فرا رسد، چرا كه اگر وقت آن اعلام مى شد باعث تجرى و جسارت كفار و گنهكاران مى گرديد، آنها تا آخرين لحظه به گناه و كفر ادامه مى دادند و در لحظات آخر كه موعد مقرر عذاب نزديك مى شد همگى توبه مى كردند و به سوى حق باز مى گشتند! فلسفه تربيتى اين مجازاتها ايجاب مى كند كه موعدش مكتوم باشد تا هر لحظه اثر خود را ببخشد و ترس و وحشت آن عاملى بازدارنده گردد ضمنا از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از جمله ((و هم لا يشعرون )) اين نيست كه آنها اصل وجود عذاب را درك نمى كنند و گرنه فلسفه عذاب از بين مى رفت ، بلكه منظور اين است كه آنها لحظه وقوع آن و مقدماتش را تشخيص نمى دهند، و به تعبير ديگر بطور غافلگيرانه مثل صاعقه بر آنها فرود مى آيد. از آيات مختلف قرآن بر مى آيد كه اين بهانه جوئى منحصر به كفار مكه نبود، بلكه بسيارى از امم ديگر نيز روى مساءله تعجيل عذاب اصرار مى ورزيدند. بالاخره سومين پاسخ را قرآن در آيه بعد بيان كرده ، مى گويد ((آنها در برابر تو در مورد عذاب عجله مى كنند در حالى كه جهنم كافران را احاطه كرده است ))!(يستعجلونك بالعذاب و ان جهنم لمحيطة بالكافرين ). اگر عذاب دنيا تاخير بيفتد عذاب آخرت صددرصد قطعى است آنچنان مسلم است كه قرآن به صورت يك امر فعلى از آن ياد مى كند و مى گويد ((جهنم گوئى هم اكنون آنها را احاطه كرده است ))! در اينجا تفسير دقيقترى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه جهنم از دو نظر هم اكنون ((به معنى واقعى )) كلمه اين گروه را احاطه كرده . نخست جهنم دنيا است آنها بر اثر شرك و آلودگى به گناه در جهنمى كه خود فراهم كرده اند مى سوزند، جهنم جنگ و خونريزى ، جهنم نزاع و اختلاف ، جهنم ناامنى و ناآرامى ، جهنم ظلم و بيدادگرى ، و جهنم هوى و هوسهاى سركش ! ديگر اينكه طبق ظاهر آيات قرآن جهنم هم اكنون موجود است و طبق تحليلى كه قبلا داشته ايم در باطن و درون اين دنيا است و به اين ترتيب حقيقتا كافران را احاطه كرده است ، در آيه 5 و 6 و 7 سوره تكاثر نيز به آن اشاره شده : كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين : ((اين چنين نيست اگر علم اليقين مى داشتيد دوزخ را مشاهده مى كرديد سپس آنرا به عين اليقين ميديديد)). <74> سپس مى افزايد: ((آن روز كه عذاب الهى از بالاى سر و از پائين پا آنها را فرا مى گيرد، و به آنها مى گويد بچشيد آنچه را كه عمل مى كرديد روز سخت و دردناكى است )) (يوم يغشاهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون ). <75> اين آيه ممكن است توضيحى براى احاطه عذاب جهنم در قيامت نسبت به كفار باشد، و ممكن است بيانى مستقل براى آن عذاب دردناك آنان محسوب گردد كه امروز بر اثر اعمالشان آنها را احاطه كرده و فردا ظاهر و آشكار مى شود. به هر حال اينكه مى فرمايد اين عذاب از بالاى سر و پائين پاها است و بقيه جهات و جوانب را ذكر نمى كند در حقيقت به خاطر وضوح مطلب و روشنى بحث است ، بعلاوه هنگامى كه شعله هاى آتش از پائين پا زبانه كشد و از بالا بر سر آنها فروريخته شود تمام بدن آنها را احاطه خواهد كرد، و تمام جوانب و اطراف را نيز مى پوشاند. اصولا اين تعبير هم در زبان فارسى و هم در زبان عربى معمول است كه مى گويند فلان كس از فرق تا قدم مثلا در لجنزار بيعفتى فرو رفت ، يعنى تمام وجود او غرق در اين گناه شد، و به اين ترتيب مشكلى كه براى بعضى از مفسران به وجود آمده كه چگونه سوى بالا و پائين ذكر شده و چهار طرف مسكوت مانده است ؟ حل مى شود. جمله ذوقوا ما كنتم تعملون كه ظاهرا گوينده اش خداوند است علاوه بر اينكه يكنوع مجازات روانى براى اينگونه اشخاص است بيانگر اين واقعيت مى باشد كه عذاب الهى چيزى جز بازتاب و انعكاس اعمال خود انسان در نشاه آخرت نيست . 1 - دلائل اعجاز قرآن - بدون شك قرآن بزرگترين معجزه پيامبر اسلام است ، معجزه اى است گويا، جاودانى و پويا، و متناسب با هر عصر و زمان ، و براى تمام قشرها، ما بحثهاى مربوط به اعجاز قرآن را مشروحا در جلد اول ذيل آيه 23 سوره بقره آورده ايم و نيازى به تكرار نمى بينيم . 2 - دستاويزى براى انكار معجزات - بعضى از دانشمندان غربزده اسلامى كه مايلند خارق عادات پيامبران را ناديده بگيرند اصرار دارند كه پيامبر اسلام معجزهاى غير از قرآن نداشته است ، ممكن است حتى قرآن را نيز معجزه ندانند در حالى كه اين سخن هم بر خلاف آيات قرآن است ، هم روايات متواتر، و هم تاريخ مسلم اسلامى است . ما شرح اين سخن را در جلد 12 صفحه 386 (ذيل آيه 93 - 90 سوره اسراء) بيان كرديم . 3 - معجزات اقتراحى - هميشه يكى از روشهاى لجوجانه مخالفان پيامبران طرح معجزات اقتراحى بوده ، و با اين كار مى خواستند از يكسو ابهت معجزات را بشكنند و آنها را به ابتذال بكشانند، و از سوى ديگر بهانه اى براى عدم پذيرش دعوت پيامبران در دست داشته باشند، ولى هيچگاه پيامبران الهى تسليم اين توطئه ها نمى شدند و چنانكه در آيات بالا ديديم در پاسخ مى گفتند ((معجزات در اختيار ما نيست كه مطابق ميل و هوس شما هر روز و هر ساعت معجزه اى انجام گيرد بلكه معجزات فقط به فرمان خدا صورت مى گيرد و از اختيار ما بيرون است )). درباره معجزات اقتراحى شرحى در جلد هشتم صفحه 253 به بعد (ذيل آيه 20 سوره يونس ) آمده است .

51 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :50

52 - مراجعه شود به تفسیر سوره عنکبوت ، آیه :50

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 21 - حزب 41 - سوره عنکبوت - صفحه 402
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر نمونه

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 93,395,269