خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 24 - حزب 47 - سوره زمر - صفحه 462


فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَکَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْکَافِرِینَ
32 - ترجمه آیات :
32 - ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده تكذيب كند چه كسى است ؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟
33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند.
34 - آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است ، و اين است جزاى نيكوكاران .
35 - تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد.

آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند
سخن از حضور مردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيز همان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه ((مكذبان )) و ((مصدقان )) تقسيم مى كند.
گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد:
((ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيد تكذيب كند چه كسى است ))؟! (فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ).
افراد بى ايمان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و مانند اينها.
و اما سخن صدقى كه به سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود.
و در پايان آيه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ). <71>
هنگامى كه نام ((جهنم )) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است .
درباره گروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد: ((و كسى كه
سخن صدق و حق را بياورد، و كسى كه آن را تصديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند)) (و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ).
در بعضى از روايات كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده ((و الذى جاء بالصدق )) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير گرديده ، و جمله ((و صدق به )) به على (عليه السلام ) تفسير شده است <72> ولى البته منظور از آن بيان مصداقهاى روشن مى باشد، زيرا جمله ((اولئك هم المتقون )) (آنها پرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است .
از اينجا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه هم آورنده وحى بود و هم تصديق كننده آن نيز بايد از قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه .
لذا گروهى از مفسران جمله ((و الذى جاء بالصدق )) را به تمام پيامبران تفسير كرده اند و جمله ((صدق به )) را به پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى دهند.
تفسير جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ، هر چند كمتر مورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد، و آن اينكه : ((الذى جاء بالصدق )) منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كه مبلغ مكتب آنها و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه هر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهر تعبير آيه است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ).
به اين ترتيب سخن از كسانى است كه هم آورنده صدقند و هم عمل كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده ، و خود به آن مؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها.
جالب اين كه بجاى ((وحى )) تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هيچگونه احتمال دروغ و خلاف در آن نيست سخنى است كه از طريق وحى از ناحيه پروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء و تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود.
در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد:
نخست مى فرمايد: ((آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران )) (لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ).
گستردگى مفهوم اين آيه به قدرى است كه تمام مواهب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟.
بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياء برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟.
غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و عدالت و بر خلاف اصل توازن ((شايستگيها)) و ((پاداشها)) است نمى افتند.
به تعبير ديگر امكان ندارد افرادى كه در درجات متفاوت در ايمان و عمل هستند جزاى مشابهى داشته باشند، بهشتيان چگونه آرزوى محال مى كنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست .
مى دانيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس ‍ شايستگيهائى است كه انسان در اين دنيا كسب مى كند، كسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير منطقى است .
تعبير ((عند ربهم )) (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها است گوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند.
تعبير ((ذلك جزاء المحسنين )) (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسم ظاهر بجاى ضمير اشاره به اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى آنها است .
دومين و سومين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند: ((آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد)) (ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ). <73>
چه تعبير جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگر تقاضايشان اين است كه خداوند بهترين اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد!
و خداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ، بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد.
بديهى است هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق
اولى مشمول خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و به همين جهت مؤ منان بيشتر در فكر آن هستند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر در آيات قبل سخن از پيامبران و پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟
پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : هنگامى كه فعلى به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافى است گروهى از ميان آنها آنرا انجام داده باشند، مثلا مى گوئيم : بنى عباس بر مسند خلافت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ناحق تكيه زدند، مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها چنين باشند.
در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد.
به هر حال ذكر ((غفران و آمرزش )) قبل از پاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايد شستشوئى كنند و پاك شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود. نخستين صديق كه بود؟
بسيارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه ((و الذى جاء بالصدق و صدق )) به نقل كرده اند كه منظور از ((الذى جاء بالصدق )) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور از ((صدق )) به على (عليه السلام ) مى باشد.
مفسر بزرگ اسلام طبرسى در ((مجمع البيان )) و ((ابوالفتوح رازى )) در تفسير ((روح الجنان )) آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند
اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از ((ابو هريره )) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله :
((علامه ابن مغازلى )) در ((مناقب ))، ((علامه گنجى )) در ((كفاية الطالب )) ((قرطبى )) مفسر معروف در تفسيرش ، ((علامه سيوطى )) در ((در المنثور)) و همچنين ((آلوسى )) در روح المعانى . <74>
همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها است ، و بدون شك على (عليه السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين ((صديق )) او است .
احدى از علماى اسلام منكر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام ) از ميان مردان نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد.
تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد كه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت !
ولى اين سخن بسيار عجيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام او را پذيرفت ، و او را ((وزير)) و ((وصى )) خود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا از او به عنوان ((اول المؤ منين )) - يا - ((اولكم اسلاما)) ياد شده است كه ما مدارك آن را از كتب دانشمندان اهل سنت در جلد هشتم همين تفسير ذيل آيه 10 سوره توبه (صفحه 103 به بعد) مشروحا آورديم .

وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ
33 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :32
لَهُم مَّا یَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ
34 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :32
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَیَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِی کَانُوا یَعْمَلُونَ
35 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :32
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ
36 - ترجمه آیات :
36 - آيا خداوند براى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير او مى ترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد.
37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ، آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست ؟

بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خشم و غضب بتها بر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى مكن ، و بر خلاف آنها اقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند! (آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ). <75>
بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه ((خالد)) به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شكستن بت معروف ((عزى )) شد، مشركان گفتند: اى خالد! بترس كه خشم اين بت شديد است ! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بت كوبيد و آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى
لا سبحانك - سبحان من اهانك ، انى رأ يت الله قد اهانك !: ((ناسپاسى بر تو باد اى عزى ! هرگز منزه نيستى ، منزه كسى است كه تو را موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است . <76>
ولى داستان خالد كه قاعدتا بعد از فتح مكه بوده نمى تواند از قبيل شاءن نزول باشد چرا كه تمام سوره زمر مكى است ، بنابراين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد. ((خدا)) كافى است !
به دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعده هائى كه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميان مى آورد و مى گويد: آيا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافى نيست ؟ اما آنها تو را به غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند (ا ليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ).
خداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى آگاه است و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در برابر طوفان حوادث و موج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده اش ‍ باشد:
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى
نبرد رگى چون نخواهد خداى !
و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند:
هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك
گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك !
چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند.
گر چه شاءن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها است ، ولى مفهوم آيه چنان وسيع و گسترده است كه هر نوع تهديد به غير الله را شامل مى شود، و به هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ منان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند.
اين آيه به آنها دلگرمى و ثبات قدم مى بخشد، روح آنها را سرشار از نشاط و گامهايشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مى كند، آرى هنگامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم ، و اگر از او بيگانه و جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است .
در دنباله اين آيه و آيه بعد اشاره به مساءله ((هدايت )) و ((ضلالت )) و تقسيم مردم به دو گروه ((گمراه )) و ((هدايت يافته )) و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كند، تا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نمى دهد، مى فرمايد: ((كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد)) (و من يضلل الله فما له من هاد).
((و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد.)) (و من يهد الله فما له من مضل ).
بديهى است نه آن ضلالت بى دليل است ، و نه اين هدايت بى حساب ، بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و با تمام توان براى خاموش كردن نور حق تلاش مى كند، هيچ فرصتى را براى اغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان
است بديهى است خداوند او را گمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيص او را از كار مى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد
اما كسانى كه با خلوص نيت ، قصد ((سير الى الله )) را دارند و اسباب آن را فراهم ساخته و گامهاى نخستين را برداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند، اراده آنها را نيرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد.
اينها مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است ، و چه بيخبرند كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند.
بلكه در ذيل همين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است ، چرا كه مى فرمايد: ((آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست ))؟ (اليس ‍ الله بعزيز ذى انتقام ).
مى دانيم انتقام از ناحيه خداوند به معنى مجازات در برابر اعمال خلافى است كه انجام شده اين نشان مى دهد كه اضلال او جنبه مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است ، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد. <77> هدايت و ضلالت از سوى خدا است
هدايت در لغت به معنى دلالت و راهنمائى تواءم با لطف و دقت است <78> و آنرا به دو شعبه تقسيم كرده اند: ((ارائه طريق )) و ((ايصال به مطلوب )) و به تعبير ديگر ((هدايت تشريعى )) و ((هدايت تكوينى )). <79>
توضيح اينكه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است .
ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند.
به تعبير ديگر در مرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته ، شرائط پيمودن راه و رسيدن به مقصد را بيان مى كند، ولى در مرحله دوم علاوه بر اين ، وسائل سفر را فراهم مى سازد، موانع را بر طرف ، و مشكلات را حل ، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند.
البته نقطه مقابل آن ((اضلال )) است .
يك نگاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اين زمينه سخن مى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم و الله يهدى من يشاء
الى صراط مستقيم : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
و در آيه 93 سوره نحل آمده است : و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء: ولى او هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه .
شبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن مجيد به چشم مى خورد. <80>
از اين بالاتر در بعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفى كرده ، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى خوانيم : انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء: ((تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند))!
و در آيه 272 سوره بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: ((هدايت آنها بر تو نيست ، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند)).
مطالعه سطحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنها به ((ضلالت )) بيفتند، و از طريق ((هدايت )) منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب ((جبر)) مدفون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده ، و در اين پرتگاه هولناك سقوط كرده اند، تا آنجا كه هدايت و ضلالت را در تمام مراحل ، جبرى دانسته ، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و حكمت خداوند روشن بوده ترجيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند، اصولا اگر ما قائل به اصل جبر باشيم مفهومى براى تكليف و مسئوليت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند.
اما آنها كه طرفدار مكتب اختيارند و معتقدند هيچ عقل سليمى نمى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طريق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را به اجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها به خاطر كارى كه خودشان انجام نداده اند بر ديگران قائل شود، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرق زير است :
1 - منظور از هدايت الهى هدايت تشريعى است كه از طريق وحى و كتب آسمانى و ارسال پيامبران و اوصياى آنها، و همچنين درك عقل و وجدان صورت گرفته است ، اما پيمودن راه در تمام مراحل بر عهده خود انسان است .
البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است ، ولى بسيارى ديگر از آنها را نمى توان از اين طريق تفسير نمود، چرا كه صراحت در ((هدايت تكوينى )) و ((ايصال به مطلوب )) دارد، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد ((تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند)) زيرا مى دانيم هدايت تشريعى و ارائه طريق ، وظيفه اصلى پيامبران است .
2 - جمعى ديگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مساءله پاداش و كيفر، و رساندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته اند خداوند نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد.
البته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست .
3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات
براى رسيدن به مقصود است و منظور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كه بعضى از آن به ((توفيق )) و ((سلب توفيق )) تعبير كرده اند، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است ، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است .
بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكه به اين است كه وسائل آن را در اختيار قرار دهد، فى المثل وجود مربى خوب ، محيط تربيتى سالم ، دوستان و معاشران صالح ، و مانند آن همه از مقدمات است ، ولى با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد.
اما جاى اين سؤ ال در اين تفسير باقى است كه چرا اين توفيقات شامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند.
طرفداران اين تفسير بايد با توجه به حكيمانه بودن افعال خدا دلائلى براى اين تفاوت ذكر كنند، مثلا بگويند انجام عمل خير سبب توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند.
به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است .
4 - دقيقترين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم :
هدايت تشريعى به معنى ارائه طريق جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نيست ، چنانكه در آيه 3 سوره دهر آمده انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا: ((ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران )) و در آيه 51 آل عمران مى خوانيم : و انك لتهدى الى صراط مستقيم : ((تو همه انسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى ))، بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خدا است چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد.
و درباره جمعى از منحرفان و مشركان در آيه 23 سوره نجم آمده است و لقد جاءهم من ربهم الهدى ((هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد)).
اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تمام پيچ و خم هاى راه ، و حفظ و حمايت از آنها تا رساندن به ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بيقيد و شرط نمى باشد، اين هدايت مخصوص گروهى است كه اوصاف آنها در قرآن بيان شده ، و اضلال كه نقطه مقابل آن است نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته .
گر چه بعضى از آيات مطلق است ولى بسيارى ديگر از آيات قيد و شرط آن را دقيقا بيان كرده ، و هنگامى كه اين آيات مطلق و مقيد را كنار هم مى چينيم مطلب كاملا روشن مى شود و هيچ ابهام و ترديدى در معنى آيات باقى نمى ماند و نه تنها با مساءله اختيار و آزادى اراده انسان مخالف نيست ، بلكه دقيقا آن را تاءكيد مى كند.
اكنون به توضيح زير توجه نمائيد:
قرآن مجيد در يك جا مى گويد: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين : ((به وسيله آن ضرب المثل ، گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند، اما جز فاسقان را گمراه نمى سازد)) (بقره 26).
در اينجا سرچشمه ضلالت فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده .
در جاى ديگر مى گويد: و الله لا يهدى القوم الظالمين : ((خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند)) (بقره 258).
در اينجا تكيه روى مساءله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده
است در جاى ديگر مى خوانيم : و الله لا يهدى القوم الكافرين : ((خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند)) (بقره - 264).
در اينجا كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده .
باز در آيه ديگر مى خوانيم : ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار: ((خداوند هدايت نمى كند كسى كه دروغگو و كفران كننده است )) (زمر - 3).
در اينجا نيز دروغگوئى و كفران را مقدمه ضلالت شمرده است .
و در جاى ديگر آمده : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب : ((خداوند هدايت نمى كند كسى كه اسرافكار و بسيار دروغگو است )) (غافر - 28).
يعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است .
البته آنچه در اينجا آورديم قسمتى از آيات قرآن در اين زمينه است ، بعضى از اين آيات با همين مفاهيم كرارا در سوره هاى مختلف آمده .
نتيجه اينكه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند: ((كفر))، ((ظلم ))، ((فسق ))، ((دروغ ))، ((اسراف )) و ((كفران )).
آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند؟!
و به تعبير ديگر كسى كه مرتكب اين امور مى شود آيا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گيرد؟!
باز به عبارت روشنتر اين اعمال و صفات آثارى دارد كه خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افكند، و او را به ضلالت مى كشاند، و از آنجا كه خاصيت همه اشياء و تاءثير همه اسباب به فرمان خداوند است ، مى توان اضلال را در تمام اين موارد به خدا نسبت داد، اما اين نسبت عين اختيار بندگان و آزادى اراده آنها است .
اين در زمينه مساءله ضلالت ، و اما در مورد ((هدايت )) نيز شرائط و اوصافى
در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت ، و بر خلاف حكمت الهى نيست .
قسمتى از اوصافى كه استحقاق هدايت مى آورد و لطف الهى را جلب ، در آيات زير آمده .
در يك جا مى خوانيم : يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم :
((خداوند بوسيله قرآن كسانى را كه از رضا و خشنودى او پيروى مى كنند به راههاى سلامت ، هدايت مى كند، و از تاريكيها به فرمانش به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد)) (مائده 16).
در اينجا پيروى فرمان خدا، و جلب خشنودى او، زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است .
در جاى ديگر مى خوانيم : ان الله يضل من يشاء و يهدى الله من اناب : ((خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را كه بازگشت به سوى او كند هدايت مى نمايد)) (رعد 27).
در اينجا نيز ((توبه و انابه )) عامل استحقاق هدايت شمرده شده است .
در آيه ديگر مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا: ((كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم )) (عنكبوت 69).
در اينجا ((جهاد)) آنهم ((جهاد مخلصانه و در راه خدا)) به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است .
و بالاخره در آيه ديگر مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : ((كسانى كه گامهاى نخستين هدايت را برداشته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد)) (سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) 17).
در اينجا پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف خداوند ذكر شده .
نتيجه اينكه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد، تا پيرو فرمان او نباشند تا جهاد و تلاش و كوششى صورت نگيرد، و تا گامهاى نخستين را در مسير حق برندارند، لطف الهى شامل حال آنان نمى شود، دست آنان را نمى گيرد و ايصال به مطلوب نمى كند.
آيا شمول هدايت نسبت به كسانى كه داراى اين اوصافند بيحساب است و يا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود.
ملاحظه مى كنيد آيات قرآن در اين زمينه بسيار روشن و گويا است منتهى كسانى كه نتوانسته يا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چنان اشتباه خطرناكى شده اند، و ((چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند)) بايد گفت زمينه اين ((ضلالت )) را نيز خودشان فراهم ساخته اند!
به هر حال مشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده ، هرگز به معنى مشيت بى دليل و خالى از حكمت نيست ، بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند.
2 - تكيه بر لطف خدا
انسان چون پر كاهى در برابر تندباد حوادث قرار دارد، و هر زمان به سوئى پرتاب مى شود، ممكن است اين پر كاه به برگى يا شاخه شكسته اى اتصال پيدا كند، ولى تندباد هر دو را با خود مى برد، و حتى اگر پنجه بر درختى بيفكند گاهى طوفان درخت را نيز از ريشه بر مى كند، اما اگر به كوهى عظيم بپيوندد هيچ طوفانى نمى تواند او را از جا حركت دهد.
اين كوه همان ايمان به خدا است و بقيه تكيه بر غير او است ، و به همين
دليل در آيات فوق مى گويد: ((اليس الله بكاف عبده )): ((آيا خداوند براى حمايت از بنده اش كافى نيست ))؟!
توجه و ايمان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس ‍ فوق العاده اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون كوه مقاومت كند، از انبوه دشمنان نهراسد، از كمى همراهان وحشت نكند، و بحرانهاى شديد آرامش روح او را بر هم نزند، چنانكه در حديث آمده است : المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف : ((مؤ من همچون كوه محكم و پابرجا است ، و طوفانها او را حركت نمى دهند)).

وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انتِقَامٍ
37 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :36
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ
38 - ترجمه آیات :
38 - و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ حتما مى گويند: خدا، بگو آيا هيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟ بگو: خدا مرا كافى است ، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.
39 - بگو اى قوم من ! شما هر چه در توان داريد انجام دهيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست …
40 - چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش مى آيد، و (سپس ) عذاب جاويدان (آخرت ) بر او وارد مى گردد.

آيا معبودان شما توانائى بر حل مشكلى دارند؟ از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيده انحرافى مشركان و عواقب شوم آن بود، در آيات مورد بحث از دلائل توحيد سخن مى گويد تا بحث گذشته را با ذكر دليل تكميل كند، و نيز در آيات گذشته سخن از اين بود كه حمايت خداوند به تنهائى كافى است اين مساءله نيز با ذكر دليل در آيات مورد بحث دنبال شده است .
نخست مى فرمايد: ((اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند خدا)) (و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ).
چرا كه هيچ وجدان و خردى نمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت ، مخلوق موجودى زمينى باشد تا چه رسد به بتهاى بى روح و فاقد عقل و شعور، و به اين ترتيب قرآن آنها را به داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد، تا نخستين پايه توحيد را كه مساءله خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند.
در مرحله بعد سخن از سود و زيان و تاءثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد، تا ثابت كند بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند مى افزايد: به آنها بگو آيا هيچ درباره معبودانى غير خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟! (قل افرأ يتم ما تدعون من دون الله ان ارادنى الله بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته ). <81>
اكنون كه نه ((خالقيت )) از آن آنها است و نه ((قدرت بر سود و زيانى )) دارند پرستش آنها چه معنى دارد؟ چرا مبدء جهان آفرينش و مالك هر سود و زيان را رها كنيد و دست بدامن اين موجودات بى خاصيت و بى شعور بزنيد؟ حتى اگر معبودان شعورى داشته باشند همچون جن و فرشتگان كه از سوى جمعى از بت پرستان مورد پرستش ‍ واقع شده اند باز هم نه خالقند و نه مالك سود و زيان .
اينجا است كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد: ((بگو: خدا براى من كافى است ، و متوكلان بايد همه بر او توكل كنند )) (قل حسبى الله و عليه يتوكل المتوكلون ).
اين سخن كه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است . <82>
اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است ، و اين خود بهترين سندى است بر ابطال شرك چرا كه ((توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت )) عالم هستى خود بهترين دليل بر ((توحيد عبوديت )) است ، و نتيجه آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم بر گرفتن از غير او است .
و اگر مى بينيم در برخورد ابراهيم بتشكن با نمرود طاغى او ادعاى ربوبيت عالم هستى مى كند و مرگ و حيات مردم را به دست خود مى داند سپس در برابر پيشنهاد ابراهيم (عليه السلام ) كه اگر راست مى گوئى خورشيد را از مغرب طالع كن مبهوت و خاموش مى شود، اين طرز عقيده در ميان بت پرستان نادر است ، و تنها از مغز ناتوان پرغرور و بى شعورى همچون نمرود ممكن است برخيزد.
قابل توجه اينكه ضميرى كه به معبودهاى دروغين آنها در اين آيه برگشته همچنين صيغه هاى جمع همه جا به صورت جمع مونث است (هن - كاشفات - ممسكات ).
اين به خاطر آن است كه ((اولا)) بتهاى بزرگ معروف عرب نام مؤ نث داشته اند (لات - منات و عزى ) ((ثانيا)) چون آنها معتقد به ضعف و ناتوانى جنس مؤ نث بودند، خداوند با اين بيان مى خواهد ناتوانى بتها را طبق اعتقاد خودشان مجسم سازد، ((ثالثا)) چون در ميان بتها موجودات بى روح فراوان بوده و صيغه جمع مؤ نث گاه براى موجودات بى جان نيز به كار مى رفته ، لذا در آيه مورد بحث از آن استفاده شده است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله ((عليه يتوكل المتوكلون )) بخاطر مقدم شدن ((عليه )) معنى حصر را مى رساند، يعنى متوكلان ((تنها)) بر او تكيه مى كنند.
در آيه بعد آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى و مؤ ثر مخاطب ساخته مى فرمايد: ((به آنها بگو اى قوم من ! شما بر موضع خود باشيد و هر چه در توان داريد انجام دهيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست )) (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون ). <83>
خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش خواهد آمد و (من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم ).
و به اين ترتيب آخرين سخن را به آنها مى گويد كه يا تسليم منطق عقل و خرد باشيد: عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسوائى است ، و عذابى در آخرت كه جاودانى و هميشگى است ، و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.

قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ
39 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38
مَن یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُّقِیمٌ
40 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38

صفحه : 462
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 462
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

32 - ترجمه آیات : 32 - ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق را كه به سراغ او آمده تكذيب كند چه كسى است ؟! آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟ 33 - اما كسى كه سخن صدق بياورد و كسى كه آن را تصديق كند آنها پرهيزگارانند. 34 - آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است ، و اين است جزاى نيكوكاران . 35 - تا خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد. آنها كه كلام خدا را تصديق مى كنند سخن از حضور مردم در صحنه قيامت و مخاصمه در آن دادگاه بزرگ بود، اين آيات نيز همان بحث را ادامه مى دهد، و مردم را به دو گروه ((مكذبان )) و ((مصدقان )) تقسيم مى كند. گروه اول داراى دو وصفند، چنانكه مى فرمايد: ((ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد، و سخن صدق و حق را كه به سراغ او مى آيد تكذيب كند چه كسى است ))؟! (فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جائه ). افراد بى ايمان و مشرك بسيار دروغ بر خدا مى بستند گاه فرشتگان را دختران او مى خواندند، گاه عيسى را پسر او مى گفتند، گاه بتها را شفيعان درگاه او مى دانستند، و گاه احكام دروغينى در زمينه حلال و حرام جعل مى كردند و به او نسبت مى دادند، و مانند اينها. و اما سخن صدقى كه به سراغ آنها آمد و تكذيب كردند همان وحى آسمانى قرآن مجيد بود. و در پايان آيه در يك جمله كوتاه كيفر اينگونه افراد را چنين بيان مى كند: آيا در جهنم جايگاه كافران نيست ؟! (اليس فى جهنم مثوى للكافرين ). <71> هنگامى كه نام ((جهنم )) برده مى شود بقيه عذابهاى دردناك نيز در آن خلاصه شده است . درباره گروه دوم نيز دو توصيف ذكر كرده ، مى فرمايد: ((و كسى كه سخن صدق و حق را بياورد، و كسى كه آن را تصديق كند پرهيزكاران واقعى آنها هستند)) (و الذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون ). در بعضى از روايات كه از منابع اهلبيت (عليهم السلام ) نقل شده ((و الذى جاء بالصدق )) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تفسير گرديده ، و جمله ((و صدق به )) به على (عليه السلام ) تفسير شده است <72> ولى البته منظور از آن بيان مصداقهاى روشن مى باشد، زيرا جمله ((اولئك هم المتقون )) (آنها پرهيزگارانند) دليل بر عموميت آيه است . از اينجا روشن مى شود كه تفسير آيه فوق به شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه هم آورنده وحى بود و هم تصديق كننده آن نيز بايد از قبيل بيان مصداق باشد نه بيان تمام مفهوم آيه . لذا گروهى از مفسران جمله ((و الذى جاء بالصدق )) را به تمام پيامبران تفسير كرده اند و جمله ((صدق به )) را به پيروان راستين آنها كه مجموع پرهيزگاران جهان را تشكيل مى دهند. تفسير جالب ديگرى در مورد آيه وجود دارد كه از همه گسترده تر و جامع تر است ، هر چند كمتر مورد توجه مفسران واقع شده ، ولى با ظاهر آيات هماهنگ تر مى باشد، و آن اينكه : ((الذى جاء بالصدق )) منحصر به پيام آوران وحى نيست بلكه تمام كسانى را كه مبلغ مكتب آنها و مروج سخنان حق و صدق بوده اند در اين صف قرار دارند، و در اين صورت هيچ مانعى ندارد كه هر دو جمله بر يك گروه منطبق شود (همانگونه كه ظاهر تعبير آيه است ، چرا كه و الذى تنها يك بار ذكر شده ). به اين ترتيب سخن از كسانى است كه هم آورنده صدقند و هم عمل كننده به آن ، سخن از آنها است كه مكتب وحى و سخن حق پروردگار را در عالم نشر داده ، و خود به آن مؤ من هستند و عمل مى كنند، اعم از پيامبران و امامان معصوم و تبيين كنندگان مكتب آنها. جالب اين كه بجاى ((وحى )) تعبير به صدق مى كند، اشاره به اينكه تنها سخنى كه هيچگونه احتمال دروغ و خلاف در آن نيست سخنى است كه از طريق وحى از ناحيه پروردگار نازل مى گردد، و تقوا و پرهيزگارى تنها در سايه تعليمات مكتب انبياء و تصديق آن در درون جانها شكوفا مى شود. در آيه بعد سه پاداش بزرگ براى اين گروه بيان مى دارد: نخست مى فرمايد: ((آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنها موجود است و اين است جزاى نيكوكاران )) (لهم ما يشاءون عند ربهم ذلك جزاء المحسنين ). گستردگى مفهوم اين آيه به قدرى است كه تمام مواهب معنوى و نعمتهاى مادى را شامل مى شود آنچه در تصور و وهم ما بگنجد يا نگنجد؟. بعضى در اينجا سؤ الى مطرح كرده اند كه آيا اگر آنها تقاضاى مقامات انبياء و اولياء برتر از خود را بكنند نيز به آنها داده شود؟. غافل از اين كه بهشتيان چون چشم حقيقت بين دارند هرگز به فكر چيزى كه بر خلاف حق و عدالت و بر خلاف اصل توازن ((شايستگيها)) و ((پاداشها)) است نمى افتند. به تعبير ديگر امكان ندارد افرادى كه در درجات متفاوت در ايمان و عمل هستند جزاى مشابهى داشته باشند، بهشتيان چگونه آرزوى محال مى كنند؟، و در عين حال آنها از نظر روحى چنان هستند كه به آنچه دارند راضيند و هيچگونه حسد و رشك بر وجود آنان حاكم نيست . مى دانيم پاداشهاى آخرت و حتى تفضلهاى الهى بر اساس ‍ شايستگيهائى است كه انسان در اين دنيا كسب مى كند، كسى كه مى داند ايمان و عملش در اين دنيا در سرحد ايمان و عمل ديگران نبوده هرگز آرزوى مقام آنها را نخواهد كرد،چرا كه يك آرزوى غير منطقى است . تعبير ((عند ربهم )) (نزد پروردگارشان ) بيان نهايت لطف الهى درباره آنها است گوئى هميشه ميهمان او هستند و هر چه بخواهند نزد او دارند. تعبير ((ذلك جزاء المحسنين )) (اين است پاداش نيكوكاران ) و به اصطلاح استفاده از اسم ظاهر بجاى ضمير اشاره به اين است كه علت اصلى اين پاداشها همان احسان و نيكوكارى آنها است . دومين و سومين پاداش به آنان را به اين صورت بيان مى كند: ((آنها مى خواهند خداوند بدترين اعمالى را كه انجام داده اند بيامرزد، و جبران كند، آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند پاداش دهد)) (ليكفر الله عنهم اسوء الذى عملوا و يجزيهم اجرهم باحسن الذى كانوا يعملون ). <73> چه تعبير جالبى ؟ از يكسو اين تقاضا را دارند كه بدترين اعمالشان در سايه لطف الهى پوشانده شود، و با آب توبه اين لكه ها از دامانشان پاك گردد، و از سوى ديگر تقاضايشان اين است كه خداوند بهترين اعمالشان را معيار پاداش قرار دهد و همه اعمال آنها را به حساب آن بپذيرد! و خداوند نيز با تعبيرى كه در اين آيات بيان فرموده درخواست آنان را پذيرفته است ، بدترين را مى بخشد و بهترين را معيار پاداش قرار مى دهد. بديهى است هنگامى كه لغزشهاى بزرگتر مشمول عفو الهى گردد بقيه بطريق اولى مشمول خواهد بود، عمده اين است كه نگرانى انسان بيشتر از لغزشهاى بزرگ است و به همين جهت مؤ منان بيشتر در فكر آن هستند. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه مگر در آيات قبل سخن از پيامبران و پيروان آنها نبود؟ چگونه آنها لغزشهاى بزرگ دارند؟ پاسخ اين سؤ ال با توجه به يك نكته روشن مى شود، و آن اينكه : هنگامى كه فعلى به گروهى نسبت داده مى شود مفهومش اين نيست كه همه آنها مرتكب آن شده اند بلكه كافى است گروهى از ميان آنها آنرا انجام داده باشند، مثلا مى گوئيم : بنى عباس بر مسند خلافت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ناحق تكيه زدند، مفهومش اين نيست كه همه آنها به خلافت رسيده باشند بلكه كافى است گروهى از آنها چنين باشند. در آيه فوق نيز از مجموعه پيام آوران وحى و پيروان مكتب آنها بعضى لغزشهائى داشته اند كه خداوند بخاطر اعمال نيكشان از آنها مى گذرد. به هر حال ذكر ((غفران و آمرزش )) قبل از پاداش ، بخاطر آن است كه نخست بايد شستشوئى كنند و پاك شوند، و آنگه بر بساط قرب خدا قدم نهند نخست بايد از عذاب الهى آسوده خاطر گردند تا نعمتهاى بهشتى بر آنها گوارا شود. نخستين صديق كه بود؟ بسيارى از مفسران اسلام اعم از شيعه و اهل سنت اين روايت را در تفسير آيه ((و الذى جاء بالصدق و صدق )) به نقل كرده اند كه منظور از ((الذى جاء بالصدق )) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و منظور از ((صدق )) به على (عليه السلام ) مى باشد. مفسر بزرگ اسلام طبرسى در ((مجمع البيان )) و ((ابوالفتوح رازى )) در تفسير ((روح الجنان )) آن را از ائمه اهلبيت نقل كرده اند اما جمعى از علما و مفسران اهل سنت آن را از ((ابو هريره )) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) يا از طرق ديگر روايت كرده اند از جمله : ((علامه ابن مغازلى )) در ((مناقب ))، ((علامه گنجى )) در ((كفاية الطالب )) ((قرطبى )) مفسر معروف در تفسيرش ، ((علامه سيوطى )) در ((در المنثور)) و همچنين ((آلوسى )) در روح المعانى . <74> همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم اين گونه تفسيرها براى بيان روشنترين مصداقها است ، و بدون شك على (عليه السلام ) در ميان پيروان و تصديق كنندگان پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در صف مقدم جاى دارد و نخستين ((صديق )) او است . احدى از علماى اسلام منكر اين واقعيت نيست كه على (عليه السلام ) از ميان مردان نخستين كسى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را تصديق كرد. تنها خرده گيرى كه از ناحيه بعضى شده اين است كه مى گويند او در زمانى ايمان آورد كه 10 يا 12 ساله بود و اسلام او در آن زمان رسميت نداشت ! ولى اين سخن بسيار عجيب به نظر مى رسد، زيرا چگونه چنين چيزى صحيح است با اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام او را پذيرفت ، و او را ((وزير)) و ((وصى )) خود خطاب كرد، و در كلمات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرارا از او به عنوان ((اول المؤ منين )) - يا - ((اولكم اسلاما)) ياد شده است كه ما مدارك آن را از كتب دانشمندان اهل سنت در جلد هشتم همين تفسير ذيل آيه 10 سوره توبه (صفحه 103 به بعد) مشروحا آورديم .

