خدمات تلفن همراه
قرآن تبيان- جزء 16 - حزب 31 - سوره کهف - صفحه 302
نرم افزارهای رایگان تلفن همراه
بازی و سرگرمی
قرآن
مفاتیح
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
اوقات شرعی
مسائل شرعی
گنجینه معنوی
آشپزی
مناسبت ها
الحان قرآن
صحیفه نور امام خمینی ره
پنل عضویت
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا
75 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا
76 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا
77 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا
78 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا
79 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا
80 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا
81 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا
82 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا
83 - صفحهى 325
(18) سوره كهف مكى است و 110 آيه دارد
[سوره الكهف (18): آيات 1 تا 8]
ترجمه آيات
به نام خداى بخشاينده مهربان،
ستايش خاص خدايى است كه اين كتاب استوار را به بنده خويش فرو فرستاد و در آن انحراف ننهاد (1).
تا از جانب خويش از عذابى سخت بترساند و مؤمنان را كه كارهاى شايسته كنند نويد دهد كه پاداشى نيك دارند (2).
و هميشه در آن بسر مىبرند (3).
و نيز كسانى را كه گويند خدا فرزندى گرفته بيم دهد (4).
در اين باب چيزى ندانند پدرانشان نيز نمىدانستند، كلمهاى كه از دهانشان بيرون مىشود بزرگ است، و جز دروغ نمىگويند (5).
______________________________________________________
صفحهى 326
شايد تو از پى ايشان از غم اينكه چرا قرآن را باور ندارند خويشتن را هلاك كنى (6).
ما اين چيزها را كه روى زمين هست آرايش آن كردهايم تا ايشان را بيازماييم كه كدامشان از جهت عمل بهترند (7).
و ما آنچه را روى زمين هست خاك باير مىكنيم (8).
بيان آيات [آهنگ و مفاد كلى اين سوره مباركه]
اين سوره با انذار و تبشير دعوت مىكند به اعتقاد حق و عمل صالح هم چنان كه از دو آيه اولش هم بوى اين معنا استشمام مىشود. و نيز از آيه آخر سوره كه مىفرمايد" فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً".
و در اين سوره مساله نفى فرزند داشتن خدا مورد عنايت و توجه زيادى واقع شده است نظير اينكه مىبينيم تهديد و انذار را به كسانى اختصاص مىدهد كه براى خدا فرزند قائل شدهاند، يعنى بعد از آنكه مىفرمايد:" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ" مجددا مىفرمايد:" وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً".
پس در اين آيه روى سخن با دوگانه پرستان است، كه قائل به فرزندى ملائكه و جن و مصلحين بشر براى خدا هستند، و همچنين خطاب به نصارى است كه قائل به فرزندى مسيح براى اويند. و بعيد نيست كه روى سخن به يهود هم باشد، چون خود قرآن از يهود نقل كرده كه گفتهاند" عزير پسر خدا است".
و بعيد نيست كسى بگويد كه غرض از نزول اين سوره بيان سه داستان عجيب است كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده، يكى قصه اصحاب كهف و ديگرى داستان موسى و آن جوانى كه در راه به سوى مجمع البحرين ديدار نمود، و سوم حكايت ذى القرنين، و آن گاه از اين سه داستان در غرض سوره كه اثبات نفى شريك و تشويق بر تقوى و ترس از خدا است استفاده كند.
و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مىشود در مكه نازل شده است. اما بعضى از مفسرين آيه" وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ ..." را از مكى بودن استثناء كردهاند و به زودى در باره آن بحث مىكنيم.
[توضيح مقصود از اينكه قرآن عوج (كجى) نداشته، قيم است و اشاره به اقوال مختلف مفسرين در ذيل جمله:" لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً ..."]
" الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً".
كلمه" عوج"- به فتح عين و به كسر آن- به معناى انحراف است. در مجمع البيان
______________________________________________________
صفحهى 327
مىگويد:" عوج- به فتحه عين- در كجى چيزهايى كه محسوس و قابل ديدن هستند- چون نيزه و چوب- استعمال مىشود، و با كسره عين در امور ناديدنى چون اعتقادات و سخن گفتن «1».
و شايد منظور از چيزهاى مرئى آنهايى باشند كه به سهولت ديده مىشوند و مقصود از چيزهاى نامرئى آنهايى باشند كه به آسانى مشهود نيستند كما اينكه راغب در مفردات چنين گفته است:" عوج" به فتحه عين كجىهايى را گويند كه با چشم به آسانى ديده مىشوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد، ولى" عوج" به كسره عين در كجىهايى است كه با فكر و بصيرت تشخيص داده مىشوند، مانند انحراف و انحنايى كه در زمين مسطح است كه تنها متخصصين مىتوانند آن را تشخيص دهند، و نيز مانند انحراف در دين و زندگى «2».
پس بنا به گفته وى ديگر اشكالى به آيه شريفه" لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً" «3» وارد نمىشود- دقت بفرمائيد.
خداى تعالى در اين سوره كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده، و به اين نحو خود را ستوده كه: قرآنى بر بندهاش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست، و آن كتاب قيم مصالح بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است، و از عهده اين كار به خوبى برمىآيد، پس همه حمدها كه در ترتب خيرات و بركات آن از روز نزولش تا روز قيامت هست، همه براى خدا است.
پس سزاوار نيست كه هيچ دانشمند اهل بحثى ترديد كند در اينكه: آنچه از صلاح و سداد در جوامع بشرى به چشم مىخورد همه از بركات انبياى كرام است كه در بشر منتشر كردهاند، و تخمى است كه آنان با دعوت خود به سوى حق و حسن خلق و عمل صالح افشاندهاند، و اينكه قرآن كريم در چهارده قرنى كه از نزولش مىگذرد تمدنى به بشر داده و ارتقايى بخشيده و علم نافع و عمل صالحى در بشر به وجود آورده كه مخصوص خود آن است و به همين جهت دعوت نبوى منتهايى بزرگ بر بشر دارد، پس همه حمدها براى خدا است.
و با اين بيان روشن مىشود اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه، يعنى جمله
_______________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 448.
(2) مفردات راغب، ماده" عوج".
(3) روز قيامت در زمين كجى و جاى خالى نمىبينى. سوره طه، آيه 107.
______________________________________________________
صفحهى 328
" الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ ..." گفتهاند: يعنى" بگوييد الحمد للَّه الذى نزل" صحيح نيست.
" وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً"- ضمير در" له" به كتاب برمىگردد، و جمله مورد بحث جمله حاليه است از كتاب. و كلمه" قيما" آن گونه كه از كتاب فهميده مىشود حال بعد از حال است، زيرا خداى تعالى در مقام ستايش خويش است از اين جهت كه كتابى نازل كرده و به صفت نداشتن اعوجاج متصف است، و از اين جهت كه آن كتاب بر تامين مصالح جامعه بشرى قيم است. پس به هر دو صفت بذل عنايت شده، آن هم بطورى مساوى، و همين اقتضاء مىكند كه جمله مزبور حاليه باشد، و" قيم" نيز حال دوم باشد.
بعضى «1» از مفسرين گفتهاند: جمله" وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً" عطف است بر صله، و كلمه" قيما" حال از ضمير در" له" است، و معنايش اين است كه" و حمد آن خداى را كه براى كتاب در حالى كه قيم است اعوجاج قرار نداده" «2» و يا" قيما" منصوب به مقدرى است و معنايش اين است كه" و حمد آن خدايى را كه براى كتاب اعوجاج قرار نداده و آن را قيم قرار داده" و لازمه اين دو وجه اين است كه عنايت ميان اصل نزول و قيم بودن و بى اعوجاج بودن كتاب تقسيم شود، و بر شما خواننده عزيز روشن شد كه اين خلاف عنايتى است كه مستفاد از سياق است.
بعضى «3» ديگر از مفسرين گفتهاند: در آيه شريفه تقديم و تاخير به كار رفته و تقدير آن" نزل الكتاب قيما و لم يجعل له عوجا" است و اين بدترين نظريهاى است كه در باره آيه ابراز شده، وجه رد نظريه فوق اين است كه نفى اعوجاج در قرآن، مقدم بر اثبات قيموميت است.
زيرا عدم اعوجاج كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد، و قيموميت كمالى است كه قرآن به ديگران مىدهد و معلوم است كمال بر تكميل تقدم دارد.
و اينكه كلمه" عوج" كه نكرده است و در سياق نفى قرار گرفته خود افاده عموميت مىكند، پس قرآن كريم در تمامى احوال و از همه جهات مستقيم و بدون اعوجاج است. و در لفظش فصيح و در معنايش بليغ و در هدايت نمودنش موفق و حتى در حجتها و براهينش قاطع و در امر و نهيش خيرخواه، و در قصص و اخبارش صادق و بدون اغراق و در قضاوتش فاصل ميان حق و باطل است. و همچنين از دستبرد شيطانها محفوظ و از اختلاف در
_______________
(1) روح المعانى، ج 15، ص 200.
(2) كشاف، ج 2، ص 702.
(3) روح المعانى، ج 15، ص 201.
______________________________________________________
صفحهى 329
مضامينش به دور است. نه در عصر نزولش دستخوش باطل شده و نه بعد از آن.
كلمه" قيم" به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تامين نموده، امور آن را تدبير نمايد، مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است، و اهل خانه در امور خانه به او مراجعه مىكنند. و كتاب قيم، آن كتابى است كه مشتمل بر معانى قيمى باشد، و آنچه كه قرآن كريم متضمن آن است اعتقاد حق و عمل صالح است، هم چنان كه خداى تعالى در باره قرآن مىفرمايد:" يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ" «1» و دين صحيح اسلام هم همين است، چنانچه خداى سبحان در مواضعى از كتابش دين خود را به قيم بودن توصيف كرده، از آن جمله فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ" «2».
بنا بر اين، پس توصيف كتاب به وصف قيمومت به خاطر اين است كه متضمن دين قيم مىباشد دينى كه قائم به مصالح عالم بشرى است، چه مصالح دنيايى، و چه آخرتى.
و چه بسا از مفسرين كه قضيه را بر عكس معنا كرده و گفتهاند: قيمومت، اول وصف كتاب است و سپس وصف دين. (به عبارت ديگر ما گفتيم كتاب به خاطر اينكه متضمن دين قيم است خودش هم قيم شده، ولى بعضى گفتهاند كتاب قيم است و دين به خاطر قيم بودن كتاب، قيم شده است) و در بارهاش گفته شده:" وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ" «3» كه ظاهر معنايش: دين كتابهاى قيم است. ولى اين قسم تفسير نوعى مجاز گويى است.
بعضى «4» گفتهاند: مقصود از قيم، مستقيم است يعنى معتدل كه نه افراط در آن باشد و نه تفريط. بعضى «5» ديگر گفتهاند: قيم، به معناى مدبر ساير كتابهاى آسمانى است، يعنى ساير كتابها را تصديق و حفظ نموده، شرايعش را نسخ مىكند. و اينكه به دنبال كلمه قيم فرموده:
" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ ..." مؤيد معنايى است كه ما ذكر كرديم.
" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ".
بعضى «6» آيه را اينطور معنا كردهاند: اين كتاب را فرستاد تا كافران را از عذابى شديد كه از ناحيه خدا صادر مىشود، انذار نمايد، ولى ظاهر آيه به قرينه اينكه مؤمنين را مقيد
_______________
(1) به سوى حق و به سوى راه مستقيم راهنمايى مىكند. سوره احقاف، آيه 30.
(2) روى خود متوجه دين قيم بساز. سوره روم، آيه 43.
(3) سوره بينه، آيه 5.
(4) روح المعانى، ج 15، ص 201.
(5) مجمع البيان، ج 6، ص 449.
(6) تفسير فخر رازى، ج 21، ص 76.
______________________________________________________
صفحهى 330
مىكند به آن مؤمنينى كه عمل صالح مىكنند، اين است كه تقدير آيه:" لينذر الذين لا يعملون الصالحات- تا بترساند كسانى را كه عمل صالح نمىكنند" بوده باشد، حال چه آنهايى كه اصلا ايمان نمىآورند، و يا اگر ايمان مىآورند در عمل خود مرتكب فسق و تباهى مىشوند.
در هر حال، اين جمله بيان مىكند كه چرا كتاب را قيم و مستقيم بر بندهاش نازل كرده، زيرا پر واضح است كه اگر كتاب خودش مستقيم و براى غير خودش قيم نمىبود نمىتوانست انذار و بشارت باشد.
و مراد از" اجر حسن" بهشت است، به قرينه اينكه در آيه بعدى فرموده:" ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً" و معناى آيه روشن است." وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً".
مقصود از اينان عموم كسانى هستند كه بت پرستيده معتقد بودند كه ملائكه پسران يا دختران خدايند، و چه بسا از اينان كه در باره جن و مصلحين از بشر، چنين اعتقادى داشتهاند.
و نيز مقصود نصارى هستند كه مسيح را پسر خدا مىدانستند. هر چند كه از نظر اينكه قرآن كريم به يهود نسبت داده كه عزيز را پسر خدا مىدانستهاند يهود نيز مشمول آيه هست.
انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته، تكرار كرد تا مزيد اهتمام را در خصوص ايشان افاده نمايد.
" ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ ...".
