خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 18 - حزب 35 - سوره مؤمنون - صفحه 342


شروع جزء 18و حزب 35


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
1 - ‌صفحه‌ى 482
ترجمه آيات‌
بعضى مردم در باره خدا بدون علم مجادله مى‌كنند و پيرو شيطانهاى شرورند (3).
بر شيطان مقرر شد كه هر كس با او دوستى كند به ضلالتش افكند و به سوى آتش سوزانش راهبر شود (4).
اى مردم اگر در باره زندگى پس از مرگ در شكيد ما شما را از خاك آفريديم آن گاه از نطفه آن گاه از خون بسته سپس از پاره‌اى گوشت كه يا تصوير به خود گرفته و يا نگرفته. تا براى شما توضيح دهيم و هر چه خواهيم در رحم‌ها قرار دهيم تا مدتى معين، پس آن گاه شما را كودكى بيرون آريم تا به قوت و نيروى خويش برسيد. آن گاه بعضى از شما هستند كه در همين حد از عمر وفات يابند و بعضى از شما به پست‌ترين دوران عمر برسند، و آن دوران پيرى است كه پس از سالها دانستن، چيزى نداند، (نمونه ديگرى از قيامت اينكه) تو زمين را مى‌بينى كه در زمستان افسرده است چون باران بهارى بر آن نازل كنيم به جنب و جوش در مى‌آيد و از همه گياهان بهجت‌آور نر و ماده بروياند (5).
زيرا خدا حق است و حق تنها اوست، و او مردگان را زنده مى‌كند و او به همه چيز تواناست (6).
رستاخيز آمدنى است و شك در آن نيست و خدا خفتگان قبور را زنده مى‌كند (7).
از جمله مردم كسانى هستند كه در باره خدا بدون علم و هدايت و كتابى روشن مجادله مى‌كنند (8).
و بزرگى مى‌فروشند تا مردم را از راه خدا گمراه كنند. در اين دنيا ذلت و خفتى و در قيامت عذاب سوزانى دارند كه به ايشان مى‌چشانيم (9).
و مى‌گوييم اين عذاب به خاطر اعمالى است كه از پيش كرده‌ايد كه خدا با بندگان ستم پيشه نيست (10).
و از جمله مردم كسانى هستند كه خدا را به بعضى از شرايط و در بعضى فرضها مى‌پرستند اگر خيرى به او برسد آرامش مى‌يابد و اگر شر و فقر به او رسد روى بگرداند، چنين كسانى در دنيا و آخرت زيان مى‌كنند كه زيان آشكار همين است (11).
غير خدا چيزى را مى‌پرستند و مى‌خواند كه نه زيانش رساند و نه سودش دهد و ضلالت بى‌انتها همين است (12).

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 483
كسى را مى‌خواند كه ضررش از نفعش زودتر مى‌رسد، و اين چه بد معبود و همدمى است كه او را بپرستند (13).
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند به بهشت‌هايى در آورد كه جويها در آن روان است كه خدا هر چه بخواهد مى‌كند (14).
هر كه گمان دارد كه خدا پيغمبر را در دنيا و آخرت نصرت نمى‌دهد ريسمانى به آسمان كشد آن گاه آن را قطع كند و ببيند آيا نيرنگش آن چيزى را كه باعث خشم او شده از بين مى‌برد (15).
اين چنين، قرآن را آيه‌هاى روشن نازل كرديم و خدا هر كه را كه خواهد هدايت كند (16).
بيان آيات [وصف الحال سه صنف از مردم: اصرار كنندگان بر باطل، متزلزلان در راه حق و مؤمنان‌]
اين آيات اصنافى از مردم را معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد: بعضى مصر بر باطل، و مجادله كنند، در برابر حقند، و بعضى در باره حق متزلزلند، و بعضى ديگر مؤمنند. و در باره هر صنفى وصف الحالى ذكر مى‌كند: دسته اول و دوم را گمراه دانسته و گمراهيشان را بيان مى‌كند و از بدى سرانجامشان خبر مى‌دهد، و صنف سوم را راه يافته در دنيا، و متنعم در آخرت مى‌داند.
" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ" كلمه" مريد" به معناى پليد است. و بعضى «1» گفته‌اند: به معناى كسى است كه يكسره و به كلى فاسد و از خير عارى باشد. و" مجادله در خدا بدون علم" به معناى اين است كه در مسائلى كه برگشتش به صفات و افعال خدا باشد سخنانى بر اساس جهل و بدون علم بزنند و در باره آن اصرار هم بورزند.
" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ"- اين جمله بيان مسلك مشركين در اعتقاد و عمل است، هم چنان كه جمله قبلى بيان مسلك ايشان در حرف زدن بود، گويى كه فرموده: بعضى از مردم در باره خدا بدون علم حرف مى‌زنند و بر جهل خود اصرار هم مى‌ورزند و به هر باطلى معتقد شده، به آن عمل هم مى‌كنند، و چون شيطان محرك و هادى آدميان به سوى باطل است پس در حقيقت اين گونه اشخاص به اغواى شيطان متمايل به وى شده‌اند، و در هر اعتقاد و عمل او را پيروى مى‌كنند.
_______________
(1) روح المعانى، ج 17، ص 114.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 484
در آيه شريفه پيروى شيطان به جاى اعتقاد و عمل به كار رفته، تا دلالت كند بر چگونگى و حقيقت مطلب و در نتيجه زمينه فراهم شود براى آيه بعدى كه مى‌فرمايد:" شيطان از طريق بهشت گمراهش مى‌كند، و به سوى عذاب آتش رهنمون مى‌شود".
و اگر فرمود:" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ" و نفرمود" و يتبع الشيطان المريد" كه همان ابليس باشد، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه شيطان انواع و اقسام و فنونى از ضلالت را دارد، چون ابواب باطل مختلف است، و بر هر بابى شيطانى، از قبيل ابليس، و ذريه‌اش و شيطانهايى از آدميان هستند كه به سوى ضلالت دعوت مى‌كنند، و اولياى گمراهشان از ايشان تقليد و پيروى مى‌كنند، هر چند كه تمامى تسويلات، و وسوسه‌هاى آنان منتهى به استاد همه‌شان ابليس ملعون مى‌شود.
و جمله" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ" در عين حال كنايه از اين نيز هست كه گمراهان در پيروى باطل به جايى نمى‌رسند كه توقف كنند، براى اينكه استعداد پذيرش حق در آنها كشته شده، و قلبشان مطبوع بر باطل گشته. و خلاصه جمله مذكور به كنايه معنايى را مى‌رساند كه آيه" وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا" «1» در مقام بيان آن است.
[مراد از اينكه در باره پيروى از شيطان فرمود:" كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ ..."]
" كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى‌ عَذابِ السَّعِيرِ" كلمه" تولى" به معناى اين است كه كسى را براى پيروى ولى خود بگيرى. و كلمه" فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ" مبتدايى است كه خبرش حذف شده و معنايش اين است كه: پيروى مى‌كند هر شيطان پليدى را كه از جمله صفاتش يكى اين است كه بر او نوشته شده كه هر كس او را ولى خود بگيرد و پيرويش كند، اضلال و هدايتش او را به سوى عذاب سعير، ثابت و لازم است.
و مراد از اينكه فرمود" بر او نوشته شده كه ..." اين است كه قضاى الهى در حق وى چنين رانده شده كه اولا پيروان خود را گمراه كند، و ثانيا ايشان را داخل آتش سازد و اين دو قضا كه در حق وى رانده شده همان است كه آيه" إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ" «2» آن را بيان مى‌كند، كه توضيح آن در جلد دوازدهم اين كتاب گذشت.
_______________
(1) سوره اعراف، آيه 146.
(2) و هرگز ترا بر بندگان من تسلط و غلبه نخواهد بود ليكن سلطه تو بر مردم نادان گمراهى است كه پيرو تو شوند. و البته وعده‌گاه جميع آن مردم گمراه آتش دوزخ خواهد بود. سوره حجر، آيات 41 و 42.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 485
و از آنچه گذشت ضعف كلام بعضى «1» از مفسرين روشن مى‌شود كه گفته‌اند: معناى آيه اين است كه هر كه شيطان را ولى خود بگيرد خدا او را گمراه مى‌كند، زيرا از كلام خداى عز و جل هيچ شاهدى بر اين معنا نيست، و در كلام خدا دليلى كه دلالت كند بر اينكه چنين قضايى عليه پيروان شيطان رانده شده باشد نيست، آنچه در كلام خداى تعالى آمده اين است كه قضاى رانده شده كه هر كس شيطان را ولى خود بگيرد و پيرويش كند خدا شيطان را بر او مسلط كند، تا گمراهش سازد، نه اينكه خداوند خودش مستقيما او را گمراه كند.
علاوه بر اينكه لازمه اين معنا اين است كه مرجع ضميرها مختلف باشد، ضمير" فانه" بدون جهت به خداى تعالى برگردد، در حالى كه اسمى از خداى تعالى قبلا ذكر نشده.
از اين ضعيف‌تر قول كسى است كه گفته: معناى آيه اين است كه: بر اين شخص كه در باره خدا بدون علم جدال مى‌كند نوشته شده كه هر كه او را دوست بدارد او گمراهش كند. خلاصه ضميرها را به موصول در" مَنْ يُجادِلُ" برگردانده، كه ضعف اين كلام براى خواننده روشن است.
از آيه شريفه بر مى‌آيد كه قضايى كه عليه ابليس رانده شده تنها براى او نيست، بلكه بر او و قبيله و ذريه و اعوان اوست. و ديگر اينكه گمراه كردن آنان و هدايتشان به سوى عذاب سعير همه فعل ابليس است. اين نكته نيز مخفى نيست كه جمع ميان كلمه" يضله" و كلمه" يهديه" در آيه شريفه خالى از لطف نيست.
[رفع ريب و ترديد در بعث و نشور، با بيان چگونگى خلقت انسان و گياه‌]
" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ... شَيْئاً" مراد از" بعث" زنده كردن مردگان و بازگشت به سوى خداى سبحان است، و اين روشن است. و كلمه" علقة" به معناى قطعه‌اى خون خشكيده است. و كلمه" مضغة" به معناى قطعه‌اى گوشت جويده شده است، و" مخلقة" به طورى كه گفته‌اند «2» به معناى تام الخلقه است، و" غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" يعنى آنكه هنوز خلقتش تمام نشده، و اين كلام با تصوير جنين كه ملازم با نفخ روح در آن است منطبق مى‌شود. و بنا بر اين معنا، كلام كسى كه گفته" تخليق" به معناى" تصوير" است، با آيه منطبق مى‌گردد.
مقصود از جمله" لِنُبَيِّنَ لَكُمْ" بر حسب ظاهر سياق، اين است كه تا برايتان بيان كنيم كه بعث ممكن است، و شك و شبهه را از دلهايتان زايل نماييم، چون مشاهده انتقال خاكى‌
_______________
(1) تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 71.
(2) مجمع البيان، ج 7، ص 71 و منهج الصادقين، ج 6، ص 136.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 486
مرده به صورت نطفه، و سپس به صورت علقه، و آن گاه مضغه، و در آخر انسان زنده، براى هيچكس شكى نمى‌گذارد در اينكه زنده شدن مرده نيز ممكن است، و به همين جهت جمله مورد بحث را در اينجاى آيه قرار داد، نه در آخر آن.
" وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‌ أَجَلٍ مُسَمًّى" يعنى ما در ارحام آنچه از جنين‌ها بخواهيم مستقر مى‌سازيم، و آن را سقط نمى‌كنيم تا مدت حمل شود، آن گاه شما را بيرون مى‌آوريم، در حالى كه طفل باشيد.
در مجمع البيان گفته: يعنى ما شما را از شكم مادرانتان بيرون مى‌آوريم در حالى كه طفليد. و كلمه" طفل" به معناى انسان صغير است. و اگر كلمه مذكور را مفرد آورده با اينكه مقصود جمع است، بدينجهت است كه اين كلمه مصدر است، و در مصدر مفرد به جاى جمع استعمال مى‌شود، مثل اينكه هم مى‌گويند" رجل عدل" و هم مى‌گويند" رجال عدل" «1».
بعضى «2» از مفسرين در پاسخ اين سؤال گفته‌اند: خواسته بفرمايد ما يك يك شما را طفل بيرون مى‌آوريم. و مقصود از" بلوغ اشد" حالت نيرومند شدن اعضا و قواى بدنى است.

در جمله" وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‌ أَرْذَلِ الْعُمُرِ" مقابله ميان دو جمله به كار رفته، و اين مقابله دلالت مى‌كند بر اينكه جمله اول مقيد به قيدى است كه آن را از دومى متمايز مى‌كند، و آن قيد در تقدير است، و تقدير كلام چنين است:" و منكم من يتوفى من قبل ان يرد الى ارذل العمر و منكم من يرد الى ارذل العمر" و مراد از" أَرْذَلِ الْعُمُرِ" ناچيزتر و پست‌ترين دوران زندگى است كه قهرا با دوران پيروى منطبق مى‌شود، زيرا اگر با ساير دوره‌ها مقايسه شود حقيرترين دوران حيات است.
" لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً"- يعنى تا به حدى برسند كه بعد از يك دوره دانايى ديگر چيزى ندانند، البته چيز قابل اعتنايى كه اساس زندگى بر آن است. لام" لكيلا" لام غايت است، يعنى امر بشر منتهى مى‌شود به ضعف قوا و مشاعر، به طورى كه از علم كه نفيس‌ترين محصول زندگى است، چيز قابل اعتنايى برايش نماند.
" وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ" راغب مى‌گويد: وقتى گفته مى‌شود" همدت النار" معنايش اين است كه آتش‌
_______________
(1) مجمع البيان، ج 7، ص 71.
(2) تفسير لاهيجى، ج 3، ص 161.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 487
خاموش شد، و از همين باب است" ارض هامدة" يعنى بدون گياه و نيز" نبات هامد" يعنى گياه خشك. در كلام خداى تعالى هم آمده كه مى‌فرمايد:" وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً" «1» و قريب به همين معنا است كلام كسى «2» كه آن را به" ارض هالكة- زمين هلاك كننده" معنا كرده است.
راغب مى‌گويد:" هز" به معناى تحريك به حركت شديد است. وقتى گفته مى‌شود:" هززت الرمح" معنايش اين است كه من نيزه را به شدت تكان دادم، و نيز" اهتز النبات" به معناى اين است كه گياه از شدت سرسبزى تكان بخورد «3».
باز راغب در باره كلمه" ربت" گفته:" ربا" به معناى زياد شد و بلند شد مى‌باشد، هم چنان كه در قرآن فرموده:" فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ" يعنى وقتى آب را بر آن نازل مى‌كنيم، تكان مى‌خورد و بلند مى‌شود اين بود كلام راغب البته با تلخيص «4».
" وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ"- يعنى زمين بعد از آنكه ما بر آن آب نازل كرديم از هر صنف از اصناف گياهان داراى بهجت- يعنى خوش رنگ، و داراى برگ و گل خندان- برويانيد. ممكن هم هست منظور از" زوج" معناى مقابل فرد باشد، براى اينكه در جاهاى ديگر كلام خداى تعالى اين معنا ثابت شده، كه گياهان نيز ازدواج دارند، هم چنان كه براى آنها حيات و زندگى اثبات شده و علوم تجربى امروز نيز با آن موافق است.
و حاصل معنا اين است كه: زمين در روياندن گياهان و رشد دادن آنها، اثرى دارد نظير اثر رحم در روياندن فرزند كه آن را از خاك گرفته به صورت نطفه، و سپس علقه، آن گاه مضغه، آن گاه انسانى زنده در مى‌آورد.
" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌ وَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" كلمه" ذلك" اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى آمده بود، و آن خلقت انسان و گياه بود. و تدبير امر آنها از نظر حدوث و بقاء، و هم از نظر خلقت و تدبير، امرى است داراى واقعيت كه كسى نمى‌تواند در آنها ترديد كند.

آنچه از سياق بر مى‌آيد اين است كه مراد از" حق"، خود حق است، يعنى وصفى نيست كه قائم مقام موصوف حذف شده و خبر" ان" بوده باشد، بلكه مى‌خواهد بفرمايد:
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" همد".
(2) مجمع البيان، ج 7، ص 71.
(3) مفردات راغب، ماده" هزز".
(4) مفردات راغب، ماده" ربو".

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 488
خداى تعالى خود حق است، حقى كه هر موجودى را تحقق مى‌دهد و در همه چيز نظام، حق جارى مى‌كند. پس همين كه خداى تعالى حق است و هر چيزى تحققش به او است، سبب شده كه اين موجودات و نظامهاى حقه جارى در آن به وجود آيد، و همه اينها كشف مى‌كند از اينكه او حق است.
جمله" وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌" عطف است به ما قبلش كه در آيه قبلى ذكر شده بود، و آن عبارت بود از انتقال خاك مرده از حالى به حالى و رساندنش به مرحله انسانى زنده. و نيز انتقال زمين مرده به وسيله آب به صورت نباتى زنده، و اين كار هم چنان ادامه دارد، به خاطر اينكه او كارش زنده كردن مردگان است.
و جمله" وَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" مانند جمله قبلى عطف است بر جملات سابق. و مراد اين است كه آنچه ما بيان كرديم همه به خاطر اين بوده كه خدا بر هر چيز قادر است، چون ايجاد انسان و نبات و تدبير امر آنها در ايجاد و ابقاء، مرتبط به وجود و نظامى است كه در عالم جريان دارد، و همانطور كه ايجاد وجود و نظام عالم، جز با داشتن قدرت ميسر نمى‌شود، همچنين داشتن قدرت بر آن دو كار جز با داشتن قدرت بر هر چيز ميسر نمى‌شود. پس ايجاد انسان و نبات و تدبير امر آن دو، به خاطر عموم قدرت او است، و به تفسير ديگر: خلقت و تدبير انسان و نبات كشف مى‌كند از عموم قدرت او.
" وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ".
اين دو جمله عطف است بر" ان" در جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ".
[تفصيلى در مورد استنتاج پنج نتيجه از بيان كيفيت خلقت انسان و نبات‌]
در اينجا سؤالى پيش مى‌آيد و آن اين است كه چرا از خلقت انسان و نبات تنها پنج نتيجه‌اى كه در آيه شريفه آمده گرفته شده؟ و نتايج ديگرى- از قبيل ربوبيت خدا و نداشتن شريك، و عليم و منعم و جواد بودن او، و ...- كه همه در باب توحيد اهميت دارند را ذكر نكرده؟.
جواب اين سؤال اين است: به طورى كه از سياق- كه در مقام اثبات بعث است- بر مى‌آيد، و نيز به طورى كه از عرضه كردن اين آيات بر ساير آيات مثبته بعث استفاده مى‌شود، مى‌توان گفت اين آيه مى‌خواهد مساله بعث را از طريق اثبات حقيت خدا اثبات كند، البته حقيت على الاطلاق، زيرا از حق محض جز فعل حق خالى از باطل سر نمى‌زند، و اگر عالم ديگرى نباشد كه آدمى در آن يا قرين با سعادتش، و يا شقاوتش زندگى كند، و به همين خلقت و ايجاد و سپس نابودى اكتفاء نموده، يكسره انسانهايى را خلق كند و بميراند، كارى لعب و بيهوده انجام داده، و بيهوده كارى باطل است. پس همين كه مى‌دانيم او حق است و