33 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :32

34 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :32

35 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :32

36 - ترجمه آیات : 36 - آيا خداوند براى (نجات و حفظ) بنده اش كافى نيست ؟ اما آنها تو را از غير او مى ترسانند، و هر كس را خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد. 37 - و هر كس را خدا هدايت كند هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت ، آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست ؟ بسيارى از مفسران نقل كرده اند كه بت پرستان مكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را از خشم و غضب بتها بر حذر مى داشتند و مى گفتند: از آنها بدگوئى مكن ، و بر خلاف آنها اقدام منما كه تو را ديوانه مى كنند و آزار مى رسانند! (آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت ). <75> بعضى نيز نقل كرده اند هنگامى كه ((خالد)) به فرمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شكستن بت معروف ((عزى )) شد، مشركان گفتند: اى خالد! بترس كه خشم اين بت شديد است ! (و تو را بيچاره مى كند) خالد با تبرى كه در دست داشت محكم بر بينى آن بت كوبيد و آن را در هم شكست و گفت : كفرا لك يا عزى لا سبحانك - سبحان من اهانك ، انى رأ يت الله قد اهانك !: ((ناسپاسى بر تو باد اى عزى ! هرگز منزه نيستى ، منزه كسى است كه تو را موهون ساخته ! من ديدم خداوند تو را موهون ساخته است . <76> ولى داستان خالد كه قاعدتا بعد از فتح مكه بوده نمى تواند از قبيل شاءن نزول باشد چرا كه تمام سوره زمر مكى است ، بنابراين ممكن است از قبيل تطبيق بوده باشد. ((خدا)) كافى است ! به دنبال تهديدهائى كه خداوند در آيات گذشته نسبت به مشركان بيان فرمود، و وعده هائى كه به پيامبرش داده است در نخستين آيه مورد بحث سخن از تهديدهاى كفار به ميان مى آورد و مى گويد: آيا خداوند براى نجات و حفظ بنده اش در برابر دشمنان كافى نيست ؟ اما آنها تو را به غير او تهديد مى كنند و از غير او مى ترسانند (ا ليس الله بكاف عبده و يخوفونك بالذين من دونه ). خداوندى كه قدرتش برتر از همه قدرتها است و از نيازها و مشكلات بندگانش بخوبى آگاه است و نسبت به آنها نهايت لطف و مرحمت را دارد چگونه ممكن است بندگان با ايمانش را در برابر طوفان حوادث و موج عداوت دشمنان تنها بگذارد؟ هنگامى كه او پشتيبان بنده اش ‍ باشد: اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى چون نخواهد خداى ! و هنگامى كه بخواهد كسى را يارى كند: هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك ! چه رسد به بتها كه موجوداتى بى ارزش و بى خاصيتند. گر چه شاءن نزول آيه طبق روايتى كه گفته شد در مورد تخويف و تهديد به خشم بتها است ، ولى مفهوم آيه چنان وسيع و گسترده است كه هر نوع تهديد به غير الله را شامل مى شود، و به هر حال اين آيه نويدى است براى همه پويندگان راه حق و مؤ منان راستين مخصوصا در محيطهائى كه در اقليت قرار دارند و از هر سو مورد تهديدند. اين آيه به آنها دلگرمى و ثبات قدم مى بخشد، روح آنها را سرشار از نشاط و گامهايشان را استوار مى سازد، و اثرات روانى زيانبار تهديدهاى دشمنان را خنثى مى كند، آرى هنگامى كه خدا با ما است از غير او وحشتى نداريم ، و اگر از او بيگانه و جدا شويم همه چيز براى ما وحشتناك است . در دنباله اين آيه و آيه بعد اشاره به مساءله ((هدايت )) و ((ضلالت )) و تقسيم مردم به دو گروه ((گمراه )) و ((هدايت يافته )) و اينكه همه اينها از ناحيه خدا است مى كند، تا روشن شود تمامى بندگان نيازمند درگاه اويند، و بى خواست او چيزى در عالم رخ نمى دهد، مى فرمايد: ((كسى را كه خداوند گمراه كند هيچ هدايت كننده اى ندارد)) (و من يضلل الله فما له من هاد). ((و هر كس را خدا هدايت كند هيچكس نمى تواند او را گمراه سازد.)) (و من يهد الله فما له من مضل ). بديهى است نه آن ضلالت بى دليل است ، و نه اين هدايت بى حساب ، بلكه هر يك تداومى است بر خواست خود انسان و تلاش او، آن كس كه در طريق گمراهى قدم مى گذارد و با تمام توان براى خاموش كردن نور حق تلاش مى كند، هيچ فرصتى را براى اغفال ديگران از دست نمى دهد، و سر تا پا غرق گناه و عصيان است بديهى است خداوند او را گمراه مى سازد، نه تنها توفيقش را از او بر مى گيرد بلكه نيروى درك و تشخيص او را از كار مى اندازد، بر دل او مهر مى نهد و بر چشمانش پرده مى افكند كه اين نتيجه اعمالى است كه انجام مى دهد اما كسانى كه با خلوص نيت ، قصد ((سير الى الله )) را دارند و اسباب آن را فراهم ساخته و گامهاى نخستين را برداشته اند نور هدايت الهى به كمكشان مى شتابد و فرشتگان حق به يارى آنها مى آيند، وسوسه هاى شياطين را از قلوبشان مى زدايند، اراده آنها را نيرومند، و گامهايشان را استوار مى دارند، و در لغزشگاهها دست لطف الهى زير بازوى آنها را مى گيرد. اينها مسائلى است كه آيات فراوانى از قرآن مجيد شاهد و گواه آن است ، و چه بيخبرند كسانى كه رابطه اينگونه آيات را از آيات ديگر قرآن بريده و آن را گواه بر مكتب جبر گرفته اند، گوئى نمى دانند كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند. بلكه در ذيل همين آيه مورد بحث شاهد گويائى بر اين معنى است ، چرا كه مى فرمايد: ((آيا خداوند قادر و صاحب انتقام نيست ))؟ (اليس ‍ الله بعزيز ذى انتقام ). مى دانيم انتقام از ناحيه خداوند به معنى مجازات در برابر اعمال خلافى است كه انجام شده اين نشان مى دهد كه اضلال او جنبه مجازات دارد، و عكس العمل اعمال خود انسانها است ، و طبعا هدايت او نيز جنبه پاداش و عكس العمل اعمال خالص و پاك و مجاهده در طريق الله دارد. <77> هدايت و ضلالت از سوى خدا است هدايت در لغت به معنى دلالت و راهنمائى تواءم با لطف و دقت است <78> و آنرا به دو شعبه تقسيم كرده اند: ((ارائه طريق )) و ((ايصال به مطلوب )) و به تعبير ديگر ((هدايت تشريعى )) و ((هدايت تكوينى )). <79> توضيح اينكه : گاه انسان راه را به كسى كه طالب آن است با دقت تمام و لطف و عنايت نشان مى دهد، اما پيمودن راه و رسيدن به مقصود بر عهده خود او است . ولى گاه دست طالبان را مى گيرد و علاوه بر ارائه طريق او را به مقصد مى رساند. به تعبير ديگر در مرحله اول تنها به بيان قانون پرداخته ، شرائط پيمودن راه و رسيدن به مقصد را بيان مى كند، ولى در مرحله دوم علاوه بر اين ، وسائل سفر را فراهم مى سازد، موانع را بر طرف ، و مشكلات را حل ، و مسافران اين راه را تا مقصد همراهى و حمايت و حفاظت مى كند. البته نقطه مقابل آن ((اضلال )) است . يك نگاه اجمالى به آيات قرآن به خوبى روشن مى سازد كه قرآن هدايت و ضلالت را فعل خدا مى شمرد، و هر دو را به او نسبت مى دهد، و اگر بخواهيم همه آياتى را كه در اين زمينه سخن مى گويند بشمريم سخن به درازا مى كشد همين قدر كافى است كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم : خداوند هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى كند. و در آيه 93 سوره نحل آمده است : و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء: ولى او هر كس را بخواهد هدايت مى كند و هر كس را بخواهد گمراه . شبيه اين تعبير در مورد هدايت و ضلالت و يا يكى از اين دو در آيات زيادى از قرآن مجيد به چشم مى خورد. <80> از اين بالاتر در بعضى از آيات صريحا هدايت را از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نفى كرده ، به خدا نسبت مى دهد، چنانكه در آيه 56 سوره قصص مى خوانيم : انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء: ((تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند))! و در آيه 272 سوره بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: ((هدايت آنها بر تو نيست ، ولى خدا هر كس را به خواهد هدايت مى كند)). مطالعه سطحى اين آيات و عدم درك معنى عميق آنها سبب شده است كه گروهى در تفسير آنها به ((ضلالت )) بيفتند، و از طريق ((هدايت )) منحرف شوند، و زير آوارهاى مكتب ((جبر)) مدفون گردند، حتى بعضى از مفسران معروف از اين آفت مصون نمانده ، و در اين پرتگاه هولناك سقوط كرده اند، تا آنجا كه هدايت و ضلالت را در تمام مراحل ، جبرى دانسته ، و عجب اينكه چون تضاد اين عقيده باعدالت و حكمت خداوند روشن بوده ترجيح داده اند كه اصل عدالت را منكر شوند، تا اينكه خطاى خود را اصلاح كنند، اصولا اگر ما قائل به اصل جبر باشيم مفهومى براى تكليف و مسئوليت و ارسال رسولان و انزال كتب آسمانى باقى نخواهد ماند. اما آنها كه طرفدار مكتب اختيارند و معتقدند هيچ عقل سليمى نمى تواند اين سخن را پذيرا شود كه خدا گروهى را مجبور به پيمودن طريق ضلالت كند و بعد آنها را به خاطر اين كار اجبارى كيفر دهد، و يا گروهى را به اجبار هدايت كند و بعد بى جهت به آنها جز او پاداش ارزانى دارد، و امتيازى براى آنها به خاطر كارى كه خودشان انجام نداده اند بر ديگران قائل شود، آنها طرق ديگرى براى تفسير اين آيات انتخاب كرده اند كه مهمترين آنها طرق زير است : 1 - منظور از هدايت الهى هدايت تشريعى است كه از طريق وحى و كتب آسمانى و ارسال پيامبران و اوصياى آنها، و همچنين درك عقل و وجدان صورت گرفته است ، اما پيمودن راه در تمام مراحل بر عهده خود انسان است . البته اين تفسير با بسيارى از آيات هدايت سازگار است ، ولى بسيارى ديگر از آنها را نمى توان از اين طريق تفسير نمود، چرا كه صراحت در ((هدايت تكوينى )) و ((ايصال به مطلوب )) دارد، مانند آيه 56 سوره قصص كه مى فرمايد ((تو هر كس را دوست دارى هدايت نمى كنى ، ولى خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند)) زيرا مى دانيم هدايت تشريعى و ارائه طريق ، وظيفه اصلى پيامبران است . 2 - جمعى ديگر از مفسران هدايت و ضلالت را در آنجا كه جنبه تكوينى دارد به مساءله پاداش و كيفر، و رساندن به طريق بهشت و دوزخ تفسير كرده اند، و گفته اند خداوند نيكوكاران را به راه بهشت هدايت مى كند و بدكاران را از آن گمراه مى سازد. البته اين معنى صحيح است ولى فقط در مورد بعضى از آيات اما در مورد آيات ديگر با مطلق بودن كلمه هدايت و ضلالت و عدم قيد و شرط در آن سازگار نيست . 3 - جمعى ديگر گفته اند منظور از هدايت فراهم ساختن اسباب و مقدمات براى رسيدن به مقصود است و منظور از ضلالت عدم تهيه آنها يا حذف آن است كه بعضى از آن به ((توفيق )) و ((سلب توفيق )) تعبير كرده اند، زيرا توفيق همان فراهم ساختن مقدمات براى وصول به مقصود است ، و سلب توفيق از ميان بردن آنها است . بنابراين هدايت الهى به اين نيست كه خداوند اجبارا انسانها را به مقصد برساند، بلكه به اين است كه وسائل آن را در اختيار قرار دهد، فى المثل وجود مربى خوب ، محيط تربيتى سالم ، دوستان و معاشران صالح ، و مانند آن همه از مقدمات است ، ولى با وجود همه اينها انسان را مجبور به طى طريق هدايت نمى كند بلكه مى تواند به همه آنها پشت كرده و راه ضلالت را پيش گيرد. اما جاى اين سؤ ال در اين تفسير باقى است كه چرا اين توفيقات شامل حال گروهى مى شود در حالى كه گروه ديگرى از آن محروم مى گردند. طرفداران اين تفسير بايد با توجه به حكيمانه بودن افعال خدا دلائلى براى اين تفاوت ذكر كنند، مثلا بگويند انجام عمل خير سبب توفيق الهى مى گردد، و انجام اعمال شر توفيق را از آدمى سلب مى كند. به هر حال اين تفسير خوبى است ولى مطلب باز هم از آن عميقتر است . 4 - دقيقترين تفسيرى كه با همه آيات هدايت و ضلالت سازگار است و همه آنها را به خوبى تفسير مى كند بى آنكه كمترين خلاف ظاهرى در آن باشد اين است كه بگوئيم : هدايت تشريعى به معنى ارائه طريق جنبه عمومى و همگانى دارد و هيچ قيد و شرطى در آن نيست ، چنانكه در آيه 3 سوره دهر آمده انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا: ((ما راه را به انسان نشان داديم خواه شكرگزارى كند يا كفران )) و در آيه 51 آل عمران مى خوانيم : و انك لتهدى الى صراط مستقيم : ((تو همه انسانها را به صراط مستقيم دعوت مى كنى ))، بديهى است دعوت پيامبر مظهر دعوت خدا است چرا كه هر چه او دارد از خدا دارد. و درباره جمعى از منحرفان و مشركان در آيه 23 سوره نجم آمده است و لقد جاءهم من ربهم الهدى ((هدايت الهى از سوى پروردگار به سراغ آنها آمد)). اما هدايت تكوينى به معنى ايصال به مطلوب و گرفتن دست بندگان و گذراندن آنها از تمام پيچ و خم هاى راه ، و حفظ و حمايت از آنها تا رساندن به ساحل نجات كه موضوع بحث بسيارى ديگر از آيات قرآن است هرگز بيقيد و شرط نمى باشد، اين هدايت مخصوص گروهى است كه اوصاف آنها در قرآن بيان شده ، و اضلال كه نقطه