خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 23 - حزب 45 - سوره یس - صفحه 442


وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ
28 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13
إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ
29 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13
یَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ
30 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13
أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لَا یَرْجِعُونَ
31 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13
وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ
32 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13
وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ
33 - ترجمه آيات‌
خداست آن كه بادها را مى‌فرستد تا ابرها را برانگيزد پس ما آن ابرها را به سوى سرزمين مرده‌
______________________________________________________
‌صفحه‌ى 25
مى‌فرستيم و به وسيله آن، آن سرزمين مزبور را بعد از آنكه مرده بود زنده مى‌كنيم، قيامت شما هم همين طور است (9).
كسى كه در پى كسب عزت درآيد بداند كه عزت همه‌اش نزد خدا است، و كلمه طيب به سوى او بالا مى‌رود و عمل صالح آن را در بالاتر رفتن مدد مى‌دهد و كسانى كه با گناهان خود با خدا نيرنگ مى‌كنند عذابى سخت دارند و مكر آنان بى نتيجه خواهد بود (10).
و خداست كه شما را از خاك و سپس از نطفه خلق كرد و آن گاه شما را نر و ماده كرد و هيچ ماده‌اى حامله نمى‌شود و وضع حمل نمى‌كند مگر به علم خدا و هيچ سالخورده‌اى عمر طولانى نمى‌كند و هيچ مقدارى از عمرش كم نمى‌شود مگر آنكه همه در كتابى ثبت است و اين كار بر خدا آسان است (11).
اين دو دريا با هم يكسان نيستند يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ و شما از هر دوى آنها گوشت تازه گرفته مى‌خوريد و اشياى زينتى استخراج نموده مى‌پوشيد و كشتى‌ها را مى‌بينى كه در دريا آب را مى‌شكافند تا شما از فضل خدا چيزى به كف آوريد و تا شايد شكرگزار وى شويد (12).

خداست كه شب را در روز و روز را در شب فرو مى‌برد و خورشيد و ماه را مسخر كرده تا هر يك براى مدتى معين حركت كنند همين خداست پروردگار شما كه ملك عالم از آن اوست، و خدايانى كه شما به جاى او مى‌خوانيد حتى روكشى از هسته خرما را مالك نيستند (13).
علاوه بر اين اگر آنها را بخوانيد دعاهايتان را نمى‌شنوند و اگر هم بشنوند استجابتتان نمى‌كنند و روز قيامت به شرك شما كافر مى‌شوند و هيچ كس مانند خداى خبير تو را خبردار نمى‌كند (14).
بيان آيات‌
در اين آيات، چندين احتجاج است بر وحدانيت خداى تعالى در الوهيت، و اين احتجاج‌ها را بعد از شمردن چند نعمت آسمانى و زمينى كه انسان از آنها متنعم است، و جز خدا كسى خالق و مدبر امر آن نعمت‌ها نيست، بيان نموده، در خلال بحث اشاره‌اى هم به مساله قيامت دارد.
" وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‌ بَلَدٍ مَيِّتٍ ..."
نظير اين آيه در سوره روم، آيه 48 آمده كه مى‌فرمايد:" اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ" حال بايد ديد فرق بين اين دو تعبير چيست؟
در آيه مورد بحث عنايت در تحقق وقوع بارانها و روييدن گياهان بوسيله آنها است و به‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 26
همين جهت فرموده:" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ"، ولى در سوره روم معنا چنين است:" اين خدا است كه بادها را مى‌فرستد تا ابرها را به حركت درآورند".
جمله" فَتُثِيرُ سَحاباً" عطف است بر جمله" أرسل". و ضمير در" تثير" به كلمه" رياح" برمى‌گردد، يعنى رياح، سحاب را به حركت درمى‌آورند. و اگر در جمله" تثير" مطلب با صيغه مضارع اداء شده، براى اين است كه حال گذشته را حكايت مى‌كند و معمولا وقتى بخواهند حال گذشته را حكايت كنند به صيغه مضارع تعبير مى‌آورند.
و كلمه" تثير" از مصدر" اثارة" است، و" اثارة" باب افعال از" ثار الغبار يثور ثورانا" است، كه: معنايش برخاستن غبار به سوى آسمان است زمانى كه بادها دارند ابر را به سوى آسمان مى‌برند.
" فَسُقْناهُ إِلى‌ بَلَدٍ مَيِّتٍ"- يعنى ما آن ابرها را به سوى سرزمينى بدون گياه سوق مى‌دهيم،" فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها" پس آن زمين را بعد از مردنش زنده مى‌كنيم، يعنى بعد از آنكه گياهى نداشت داراى گياه مى‌كنيم. و نسبت زنده كردن را به زمين دادن نسبتى است مجازى، و نسبتش را به گياه دادن نسبتى است حقيقى، خلاصه هر چند در اثر آمدن باران گياه زنده مى‌شود، اما مجازا مى‌گويند زمين زنده شد. و تغذيه و نمو و توليد مثل و هر عمل ديگرى كه مربوط به اين اعمال حياتى است همه اعمالى است كه از اصل حيات سرچشمه مى‌گيرد.
و به همين جهت بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان را به احياى زمين تشبيه كرد، تا بفهماند همان طور كه زمين در سال يك دوره زندگى را شروع مى‌كند، و در آخر مى‌ميرد، يعنى بعد از آنكه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب و جوش خود را از سر مى‌گيرد و در پائيز رو به خزان مى‌رود، و در زمستان به كلى از عمل مى‌ايستد. انسانها هم همين طورند، وقتى دوران زندگى‌شان در زمين به سر رسيد، و مردند دوباره در روز قيامت بعد از آنكه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روى زمين منتشر مى‌شوند، لذا فرمود" كَذلِكَ النُّشُورُ".
در جمله" فَسُقْناهُ إِلى‌ بَلَدٍ مَيِّتٍ" التفاتى از غيبت به تكلم با غير به كار رفته، به اين معنا كه در جمله" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ" خداى سبحان غايب فرض شده بود، و در جمله" فسقناه" متكلم مع الغير فرض شده، و بعيد نيست نكته‌اش اين باشد كه: بعد از آنكه در جمله" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ" خداى سبحان خود را غايب حساب كرد، و به دنبالش عمل فرستادن رياح را به خود نسبت داد، و عمل شخص غايب هم مثل خودش غايب است، و نيز از آنجا كه به دنبالش‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 27
فرمود:" فَتُثِيرُ سَحاباً" و از حال گذشته بادها حكايت كرد كه ابرها را به آسمان مى‌برند، لذا مخاطب، مخاطبى شد كه گويى عمل بادها را مى‌بيند، يعنى مى‌بيند كه دارند ابرها را به طرف بالا مى‌برند، و در نتيجه گويا مى‌بيند خداى تعالى بادها را فرستاده، كه اين طور كار كنند، چون مشاهده فعل گويا مثل مشاهده فاعل است، و چون خداوند در اينجا مشهود و حاضر شد، ناگزير جا دارد كه سياق هم تغيير كند، و خدا كه تا اينجا غايب حساب شده بود، حاضر حساب شود، و خودش سخن بگويد. و اگر نفرمود:" فسقته الى بلد- من آن را به سوى شهر مرده راندم" و در عوض فرمود:" ما آن را به سوى شهر مرده رانديم" براى اين است كه بر عظمت گوينده دلالت كند.
" فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ"- در اين جا ممكن بود تنها بفرمايد:" فاحييناه- ما آن را زنده كرديم"، ليكن اين طور نفرمود، بلكه دوباره نام زمين را برد، تا صريح‌تر سخن گفته باشد، و جايى براى شك و ترديد باقى نگذارد.
[معناى" عزت" و مفاد آيه:" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً"]
" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" راغب در كتاب مفردات گفته: كلمه" عزت" به معناى آن حالتى است كه نمى‌گذارد انسان شكست بخورد، و مغلوب واقع شود، و از همين قبيل است كه مى‌گويند:
" أرض عزاز- زمينى سخت" و در قرآن فرموده:" أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً" «1».
پس صلابت، اصل در معناى عزت است، چيزى كه هست از باب توسعه در استعمال، به كسى هم كه قاهر است و مقهور نمى‌شود،" عزيز" گفته‌اند، مانند:" يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ" «2»، و همچنين در معنى غلبه استعمال كرده‌اند، مانند:" وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ" «3» و در قلت و صعوبت منال استعمال كرده‌اند مانند:" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ" «4» و در مطلق صعوبت و سختى به كار برده‌اند، مانند:" عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ" «5» و عزت به معناى غيرت و حميت نيز آمده، مانند آيه" بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ" «6» و آياتى ديگر.
حال كه معناى لغوى كلمه عزت معلوم شد، مى‌گوييم، عزت به معناى اول، يعنى‌
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" عز".
(2) سوره يوسف، آيه 88.
(3) در سخن گفتن بر من غلبه كرد. سوره ص، آيه 23.
(4) اين كتاب به حقيقت همان صاحب عزت (و معجزه بزرگ) است. سوره فصلت، آيه 41.
(5) گران است بر او رنج شما. سوره توبه، آيه 128.
(6) بلكه آنها كه كافر شدند گرفتار غيرت و دشمنى هستند. سوره ص، آيه 2.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 28
اينكه چيزى قاهر باشد و نه مقهور، يا غالب باشد و شكست ناپذير، مختص به خداى عز و جل است، چون غير از خداى عز و جل، هر كسى را فرض كنى، در ذاتش فقير، و در نفسش ذليل است، و چيزى را كه نفعش در آن باشد مالك نيست، مگر آنكه خدا به او ترحم كند، و سهمى از عزت به او بدهد، هم چنان كه همين كار را با مؤمنين به خود كرده، و فرموده:" وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ- عزت خاص خدا و رسول خدا و مؤمنين است" «1».
با اين بيان روشن شد كه: جمله" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" سياقش آن نيست كه بخواهد اختصاص عزت به خدا را بيان كند، به طورى كه غير از خدا كسى دستش به آن نرسد، و نمى‌خواهد بفرمايد هر كس در طلب عزت برآيد، چيزى را طلب كرده كه وجود ندارد، و ناشدنى است، بلكه معنايش اين است كه هر كس عزت مى‌خواهد بايد از خداى تعالى بخواهد، زيرا عزت همه‌اش ملك خدا است، و هيچ موجودى نيست كه خودش بالذات عزت داشته باشد.
در نتيجه به كار رفتن جمله" فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" در جزاى شرط، از قبيل بكار بستن سبب در جاى مسبب است كه عبارت است از درخواست عزت از خداوند (چون علم به اينكه عزت همه‌اش ملك خدا است، سبب است، و درخواست عزت از خدا مسبب، در آيه به جاى اينكه بفرمايد: هر كس عزت مى‌خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشته سبب آن را به جايش گذاشته، و فرموده: هر كس عزت بخواهد عزت همه‌اش از خدا است) يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى‌شود مگر با داشتن ايمان و عمل صالح، عزت را از خدا بگيرد.