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 489
جز حق عمل نمى‌كند، مى‌فهميم كه نشاه‌اى ديگر هست، و اين ملازمه بسيار روشن است، براى اينكه اين زندگى دنيايى با مرگ تمام مى‌شود، پس بايد يك زندگى ديگرى باشد كه باقى باشد و دستخوش مرگ نگردد.
پس آيه شريفه، يعنى جمله" فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ... ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" در همان مجراى آيه" وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ" «1» و آيه" وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا" «2» و امثال آن- يعنى آياتى كه متعرض اثبات معادند مى‌باشد.
تنها فرقى كه ميان آيه مورد بحث و آن آيات هست، اين است كه گفتيم: آيه مورد بحث مطلب را از راه حق مطلق بودن خدا اثبات مى‌كند، و آن آيات از راه حقيت فعل خدا، هر چند كه حقيت خدا مستلزم حقيت فعل او نيز هست.
آن گاه چون ممكن بود كسى توهم كند كه اصلا زنده كردن مردگان محال است، و در نتيجه برهان سودى نبخشد لذا آن توهم را دفع نموده، فرمود:" وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌" پس اينكه مى‌بينيم خداوند خاك مرده را زنده نموده، انسانى جاندار مى‌كند، و زمين مرده را زنده مى‌سازد، ديگر جاى ترديد در امكان بعث باقى نمى‌ماند.
اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه" قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ، قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ «3» و ساير آياتى است كه امكان بعث و احياى بار دوم را از راه وقوع مثل آن در بار اول اثبات مى‌كند، مى‌باشد.
و باز چون ممكن بود كسى توهم كند كه امكان احياى براى بار دوم مستلزم وقوع آن نيست، و بعيد است كه قدرت خدا متعلق چنين كار دشوارى شود، لذا اين توهم را هم دفع نموده، فرمود:" وَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" چون در اين جمله قدرت خدا را مطلق و غير متناهى معرفى نموده، و قدرت غير متناهى نسبتش به احياى اول و دوم يكسان است، و نيز نسبت به‌
_______________
(1) نيافريديم آسمانها و زمين را براى سرگرمى و بازى، نيافريديمشان مگر به حق. سوره دخان، آيه 39.
(2) ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دو است را باطل نيافريديم، اين پندار كسانى است كه كافر شدند، سوره ص، آيه 27.
(3) گفت اين استخوانها را كه پوسيده چه كسى زنده مى‌كند؟ بگو همان كس كه بار اول ايجادش كرد زنده‌اش مى‌سازد. سوره يس، آيه 79 و 78.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 490
كارى كه فى نفسه دشوار و يا آسان باشد به يك حد است، پس قدرت او آميخته با عجز نيست، و دستخوش كندى و خستگى نمى‌گردد.
اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه" أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ" «1» و آيه" إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى‌ إِنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" «2» و ساير آياتى است كه بعث را از راه عموم قدرت و نامتناهى بودن آن اثبات مى‌كند مى‌باشد.
پس اين نكته‌ها كه در جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ ..." است، سه نتيجه است كه از آيه سابق بر آن استخراج شده، و غرض همه يكى است، و آن يادآورى دليلى است كه بعث را اثبات مى‌كند. و جمله اخير كه مى‌فرمود:" وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" متضمن آن است.
آيه قبلى تنها مساله بعث مردگان، و ظرفى كه در آن مبعوث مى‌شوند را ذكر مى‌كرد، ولى بيان نمى‌كرد كه آن ظرف چه وقت است. آيه مورد بحث آن را معين نموده، و فرموده:
ظرف آن، ساعت است. و اگر نفرمود: خدا ساعت را مى‌آورد. و آمدن را به خود ساعت نسبت داد، شايد از اين جهت بوده كه ناگهانى بودن آن را در نظر گرفته، كه اعتبار هيچ علمى به آن تعلق نمى‌گيرد. همانطور كه فرموده" لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً".
پس اگر نسبتش را به فاعل (خدا) نداده، مانند تعيين نكردن وقت آن، در آيه" قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ" «3» و آيه" إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها" «4» همه مبالغه در اخفاء آن و تاييد ناگهانى بودن آن است.
و نام قيامت و آمدن ناگهانى‌اش در كلام خداى تعالى بسيار آمده، و در هيچ جا فاعل و آورنده آن ذكر نشده، بلكه همه جا از آن بمانند" آتية- خواهد آمد"،" تاتيهم- قيامتشان خواهد آمد"" قائمة"، و" تقوم"، و مانند اينها تعبير شده.
و اما مظروف را كه عبارت است از احياى انسانهاى مرده، در جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" ذكر كرده.
حال اگر بگويى: نتيجه حجت مذكور بعث همه موجودات است، نه تنها انسان، براى‌
_______________
(1) مگر از خلقت اول به ستوه آمديم. سوره ق، آيه 15.
(2) آن كس كه آن را زنده كرده زنده كننده مردگان است، كه او بر هر چيز قادر است. سوره حم سجده، آيه 39.
(3) بگو علم به وقت آن نزد پروردگار من است. سوره اعراف، آيه 187.
(4) قيامت آمدنى است و من بنا دارم پنهانش كنم. سوره طه، آيه 15.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 491
اينكه فعل بدون غايت لغو و باطل است، و اين لغو اختصاص به خلقت انسانها ندارد، بلكه خلقت غير انسان را هم شامل است، ليكن آيه شريفه اين نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته است.
در جواب مى‌گوييم: اگر آيه شريفه نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته، منافات ندارد كه نظير آن نتيجه در غير آدمى هم ثابت باشد، زيرا آيه شريفه در مقام و سياقى است كه بعث انسانها در آن مورد گفتگو و حاجت است. علاوه بر اينكه ممكن هم هست گفته شود: معاد نداشتن غير آدمى مستلزم آن نيست كه خلقت آنها لغو و باطل باشد براى اينكه خلقت آنها به خاطر آدميان بوده پس غايت و نتيجه خلقت همه موجودات وجود آدميان و نتيجه خلقت آدميان بعث آنان است.
اين بود آنچه كه تدبر در آيات سه‌گانه مورد بحث و سياق آنها و نيز عرضه آنها بر ساير آيات داله بر معاد با تفنن بسيارى كه در آنها است آن را دست مى‌دهد. با اين جواب كه ما داديم وجه اينكه چرا از ميان همه نتائج تنها نتائج مذكور كه بر حسب لفظ پنج نتيجه است معلوم گرديد و اين نتائج كه گفتيم بر حسب ظاهر لفظ پنج تاست در حقيقت سه نتيجه است كه در آيه دومى از آيه اول استخراج شده و يك نتيجه هم در آيه سومى از سه نتيجه نامبرده در آيه دومى استخراج شده است.
با اين بيان يك نكته ديگر نيز روشن مى‌شود و آن بيجا بودن شبهه تكرار است كه بعضى دچارش شده‌اند و آن شبهه اين است كه از جمله" وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌" و جمله" وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ" و جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" و جملات ديگر توهم شده است.
مفسرين در تفسير آيات سه‌گانه و بيان حجت آنها وجوه بسيار مختلفى آورده‌اند كه هيچ فايده‌اى در نقل آنها نيست و در همه آن وجوه مقدماتى اضافه كرده‌اند كه به كلى از مفاد آيه اجنبى است، و علاوه بر اينكه اجنبى است در نظم آيه و سلامت بيان و استقامت حجت آن اخلال نيز وارد مى‌كند و به همين جهت از ذكر آن صرفنظر كرديم اگر كسى بخواهد به آنها وقوف يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.
[مقصود از" علم" و" هدى" در آيه:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً ..."]
" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ" اين آيه صنف ديگر از مردم روى‌گردان از حق را يادآور مى‌شود. در تفسير كشف الكشاف به طورى كه نقل كرده‌اند گفته: از نظر نظم و مقام روشن‌تر اين به نظر مى‌رسد كه بگوييم اين آيه در باره پيشوايان و مقلدين- به فتحه لام- و آيه قبلى كه مى‌فرمود" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ ... مَرِيدٍ" در باره مقلدين- به كسر لام- است. اين بود خلاصه نظريه كشف‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 492
الكشاف «1».
و حق هم همان است به دليل اينكه در ذيل آن آيه مى‌فرمايد:" لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" هم چنان كه در ذيل آيه قبلى فرمود:" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ" چون اضلال، كار مقلد- به فتحه لام- و متابعت كار مقلد- به كسر لام- است. ترديدى كه در آيه ميان" علم" و" هدايت" و" كتاب" آمده با اينكه هر يك از آنها شامل دو شق ديگر مى‌شود خود دليل بر اين است كه مراد از علم هر علمى نيست تا شامل هدايت و كتاب هم بشود بلكه مراد علم مخصوصى است، هم چنان كه مراد از هدايت، هدايت مخصوصى است. و اما اينكه آن علم چه علمى و آن هدايت چه هدايتى است؟ بعضى «2» گفته‌اند: مراد از علم، علم ضرورى و بديهى است، و مراد از هدايت، استدلال و فكر صحيحى است كه آدمى را به سوى معرفت راه بنمايد، و مراد از" كِتابٍ مُنِيرٍ"، وحى آسمانى است، كه حق را اظهار مى‌كند.
ليكن اين حرف صحيح به نظر نمى‌رسد، زيرا هيچ دليلى نيست بر اينكه علم را در آيه حمل بر علم بديهى و ضرورى كنيم. علاوه بر اينكه مجادله كردن در مساله توحيد، و خداشناسى- چه اينكه مراد از آن اصرار در بحث باشد، و يا مجادله به معناى اصطلاحى، يعنى قياس تشكيل شده از مشهورات و مسلمات- خود يكى از طرق استدلال است، و علم ضرورى به هيچ وجه استدلال نمى‌خواهد.
از اين توجيه كه بگذريم، آنچه ممكن است در باره اين تعبير بگوييم اين است كه:
مراد از علم، علم حاصل از حجت عقلى باشد، و مراد از هدايت، علم حاصل از هدايت الهى باشد، كه تنها نصيب كسانى مى‌شود كه در بندگى و عبادت خدا خلوص به خرج داده، دل به نور معرفت او روشن كرده باشند. و يا به عكس، يعنى به عنايتى ديگر مراد از علم، هدايت الهى، و مراد از هدايت، علم از طريق حجت عقلى باشد، و مراد از كتاب منير، وحى الهى، و از طريق نبوت باشد. و اين طرق سه‌گانه به سوى مطلق علم است كه يكى از راه عقل، و دومى از راه چشم، و سومى از راه گوش به دست مى‌آيد، و اين همان است كه در آيه شريفه" وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا" «3» بدان اشاره مى‌كند، و به هر حال خدا داناتر است.
_______________
(1) كشف الكشاف.
(2) منهج الصادقين، ج 6، ص 139.
(3) سوره اسرى، آيه 36.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 493
" ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ... عَذابَ الْحَرِيقِ" كلمه:" ثنى" به معناى شكستن است و كلمه" عطف"- به كسر عين- به معناى پهلو است. و شكستن پهلو كنايه از روگرداندن است، گويى كسى كه از چيزى روى مى‌گرداند، يك پهلوى خود را خم مى‌كند و مى‌شكند.
جمله" لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" متعلق به جمله" يجادل" است، و لام در آن براى تعليل است، و معناى آن اين است كه: در باره خدا از روى جهل جدال مى‌كند و اظهار اعراض و استكبار مى‌كند، تا به اين وسيله به غرض خود كه اضلال مردم است برسد، و اينها همان رؤساى مشركين هستند كه ديگران از ايشان پيروى مى‌كنند.
جمله" لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ" تهديد ايشان است به خزى، يعنى خوارى و ذلت و رسوايى در دنيا- همانطور كه ديديم سرانجام كار مشركين قريش، البته رؤساى ايشان به همانجا كشيده شد- و نيز تهديد به عذاب اخروى است.
" ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" كلمه" ذلك" اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى بود، يعنى تهديد رؤساى مشركين به خوارى در دنيا و عذاب در آخرت. و حرف" باء" در جمله" بِما قَدَّمَتْ" باء مقابله است مثل بايى كه ما در جمله" بعث هذا بهذا- فروختم اين را در مقابل آن" مى‌آوريم. ممكن هم هست باء سببيت باشد. و معناى آيه بنا بر احتمال اول چنين مى‌شود آنچه تو از خزى و عذاب مى‌بينى سزاى همان كارهايى است كه در دنيا كردى. و بنا بر احتمال دومى: به سبب آن مجادله بدون علم و هدايت و كتاب كه در دنيا كردى و در باره خدا بدون علم و هدايت و كتاب اعراض و استكبار ورزيدى تا مردم را گمراه كنى اين خزى و عذاب را مى‌بينى. البته در اين كلام التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته تا ملامت و عتاب را بر آنان تسجيل كرده باشد.
جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" عطف بر جمله" بِما قَدَّمَتْ" است و معنايش اين است كه: (اينكه گفتيم آنچه مى‌بينى سزاى كرده‌هاى خود تو است) بدان جهت است كه خدا بر بنده خود ظلم نمى‌كند بلكه با هر يك از آنان معامله‌اى مى‌كند كه خود مستحق آن باشند و با عمل خود و به زبان حال خواستار آن باشند.
" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ ..."
كلمه" حرف" و نيز كلمه" طرف" و كلمه" جانب" به يك معنا است. و كلمه" اطمينان" به معناى آرامش و سكونت است و" فتنة" به طورى كه گفته‌اند «1» به معناى محنت‌
_______________
(1) كشاف، ج 3، ص 149 و روح البيان، ج 6، ص 11.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 494
يعنى امتحان است. و كلمه" انقلاب" به معناى برگشتن است.
[وصف صنفى ديگر كه دين را براى دنيايشان مى‌خواهند و در آزمايش‌ها روى مى‌گردانند (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ ...)]
اين آيه صنف ديگرى از اصناف مردم بى‌ايمان و غير صالح را بر مى‌شمارد و آنها كسانى هستند كه خداى سبحان را مى‌پرستند اما يك طرفى نه از هر طرف، به تعبيرى: به يك فرض و تقدير مى‌پرستند و اما بر ساير تقادير نمى‌پرستند و آن فرضى كه بر آن فرض خدا را مى‌پرستند در صورتى است كه پرستش او خير دنيا برايشان داشته باشد. و معلوم است كه لازمه اين طور پرستش اين است كه دين را براى دنيا استخدام كنند اگر سودى مادى داشت پرستش خدا را استمرار دهند و بدان دل ببندد و اطمينان يابند و اما اگر دچار فتنه و امتحان شوند روى گردانيده به عقب برگردند به طورى كه حتى به چپ و راست هم ننگرند و از دين خدا مرتد شوند و آن را شوم بدانند و يا اگر شوم هم ندانند به اميد نجات از آن آزمايش و مهلكه از دين خدا روى بگردانند و اين روش عادت آنان در پرستش بتها نيز هست يعنى بت را مى‌پرستند تا به خير مورد آرزوى خود برسند و يا به شفاعت آنها از شر دنيايى رهايى و نجات يابند. و اينكه گفتيم از شر دنيايى بدان جهت است كه بت‌پرستان معتقد به آخرت نيستند.
آن گاه مى‌فرمايد: اين سرگردان‌هايى كه تكيه‌گاهى ندارند، و هر دم رو به سويى دارند، به خاطر وقوعشان در محنت و مهلكه، زيانكار در دنيا، و به خاطر روى‌گرداندنشان از خدا و دين، و ارتداد و كفر، زيانكار در آخرت هستند، زيانكارى آشكار.
اين آن معنايى است كه تدبر در معناى آيه آن را دست مى‌دهد. و بنا بر اين معنا جمله" يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ"، از قبيل استعاره به كنايه، و جمله" فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ ..." تفسير و تفصيل براى جمله" يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" خواهد بود. و جمله" خَسِرَ الدُّنْيا" اشاره به خسران دنيايى آنان به خاطر دچار شدن به فتنه،" وَ الْآخِرَةَ" اشاره به خسران آخرتى آنان به خاطر روى گرداندن از دين است.
" يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ" مدعو در اينجا بت است كه به خاطر نداشتن شعور و اراده، هيچ نفع و ضررى براى عابدش ندارد، و عابدش اگر به نفعى و يا ضررى مى‌رسد از ناحيه عبادت است كه فعل خود او است.
" يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى‌ وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ" كلمه" مولى" به معناى ولى و ياور است. و كلمه" عشير" به معناى مصاحب و معاشر است.
در تركيب جملات آيه گفته‌اند كه جمله" يدعو" به معناى" يقول- مى‌گويد" و جمله‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 495
" لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ ..." مقول آن قول است، و كلمه" لمن" مبتدايى است كه لام ابتدا بر سرش در آمده، و خود آن كلمه موصوله، وصله آن جمله" ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ" مى‌باشد، و جمله" لَبِئْسَ الْمَوْلى‌، وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ" جواب قسم حذف شده، و قائم مقام خبرى است كه خود بر آن دلالت مى‌كند.
و معناى آيه اين است كه: كسى كه بتها را مى‌پرستد، روز قيامت خودش بتها را چنين توصيف مى‌كند كه آنچه من در دنيا مولى و عشير خود گرفتم، ضررش بيشتر از سودش بود، و خدايى كه ضررش از سودش بيشتر باشد، بد مولى و بد عشيرى است، سوگند مى‌خورم كه بد مولى و بد عشيرى است.
و اگر فرمود ضررش نزديك‌تر از سودش است، بدين جهت است كه روز قيامت آثار سوء بت‌پرستى را كه همان عذاب جاودان و هلاكت ابدى است مشاهده مى‌كند." إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ..."