از آيه شريفه" أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ" «1» استفاده مىشود كه مورد بحث آيه معتقد بودهاند خدا حقيقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است.
لذا در آيه مورد بحث آن را با دو جواب رد مىكند: يكى اينكه اين سخن را از روى نادانى زدهاند، و علمى بدان ندارند، دوم اينكه دروغ مىگويند.
جمله:" ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ" رد بر همگى ايشان از خلف و سلفشان است، و ليكن چون ايشان علم به اين نظريه را به پدران خود احاله داده مىگفتند" اين دين، دين پدران ما است، و آنها بهتر از ما مىانديشيدهاند، و ما جز اينكه پيروى ايشان كنيم حق اظهار نظرى نداريم" لذا خدا ميان آنان و پدرانشان فرق گذاشته، ابتدا از ايشان نفى علم نموده و سپس از
_______________
(1) از كجا براى او فرزند مىشود و حال آنكه زن ندارد چون هر چه از زن و مرد و هر مخلوق ديگر كه هست او خلق كرده. سوره انعام، آيه 101.
______________________________________________________
صفحهى 331
پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدين وسيله هم نظريه ايشان را رد كرده باشد و هم دليلشان را.
[قول و اعتقاد به فرزند داشتن خدا چه به نحو حقيقى و چه به نحو مجاز باطل و ممنوع است]
و اينكه فرمود:" كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ" براى مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطل ايشان است كه گفته بودند:" اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً" براى اينكه جرأت بزرگى بر خداى سبحان كرده شريك و تجسم و تركيب و احتياج به كمك و جانشين را به او نسبت دادهاند- تعالى اللَّه عن ذلك علوا كبيرا.
البته اين را هم نبايد از نظر دور داشت كه بعضى از كسانى كه قائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقيقى نبوده، بلكه به عنوان احترام و تشريف و براى اينكه قرب به خدا و خصوصيت آن شخص مورد علاقهشان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او مىكردهاند، مانند يهود كه- به طورى كه قرآن از ايشان حكايت كرده- عزيز را پسر خدا مىدانستهاند، و يا مىگفتهاند:" نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ- ما پسران و دوستان خداييم" و همچنين در كلمات بعضى از قدماى ايشان آمده كه بر بعضى از مخلوقات اوليه اطلاق" پسر خدا" مىكردهاند، به اين عنوان كه اينها اولين خلق خدا هستند كه خدايشان آفريده و صادر كرده، همانطور كه پسر از پدر صدور مىيابد و بر آن موجوداتى كه واسطه اين صدور بودند اطلاق همسر و زوج مىكردهاند.
و اين دو اطلاق هر چند كه شامل آنچه كه اطلاق اول مىشده نمىشود چون اين اطلاق از باب مجاز و به عنوان احترام بوده، و ليكن هر دو از نظر شرع ممنوع است. نه صحيح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا است آن طور كه ما فرزندان پدران خود هستيم، و نه صحيح است بگوئيم فلان موجود آن قدر داراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند او نمىبود، و ملاك ممنوعيت اين دو اطلاق همين بس كه هر دو باعث مىشود عامه مردم گمراه گشته رفته رفته از مجاز، حقيقت را بفهمند و به شقاوت دائمى و هلاكت جاودانه گرفتار گردند.
" فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً".
كلمه" بخوع" و" بخع" به معناى كشتن و هلاك كردن است. و" آثار" به معناى علامتهاى پا و اثر قدمهاى كسى است كه از زمين نرم عبور كرده باشد، و كلمه" اسف" به معناى شدت اندوه است، و مراد از" بِهذَا الْحَدِيثِ" همين قرآن كريم است.
اين آيه و دو آيه بعدش در مقام خرسندى و تسلى خاطر رسول خدا (ص) است، و حرف" فاء" كه بر سر آيه آمده براى تفريع كلام بر كفر و انكار ايشان به آيات
______________________________________________________
صفحهى 332
خدا است كه از آيات قبلى استفاده مىشد. و معناى آيه چنين است: مثل اينكه بوى اين مىآيد كه از شدت اندوه بر اعراض كفار از قرآن و انصرافشان از شنيدن دعوتت، خودت را از بين ببرى.
البته ما مساله اعراض و انصراف را از كلمه" آثار" در آورديم كه خود استعاره است.
[هدف از خلق زينت بر روى زمين آزمايش انسانها و تميز نيك و بد بر اساس اعتقاد و عمل است]
" إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ... صَعِيداً جُرُزاً".
كلمه" زينت" به معناى هر امر زيبايى است كه وقتى منضم به چيزى شود، جمالى به او مىبخشد به طورى كه رغبت هر كسى را به سوى آن جلب مىكند. و كلمه" صعيد" به معناى قشر زمين است و كلمه" جرز" به طورى كه مجمع البيان گفته، زمينى است كه گياه نروياند، گويى تخم گياهان را مىخورد «1».
در اين دو آيه، بيان عجيبى در حقيقت زندگى بشر در زمين ايراد شده، و آن اين است كه نفوس انسانى- كه در اصل جوهرى است علوى و شريف- هرگز مايل نبوده كه به زمين دل ببندد و در آنجا زندگى كند، ولى عنايت خداوند تبارك و تعالى چنين تقدير كرده كه كمال و سعادت جاودانه او از راه اعتقاد و عمل حق تامين گردد، به همين جهت تقدير خود را از اين راه به كار بسته كه او را در موقف اعتقاد و عمل نهاده، به محك تصفيه و تطهيرش برساند و تا مدتى مقدر در زمينش اسكان داده ميان او و آنچه كه در زمين هست علقه و جذبهاى برقرار كند و دلش به سوى مال و اولاد و جاه و مقام شيفته گردد. اين معنا را از اين جاى آيه استفاده كرديم كه مىفرمايد: آنچه در زمين هست ما زينت زمين قرارش داديم. و زينت بودن ماديات فرع بر اين است كه در دل بشر و در نظر او محبوب باشد، و دل او به آنها بستگى و تعلق يافته در نتيجه سكونت و آرامش يابد.
آن گاه وقتى آن مدت معين كه خدا براى سكونتشان در زمين مقرر كرده به سر آمد، و يا به عبارتى آن آزمايشى كه خدا مىخواست از فرد فرد آنان به عمل آورد و تحقق يافت، خداوند آن علاقه را از بين آنها و ماديات محو نموده آن جمال و زينت و زيبايى كه زمين را از آن مىگيرد، و زمين به صورت خاكى خشك و بىگياه مىشود، آن سرسبزى و طراوت را از آن سلب مىكند، و نداى رحيل و كوس كوچ را براى اهلش مىكوبد، از اين آشيانه بيرون مىروند، در حالى كه چون روز تولدشان منفرد و تنها هستند.