[مراد از كلم طيب و صعود آن به سوى خدا و مقصود از اينكه عمل صالح آن را بلند مى‌كند (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ ...)]
" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" لفظ" كلم"- به طورى كه گفته‌اند «2»- اسم جنس جمعى است، و مذكر و مؤنث آن تفاوتى ندارد. در مجمع البيان مى‌گويد:" كلم" جمع" كلمه" است، مى‌گويند:" هذا كلم" و" هذه كلم" پس در مذكر و مؤنث يكى است و اين اختصاص به لفظ كلم ندارد، هر جمعى كه ما بين آن و مفردش به جز حرف" ة" فرقى نباشد (مانند: تمر، تمرة، كلم، كلمة) مذكر و مؤنثش يكسان است «3».
_______________
(1) سوره منافقون، آيه 8.
(2) تفسير روح المعانى، ص 174.
(3) مجمع البيان، ج 8، ص 402.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 29
به هر حال مراد از" كلم" آن سخنى است كه از نظر عبارت معنايى تمام داشته باشد، به شهادت اينكه در آيه آن را توصيف كرده به" طيب"، پس" كلم طيب" آن سخنى است كه با نفس شنونده و گوينده سازگار باشد، به طورى كه از شنيدن آن انبساط و لذتى در او پيدا شود، و نيز كمالى را كه نداشت دارا گردد، و اين همه وقتى است كه كلام معناى حقى را افاده كند، معنايى كه متضمن سعادت و رستگارى نفس باشد.
با اين معنايى كه براى كلم طيب كرديم، روشن مى‌شود كه مراد از آن صرف لفظ نيست، بلكه لفظ بدان جهت كه معنايى طيب دارد منظور است، پس در نتيجه مراد از اين كلم طيب، عقايد حقى مى‌شود كه انسان اعتقاد به آن را زير بناى اعمال خود قرار دهد، و قدر يقينى از چنين عقايدى كلمه توحيد است، كه برگشت ساير اعتقادات حق نيز به آن است، و اين كلمه توحيد همان است كه آيه" أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها" «1» متضمن آن است. و اينكه اعتقاد را قول و كلمه خوانده، بدين جهت است كه اين استعمال در عرب شايع بوده است.
و صعود كردن" كلم طيب" به سوى خداى تعالى، عبارت است از تقرب آن به سوى خدا، چون چيزى كه به درگاه خدا تقرب يابد، اعتلا يافته، براى اينكه خدا على اعلى و رفيع الدرجات است، و چون اعتقاد، قائم به معتقدش مى‌باشد، در نتيجه تقرب اعتقاد به خدا، تقرب معتقد نيز هست. مفسرين ديگر صعود كردن" كلم طيب" را معنا كرده‌اند به اينكه:
خدا آن را قبول مى‌كند. و اين معناى صعود كلم طيب نيست، بلكه از لوازم معناى آن است.
البته اين هم معلوم است كه وقتى اعتقاد و ايمان، حق و صادق بود، قهرا عمل صاحبش هم آن را تصديق مى‌كند نه تكذيب، يعنى عملى كه از او سرمى‌زند مطابق با آن عقايد است. پس معلوم شد كه عمل از فروع علم و آثار آن است، آثارى كه هيچ گاه از آن جدا شدنى نيست، و هر چه عمل مكرر شود، اعتقاد راسخ‌تر و روشن‌تر، و در تاثيرش قوى‌تر مى‌گردد، پس عمل صالح عملى است كه سزاوار هست مورد قبول خدا واقع شود، چون مهر ذلت عبوديت و اخلاص به آن خورده، و چنين عملى اعتقاد حق را در مؤثر گشتن، يعنى در صعود به سوى خدا كمك مى‌كند. و منظور از" يرفعه" همين كمك است، پس عمل صالح‌
_______________
(1) آيا نديدى كه خدا چگونه مثل مى‌زند؟ خدا كلمه طيبه را به درختى طيب مثل مى‌زند كه ريشه‌اش در اعماق زمين ثابت و شاخه‌هايش به آسمان سركشيده، و خوردنى‌اش را همه وقت به اذن خدا مى‌دهد. سوره ابراهيم، آيه 24 و 25.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 30
كلم طيب را بلند مى‌كند، و به عبارت ديگر در صعود آن كمك مى‌كند.
پس از آنچه گذشت معناى جمله" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" روشن گرديد، و معلوم شد كه ضمير در" اليه" به خداى سبحان برمى‌گردد، و مراد از كلم طيب عقايد حق از قبيل توحيد است، و مراد از صعود آن تقربش به خداى تعالى است، و مراد از عمل صالح هر عملى است كه بر طبق عقايد حق صادر شود و با آن سازگار باشد. و فاعل در جمله" يرفعه" ضميرى است مستتر، كه به عمل صالح برمى‌گردد، و ضمير مفعول به كلم طيب رجوع مى‌كند.
البته مفسرين در تفسير آيه اقوال ديگرى دارند، مثلا، بعضى «1»- به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم- گفته‌اند:" مراد از صعود كردن كلم طيب، اين است كه: خدا آن را قبول مى‌كند، و در برابر پاداش مى‌دهد". بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" مراد آن است كه: ملائكه با نامه عملى كه از ايمان و اطاعت بنده نوشته‌اند، به سوى خداى تعالى صعود مى‌كنند". بعضى «3» ديگر گفته‌اند:" مراد صعود به آسمان است كه مجازا آن را صعود به سوى خدا خوانده".
بعضى «4» گفته‌اند:" فاعل جمله" يرفعه" ضميرى است كه به كلم طيب برمى‌گردد، و ضمير مفعول كه در آخر اين جمله است به عمل صالح رجوع مى‌كند، و معناى جمله اين است كه: كلم طيب عمل صالح را بالا مى‌برد به اين معنا كه عمل صالح هيچ فايده‌اى ندارد، مگر آنكه از توحيد ناشى شود". بعضى «5» ديگر گفته‌اند:" فاعل در" يرفعه" ضميرى است مستتر، كه به خداى تعالى برمى‌گردد، و معناى عبارت اين است كه: عمل صالح را خدا بالا مى‌برد.
ليكن هيچ يك از اين وجوه خالى از بعد نيست، و آنچه به ذهن نزديك‌تر است همان معنايى است كه ما ذكر كرديم.
" وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ" گفته‌اند «6»: كلمه" سيئات" در اينجا وصفى است كه در جاى موصوف نشسته، و آن عبارت است از كلمه" مكرات" و اسم اشاره هم در" مَكْرُ أُولئِكَ" در جاى ضميرى كه بايد
_______________
(1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 402.
(3) منهج الصادقين، ج 7، ص 433.
(4) منهج الصادقين، ج 7، ص 433. و مجموعة من التفاسير، ج 5، ص 178.
(5) تفسير فخر رازى، ج 26، ص 8.
(6) منهج الصادقين، ج 7، ص 435.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 31
به" الذين" برگردد به كار رفته، تا دلالت كند بر اينكه منظور خود آنان است، و چنان نيست كه به ديگران مشتبه و مختلط شده باشند. در نتيجه معناى آيه چنين مى‌شود: كسانى كه مكرهايى زشت مى‌كنند، عذابى شديد دارند، و مكر اينان كه مكر مى‌كنند، بى‌نتيجه و نابود است و اثر زنده‌اى كه مايه سعادت و عزتشان باشد ندارد.
[مراد از مكر سيئات و اينكه فرمود:" وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ"]
پس به خوبى روشن گرديد كه مراد از" سيئات" انواع مكرها و حيله‌هايى است كه مشركين آنها را وسيله كسب عزت مى‌پنداشتند. و چون آيه شريفه مطلق است، شامل همه مكرها كه مشركين عليه رسول خدا (ص) كردند. و مكرهايى كه ساير مشركين عليه دين خدا مى‌كنند، مى‌شود. هر چند بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" منظور خصوص آن حيله‌هايى است كه قريش عليه رسول خدا (ص) در" دار الندوة" و غير آن طرح‌ريزى مى‌كردند، از قبيل: حبس و اخراج و قتل، و خدا كيد آنها را به خودشان برگردانيد، و از مكه به سوى چاه بدر بيرونشان آورده و در آنجا به كشتنشان داد، و در چاهشان افكند، پس همان حبس و اخراج و قتل، به خودشان برگشت. هر چند كه اين وجه خوبى است، ليكن- همان طور كه گفتيم- آيه شريفه مطلق است.
و وجه اتصال صدر آيه يعنى جمله" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" به ذيل آن، يعنى جمله" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ" اين است كه: مشركين قريش آلهه خود را وسيله عزت و شوكت خود مى‌گرفتند، هم چنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده:" وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا" «2».
از اين رو خداى سبحان اين طالبان عزت را به سوى خودش دعوت كرد، و اين چنين تذكرشان داد كه عزت همه‌اش از خدا است. و در توضيح و بيان آن فرمود: براى اينكه يگانه‌پرستى به سوى او صعود مى‌كند، و عمل صالح هم آن را در صعود كردن كمك مى‌دهد، در نتيجه انسان به خدا نزديك مى‌شود، و در اثر نزديك شدن از منبع عزت كسب عزت مى‌كند.
و اما كسانى كه مكر مى‌كنند، و به هر مكرى دست مى‌زنند، تا به خيال خود عزتى كسب كنند، بر عكس عذابى شديد دارند، و مكرهايى كه مى‌كنند همه نابود و بى‌نتيجه مى‌شود، نه به جايى مى‌رسد و نه عزتى برايشان كسب مى‌كند.
_______________
(1) مجمع البيان، ج 8، ص 402.
(2) و به غير خدا آلهه‌اى گرفتند، تا مايه عزتشان باشند. سوره مريم، آيه 81.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 32
[وجوه مختلف در باره خلقت انسان از خاك در آيه:" وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ..."]
" وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً ..."

اين آيه شريفه به خلقت انسان اشاره مى‌كند، كه خداى تعالى نخست او را از خاك كه مبدأ دور اوست، و خلقتش به آن منتهى مى‌شود بيافريد، و سپس او را از نطفه كه مبدأ نزديك اوست خلق كرد.
بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" مراد از خلقت آنان از خاك، خلقت پدر بزرگ ايشان آدم است، چون هر چيزى به اصلش نسبت داده مى‌شود". بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" اصلا مقصود از كلام، بيان خلقت آدم به تنهايى است". بعضى «3» ديگر گفته‌اند: مراد خلقت همه انسانها است، اما به طور اجمال و تفصيل، به اين معنا كه هم به خلقت اجمالى انسانها از خاك در ضمن خلقت آدم اشاره مى‌كند، و هم به خلقت تفصيلى ايشان كه از نطفه است، هم چنان كه فرمود:" ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ".
و فرق بين اين سه وجه، آن است كه در وجه اول نسبت خلقت انسانها از خاك يك نسبت مجازى عقلى است، (چون خود انسانها از خاك خلق نشده‌اند، بلكه پدر بزرگشان خلق شده) و در وجه دوم مراد از خلقت آنان خلقت آدم به تنهايى است مجازا، ولى نه مجاز در نسبت، بلكه مجاز در كلمه، و در وجه سوم مراد از خلقت فرد فرد انسان از خاك به طور حقيقت است نه مجاز، الا اينكه اين خلقت، خلقت اجمالى است نه تفصيلى، و با همين نكته، وجه سوم با وجهى كه ما گفتيم فرق پيدا مى‌كند.
