خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 3 - حزب 5 - سوره بقره - صفحه 42


تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَلَکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ وَمِنْهُم مَّن کَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ
253 - (253)(تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض ):(اين پيامبران بعضي از ايشان را بر بعضي ديگر برتري داده ايم )براي تفخيم و بزرگداشت پيامبران است كه از(تلك ) كه ضمير اشاره به دور است استفاده شده است و رسالت در ميان پيامبران يك فضيلت مشترك است ، اما ما بعضي از آنان را به بعضي ديگر برتري داده ايم ،در حاليكه همه آنها در مورد مجمع كمالات كه توحيد است باهم اشتراك دارند وخداوند تفاوت انبياء را به عنوان فضيلت نام مي برد و آن را به نفس خود نسبت مي دهد، اما اختلافات مردم را به عنوان تفرقه نام مي بردو آن را به خودشان نسبت مي دهد، با اينكه اصل ارسال رسل براي برطرف كردن اختلافات بين مردم و هدايت آنان در مسير حق است ،ليكن باعث نمي شود جنگ و خونريزي از بين برود، چون به وجود آمدن جنگها بين مردم در اثر اختلافات خود مردم است وستم و رذيلت و لجاجت بين آنها موجب جنگ مي گردد و لذا هيچ راهي جزجنگ براي پاك كردن زمين از دشمنان دين و ايمان باقي نمي ماند و اگر خدامي خواست ، مي توانست تكوينا از جنگ و خونريزي جلوگيري كند وليكن چون اين مسائل مستند به خود مردم است و سنت الهي نظام عليت و معلوليت است كه در كل عالم جاري مي باشد، خداوند نمي خواهد جلوي ملتها را بگيرد و امورعالم طبق سنت العلل و الاسباب جريان دارد، تنها كاري كه خداي متعال ممكن است انجام دهد ،دخالت تشريعي است كه امر كند جنگ نكنيد يا جنگ كنيد،پس قتال در بين امتها امري طبيعي بوده و همه جا حجت و برهان عقلي راهگشانيست ، بلكه گاهي شدت عمل و برخورد با شمشير و اسلحه لازم است تا راه الهي در جريان خود ادامه يابد ،همانگونه كه رسولان خدا براي همين برگزيده شده اند، (منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات ):(بعضي از آنان كسي بوده كه خداوند با او سخن گفته و بعضي از آنان را مراتبي بالا برد)در اينجا التفات ازتكلم به غيبت شده و جهتش آن است كه بعضي از فضايل في نفسه فضيلت هستند، مانند: معجزات آشكار يا تأييد بوسيله روح القدس در اين گونه فضايل به صيغه تكلم صحبت شده ،اما برخي از فضايل به خودي خود فضيلتي نيستند،بلكه زماني فضيلت مي شوند كه به مقام بزرگي منتسب يا اضافه شوند ،مثل تكلم كه زماني با ارزش است كه تكلم با خدا باشد و خدا در اين موارد براي آنكه مطلب را به خود نسبت دهد از صيغه غايب استفاده كرده و مصداق آيه را غالب مفسرين حضرت موسي (ع ) مي دانند، (واتينا عيسي ابن مريم البينات وايدناه بروح القدس ):(وعيسي پسر مريم را معجزات آشكار داديم و او را بوسيله روح القدس تأييد كرديم )و منظور از بينات ، معجزات فراواني است كه خداوندبوسيله عيسي بن مريم به ظهور رسانيد و منظور از روح القدس جبرئيل امين است كه حامل وحي براي انبياء بود،(ولوشاء الله مااقتتل الذين من بعدهم من بعدما جاءتهم البينات ولكن اختلفوا فمنهم من امن و منهم من كفر):(اگر خدامي خواست كساني كه پس از پيامبران بودند با وجود حجتهايي كه به سويشان آمده بود با هم جنگ نمي كردند ولي باهم اختلاف