اين سنت خداى تعالى در خلقت بشر و اسكانش در زمين و زينت دادن زمين و لذائذ
_______________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 450.
______________________________________________________
صفحهى 333
مادى آن است تا بدين وسيله فرد فرد بشر را امتحان كند و سعادتمندان از ديگران متمايز شوند.
و به همين منظور نسلها را يكى پس از ديگرى به وجود مىآورد و متاعهاى زندگى را كه در زمين است، در نظرشان جلوه مىدهد، آن گاه آنان را به اختيار خود وا مىگذارد تا آزمايش تكميل گردد. بعد از اتمام آن، ارتباط مزبور را كه ميان آنان و آن موجودات بود بريده، از اين عالم كه جاى عمل است به آن نشاه كه سراى حساب است، منتقلشان مىكند، هم چنان كه فرموده:
" وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ ... وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ" «1».
پس حاصل معناى آيه اين شد كه: اعراض ايشان از دعوت و انذار و تبشيرت باعث تاسف بيش از حد تو نشود، و اگر مىبينى كه سرگرم تمتع از امتعه حيات مادىاند، ناراحت مباش، زيرا اينها اولين مردمى نيستند كه چنين هستند و كارى هم نمىتوانند بكنند، بلكه نه تنها نمىتوانند كارى صورت دهند بلكه همين اعراض و سرگرمى به متاع دنيا خود آزمايش الهى است كه ايشان را مسخر كرده است. آرى اين ماييم كه بشر را در روى زمين منزل و متاعهاى آن را در نظرش جلوه داديم، كه بينندگان را مفتون خود كند تا نفوسشان مجذوب گشته امتحان ما صورت گيرد و معلوم شود كه كدامشان بهتر عمل مىكنند، و آن گاه پس از اتمام امتحان، به تحقيق كه همين ما زمين و آنچه را كه در آن است به صورت سرزمين خشك و فاقد چيزى كه مايه رغبت باشد، در مىآوريم.
پس ناگفته پيداست كه خداى سبحان از همه بشر ايمان نخواسته تا ايمان نياوردن عدهاى به معناى شكست خوردنش باشد، و استمرارشان در كفر و ضلالت به معناى مغلوب شدن خدا باشد، و از اين جهت تو ناراحت شوى، بلكه همين سرنوشت را، خود او برايشان تنظيم نموده تا امتحانشان كند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته غالب است.
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه جمله" وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً" از باب استعاره به كنايه است، و مراد از آن، قطع رابطه تعلق بين انسان و متاعهاى زندگى زمينى است.
_______________
(1) يعنى اگر ببينى كه ستمكاران در گردابهاى مرگند و فرشتگان دستهاى خويش را گشوده كه جانهاى خويش بر آريد ... شما تك تك همانطور كه نخستين بار خلقتان كرديم پيش ما آمدهايد و آنچه را به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشتهايد واسطههايتان را كه مىپنداشتيد در عبادت شما شريكند با شما نمىبينم، روابط شما گسيخته و آنچه مىپنداشتيد نابود شده است. سوره انعام، آيه 93 و 94.
______________________________________________________
صفحهى 334
و چه بسا از مفسرين «1» كه گفتهاند: منظور از اين تعبير حقيقت معناى صعيد جرز است، نه معناى كنايهاى، و معنايش اين است كه و هر آن زينتى كه بر زمين است را مجددا با خاك يكسان خواهيم كرد و زمين را به نحوى قرار خواهيم داد كه نه چيزى روئيدنى در آن باشد، و نه چيزى بر زمين موجود باشد.
و جمله" ما عَلَيْها- آنچه بر روى آن است" از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است و گرنه جا داشت بفرمايد" و انا لجاعلوه" شايد خواسته است عنايت بيشتر به وصف بودنش بر زمين را افاده كند.
بحث روايتى [(رواياتى در تفسير جملات" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً"،" فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ ..." و" لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا")]
در تفسير عياشى از برقى روايت كرده كه او بدون ذكر سند از ابى بصير از امام باقر (ع) روايت كرده كه در ذيل جمله" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ" فرموده: مقصود از" باس شديد" على (ع) است كه از طرف رسول خدا (ص) مامور به كشتن دشمنانش گرديد «2».
مؤلف: اين روايت را ابن شهر آشوب «3» هم از امام باقر و امام صادق (ع) نقل كرده است، ليكن معنايش اين نيست كه آيه شريفه در اين خصوص نازل شده، بلكه منظور اين است كه يكى از عذابهاى شديد داستان على (ع) است.
و در تفسير قمى در حديث ابى الجارود از امام باقر (ع) آورده كه در تفسير آيه" فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ" فرموده: يعنى بكشى خود را در اثر مخالفت ايشان، و در باره كلمه" اسفا" فرموده: يعنى از حزن و اندوه «4» و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مروديه و حاكم در تاريخ از ابن عمر روايت كردهاند كه رسول خدا (ص) آيه" لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" را تلاوت فرمود، من پرسيدم: يا رسول اللَّه معناى آن چيست؟ فرمود: يعنى تا آنكه شما
_______________
(1) روح المعانى، ج 15، ص 207 و مجمع البيان، ج 6، ص 450.
(2) تفسير عياشى، ج 2، ص 321.
(3) مناقب ابن شهر آشوب.
(4) تفسير قمى، ج 2، ص 31.
______________________________________________________
صفحهى 335
را بيازماييم كه كداميك عقل بهتر و ورع بيشتر از محارم خدا داريد و كداميك سريعتر در اطاعت خدائيد «1».
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (ع) نقل كرده كه در معناى" صَعِيداً جُرُزاً" فرمود: زمينى كه گياه ندارد «2».
_______________
(1) الدر المنثور، ج 4، ص 211.
(2) تفسير قمى، ج 2، ص 31.