بعد از آنكه اصنافى از مردم را ذكر كرد كه يك دسته پيشوايان كفرند، كه ديگران را به دنبال خود مى‌كشانند، و در باره خدا بدون علم جدال مى‌كنند، و دسته دوم پيروان ايشانند كه دنبال هر شيطانى را مى‌گيرند و مانند پيشوايانشان جدال مى‌كنند و هر دم در خيالاتى هستند كه خدا را از هر راهى كه سود مادى داشت مى‌پرستند، و آن گاه ايشان را به وصف ضلالت و خسران توصيف نموده اينك در اين جمله در مقابل آنان صنف ديگرى را هم ذكر مى‌كند و عبارتند از مؤمنين صالح كه آنان را به داشتن مثواى كريم و سرانجام نيكو توصيف نموده مى‌فرمايد كه خدا اين سرانجام را براى آنان خواسته است. و ذكر اين اصناف مقدمه و زمينه‌چينى براى قضاوتى است كه در ذيل آيات خواهد آمد.
[معنى و مفاد آيه:" مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ ..." و وجوهى كه در باره آن گفته‌اند]
" مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ" در مجمع البيان گفته: كلمه" سبب" به معناى هر چيزى است كه با آن و به وسيله آن چيز ديگرى را به دست مى‌آورند و به همين جهت است كه طناب را سبب مى‌گويند (كه به وسيله آن آب از چاه بيرون مى‌آورند) و طريق را سبب مى‌گويند (چون به وسيله آن به مقصد مى‌رسند) و درب را سبب مى‌گويند (چون به وسيله آن وارد خانه مى‌شوند) «1» و مراد خداى‌
_______________
(1) مجمع البيان، ج 7، ص 73.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 496
تعالى از" سبب" در اين آيه همان معناى اول يعنى طناب است. كلمه" قطع" به معناى بريدن و از جمله معانى آن اختناق است و گويا از اين باب اختناق را قطع مى‌گويند كه مستلزم قطع نفس است. مفسرين «1» گفته‌اند ضمير در" لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ" به رسول خدا بر مى‌گردد چون مشركين مكه مى‌پنداشتند دينى كه وى آورده دروغى و نو ظهور است كه اساس محكمى ندارد و به همين جهت دعوتش منتشر نمى‌شود، و نزد خدا هم منزلتى ندارد تا او پشتيبانش باشد. ولى وقتى كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش عالم‌گير شد و آوازه‌اش همه جا پيچيد اين حادثه غير منتظره سخت ايشان را به خشم آورد لذا خدا در اين آيه ايشان را نكوهش كرده و اشاره مى‌كند كه ياور او خدا است و چون ياور او خداست خشم ايشان پايان نمى‌پذيرد و لو خود را خفه كنند. پس نقشه‌هاى ايشان هم اثرى نخواهد داشت. و معناى آيه اين است كه: هر كه از مشركين خيال كند كه خدا او را يارى نمى‌كند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نمى‌كند و دين او را گسترش نمى‌دهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نمى‌گرداند و گروندگان به وى را نيز وا مى‌گذارد، آن گاه به خاطر همين خيال وقتى مى‌بيند كه خدا او را يارى كرده دچار خشم مى‌شود، چنين كسى طنابى بگيرد. و با آن به بلندى برود- مثل كسى كه با طناب به درخت بلندى بالا مى‌رود- آن گاه با همان طناب خود را خفه كند، بعد ببيند آيا كيد و حيله‌اش خشمش را مى‌نشاند يا خير؟.
و اين معنا معناى خوبى است كه سياق آيات قبلى، و نزول اين سوره به اندك مدتى بعد از هجرت، يعنى در ايامى كه مشركين هنوز قدرت و شوكت خود را داشتند آن را تاييد مى‌كند.
ولى بعضى «2» از مفسرين گفته‌اند كه ضمير مذكور به كلمه" من" بر مى‌گردد، و معناى قطع هم قطع مسافت و بريدن راه است و مقصود از" مد سبب به سوى آسمان" بالا رفتن به آسمان به منظور ابطال حكم خدا است. و معناى آيه اين است كه: كسى كه مى‌پندارد كه خدا در دنيا و آخرت ياريش نمى‌كند، به آسمان بالا رود و آن گاه مسافت را بپيمايد، و سپس ببيند آيا كيد و مكرش حكم خداى را كه مايه خشم او شده از بين مى‌برد يا نه؟.
و اين حرف صحيح نيست و شايد مقصودشان اين باشد كه مراد از آيه شريفه اين باشد كه بفرمايد: بر هر انسانى لازم است كه در امور دنيا و آخرت خود اميدوار خدا باشد، و اگر
_______________
(1) روح المعانى، ج 17، ص 126 به نقل از ابن عباس كلبى.
(2) تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 78.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 497
اميدوار او نباشد و خيال كند كه خدا او را يارى نمى‌كند و به خاطر همين خيال دچار غيظ شود پس هر نقشه كه مى‌تواند بريزد كه نقشه‌اش سودى به حالش نخواهد داشت.
بعضى «1» ديگر گفته‌اند كه ضمير مذكور به موصول بر مى‌گردد، هم چنان كه در قول سابق به آن بر مى‌گشت، و مراد از" نصرت" رزق است. وقتى مى‌گويند:" ارض منصورة"، معنايش زمين باران ديده است، و معناى آيه همان معنايى است كه در قول سابق گذشت.
چيزى كه هست قول دومى از قول سابق به اعتبار عقلى نزديك‌تر و بهتر است، ليكن اشكالى بر هر دو قول متوجه است، و آن اين است كه لازمه هر دو قول اين است كه آيه شريفه متصل به آيات قبلش نباشد. اشكال ديگر اينكه اگر اين دو قول صحيح بود جا داشت بفرمايد:" من ظن ان لن ينصره اللَّه ..." نه اينكه بفرمايد:" مَنْ كانَ يَظُنُّ" زيرا تعبير دومى كه در قرآن آمده استمرار ظن در گذشته را مى‌رساند و همين تعبير مؤيد قول اول است.
" وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ" در سابق مكرر گذشت كه كلمه" كذلك: اين چنين" از باب تشبيه كلى به فرد است، با اينكه فرد مصداق كلى است، ولى به اين اعتبار كه ميان كلى و فرد تباين فرض شده باشد، و اين اعتبار به خاطر اين است كه بفهماند حكم جارى در فرد مفروض در ساير افراد نيز جريان دارد، مثل كسى كه به حسن و جواد كه مشغول صحبت كردن، و قدم زدن هستند اشاره كرده بگويد: انسان بايد اينطور باشد، يعنى حكم و طريقه حرف زدن و تكلم كه در اين دو نفر جريان دارد بايد در همه جريان يابد. پس معناى آيه اين مى‌شود كه: ما قرآن را در حالى كه آياتى روشن و واضح الدلاله است نازل كرديم، هم چنان كه آيات سابقه بر اين سوره نيز واضح بود.
جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ" خبرى است براى مبتداى حذف شده، و تقدير آن" و الامر ان اللَّه يهدى من يريد" است، و معنايش اين است كه مطلب از اين قرار است كه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى‌كند، و اما كسى كه او نخواهد هدايت كند، ديگر هدايت كننده‌اى برايش نخواهد بود. پس صرف اينكه آيات الهى بينات واضحة الدلاله هستند در هدايت شنونده كافى نيست، مگر آنكه خدا بخواهد هدايتش كند.
بعضى «2» از مفسرين گفته‌اند: جمله مذكور عطف است بر ضمير در" انزلناه" و تقدير
_______________
(1) ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 78.
(2) تفسير لاهيجى، ج 3، ص 167.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 498
كلام" وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ ... أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ" است، ولى وجه اول صدر و ذيل آيه را بهتر متصل مى‌سازد، و اين خود روشن است.
بحث روايتى [رواياتى در باره مراد از" مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" و جمله:" نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‌ أَجَلٍ مُسَمًّى" در آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ ..."]
در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ" فرموده:" مريد" به معناى خبيث است «1».
و در الدر المنثور است كه: ابن ابى حاتم از ابى زيد روايت كرده كه در ذيل آيه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ" گفته: اين آيه در باره نضر بن حارث نازل شد «2».
مؤلف: اين روايت را الدر المنثور «3» از ابن جرير و ابن منذر از ابن جريح نيز روايت كرده. و ظاهرا منظور وى تطبيق نضر بن حارث با عنوان كلى آيه است، همانطور كه روش راويانى كه متعرض اسباب نزول شده‌اند همين است كه به جاى اينكه بگويند: فلان مورد يكى از مصاديق آيه است، مى‌گويند: آيه در باره فلان مورد نازل شده. و بنا بر اين، گفتار مجاهد كه گفته است آيه بعدى كه مى‌فرمايد:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً" در باره نضر بن حارث نازل شده از روايت گذشته بهتر است، چون شخص مزبور از معاريف قوم خود بوده، و آيه دوم همانطور كه گفتيم در باره بزرگان ضلالت و پيشوايان كفر، و آيه اول در باره پيروان ايشان است.
و در تفسير قمى در ذيل جمله" مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" از امام (ع) نقل كرده كه فرمود:" مخلقة" جنين كامل الخلقه است، و" غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" جنينى است كه ناقص سقط شود «4».
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از عبد اللَّه بن مسعود روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) كه پيغمبرى صادق و مصدق‌
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 78.
(2) الدر المنثور ج 4، ص 344 و در اين كتاب به جاى (ابى زيد) (ابى مالك) مى‌باشد.
(3) الدر المنثور، ج 4، ص 344.
(4) تفسير قمى، ج 2، ص 78.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 499
است براى ما صحبت كرد كه خلقت هر يك از شما در شكم مادر بعد از چهل روز در حالى كه نطفه است شروع مى‌شود و به صورت علقه در مى‌آيد، چهل روز هم علقه است، آن گاه به صورت مضغه در مى‌آيد، چهل روز هم مضغه است، آن گاه خداوند فرشته خود را مى‌فرستد تا در آن نفخ روح كند و دستور مى‌دهد تا مقدر او را در چهار جهت بنويسد: يكى رزق، دوم اجل و مدت عمر، سوم عمل، چهارم سعادت و شقاوت.
به آن خدايى كه غير او خدايى نيست، بعضى از شما عمل اهل بهشت را انجام مى‌دهد تا جايى كه ميان او و بهشت بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته، كار خود را مى‌كند و با ارتكاب چند عمل از اعمال اهل دوزخ او را دوزخى مى‌كند. و بعضى از شما عمل اهل جهنم را مرتكب مى‌شود تا جايى كه ميان او و آتش دوزخ بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته كار خود را مى‌كند، يعنى او را موفق به چند عمل از اعمال اهل بهشت مى‌سازد و به همان وسيله او را بهشتى مى‌كند «1».
مؤلف: اين روايت به طرق ديگرى نيز از ابن مسعود، ابن عباس، انس و حذيفة بن اسيد روايت شده «2»، البته در متن آنها اختلاف هست. در بعضى از آنها- يعنى روايت ابن جرير از ابن مسعود- آمده كه به فرشته گفته مى‌شود: راه بيفت به سوى ام الكتاب و از روى آن كتاب نسخه‌اى از اوصاف اين نطفه بردار. پس فرشته نزد ام الكتاب مى‌رود و از آن كتاب از مطالبى كه در باره آن نطفه است نسخه برداشته، تمامى صفات آن را مى‌گيرد ....
از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (ع) نيز قريب به اين مضمون رواياتى رسيده، مانند آن روايتى كه در قرب الاسناد حميرى از احمد بن محمد، از احمد بن ابى نصر، از حضرت رضا (ع) نقل شده كه در آن آمده: پس همين كه چهار ماهش تمام شد، خداى تبارك و تعالى دو فرشته خلاق مى‌فرستد تا او را صورتگرى كنند و رزق و مدت عمرش، و شقاوت و سعادتش را بنويسند ... «3».
ما در تفسير اول سوره آل عمران حديث كافى از امام باقر (ع) را كه در باره تصوير جنين و نوشتن مقدرات او است، نقل كرديم. و در آن داشت كه آن دو ملك تمامى مقدرات آن طفل را از روى لوحى كه در پيشانى مادرش مى‌خورد نسخه برداشته و در آخر هر
_______________
(1) الدر المنثور، ج 4، ص 344.
(2) الدر المنثور، ج 4، ص 345.
(3) قرب الاسناد.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 500
مقدرى كه مى‌نويسند شرط مى‌كنند كه اگر بدايى حاصل نشود و گر نه اين مقدر تغيير مى‌كند ... «1».
و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست و مقتضاى اين حديث و هر حديثى كه بدين معنا باشد اين است كه هر مقدرى كه براى كودك نوشته مى‌شود قابل تغيير است هم چنان كه مقتضاى روايات وارده از طرف اهل سنت كه گذشت خلاف اين معنا است ولى به هر حال منافاتى ميان اين دو مدلول نيست براى اينكه براى هر چيز- و از آن جمله براى آدميان- بهره‌اى از لوح محفوظى است كه هرگز دچار تغيير و تبديل نمى‌شود و نيز بهره‌اى از لوح محو و اثبات دارد كه قابل تغيير و تبديل هست و بنا بر اين، قضاهاى رانده شده دو نوع است قضاى حتمى و غير حتمى كه خداى تعالى در باره آن دو فرموده:" يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ" «2».
و ما، در گذشته گفتارى پيرامون معناى قضا گذرانديم و در آنجا روشن كرديم كه لوح قضا هر چه باشد با نظام عليت و معلوليت منطبق است كه به دو سلسله منحل مى‌شود يكى سلسله علل تامه و معلولات آنها كه هيچ قابل تغيير و تبديل نيست و ديگرى سلسله علل ناقصه و معلولهاى آن كه اين سلسله تغيير و تبديل مى‌پذيرد. و گويا طايفه اول از روايات به قضاهاى حتمى جنين و دسته دوم به قضاهاى غير حتمى او اشاره مى‌كنند و ما اين معنا را نيز توضيح داديم كه حتميت قضا منافاتى با اختياريت افعال آدمى ندارد كه خواننده عزيز بايد متوجه اين نكته باشد.
و در كافى به سند خود از سلام بن مستنير روايت كرده كه گفت: از امام ابو جعفر (ع) از معناى آيه" مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" پرسش نمودم فرمود:" مخلقه" عبارتند از همان ذره‌هايى كه خدا در پشت آدم قرار داده و از آنها پيمان گرفته و سپس به پشت مردان و رحم زنان روانشان كرد و آنان همان افرادى از انسانهايند كه به دنيا مى‌آيند تا از آن پيمان پرسش شوند، و اما" غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" عبارتند از هر انسانى كه خداوند در هنگام خلقت ذره در پشت آدم قرارشان نداد و در نتيجه يا به صورت نطفه هدر رفته از بين مى‌روند يا اگر هم صورت انسانى به خود بگيرند هنوز به كمال نرسيده و قبل از نفخ روح سقط مى‌شوند «3».
مؤلف: در گذشته، يعنى در بحث روايتى كه در ذيل" آيه ذر" در سوره اعراف عنوان‌
_______________
(1) كافى.
(2) خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى‌كند و نزد او است ام الكتاب.
سوره رعد، آيه 39.
(3) كافى‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 501
كرديم توضيحى براى اين حديث گذشت.
و در تفسير قمى به سند خود از على بن مغيره از امام صادق، از پدر بزرگوارش نقل كرده كه فرمود: وقتى آدمى به سن صد سالگى رسد" به ارذل العمر" رسيده است «1».
[چند روايت در ذيل آيه:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" كه در باره طالبان دين براى دنيا است‌]
مؤلف: در تفسير سوره نحل در ذيل آيه هفتم پاره‌اى روايات در اين معنا ذكر كرديم.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه، به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: مردمى از اعراب بودند كه نزد رسول خدا (ص) مى‌آمدند و اسلام مى‌آوردند، و چون به ديار خود بر مى‌گشتند اگر آن سالشان سال پر باران و پر حاصل و پر نتاج مى‌بود مى‌گفتند: دين ما دين صالحى است و به آن تمسك مى‌كردند. و اگر آن سالشان سال بى‌باران و قحطى و مصيبت‌زا مى‌بود مى‌گفتند: اين دين كه ما اختيار كرديم هيچ خير و بركتى ندارد، و بدين جهت بود كه آيه شريفه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" نازل شد «2».
مؤلف: اين معنا به غير اين، از طريق ابن عباس نيز روايت شده.
و در كافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه گفت: از آن جناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى‌فرمايد:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" فرمود: بله مردمى هستند كه خدا را به يگانگى مى‌پرستند و از پرستش غير خدا دست بر مى‌دارند و از شرك بيرون مى‌شوند، ولى نمى‌دانند كه محمد (ص) رسول خدا است. اينها كسانى هستند كه خدا را به يك طرف مى‌پرستند، يعنى با شك در نبوت محمد و حقانيت آنچه آورده، و مى‌گويند: ما صبر مى‌كنيم ببينيم اموالمان زياد مى‌شود و عافيت در بدن و فرزند مى‌يابيم، يا نه، اگر اموالمان زياد شد و خود و فرزندانمان قرين عافيت شديم آن وقت مى‌فهميم كه اين مرد صادق، و رسول خدا (ص) است، و اما اگر نشد به دين سابق خود بر مى‌گرديم. لذا خداى تعالى در باره آنان مى‌فرمايد:" فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ" يعنى اگر عافيتى در دنياى خود يافت به آن دين اطمينان مى‌يابد" وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ" يعنى اگر دچار بلايى در خود شد" انْقَلَبَ عَلى‌ وَجْهِهِ"، با شك خود به سوى شرك قبليش بر مى‌گردد" خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ" فرمود: مقصود از" انقلاب" همين است كه مشرك مى‌شود، و غير خدا را
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 79.
(2) الدر المنثور، ج 4، ص 346.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 502
مى‌خواند و مى‌پرستد ... «1».
مؤلف: اين روايت را صدوق در كتاب توحيد خود با مختصر اختلافى نقل كرده «2».
و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده‌اند كه در ذيل آيه" مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ" گفته: يعنى كسى كه بپندارد كه خدا، محمد (ص) را در دنيا و آخرت يارى نمى‌كند،" فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ" يعنى طنابى به سقف خانه خود بياويزد" ثُمَّ لْيَقْطَعْ" پس خود را خفه كند تا بميرد «3».
مؤلف: هر چند اين حرف تفسيرى است از ابن عباس و ليكن در حقيقت معناى شان نزول را در بر دارد و به همين جهت ما آن را نقل كرديم.
_______________
(1) اصول كافى، ج 2، ص 413.
(2) توحيد صدوق.
(3) الدر المنثور، ج 4، ص 347.

الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ
2 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
3 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ
4 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ
5 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ
6 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ
7 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ
8 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ
9 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ
10 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
11 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ
12 - ‌صفحه‌ى 504
مگر ندانى كه هر كه در آسمانها و در زمين هست با خورشيد و ماه و ستارگان و كوه‌ها و درختان و جانوران و بسيارى مردمان خدا را سجده مى‌كنند و بسيارى نيز عذاب بر آنها محقق شده و هر كس كه خدا خوارش كند ديگر كسى نيست كه او را گرامى بدارد كه خدا هر چه بخواهد مى‌كند (18).
اين دو طايفه دشمنان هم هستند كه در مورد پروردگارشان با يكديگر مخاصمه كرده‌اند، و كسانى كه كافرند برايشان جامه‌هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى‌شود (19).
كه امعاء ايشان را با پوستها بگدازد (20).
و برايشان گرزهايى آهنين آماده است (21).
هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند (گويند) عذاب سوزان را بچشيد (22).
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند به بهشتهايى مى‌برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود (23).
آنان به گفتار نيك هدايت شده‌اند و به راه ستوده رهنمايى گشته‌اند (24).
بيان آيات‌
بعد از آنكه در آيات سابق اختلاف مردم و خصومت آنان را در باره خداى سبحان نقل كرد كه يكى تابع پيشوايى گمراه كننده است و ديگرى پيشوايى است گمراه كننده كه بدون علم در باره خدا جدال مى‌كند، و يكى ديگر مذبذب و سرگردانى است كه خدا را در يك صورت مى‌پرستد و در ساير صور به شرك قبلى خود بر مى‌گردد و ديگرى به خداى سبحان ايمان دارد و عمل صالح مى‌كند، اينك در اين آيات مى‌فرمايد كه خدا عليه ايشان شهادت مى‌دهد و به زودى در روز قيامت ميان آنان داورى مى‌كند در حالى كه همه خاضع و مقهور او هستند و در برابر عظمت و كبرياى او به سجده در مى‌آيند، سجده حقيقى- و لو اينكه بعضى از اينان يعنى آنهايى كه عذاب بر آنان حتمى شده بر حسب ظاهر از سجده امتناع كنند- آن گاه اجر مؤمنين و كيفر غير مؤمنين را بعد از فصل قضاء در قيامت بيان مى‌كند.
[مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا"،" الَّذِينَ هادُوا"،" نصارى"،" صابئين"،" مجوس" و" الَّذِينَ أَشْرَكُوا" كه فرمود:" خدا در قيامت بين آنان حكم به حق مى‌كند"]
" إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى‌ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ..."
مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا" به قرينه مقابله كسانى است كه به محمد بن عبد اللَّه (ص) و كتاب و قرآن ايمان آوردند. و مراد از" وَ الَّذِينَ هادُوا" گروندگان به موسى و

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 505
پيامبران قبل از موسى است كه در موسى توقف كردند و كتابشان تورات است. كه بخت نصر پادشاه بابل وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شد قبل از مسيح آن را سوزانيد و مدتها به كلى نابود شد تا آنكه عزراى كاهن در اوايل قرن ششم قبل از مسيح در روزگارى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح نموده و بنى اسرائيل را از اسارت نجات داده به سرزمين مقدس برگردانيد آن را به رشته تحرير در آورد.
و مراد از" صابئين" پرستندگان كواكب نيست به دليل خود آيه كه ميان صابئين و مشركين مقابله انداخته بلكه- به طورى كه بعضى گفته‌اند- صابئين عبارتند از معتقدين به كيشى كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابى دارند كه آن را به حضرت يحيى بن زكرياى پيغمبر نسبت داده‌اند، و امروز عامه مردم ايشان را (صابئى) مى‌گويند، و ما در ذيل آيه شريفه" إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى‌ وَ الصَّابِئِينَ" «1» بحثى در باره صابئين گذرانديم.
و مراد از" نصارى" گروندگان به مسيح، عيسى بن مريم (ع) و پيامبران قبل از وى، و كتب مقدسه انجيل‌هاى چهارگانه (لوقا، مرقس، متى و يوحنا) و كتب عهد قديم است، البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآن كريم مى‌فرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلى است كه به عيسى نازل شد.
و منظور از" مجوس" قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده، كتاب مقدسشان" اوستا" نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است، به طورى كه مى‌توان گفت به كلى منقطع است. اين قوم كتاب مقدس خود را در داستان استيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آنكه در زمان ملوك ساسانى مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت. آنچه مسلم است، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالم دو مبدأ است، يكى مبدأ خير، و ديگرى مبدأ شر. اولى نامش" يزدان" و دومى" اهريمن" و يا اولى" نور"، و دومى" ظلمت" است. و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس دانسته، بدون اينكه مانند بت‌پرستان براى آنها بتى درست كنند، به آنها توسل و تقرب مى‌جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه- و مخصوصا آتش را- مقدس مى‌دارند. و در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده‌هايى داشتند كه وجود همه عالم را مستند به‌
_______________
(1) سوره بقره، آيه 62.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 506
" اهورامزدا" دانسته، او را ايجاد كننده همه مى‌دانستند.
و اما مراد از" مشركين" در" وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا" همان وثنى‌ها هستند كه بت مى‌پرستيدند، و اصول مذاهب آنها سه است: يكى مذهب وثنيت صابئه، و يكى وثنيت برهمائيه، و يكى بودايى. البته اين سه مذهب اصول مذاهب مشركين است، و گر نه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هر چه بخواهند و به هر نحوى بخواهند مى‌پرستند، بدون اينكه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند، مانند بت‌پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان، كه گفتار مفصل و شرح عقايدشان در جلد دهم اين كتاب گذشت.
" إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ"- مقصود از اين" فصل" فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلاف داشته‌اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچ حاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد.
و اگر كلمه" ان" در اين آيه شريفه تكرار شده براى تاكيد است، چون ميان" ان"، اول، و خبرش زياد فاصله شده، لذا دوباره" ان" را تكرار فرموده تا تاكيد، اثر خود را ببخشد.
نظير اين تكرار در سوره نحل آمده:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" «1» و نيز در همان سوره اين تكرار آمده، مى‌فرمايد:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ، وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" «2».
" إِنَّ اللَّهَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ"- اين جمله تعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است.
" أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ ..."
ظاهرا خطاب در جمله" أَ لَمْ تَرَ" به همه كسانى است كه مى‌توانند ببينند و صلاحيت خطاب را دارند، و منظور از ديدن در اينجا، دانستن است.