كردند و از آنان كساني بودندكه ايمان داشتند و كساني بودند كه كافر شدند) و اين امر زماني واقع شد كه هرگروهي از دين و رسالت پيامبرشان دور شده و فاصله گرفتند تا تمايلات نفساني و مكاسب دنيوي خودشان محقق شود و اين امر تمام نمي شود مگر با دوري جستن از راه خدا ،چون ايمان و كفر با هم جمع نمي گردد و حكم خدا با حكم بشر و تمايلات نفساني او سازگار نيست و قوانين آسماني با قوانين كفرهماهنگي ندارد و لذا اختلاف و خونريزي بين گروه مؤمن و كافر ايجاد مي شود،(ولو شاء الله ما اقتتلوا و لكن الله يفعل ما يريد):(و اگر خدا مي خواست آنها باهم قتال نمي كردند،اما خدا آنچه بخواهد مي كند)همانطور كه توضيح داده شد،خداوند تكوينا در تأثير علل و اسباب مداخله نمي نمايد و جنگ و قتال هم براي دفع كفر امري لازم است و اراده خدا هرگز مغلوب نمي شود وقدرت الهي نيزهرگز باطل نمي گردد.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لَّا بَیْعٌ فِیهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ
254 -
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
255 - (255)(الله لا اله الا هو الحي القيوم ):(الله خدايي است كه جز او معبودي نيست و او زنده و پاينده است ) (الله ) ذاتي است كه مستجمع تمام صفات كماليه است ، و هيچ الهه و معبودي جز او تحقق و ثبوت ندارد(حي )به معناي ذاتي است كه حياتي ثابت داشته باشد و حيات به معناي نحوه وجودي است كه توأم با علم و قدرت باشد، حيات در انسان و ساير موجودات زنده به گونه اي است كه سرانجام مرگ بر آنها عارض مي شود،اما حيات واقعي و اخروي حياتي است كه به هيچ وجه مرگ در آن راهي ندارد و خداوند صاحب حيات حقيقي است وحيات منحصر به اوست جز آنكه او آن را به غير خود افاضه كندو(قيوم )ذاتي است كه قيامش به ذات خودش باشد و خدا نه تنها قائم بالذات است ، بلكه همه ماسوي الله قائم به او هستند و اوست كه به حفظ و تدبيرآنهاقيام مي كند ومقدرات آنها را در دست داردوقيام همه عالم محصور به قيوميت اوست و نام (قيوم )اصل و جامع تمام اسماء اضافي خداوند است و مراد از اسماء اضافي اسمائي است كه به وجهي برمعناي خارج از ذات دلالت مي كند، مانند: (خالق )،(رازق )،(مبدع )،(معيد)... (لا تاخذه سنه و لا نوم ):(نه خواب سبك او را در برمي گيرد و نه خواب عميق )يعني هرگز از تدبير امور غفلت ندارد و از جهت بلاغتي ،ترقي در تعبير بكار برده است ،يعني چرت هم نمي زند چه رسد به خواب ، (له ما في السموات وما في الارض ):(هر چه در آسمانها و زمين است ازآن اوست )،چون او داراي قيوميت تامه است ،پس ملك و سلطنت مطلق در عالم وجود همه اش از آن اوست و هيچ تصرفي در عالم نيست جز از او يا از ناحيه اوو هيچ تأثيري نيست مگر بواسطه او و تصرف علل و اسباب طبيعي از باب واسطه شدن در تصرف است ، (من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه ):(كيست آنكه بدون اذن او در نزدش شفاعت كند؟)