صفحه : 302
بزرگتر
کوچکتر
بدون ترجمه
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
تصویر
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
75 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
76 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
77 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
78 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
79 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
80 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
81 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
82 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :60
83 - صفحهى 325 (18) سوره كهف مكى است و 110 آيه دارد [سوره الكهف (18): آيات 1 تا 8] ترجمه آيات به نام خداى بخشاينده مهربان، ستايش خاص خدايى است كه اين كتاب استوار را به بنده خويش فرو فرستاد و در آن انحراف ننهاد (1). تا از جانب خويش از عذابى سخت بترساند و مؤمنان را كه كارهاى شايسته كنند نويد دهد كه پاداشى نيك دارند (2). و هميشه در آن بسر مىبرند (3). و نيز كسانى را كه گويند خدا فرزندى گرفته بيم دهد (4). در اين باب چيزى ندانند پدرانشان نيز نمىدانستند، كلمهاى كه از دهانشان بيرون مىشود بزرگ است، و جز دروغ نمىگويند (5). ______________________________________________________ صفحهى 326 شايد تو از پى ايشان از غم اينكه چرا قرآن را باور ندارند خويشتن را هلاك كنى (6). ما اين چيزها را كه روى زمين هست آرايش آن كردهايم تا ايشان را بيازماييم كه كدامشان از جهت عمل بهترند (7). و ما آنچه را روى زمين هست خاك باير مىكنيم (8). بيان آيات [آهنگ و مفاد كلى اين سوره مباركه] اين سوره با انذار و تبشير دعوت مىكند به اعتقاد حق و عمل صالح هم چنان كه از دو آيه اولش هم بوى اين معنا استشمام مىشود. و نيز از آيه آخر سوره كه مىفرمايد" فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً". و در اين سوره مساله نفى فرزند داشتن خدا مورد عنايت و توجه زيادى واقع شده است نظير اينكه مىبينيم تهديد و انذار را به كسانى اختصاص مىدهد كه براى خدا فرزند قائل شدهاند، يعنى بعد از آنكه مىفرمايد:" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ" مجددا مىفرمايد:" وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً". پس در اين آيه روى سخن با دوگانه پرستان است، كه قائل به فرزندى ملائكه و جن و مصلحين بشر براى خدا هستند، و همچنين خطاب به نصارى است كه قائل به فرزندى مسيح براى اويند. و بعيد نيست كه روى سخن به يهود هم باشد، چون خود قرآن از يهود نقل كرده كه گفتهاند" عزير پسر خدا است". و بعيد نيست كسى بگويد كه غرض از نزول اين سوره بيان سه داستان عجيب است كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده، يكى قصه اصحاب كهف و ديگرى داستان موسى و آن جوانى كه در راه به سوى مجمع البحرين ديدار نمود، و سوم حكايت ذى القرنين، و آن گاه از اين سه داستان در غرض سوره كه اثبات نفى شريك و تشويق بر تقوى و ترس از خدا است استفاده كند. و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مىشود در مكه نازل شده است. اما بعضى از مفسرين آيه" وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ ..." را از مكى بودن استثناء كردهاند و به زودى در باره آن بحث مىكنيم. [توضيح مقصود از اينكه قرآن عوج (كجى) نداشته، قيم است و اشاره به اقوال مختلف مفسرين در ذيل جمله:" لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً ..."] " الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً". كلمه" عوج"- به فتح عين و به كسر آن- به معناى انحراف است. در مجمع البيان ______________________________________________________ صفحهى 327 مىگويد:" عوج- به فتحه عين- در كجى چيزهايى كه محسوس و قابل ديدن هستند- چون نيزه و چوب- استعمال مىشود، و با كسره عين در امور ناديدنى چون اعتقادات و سخن گفتن «1». و شايد منظور از چيزهاى مرئى آنهايى باشند كه به سهولت ديده مىشوند و مقصود از چيزهاى نامرئى آنهايى باشند كه به آسانى مشهود نيستند كما اينكه راغب در مفردات چنين گفته است:" عوج" به فتحه عين كجىهايى را گويند كه با چشم به آسانى ديده مىشوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد، ولى" عوج" به كسره عين در كجىهايى است كه با فكر و بصيرت تشخيص داده مىشوند، مانند انحراف و انحنايى كه در زمين مسطح است كه تنها متخصصين مىتوانند آن را تشخيص دهند، و نيز مانند انحراف در دين و زندگى «2». پس بنا به گفته وى ديگر اشكالى به آيه شريفه" لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً" «3» وارد نمىشود- دقت بفرمائيد. خداى تعالى در اين سوره كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده، و به اين نحو خود را ستوده كه: قرآنى بر بندهاش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست، و آن كتاب قيم مصالح بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است، و از عهده اين كار به خوبى برمىآيد، پس همه حمدها كه در ترتب خيرات و بركات آن از روز نزولش تا روز قيامت هست، همه براى خدا است. پس سزاوار نيست كه هيچ دانشمند اهل بحثى ترديد كند در اينكه: آنچه از صلاح و سداد در جوامع بشرى به چشم مىخورد همه از بركات انبياى كرام است كه در بشر منتشر كردهاند، و تخمى است كه آنان با دعوت خود به سوى حق و حسن خلق و عمل صالح افشاندهاند، و اينكه قرآن كريم در چهارده قرنى كه از نزولش مىگذرد تمدنى به بشر داده و ارتقايى بخشيده و علم نافع و عمل صالحى در بشر به وجود آورده كه مخصوص خود آن است و به همين جهت دعوت نبوى منتهايى بزرگ بر بشر دارد، پس همه حمدها براى خدا است. و با اين بيان روشن مىشود اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه، يعنى جمله _______________ (1) مجمع البيان، ج 6، ص 448. (2) مفردات راغب، ماده" عوج". (3) روز قيامت در زمين كجى و جاى خالى نمىبينى. سوره طه، آيه 107. ______________________________________________________ صفحهى 328 " الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ ..." گفتهاند: يعنى" بگوييد الحمد للَّه الذى نزل" صحيح نيست. " وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً"- ضمير در" له" به كتاب برمىگردد، و جمله مورد بحث جمله حاليه است از كتاب. و كلمه" قيما" آن گونه كه از كتاب فهميده مىشود حال بعد از حال است، زيرا خداى تعالى در مقام ستايش