مقابل آن است نيز مخصوص گروهى است كه اوصاف آنان نيز بيان گشته . گر چه بعضى از آيات مطلق است ولى بسيارى ديگر از آيات قيد و شرط آن را دقيقا بيان كرده ، و هنگامى كه اين آيات مطلق و مقيد را كنار هم مى چينيم مطلب كاملا روشن مى شود و هيچ ابهام و ترديدى در معنى آيات باقى نمى ماند و نه تنها با مساءله اختيار و آزادى اراده انسان مخالف نيست ، بلكه دقيقا آن را تاءكيد مى كند. اكنون به توضيح زير توجه نمائيد: قرآن مجيد در يك جا مى گويد: يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين : ((به وسيله آن ضرب المثل ، گروهى را گمراه و گروهى را هدايت مى كند، اما جز فاسقان را گمراه نمى سازد)) (بقره 26). در اينجا سرچشمه ضلالت فسق و خروج از اطاعت و فرمان الهى شمرده شده . در جاى ديگر مى گويد: و الله لا يهدى القوم الظالمين : ((خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند)) (بقره 258). در اينجا تكيه روى مساءله ظلم شده و آن را زمينه ساز ضلالت معرفى كرده است در جاى ديگر مى خوانيم : و الله لا يهدى القوم الكافرين : ((خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند)) (بقره - 264). در اينجا كفر به عنوان زمينه ساز گمراهى ذكر شده . باز در آيه ديگر مى خوانيم : ان الله لا يهدى من هو كاذب كفار: ((خداوند هدايت نمى كند كسى كه دروغگو و كفران كننده است )) (زمر - 3). در اينجا نيز دروغگوئى و كفران را مقدمه ضلالت شمرده است . و در جاى ديگر آمده : ان الله لا يهدى من هو مسرف كذاب : ((خداوند هدايت نمى كند كسى كه اسرافكار و بسيار دروغگو است )) (غافر - 28). يعنى اسراف و دروغگوئى عامل گمراهى است . البته آنچه در اينجا آورديم قسمتى از آيات قرآن در اين زمينه است ، بعضى از اين آيات با همين مفاهيم كرارا در سوره هاى مختلف آمده . نتيجه اينكه قرآن ضلالت الهى را مخصوص كسانى مى شمرد كه داراى اين اوصافند: ((كفر))، ((ظلم ))، ((فسق ))، ((دروغ ))، ((اسراف )) و ((كفران )). آيا كسانى كه داراى اين اوصافند شايسته ضلالت و گمراهى نيستند؟! و به تعبير ديگر كسى كه مرتكب اين امور مى شود آيا ظلمت و حجاب قلب او را فرا نمى گيرد؟! باز به عبارت روشنتر اين اعمال و صفات آثارى دارد كه خواه ناخواه دامن انسان را مى گيرد، پرده بر چشم و گوش و عقل او مى افكند، و او را به ضلالت مى كشاند، و از آنجا كه خاصيت همه اشياء و تاءثير همه اسباب به فرمان خداوند است ، مى توان اضلال را در تمام اين موارد به خدا نسبت داد، اما اين نسبت عين اختيار بندگان و آزادى اراده آنها است . اين در زمينه مساءله ضلالت ، و اما در مورد ((هدايت )) نيز شرائط و اوصافى در قرآن بيان شده كه نشان مى دهد آن هم بدون علت ، و بر خلاف حكمت الهى نيست . قسمتى از اوصافى كه استحقاق هدايت مى آورد و لطف الهى را جلب ، در آيات زير آمده . در يك جا مى خوانيم : يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم : ((خداوند بوسيله قرآن كسانى را كه از رضا و خشنودى او پيروى مى كنند به راههاى سلامت ، هدايت مى كند، و از تاريكيها به فرمانش به سوى روشنائى مى برد، و آنها را به راه راست رهبرى مى نمايد)) (مائده 16). در اينجا پيروى فرمان خدا، و جلب خشنودى او، زمينه ساز هدايت الهى شمرده شده است . در جاى ديگر مى خوانيم : ان الله يضل من يشاء و يهدى الله من اناب : ((خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را كه بازگشت به سوى او كند هدايت مى نمايد)) (رعد 27). در اينجا نيز ((توبه و انابه )) عامل استحقاق هدايت شمرده شده است . در آيه ديگر مى فرمايد: و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا: ((كسانى كه در راه ما جهاد كنند آنان را به راههاى خود هدايت مى كنيم )) (عنكبوت 69). در اينجا ((جهاد)) آنهم ((جهاد مخلصانه و در راه خدا)) به عنوان شرط اصلى هدايت ذكر شده است . و بالاخره در آيه ديگر مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : ((كسانى كه گامهاى نخستين هدايت را برداشته اند خداوند بر هدايتشان مى افزايد)) (سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) 17). در اينجا پيمودن مقدارى از راه هدايت به عنوان شرطى براى ادامه اين راه به لطف خداوند ذكر شده . نتيجه اينكه تا از سوى بندگان توبه و انابه اى نباشد، تا پيرو فرمان او نباشند تا جهاد و تلاش و كوششى صورت نگيرد، و تا گامهاى نخستين را در مسير حق برندارند، لطف الهى شامل حال آنان نمى شود، دست آنان را نمى گيرد و ايصال به مطلوب نمى كند. آيا شمول هدايت نسبت به كسانى كه داراى اين اوصافند بيحساب است و يا دليل بر جبرى بودن هدايت محسوب مى شود. ملاحظه مى كنيد آيات قرآن در اين زمينه بسيار روشن و گويا است منتهى كسانى كه نتوانسته يا نخواسته اند جمع بندى صحيحى از آيات هدايت و ضلالت كنند گرفتار چنان اشتباه خطرناكى شده اند، و ((چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدند)) بايد گفت زمينه اين ((ضلالت )) را نيز خودشان فراهم ساخته اند! به هر حال مشيت الهى كه در آيات هدايت و ضلالت روى آن تكيه شده ، هرگز به معنى مشيت بى دليل و خالى از حكمت نيست ، بلكه در هر مورد شرائط خاصى دارد كه آن را هماهنگ با حكيم بودن او مى كند. 2 - تكيه بر لطف خدا انسان چون پر كاهى در برابر تندباد حوادث قرار دارد، و هر زمان به سوئى پرتاب مى شود، ممكن است اين پر كاه به برگى يا شاخه شكسته اى اتصال پيدا كند، ولى تندباد هر دو را با خود مى برد، و حتى اگر پنجه بر درختى بيفكند گاهى طوفان درخت را نيز از ريشه بر مى كند، اما اگر به كوهى عظيم بپيوندد هيچ طوفانى نمى تواند او را از جا حركت دهد. اين كوه همان ايمان به خدا است و بقيه تكيه بر غير او است ، و به همين دليل در آيات فوق مى گويد: ((اليس الله بكاف عبده )): ((آيا خداوند براى حمايت از بنده اش كافى نيست ))؟! توجه و ايمان به محتواى اين آيه شجاعت و اعتماد به نفس ‍ فوق العاده اى به انسان مى بخشد خاطرش را آرام و مطمئن مى سازد تا در برابر حوادث سخت همچون كوه مقاومت كند، از انبوه دشمنان نهراسد، از كمى همراهان وحشت نكند، و بحرانهاى شديد آرامش روح او را بر هم نزند، چنانكه در حديث آمده است : المؤ من كالجبل الراسخ لا تحركه العواصف : ((مؤ من همچون كوه محكم و پابرجا است ، و طوفانها او را حركت نمى دهند)).