چون او قيوم و مالك تمام سببها است وعالم به غيب و شهادت است و اسباب طبيعي در مورد مسببات شفيعاني هستندكه به اذن خدا شفاعت مي كنند وشفاعت وقتي با سلطنت الهي منافات دارد كه منتهي به اذن خدا نگردد، بلكه شفيعان استقلال داشته باشند و خداوند اين امر رانفي مي نمايد، يعني شفاعت همه اسباب و علل به اذن اوست ،پس سياق آيه سياق شفاعت تكويني و وجودي است نه شفاعت تشريعي در روز قيامت درعين اينكه اين مطالب در مورد شفاعت تشريعي هم صادق است ، يعني آخرت هم هيچ شفيعي نمي تواندبدون اذن خداشفاعت كند(78)، (يعلم ما بين ايديهم و ماخلفهم ):(آنچه پيش رو و پشت سر آنان است مي داند)پس خداوند به پشت وروي همه اسباب احاطه و علم دارد و نزد آنان حاضر و موجود است و به آنهاتسلط و احاطه دارد و هيچ امري در عالم از نظر او پوشيده و مخفي نيست و تمام سلطه و احاطه ربوبي از آن اوست ، (ولا يحيطون بشي ء من علمه الا بما شاء):(وآنها به چيزي از دانش او احاطه ندارند جز آنچه خود او بخواهد)يعني تدبير خداتمام و كمال است و اوست كه به روابط موجودات آگاه مي باشد و در آيه موردبحث علم را به احاطه تعبير نموده كه لطفي بارز در تعبير است ، (وسع كرسيه السموات والارض ):(قلمرو او آسمانها و زمين را در بر گرفته است )مراد ازكرسي احاطه سلطنت ربوبي و مقام پروردگاري است كه آنچه در آسمانها و زمين است ، قائم به اوست و همه عالم مملوك و مورد تدبير و معلوم آن مقام هستند،پس كرسي مرتبه اي از مراتب علم است كه حفظ ذات و آثار تمام عالم را به عهده دارد و آنقدر وسعت دارد كه تمام عالم قائم به اوست و همه چيز در آن ضبط وثبت است ، (ولا يؤده حفظهما و هو العلي العظيم ):(حفظ آنها بر او سنگيني ودشواري نمي كند و او بلند مرتبه و بزرگ است ) يعني حفظ اين نظام گسترده عالم براي او سنگيني و خستگي و تعب نمي آورد و خدا به جهت علو و برتري كه دارد هرگز دست مخلوقات به او نمي رسد تابه وسيله اي در وجود او سستي و دركار او ضعفي پديد آورند و به جهت عظمتش از كثرت مخلوقات به تنگ نمي آيدو عظمت آسمانها وزمين طاقتش را طاق نمي سازد، بلكه اصولا علو وعظمت منحصر به اوست و هر كمالي از او ناشي مي شود.
لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
256 - (256)(لا اكراه في الدين ):(هيچ اكراه و اجباري در اين دين نيست )،اكراه به معناي اجبار به انجام عملي بدون رضايت است و جهت اين مطلب آنست كه دين سلسله اي از معارف علمي و عملي است كه اعتقادات را تشكيل مي دهند واعتقاد از امور قلبي است كه حكم اكراه در آنها معني ندارد و كاربرد اكراه دراعمال ظاهري است چون اعتقاد قلبي براي خود علل و اسباب ديگري از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد،و محال است كه مثلا جهل ،علم را نتيجه دهد (قد تبين الرشد من الغي ):(همانا كمال از ضلال متمايز و آشكار است ) (رشد)رسيدن به واقع و حقيقت امر و وسط طريق است ،(غي )عدول و فراموش كردن هدف وغايت است به نحوي كه نداند كه چه مي خواهد و اينها مخالف هم هستند ورشد و غي اعم از هدايت وضلالت ميباشند و اكراه و اجبار در اموري هستند كه آمر مقصد مهمي داشته باشد كه نتواند فلسفه آن را به مأمور بفهماند، ناگزيرمتوسل به اكراه مي شود يابه جهت فهم ناقص مأمور و يابه علت ديگر در حالي كه اسلام ديني است كه رشد و هدايت در پيروي از آن و گمراهي و غي در ترك آن است و موجبي براي اكراه نمودن شخصي بر آن وجود ندارد،چون (خير)آن واضح است و نيازي به اجبار و اكراه در آن نيست و اين آيه شريفه دلالت مي كندكه مبنا و اساس دين اسلام شمشير و خون نيست و كساني كه حكم جهاد را به جهت اين سخن استدلال مي آورند، بايد بدانند كه جهاد براي گسترش اجباري دين نيست ،بلكه براي احياء حق و دفاع از نفيس ترين سرمايه هاي فطرت يعني توحيد،مي باشد، اما پس از گسترش توحيد ديگر اسلام اجازه نمي دهد به حقوق يكديگر تجاوز كرده و يا نزاع و جدال كنند، (فمن يكفر بالطاغوت ):(پس هر كس به طغيانگران كافر شود...)