البته ممكن هم هست بگوييم خطاب مختص به رسول خدا (ص) است، و مقصود از رؤيت، رؤيت قلبى است، هم چنان كه در باره آن فرموده:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‌، أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‌ ما يَرى‌" «3».
_______________
(1) سوره نحل، آيه 110.
(2) سوره نحل، آيه 119.
(3) دل در آنچه ديد دروغ نگفت، آيا در آنچه وى ديد با او مى‌ستيزيد. سوره نجم، آيات، 11 و 12.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 507
[سجده (خضوع و تذلل) تكوينى موجودات در برابر خدا و سجده تشريعى بسيارى از مردم و استكبار بسيارى ديگر كه:" حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ"]
و اينكه در آيه مورد بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوه‌ها نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مراد از آن، سجده تكوينى است، نه سجده تشريعى و تكليفى. و سجده تكوينى عبارت است از تذلل و اظهار كوچكى در مقابل عزت و كبريايى خداى عز و جل، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمه آن اين است كه كلمه" من" در جمله" مَنْ فِي الْأَرْضِ" شامل نوع انسان، از مؤمن و كافر، بشود چون در سجده تكوينى و تذلل وجودى، استثنايى نيست.
و اگر در زمره سجده كنندگان خود آسمان و زمين را نام نبرد، با اينكه حكم سجده تكوينى شامل آنها نيز هست، مى‌فهماند كه معناى كلام اين است كه مخلوقات علوى و سفلى چه آنها كه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و كبريايى خدايند، و مدام با هستى خود به طور تكوين و اضطرار سجده مى‌كنند.
جمله:" وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ" عطف است بر جمله" مَنْ فِي السَّماواتِ ..." و معنايش اين است كه: سجده مى‌كند براى او هر كس كه در آسمانها و زمين است و نيز سجده مى‌كند براى او بسيارى از مردم. و اگر سجده آدمى را به بسيارى از آنان نسبت داد، خود دليلى است بر اينكه منظور از اين سجده نوع ديگرى از سجده و غير از سجده سابق است، چون اگر همان مقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شركت دارند. پس اين نوع سجده همان سجده تشريعى، و اختيارى و به رو افتادن به زمين براى تجسم تذلل است، تا آن تذلل و عبوديت تكوينى و ذاتى را اظهار كنند.
و در جمله" وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ" با جمله قبلى مقابله افتاده و اين مقابله مى‌رساند كه معناى آن اين است كه مقصود از آن بسيارى كه عذاب بر آنان حتمى شده كسانى هستند كه از سجده سر مى‌تابند، چيزى كه هست اثر سرپيچى كه همان عذاب است در جاى خود آن ذكر شده، و اگر ثبوت عذاب در جاى خوددارى از سجده ذكر شده، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه اين عذاب عين همان عمل ايشان است، كه به صورت عذاب به ايشان بر مى‌گردد. و نيز براى اين است كه زمينه را براى جمله بعدى كه مى‌فرمايد" وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ" فراهم سازد، چون جمله مذكور دلالت مى‌كند بر اينكه ثبوت عذاب براى آنان به دنبال سرپيچى آنان از سجده، خوارى و ذلت است كه ديگر دنبالش كرامت و خيرى نخواهد بود.
پس امتناع آنان از سجود، به مشيت خدا عذاب را براى ايشان به دنبال دارد، و آن عذاب هم عبارت است از خوارى و ذلتى كه بعد از آن كرامتى تا ابد نخواهد بود، براى اينكه‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 508
همه خيرها، و خير همه‌اش به دست خدا است، هم چنان كه فرموده:" بِيَدِكَ الْخَيْرُ" «1» و با اين حال اگر او خير را از شخصى دريغ بدارد، ديگر كسى نيست كه خير را به آن شخص برساند.
جمله" إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ" كنايه است از عموم قدرت خدا، و تعليلى است براى مطالب قبل كه يكى اثبات عذاب بود براى مستكبرين از سجده براى خدا، و يكى اهانت آنان بود، اهانتى كه بعد از آن كرامتى نباشد.
پس معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مى‌شود كه: خدا در روز قيامت ميان مردمى كه با هم اختلاف داشتند حكم مى‌كند و آنها را از يكديگر متمايز و جدا مى‌سازد. تو كه خوب مى‌دانى كه موجودات علوى و سفلى همه با تكوين و هستى خود در برابر خدا تذلل و خضوع دارند و تنها بشر است كه بسيارى از آنان در مقام عبوديت برخاسته، خضوع و عبوديت ذاتى خود را اظهار مى‌دارند و بعضى از ايشان از اين اظهار استنكاف مى‌ورزند، و اين دسته كسانى هستند كه عذاب بر آنان حتمى شده، و خدا خوارشان مى‌سازد، خواريى كه بعد از آن ديگر كرامتى نباشد، و او بر هر چه بخواهد قادر است و آنچه بخواهد مى‌كند.
با اين معنايى كه براى آيه كرديم وجه اتصالش به ما قبل روشن گرديد.
" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ" اشاره با كلمه" هذان" به دو طايفه‌اى است كه جمله" إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ" و جمله بعدى‌اش:" وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ" بر آن دو دلالت مى‌كرد.
[تمامى مذاهب مختلف به دو دسته:" محق" و" مبطل" منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبيت خدا بر مى‌گردد]
و از اينكه اختلاف كنندگان بشر را با اينكه اديان آنان و مذاهبشان بسيار است، منحصر در دو طايفه كرده فهميده مى‌شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است، يكى حق و يكى باطل، چون اگر اين دو جامع را در نظر نگيريم، به هيچ معناى ديگرى نمى‌توانيم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا كنيم. و محق و مبطل در عالم دو طايفه هستند در مقابل هم، يكى به حق ايمان دارد و ديگرى به آن كفر مى‌ورزد. پس طوائف مذكور در آيه هم، با همه اختلافى كه در اقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اينكه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بيشتر از دو تا دارند. بنا بر اين خوب مى‌توان فهميد كه تعبير" خَصْمانِ اخْتَصَمُوا" چقدر جالب و پر معنا است. از يك طرف اهل خصومت را تثنيه آورده،
_______________
(1) سوره آل عمران، آيه 26.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 509
و از سوى ديگر خصومتشان را به صورت جمع تعبير كرده، و آن گاه خصومتشان را در بارها پروردگارشان دانسته و فهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالى بوده، و در نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم كه زياد باشند در يك مساله است، و آن وصف ربوبيت خدا است.
پاره‌اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصيف مى‌كنند كه او مستحق و سزاوار آنها است و هم افعالى به او نسبت مى‌دهند كه لايق ساحت اوست، و به آن اوصافى كه گفتيم ايمان دارند. اينها اهل حقند، و بر طبق همين اوصاف، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند عمل مى‌كنند، و در نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست.
پاره‌اى ديگر او را به آنچه از اسماء و صفات كه مستحق و سزاوار است توصيف نمى‌كنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى‌شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مى‌گردند، و يا صنع و ايجاد عالم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى‌دهند، و يا منكر رسالت و نبوت، و يا رسالت بعضى از رسل، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى‌شوند، و در نتيجه به حق كفر مى‌ورزند و آن را مى‌پوشانند، (چون كفر همان پوشاندن حق است)، و اين كافر و آن مؤمن به آن معنايى كه گفتيم عبارتند از" خصمان".
آن گاه شروع كرده، در بيان كيفر و سزاى آن دو خصم، و عاقبت امر هر يك از آن دو، و نخست كيفر كفار را بيان نموده، مى‌فرمايد:" فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ" يعنى براى كفار لباس از آتش مى‌برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى‌ريزند.
" يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ" كلمه" صهر" به معناى آب كردن است، و معناى آيه اين است كه با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى‌شود.
" وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ" كلمه" مقامع" جمع" مقمعة" و" مقمعة" به معناى پتك و گرز است.
" كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ" ضمير" منها" به آتش بر مى‌گردد، و كلمه" من غم" بيان آن است. و ممكن هم هست كلمه" من" به معناى سببيت باشد. و كلمه" حريق" به معناى" محرق- سوزاننده" است، مانند" اليم" كه به معناى" مولم- دردآور" است.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 510
" إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا ..."
كلمه" اساور" به طورى كه گفته‌اند جمع" اسورة" است، و" اسورة" خود جمع" سوار" است، و" سوار" به طورى كه راغب «1» گفته معرب" دستواره" است. و بقيه كلمات آيه روشن است.
" وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى‌ صِراطِ الْحَمِيدِ"" قول طيب" كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و" كلام خبيث" به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طيب مؤمنين را يك جا جمع نموده، و فرموده:" دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" «2».
پس معناى اينكه فرمود" به سوى قول طيب هدايت شدند" اين است كه خداوند وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود. و هدايتشان به صراط حميد- حميد يكى از اسماء خداست- اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، هم چنان كه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون نمى‌آيد.
ميان آيه مورد بحث و آيه" كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ" مقابله‌اى است، كه خواننده عزيز خود آن را درك مى‌كند.
بحث روايتى [روايتى در باره مجوس‌]
در كتاب توحيد به سند خود از اصبغ بن نباته از على (ع) روايت كرده كه در حديثى فرموده: قبل از اينكه مرا از دست بدهيد از من پرسش كنيد. اشعث ابن قيس برخاست و گفت: يا امير المؤمنين از مجوس چطور بايد جزيه گرفت، با اينكه آنها اهل كتاب نيستند، و پيغمبرى به سوى ايشان گسيل نشده؟ فرمود: بله اى اشعث خداوند به سوى آنان كتاب و رسولى فرستاد، تا آنكه وقتى پادشاهى در شبى مست شد و با دختر خود هم بستر گرديد.
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" سور".
(2) يعنى آرمان و شعارشان در بهشت كلمه" سبحانك" است و تحيتشان به يكديگر سلام است و آخرين آرمانشان كلمه" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" است. سوره يونس، آيه 10.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 511
چون صبح شد خبر در ميان مردم انتشار يافت، همه جلوى خانه او گرد آمده گفتند: تو دين ما را آلوده كرده، و از بين بردى، بايد بيرون شوى، تا تو را با زدن حد پاك كنيم. پادشاه به ايشان گفت همه جمع شويد و به سخن من گوش فرا دهيد، اگر ديديد كه هيچ راهى جز حد زدن نيست آن وقت خود دانيد، هر كارى مى‌خواهيد بكنيد.
و چون همه گرد آمدند به ايشان گفت: هيچ مى‌دانيد كه خداى تعالى هيچ بنده‌اى را گرامى‌تر از پدر و مادر ما، آدم و حوا نيافريده؟ گفتند: بله، درست است. گفت مگر نبود كه او دختران خود را به پسران خود داد؟ گفتند، درست است، و همين دين ما باشد؟ همگى بر پيروى چنين مسلكى هم پيمان شدند، خداوند هر علمى كه داشتند از سينه‌شان محو كرد و كتابى كه در بينشان بود از ميانشان برداشت؟ و در نتيجه مجوس كافر و اهل آتشند كه بدون حساب وارد آتش مى‌شوند، ولى منافقين حالشان شديدتر از ايشان است؟ اشعث گفت: به خدا سوگند مثل اين جواب از كسى نشنيدم، و به خدا سوگند ديگر چنين پرسشى را تكرار نمى‌كنم «1».
مؤلف: اينكه امام (ع) فرمود:" منافقين حالشان بدتر است" منظورش تعريض به اشعث منافق است. و اما اينكه مجوسيان اهل كتابند، روايات ديگرى نيز بر وفقش هست، و در آنها آمده كه پيغمبرى داشتند و او را كشتند و كتابش را سوزاندند.
و در الدر المنثور در تفسير جمله" إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ" آمده كه ابن ابى حاتم، و لالكايى- در كتاب سنت- و خلعى در- كتاب فوائدش- از على (ع) روايت كرده‌اند كه شخصى از جنابش پرسيد: در ميان ما مردى است كه در باره مشيت بحث مى‌كند. حضرت فرمود: اى عبد اللَّه خداوند تو را براى آنچه خود مى‌خواست خلق كرد، و يا براى آنچه تو مى‌خواستى؟ عبد اللَّه گفت: براى آنچه كه خودش مى‌خواسته. حضرت فرمود:
مثلا اگر تو را مريض مى‌كند، وقتى مريض مى‌كند كه خودش خواسته باشد، و يا وقتى كه تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز فرمود: بعد از آنكه مريضت كرد وقتى بهبوديت مى‌دهد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز پرسيد تو را وقتى به بهشت مى‌برد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟

گفت: بلكه وقتى خودش خواسته باشد. فرمود: به خدا سوگند اگر غير اين جواب مى‌گفتى آن عضوت را كه ديدگانت در آن است با شمشير مى‌زدم «2».
_______________
(1) توحيد صدوق، ص 306.
(2) الدر المنثور، ج 4، ص 348.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 512
[توضيحى در باره مشيت خداوند و اينكه در روايت آمده است: هر كه معتقد باشد به اينكه خدا از ازل مريد بوده موحد نيست‌]
مؤلف: اين روايت را صدوق هم در كتاب توحيد به سند خود از عبد اللَّه بن ميمون قداح از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روايت كرده، و در آن نام بهشت نيامده، تنها آمده كه" وقتى تو را داخل مى‌كند كه خودش خواسته باشد يا تو خواسته باشى" «1».
در سابق، در جلد اول اين كتاب، در تفسير آيه" وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" روايت ديگرى در اين معنا با شرحش گذشت.
و در توحيد به سند خود از سليمان بن جعفر جعفرى روايت كرده كه گفت: حضرت رضا (ع) فرمود: مشيت يكى از صفات افعال است، پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى (خواهنده) بوده موحد نيست «2».
[تمامى مذاهب مختلف به دو دسته:" محق" و" مبطل" منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبيت خدا بر مى‌گردد]
مؤلف: در اينكه بار دوم فرمود" پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى بوده موحد نيست" اشاره است به اينكه اراده و مشيت يك چيز است، و همين طور هم هست، چون مشيت وقتى آدمى به آن موصوف مى‌شود كه آدمى فاعلى در نظر گرفته شود، كه مى‌داند چه مى‌كند، و چه كرده است، و همين معنا وقتى اراده ناميده مى‌شود كه فاعليت فعل تماميت و كمال يافته باشد، به طورى كه فعل از آن منفك نشود.
و به هر حال اراده و مشيت وصفى است خارج از ذات و عارض بر ذات، و به همين جهت خداى تعالى آن طور كه به صفات ذاتى‌اش از قبيل علم و قدرت موصوف مى‌شود، به اراده و مشيت موصوف نمى‌شود، چون ذات او منزه از تغيير است، و با عروض عوارض دگرگون نمى‌شود. پس اراده و مشيت از صفات فعل او، و منتزع از فعل او، و يا از جمع شدن اسباب ناقصه كه مجموع علت تامه است مى‌شود.
پس اينكه مى‌گوييم خدا اراده كرد چنين و چنان كند، معنايش اين است كه اگر چنين و چنان كرد با علم به صلاحيت آن كرد، و مى‌دانست كه مصلحت انجام آن بيشتر از مصلحت ترك آن است. و يا معنايش اين است كه وسيله و اسباب آن را با علم به صلاحيت آن فراهم نمود.
و چون اراده به آن معنايى كه در خود ما است غير از ذات خدا است، لذا اگر كسى بگويد خدا لا يزال مريد بوده، لازمه گفتارش اين مى‌شود كه غير از ذات خدا چيز ديگرى هم ازلى بوده، چيزى كه مخلوق او نبوده، بلكه با او بوده است، و اين با توحيد منافات دارد.
_______________
(1) توحيد صدوق، ص 337.
(2) توحيد صدوق، ص 338.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 513
و اما اگر كسى اراده را به آن معنا كه در خود ما است نگيرد، بلكه بگويد معناى اراده علم به اصلح است، در اين صورت مانعى ندارد كه بگويد خدا از ازل مريد بوده چون علم جزء ذات خداست، چيزى كه هست در اين صورت اراده را صفت جداگانه‌اى در مقابل علم و حيات و قدرت گرفتن وجهى ندارد.
و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى- در كتاب دلائل- از ابو ذر روايت كرده‌اند كه وى سوگند مى‌خورد كه آيه" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ ... إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ"، در باره سه نفر از مسلمانان و سه نفر از كفار نازل شد كه در جنگ بدر با هم روبرو شدند و هماوردى كردند. از مسلمانان حمزة بن عبد المطلب و عبيدة بن حارث و على بن ابى طالب. و از كفار عتبه، و شيبه، فرزندان ربيعه، و وليد بن عتبه بودند.
على (ع) فرمود: من اول كسى هستم كه در روز قيامت براى خصومت روى زانو مى‌نشينم «1».
مؤلف: صاحب الدر المنثور «2» اين روايت را نيز از عده‌اى از اصحاب جوامع از قيس بن سعد بن عباده و از ابن عباس و ديگران نقل كرده. و در مجمع البيان آن را از ابو ذر و عطاء نقل كرده است «3».
[چند روايت در ذيل آيه:" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ"]
و در خصال از نضر بن مالك روايت كرده كه گفت: من به حسين بن على (ع) عرضه داشتم: يا ابا عبد اللَّه! در معناى" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ" حديثى بفرما. فرمود: منظور بنى اميه و ما هستيم كه در پيشگاه عدل الهى مخاصمه خواهيم كرد. ما خداى را تصديق نموديم و آنان تكذيب كردند. پس" خصمان" در روز قيامت ماييم «4».
مؤلف: اين روايت نمى‌خواهد بفرمايد، شان نزول آيه ما هستيم، بلكه مى‌خواهد بفرمايد يكى از مصاديق" خصمان" ماييم.
نظير اين روايت، روايتى است كه كافى به سند خود از ابن ابى حمزه از امام باقر (ع) آورده كه فرمود: براى كسانى كه به ولايت على كفر ورزيدند جامه‌اى از آتش‌
_______________
(1، 2) الدر المنثور، ج 4، ص 348.
(3) مجمع البيان، ج 7، ص 77.
(4) خصال صدوق، ص 32.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 514
بريده مى‌شود «1».
و در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ" گفته كه مقصود از" قول طيب" توحيد و اخلاص است. و در معناى جمله" وَ هُدُوا إِلى‌ صِراطِ الْحَمِيدِ" فرموده، صراط حميد ولايت است «2».
مؤلف: و در محاسن به سند خود از ضريس از امام باقر روايتى به اين معنا آورده است «3».
و در مجمع البيان آمده كه از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرموده:
هيچ كس به قدر خداى عز و جل حمد را دوست نمى‌دارد «4».
_______________
(1) اصول كافى، ج 1، ص 422.
(2) تفسير قمى، ج 2، ص 83.
(3) محاسن برقى، ج 1، ص 169، ط قم.
(4) مجمع البيان، ج 7، ص 78.

ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ
13 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
14 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12
ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذَلِکَ لَمَیِّتُونَ
15 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12
ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ
16 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12
وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ
17 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12

صفحه : 342
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 342
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 


1 - ‌صفحه‌ى 482 ترجمه آيات‌ بعضى مردم در باره خدا بدون علم مجادله مى‌كنند و پيرو شيطانهاى شرورند (3). بر شيطان مقرر شد كه هر كس با او دوستى كند به ضلالتش افكند و به سوى آتش سوزانش راهبر شود (4). اى مردم اگر در باره زندگى پس از مرگ در شكيد ما شما را از خاك آفريديم آن گاه از نطفه آن گاه از خون بسته سپس از پاره‌اى گوشت كه يا تصوير به خود گرفته و يا نگرفته. تا براى شما توضيح دهيم و هر چه خواهيم در رحم‌ها قرار دهيم تا مدتى معين، پس آن گاه شما را كودكى بيرون آريم تا به قوت و نيروى خويش برسيد. آن گاه بعضى از شما هستند كه در همين حد از عمر وفات يابند و بعضى از شما به پست‌ترين دوران عمر برسند، و آن دوران پيرى است كه پس از سالها دانستن، چيزى نداند، (نمونه ديگرى از قيامت اينكه) تو زمين را مى‌بينى كه در زمستان افسرده است چون باران بهارى بر آن نازل كنيم به جنب و جوش در مى‌آيد و از همه گياهان بهجت‌آور نر و ماده بروياند (5). زيرا خدا حق است و حق تنها اوست، و او مردگان را زنده مى‌كند و او به همه چيز تواناست (6). رستاخيز آمدنى است و شك در آن نيست و خدا خفتگان قبور را زنده مى‌كند (7). از جمله مردم كسانى هستند كه در باره خدا بدون علم و هدايت و كتابى روشن مجادله مى‌كنند (8). و بزرگى مى‌فروشند تا مردم را از راه خدا گمراه كنند. در اين دنيا ذلت و خفتى و در قيامت عذاب سوزانى دارند كه به ايشان مى‌چشانيم (9). و مى‌گوييم اين عذاب به خاطر اعمالى است كه از پيش كرده‌ايد كه خدا با بندگان ستم پيشه نيست (10). و از جمله مردم كسانى هستند كه خدا را به بعضى از شرايط و در بعضى فرضها مى‌پرستند اگر خيرى به او برسد آرامش مى‌يابد و اگر شر و فقر به او رسد روى بگرداند، چنين كسانى در دنيا و آخرت زيان مى‌كنند كه زيان آشكار همين است (11). غير خدا چيزى را مى‌پرستند و مى‌خواند كه نه زيانش رساند و نه سودش دهد و ضلالت بى‌انتها همين است (12). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 483 كسى را مى‌خواند كه ضررش از نفعش زودتر مى‌رسد، و اين چه بد معبود و همدمى است كه او را بپرستند (13). خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند به بهشت‌هايى در آورد كه جويها در آن روان است كه خدا هر چه بخواهد مى‌كند (14). هر كه گمان دارد كه خدا پيغمبر را در دنيا و آخرت نصرت نمى‌دهد ريسمانى به آسمان كشد آن گاه آن را قطع كند و ببيند آيا نيرنگش آن چيزى را كه باعث خشم او شده از بين مى‌برد (15). اين چنين، قرآن را آيه‌هاى روشن نازل كرديم و خدا هر كه را كه خواهد هدايت كند (16). بيان آيات [وصف الحال سه صنف از مردم: اصرار كنندگان بر باطل، متزلزلان در راه حق و مؤمنان‌] اين آيات اصنافى از مردم را معرفى مى‌كند و مى‌فرمايد: بعضى مصر بر باطل، و مجادله كنند، در برابر حقند، و بعضى در باره حق متزلزلند، و بعضى ديگر مؤمنند. و در باره هر صنفى وصف الحالى ذكر مى‌كند: دسته اول و دوم را گمراه دانسته و گمراهيشان را بيان مى‌كند و از بدى سرانجامشان خبر مى‌دهد، و صنف سوم را راه يافته در دنيا، و متنعم در آخرت مى‌داند. " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ" كلمه" مريد" به معناى پليد است. و بعضى «1» گفته‌اند: به معناى كسى است كه يكسره و به كلى فاسد و از خير عارى باشد. و" مجادله در خدا بدون علم" به معناى اين است كه در مسائلى كه برگشتش به صفات و افعال خدا باشد سخنانى بر اساس جهل و بدون علم بزنند و در باره آن اصرار هم بورزند. " وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ"- اين جمله بيان مسلك مشركين در اعتقاد و عمل است، هم چنان كه جمله قبلى بيان مسلك ايشان در حرف زدن بود، گويى كه فرموده: بعضى از مردم در باره خدا بدون علم حرف مى‌زنند و بر جهل خود اصرار هم مى‌ورزند و به هر باطلى معتقد شده، به آن عمل هم مى‌كنند، و چون شيطان محرك و هادى آدميان به سوى باطل است پس در حقيقت اين گونه اشخاص به اغواى شيطان متمايل به وى شده‌اند، و در هر اعتقاد و عمل او را پيروى مى‌كنند. _______________ (1) روح المعانى، ج 17، ص 114. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 484 در آيه شريفه پيروى شيطان به جاى اعتقاد و عمل به كار رفته، تا دلالت كند بر چگونگى و حقيقت مطلب و در نتيجه زمينه فراهم شود براى آيه بعدى كه مى‌فرمايد:" شيطان از طريق بهشت گمراهش مى‌كند، و به سوى عذاب آتش رهنمون مى‌شود". و اگر فرمود:" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ" و نفرمود" و يتبع الشيطان المريد" كه همان ابليس باشد، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه شيطان انواع و اقسام و فنونى از ضلالت را دارد، چون ابواب باطل مختلف است، و بر هر بابى شيطانى، از قبيل ابليس، و ذريه‌اش و شيطانهايى از آدميان هستند كه به سوى ضلالت دعوت مى‌كنند، و اولياى گمراهشان از ايشان تقليد و پيروى مى‌كنند، هر چند كه تمامى تسويلات، و وسوسه‌هاى آنان منتهى به استاد همه‌شان ابليس ملعون مى‌شود. و جمله" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ" در عين حال كنايه از اين نيز هست كه گمراهان در پيروى باطل به جايى نمى‌رسند كه توقف كنند، براى اينكه استعداد پذيرش حق در آنها كشته شده، و قلبشان مطبوع بر باطل گشته. و خلاصه جمله مذكور به كنايه معنايى را مى‌رساند كه آيه" وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا" «1» در مقام بيان آن است. [مراد از اينكه در باره پيروى از شيطان فرمود:" كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ ..."] " كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى‌ عَذابِ السَّعِيرِ" كلمه" تولى" به معناى اين است كه كسى را براى پيروى ولى خود بگيرى. و كلمه" فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ" مبتدايى است كه خبرش حذف شده و معنايش اين است كه: پيروى مى‌كند هر شيطان پليدى را كه از جمله صفاتش يكى اين است كه بر او نوشته شده كه هر كس او را ولى خود بگيرد و پيرويش كند، اضلال و هدايتش او را به سوى عذاب سعير، ثابت و لازم است. و مراد از اينكه فرمود" بر او نوشته شده كه ..." اين است كه قضاى الهى در حق وى چنين رانده شده كه اولا پيروان خود را گمراه كند، و ثانيا ايشان را داخل آتش سازد و اين دو قضا كه در حق وى رانده شده همان است كه آيه" إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ" «2» آن را بيان مى‌كند، كه توضيح آن در جلد دوازدهم اين كتاب گذشت. _______________ (1) سوره اعراف، آيه 146. (2) و هرگز ترا بر بندگان من تسلط و غلبه نخواهد بود ليكن سلطه تو بر مردم نادان گمراهى است كه پيرو تو شوند. و البته وعده‌گاه جميع آن مردم گمراه آتش دوزخ خواهد بود. سوره حجر، آيات 41 و 42. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 485 و از آنچه گذشت ضعف كلام بعضى «1» از مفسرين روشن مى‌شود كه گفته‌اند: معناى آيه اين است كه هر كه شيطان را ولى خود بگيرد خدا او را گمراه مى‌كند، زيرا از كلام خداى عز و جل هيچ شاهدى بر اين معنا نيست، و در كلام خدا دليلى كه دلالت كند بر اينكه چنين قضايى عليه پيروان شيطان رانده شده باشد نيست، آنچه در كلام خداى تعالى آمده اين است كه قضاى رانده شده كه هر كس شيطان را ولى خود بگيرد و پيرويش كند خدا شيطان را بر او مسلط كند، تا گمراهش سازد، نه اينكه خداوند خودش مستقيما او را گمراه كند. علاوه بر اينكه لازمه اين معنا اين است كه مرجع ضميرها مختلف باشد، ضمير" فانه" بدون جهت به خداى تعالى برگردد، در حالى كه اسمى از خداى تعالى قبلا ذكر نشده. از اين ضعيف‌تر قول كسى است كه گفته: معناى آيه اين است كه: بر اين شخص كه در باره خدا بدون علم جدال مى‌كند نوشته شده كه هر كه او را دوست بدارد او گمراهش كند. خلاصه ضميرها را به موصول در" مَنْ يُجادِلُ" برگردانده، كه ضعف اين كلام براى خواننده روشن است. از آيه شريفه بر مى‌آيد كه قضايى كه عليه ابليس رانده شده تنها براى او نيست، بلكه بر او و قبيله و ذريه و اعوان اوست. و ديگر اينكه گمراه كردن آنان و هدايتشان به سوى عذاب سعير همه فعل ابليس است. اين نكته نيز مخفى نيست كه جمع ميان كلمه" يضله" و كلمه" يهديه" در آيه شريفه خالى از لطف نيست. [رفع ريب و ترديد در بعث و نشور، با بيان چگونگى خلقت انسان و گياه‌] " يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ... شَيْئاً" مراد از" بعث" زنده كردن مردگان و بازگشت به سوى خداى سبحان است، و اين روشن است. و كلمه" علقة" به معناى قطعه‌اى خون خشكيده است. و كلمه" مضغة" به معناى قطعه‌اى گوشت جويده شده است، و" مخلقة" به طورى كه گفته‌اند «2» به معناى تام الخلقه است، و" غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" يعنى آنكه هنوز خلقتش تمام نشده، و اين كلام با تصوير جنين كه ملازم با نفخ روح در آن است منطبق مى‌شود. و بنا بر اين معنا، كلام كسى كه گفته" تخليق" به معناى" تصوير" است، با آيه منطبق مى‌گردد. مقصود از جمله" لِنُبَيِّنَ لَكُمْ" بر حسب ظاهر سياق، اين است كه تا برايتان بيان كنيم كه بعث ممكن است، و شك و شبهه را از دلهايتان زايل نماييم، چون مشاهده انتقال خاكى‌ _______________ (1) تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 71. (2) مجمع البيان، ج 7، ص 71 و منهج الصادقين، ج 6، ص 136. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 486 مرده به صورت نطفه، و سپس به صورت علقه، و آن گاه مضغه، و در آخر انسان زنده، براى هيچكس شكى نمى‌گذارد در اينكه زنده شدن مرده نيز ممكن است، و به همين جهت جمله مورد بحث را در اينجاى آيه قرار داد، نه در آخر آن. " وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‌ أَجَلٍ مُسَمًّى" يعنى ما در ارحام آنچه از جنين‌ها بخواهيم مستقر مى‌سازيم، و آن را سقط نمى‌كنيم تا مدت حمل شود، آن گاه شما را بيرون مى‌آوريم، در حالى كه طفل باشيد. در مجمع البيان گفته: يعنى ما شما را از شكم مادرانتان بيرون مى‌آوريم در حالى كه طفليد. و كلمه" طفل" به معناى انسان صغير است. و اگر كلمه مذكور را مفرد آورده با اينكه مقصود جمع است، بدينجهت است كه اين كلمه مصدر است، و در مصدر مفرد به جاى جمع استعمال مى‌شود، مثل اينكه هم مى‌گويند" رجل عدل" و هم مى‌گويند" رجال عدل" «1». بعضى «2» از مفسرين در پاسخ اين سؤال گفته‌اند: خواسته بفرمايد ما يك يك شما را طفل بيرون مى‌آوريم. و مقصود از" بلوغ اشد" حالت نيرومند شدن اعضا و قواى بدنى است. در جمله" وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‌ أَرْذَلِ الْعُمُرِ" مقابله ميان دو جمله به كار رفته، و اين مقابله دلالت مى‌كند بر اينكه جمله اول مقيد به قيدى است كه آن را از دومى متمايز مى‌كند، و آن قيد در تقدير است، و تقدير كلام چنين است:" و منكم من يتوفى من قبل ان يرد الى ارذل العمر و منكم من يرد الى ارذل العمر" و مراد از" أَرْذَلِ الْعُمُرِ" ناچيزتر و پست‌ترين دوران زندگى است كه قهرا با دوران پيروى منطبق مى‌شود، زيرا اگر با ساير دوره‌ها مقايسه شود حقيرترين دوران حيات است. " لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً"- يعنى تا به حدى برسند كه بعد از يك دوره دانايى ديگر چيزى ندانند، البته چيز قابل اعتنايى كه اساس زندگى بر آن است. لام" لكيلا" لام غايت است، يعنى امر بشر منتهى مى‌شود به ضعف قوا و مشاعر، به طورى كه از علم كه نفيس‌ترين محصول زندگى است، چيز قابل اعتنايى برايش نماند. " وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ" راغب مى‌گويد: وقتى گفته مى‌شود" همدت النار" معنايش اين است كه آتش‌ _______________ (1) مجمع البيان، ج 7، ص 71. (2) تفسير لاهيجى، ج 3، ص 161. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 487 خاموش شد، و از همين باب است" ارض هامدة" يعنى بدون گياه و نيز" نبات هامد" يعنى گياه خشك. در كلام خداى تعالى هم آمده كه مى‌فرمايد:" وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً" «1» و قريب به همين معنا است كلام كسى «2» كه آن را به" ارض هالكة- زمين هلاك كننده" معنا كرده است. راغب مى‌گويد:" هز" به معناى تحريك به حركت شديد است. وقتى گفته مى‌شود:" هززت الرمح" معنايش اين است كه من نيزه را به شدت تكان دادم، و نيز" اهتز النبات" به معناى اين است كه گياه از شدت سرسبزى تكان بخورد «3». باز راغب در باره كلمه" ربت" گفته:" ربا" به معناى زياد شد و بلند شد مى‌باشد، هم چنان كه در قرآن فرموده:" فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ" يعنى وقتى آب را بر آن نازل مى‌كنيم، تكان مى‌خورد و بلند مى‌شود اين بود كلام راغب البته با تلخيص «4». " وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ"- يعنى زمين بعد از آنكه ما بر آن آب نازل كرديم از هر صنف از اصناف گياهان داراى بهجت- يعنى خوش رنگ، و داراى برگ و گل خندان- برويانيد. ممكن هم هست منظور از" زوج" معناى مقابل فرد باشد، براى اينكه در جاهاى ديگر كلام خداى تعالى اين معنا ثابت شده، كه گياهان نيز ازدواج دارند، هم چنان كه براى آنها حيات و زندگى اثبات شده و علوم تجربى امروز نيز با آن موافق است. و حاصل معنا اين است كه: زمين در روياندن گياهان و رشد دادن آنها، اثرى دارد نظير اثر رحم در روياندن فرزند كه آن را از خاك گرفته به صورت نطفه، و سپس علقه، آن گاه مضغه، آن گاه انسانى زنده در مى‌آورد. " ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌ وَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" كلمه" ذلك" اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى آمده بود، و آن خلقت انسان و گياه بود. و تدبير امر آنها از نظر حدوث و بقاء، و هم از نظر خلقت و تدبير، امرى است داراى واقعيت كه كسى نمى‌تواند در آنها ترديد كند. آنچه از سياق بر مى‌آيد اين است كه مراد از" حق"، خود حق است، يعنى وصفى نيست كه قائم مقام موصوف حذف شده و خبر" ان" بوده باشد، بلكه مى‌خواهد بفرمايد: _______________ (1) مفردات راغب، ماده" همد". (2) مجمع البيان، ج 7، ص 71. (3) مفردات راغب، ماده" هزز". (4) مفردات راغب، ماده" ربو". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 488 خداى تعالى خود حق است، حقى كه هر موجودى را تحقق مى‌دهد و در همه چيز نظام، حق جارى مى‌كند. پس همين كه خداى تعالى حق است و هر چيزى تحققش به او است، سبب شده كه اين موجودات و نظامهاى حقه جارى در آن به وجود آيد، و همه اينها كشف مى‌كند از اينكه او حق است. جمله" وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌" عطف است به ما قبلش كه در آيه قبلى ذكر شده بود، و آن عبارت بود از انتقال خاك مرده از حالى به حالى و رساندنش به مرحله انسانى زنده. و نيز انتقال زمين مرده به وسيله آب به صورت نباتى زنده، و اين كار هم چنان ادامه دارد، به خاطر اينكه او كارش زنده كردن مردگان است. و جمله" وَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" مانند جمله قبلى عطف است بر جملات سابق. و مراد اين است كه آنچه ما بيان كرديم همه به خاطر اين بوده كه خدا بر هر چيز قادر است، چون ايجاد انسان و نبات و تدبير امر آنها در ايجاد و ابقاء، مرتبط به وجود و نظامى است كه در عالم جريان دارد، و همانطور كه ايجاد وجود و نظام عالم، جز با داشتن قدرت ميسر نمى‌شود، همچنين داشتن قدرت بر آن دو كار جز با داشتن قدرت بر هر چيز ميسر نمى‌شود. پس ايجاد انسان و نبات و تدبير امر آن دو، به خاطر عموم قدرت او است، و به تفسير ديگر: خلقت و تدبير انسان و نبات كشف مى‌كند از عموم قدرت او. " وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ". اين دو جمله عطف است بر" ان" در جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ". [تفصيلى در مورد استنتاج پنج نتيجه از بيان كيفيت خلقت انسان و نبات‌] در اينجا سؤالى پيش مى‌آيد و آن اين است كه چرا از خلقت انسان و نبات تنها پنج نتيجه‌اى كه در آيه شريفه آمده گرفته شده؟ و نتايج ديگرى- از قبيل ربوبيت خدا و نداشتن شريك، و عليم و منعم و جواد بودن او، و ...- كه همه در باب توحيد اهميت دارند را ذكر نكرده؟. جواب اين سؤال اين است: به طورى كه از سياق- كه در مقام اثبات بعث است- بر مى‌آيد، و نيز به طورى كه از عرضه كردن اين آيات بر ساير آيات مثبته بعث استفاده مى‌شود، مى‌توان گفت اين آيه مى‌خواهد مساله بعث را از طريق اثبات حقيت خدا اثبات كند، البته حقيت على الاطلاق، زيرا از حق محض جز فعل حق خالى از باطل سر نمى‌زند، و اگر عالم ديگرى نباشد كه آدمى در آن يا قرين با سعادتش، و يا شقاوتش زندگى كند، و به همين خلقت و ايجاد و سپس نابودى اكتفاء نموده، يكسره انسانهايى را خلق كند و بميراند، كارى لعب و بيهوده انجام داده، و بيهوده كارى باطل است. پس همين كه مى‌دانيم او حق است و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 489 جز حق عمل نمى‌كند، مى‌فهميم كه نشاه‌اى ديگر هست، و اين ملازمه بسيار روشن است، براى اينكه اين زندگى دنيايى با مرگ تمام مى‌شود، پس بايد يك زندگى ديگرى باشد كه باقى باشد و دستخوش مرگ نگردد. پس آيه شريفه، يعنى جمله" فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ... ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" در همان مجراى آيه" وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ" «1» و آيه" وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا" «2» و امثال آن- يعنى آياتى كه متعرض اثبات معادند مى‌باشد. تنها فرقى كه ميان آيه مورد بحث و آن آيات هست، اين است كه گفتيم: آيه مورد بحث مطلب را از راه حق مطلق بودن خدا اثبات مى‌كند، و آن آيات از راه حقيت فعل خدا، هر چند كه حقيت خدا مستلزم حقيت فعل او نيز هست. آن گاه چون ممكن بود كسى توهم كند كه اصلا زنده كردن مردگان محال است، و در نتيجه برهان سودى نبخشد لذا آن توهم را دفع نموده، فرمود:" وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌" پس اينكه مى‌بينيم خداوند خاك مرده را زنده نموده، انسانى جاندار مى‌كند، و زمين مرده را زنده مى‌سازد، ديگر جاى ترديد در امكان بعث باقى نمى‌ماند. اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه" قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ، قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ «3» و ساير آياتى است كه امكان بعث و احياى بار دوم را از راه وقوع مثل آن در بار اول اثبات مى‌كند، مى‌باشد. و باز چون ممكن بود كسى توهم كند كه امكان احياى براى بار دوم مستلزم وقوع آن نيست، و بعيد است كه قدرت خدا متعلق چنين كار دشوارى شود، لذا اين توهم را هم دفع نموده، فرمود:" وَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" چون در اين جمله قدرت خدا را مطلق و غير متناهى معرفى نموده، و قدرت غير متناهى نسبتش به احياى اول و دوم يكسان است، و نيز نسبت به‌ _______________ (1) نيافريديم آسمانها و زمين را براى سرگرمى و بازى، نيافريديمشان مگر به حق. سوره دخان، آيه 39. (2) ما آسمان و زمين و آنچه بين آن دو است را باطل نيافريديم، اين پندار كسانى است كه كافر شدند، سوره ص، آيه 27. (3) گفت اين استخوانها را كه پوسيده چه كسى زنده مى‌كند؟ بگو همان كس كه بار اول ايجادش كرد زنده‌اش مى‌سازد. سوره يس، آيه 79 و 78. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 490 كارى كه فى نفسه دشوار و يا آسان باشد به يك حد است، پس قدرت او آميخته با عجز نيست، و دستخوش كندى و خستگى نمى‌گردد. اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه" أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ" «1» و آيه" إِنَّ الَّذِي أَحْياها لَمُحْيِ الْمَوْتى‌ إِنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ" «2» و ساير آياتى است كه بعث را از راه عموم قدرت و نامتناهى بودن آن اثبات مى‌كند مى‌باشد. پس اين نكته‌ها كه در جمله" ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ ..." است، سه نتيجه است كه از آيه سابق بر آن استخراج شده، و غرض همه يكى است، و آن يادآورى دليلى است كه بعث را اثبات مى‌كند. و جمله اخير كه مى‌فرمود:" وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" متضمن آن است. آيه قبلى تنها مساله بعث مردگان، و ظرفى كه در آن مبعوث مى‌شوند را ذكر مى‌كرد، ولى بيان نمى‌كرد كه آن ظرف چه وقت است. آيه مورد بحث آن را معين نموده، و فرموده: ظرف آن، ساعت است. و اگر نفرمود: خدا ساعت را مى‌آورد. و آمدن را به خود ساعت نسبت داد، شايد از اين جهت بوده كه ناگهانى بودن آن را در نظر گرفته، كه اعتبار هيچ علمى به آن تعلق نمى‌گيرد. همانطور كه فرموده" لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً". پس اگر نسبتش را به فاعل (خدا) نداده، مانند تعيين نكردن وقت آن، در آيه" قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ" «3» و آيه" إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها" «4» همه مبالغه در اخفاء آن و تاييد ناگهانى بودن آن است. و نام قيامت و آمدن ناگهانى‌اش در كلام خداى تعالى بسيار آمده، و در هيچ جا فاعل و آورنده آن ذكر نشده، بلكه همه جا از آن بمانند" آتية- خواهد آمد"،" تاتيهم- قيامتشان خواهد آمد"" قائمة"، و" تقوم"، و مانند اينها تعبير شده. و اما مظروف را كه عبارت است از احياى انسانهاى مرده، در جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" ذكر كرده. حال اگر بگويى: نتيجه حجت مذكور بعث همه موجودات است، نه تنها انسان، براى‌ _______________ (1) مگر از خلقت اول به ستوه آمديم. سوره ق، آيه 15. (2) آن كس كه آن را زنده كرده زنده كننده مردگان است، كه او بر هر چيز قادر است. سوره حم سجده، آيه 39. (3) بگو علم به وقت آن نزد پروردگار من است. سوره اعراف، آيه 187. (4) قيامت آمدنى است و من بنا دارم پنهانش كنم. سوره طه، آيه 15. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 491 اينكه فعل بدون غايت لغو و باطل است، و اين لغو اختصاص به خلقت انسانها ندارد، بلكه خلقت غير انسان را هم شامل است، ليكن آيه شريفه اين نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته است. در جواب مى‌گوييم: اگر آيه شريفه نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته، منافات ندارد كه نظير آن نتيجه در غير آدمى هم ثابت باشد، زيرا آيه شريفه در مقام و سياقى است كه بعث انسانها در آن مورد گفتگو و حاجت است. علاوه بر اينكه ممكن هم هست گفته شود: معاد نداشتن غير آدمى مستلزم آن نيست كه خلقت آنها لغو و باطل باشد براى اينكه خلقت آنها به خاطر آدميان بوده پس غايت و نتيجه خلقت همه موجودات وجود آدميان و نتيجه خلقت آدميان بعث آنان است. اين بود آنچه كه تدبر در آيات سه‌گانه مورد بحث و سياق آنها و نيز عرضه آنها بر ساير آيات داله بر معاد با تفنن بسيارى كه در آنها است آن را دست مى‌دهد. با اين جواب كه ما داديم وجه اينكه چرا از ميان همه نتائج تنها نتائج مذكور كه بر حسب لفظ پنج نتيجه است معلوم گرديد و اين نتائج كه گفتيم بر حسب ظاهر لفظ پنج تاست در حقيقت سه نتيجه است كه در آيه دومى از آيه اول استخراج شده و يك نتيجه هم در آيه سومى از سه نتيجه نامبرده در آيه دومى استخراج شده است. با اين بيان يك نكته ديگر نيز روشن مى‌شود و آن بيجا بودن شبهه تكرار است كه بعضى دچارش شده‌اند و آن شبهه اين است كه از جمله" وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى‌" و جمله" وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ" و جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ" و جملات ديگر توهم شده است. مفسرين در تفسير آيات سه‌گانه و بيان حجت آنها وجوه بسيار مختلفى آورده‌اند كه هيچ فايده‌اى در نقل آنها نيست و در همه آن وجوه مقدماتى اضافه كرده‌اند كه به كلى از مفاد آيه اجنبى است، و علاوه بر اينكه اجنبى است در نظم آيه و سلامت بيان و استقامت حجت آن اخلال نيز وارد مى‌كند و به همين جهت از ذكر آن صرفنظر كرديم اگر كسى بخواهد به آنها وقوف يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند. [مقصود از" علم" و" هدى" در آيه:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً ..."] " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ" اين آيه صنف ديگر از مردم روى‌گردان از حق را يادآور مى‌شود. در تفسير كشف الكشاف به طورى كه نقل كرده‌اند گفته: از نظر نظم و مقام روشن‌تر اين به نظر مى‌رسد كه بگوييم اين آيه در باره پيشوايان و مقلدين- به فتحه لام- و آيه قبلى كه مى‌فرمود" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ ... مَرِيدٍ" در باره مقلدين- به كسر لام- است. اين بود خلاصه نظريه كشف‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 492 الكشاف «1». و حق هم همان است به دليل اينكه در ذيل آن آيه مى‌فرمايد:" لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" هم چنان كه در ذيل آيه قبلى فرمود:" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ" چون اضلال، كار مقلد- به فتحه لام- و متابعت كار مقلد- به كسر لام- است. ترديدى كه در آيه ميان" علم" و" هدايت" و" كتاب" آمده با اينكه هر يك از آنها شامل دو شق ديگر مى‌شود خود دليل بر اين است كه مراد از علم هر علمى نيست تا شامل هدايت و كتاب هم بشود بلكه مراد علم مخصوصى است، هم چنان كه مراد از هدايت، هدايت مخصوصى است. و اما اينكه آن علم چه علمى و آن هدايت چه هدايتى است؟ بعضى «2» گفته‌اند: مراد از علم، علم ضرورى و بديهى است، و مراد از هدايت، استدلال و فكر صحيحى است كه آدمى را به سوى معرفت راه بنمايد، و مراد از" كِتابٍ مُنِيرٍ"، وحى آسمانى است، كه حق را اظهار مى‌كند. ليكن اين حرف صحيح به نظر نمى‌رسد، زيرا هيچ دليلى نيست بر اينكه علم را در آيه حمل بر علم بديهى و ضرورى كنيم. علاوه بر اينكه مجادله كردن در مساله توحيد، و خداشناسى- چه اينكه مراد از آن اصرار در بحث باشد، و يا مجادله به معناى اصطلاحى، يعنى قياس تشكيل شده از مشهورات و مسلمات- خود يكى از طرق استدلال است، و علم ضرورى به هيچ وجه استدلال نمى‌خواهد. از اين توجيه كه بگذريم، آنچه ممكن است در باره اين تعبير بگوييم اين است كه: مراد از علم، علم حاصل از حجت عقلى باشد، و مراد از هدايت، علم حاصل از هدايت الهى باشد، كه تنها نصيب كسانى مى‌شود كه در بندگى و عبادت خدا خلوص به خرج داده، دل به نور معرفت او روشن كرده باشند. و يا به عكس، يعنى به عنايتى ديگر مراد از علم، هدايت الهى، و مراد از هدايت، علم از طريق حجت عقلى باشد، و مراد از كتاب منير، وحى الهى، و از طريق نبوت باشد. و اين طرق سه‌گانه به سوى مطلق علم است كه يكى از راه عقل، و دومى از راه چشم، و سومى از راه گوش به دست مى‌آيد، و اين همان است كه در آيه شريفه" وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا" «3» بدان اشاره مى‌كند، و به هر حال خدا داناتر است. _______________ (1) كشف الكشاف. (2) منهج الصادقين، ج 6، ص 139. (3) سوره اسرى، آيه 36. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 493 " ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ... عَذابَ الْحَرِيقِ" كلمه:" ثنى" به معناى شكستن است و كلمه" عطف"- به كسر عين- به معناى پهلو است. و شكستن پهلو كنايه از روگرداندن است، گويى كسى كه از چيزى روى مى‌گرداند، يك پهلوى خود را خم مى‌كند و مى‌شكند. جمله" لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ" متعلق به جمله" يجادل" است، و لام در آن براى تعليل است، و معناى آن اين است كه: در باره خدا از روى جهل جدال مى‌كند و اظهار اعراض و استكبار مى‌كند، تا به اين وسيله به غرض خود كه اضلال مردم است برسد، و اينها همان رؤساى مشركين هستند كه ديگران از ايشان پيروى مى‌كنند. جمله" لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ" تهديد ايشان است به خزى، يعنى خوارى و ذلت و رسوايى در دنيا- همانطور كه ديديم سرانجام كار مشركين قريش، البته رؤساى ايشان به همانجا كشيده شد- و نيز تهديد به عذاب اخروى است. " ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" كلمه" ذلك" اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى بود، يعنى تهديد رؤساى مشركين به خوارى در دنيا و عذاب در آخرت. و حرف" باء" در جمله" بِما قَدَّمَتْ" باء مقابله است مثل بايى كه ما در جمله" بعث هذا بهذا- فروختم اين را در مقابل آن" مى‌آوريم. ممكن هم هست باء سببيت باشد. و معناى آيه بنا بر احتمال اول چنين مى‌شود آنچه تو از خزى و عذاب مى‌بينى سزاى همان كارهايى است كه در دنيا كردى. و بنا بر احتمال دومى: به سبب آن مجادله بدون علم و هدايت و كتاب كه در دنيا كردى و در باره خدا بدون علم و هدايت و كتاب اعراض و استكبار ورزيدى تا مردم را گمراه كنى اين خزى و عذاب را مى‌بينى. البته در اين كلام التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته تا ملامت و عتاب را بر آنان تسجيل كرده باشد. جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ" عطف بر جمله" بِما قَدَّمَتْ" است و معنايش اين است كه: (اينكه گفتيم آنچه مى‌بينى سزاى كرده‌هاى خود تو است) بدان جهت است كه خدا بر بنده خود ظلم نمى‌كند بلكه با هر يك از آنان معامله‌اى مى‌كند كه خود مستحق آن باشند و با عمل خود و به زبان حال خواستار آن باشند. " وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ ..." كلمه" حرف" و نيز كلمه" طرف" و كلمه" جانب" به يك معنا است. و كلمه" اطمينان" به معناى آرامش و سكونت است و" فتنة" به طورى كه گفته‌اند «1» به معناى محنت‌ _______________ (1) كشاف، ج 3، ص 149 و روح البيان، ج 6، ص 11. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 494 يعنى امتحان است. و كلمه" انقلاب" به معناى برگشتن است. [وصف صنفى ديگر كه دين را براى دنيايشان مى‌خواهند و در آزمايش‌ها روى مى‌گردانند (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ ...)] اين آيه صنف ديگرى از اصناف مردم بى‌ايمان و غير صالح را بر مى‌شمارد و آنها كسانى هستند كه خداى سبحان را مى‌پرستند اما يك طرفى نه از هر طرف، به تعبيرى: به يك فرض و تقدير مى‌پرستند و اما بر ساير تقادير نمى‌پرستند و آن فرضى كه بر آن فرض خدا را مى‌پرستند در صورتى است كه پرستش او خير دنيا برايشان داشته باشد. و معلوم است كه لازمه اين طور پرستش اين است كه دين را براى دنيا استخدام كنند اگر سودى مادى داشت پرستش خدا را استمرار دهند و بدان دل ببندد و اطمينان يابند و اما اگر دچار فتنه و امتحان شوند روى گردانيده به عقب برگردند به طورى كه حتى به چپ و راست هم ننگرند و از دين خدا مرتد شوند و آن را شوم بدانند و يا اگر شوم هم ندانند به اميد نجات از آن آزمايش و مهلكه از دين خدا روى بگردانند و اين روش عادت آنان در پرستش بتها نيز هست يعنى بت را مى‌پرستند تا به خير مورد آرزوى خود برسند و يا به شفاعت آنها از شر دنيايى رهايى و نجات يابند. و اينكه گفتيم از شر دنيايى بدان جهت است كه بت‌پرستان معتقد به آخرت نيستند. آن گاه مى‌فرمايد: اين سرگردان‌هايى كه تكيه‌گاهى ندارند، و هر دم رو به سويى دارند، به خاطر وقوعشان در محنت و مهلكه، زيانكار در دنيا، و به خاطر روى‌گرداندنشان از خدا و دين، و ارتداد و كفر، زيانكار در آخرت هستند، زيانكارى آشكار. اين آن معنايى است كه تدبر در معناى آيه آن را دست مى‌دهد. و بنا بر اين معنا جمله" يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ"، از قبيل استعاره به كنايه، و جمله" فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ ..." تفسير و تفصيل براى جمله" يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" خواهد بود. و جمله" خَسِرَ الدُّنْيا" اشاره به خسران دنيايى آنان به خاطر دچار شدن به فتنه،" وَ الْآخِرَةَ" اشاره به خسران آخرتى آنان به خاطر روى گرداندن از دين است. " يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ" مدعو در اينجا بت است كه به خاطر نداشتن شعور و اراده، هيچ نفع و ضررى براى عابدش ندارد، و عابدش اگر به نفعى و يا ضررى مى‌رسد از ناحيه عبادت است كه فعل خود او است. " يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى‌ وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ" كلمه" مولى" به معناى ولى و ياور است. و كلمه" عشير" به معناى مصاحب و معاشر است. در تركيب جملات آيه گفته‌اند كه جمله" يدعو" به معناى" يقول- مى‌گويد" و جمله‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 495 " لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ ..." مقول آن قول است، و كلمه" لمن" مبتدايى است كه لام ابتدا بر سرش در آمده، و خود آن كلمه موصوله، وصله آن جمله" ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ" مى‌باشد، و جمله" لَبِئْسَ الْمَوْلى‌، وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ" جواب قسم حذف شده، و قائم مقام خبرى است كه خود بر آن دلالت مى‌كند. و معناى آيه اين است كه: كسى كه بتها را مى‌پرستد، روز قيامت خودش بتها را چنين توصيف مى‌كند كه آنچه من در دنيا مولى و عشير خود گرفتم، ضررش بيشتر از سودش بود، و خدايى كه ضررش از سودش بيشتر باشد، بد مولى و بد عشيرى است، سوگند مى‌خورم كه بد مولى و بد عشيرى است. و اگر فرمود ضررش نزديك‌تر از سودش است، بدين جهت است كه روز قيامت آثار سوء بت‌پرستى را كه همان عذاب جاودان و هلاكت ابدى است مشاهده مى‌كند." إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ..." بعد از آنكه اصنافى از مردم را ذكر كرد كه يك دسته پيشوايان كفرند، كه ديگران را به دنبال خود مى‌كشانند، و در باره خدا بدون علم جدال مى‌كنند، و دسته دوم پيروان ايشانند كه دنبال هر شيطانى را مى‌گيرند و مانند پيشوايانشان جدال مى‌كنند و هر دم در خيالاتى هستند كه خدا را از هر راهى كه سود مادى داشت مى‌پرستند، و آن گاه ايشان را به وصف ضلالت و خسران توصيف نموده اينك در اين جمله در مقابل آنان صنف ديگرى را هم ذكر مى‌كند و عبارتند از مؤمنين صالح كه آنان را به داشتن مثواى كريم و سرانجام نيكو توصيف نموده مى‌فرمايد كه خدا اين سرانجام را براى آنان خواسته است. و ذكر اين اصناف مقدمه و زمينه‌چينى براى قضاوتى است كه در ذيل آيات خواهد آمد. [معنى و مفاد آيه:" مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ ..." و وجوهى كه در باره آن گفته‌اند] " مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ" در مجمع البيان گفته: كلمه" سبب" به معناى هر چيزى است كه با آن و به وسيله آن چيز ديگرى را به دست مى‌آورند و به همين جهت است كه طناب را سبب مى‌گويند (كه به وسيله آن آب از چاه بيرون مى‌آورند) و طريق را سبب مى‌گويند (چون به وسيله آن به مقصد مى‌رسند) و درب را سبب مى‌گويند (چون به وسيله آن وارد خانه مى‌شوند) «1» و مراد خداى‌ _______________ (1) مجمع البيان، ج 7، ص 73. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 496 تعالى از" سبب" در اين آيه همان معناى اول يعنى طناب است. كلمه" قطع" به معناى بريدن و از جمله معانى آن اختناق است و گويا از اين باب اختناق را قطع مى‌گويند كه مستلزم قطع نفس است. مفسرين «1» گفته‌اند ضمير در" لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ" به رسول خدا بر مى‌گردد چون مشركين مكه مى‌پنداشتند دينى كه وى آورده دروغى و نو ظهور است كه اساس محكمى ندارد و به همين جهت دعوتش منتشر نمى‌شود، و نزد خدا هم منزلتى ندارد تا او پشتيبانش باشد. ولى وقتى كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش عالم‌گير شد و آوازه‌اش همه جا پيچيد اين حادثه غير منتظره سخت ايشان را به خشم آورد لذا خدا در اين آيه ايشان را نكوهش كرده و اشاره مى‌كند كه ياور او خدا است و چون ياور او خداست خشم ايشان پايان نمى‌پذيرد و لو خود را خفه كنند. پس نقشه‌هاى ايشان هم اثرى نخواهد داشت. و معناى آيه اين است كه: هر كه از مشركين خيال كند كه خدا او را يارى نمى‌كند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نمى‌كند و دين او را گسترش نمى‌دهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نمى‌گرداند و گروندگان به وى را نيز وا مى‌گذارد، آن گاه به خاطر همين خيال وقتى مى‌بيند كه خدا او را يارى كرده دچار خشم مى‌شود، چنين كسى طنابى بگيرد. و با آن به بلندى برود- مثل كسى كه با طناب به درخت بلندى بالا مى‌رود- آن گاه با همان طناب خود را خفه كند، بعد ببيند آيا كيد و حيله‌اش خشمش را مى‌نشاند يا خير؟. و اين معنا معناى خوبى است كه سياق آيات قبلى، و نزول اين سوره به اندك مدتى بعد از هجرت، يعنى در ايامى كه مشركين هنوز قدرت و شوكت خود را داشتند آن را تاييد مى‌كند. ولى بعضى «2» از مفسرين گفته‌اند كه ضمير مذكور به كلمه" من" بر مى‌گردد، و معناى قطع هم قطع مسافت و بريدن راه است و مقصود از" مد سبب به سوى آسمان" بالا رفتن به آسمان به منظور ابطال حكم خدا است. و معناى آيه اين است كه: كسى كه مى‌پندارد كه خدا در دنيا و آخرت ياريش نمى‌كند، به آسمان بالا رود و آن گاه مسافت را بپيمايد، و سپس ببيند آيا كيد و مكرش حكم خداى را كه مايه خشم او شده از بين مى‌برد يا نه؟. و اين حرف صحيح نيست و شايد مقصودشان اين باشد كه مراد از آيه شريفه اين باشد كه بفرمايد: بر هر انسانى لازم است كه در امور دنيا و آخرت خود اميدوار خدا باشد، و اگر _______________ (1) روح المعانى، ج 17، ص 126 به نقل از ابن عباس كلبى. (2) تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 78. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 497 اميدوار او نباشد و خيال كند كه خدا او را يارى نمى‌كند و به خاطر همين خيال دچار غيظ شود پس هر نقشه كه مى‌تواند بريزد كه نقشه‌اش سودى به حالش نخواهد داشت. بعضى «1» ديگر گفته‌اند كه ضمير مذكور به موصول بر مى‌گردد، هم چنان كه در قول سابق به آن بر مى‌گشت، و مراد از" نصرت" رزق است. وقتى مى‌گويند:" ارض منصورة"، معنايش زمين باران ديده است، و معناى آيه همان معنايى است كه در قول سابق گذشت. چيزى كه هست قول دومى از قول سابق به اعتبار عقلى نزديك‌تر و بهتر است، ليكن اشكالى بر هر دو قول متوجه است، و آن اين است كه لازمه هر دو قول اين است كه آيه شريفه متصل به آيات قبلش نباشد. اشكال ديگر اينكه اگر اين دو قول صحيح بود جا داشت بفرمايد:" من ظن ان لن ينصره اللَّه ..." نه اينكه بفرمايد:" مَنْ كانَ يَظُنُّ" زيرا تعبير دومى كه در قرآن آمده استمرار ظن در گذشته را مى‌رساند و همين تعبير مؤيد قول اول است. " وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ" در سابق مكرر گذشت كه كلمه" كذلك: اين چنين" از باب تشبيه كلى به فرد است، با اينكه فرد مصداق كلى است، ولى به اين اعتبار كه ميان كلى و فرد تباين فرض شده باشد، و اين اعتبار به خاطر اين است كه بفهماند حكم جارى در فرد مفروض در ساير افراد نيز جريان دارد، مثل كسى كه به حسن و جواد كه مشغول صحبت كردن، و قدم زدن هستند اشاره كرده بگويد: انسان بايد اينطور باشد، يعنى حكم و طريقه حرف زدن و تكلم كه در اين دو نفر جريان دارد بايد در همه جريان يابد. پس معناى آيه اين مى‌شود كه: ما قرآن را در حالى كه آياتى روشن و واضح الدلاله است نازل كرديم، هم چنان كه آيات سابقه بر اين سوره نيز واضح بود. جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ" خبرى است براى مبتداى حذف شده، و تقدير آن" و الامر ان اللَّه يهدى من يريد" است، و معنايش اين است كه مطلب از اين قرار است كه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى‌كند، و اما كسى كه او نخواهد هدايت كند، ديگر هدايت كننده‌اى برايش نخواهد بود. پس صرف اينكه آيات الهى بينات واضحة الدلاله هستند در هدايت شنونده كافى نيست، مگر آنكه خدا بخواهد هدايتش كند. بعضى «2» از مفسرين گفته‌اند: جمله مذكور عطف است بر ضمير در" انزلناه" و تقدير _______________ (1) ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 78. (2) تفسير لاهيجى، ج 3، ص 167. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 498 كلام" وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ ... أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ" است، ولى وجه اول صدر و ذيل آيه را بهتر متصل مى‌سازد، و اين خود روشن است. بحث روايتى [رواياتى در باره مراد از" مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" و جمله:" نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‌ أَجَلٍ مُسَمًّى" در آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ ..."] در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ" فرموده:" مريد" به معناى خبيث است «1». و در الدر المنثور است كه: ابن ابى حاتم از ابى زيد روايت كرده كه در ذيل آيه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ" گفته: اين آيه در باره نضر بن حارث نازل شد «2». مؤلف: اين روايت را الدر المنثور «3» از ابن جرير و ابن منذر از ابن جريح نيز روايت كرده. و ظاهرا منظور وى تطبيق نضر بن حارث با عنوان كلى آيه است، همانطور كه روش راويانى كه متعرض اسباب نزول شده‌اند همين است كه به جاى اينكه بگويند: فلان مورد يكى از مصاديق آيه است، مى‌گويند: آيه در باره فلان مورد نازل شده. و بنا بر اين، گفتار مجاهد كه گفته است آيه بعدى كه مى‌فرمايد:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً" در باره نضر بن حارث نازل شده از روايت گذشته بهتر است، چون شخص مزبور از معاريف قوم خود بوده، و آيه دوم همانطور كه گفتيم در باره بزرگان ضلالت و پيشوايان كفر، و آيه اول در باره پيروان ايشان است. و در تفسير قمى در ذيل جمله" مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" از امام (ع) نقل كرده كه فرمود:" مخلقة" جنين كامل الخلقه است، و" غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" جنينى است كه ناقص سقط شود «4». و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از عبد اللَّه بن مسعود روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) كه پيغمبرى صادق و مصدق‌ _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 78. (2) الدر المنثور ج 4، ص 344 و در اين كتاب به جاى (ابى زيد) (ابى مالك) مى‌باشد. (3) الدر المنثور، ج 4، ص 344. (4) تفسير قمى، ج 2، ص 78. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 499 است براى ما صحبت كرد كه خلقت هر يك از شما در شكم مادر بعد از چهل روز در حالى كه نطفه است شروع مى‌شود و به صورت علقه در مى‌آيد، چهل روز هم علقه است، آن گاه به صورت مضغه در مى‌آيد، چهل روز هم مضغه است، آن گاه خداوند فرشته خود را مى‌فرستد تا در آن نفخ روح كند و دستور مى‌دهد تا مقدر او را در چهار جهت بنويسد: يكى رزق، دوم اجل و مدت عمر، سوم عمل، چهارم سعادت و شقاوت. به آن خدايى كه غير او خدايى نيست، بعضى از شما عمل اهل بهشت را انجام مى‌دهد تا جايى كه ميان او و بهشت بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته، كار خود را مى‌كند و با ارتكاب چند عمل از اعمال اهل دوزخ او را دوزخى مى‌كند. و بعضى از شما عمل اهل جهنم را مرتكب مى‌شود تا جايى كه ميان او و آتش دوزخ بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته كار خود را مى‌كند، يعنى او را موفق به چند عمل از اعمال اهل بهشت مى‌سازد و به همان وسيله او را بهشتى مى‌كند «1». مؤلف: اين روايت به طرق ديگرى نيز از ابن مسعود، ابن عباس، انس و حذيفة بن اسيد روايت شده «2»، البته در متن آنها اختلاف هست. در بعضى از آنها- يعنى روايت ابن جرير از ابن مسعود- آمده كه به فرشته گفته مى‌شود: راه بيفت به سوى ام الكتاب و از روى آن كتاب نسخه‌اى از اوصاف اين نطفه بردار. پس فرشته نزد ام الكتاب مى‌رود و از آن كتاب از مطالبى كه در باره آن نطفه است نسخه برداشته، تمامى صفات آن را مى‌گيرد .... از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (ع) نيز قريب به اين مضمون رواياتى رسيده، مانند آن روايتى كه در قرب الاسناد حميرى از احمد بن محمد، از احمد بن ابى نصر، از حضرت رضا (ع) نقل شده كه در آن آمده: پس همين كه چهار ماهش تمام شد، خداى تبارك و تعالى دو فرشته خلاق مى‌فرستد تا او را صورتگرى كنند و رزق و مدت عمرش، و شقاوت و سعادتش را بنويسند ... «3». ما در تفسير اول سوره آل عمران حديث كافى از امام باقر (ع) را كه در باره تصوير جنين و نوشتن مقدرات او است، نقل كرديم. و در آن داشت كه آن دو ملك تمامى مقدرات آن طفل را از روى لوحى كه در پيشانى مادرش مى‌خورد نسخه برداشته و در آخر هر _______________ (1) الدر المنثور، ج 4، ص 344. (2) الدر المنثور، ج 4، ص 345. (3) قرب الاسناد. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 500 مقدرى كه مى‌نويسند شرط مى‌كنند كه اگر بدايى حاصل نشود و گر نه اين مقدر تغيير مى‌كند ... «1». و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست و مقتضاى اين حديث و هر حديثى كه بدين معنا باشد اين است كه هر مقدرى كه براى كودك نوشته مى‌شود قابل تغيير است هم چنان كه مقتضاى روايات وارده از طرف اهل سنت كه گذشت خلاف اين معنا است ولى به هر حال منافاتى ميان اين دو مدلول نيست براى اينكه براى هر چيز- و از آن جمله براى آدميان- بهره‌اى از لوح محفوظى است كه هرگز دچار تغيير و تبديل نمى‌شود و نيز بهره‌اى از لوح محو و اثبات دارد كه قابل تغيير و تبديل هست و بنا بر اين، قضاهاى رانده شده دو نوع است قضاى حتمى و غير حتمى كه خداى تعالى در باره آن دو فرموده:" يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ" «2». و ما، در گذشته گفتارى پيرامون معناى قضا گذرانديم و در آنجا روشن كرديم كه لوح قضا هر چه باشد با نظام عليت و معلوليت منطبق است كه به دو سلسله منحل مى‌شود يكى سلسله علل تامه و معلولات آنها كه هيچ قابل تغيير و تبديل نيست و ديگرى سلسله علل ناقصه و معلولهاى آن كه اين سلسله تغيير و تبديل مى‌پذيرد. و گويا طايفه اول از روايات به قضاهاى حتمى جنين و دسته دوم به قضاهاى غير حتمى او اشاره مى‌كنند و ما اين معنا را نيز توضيح داديم كه حتميت قضا منافاتى با اختياريت افعال آدمى ندارد كه خواننده عزيز بايد متوجه اين نكته باشد. و در كافى به سند خود از سلام بن مستنير روايت كرده كه گفت: از امام ابو جعفر (ع) از معناى آيه" مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" پرسش نمودم فرمود:" مخلقه" عبارتند از همان ذره‌هايى كه خدا در پشت آدم قرار داده و از آنها پيمان گرفته و سپس به پشت مردان و رحم زنان روانشان كرد و آنان همان افرادى از انسانهايند كه به دنيا مى‌آيند تا از آن پيمان پرسش شوند، و اما" غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ" عبارتند از هر انسانى كه خداوند در هنگام خلقت ذره در پشت آدم قرارشان نداد و در نتيجه يا به صورت نطفه هدر رفته از بين مى‌روند يا اگر هم صورت انسانى به خود بگيرند هنوز به كمال نرسيده و قبل از نفخ روح سقط مى‌شوند «3». مؤلف: در گذشته، يعنى در بحث روايتى كه در ذيل" آيه ذر" در سوره اعراف عنوان‌ _______________ (1) كافى. (2) خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى‌كند و نزد او است ام الكتاب. سوره رعد، آيه 39. (3) كافى‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 501 كرديم توضيحى براى اين حديث گذشت. و در تفسير قمى به سند خود از على بن مغيره از امام صادق، از پدر بزرگوارش نقل كرده كه فرمود: وقتى آدمى به سن صد سالگى رسد" به ارذل العمر" رسيده است «1». [چند روايت در ذيل آيه:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" كه در باره طالبان دين براى دنيا است‌] مؤلف: در تفسير سوره نحل در ذيل آيه هفتم پاره‌اى روايات در اين معنا ذكر كرديم. و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه، به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: مردمى از اعراب بودند كه نزد رسول خدا (ص) مى‌آمدند و اسلام مى‌آوردند، و چون به ديار خود بر مى‌گشتند اگر آن سالشان سال پر باران و پر حاصل و پر نتاج مى‌بود مى‌گفتند: دين ما دين صالحى است و به آن تمسك مى‌كردند. و اگر آن سالشان سال بى‌باران و قحطى و مصيبت‌زا مى‌بود مى‌گفتند: اين دين كه ما اختيار كرديم هيچ خير و بركتى ندارد، و بدين جهت بود كه آيه شريفه" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" نازل شد «2». مؤلف: اين معنا به غير اين، از طريق ابن عباس نيز روايت شده. و در كافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (ع) روايت كرده كه گفت: از آن جناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى‌فرمايد:" وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ" فرمود: بله مردمى هستند كه خدا را به يگانگى مى‌پرستند و از پرستش غير خدا دست بر مى‌دارند و از شرك بيرون مى‌شوند، ولى نمى‌دانند كه محمد (ص) رسول خدا است. اينها كسانى هستند كه خدا را به يك طرف مى‌پرستند، يعنى با شك در نبوت محمد و حقانيت آنچه آورده، و مى‌گويند: ما صبر مى‌كنيم ببينيم اموالمان زياد مى‌شود و عافيت در بدن و فرزند مى‌يابيم، يا نه، اگر اموالمان زياد شد و خود و فرزندانمان قرين عافيت شديم آن وقت مى‌فهميم كه اين مرد صادق، و رسول خدا (ص) است، و اما اگر نشد به دين سابق خود بر مى‌گرديم. لذا خداى تعالى در باره آنان مى‌فرمايد:" فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ" يعنى اگر عافيتى در دنياى خود يافت به آن دين اطمينان مى‌يابد" وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ" يعنى اگر دچار بلايى در خود شد" انْقَلَبَ عَلى‌ وَجْهِهِ"، با شك خود به سوى شرك قبليش بر مى‌گردد" خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ" فرمود: مقصود از" انقلاب" همين است كه مشرك مى‌شود، و غير خدا را _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 79. (2) الدر المنثور، ج 4، ص 346. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 502 مى‌خواند و مى‌پرستد ... «1». مؤلف: اين روايت را صدوق در كتاب توحيد خود با مختصر اختلافى نقل كرده «2». و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده‌اند كه در ذيل آيه" مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ" گفته: يعنى كسى كه بپندارد كه خدا، محمد (ص) را در دنيا و آخرت يارى نمى‌كند،" فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ" يعنى طنابى به سقف خانه خود بياويزد" ثُمَّ لْيَقْطَعْ" پس خود را خفه كند تا بميرد «3». مؤلف: هر چند اين حرف تفسيرى است از ابن عباس و ليكن در حقيقت معناى شان نزول را در بر دارد و به همين جهت ما آن را نقل كرديم. _______________ (1) اصول كافى، ج 2، ص 413. (2) توحيد صدوق. (3) الدر المنثور، ج 4، ص 347.