37 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :36

38 - ترجمه آیات : 38 - و اگر از آنها بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ حتما مى گويند: خدا، بگو آيا هيچ درباره معبودانى كه غير از خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟ بگو: خدا مرا كافى است ، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند. 39 - بگو اى قوم من ! شما هر چه در توان داريد انجام دهيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست … 40 - چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش مى آيد، و (سپس ) عذاب جاويدان (آخرت ) بر او وارد مى گردد. آيا معبودان شما توانائى بر حل مشكلى دارند؟ از آنجا كه در آيات پيشين سخن از عقيده انحرافى مشركان و عواقب شوم آن بود، در آيات مورد بحث از دلائل توحيد سخن مى گويد تا بحث گذشته را با ذكر دليل تكميل كند، و نيز در آيات گذشته سخن از اين بود كه حمايت خداوند به تنهائى كافى است اين مساءله نيز با ذكر دليل در آيات مورد بحث دنبال شده است . نخست مى فرمايد: ((اگر از آنها سؤ ال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ مسلما مى گويند خدا)) (و لئن سئلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله ). چرا كه هيچ وجدان و خردى نمى پذيرد كه اين عالم وسيع و پهناور با آن همه عظمت ، مخلوق موجودى زمينى باشد تا چه رسد به بتهاى بى روح و فاقد عقل و شعور، و به اين ترتيب قرآن آنها را به داورى عقل و حكم وجدان و فطرت مى برد، تا نخستين پايه توحيد را كه مساءله خالقيت آسمان و زمين است در قلوب آنها محكم كند. در مرحله بعد سخن از سود و زيان و تاءثير در منافع و مضار انسان به ميان مى آورد، تا ثابت كند بتها هيچ نقشى در اين زمينه ندارند مى افزايد: به آنها بگو آيا هيچ درباره معبودانى غير خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند آن را بر طرف سازند؟ و يا اگر رحمتى براى من اراده كند آيا آنها توانائى دارند جلو رحمت او را بگيرند؟! (قل افرأ يتم ما تدعون من دون الله ان ارادنى الله بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته ). <81> اكنون كه نه ((خالقيت )) از آن آنها است و نه ((قدرت بر سود و زيانى )) دارند پرستش آنها چه معنى دارد؟ چرا مبدء جهان آفرينش و مالك هر سود و زيان را رها كنيد و دست بدامن اين موجودات بى خاصيت و بى شعور بزنيد؟ حتى اگر معبودان شعورى داشته باشند همچون جن و فرشتگان كه از سوى جمعى از بت پرستان مورد پرستش ‍ واقع شده اند باز هم نه خالقند و نه مالك سود و زيان . اينجا است كه به عنوان يك نتيجه گيرى كلى و نهائى مى فرمايد: ((بگو: خدا براى من كافى است ، و متوكلان بايد همه بر او توكل كنند )) (قل حسبى الله و عليه يتوكل المتوكلون ). اين سخن كه مشركان خالقيت آسمان و زمين را مخصوص خداوند مى دانستند كرارا در آيات قرآن آمده است . <82> اين امر نشان مى دهد كه مطلب نزد آنها كاملا مسلم بوده است ، و اين خود بهترين سندى است بر ابطال شرك چرا كه ((توحيد خالقيت و مالكيت و ربوبيت )) عالم هستى خود بهترين دليل بر ((توحيد عبوديت )) است ، و نتيجه آن توكل بر ذات پاك خدا و چشم بر گرفتن از غير او است . و اگر مى بينيم در برخورد ابراهيم بتشكن با نمرود طاغى او ادعاى ربوبيت عالم هستى مى كند و مرگ و حيات مردم را به دست خود مى داند سپس در برابر پيشنهاد ابراهيم (عليه السلام ) كه اگر راست مى گوئى خورشيد را از مغرب طالع كن مبهوت و خاموش مى شود، اين طرز عقيده در ميان بت پرستان نادر است ، و تنها از مغز ناتوان پرغرور و بى شعورى همچون نمرود ممكن است برخيزد. قابل توجه اينكه ضميرى كه به معبودهاى دروغين آنها در اين آيه برگشته همچنين صيغه هاى جمع همه جا به صورت جمع مونث است (هن - كاشفات - ممسكات ). اين به خاطر آن است كه ((اولا)) بتهاى بزرگ معروف عرب نام مؤ نث داشته اند (لات - منات و عزى ) ((ثانيا)) چون آنها معتقد به ضعف و ناتوانى جنس مؤ نث بودند، خداوند با اين بيان مى خواهد ناتوانى بتها را طبق اعتقاد خودشان مجسم سازد، ((ثالثا)) چون در ميان بتها موجودات بى روح فراوان بوده و صيغه جمع مؤ نث گاه براى موجودات بى جان نيز به كار مى رفته ، لذا در آيه مورد بحث از آن استفاده شده است . اين نكته نيز قابل توجه است كه جمله ((عليه يتوكل المتوكلون )) بخاطر مقدم شدن ((عليه )) معنى حصر را مى رساند، يعنى متوكلان ((تنها)) بر او تكيه مى كنند. در آيه بعد آنهائى را كه در برابر منطق عقل و وجدان تسليم نيستند با يك تهديد الهى و مؤ ثر مخاطب ساخته مى فرمايد: ((به آنها بگو اى قوم من ! شما بر موضع خود باشيد و هر چه در توان داريد انجام دهيد، من نيز به وظيفه خود عمل مى كنم ، اما به زودى خواهيد دانست )) (قل يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل فسوف تعلمون ). <83> خواهيد دانست چه كسى عذاب خواركننده دنيا به سراغش خواهد آمد و (من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم ). و به اين ترتيب آخرين سخن را به آنها مى گويد كه يا تسليم منطق عقل و خرد باشيد: عذابى در دنيا كه باعث خوارى و رسوائى است ، و عذابى در آخرت كه جاودانى و هميشگى است ، و اينها همان عذابهائى است كه با دست خود فراهم كرده ايد، و آتشى است كه هيزم آن را خودتان جمع كرده و افروخته ايد.

39 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38

40 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 24 - حزب 47 - سوره زمر - صفحه 462
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر نمونه

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 87,909,089