(طاغوت )به معناي طغيان و تجاوز از حد است وتاحدي مبالغه در طغيان را هم مي رساند و اين كلمه در مواردي استعمال مي شودكه وسيله طغيان باشند ،مانند اقسام معبودهاي غير خدا مثل بتها و شيطانها وجنيان و پيشوايان ضلالت از قبيل رهبران مسلكهاي فكري و قراردادي وخداوند كفر به طاغوت را مقدم بر ايمان به خود قرار داد، براي آن بود كه موافق ترتيبي ذكر كرده باشد كه با فعل جزا مناسب است ، چون فعل جزاي شرطاستمساك به عروه الوثقي است و استمساك يعني ترك هر كار و متمسك شدن به عروه الوثقي پس اقتضاء مي كند كه انسان ابتدا طاغوت را ترك نمايد و از غير خدامنقطع شود ،آنگاه به عروه الوثقي متمسك گردد، (ويؤمن بالله )و به خدا ايمان آورد)وايمان به خدا همان گرفتن و تمسك به عروه الوثقي است ، (فقد استمسك بالعروه الوثقي ):(به تحقيق بردستاويزي محكم چنگ زده است )استمساك به معناي محكم چسبيدن و چنگ زدن به چيزي است و (عروه )به هر دستگيره يا به گياهان ريشه دار و آنهايي كه برگشان نمي ريزد نيز اطلاق مي شود و در اصل به معناي (تعلق )مي باشد و جمله مورد بحث استعاره است و مي فرمايد: رابطه ايمان با سعادت رابطه دستگيره ظرف بامظروف يا محتواي ظرف است ، يعني همانطور كه گرفتن ظرف يا برداشتن و استفاده از محتواي آن بدون گرفتن دستگيره آن ممكن نيست ، همانطور هم رسيدن به سعادت بدون ايمان به خدا وكفر به طاغوت ميسر نمي شود،(لا انفصام لها و الله سميع عليم ):(دستاويزي كه ناگسستني است و خدا بسيار شنوا و داناست )،يعني نه منقطع مي شود و نه منكسر مي گردد و اين جمله (لاانفصام لها)حاليه است كه (عروه )راتوضيح مي دهدو سپس مي فرمايد: خدا شنوا و داناست ،چون ايمان و كفر هم متعلق به قلب وهم متعلق به زبان مي باشد و خداوند از هر دو آنها آگاه است .

صفحه : 42
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 42
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

253 - (253)(تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض ):(اين پيامبران بعضي از ايشان را بر بعضي ديگر برتري داده ايم )براي تفخيم و بزرگداشت پيامبران است كه از(تلك ) كه ضمير اشاره به دور است استفاده شده است و رسالت در ميان پيامبران يك فضيلت مشترك است ، اما ما بعضي از آنان را به بعضي ديگر برتري داده ايم ،در حاليكه همه آنها در مورد مجمع كمالات كه توحيد است باهم اشتراك دارند وخداوند تفاوت انبياء را به عنوان فضيلت نام مي برد و آن را به نفس خود نسبت مي دهد، اما اختلافات مردم را به عنوان تفرقه نام مي بردو آن را به خودشان نسبت مي دهد، با اينكه اصل ارسال رسل براي برطرف كردن اختلافات بين مردم و هدايت آنان در مسير حق است ،ليكن باعث نمي شود جنگ و خونريزي از بين برود، چون به وجود آمدن جنگها بين مردم در اثر اختلافات خود مردم است وستم و رذيلت و لجاجت بين آنها موجب جنگ مي گردد و لذا هيچ راهي جزجنگ براي پاك كردن زمين از دشمنان دين و ايمان باقي نمي ماند و اگر خدامي خواست ، مي توانست تكوينا از جنگ و خونريزي جلوگيري كند وليكن چون اين مسائل مستند به خود مردم است و سنت الهي نظام عليت و معلوليت است كه در كل عالم