و ممكن است وجه اول را با جمله" خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ" «4»، و وجه دوم را با امثال آيه" وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ" «5»، و وجه سوم را با آيه" وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ" «6» تاييد نمود، و براى هر يك از سه وجه مزبور وجهى است.
_______________
(1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 403.
(3) منهج الصادقين، ج 7، ص 435.
(4) انسان را از گل خشكيده‌اى چون سفال بيافريد. سوره الرحمن، آيه 14
(5) خلقت انسان را نخست از گل آغاز كرد، و سپس نسل او را از چكيده‌اى از آبى بى‌مقدار مقرر نمود. سوره سجده، آيه 7 و 8.
(6) ما شما را نخست خلق كرديم، و سپس صورت‌گريتان نموديم، آن گاه به ملائكه گفتيم: براى آدم سجده كنيد. سوره اعراف، آيه 11.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 33
" ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً"- يعنى شما را مرد و زن قرار داد. بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:
" يعنى زوجيت را بين شما تقدير نمود، و بعضى را همسر بعضى ديگر كرد". ولى اين معنا به طورى كه مى‌بينيد دلچسب نيست. بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" معنايش اين است كه: خداوند شما را اصناف و تيره‌هاى مختلف كرد". و اين معنا هم مثل معناى سابق است.
و در جمله" وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‌ وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ" حرف" من" زايده است كه براى تاكيد نفى آورده شده، و حرف" باء" در كلمه" بعلمه" براى مصاحبت است، و كلمه" بعلمه" حال از حمل و وضع هر دو است، و معنايش اين است كه: هيچ انثى (ماده) حامله نمى‌شود، و وضع حمل نمى‌كند، مگر آنكه علم خدا مصاحب با حمل او و وضع اوست.
بعضى از مفسرين گفته‌اند:" جمله" الا بعلمه" حال از فاعل است، و حال بودنش از حمل و وضع و همچنين از دو مفعول آن دو، يعنى از محمول و موضوع خلاف ظاهر است".
و ليكن اين حرف مورد قبول نيست.
" وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ"- يعنى عمر احدى امتداد نمى‌يابد، و زياد نمى‌شود، و در نتيجه كسى معمر نمى‌گردد، و از عمر احدى كاسته نمى‌شود، مگر آنكه همه‌اش در كتابى ضبط است.
در نتيجه جمله" وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ- و هيچ معمرى عمر داده نمى‌شود" از قبيل اين تعبير است كه آن زندانى به يوسف گفت:" إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً" «3» (همان طور كه در اين تعبير بعد از بيدار شدن از خواب مى‌گويد من خود را مى‌بينم، و گر نه در خواب تنها مشغول به گرفتن آب انگور بوده، نه تماشاى خود)، همچنين در جمله مورد بحث بعد از عمر دادن خدا به كسى، آن كس معمر مى‌شود، نه قبل از آن، چون اگر فرضا كسى قبل از عمر دادن معمر باشد، ديگر فرض ندارد كه دوباره عمر داده شود. پس كلمه" معمر" به جاى نايب فاعل، يعنى كلمه" احد" نشسته است، و تقدير" و ما يعمر من احد" است.
" وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ"- ضمير در" عمره" به كلمه" معمر" برمى‌گردد، البته به اعتبار همان موصوف" احد" كه حذف شده، و معناى جمله اين است كه: از عمر احدى كم نمى‌شود (مگر آنكه ...) و گر نه ناقص شدن عمر كسى كه فرض كرده‌ايم معمر است، تناقض و خلاف فرض است.
_______________
(1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 403، و تفسير روح المعانى، ج 22، ص 177.
(3) من خود را در خواب مى‌بينم كه آب انگور جهت خمر مى‌گيرم. سوره يوسف، آيه 36.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 34
" إِلَّا فِي كِتابٍ"- منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگونى بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مى‌شود، و عمر آن ديگرى به خاطر فلان عملش كم مى‌گردد، و خلاصه كتابى كه نوشته‌هايش تغيير نمى‌يابد، لوح محفوظ است، نه كتاب محو و اثبات كه آن مورد تغيير است.
و سياق آيه مى‌فهماند كه در مقام توصيف علم ثابت است. و مفسرين در تفسير دو جمله" وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ" وجوهى ديگر ذكر كرده‌اند، كه همه‌اش ضعيف است، و چون در نقل آنها فايده‌اى نديديم از نقل آن گذشتيم.
" إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ"- اين جمله هم تعليل و هم بيانگر مضمون آيه است، كه كيفيت خلقت انسان و پديد آوردن و بقاء دادن به آن را توصيف مى‌كرد، و معنايش اين است كه: اين تدبير دقيق و متين و مسلط بر كليات حوادث و جزئيات آن، كه هر چيز و هر حادثه را در جاى خود قرار داده، بر خدا آسان است، چون خدا هم عليم است، و هم قدير، و با علم و قدرتش بر هر چيزى محيط است، پس او رب انسانها است، همان طور كه رب هر چيز ديگر است.
[تمثيل حال مؤمن و كافر به درياى شيرين و درياى شور]
" وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ ..."
بعضى «1» گفته‌اند: كلمه" عذب" به معناى آب پاكيزه است، و كلمه" فرات" به معناى آبى است كه سوز عطش را مى‌شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمه" سائغ" آن آبى را گويند كه از گوارايى، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمه" اجاج" به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى، حلق را مى‌سوزاند.
" وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها"-" لحم طرى" به معناى گوشت تازه و لطيف است، و منظور از آن، گوشت ماهى، و يا هم آن و هم گوشت مرغابى دريايى است، و مراد از" حلية" كه از دريا استخراج مى‌كنند، لؤلؤ، مرجان و انواع صدف‌ها است، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ" «2».
در اين آيه شريفه مؤمن و كافر را به درياى شيرين و شور مثل مى‌زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى‌كند، هر چند كه در بسيارى از خواص انسانى و آثار آن مثل همند، ولى مؤمن به همان فطرت اولى و اصلى خودش باقى است، و در نتيجه به سعادت‌
_______________
(1) مجمع البيان، ج 8، ص 404.
(2) از آن دو (دريا) لؤلؤ و مرجان بيرون آورد. سوره الرحمن، آيه 22.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 35
حيات آخرت، و دايمى خود مى‌رسد، ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده، و وضعى به خو گرفته كه فطرت انسانى، آن را پاك و خوشايند نمى‌داند، و به زودى صاحبش به كيفر اعمالش معذب مى‌شود.
پس مثل اين دو قسم انسان مثل دو درياى شور و شيرين است، كه يكى بر فطرت آب اصلى‌اش، كه همان گوارايى باشد باقى است، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح) شور شده است، هر چند كه در بعضى از آثار نافع شريكند، چون مردم از هر دوى آنها ماهى مى‌گيرند، و يا مرغابى شكار مى‌كنند، و يا زيور مرواريد استخراج مى‌نمايند، و يا صدف و مرجان مى‌گيرند.
[اشكال و شبهه‌اى در ذيل جمله:" وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها" و جواب‌هايى كه بدان داده شده است‌]
پس ظاهر آيه اين است كه: زيور استخراج شده از دريا، مشترك بين درياى شور و شيرين است.
ولى جمعى «1» از مفسرين به اين ظاهر اشكال كرده‌اند، كه لؤلؤ و مرجان تنها از درياى شور استخراج مى‌شود، و درياى شيرين نه لؤلؤ دارد و نه مرجان.
و بعضى ديگر پاسخ‌هايى از اين اشكال داده‌اند، از آن جمله گفته‌اند: «2» آيه شريفه در مقام بيان مطلق فوايد مشترك بين دو جور دريا است، و اين منافات ندارد كه بعضى از درياها اختصاص به بعضى از فوايد داشته باشد، گويا فرموده:" شما از هر يك انتفاعى مى‌بريد، و استفاده‌اى مى‌كنيد، مثلا گوشت تازه از آنها مى‌گيريد، و زيور آلات از آنها استخراج مى‌نماييد، و كشتى‌ها را مى‌بينيد كه در آنها حركت مى‌كنند، و اين منافات ندارد با اينكه زيور تنها از درياى شور استخراج بشود.
يكى «3» ديگر از پاسخ‌ها اين است كه: آيه شريفه كافر و مؤمن را به آب تلخ و شيرين تشبيه كرده، و آن گاه آب تلخ و شور را بر كافر ترجيح داده، كه آب تلخ و شور ماهى و زيور دارد، ولى كافر هيچ فايده‌اى در وجودش نيست. پس آيه شريفه همان را بيان مى‌كند كه آيه" ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً"، و ذيلش كه مى‌فرمايد:" وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ" «4» در صدد بيان آن است.
_______________
(1 و 2 و 3) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180.
(4) پس به خاطر انكار حق دلهايشان قساوت گرفت، و چون سنگ و يا سخت‌تر از آن شد، چون بعضى از سنگها گاهى مى‌شكافد، و نهرها از شكافش جارى مى‌شود، و بعضى مى‌شكافد و حد اقل آبى از آن بيرون آيد، و بعضى از آنها از خشيت خدا از كوه فرو مى‌غلطد. سوره بقره، آيه 74.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 36
پاسخ «1» ديگرى كه داده‌اند اين است كه: جمله" وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها" تتمه تمثيل است و مى‌خواهد بفرمايد هر چند اين دو دريا كه در بعضى منافع مثل همند، ولى در آنچه كه مقصود بالذات است، با هم تفاوت دارند، چون يكى از آن دو، با چيزى آميخته شده كه آن صفاى فطرى و خلقى خود را از دست داده.
مؤمن و كافر هم اين چنين هستند، هر چند احيانا در پاره‌اى مكارم اخلاقى مثل همند، مثلا هر دو داراى شجاعت و سخاوت مى‌شوند، ولى در آنچه كه مقصود اصلى از خلقت آن دو است، اختلاف دارند، مؤمن بر آن صفاى اصلى و فطرى خود باقى است، ولى كافر آن صفا را از دست داده.
بعضى «2» ديگر پاسخ داده‌اند به اينكه: اصلا چه كسى گفته كه لؤلؤ و مرجان در آب شيرين توليد نمى‌شود، و صرف اينكه ما آن را نديده‌ايم دليل بر عدم آن نمى‌شود. پس اشكال به اينكه حليه مختص به آب شور است، از اصل ممنوع است.
بعضى «3» ديگر گفته‌اند: اصل ادعا كه آيه شريفه" وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ ..." تمثيل براى مؤمن و كافر است صحيح نيست، بلكه اين آيه در سياق برشمردن نعمتها به منظور اثبات ربوبيت خدا است، مانند آيه‌اى كه جلوتر مى‌فرمود:" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ ..."، و نيز مى‌فرمود:" يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ ...". پس آيه شريفه در اين مقام است كه نعمتهاى درياهاى مختلف، و شور و شيرين را، و منافع مشترك و مختص آنها را بيان كند، و كارى به مؤمن و كافر ندارد، تا آن اشكال پيش بيايد.