خويش است از اين جهت كه كتابى نازل كرده و به صفت نداشتن اعوجاج متصف است، و از اين جهت كه آن كتاب بر تامين مصالح جامعه بشرى قيم است. پس به هر دو صفت بذل عنايت شده، آن هم بطورى مساوى، و همين اقتضاء مىكند كه جمله مزبور حاليه باشد، و" قيم" نيز حال دوم باشد. بعضى «1» از مفسرين گفتهاند: جمله" وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً" عطف است بر صله، و كلمه" قيما" حال از ضمير در" له" است، و معنايش اين است كه" و حمد آن خداى را كه براى كتاب در حالى كه قيم است اعوجاج قرار نداده" «2» و يا" قيما" منصوب به مقدرى است و معنايش اين است كه" و حمد آن خدايى را كه براى كتاب اعوجاج قرار نداده و آن را قيم قرار داده" و لازمه اين دو وجه اين است كه عنايت ميان اصل نزول و قيم بودن و بى اعوجاج بودن كتاب تقسيم شود، و بر شما خواننده عزيز روشن شد كه اين خلاف عنايتى است كه مستفاد از سياق است. بعضى «3» ديگر از مفسرين گفتهاند: در آيه شريفه تقديم و تاخير به كار رفته و تقدير آن" نزل الكتاب قيما و لم يجعل له عوجا" است و اين بدترين نظريهاى است كه در باره آيه ابراز شده، وجه رد نظريه فوق اين است كه نفى اعوجاج در قرآن، مقدم بر اثبات قيموميت است. زيرا عدم اعوجاج كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد، و قيموميت كمالى است كه قرآن به ديگران مىدهد و معلوم است كمال بر تكميل تقدم دارد. و اينكه كلمه" عوج" كه نكرده است و در سياق نفى قرار گرفته خود افاده عموميت مىكند، پس قرآن كريم در تمامى احوال و از همه جهات مستقيم و بدون اعوجاج است. و در لفظش فصيح و در معنايش بليغ و در هدايت نمودنش موفق و حتى در حجتها و براهينش قاطع و در امر و نهيش خيرخواه، و در قصص و اخبارش صادق و بدون اغراق و در قضاوتش فاصل ميان حق و باطل است. و همچنين از دستبرد شيطانها محفوظ و از اختلاف در _______________ (1) روح المعانى، ج 15، ص 200. (2) كشاف، ج 2، ص 702. (3) روح المعانى، ج 15، ص 201. ______________________________________________________ صفحهى 329 مضامينش به دور است. نه در عصر نزولش دستخوش باطل شده و نه بعد از آن. كلمه" قيم" به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تامين نموده، امور آن را تدبير نمايد، مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است، و اهل خانه در امور خانه به او مراجعه مىكنند. و كتاب قيم، آن كتابى است كه مشتمل بر معانى قيمى باشد، و آنچه كه قرآن كريم متضمن آن است اعتقاد حق و عمل صالح است، هم چنان كه خداى تعالى در باره قرآن مىفرمايد:" يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ" «1» و دين صحيح اسلام هم همين است، چنانچه خداى سبحان در مواضعى از كتابش دين خود را به قيم بودن توصيف كرده، از آن جمله فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ" «2». بنا بر اين، پس توصيف كتاب به وصف قيمومت به خاطر اين است كه متضمن دين قيم مىباشد دينى كه قائم به مصالح عالم بشرى است، چه مصالح دنيايى، و چه آخرتى. و چه بسا از مفسرين كه قضيه را بر عكس معنا كرده و گفتهاند: قيمومت، اول وصف كتاب است و سپس وصف دين. (به عبارت ديگر ما گفتيم كتاب به خاطر اينكه متضمن دين قيم است خودش هم قيم شده، ولى بعضى گفتهاند كتاب قيم است و دين به خاطر قيم بودن كتاب، قيم شده است) و در بارهاش گفته شده:" وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ" «3» كه ظاهر معنايش: دين كتابهاى قيم است. ولى اين قسم تفسير نوعى مجاز گويى است. بعضى «4» گفتهاند: مقصود از قيم، مستقيم است يعنى معتدل كه نه افراط در آن باشد و نه تفريط. بعضى «5» ديگر گفتهاند: قيم، به معناى مدبر ساير كتابهاى آسمانى است، يعنى ساير كتابها را تصديق و حفظ نموده، شرايعش را نسخ مىكند. و اينكه به دنبال كلمه قيم فرموده: " لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ ..." مؤيد معنايى است كه ما ذكر كرديم. " لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ". بعضى «6» آيه را اينطور معنا كردهاند: اين كتاب را فرستاد تا كافران را از عذابى شديد كه از ناحيه خدا صادر مىشود، انذار نمايد، ولى ظاهر آيه به قرينه اينكه مؤمنين را مقيد _______________ (1) به سوى حق و به سوى راه مستقيم راهنمايى مىكند. سوره احقاف، آيه 30. (2) روى خود متوجه دين قيم بساز. سوره روم، آيه 43. (3) سوره بينه، آيه 5. (4) روح المعانى، ج 15، ص 201. (5) مجمع البيان، ج 6، ص 449. (6) تفسير فخر رازى، ج 21، ص 76. ______________________________________________________ صفحهى 330 مىكند به آن مؤمنينى كه عمل صالح مىكنند، اين است كه تقدير آيه:" لينذر الذين لا يعملون الصالحات- تا بترساند كسانى را كه عمل صالح نمىكنند" بوده باشد، حال چه آنهايى كه اصلا ايمان نمىآورند، و يا اگر ايمان مىآورند در عمل خود مرتكب فسق و تباهى مىشوند. در هر حال، اين جمله بيان مىكند كه چرا كتاب را قيم و مستقيم بر بندهاش نازل كرده، زيرا پر واضح است كه اگر كتاب خودش مستقيم و براى غير خودش قيم نمىبود نمىتوانست انذار و بشارت باشد. و مراد از" اجر حسن" بهشت است، به قرينه اينكه در آيه بعدى فرموده:" ماكِثِينَ فِيهِ أَبَداً" و معناى آيه روشن است." وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً". مقصود از اينان عموم كسانى هستند كه بت پرستيده معتقد بودند كه ملائكه پسران يا دختران خدايند، و چه بسا از اينان كه در باره جن و مصلحين از بشر، چنين اعتقادى داشتهاند. و نيز مقصود نصارى هستند كه مسيح را پسر خدا مىدانستند. هر چند كه از نظر اينكه قرآن كريم به يهود نسبت داده كه عزيز را پسر خدا مىدانستهاند يهود نيز مشمول آيه هست. انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته، تكرار كرد تا مزيد اهتمام را در خصوص ايشان افاده نمايد. " ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ ...". از آيه شريفه" أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ" «1» استفاده مىشود كه مورد بحث آيه معتقد بودهاند خدا حقيقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است. لذا در آيه مورد بحث آن را با دو جواب رد مىكند: يكى اينكه اين سخن را از روى نادانى زدهاند، و علمى بدان ندارند، دوم اينكه دروغ مىگويند. جمله:" ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ" رد بر همگى ايشان از خلف و سلفشان است، و ليكن چون ايشان علم به اين نظريه را به پدران خود احاله داده مىگفتند" اين دين، دين پدران ما است، و آنها بهتر از ما