جاري مي باشد، خداوند نمي خواهد جلوي ملتها را بگيرد و امورعالم طبق سنت العلل و الاسباب جريان دارد، تنها كاري كه خداي متعال ممكن است انجام دهد ،دخالت تشريعي است كه امر كند جنگ نكنيد يا جنگ كنيد،پس قتال در بين امتها امري طبيعي بوده و همه جا حجت و برهان عقلي راهگشانيست ، بلكه گاهي شدت عمل و برخورد با شمشير و اسلحه لازم است تا راه الهي در جريان خود ادامه يابد ،همانگونه كه رسولان خدا براي همين برگزيده شده اند، (منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات ):(بعضي از آنان كسي بوده كه خداوند با او سخن گفته و بعضي از آنان را مراتبي بالا برد)در اينجا التفات ازتكلم به غيبت شده و جهتش آن است كه بعضي از فضايل في نفسه فضيلت هستند، مانند: معجزات آشكار يا تأييد بوسيله روح القدس در اين گونه فضايل به صيغه تكلم صحبت شده ،اما برخي از فضايل به خودي خود فضيلتي نيستند،بلكه زماني فضيلت مي شوند كه به مقام بزرگي منتسب يا اضافه شوند ،مثل تكلم كه زماني با ارزش است كه تكلم با خدا باشد و خدا در اين موارد براي آنكه مطلب را به خود نسبت دهد از صيغه غايب استفاده كرده و مصداق آيه را غالب مفسرين حضرت موسي (ع ) مي دانند، (واتينا عيسي ابن مريم البينات وايدناه بروح القدس ):(وعيسي پسر مريم را معجزات آشكار داديم و او را بوسيله روح القدس تأييد كرديم )و منظور از بينات ، معجزات فراواني است كه خداوندبوسيله عيسي بن مريم به ظهور رسانيد و منظور از روح القدس جبرئيل امين است كه حامل وحي براي انبياء بود،(ولوشاء الله مااقتتل الذين من بعدهم من بعدما جاءتهم البينات ولكن اختلفوا فمنهم من امن و منهم من كفر):(اگر خدامي خواست كساني كه پس از پيامبران بودند با وجود حجتهايي كه به سويشان آمده بود با هم جنگ نمي كردند ولي باهم اختلاف كردند و از آنان كساني بودندكه ايمان داشتند و كساني بودند كه كافر شدند) و اين امر زماني واقع شد كه هرگروهي از دين و رسالت پيامبرشان دور شده و فاصله گرفتند تا تمايلات نفساني و مكاسب دنيوي خودشان محقق شود و اين امر تمام نمي شود مگر با دوري جستن از راه خدا ،چون ايمان و كفر با هم جمع نمي گردد و حكم خدا با حكم بشر و تمايلات نفساني او سازگار نيست و قوانين آسماني با قوانين كفرهماهنگي ندارد و لذا اختلاف و خونريزي بين گروه مؤمن و كافر ايجاد مي شود،(ولو شاء الله ما اقتتلوا و لكن الله يفعل ما يريد):(و اگر خدا مي خواست آنها باهم قتال نمي كردند،اما خدا آنچه بخواهد مي كند)همانطور كه توضيح داده شد،خداوند تكوينا در تأثير علل و اسباب مداخله نمي نمايد و جنگ و قتال هم براي دفع كفر امري لازم است و اراده خدا هرگز مغلوب نمي شود وقدرت الهي نيزهرگز باطل نمي گردد.

254 -

255 - (255)(الله لا اله الا هو الحي القيوم ):(الله خدايي است كه جز او معبودي نيست و او زنده و پاينده است ) (الله ) ذاتي است كه مستجمع تمام صفات كماليه است ، و هيچ الهه و معبودي جز او تحقق و ثبوت ندارد(حي )به معناي ذاتي است كه حياتي ثابت داشته باشد و حيات به معناي نحوه وجودي است كه توأم با علم و قدرت باشد، حيات در انسان و ساير موجودات زنده به گونه اي است كه سرانجام مرگ بر آنها عارض مي شود،اما حيات واقعي و اخروي حياتي است كه به هيچ وجه مرگ در آن راهي ندارد و خداوند صاحب حيات حقيقي است وحيات منحصر به اوست جز آنكه او آن را به غير