2 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

3 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

4 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

5 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

6 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

7 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

8 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

9 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

10 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

11 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :1

12 - ‌صفحه‌ى 504 مگر ندانى كه هر كه در آسمانها و در زمين هست با خورشيد و ماه و ستارگان و كوه‌ها و درختان و جانوران و بسيارى مردمان خدا را سجده مى‌كنند و بسيارى نيز عذاب بر آنها محقق شده و هر كس كه خدا خوارش كند ديگر كسى نيست كه او را گرامى بدارد كه خدا هر چه بخواهد مى‌كند (18). اين دو طايفه دشمنان هم هستند كه در مورد پروردگارشان با يكديگر مخاصمه كرده‌اند، و كسانى كه كافرند برايشان جامه‌هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان آب جوشان ريخته مى‌شود (19). كه امعاء ايشان را با پوستها بگدازد (20). و برايشان گرزهايى آهنين آماده است (21). هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند بدان باز گردانيده شوند (گويند) عذاب سوزان را بچشيد (22). خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‌اند به بهشتهايى مى‌برد كه در آن جويها روان است، در آنجا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آنجا ديبا خواهد بود (23). آنان به گفتار نيك هدايت شده‌اند و به راه ستوده رهنمايى گشته‌اند (24). بيان آيات‌ بعد از آنكه در آيات سابق اختلاف مردم و خصومت آنان را در باره خداى سبحان نقل كرد كه يكى تابع پيشوايى گمراه كننده است و ديگرى پيشوايى است گمراه كننده كه بدون علم در باره خدا جدال مى‌كند، و يكى ديگر مذبذب و سرگردانى است كه خدا را در يك صورت مى‌پرستد و در ساير صور به شرك قبلى خود بر مى‌گردد و ديگرى به خداى سبحان ايمان دارد و عمل صالح مى‌كند، اينك در اين آيات مى‌فرمايد كه خدا عليه ايشان شهادت مى‌دهد و به زودى در روز قيامت ميان آنان داورى مى‌كند در حالى كه همه خاضع و مقهور او هستند و در برابر عظمت و كبرياى او به سجده در مى‌آيند، سجده حقيقى- و لو اينكه بعضى از اينان يعنى آنهايى كه عذاب بر آنان حتمى شده بر حسب ظاهر از سجده امتناع كنند- آن گاه اجر مؤمنين و كيفر غير مؤمنين را بعد از فصل قضاء در قيامت بيان مى‌كند. [مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا"،" الَّذِينَ هادُوا"،" نصارى"،" صابئين"،" مجوس" و" الَّذِينَ أَشْرَكُوا" كه فرمود:" خدا در قيامت بين آنان حكم به حق مى‌كند"] " إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى‌ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ..." مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا" به قرينه مقابله كسانى است كه به محمد بن عبد اللَّه (ص) و كتاب و قرآن ايمان آوردند. و مراد از" وَ الَّذِينَ هادُوا" گروندگان به موسى و ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 505 پيامبران قبل از موسى است كه در موسى توقف كردند و كتابشان تورات است. كه بخت نصر پادشاه بابل وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شد قبل از مسيح آن را سوزانيد و مدتها به كلى نابود شد تا آنكه عزراى كاهن در اوايل قرن ششم قبل از مسيح در روزگارى كه كورش پادشاه ايران بابل را فتح نموده و بنى اسرائيل را از اسارت نجات داده به سرزمين مقدس برگردانيد آن را به رشته تحرير در آورد. و مراد از" صابئين" پرستندگان كواكب نيست به دليل خود آيه كه ميان صابئين و مشركين مقابله انداخته بلكه- به طورى كه بعضى گفته‌اند- صابئين عبارتند از معتقدين به كيشى كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابى دارند كه آن را به حضرت يحيى بن زكرياى پيغمبر نسبت داده‌اند، و امروز عامه مردم ايشان را (صابئى) مى‌گويند، و ما در ذيل آيه شريفه" إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى‌ وَ الصَّابِئِينَ" «1» بحثى در باره صابئين گذرانديم. و مراد از" نصارى" گروندگان به مسيح، عيسى بن مريم (ع) و پيامبران قبل از وى، و كتب مقدسه انجيل‌هاى چهارگانه (لوقا، مرقس، متى و يوحنا) و كتب عهد قديم است، البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآن كريم مى‌فرمايد: كتاب مسيحيان تنها آن انجيلى است كه به عيسى نازل شد. و منظور از" مجوس" قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده، كتاب مقدسشان" اوستا" نام دارد. چيزى كه هست تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او بسيار مبهم است، به طورى كه مى‌توان گفت به كلى منقطع است. اين قوم كتاب مقدس خود را در داستان استيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آنكه در زمان ملوك ساسانى مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت. آنچه مسلم است، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالم دو مبدأ است، يكى مبدأ خير، و ديگرى مبدأ شر. اولى نامش" يزدان" و دومى" اهريمن" و يا اولى" نور"، و دومى" ظلمت" است. و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس دانسته، بدون اينكه مانند بت‌پرستان براى آنها بتى درست كنند، به آنها توسل و تقرب مى‌جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه- و مخصوصا آتش را- مقدس مى‌دارند. و در قديم الايام مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آنها آتشكده‌هايى داشتند كه وجود همه عالم را مستند به‌ _______________ (1) سوره بقره، آيه 62. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 506 " اهورامزدا" دانسته، او را ايجاد كننده همه مى‌دانستند. و اما مراد از" مشركين" در" وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا" همان وثنى‌ها هستند كه بت مى‌پرستيدند، و اصول مذاهب آنها سه است: يكى مذهب وثنيت صابئه، و يكى وثنيت برهمائيه، و يكى بودايى. البته اين سه مذهب اصول مذاهب مشركين است، و گر نه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هر چه بخواهند و به هر نحوى بخواهند مى‌پرستند، بدون اينكه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند، مانند بت‌پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان، كه گفتار مفصل و شرح عقايدشان در جلد دهم اين كتاب گذشت. " إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ"- مقصود از اين" فصل" فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلاف داشته‌اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچ حاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد. و اگر كلمه" ان" در اين آيه شريفه تكرار شده براى تاكيد است، چون ميان" ان"، اول، و خبرش زياد فاصله شده، لذا دوباره" ان" را تكرار فرموده تا تاكيد، اثر خود را ببخشد. نظير اين تكرار در سوره نحل آمده:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" «1» و نيز در همان سوره اين تكرار آمده، مى‌فرمايد:" ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ، وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ" «2». " إِنَّ اللَّهَ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ"- اين جمله تعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است. " أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ ..." ظاهرا خطاب در جمله" أَ لَمْ تَرَ" به همه كسانى است كه مى‌توانند ببينند و صلاحيت خطاب را دارند، و منظور از ديدن در اينجا، دانستن است. البته ممكن هم هست بگوييم خطاب مختص به رسول خدا (ص) است، و مقصود از رؤيت، رؤيت قلبى است، هم چنان كه در باره آن فرموده:" ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‌، أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‌ ما يَرى‌" «3». _______________ (1) سوره نحل، آيه 110. (2) سوره نحل، آيه 119. (3) دل در آنچه ديد دروغ نگفت، آيا در آنچه وى ديد با او مى‌ستيزيد. سوره نجم، آيات، 11 و 12. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 507 [سجده (خضوع و تذلل) تكوينى موجودات در برابر خدا و سجده تشريعى بسيارى از مردم و استكبار بسيارى ديگر كه:" حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ"] و اينكه در آيه مورد بحث سجده را به غير عقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوه‌ها نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مراد از آن، سجده تكوينى است، نه سجده تشريعى و تكليفى. و سجده تكوينى عبارت است از تذلل و اظهار كوچكى در مقابل عزت و كبريايى خداى عز و جل، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمه آن اين است كه كلمه" من" در جمله" مَنْ فِي الْأَرْضِ" شامل نوع انسان، از مؤمن و كافر، بشود چون در سجده تكوينى و تذلل وجودى، استثنايى نيست. و اگر در زمره سجده كنندگان خود آسمان و زمين را نام نبرد، با اينكه حكم سجده تكوينى شامل آنها نيز هست، مى‌فهماند كه معناى كلام اين است كه مخلوقات علوى و سفلى چه آنها كه عقل دارند و چه آنها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزت و كبريايى خدايند، و مدام با هستى خود به طور تكوين و اضطرار سجده مى‌كنند. جمله:" وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ" عطف است بر جمله" مَنْ فِي السَّماواتِ ..." و معنايش اين است كه: سجده مى‌كند براى او هر كس كه در آسمانها و زمين است و نيز سجده مى‌كند براى او بسيارى از مردم. و اگر سجده آدمى را به بسيارى از آنان نسبت داد، خود دليلى است بر اينكه منظور از اين سجده نوع ديگرى از سجده و غير از سجده سابق است، چون اگر همان مقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شركت دارند. پس اين نوع سجده همان سجده تشريعى، و اختيارى و به رو افتادن به زمين براى تجسم تذلل است، تا آن تذلل و عبوديت تكوينى و ذاتى را اظهار كنند. و در جمله" وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ" با جمله قبلى مقابله افتاده و اين مقابله مى‌رساند كه معناى آن اين است كه مقصود از آن بسيارى كه عذاب بر آنان حتمى شده كسانى هستند كه از سجده سر مى‌تابند، چيزى كه هست اثر سرپيچى كه همان عذاب است در جاى خود آن ذكر شده، و اگر ثبوت عذاب در جاى خوددارى از سجده ذكر شده، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه اين عذاب عين همان عمل ايشان است، كه به صورت عذاب به ايشان بر مى‌گردد. و نيز براى اين است كه زمينه را براى جمله بعدى كه مى‌فرمايد" وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ" فراهم سازد، چون جمله مذكور دلالت مى‌كند بر اينكه ثبوت عذاب براى آنان به دنبال سرپيچى آنان از سجده، خوارى و ذلت است كه ديگر دنبالش كرامت و خيرى نخواهد بود. پس امتناع آنان از سجود، به مشيت خدا عذاب را براى ايشان به دنبال دارد، و آن عذاب هم عبارت است از خوارى و ذلتى كه بعد از آن كرامتى تا ابد نخواهد بود، براى اينكه‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 508 همه خيرها، و خير همه‌اش به دست خدا است، هم چنان كه فرموده:" بِيَدِكَ الْخَيْرُ" «1» و با اين حال اگر او خير را از شخصى دريغ بدارد، ديگر كسى نيست كه خير را به آن شخص برساند. جمله" إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ" كنايه است از عموم قدرت خدا، و تعليلى است براى مطالب قبل كه يكى اثبات عذاب بود براى مستكبرين از سجده براى خدا، و يكى اهانت آنان بود، اهانتى كه بعد از آن كرامتى نباشد. پس معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مى‌شود كه: خدا در روز قيامت ميان مردمى كه با هم اختلاف داشتند حكم مى‌كند و آنها را از يكديگر متمايز و جدا مى‌سازد. تو كه خوب مى‌دانى كه موجودات علوى و سفلى همه با تكوين و هستى خود در برابر خدا تذلل و خضوع دارند و تنها بشر است كه بسيارى از آنان در مقام عبوديت برخاسته، خضوع و عبوديت ذاتى خود را اظهار مى‌دارند و بعضى از ايشان از اين اظهار استنكاف مى‌ورزند، و اين دسته كسانى هستند كه عذاب بر آنان حتمى شده، و خدا خوارشان مى‌سازد، خواريى كه بعد از آن ديگر كرامتى نباشد، و او بر هر چه بخواهد قادر است و آنچه بخواهد مى‌كند. با اين معنايى كه براى آيه كرديم وجه اتصالش به ما قبل روشن گرديد. " هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ" اشاره با كلمه" هذان" به دو طايفه‌اى است كه جمله" إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ" و جمله بعدى‌اش:" وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ" بر آن دو دلالت مى‌كرد. [تمامى مذاهب مختلف به دو دسته:" محق" و" مبطل" منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبيت خدا بر مى‌گردد] و از اينكه اختلاف كنندگان بشر را با اينكه اديان آنان و مذاهبشان بسيار است، منحصر در دو طايفه كرده فهميده مى‌شود كه برگشت تمامى اديان مختلف به دو طايفه است، يكى حق و يكى باطل، چون اگر اين دو جامع را در نظر نگيريم، به هيچ معناى ديگرى نمى‌توانيم مذاهب مختلف عالم را در تحت آن معنا دو تا كنيم. و محق و مبطل در عالم دو طايفه هستند در مقابل هم، يكى به حق ايمان دارد و ديگرى به آن كفر مى‌ورزد. پس طوائف مذكور در آيه هم، با همه اختلافى كه در اقوال آنان است منحصر در دو خصمند، و با اينكه دو خصم هستند، اقوال مختلفى بيشتر از دو تا دارند. بنا بر اين خوب مى‌توان فهميد كه تعبير" خَصْمانِ اخْتَصَمُوا" چقدر جالب و پر معنا است. از يك طرف اهل خصومت را تثنيه آورده، _______________ (1) سوره آل عمران، آيه 26. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 509 و از سوى ديگر خصومتشان را به صورت جمع تعبير كرده، و آن گاه خصومتشان را در بارها پروردگارشان دانسته و فهمانده كه اختلافشان در وصف ربوبيت خداى تعالى بوده، و در نتيجه فهمانده است كه برگشت تمامى اختلافات مذاهب هر قدر هم كه زياد باشند در يك مساله است، و آن وصف ربوبيت خدا است. پاره‌اى رب خود را به اسماء و صفاتى توصيف مى‌كنند كه او مستحق و سزاوار آنها است و هم افعالى به او نسبت مى‌دهند كه لايق ساحت اوست، و به آن اوصافى كه گفتيم ايمان دارند. اينها اهل حقند، و بر طبق همين اوصاف، و آنچه آن اوصاف اقتضاء دارند عمل مى‌كنند، و در نتيجه اعمالشان جز صالحات چيزى نيست. پاره‌اى ديگر او را به آنچه از اسماء و صفات كه مستحق و سزاوار است توصيف نمى‌كنند، مثلا براى او شريك يا فرزند قائل مى‌شوند و در نتيجه وحدانيت او را منكر مى‌گردند، و يا صنع و ايجاد عالم را به طبيعت و يا دهر نسبت مى‌دهند، و يا منكر رسالت و نبوت، و يا رسالت بعضى از رسل، و يا منكر يكى از ضروريات دين حق مى‌شوند، و در نتيجه به حق كفر مى‌ورزند و آن را مى‌پوشانند، (چون كفر همان پوشاندن حق است)، و اين كافر و آن مؤمن به آن معنايى كه گفتيم عبارتند از" خصمان". آن گاه شروع كرده، در بيان كيفر و سزاى آن دو خصم، و عاقبت امر هر يك از آن دو، و نخست كيفر كفار را بيان نموده، مى‌فرمايد:" فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ" يعنى براى كفار لباس از آتش مى‌برند، و از بالاى سرشان آب جوش بر سرشان مى‌ريزند. " يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ" كلمه" صهر" به معناى آب كردن است، و معناى آيه اين است كه با آن آب جوش آنچه در داخل جوف ايشان، از معده و روده و غيره است، همه آب مى‌شود. " وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ" كلمه" مقامع" جمع" مقمعة" و" مقمعة" به معناى پتك و گرز است. " كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ" ضمير" منها" به آتش بر مى‌گردد، و كلمه" من غم" بيان آن است. و ممكن هم هست كلمه" من" به معناى سببيت باشد. و كلمه" حريق" به معناى" محرق- سوزاننده" است، مانند" اليم" كه به معناى" مولم- دردآور" است. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 510 " إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا ..." كلمه" اساور" به طورى كه گفته‌اند جمع" اسورة" است، و" اسورة" خود جمع" سوار" است، و" سوار" به طورى كه راغب «1» گفته معرب" دستواره" است. و بقيه كلمات آيه روشن است. " وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى‌ صِراطِ الْحَمِيدِ"" قول طيب" كلامى است كه در آن خبائث نباشد. و" كلام خبيث" به معناى كلامى است كه يكى از اقسام باطل در آن باشد، و خداى تعالى قول طيب مؤمنين را يك جا جمع نموده، و فرموده:" دَعْواهُمْ فِيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" «2». پس معناى اينكه فرمود" به سوى قول طيب هدايت شدند" اين است كه خداوند وسيله را براى چنين سخنى برايشان فراهم نمود. و هدايتشان به صراط حميد- حميد يكى از اسماء خداست- اين است كه از ايشان جز افعال پسنديده سر نزند، هم چنان كه جز كلام طيب از دهان ايشان بيرون نمى‌آيد. ميان آيه مورد بحث و آيه" كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ" مقابله‌اى است، كه خواننده عزيز خود آن را درك مى‌كند. بحث روايتى [روايتى در باره مجوس‌] در كتاب توحيد به سند خود از اصبغ بن نباته از على (ع) روايت كرده كه در حديثى فرموده: قبل از اينكه مرا از دست بدهيد از من پرسش كنيد. اشعث ابن قيس برخاست و گفت: يا امير المؤمنين از مجوس چطور بايد جزيه گرفت، با اينكه آنها اهل كتاب نيستند، و پيغمبرى به سوى ايشان گسيل نشده؟ فرمود: بله اى اشعث خداوند به سوى آنان كتاب و رسولى فرستاد، تا آنكه وقتى پادشاهى در شبى مست شد و با دختر خود هم بستر گرديد. _______________ (1) مفردات راغب، ماده" سور". (2) يعنى آرمان و شعارشان در بهشت كلمه" سبحانك" است و تحيتشان به يكديگر سلام است و آخرين آرمانشان كلمه" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" است. سوره يونس، آيه 10. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 511 چون صبح شد خبر در ميان مردم انتشار يافت، همه جلوى خانه او گرد آمده گفتند: تو دين ما را آلوده كرده، و از بين بردى، بايد بيرون شوى، تا تو را با زدن حد پاك كنيم. پادشاه به ايشان گفت همه جمع شويد و به سخن من گوش فرا دهيد، اگر ديديد كه هيچ راهى جز حد زدن نيست آن وقت خود دانيد، هر كارى مى‌خواهيد بكنيد. و چون همه گرد آمدند به ايشان گفت: هيچ مى‌دانيد كه خداى تعالى هيچ بنده‌اى را گرامى‌تر از پدر و مادر ما، آدم و حوا نيافريده؟ گفتند: بله، درست است. گفت مگر نبود كه او دختران خود را به پسران خود داد؟ گفتند، درست است، و همين دين ما باشد؟ همگى بر پيروى چنين مسلكى هم پيمان شدند، خداوند هر علمى كه داشتند از سينه‌شان محو كرد و كتابى كه در بينشان بود از ميانشان برداشت؟ و در نتيجه مجوس كافر و اهل آتشند كه بدون حساب وارد آتش مى‌شوند، ولى منافقين حالشان شديدتر از ايشان است؟ اشعث گفت: به خدا سوگند مثل اين جواب از كسى نشنيدم، و به خدا سوگند ديگر چنين پرسشى را تكرار نمى‌كنم «1». مؤلف: اينكه امام (ع) فرمود:" منافقين حالشان بدتر است" منظورش تعريض به اشعث منافق است. و اما اينكه مجوسيان اهل كتابند، روايات ديگرى نيز بر وفقش هست، و در آنها آمده كه پيغمبرى داشتند و او را كشتند و كتابش را سوزاندند. و در الدر المنثور در تفسير جمله" إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ" آمده كه ابن ابى حاتم، و لالكايى- در كتاب سنت- و خلعى در- كتاب فوائدش- از على (ع) روايت كرده‌اند كه شخصى از جنابش پرسيد: در ميان ما مردى است كه در باره مشيت بحث مى‌كند. حضرت فرمود: اى عبد اللَّه خداوند تو را براى آنچه خود مى‌خواست خلق كرد، و يا براى آنچه تو مى‌خواستى؟ عبد اللَّه گفت: براى آنچه كه خودش مى‌خواسته. حضرت فرمود: مثلا اگر تو را مريض مى‌كند، وقتى مريض مى‌كند كه خودش خواسته باشد، و يا وقتى كه تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز فرمود: بعد از آنكه مريضت كرد وقتى بهبوديت مى‌دهد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: وقتى خودش خواسته باشد. باز پرسيد تو را وقتى به بهشت مى‌برد كه خودش خواسته باشد، يا تو خواسته باشى؟ گفت: بلكه وقتى خودش خواسته باشد. فرمود: به خدا سوگند اگر غير اين جواب مى‌گفتى آن عضوت را كه ديدگانت در آن است با شمشير مى‌زدم «2». _______________ (1) توحيد صدوق، ص 306. (2) الدر المنثور، ج 4، ص 348. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 512 [توضيحى در باره مشيت خداوند و اينكه در روايت آمده است: هر كه معتقد باشد به اينكه خدا از ازل مريد بوده موحد نيست‌] مؤلف: اين روايت را صدوق هم در كتاب توحيد به سند خود از عبد اللَّه بن ميمون قداح از جعفر بن محمد از پدرش (ع) روايت كرده، و در آن نام بهشت نيامده، تنها آمده كه" وقتى تو را داخل مى‌كند كه خودش خواسته باشد يا تو خواسته باشى" «1». در سابق، در جلد اول اين كتاب، در تفسير آيه" وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" روايت ديگرى در اين معنا با شرحش گذشت. و در توحيد به سند خود از سليمان بن جعفر جعفرى روايت كرده كه گفت: حضرت رضا (ع) فرمود: مشيت يكى از صفات افعال است، پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى (خواهنده) بوده موحد نيست «2». [تمامى مذاهب مختلف به دو دسته:" محق" و" مبطل" منقسمند و همه اختلافاتشان به اختلاف در ربوبيت خدا بر مى‌گردد] مؤلف: در اينكه بار دوم فرمود" پس هر كه معتقد باشد كه خدا از ازل مريد و شائى بوده موحد نيست" اشاره است به اينكه اراده و مشيت يك چيز است، و همين طور هم هست، چون مشيت وقتى آدمى به آن موصوف مى‌شود كه آدمى فاعلى در نظر گرفته شود، كه مى‌داند چه مى‌كند، و چه كرده است، و همين معنا وقتى اراده ناميده مى‌شود كه فاعليت فعل تماميت و كمال يافته باشد، به طورى كه فعل از آن منفك نشود. و به هر حال اراده و مشيت وصفى است خارج از ذات و عارض بر ذات، و به همين جهت خداى تعالى آن طور كه به صفات ذاتى‌اش از قبيل علم و قدرت موصوف مى‌شود، به اراده و مشيت موصوف نمى‌شود، چون ذات او منزه از تغيير است، و با عروض عوارض دگرگون نمى‌شود. پس اراده و مشيت از صفات فعل او، و منتزع از فعل او، و يا از جمع شدن اسباب ناقصه كه مجموع علت تامه است مى‌شود. پس اينكه مى‌گوييم خدا اراده كرد چنين و چنان كند، معنايش اين است كه اگر چنين و چنان كرد با علم به صلاحيت آن كرد، و مى‌دانست كه مصلحت انجام آن بيشتر از مصلحت ترك آن است. و يا معنايش اين است كه وسيله و اسباب آن را با علم به صلاحيت آن فراهم نمود. و چون اراده به آن معنايى كه در خود ما است غير از ذات خدا است، لذا اگر كسى بگويد خدا لا يزال مريد بوده، لازمه گفتارش اين مى‌شود كه غير از ذات خدا چيز ديگرى هم ازلى بوده، چيزى كه مخلوق او نبوده، بلكه با او بوده است، و اين با توحيد منافات دارد. _______________ (1) توحيد صدوق، ص 337. (2) توحيد صدوق، ص 338. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 513 و اما اگر كسى اراده را به آن معنا كه در خود ما است نگيرد، بلكه بگويد معناى اراده علم به اصلح است، در اين صورت مانعى ندارد كه بگويد خدا از ازل مريد بوده چون علم جزء ذات خداست، چيزى كه هست در اين صورت اراده را صفت جداگانه‌اى در مقابل علم و حيات و قدرت گرفتن وجهى ندارد. و در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، ابن ماجه، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى- در كتاب دلائل- از ابو ذر روايت كرده‌اند كه وى سوگند مى‌خورد كه آيه" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ ... إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ"، در باره سه نفر از مسلمانان و سه نفر از كفار نازل شد كه در جنگ بدر با هم روبرو شدند و هماوردى كردند. از مسلمانان حمزة بن عبد المطلب و عبيدة بن حارث و على بن ابى طالب. و از كفار عتبه، و شيبه، فرزندان ربيعه، و وليد بن عتبه بودند. على (ع) فرمود: من اول كسى هستم كه در روز قيامت براى خصومت روى زانو مى‌نشينم «1». مؤلف: صاحب الدر المنثور «2» اين روايت را نيز از عده‌اى از اصحاب جوامع از قيس بن سعد بن عباده و از ابن عباس و ديگران نقل كرده. و در مجمع البيان آن را از ابو ذر و عطاء نقل كرده است «3». [چند روايت در ذيل آيه:" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ"] و در خصال از نضر بن مالك روايت كرده كه گفت: من به حسين بن على (ع) عرضه داشتم: يا ابا عبد اللَّه! در معناى" هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ" حديثى بفرما. فرمود: منظور بنى اميه و ما هستيم كه در پيشگاه عدل الهى مخاصمه خواهيم كرد. ما خداى را تصديق نموديم و آنان تكذيب كردند. پس" خصمان" در روز قيامت ماييم «4». مؤلف: اين روايت نمى‌خواهد بفرمايد، شان نزول آيه ما هستيم، بلكه مى‌خواهد بفرمايد يكى از مصاديق" خصمان" ماييم. نظير اين روايت، روايتى است كه كافى به سند خود از ابن ابى حمزه از امام باقر (ع) آورده كه فرمود: براى كسانى كه به ولايت على كفر ورزيدند جامه‌اى از آتش‌ _______________ (1، 2) الدر المنثور، ج 4، ص 348. (3) مجمع البيان، ج 7، ص 77. (4) خصال صدوق، ص 32. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 514 بريده مى‌شود «1». و در تفسير قمى در ذيل جمله" وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ" گفته كه مقصود از" قول طيب" توحيد و اخلاص است. و در معناى جمله" وَ هُدُوا إِلى‌ صِراطِ الْحَمِيدِ" فرموده، صراط حميد ولايت است «2». مؤلف: و در محاسن به سند خود از ضريس از امام باقر روايتى به اين معنا آورده است «3». و در مجمع البيان آمده كه از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرموده: هيچ كس به قدر خداى عز و جل حمد را دوست نمى‌دارد «4». _______________ (1) اصول كافى، ج 1، ص 422. (2) تفسير قمى، ج 2، ص 83. (3) محاسن برقى، ج 1، ص 169، ط قم. (4) مجمع البيان، ج 7، ص 78.

13 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12

14 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12

15 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12

16 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12

17 - مراجعه شود به تفسیر سوره مؤمنون ، آیه :12

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 18 - حزب 35 - سوره مؤمنون - صفحه 342
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 99,853,615