مىانديشيدهاند، و ما جز اينكه پيروى ايشان كنيم حق اظهار نظرى نداريم" لذا خدا ميان آنان و پدرانشان فرق گذاشته، ابتدا از ايشان نفى علم نموده و سپس از _______________ (1) از كجا براى او فرزند مىشود و حال آنكه زن ندارد چون هر چه از زن و مرد و هر مخلوق ديگر كه هست او خلق كرده. سوره انعام، آيه 101. ______________________________________________________ صفحهى 331 پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدين وسيله هم نظريه ايشان را رد كرده باشد و هم دليلشان را. [قول و اعتقاد به فرزند داشتن خدا چه به نحو حقيقى و چه به نحو مجاز باطل و ممنوع است] و اينكه فرمود:" كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ" براى مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطل ايشان است كه گفته بودند:" اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً" براى اينكه جرأت بزرگى بر خداى سبحان كرده شريك و تجسم و تركيب و احتياج به كمك و جانشين را به او نسبت دادهاند- تعالى اللَّه عن ذلك علوا كبيرا. البته اين را هم نبايد از نظر دور داشت كه بعضى از كسانى كه قائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقيقى نبوده، بلكه به عنوان احترام و تشريف و براى اينكه قرب به خدا و خصوصيت آن شخص مورد علاقهشان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او مىكردهاند، مانند يهود كه- به طورى كه قرآن از ايشان حكايت كرده- عزيز را پسر خدا مىدانستهاند، و يا مىگفتهاند:" نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ- ما پسران و دوستان خداييم" و همچنين در كلمات بعضى از قدماى ايشان آمده كه بر بعضى از مخلوقات اوليه اطلاق" پسر خدا" مىكردهاند، به اين عنوان كه اينها اولين خلق خدا هستند كه خدايشان آفريده و صادر كرده، همانطور كه پسر از پدر صدور مىيابد و بر آن موجوداتى كه واسطه اين صدور بودند اطلاق همسر و زوج مىكردهاند. و اين دو اطلاق هر چند كه شامل آنچه كه اطلاق اول مىشده نمىشود چون اين اطلاق از باب مجاز و به عنوان احترام بوده، و ليكن هر دو از نظر شرع ممنوع است. نه صحيح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا است آن طور كه ما فرزندان پدران خود هستيم، و نه صحيح است بگوئيم فلان موجود آن قدر داراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند او نمىبود، و ملاك ممنوعيت اين دو اطلاق همين بس كه هر دو باعث مىشود عامه مردم گمراه گشته رفته رفته از مجاز، حقيقت را بفهمند و به شقاوت دائمى و هلاكت جاودانه گرفتار گردند. " فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً". كلمه" بخوع" و" بخع" به معناى كشتن و هلاك كردن است. و" آثار" به معناى علامتهاى پا و اثر قدمهاى كسى است كه از زمين نرم عبور كرده باشد، و كلمه" اسف" به معناى شدت اندوه است، و مراد از" بِهذَا الْحَدِيثِ" همين قرآن كريم است. اين آيه و دو آيه بعدش در مقام خرسندى و تسلى خاطر رسول خدا (ص) است، و حرف" فاء" كه بر سر آيه آمده براى تفريع كلام بر كفر و انكار ايشان به آيات ______________________________________________________ صفحهى 332 خدا است كه از آيات قبلى استفاده مىشد. و معناى آيه چنين است: مثل اينكه بوى اين مىآيد كه از شدت اندوه بر اعراض كفار از قرآن و انصرافشان از شنيدن دعوتت، خودت را از بين ببرى. البته ما مساله اعراض و انصراف را از كلمه" آثار" در آورديم كه خود استعاره است. [هدف از خلق زينت بر روى زمين آزمايش انسانها و تميز نيك و بد بر اساس اعتقاد و عمل است] " إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ... صَعِيداً جُرُزاً". كلمه" زينت" به معناى هر امر زيبايى است كه وقتى منضم به چيزى شود، جمالى به او مىبخشد به طورى كه رغبت هر كسى را به سوى آن جلب مىكند. و كلمه" صعيد" به معناى قشر زمين است و كلمه" جرز" به طورى كه مجمع البيان گفته، زمينى است كه گياه نروياند، گويى تخم گياهان را مىخورد «1». در اين دو آيه، بيان عجيبى در حقيقت زندگى بشر در زمين ايراد شده، و آن اين است كه نفوس انسانى- كه در اصل جوهرى است علوى و شريف- هرگز مايل نبوده كه به زمين دل ببندد و در آنجا زندگى كند، ولى عنايت خداوند تبارك و تعالى چنين تقدير كرده كه كمال و سعادت جاودانه او از راه اعتقاد و عمل حق تامين گردد، به همين جهت تقدير خود را از اين راه به كار بسته كه او را در موقف اعتقاد و عمل نهاده، به محك تصفيه و تطهيرش برساند و تا مدتى مقدر در زمينش اسكان داده ميان او و آنچه كه در زمين هست علقه و جذبهاى برقرار كند و دلش به سوى مال و اولاد و جاه و مقام شيفته گردد. اين معنا را از اين جاى آيه استفاده كرديم كه مىفرمايد: آنچه در زمين هست ما زينت زمين قرارش داديم. و زينت بودن ماديات فرع بر اين است كه در دل بشر و در نظر او محبوب باشد، و دل او به آنها بستگى و تعلق يافته در نتيجه سكونت و آرامش يابد. آن گاه وقتى آن مدت معين كه خدا براى سكونتشان در زمين مقرر كرده به سر آمد، و يا به عبارتى آن آزمايشى كه خدا مىخواست از فرد فرد آنان به عمل آورد و تحقق يافت، خداوند آن علاقه را از بين آنها و ماديات محو نموده آن جمال و زينت و زيبايى كه زمين را از آن مىگيرد، و زمين به صورت خاكى خشك و بىگياه مىشود، آن سرسبزى و طراوت را از آن سلب مىكند، و نداى رحيل و كوس كوچ را براى اهلش مىكوبد، از اين آشيانه بيرون مىروند، در حالى كه چون روز تولدشان منفرد و تنها هستند. اين سنت خداى تعالى در خلقت بشر و اسكانش در زمين و زينت دادن زمين و لذائذ _______________ (1) مجمع البيان، ج 6، ص 450. ______________________________________________________ صفحهى 333 مادى آن است تا بدين وسيله فرد فرد بشر را امتحان كند و سعادتمندان از ديگران متمايز شوند. و به همين منظور نسلها را يكى پس از ديگرى به وجود مىآورد و متاعهاى زندگى را كه در زمين است، در نظرشان جلوه مىدهد، آن گاه آنان را به اختيار خود وا مىگذارد تا آزمايش تكميل گردد. بعد از اتمام آن، ارتباط مزبور را كه ميان آنان و آن موجودات بود بريده، از اين عالم كه جاى عمل است به آن نشاه كه سراى حساب است، منتقلشان مىكند، هم چنان كه فرموده: " وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ ... وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ" «1». پس حاصل معناى آيه اين شد كه: اعراض ايشان از دعوت و انذار و تبشيرت باعث تاسف بيش از حد تو نشود، و اگر مىبينى كه سرگرم تمتع از امتعه حيات مادىاند، ناراحت مباش، زيرا اينها اولين مردمى نيستند كه