خود افاضه كندو(قيوم )ذاتي است كه قيامش به ذات خودش باشد و خدا نه تنها قائم بالذات است ، بلكه همه ماسوي الله قائم به او هستند و اوست كه به حفظ و تدبيرآنهاقيام مي كند ومقدرات آنها را در دست داردوقيام همه عالم محصور به قيوميت اوست و نام (قيوم )اصل و جامع تمام اسماء اضافي خداوند است و مراد از اسماء اضافي اسمائي است كه به وجهي برمعناي خارج از ذات دلالت مي كند، مانند: (خالق )،(رازق )،(مبدع )،(معيد)... (لا تاخذه سنه و لا نوم ):(نه خواب سبك او را در برمي گيرد و نه خواب عميق )يعني هرگز از تدبير امور غفلت ندارد و از جهت بلاغتي ،ترقي در تعبير بكار برده است ،يعني چرت هم نمي زند چه رسد به خواب ، (له ما في السموات وما في الارض ):(هر چه در آسمانها و زمين است ازآن اوست )،چون او داراي قيوميت تامه است ،پس ملك و سلطنت مطلق در عالم وجود همه اش از آن اوست و هيچ تصرفي در عالم نيست جز از او يا از ناحيه اوو هيچ تأثيري نيست مگر بواسطه او و تصرف علل و اسباب طبيعي از باب واسطه شدن در تصرف است ، (من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه ):(كيست آنكه بدون اذن او در نزدش شفاعت كند؟)چون او قيوم و مالك تمام سببها است وعالم به غيب و شهادت است و اسباب طبيعي در مورد مسببات شفيعاني هستندكه به اذن خدا شفاعت مي كنند وشفاعت وقتي با سلطنت الهي منافات دارد كه منتهي به اذن خدا نگردد، بلكه شفيعان استقلال داشته باشند و خداوند اين امر رانفي مي نمايد، يعني شفاعت همه اسباب و علل به اذن اوست ،پس سياق آيه سياق شفاعت تكويني و وجودي است نه شفاعت تشريعي در روز قيامت درعين اينكه اين مطالب در مورد شفاعت تشريعي هم صادق است ، يعني آخرت هم هيچ شفيعي نمي تواندبدون اذن خداشفاعت كند(78)، (يعلم ما بين ايديهم و ماخلفهم ):(آنچه پيش رو و پشت سر آنان است مي داند)پس خداوند به پشت وروي همه اسباب احاطه و علم دارد و نزد آنان حاضر و موجود است و به آنهاتسلط و احاطه دارد و هيچ امري در عالم از نظر او پوشيده و مخفي نيست و تمام سلطه و احاطه ربوبي از آن اوست ، (ولا يحيطون بشي ء من علمه الا بما شاء):(وآنها به چيزي از دانش او احاطه ندارند جز آنچه خود او بخواهد)يعني تدبير خداتمام و كمال است و اوست كه به روابط موجودات آگاه مي باشد و در آيه موردبحث علم را به احاطه تعبير نموده كه لطفي بارز در تعبير است ، (وسع كرسيه السموات والارض ):(قلمرو او آسمانها و زمين را در بر گرفته است )مراد ازكرسي احاطه سلطنت ربوبي و مقام پروردگاري است كه آنچه در آسمانها و زمين است ، قائم به اوست و همه عالم مملوك و مورد تدبير و معلوم آن مقام هستند،پس كرسي مرتبه اي از مراتب علم است كه حفظ ذات و آثار تمام عالم را به عهده دارد و آنقدر وسعت دارد كه تمام عالم قائم به اوست و همه چيز در آن ضبط وثبت است ، (ولا يؤده حفظهما و هو العلي العظيم ):(حفظ آنها بر او سنگيني ودشواري نمي كند و او بلند مرتبه و بزرگ است ) يعني حفظ اين نظام گسترده عالم براي او سنگيني و خستگي و تعب نمي آورد و خدا به جهت علو و برتري كه دارد هرگز دست مخلوقات به او نمي رسد تابه وسيله اي در وجود او سستي و دركار او ضعفي پديد آورند و به جهت عظمتش از كثرت مخلوقات به تنگ نمي آيدو عظمت آسمانها وزمين طاقتش را طاق نمي سازد، بلكه اصولا علو وعظمت منحصر به اوست و هر كمالي از او ناشي مي شود.