چنين هستند و كارى هم نمىتوانند بكنند، بلكه نه تنها نمىتوانند كارى صورت دهند بلكه همين اعراض و سرگرمى به متاع دنيا خود آزمايش الهى است كه ايشان را مسخر كرده است. آرى اين ماييم كه بشر را در روى زمين منزل و متاعهاى آن را در نظرش جلوه داديم، كه بينندگان را مفتون خود كند تا نفوسشان مجذوب گشته امتحان ما صورت گيرد و معلوم شود كه كدامشان بهتر عمل مىكنند، و آن گاه پس از اتمام امتحان، به تحقيق كه همين ما زمين و آنچه را كه در آن است به صورت سرزمين خشك و فاقد چيزى كه مايه رغبت باشد، در مىآوريم. پس ناگفته پيداست كه خداى سبحان از همه بشر ايمان نخواسته تا ايمان نياوردن عدهاى به معناى شكست خوردنش باشد، و استمرارشان در كفر و ضلالت به معناى مغلوب شدن خدا باشد، و از اين جهت تو ناراحت شوى، بلكه همين سرنوشت را، خود او برايشان تنظيم نموده تا امتحانشان كند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته غالب است. از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه جمله" وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعِيداً جُرُزاً" از باب استعاره به كنايه است، و مراد از آن، قطع رابطه تعلق بين انسان و متاعهاى زندگى زمينى است. _______________ (1) يعنى اگر ببينى كه ستمكاران در گردابهاى مرگند و فرشتگان دستهاى خويش را گشوده كه جانهاى خويش بر آريد ... شما تك تك همانطور كه نخستين بار خلقتان كرديم پيش ما آمدهايد و آنچه را به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشتهايد واسطههايتان را كه مىپنداشتيد در عبادت شما شريكند با شما نمىبينم، روابط شما گسيخته و آنچه مىپنداشتيد نابود شده است. سوره انعام، آيه 93 و 94. ______________________________________________________ صفحهى 334 و چه بسا از مفسرين «1» كه گفتهاند: منظور از اين تعبير حقيقت معناى صعيد جرز است، نه معناى كنايهاى، و معنايش اين است كه و هر آن زينتى كه بر زمين است را مجددا با خاك يكسان خواهيم كرد و زمين را به نحوى قرار خواهيم داد كه نه چيزى روئيدنى در آن باشد، و نه چيزى بر زمين موجود باشد. و جمله" ما عَلَيْها- آنچه بر روى آن است" از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است و گرنه جا داشت بفرمايد" و انا لجاعلوه" شايد خواسته است عنايت بيشتر به وصف بودنش بر زمين را افاده كند. بحث روايتى [(رواياتى در تفسير جملات" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً"،" فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ ..." و" لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا")] در تفسير عياشى از برقى روايت كرده كه او بدون ذكر سند از ابى بصير از امام باقر (ع) روايت كرده كه در ذيل جمله" لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ" فرموده: مقصود از" باس شديد" على (ع) است كه از طرف رسول خدا (ص) مامور به كشتن دشمنانش گرديد «2». مؤلف: اين روايت را ابن شهر آشوب «3» هم از امام باقر و امام صادق (ع) نقل كرده است، ليكن معنايش اين نيست كه آيه شريفه در اين خصوص نازل شده، بلكه منظور اين است كه يكى از عذابهاى شديد داستان على (ع) است. و در تفسير قمى در حديث ابى الجارود از امام باقر (ع) آورده كه در تفسير آيه" فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ" فرموده: يعنى بكشى خود را در اثر مخالفت ايشان، و در باره كلمه" اسفا" فرموده: يعنى از حزن و اندوه «4» و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن مروديه و حاكم در تاريخ از ابن عمر روايت كردهاند كه رسول خدا (ص) آيه" لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا" را تلاوت فرمود، من پرسيدم: يا رسول اللَّه معناى آن چيست؟ فرمود: يعنى تا آنكه شما _______________ (1) روح المعانى، ج 15، ص 207 و مجمع البيان، ج 6، ص 450. (2) تفسير عياشى، ج 2، ص 321. (3) مناقب ابن شهر آشوب. (4) تفسير قمى، ج 2، ص 31. ______________________________________________________ صفحهى 335 را بيازماييم كه كداميك عقل بهتر و ورع بيشتر از محارم خدا داريد و كداميك سريعتر در اطاعت خدائيد «1». و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (ع) نقل كرده كه در معناى" صَعِيداً جُرُزاً" فرمود: زمينى كه گياه ندارد «2». _______________ (1) الدر المنثور، ج 4، ص 211. (2) تفسير قمى، ج 2، ص 31.
ترتیل استاد سعد الغامدی صفحه : 302
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 16 - حزب 31 - سوره کهف - صفحه 302
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا
مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مراثی (نوحه) توسط حاج احمد واعظی بمناسبت محرم الحرام از سایت راسخون با عنوان شب سوم محرم 94 - روز محشر پیش داور دیده ی تر - زمینه جدید
سخنرانی توسط آیت الله ضیاء آبادی درباره زیارت جامعه کبیره از سایت راسخون با عنوان شرح زیارت جامعه کبیره - جلسه 27
تلاوت توسط عبد الفتاح الطاروطی درباره 55 - الرحمن از سایت الکعبه با عنوان تلاوة الجمعة 9 من شهر شوال 1431
ادعیه (دعاخوانی) توسط حاج میثم مطیعی درباره دعای ندبه از سایت راسخون با عنوان دعای ندبه با نوای حاج میثم مطیعی 95/06/26
مناجات توسط استاد محمد علی کریمخانی درباره راز و نیاز با خدا از سایت تبیان با عنوان ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان/ صدای حسام الدین سراج
اذان توسط استاد شحات محمد انور درباره 89 - فجر از سایت الکعبه با عنوان آذان الفجر
مدایح (به شادی ) توسط حاج محمد کمیل بمناسبت رجب المرجب درباره امام علی علیه السلام از سایت شهید آوینی با عنوان تو حرم بگو یا علی (سرود،سال 95)
ترتیل توسط استاد سعود ابراهیم شریم درباره 99 - زلزله از سایت mp3quran.net با عنوان قرآن کریم سوره زلزله - حفص از عاصم
ندبه انتظار توسط حاج مهدی سماواتی بمناسبت شعبان المعظم درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سایت شهید آوینی با عنوان نشسته ام سر ره تا که یار باز آید
درس حوزوی توسط آیت الله العظمی مظاهری درباره دین از سایت راسخون با عنوان ضمانت حال یا مؤجل
کلیپ سخنان توسط حجت الاسلام و المسلمین پناهیان درباره دین از سایت راسخون با عنوان مجهز شوید به اسلحه های جنگ نامنظم
کتاب صوتی توسط حجت الاسلام و المسلمین علی ملکی از سایت پی سی دانلود با عنوان ترجمه شنیداری قرآن کریم - ویژه جوانان و نوجوانان - علی ملکی - سوره غافر
در باره ما
|
تماس با ما
|
نظرخواهی
خدمات تلفن همراه
مر
ا
جعه: 93,109,515