256 - (256)(لا اكراه في الدين ):(هيچ اكراه و اجباري در اين دين نيست )،اكراه به معناي اجبار به انجام عملي بدون رضايت است و جهت اين مطلب آنست كه دين سلسله اي از معارف علمي و عملي است كه اعتقادات را تشكيل مي دهند واعتقاد از امور قلبي است كه حكم اكراه در آنها معني ندارد و كاربرد اكراه دراعمال ظاهري است چون اعتقاد قلبي براي خود علل و اسباب ديگري از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد،و محال است كه مثلا جهل ،علم را نتيجه دهد (قد تبين الرشد من الغي ):(همانا كمال از ضلال متمايز و آشكار است ) (رشد)رسيدن به واقع و حقيقت امر و وسط طريق است ،(غي )عدول و فراموش كردن هدف وغايت است به نحوي كه نداند كه چه مي خواهد و اينها مخالف هم هستند ورشد و غي اعم از هدايت وضلالت ميباشند و اكراه و اجبار در اموري هستند كه آمر مقصد مهمي داشته باشد كه نتواند فلسفه آن را به مأمور بفهماند، ناگزيرمتوسل به اكراه مي شود يابه جهت فهم ناقص مأمور و يابه علت ديگر در حالي كه اسلام ديني است كه رشد و هدايت در پيروي از آن و گمراهي و غي در ترك آن است و موجبي براي اكراه نمودن شخصي بر آن وجود ندارد،چون (خير)آن واضح است و نيازي به اجبار و اكراه در آن نيست و اين آيه شريفه دلالت مي كندكه مبنا و اساس دين اسلام شمشير و خون نيست و كساني كه حكم جهاد را به جهت اين سخن استدلال مي آورند، بايد بدانند كه جهاد براي گسترش اجباري دين نيست ،بلكه براي احياء حق و دفاع از نفيس ترين سرمايه هاي فطرت يعني توحيد،مي باشد، اما پس از گسترش توحيد ديگر اسلام اجازه نمي دهد به حقوق يكديگر تجاوز كرده و يا نزاع و جدال كنند، (فمن يكفر بالطاغوت ):(پس هر كس به طغيانگران كافر شود...)(طاغوت )به معناي طغيان و تجاوز از حد است وتاحدي مبالغه در طغيان را هم مي رساند و اين كلمه در مواردي استعمال مي شودكه وسيله طغيان باشند ،مانند اقسام معبودهاي غير خدا مثل بتها و شيطانها وجنيان و پيشوايان ضلالت از قبيل رهبران مسلكهاي فكري و قراردادي وخداوند كفر به طاغوت را مقدم بر ايمان به خود قرار داد، براي آن بود كه موافق ترتيبي ذكر كرده باشد كه با فعل جزا مناسب است ، چون فعل جزاي شرطاستمساك به عروه الوثقي است و استمساك يعني ترك هر كار و متمسك شدن به عروه الوثقي پس اقتضاء مي كند كه انسان ابتدا طاغوت را ترك نمايد و از غير خدامنقطع شود ،آنگاه به عروه الوثقي متمسك گردد، (ويؤمن بالله )و به خدا ايمان آورد)وايمان به خدا همان گرفتن و تمسك به عروه الوثقي است ، (فقد استمسك بالعروه الوثقي ):(به تحقيق بردستاويزي محكم چنگ زده است )استمساك به معناي محكم چسبيدن و چنگ زدن به چيزي است و (عروه )به هر دستگيره يا به گياهان ريشه دار و آنهايي كه برگشان نمي ريزد نيز اطلاق مي شود و در اصل به معناي (تعلق )مي باشد و جمله مورد بحث استعاره است و مي فرمايد: رابطه ايمان با سعادت رابطه دستگيره ظرف بامظروف يا محتواي ظرف است ، يعني همانطور كه گرفتن ظرف يا برداشتن و استفاده از محتواي آن بدون گرفتن دستگيره آن ممكن نيست ، همانطور هم رسيدن به سعادت بدون ايمان به خدا وكفر به طاغوت ميسر نمي شود،(لا انفصام لها و الله سميع عليم ):(دستاويزي كه ناگسستني است و خدا بسيار شنوا و داناست )،يعني نه منقطع مي شود و نه منكسر مي گردد و اين جمله (لاانفصام لها)حاليه است كه (عروه )راتوضيح مي دهدو سپس مي فرمايد: خدا شنوا و داناست ،چون ايمان و كفر هم متعلق به قلب وهم متعلق به زبان مي باشد و خداوند از هر دو آنها آگاه است .

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 3 - حزب 5 - سوره بقره - صفحه 42
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر اطیب البیان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 93,057,466