مؤيد اين وجه اين است كه: نظير همين آيه در سوره نحل در سياق آياتى آمده كه نعمتهاى خدا را مى‌شمارد، در آنجا مى‌فرمايد:" وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" «4».
ليكن حق مطلب اين است كه: اشكال از اصل بى مورد است، و دو دريا در داشتن" حليه" مشتركند، هم چنان كه كتابهايى كه در اين گونه مسائل بحث مى‌كنند، وجود حليه در هر دو نوع دريا را مسلم دانسته‌اند «5».
_______________
(1 و 2 و 3) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180.
(4) خدا آن كسى است كه دريا را براى شما رام كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و زيور آلاتى در آوريد، و بر تن خود كنيد، و كشتيهاى غول پيكر را مى‌بينى كه در آن شناورند، تا فضل خدا را بطلبيد تا شايد شكرگزار باشيد. سوره نحل، آيه 14.
(5) از آن جمله دائرة المعارف بستانى است، كه در ماده كلمه" صدف" گفته است: مرواريد در آب شيرين نيز توليد مى‌شود، و همچنين در تحت عنوان" آمريكانا "EneycloPoedia و عنوان" بريطانيا "EncycloPoedia گفته كه: مرواريد در آبهاى شيرين نيز يافت مى‌شود، و نام چند نهر شيرين را در آمريكا و اروپا و آسيا برده‌اند كه از آنها مرواريد استخراج مى‌شود.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 37
" وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" ضمير در كلمه" فيه" به بحر برمى‌گردد. و كلمه" مواخر" جمع" ماخرة" است كه از ماده" مخر" به معناى شكافتن، گرفته شده. و كشتى را" ماخره" ناميده‌اند چون كه آب دريا را با سينه‌اش مى‌شكافد، و پيش مى‌رود.
بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" اگر ضمير خطاب را مفرد آورد، و فرمود:" ترى- مى‌بينى" با اينكه خطابهاى قبل و بعدش همه جمع است براى اين است كه: خطابهاى قبل (تستخرجون و غير آن)، و بعد (لتبتغوا و غير آن) مخصوص كسانى است كه با منافع دريا سر و كار دارند، به خلاف خطاب در جمله مورد بحث، كه به هر كسى كه مى‌تواند ببيند، متوجه است.
و معناى اينكه فرمود:" لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" اين است كه: اگر كشتى‌ها دريا را مى‌شكافند، و خداى تعالى آن را مسخر شما كرده، براى اين است كه شما از عطاى پروردگارتان جستجو كنيد، از اين سو به آن سوى دنيا برويد، و روزى به دست بياوريد، شايد شكرگزار او شويد.
در سابق گفتيم كه: اظهار اميدى كه كلمه" لعل" آن را افاده مى‌كند، هر جا كه در كلام خداى تعالى بود و از خدا حكايت مى‌كرد، قائم به مقام است، نه به خود خداى تعالى.
[وجه تفاوت تعبير در آيه:" وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ ..." و آيه:" وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ ..."]
بعضى از مفسرين در تفسير جمله" وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ ..."، كه در اين سوره است و جمله" وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ" كه در سوره نحل است، گفته‌اند:" شايد نكته اينكه در اين سوره كلمه" فيه" قبل از مواخر، و در سوره نحل بعد از مواخر آمده، و كلمه" لتبتغوا" در اين سوره بدون واو عاطفه و در سوره نحل با واو عاطفه آمده، اين باشد كه: آيه نحل در آغاز، از تسخير سخن گفته، و فرموده:" وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" و بدين جهت سياق آيه در مقام بيان كيفيت تسخير است، و مناسب با آن، اين است كه: كلمه" فيه" بعد از مواخر بيايد، تا متعلق به مواخر شود، و اشاره كند به شكافتن دريا، تا كلمه تسخير با صراحت بيشتر معنا شود. به خلاف آيه مورد بحث، كه در آن سخنى از تسخير به ميان نيامده، نمى‌خواهد
_______________
(1) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 38
كيفيت تسخير را بيان كند. از سوى ديگر تسخير نتايج بسيار دارد، كه يكى از آنها اين است كه مردم دريا را وسيله سفر و تلاش روزى قرار دهند، و مناسب با چنين مقامى اين است كه:
واو عاطفه بياورد، تا جمله" لتبتغوا" را بر محذوف عطف كند و بفهماند كه فايده تسخير دريا منحصر در تحصيل روزى نيست، فوايد ديگرى هم دارد كه نگفتيم.
به خلاف آيه مورد بحث، كه تنها مى‌خواهد بفرمايد رازق و مدبر خدا است، تا كفارى كه آيات خدا را تكذيب مى‌كنند،- و در سابق سخن از تكذيبشان رفت- دست بردارند، و براى افاده اين غرض ذكر همين يك نتيجه كافى بود، كه بفرمايد: خدا دريا را وسيله روزى شما كرد و ديگر حاجتى نبود كه واو عاطفه بياورد، و اين نتيجه را عطف به ساير فوايد دريا، كه ذكر نشده، بكند. (و خدا داناتر است).
صاحب تفسير روح المعانى در اين مقام گفته: آنچه براى من در اين باره روشن است، اين است كه آيه نحل در مقام شمردن نعمتها است، هم چنان كه آيات قبل و بعدش بدين معنا گواهى مى‌دهد، و در آخر همه آنها مى‌فرمايد:" وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- هر چه نعمتهاى خدا را بشماريد به آخر نمى‌رسيد".
و در چنين مقامى آن نعمتى مهم‌تر است كه جلوتر ذكر شود و لذا شكافتن دريا كه نعمت است، جلوتر از كلمه" فيه" ذكر شده، به خلاف آيه مورد بحث كه يا اصلا سياقش از باب استطراد (حرف حرف مى‌آورد) مى‌باشد، و يا از باب تتمه تمثيلى است كه قبلا بيانش گذشت، و به همين جهت كلمه" فيه" را جلوتر ذكر كرد تا اعلام كند كه مقصود بالذات بيان فوايد دريا نبود، و نيز از آنجا كه در سوره نحل اهتمام و عنايت در شمردن نعمت‌ها بود، جمله" وَ لِتَبْتَغُوا" را با واو آورد، به خلاف آيه مورد بحث كه مقام اقتضاء كرد واو را نياورد «1».
" يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ..."
كلمه" ايلاج" كه مصدر" يولج" است، به معناى فرو كردن است، و" ايلاج شب در روز" به معناى آن است كه با طولانى كردن شب، روز را كوتاه كند، و" ايلاج روز در شب" آن است كه با طولانى كردن روز، شب را كوتاه كند، و مراد از اين دو جمله اين است كه: به اختلاف شب و روز از نظر بلندى و كوتاهى اشاره كند، كه به طور دايم در ايام سال جريان دارد.
_______________
(1) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 39
و به همين جهت تعبير كرد به" يولج" كه صيغه مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد، به خلاف جريان و سير آفتاب و ماه، كه چون هميشه ثابت است، به صيغه ماضى از آن تعبير آورده، و فرموده:" وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى" و اين عنايت صورى و مسامحى است.
" ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ"- اين جمله به منزله نتيجه است براى جملات قبلى، و معنايش اين است كه: وقتى امر خلقت و تدبير شما، چه در خشكى، چه در دريا، چه در آسمان، و چه در زمين، بدين منوال بود، يعنى منتسب به خداى تعالى و مدبر به تدبير او بود، پس همين خدا پروردگار شماست، كه مالك شما و مدبر امر شماست.
" لَهُ الْمُلْكُ"- اين جمله نتيجه جمله قبلى، و مقدمه براى جمله بعدى است، كه مى‌فرمايد:" وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ". كلمه" قطمير"- بنا به گفته راغب- به معناى اثر و باقى مانده‌اى است كه از خرما بر هسته خرما مى‌ماند «1»- و بنا به گفته مجمع البيان" قطمير" آن روپوشى است كه روى هسته خرما را پوشيده. و بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" هسته‌اى است كه در جوف هسته خرما هست" و به هر حال چه به آن معنا باشد، و چه به اين معنا گفتار جنبه مبالغه دارد و مى‌خواهد بفرمايد: خدايان مشركين هيچ چيز را مالك نيستند. و منظور از" الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ..." همان خدايانى است كه مى‌خوانند، چه بتها و چه ارباب بتها.
" إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ ..."
اين آيه مطلب قبل را توضيح و شرح مى‌دهد، و اين معنا را كه آلهه مشركين حتى يك قطمير را هم مالك نيستند، تصديق مى‌نمايد، و مى‌فرمايد شاهدش اين است كه: اگر شما آنها را بخوانيد دعاى شما را نمى‌شنوند، براى اينكه خدايان شما مشتى سنگ و چوب و جمادند كه نه شعورى دارند و نه حسى، و ارباب آنها هم مانند ملائكه و قديسين از بشر، سرگرم كار خود هستند، و اطلاعى از خدايى خود ندارند، علاوه بر اين از ناحيه خود مالك حس شنوايى نيستند، و اگر مى‌شنوند اين حس را خدا به آنان داده.
و اين هم معلوم است كه در آيه قبلى كه مى‌فرمود:" لَهُ الْمُلْكُ" مى‌خواست ملك حقيقى و استقلال در آن را منحصر در خداى تعالى كند و جمله" وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ ..."
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" قطمر".
(2) مجمع البيان، ج 8، ص 403.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 40
مى‌خواست ملك حقيقى و استقلال در آن را به طور مطلق از آلهه نفى كند و لازمه آن اثبات،
[معناى اينكه فرمود آلهه مشركين دعايشان را نمى‌شنوند]
و اين نفى آن است كه الهه هر چند كه چون فراعنه و نمرودها گوش هم داشته باشند باز از خود نه گوش دارند و نه استقلال در شنوايى.
" وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ"- يعنى و اگر هم بشنوند خواسته شما را برنمى‌آورند، چون قدرتى بر استجابت خواسته شما ندارند، نه قولا و نه فعلا، و اين معنا در باره بت‌ها روشن است، و اما در باره ارباب آنها؟ ايشان نيز هر قدرتى دارند، از ناحيه خداى سبحان است و خدا به احدى چنين اجازه‌اى نداده كه خواسته كسى را كه او را رب خود پنداشته برآورد، چون خداوند فرموده:" لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً" «1».

" وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ"- يعنى آنان روز قيامت عبادت شما را به خودتان بر مى‌گردانند، و به جاى اينكه شفاعتتان كنند، از شما بيزارى مى‌جويند. اين مضمون در سوره بقره نيز آمده مى‌فرمايد:" إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا" «2».
پس آيه شريفه در نفى استجابت آلهه، و كفر ورزيدن آنها در قيامت به شرك مشركين، در معناى آيه" وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى‌ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ" «3»، مى‌باشد.
" وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ"- يعنى تو را از حقيقت امر، هيچ كس مانند مخبر خبير خبر نمى‌دهد. اين جمله خطاب به خصوص رسول خدا (ص) است، و در حقيقت از خطاب به مشركين اعراض كرده، فهمانده كه مشركين فهم و لياقت آن را ندارند كه بيان حق به گوششان خوانده شود.
ممكن هم هست بگوييم خطاب عام است، ليكن در قالب خطاب خاص آورده شده،
_______________
(1) مسيح و هيچ يك از ملائكه مقربين (كه به زعم مشركين ارباب اصنامند) از بندگى خدا نه استنكاف دارند، و نه عار، و هر كس از بندگى او عارش آيد، خدا همه آنان را به نزد خود محشور مى‌كند.
سوره نساء، آيه 172.
(2) روزى كه متابعت شدگان از تابعان خود بيزارى مى‌جويند. سوره بقره، آيه 166.
(3) كيست گمراه‌تر از كسى كه به جاى خدا كسى را مى‌پرستد كه تا روز قيامت دعايش را مستجاب نمى‌كند؟ و از دعاى پرستندگان خود خبر ندارند، و حتى در روز قيامت هم دشمنان ايشان خواهند بود و از عبادت و پرستش آنان بيزارى خواهند جست. سوره احقاف، آيه 6.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 41
و روى سخن با هر كسى است كه بشنود، همان طور كه در آيه" وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ" كه در آيه قبلى بود، و نيز در آيه" وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ" «1» و آيه" وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ" «2» منظور همه كسانى است كه مى‌توانند ببينند.
بحث روايتى [(رواياتى در باره تشبيه رستاخيز به احياء زمين با باران، و در ذيل آيه:" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ ...")]
در تفسير قمى در ذيل جمله" كَذلِكَ النُّشُورُ" مى‌گويد: پدرم از ابن ابى عمير از جميل بن دراج از امام صادق (ع) برايم نقل كرد كه فرمود: خداوند وقتى بخواهد خلق را مبعوث كند، چهل شبانه روز باران بر زمين مى‌باراند، در نتيجه مفاصل بدنها جمع شده، و گوشت بر آنها روييده مى‌شود «3».
مؤلف: در اين معنا تعدادى روايت ديگر نيز هست.
و در الدر المنثور است كه: طيالسى، احمد، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب اسماء و صفات، از ابى رزين عقيلى روايت آورده‌اند كه گفت: از رسول خدا (ص) پرسيدم خداى تعالى چگونه مردگان را زنده مى‌كند؟ فرمود: آيا هيچ از سرزمينهاى بى‌آب و علف گذشته‌اى و آيا پس از چندى از همان سرزمين عبور كرده و ديده‌اى چگونه در همان زمين گياهان روييده و برافراشته‌اند؟ عرضه داشت (م) بلى. فرمود: خداى تعالى مردگان را هم همين طور زنده مى‌كند، و قيامت هم همين طور به پا مى‌خيزد «4».
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر (ع) آمده كه فرمود:
رسول خدا (ص) فرمود: براى هر سخنى مصداقى از عمل است كه يا آن را تصديق مى‌كند و يا تكذيب، پس وقتى انسان سخنى بگويد و با عمل خود سخن خود را تصديق كند، يعنى به گفته خود عمل كند، آن عمل گفتار او را به سوى خدا بالا مى‌برد، و اگر عملش مخالف گفتارش باشد، گفتارش را نيز روى عمل خبيثش گذاشته، در آتش‌
_______________
(1) و مى‌بينى خورشيد را هنگامى كه طلوع مى‌كند. سوره كهف، آيه 17.
(2) و آنها را بيدار پنداشتى و حال آنكه در خواب بودند. سوره كهف، آيه 18.
(3) تفسير قمى، ج 2، ص 253.
(4) الدر المنثور، ج 5، ص 245.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 42
مى‌اندازند «1».
و در كتاب توحيد به سند خود از زيد بن على، از پدرش (ع) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: و خداى تبارك و تعالى در آسمانهايش بقعه‌هايى دارد كه هر كس را به يكى از آن بقعه‌ها بالا ببرند، به سوى خدا بالايش برده‌اند، مگر كلام خداى عز و جل را نشنيده‌اى كه مى‌فرمايد:" تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ- ملائكه و روح به سوى او عروج مى‌كنند"، و نيز در داستان عيسى بن مريم (ع) مى‌فرمايد:" بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ- بلكه خدا او را بالا مى‌برد" و نيز مى‌فرمايد:" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" «2».
مؤلف: نظير اين حديث از كتاب فقيه نيز نقل شده «3».
و در نهج البلاغه فرموده: و اگر اقرار آنها (آسمانها) به ربوبيت و اذعانشان براى او (خدا) به اطاعت نبود هرگز آسمانها را محل عرش خود قرار نمى‌داد، و آنجا را مسكن ملائكه خود، محل صعود كلمه طيب، و عمل صالحش نمى‌كرد «4».
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) روايت كرده كه در ذيل جمله" وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ" فرموده:
" اجاج" به معناى تلخ است «5».
و نيز در همان تفسير در ذيل جمله" وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ" فرموده: كلمه" قطمير" به معناى پوست نازكى است كه روى هسته خرما كشيده شده «6».
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 208.
(2) توحيد صدوق، ص 177، ح 8.
(3) من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 198، ح 603.
(4) نهج البلاغه صبحى الصالح، ص 261، خطبه 182.
(5 و 6) تفسير قمى، ج 2، ص 208.

وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِّن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنَ الْعُیُونِ
34 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33
لِیَأْکُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَفَلَا یَشْکُرُونَ
35 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33
سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا یَعْلَمُونَ
36 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33
وَآیَةٌ لَّهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ
37 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33
وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ
38 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33
وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ
39 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33
لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ
40 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

صفحه : 442
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 442
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

28 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13

29 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13

30 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13

31 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13

32 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :13

33 - ترجمه آيات‌ خداست آن كه بادها را مى‌فرستد تا ابرها را برانگيزد پس ما آن ابرها را به سوى سرزمين مرده‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 25 مى‌فرستيم و به وسيله آن، آن سرزمين مزبور را بعد از آنكه مرده بود زنده مى‌كنيم، قيامت شما هم همين طور است (9). كسى كه در پى كسب عزت درآيد بداند كه عزت همه‌اش نزد خدا است، و كلمه طيب به سوى او بالا مى‌رود و عمل صالح آن را در بالاتر رفتن مدد مى‌دهد و كسانى كه با گناهان خود با خدا نيرنگ مى‌كنند عذابى سخت دارند و مكر آنان بى نتيجه خواهد بود (10). و خداست كه شما را از خاك و سپس از نطفه خلق كرد و آن گاه شما را نر و ماده كرد و هيچ ماده‌اى حامله نمى‌شود و وضع حمل نمى‌كند مگر به علم خدا و هيچ سالخورده‌اى عمر طولانى نمى‌كند و هيچ مقدارى از عمرش كم نمى‌شود مگر آنكه همه در كتابى ثبت است و اين كار بر خدا آسان است (11). اين دو دريا با هم يكسان نيستند يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ و شما از هر دوى آنها گوشت تازه گرفته مى‌خوريد و اشياى زينتى استخراج نموده مى‌پوشيد و كشتى‌ها را مى‌بينى كه در دريا آب را مى‌شكافند تا شما از فضل خدا چيزى به كف آوريد و تا شايد شكرگزار وى شويد (12). خداست كه شب را در روز و روز را در شب فرو مى‌برد و خورشيد و ماه را مسخر كرده تا هر يك براى مدتى معين حركت كنند همين خداست پروردگار شما كه ملك عالم از آن اوست، و خدايانى كه شما به جاى او مى‌خوانيد حتى روكشى از هسته خرما را مالك نيستند (13). علاوه بر اين اگر آنها را بخوانيد دعاهايتان را نمى‌شنوند و اگر هم بشنوند استجابتتان نمى‌كنند و روز قيامت به شرك شما كافر مى‌شوند و هيچ كس مانند خداى خبير تو را خبردار نمى‌كند (14). بيان آيات‌ در اين آيات، چندين احتجاج است بر وحدانيت خداى تعالى در الوهيت، و اين احتجاج‌ها را بعد از شمردن چند نعمت آسمانى و زمينى كه انسان از آنها متنعم است، و جز خدا كسى خالق و مدبر امر آن نعمت‌ها نيست، بيان نموده، در خلال بحث اشاره‌اى هم به مساله قيامت دارد. " وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‌ بَلَدٍ مَيِّتٍ ..." نظير اين آيه در سوره روم، آيه 48 آمده كه مى‌فرمايد:" اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ" حال بايد ديد فرق بين اين دو تعبير چيست؟ در آيه مورد بحث عنايت در تحقق وقوع بارانها و روييدن گياهان بوسيله آنها است و به‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 26 همين جهت فرموده:" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ"، ولى در سوره روم معنا چنين است:" اين خدا است كه بادها را مى‌فرستد تا ابرها را به حركت درآورند". جمله" فَتُثِيرُ سَحاباً" عطف است بر جمله" أرسل". و ضمير در" تثير" به كلمه" رياح" برمى‌گردد، يعنى رياح، سحاب را به حركت درمى‌آورند. و اگر در جمله" تثير" مطلب با صيغه مضارع اداء شده، براى اين است كه حال گذشته را حكايت مى‌كند و معمولا وقتى بخواهند حال گذشته را حكايت كنند به صيغه مضارع تعبير مى‌آورند. و كلمه" تثير" از مصدر" اثارة" است، و" اثارة" باب افعال از" ثار الغبار يثور ثورانا" است، كه: معنايش برخاستن غبار به سوى آسمان است زمانى كه بادها دارند ابر را به سوى آسمان مى‌برند. " فَسُقْناهُ إِلى‌ بَلَدٍ مَيِّتٍ"- يعنى ما آن ابرها را به سوى سرزمينى بدون گياه سوق مى‌دهيم،" فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها" پس آن زمين را بعد از مردنش زنده مى‌كنيم، يعنى بعد از آنكه گياهى نداشت داراى گياه مى‌كنيم. و نسبت زنده كردن را به زمين دادن نسبتى است مجازى، و نسبتش را به گياه دادن نسبتى است حقيقى، خلاصه هر چند در اثر آمدن باران گياه زنده مى‌شود، اما مجازا مى‌گويند زمين زنده شد. و تغذيه و نمو و توليد مثل و هر عمل ديگرى كه مربوط به اين اعمال حياتى است همه اعمالى است كه از اصل حيات سرچشمه مى‌گيرد. و به همين جهت بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان را به احياى زمين تشبيه كرد، تا بفهماند همان طور كه زمين در سال يك دوره زندگى را شروع مى‌كند، و در آخر مى‌ميرد، يعنى بعد از آنكه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب و جوش خود را از سر مى‌گيرد و در پائيز رو به خزان مى‌رود، و در زمستان به كلى از عمل مى‌ايستد. انسانها هم همين طورند، وقتى دوران زندگى‌شان در زمين به سر رسيد، و مردند دوباره در روز قيامت بعد از آنكه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روى زمين منتشر مى‌شوند، لذا فرمود" كَذلِكَ النُّشُورُ". در جمله" فَسُقْناهُ إِلى‌ بَلَدٍ مَيِّتٍ" التفاتى از غيبت به تكلم با غير به كار رفته، به اين معنا كه در جمله" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ" خداى سبحان غايب فرض شده بود، و در جمله" فسقناه" متكلم مع الغير فرض شده، و بعيد نيست نكته‌اش اين باشد كه: بعد از آنكه در جمله" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ" خداى سبحان خود را غايب حساب كرد، و به دنبالش عمل فرستادن رياح را به خود نسبت داد، و عمل شخص غايب هم مثل خودش غايب است، و نيز از آنجا كه به دنبالش‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 27 فرمود:" فَتُثِيرُ سَحاباً" و از حال گذشته بادها حكايت كرد كه ابرها را به آسمان مى‌برند، لذا مخاطب، مخاطبى شد كه گويى عمل بادها را مى‌بيند، يعنى مى‌بيند كه دارند ابرها را به طرف بالا مى‌برند، و در نتيجه گويا مى‌بيند خداى تعالى بادها را فرستاده، كه اين طور كار كنند، چون مشاهده فعل گويا مثل مشاهده فاعل است، و چون خداوند در اينجا مشهود و حاضر شد، ناگزير جا دارد كه سياق هم تغيير كند، و خدا كه تا اينجا غايب حساب شده بود، حاضر حساب شود، و خودش سخن بگويد. و اگر نفرمود:" فسقته الى بلد- من آن را به سوى شهر مرده راندم" و در عوض فرمود:" ما آن را به سوى شهر مرده رانديم" براى اين است كه بر عظمت گوينده دلالت كند. " فَأَحْيَيْنا بِهِ الْأَرْضَ"- در اين جا ممكن بود تنها بفرمايد:" فاحييناه- ما آن را زنده كرديم"، ليكن اين طور نفرمود، بلكه دوباره نام زمين را برد، تا صريح‌تر سخن گفته باشد، و جايى براى شك و ترديد باقى نگذارد. [معناى" عزت" و مفاد آيه:" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً"] " مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" راغب در كتاب مفردات گفته: كلمه" عزت" به معناى آن حالتى است كه نمى‌گذارد انسان شكست بخورد، و مغلوب واقع شود، و از همين قبيل است كه مى‌گويند: " أرض عزاز- زمينى سخت" و در قرآن فرموده:" أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً" «1». پس صلابت، اصل در معناى عزت است، چيزى كه هست از باب توسعه در استعمال، به كسى هم كه قاهر است و مقهور نمى‌شود،" عزيز" گفته‌اند، مانند:" يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ" «2»، و همچنين در معنى غلبه استعمال كرده‌اند، مانند:" وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ" «3» و در قلت و صعوبت منال استعمال كرده‌اند مانند:" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ" «4» و در مطلق صعوبت و سختى به كار برده‌اند، مانند:" عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ" «5» و عزت به معناى غيرت و حميت نيز آمده، مانند آيه" بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ" «6» و آياتى ديگر. حال كه معناى لغوى كلمه عزت معلوم شد، مى‌گوييم، عزت به معناى اول، يعنى‌ _______________ (1) مفردات راغب، ماده" عز". (2) سوره يوسف، آيه 88. (3) در سخن گفتن بر من غلبه كرد. سوره ص، آيه 23. (4) اين كتاب به حقيقت همان صاحب عزت (و معجزه بزرگ) است. سوره فصلت، آيه 41. (5) گران است بر او رنج شما. سوره توبه، آيه 128. (6) بلكه آنها كه كافر شدند گرفتار غيرت و دشمنى هستند. سوره ص، آيه 2. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 28 اينكه چيزى قاهر باشد و نه مقهور، يا غالب باشد و شكست ناپذير، مختص به خداى عز و جل است، چون غير از خداى عز و جل، هر كسى را فرض كنى، در ذاتش فقير، و در نفسش ذليل است، و چيزى را كه نفعش در آن باشد مالك نيست، مگر آنكه خدا به او ترحم كند، و سهمى از عزت به او بدهد، هم چنان كه همين كار را با مؤمنين به خود كرده، و فرموده:" وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ- عزت خاص خدا و رسول خدا و مؤمنين است" «1». با اين بيان روشن شد كه: جمله" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" سياقش آن نيست كه بخواهد اختصاص عزت به خدا را بيان كند، به طورى كه غير از خدا كسى دستش به آن نرسد، و نمى‌خواهد بفرمايد هر كس در طلب عزت برآيد، چيزى را طلب كرده كه وجود ندارد، و ناشدنى است، بلكه معنايش اين است كه هر كس عزت مى‌خواهد بايد از خداى تعالى بخواهد، زيرا عزت همه‌اش ملك خدا است، و هيچ موجودى نيست كه خودش بالذات عزت داشته باشد. در نتيجه به كار رفتن جمله" فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" در جزاى شرط، از قبيل بكار بستن سبب در جاى مسبب است كه عبارت است از درخواست عزت از خداوند (چون علم به اينكه عزت همه‌اش ملك خدا است، سبب است، و درخواست عزت از خدا مسبب، در آيه به جاى اينكه بفرمايد: هر كس عزت مى‌خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشته سبب آن را به جايش گذاشته، و فرموده: هر كس عزت بخواهد عزت همه‌اش از خدا است) يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى‌شود مگر با داشتن ايمان و عمل صالح، عزت را از خدا بگيرد. [مراد از كلم طيب و صعود آن به سوى خدا و مقصود از اينكه عمل صالح آن را بلند مى‌كند (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ ...)] " إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" لفظ" كلم"- به طورى كه گفته‌اند «2»- اسم جنس جمعى است، و مذكر و مؤنث آن تفاوتى ندارد. در مجمع البيان مى‌گويد:" كلم" جمع" كلمه" است، مى‌گويند:" هذا كلم" و" هذه كلم" پس در مذكر و مؤنث يكى است و اين اختصاص به لفظ كلم ندارد، هر جمعى كه ما بين آن و مفردش به جز حرف" ة" فرقى نباشد (مانند: تمر، تمرة، كلم، كلمة) مذكر و مؤنثش يكسان است «3». _______________ (1) سوره منافقون، آيه 8. (2) تفسير روح المعانى، ص 174. (3) مجمع البيان، ج 8، ص 402. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 29 به هر حال مراد از" كلم" آن سخنى است كه از نظر عبارت معنايى تمام داشته باشد، به شهادت اينكه در آيه آن را توصيف كرده به" طيب"، پس" كلم طيب" آن سخنى است كه با نفس شنونده و گوينده سازگار باشد، به طورى كه از شنيدن آن انبساط و لذتى در او پيدا شود، و نيز كمالى را كه نداشت دارا گردد، و اين همه وقتى است كه كلام معناى حقى را افاده كند، معنايى كه متضمن سعادت و رستگارى نفس باشد. با اين معنايى كه براى كلم طيب كرديم، روشن مى‌شود كه مراد از آن صرف لفظ نيست، بلكه لفظ بدان جهت كه معنايى طيب دارد منظور است، پس در نتيجه مراد از اين كلم طيب، عقايد حقى مى‌شود كه انسان اعتقاد به آن را زير بناى اعمال خود قرار دهد، و قدر يقينى از چنين عقايدى كلمه توحيد است، كه برگشت ساير اعتقادات حق نيز به آن است، و اين كلمه توحيد همان است كه آيه" أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها" «1» متضمن آن است. و اينكه اعتقاد را قول و كلمه خوانده، بدين جهت است كه اين استعمال در عرب شايع بوده است. و صعود كردن" كلم طيب" به سوى خداى تعالى، عبارت است از تقرب آن به سوى خدا، چون چيزى كه به درگاه خدا تقرب يابد، اعتلا يافته، براى اينكه خدا على اعلى و رفيع الدرجات است، و چون اعتقاد، قائم به معتقدش مى‌باشد، در نتيجه تقرب اعتقاد به خدا، تقرب معتقد نيز هست. مفسرين ديگر صعود كردن" كلم طيب" را معنا كرده‌اند به اينكه: خدا آن را قبول مى‌كند. و اين معناى صعود كلم طيب نيست، بلكه از لوازم معناى آن است. البته اين هم معلوم است كه وقتى اعتقاد و ايمان، حق و صادق بود، قهرا عمل صاحبش هم آن را تصديق مى‌كند نه تكذيب، يعنى عملى كه از او سرمى‌زند مطابق با آن عقايد است. پس معلوم شد كه عمل از فروع علم و آثار آن است، آثارى كه هيچ گاه از آن جدا شدنى نيست، و هر چه عمل مكرر شود، اعتقاد راسخ‌تر و روشن‌تر، و در تاثيرش قوى‌تر مى‌گردد، پس عمل صالح عملى است كه سزاوار هست مورد قبول خدا واقع شود، چون مهر ذلت عبوديت و اخلاص به آن خورده، و چنين عملى اعتقاد حق را در مؤثر گشتن، يعنى در صعود به سوى خدا كمك مى‌كند. و منظور از" يرفعه" همين كمك است، پس عمل صالح‌ _______________ (1) آيا نديدى كه خدا چگونه مثل مى‌زند؟ خدا كلمه طيبه را به درختى طيب مثل مى‌زند كه ريشه‌اش در اعماق زمين ثابت و شاخه‌هايش به آسمان سركشيده، و خوردنى‌اش را همه وقت به اذن خدا مى‌دهد. سوره ابراهيم، آيه 24 و 25. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 30 كلم طيب را بلند مى‌كند، و به عبارت ديگر در صعود آن كمك مى‌كند. پس از آنچه گذشت معناى جمله" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" روشن گرديد، و معلوم شد كه ضمير در" اليه" به خداى سبحان برمى‌گردد، و مراد از كلم طيب عقايد حق از قبيل توحيد است، و مراد از صعود آن تقربش به خداى تعالى است، و مراد از عمل صالح هر عملى است كه بر طبق عقايد حق صادر شود و با آن سازگار باشد. و فاعل در جمله" يرفعه" ضميرى است مستتر، كه به عمل صالح برمى‌گردد، و ضمير مفعول به كلم طيب رجوع مى‌كند. البته مفسرين در تفسير آيه اقوال ديگرى دارند، مثلا، بعضى «1»- به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم- گفته‌اند:" مراد از صعود كردن كلم طيب، اين است كه: خدا آن را قبول مى‌كند، و در برابر پاداش مى‌دهد". بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" مراد آن است كه: ملائكه با نامه عملى كه از ايمان و اطاعت بنده نوشته‌اند، به سوى خداى تعالى صعود مى‌كنند". بعضى «3» ديگر گفته‌اند:" مراد صعود به آسمان است كه مجازا آن را صعود به سوى خدا خوانده". بعضى «4» گفته‌اند:" فاعل جمله" يرفعه" ضميرى است كه به كلم طيب برمى‌گردد، و ضمير مفعول كه در آخر اين جمله است به عمل صالح رجوع مى‌كند، و معناى جمله اين است كه: كلم طيب عمل صالح را بالا مى‌برد به اين معنا كه عمل صالح هيچ فايده‌اى ندارد، مگر آنكه از توحيد ناشى شود". بعضى «5» ديگر گفته‌اند:" فاعل در" يرفعه" ضميرى است مستتر، كه به خداى تعالى برمى‌گردد، و معناى عبارت اين است كه: عمل صالح را خدا بالا مى‌برد. ليكن هيچ يك از اين وجوه خالى از بعد نيست، و آنچه به ذهن نزديك‌تر است همان معنايى است كه ما ذكر كرديم. " وَ الَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ" گفته‌اند «6»: كلمه" سيئات" در اينجا وصفى است كه در جاى موصوف نشسته، و آن عبارت است از كلمه" مكرات" و اسم اشاره هم در" مَكْرُ أُولئِكَ" در جاى ضميرى كه بايد _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 402. (3) منهج الصادقين، ج 7، ص 433. (4) منهج الصادقين، ج 7، ص 433. و مجموعة من التفاسير، ج 5، ص 178. (5) تفسير فخر رازى، ج 26، ص 8. (6) منهج الصادقين، ج 7، ص 435. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 31 به" الذين" برگردد به كار رفته، تا دلالت كند بر اينكه منظور خود آنان است، و چنان نيست كه به ديگران مشتبه و مختلط شده باشند. در نتيجه معناى آيه چنين مى‌شود: كسانى كه مكرهايى زشت مى‌كنند، عذابى شديد دارند، و مكر اينان كه مكر مى‌كنند، بى‌نتيجه و نابود است و اثر زنده‌اى كه مايه سعادت و عزتشان باشد ندارد. [مراد از مكر سيئات و اينكه فرمود:" وَ مَكْرُ أُولئِكَ هُوَ يَبُورُ"] پس به خوبى روشن گرديد كه مراد از" سيئات" انواع مكرها و حيله‌هايى است كه مشركين آنها را وسيله كسب عزت مى‌پنداشتند. و چون آيه شريفه مطلق است، شامل همه مكرها كه مشركين عليه رسول خدا (ص) كردند. و مكرهايى كه ساير مشركين عليه دين خدا مى‌كنند، مى‌شود. هر چند بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" منظور خصوص آن حيله‌هايى است كه قريش عليه رسول خدا (ص) در" دار الندوة" و غير آن طرح‌ريزى مى‌كردند، از قبيل: حبس و اخراج و قتل، و خدا كيد آنها را به خودشان برگردانيد، و از مكه به سوى چاه بدر بيرونشان آورده و در آنجا به كشتنشان داد، و در چاهشان افكند، پس همان حبس و اخراج و قتل، به خودشان برگشت. هر چند كه اين وجه خوبى است، ليكن- همان طور كه گفتيم- آيه شريفه مطلق است. و وجه اتصال صدر آيه يعنى جمله" مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً" به ذيل آن، يعنى جمله" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ" اين است كه: مشركين قريش آلهه خود را وسيله عزت و شوكت خود مى‌گرفتند، هم چنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده:" وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا" «2». از اين رو خداى سبحان اين طالبان عزت را به سوى خودش دعوت كرد، و اين چنين تذكرشان داد كه عزت همه‌اش از خدا است. و در توضيح و بيان آن فرمود: براى اينكه يگانه‌پرستى به سوى او صعود مى‌كند، و عمل صالح هم آن را در صعود كردن كمك مى‌دهد، در نتيجه انسان به خدا نزديك مى‌شود، و در اثر نزديك شدن از منبع عزت كسب عزت مى‌كند. و اما كسانى كه مكر مى‌كنند، و به هر مكرى دست مى‌زنند، تا به خيال خود عزتى كسب كنند، بر عكس عذابى شديد دارند، و مكرهايى كه مى‌كنند همه نابود و بى‌نتيجه مى‌شود، نه به جايى مى‌رسد و نه عزتى برايشان كسب مى‌كند. _______________ (1) مجمع البيان، ج 8، ص 402. (2) و به غير خدا آلهه‌اى گرفتند، تا مايه عزتشان باشند. سوره مريم، آيه 81. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 32 [وجوه مختلف در باره خلقت انسان از خاك در آيه:" وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ..."] " وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً ..." اين آيه شريفه به خلقت انسان اشاره مى‌كند، كه خداى تعالى نخست او را از خاك كه مبدأ دور اوست، و خلقتش به آن منتهى مى‌شود بيافريد، و سپس او را از نطفه كه مبدأ نزديك اوست خلق كرد. بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" مراد از خلقت آنان از خاك، خلقت پدر بزرگ ايشان آدم است، چون هر چيزى به اصلش نسبت داده مى‌شود". بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" اصلا مقصود از كلام، بيان خلقت آدم به تنهايى است". بعضى «3» ديگر گفته‌اند: مراد خلقت همه انسانها است، اما به طور اجمال و تفصيل، به اين معنا كه هم به خلقت اجمالى انسانها از خاك در ضمن خلقت آدم اشاره مى‌كند، و هم به خلقت تفصيلى ايشان كه از نطفه است، هم چنان كه فرمود:" ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ". و فرق بين اين سه وجه، آن است كه در وجه اول نسبت خلقت انسانها از خاك يك نسبت مجازى عقلى است، (چون خود انسانها از خاك خلق نشده‌اند، بلكه پدر بزرگشان خلق شده) و در وجه دوم مراد از خلقت آنان خلقت آدم به تنهايى است مجازا، ولى نه مجاز در نسبت، بلكه مجاز در كلمه، و در وجه سوم مراد از خلقت فرد فرد انسان از خاك به طور حقيقت است نه مجاز، الا اينكه اين خلقت، خلقت اجمالى است نه تفصيلى، و با همين نكته، وجه سوم با وجهى كه ما گفتيم فرق پيدا مى‌كند. و ممكن است وجه اول را با جمله" خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ" «4»، و وجه دوم را با امثال آيه" وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ" «5»، و وجه سوم را با آيه" وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ" «6» تاييد نمود، و براى هر يك از سه وجه مزبور وجهى است. _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 403. (3) منهج الصادقين، ج 7، ص 435. (4) انسان را از گل خشكيده‌اى چون سفال بيافريد. سوره الرحمن، آيه 14 (5) خلقت انسان را نخست از گل آغاز كرد، و سپس نسل او را از چكيده‌اى از آبى بى‌مقدار مقرر نمود. سوره سجده، آيه 7 و 8. (6) ما شما را نخست خلق كرديم، و سپس صورت‌گريتان نموديم، آن گاه به ملائكه گفتيم: براى آدم سجده كنيد. سوره اعراف، آيه 11. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 33 " ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْواجاً"- يعنى شما را مرد و زن قرار داد. بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند: " يعنى زوجيت را بين شما تقدير نمود، و بعضى را همسر بعضى ديگر كرد". ولى اين معنا به طورى كه مى‌بينيد دلچسب نيست. بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" معنايش اين است كه: خداوند شما را اصناف و تيره‌هاى مختلف كرد". و اين معنا هم مثل معناى سابق است. و در جمله" وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى‌ وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ" حرف" من" زايده است كه براى تاكيد نفى آورده شده، و حرف" باء" در كلمه" بعلمه" براى مصاحبت است، و كلمه" بعلمه" حال از حمل و وضع هر دو است، و معنايش اين است كه: هيچ انثى (ماده) حامله نمى‌شود، و وضع حمل نمى‌كند، مگر آنكه علم خدا مصاحب با حمل او و وضع اوست. بعضى از مفسرين گفته‌اند:" جمله" الا بعلمه" حال از فاعل است، و حال بودنش از حمل و وضع و همچنين از دو مفعول آن دو، يعنى از محمول و موضوع خلاف ظاهر است". و ليكن اين حرف مورد قبول نيست. " وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ"- يعنى عمر احدى امتداد نمى‌يابد، و زياد نمى‌شود، و در نتيجه كسى معمر نمى‌گردد، و از عمر احدى كاسته نمى‌شود، مگر آنكه همه‌اش در كتابى ضبط است. در نتيجه جمله" وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ- و هيچ معمرى عمر داده نمى‌شود" از قبيل اين تعبير است كه آن زندانى به يوسف گفت:" إِنِّي أَرانِي أَعْصِرُ خَمْراً" «3» (همان طور كه در اين تعبير بعد از بيدار شدن از خواب مى‌گويد من خود را مى‌بينم، و گر نه در خواب تنها مشغول به گرفتن آب انگور بوده، نه تماشاى خود)، همچنين در جمله مورد بحث بعد از عمر دادن خدا به كسى، آن كس معمر مى‌شود، نه قبل از آن، چون اگر فرضا كسى قبل از عمر دادن معمر باشد، ديگر فرض ندارد كه دوباره عمر داده شود. پس كلمه" معمر" به جاى نايب فاعل، يعنى كلمه" احد" نشسته است، و تقدير" و ما يعمر من احد" است. " وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ"- ضمير در" عمره" به كلمه" معمر" برمى‌گردد، البته به اعتبار همان موصوف" احد" كه حذف شده، و معناى جمله اين است كه: از عمر احدى كم نمى‌شود (مگر آنكه ...) و گر نه ناقص شدن عمر كسى كه فرض كرده‌ايم معمر است، تناقض و خلاف فرض است. _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 403، و تفسير روح المعانى، ج 22، ص 177. (3) من خود را در خواب مى‌بينم كه آب انگور جهت خمر مى‌گيرم. سوره يوسف، آيه 36. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 34 " إِلَّا فِي كِتابٍ"- منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگونى بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مى‌شود، و عمر آن ديگرى به خاطر فلان عملش كم مى‌گردد، و خلاصه كتابى كه نوشته‌هايش تغيير نمى‌يابد، لوح محفوظ است، نه كتاب محو و اثبات كه آن مورد تغيير است. و سياق آيه مى‌فهماند كه در مقام توصيف علم ثابت است. و مفسرين در تفسير دو جمله" وَ ما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ" وجوهى ديگر ذكر كرده‌اند، كه همه‌اش ضعيف است، و چون در نقل آنها فايده‌اى نديديم از نقل آن گذشتيم. " إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ"- اين جمله هم تعليل و هم بيانگر مضمون آيه است، كه كيفيت خلقت انسان و پديد آوردن و بقاء دادن به آن را توصيف مى‌كرد، و معنايش اين است كه: اين تدبير دقيق و متين و مسلط بر كليات حوادث و جزئيات آن، كه هر چيز و هر حادثه را در جاى خود قرار داده، بر خدا آسان است، چون خدا هم عليم است، و هم قدير، و با علم و قدرتش بر هر چيزى محيط است، پس او رب انسانها است، همان طور كه رب هر چيز ديگر است. [تمثيل حال مؤمن و كافر به درياى شيرين و درياى شور] " وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ ..." بعضى «1» گفته‌اند: كلمه" عذب" به معناى آب پاكيزه است، و كلمه" فرات" به معناى آبى است كه سوز عطش را مى‌شكند، و يا آبى است كه خنك باشد. و كلمه" سائغ" آن آبى را گويند كه از گوارايى، با سهولت به حلق فرو رود. و كلمه" اجاج" به معناى آبى است كه به خاطر شورى و يا تلخى، حلق را مى‌سوزاند. " وَ مِنْ كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها"-" لحم طرى" به معناى گوشت تازه و لطيف است، و منظور از آن، گوشت ماهى، و يا هم آن و هم گوشت مرغابى دريايى است، و مراد از" حلية" كه از دريا استخراج مى‌كنند، لؤلؤ، مرجان و انواع صدف‌ها است، هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ" «2». در اين آيه شريفه مؤمن و كافر را به درياى شيرين و شور مثل مى‌زند، و يكسان نبودن آن دو را در كمال فطرى بيان مى‌كند، هر چند كه در بسيارى از خواص انسانى و آثار آن مثل همند، ولى مؤمن به همان فطرت اولى و اصلى خودش باقى است، و در نتيجه به سعادت‌ _______________ (1) مجمع البيان، ج 8، ص 404. (2) از آن دو (دريا) لؤلؤ و مرجان بيرون آورد. سوره الرحمن، آيه 22. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 35 حيات آخرت، و دايمى خود مى‌رسد، ولى كافر از آن فطرت اصلى منحرف شده، و وضعى به خو گرفته كه فطرت انسانى، آن را پاك و خوشايند نمى‌داند، و به زودى صاحبش به كيفر اعمالش معذب مى‌شود. پس مثل اين دو قسم انسان مثل دو درياى شور و شيرين است، كه يكى بر فطرت آب اصلى‌اش، كه همان گوارايى باشد باقى است، و ديگرى (به خاطر اختلاط با املاح) شور شده است، هر چند كه در بعضى از آثار نافع شريكند، چون مردم از هر دوى آنها ماهى مى‌گيرند، و يا مرغابى شكار مى‌كنند، و يا زيور مرواريد استخراج مى‌نمايند، و يا صدف و مرجان مى‌گيرند. [اشكال و شبهه‌اى در ذيل جمله:" وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها" و جواب‌هايى كه بدان داده شده است‌] پس ظاهر آيه اين است كه: زيور استخراج شده از دريا، مشترك بين درياى شور و شيرين است. ولى جمعى «1» از مفسرين به اين ظاهر اشكال كرده‌اند، كه لؤلؤ و مرجان تنها از درياى شور استخراج مى‌شود، و درياى شيرين نه لؤلؤ دارد و نه مرجان. و بعضى ديگر پاسخ‌هايى از اين اشكال داده‌اند، از آن جمله گفته‌اند: «2» آيه شريفه در مقام بيان مطلق فوايد مشترك بين دو جور دريا است، و اين منافات ندارد كه بعضى از درياها اختصاص به بعضى از فوايد داشته باشد، گويا فرموده:" شما از هر يك انتفاعى مى‌بريد، و استفاده‌اى مى‌كنيد، مثلا گوشت تازه از آنها مى‌گيريد، و زيور آلات از آنها استخراج مى‌نماييد، و كشتى‌ها را مى‌بينيد كه در آنها حركت مى‌كنند، و اين منافات ندارد با اينكه زيور تنها از درياى شور استخراج بشود. يكى «3» ديگر از پاسخ‌ها اين است كه: آيه شريفه كافر و مؤمن را به آب تلخ و شيرين تشبيه كرده، و آن گاه آب تلخ و شور را بر كافر ترجيح داده، كه آب تلخ و شور ماهى و زيور دارد، ولى كافر هيچ فايده‌اى در وجودش نيست. پس آيه شريفه همان را بيان مى‌كند كه آيه" ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً"، و ذيلش كه مى‌فرمايد:" وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ" «4» در صدد بيان آن است. _______________ (1 و 2 و 3) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180. (4) پس به خاطر انكار حق دلهايشان قساوت گرفت، و چون سنگ و يا سخت‌تر از آن شد، چون بعضى از سنگها گاهى مى‌شكافد، و نهرها از شكافش جارى مى‌شود، و بعضى مى‌شكافد و حد اقل آبى از آن بيرون آيد، و بعضى از آنها از خشيت خدا از كوه فرو مى‌غلطد. سوره بقره، آيه 74. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 36 پاسخ «1» ديگرى كه داده‌اند اين است كه: جمله" وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها" تتمه تمثيل است و مى‌خواهد بفرمايد هر چند اين دو دريا كه در بعضى منافع مثل همند، ولى در آنچه كه مقصود بالذات است، با هم تفاوت دارند، چون يكى از آن دو، با چيزى آميخته شده كه آن صفاى فطرى و خلقى خود را از دست داده. مؤمن و كافر هم اين چنين هستند، هر چند احيانا در پاره‌اى مكارم اخلاقى مثل همند، مثلا هر دو داراى شجاعت و سخاوت مى‌شوند، ولى در آنچه كه مقصود اصلى از خلقت آن دو است، اختلاف دارند، مؤمن بر آن صفاى اصلى و فطرى خود باقى است، ولى كافر آن صفا را از دست داده. بعضى «2» ديگر پاسخ داده‌اند به اينكه: اصلا چه كسى گفته كه لؤلؤ و مرجان در آب شيرين توليد نمى‌شود، و صرف اينكه ما آن را نديده‌ايم دليل بر عدم آن نمى‌شود. پس اشكال به اينكه حليه مختص به آب شور است، از اصل ممنوع است. بعضى «3» ديگر گفته‌اند: اصل ادعا كه آيه شريفه" وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ ..." تمثيل براى مؤمن و كافر است صحيح نيست، بلكه اين آيه در سياق برشمردن نعمتها به منظور اثبات ربوبيت خدا است، مانند آيه‌اى كه جلوتر مى‌فرمود:" اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ ..."، و نيز مى‌فرمود:" يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ ...". پس آيه شريفه در اين مقام است كه نعمتهاى درياهاى مختلف، و شور و شيرين را، و منافع مشترك و مختص آنها را بيان كند، و كارى به مؤمن و كافر ندارد، تا آن اشكال پيش بيايد. مؤيد اين وجه اين است كه: نظير همين آيه در سوره نحل در سياق آياتى آمده كه نعمتهاى خدا را مى‌شمارد، در آنجا مى‌فرمايد:" وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" «4». ليكن حق مطلب اين است كه: اشكال از اصل بى مورد است، و دو دريا در داشتن" حليه" مشتركند، هم چنان كه كتابهايى كه در اين گونه مسائل بحث مى‌كنند، وجود حليه در هر دو نوع دريا را مسلم دانسته‌اند «5». _______________ (1 و 2 و 3) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180. (4) خدا آن كسى است كه دريا را براى شما رام كرد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و زيور آلاتى در آوريد، و بر تن خود كنيد، و كشتيهاى غول پيكر را مى‌بينى كه در آن شناورند، تا فضل خدا را بطلبيد تا شايد شكرگزار باشيد. سوره نحل، آيه 14. (5) از آن جمله دائرة المعارف بستانى است، كه در ماده كلمه" صدف" گفته است: مرواريد در آب شيرين نيز توليد مى‌شود، و همچنين در تحت عنوان" آمريكانا "EneycloPoedia و عنوان" بريطانيا "EncycloPoedia گفته كه: مرواريد در آبهاى شيرين نيز يافت مى‌شود، و نام چند نهر شيرين را در آمريكا و اروپا و آسيا برده‌اند كه از آنها مرواريد استخراج مى‌شود. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 37 " وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" ضمير در كلمه" فيه" به بحر برمى‌گردد. و كلمه" مواخر" جمع" ماخرة" است كه از ماده" مخر" به معناى شكافتن، گرفته شده. و كشتى را" ماخره" ناميده‌اند چون كه آب دريا را با سينه‌اش مى‌شكافد، و پيش مى‌رود. بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" اگر ضمير خطاب را مفرد آورد، و فرمود:" ترى- مى‌بينى" با اينكه خطابهاى قبل و بعدش همه جمع است براى اين است كه: خطابهاى قبل (تستخرجون و غير آن)، و بعد (لتبتغوا و غير آن) مخصوص كسانى است كه با منافع دريا سر و كار دارند، به خلاف خطاب در جمله مورد بحث، كه به هر كسى كه مى‌تواند ببيند، متوجه است. و معناى اينكه فرمود:" لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" اين است كه: اگر كشتى‌ها دريا را مى‌شكافند، و خداى تعالى آن را مسخر شما كرده، براى اين است كه شما از عطاى پروردگارتان جستجو كنيد، از اين سو به آن سوى دنيا برويد، و روزى به دست بياوريد، شايد شكرگزار او شويد. در سابق گفتيم كه: اظهار اميدى كه كلمه" لعل" آن را افاده مى‌كند، هر جا كه در كلام خداى تعالى بود و از خدا حكايت مى‌كرد، قائم به مقام است، نه به خود خداى تعالى. [وجه تفاوت تعبير در آيه:" وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ ..." و آيه:" وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ ..."] بعضى از مفسرين در تفسير جمله" وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ ..."، كه در اين سوره است و جمله" وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ" كه در سوره نحل است، گفته‌اند:" شايد نكته اينكه در اين سوره كلمه" فيه" قبل از مواخر، و در سوره نحل بعد از مواخر آمده، و كلمه" لتبتغوا" در اين سوره بدون واو عاطفه و در سوره نحل با واو عاطفه آمده، اين باشد كه: آيه نحل در آغاز، از تسخير سخن گفته، و فرموده:" وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ" و بدين جهت سياق آيه در مقام بيان كيفيت تسخير است، و مناسب با آن، اين است كه: كلمه" فيه" بعد از مواخر بيايد، تا متعلق به مواخر شود، و اشاره كند به شكافتن دريا، تا كلمه تسخير با صراحت بيشتر معنا شود. به خلاف آيه مورد بحث، كه در آن سخنى از تسخير به ميان نيامده، نمى‌خواهد _______________ (1) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 38 كيفيت تسخير را بيان كند. از سوى ديگر تسخير نتايج بسيار دارد، كه يكى از آنها اين است كه مردم دريا را وسيله سفر و تلاش روزى قرار دهند، و مناسب با چنين مقامى اين است كه: واو عاطفه بياورد، تا جمله" لتبتغوا" را بر محذوف عطف كند و بفهماند كه فايده تسخير دريا منحصر در تحصيل روزى نيست، فوايد ديگرى هم دارد كه نگفتيم. به خلاف آيه مورد بحث، كه تنها مى‌خواهد بفرمايد رازق و مدبر خدا است، تا كفارى كه آيات خدا را تكذيب مى‌كنند،- و در سابق سخن از تكذيبشان رفت- دست بردارند، و براى افاده اين غرض ذكر همين يك نتيجه كافى بود، كه بفرمايد: خدا دريا را وسيله روزى شما كرد و ديگر حاجتى نبود كه واو عاطفه بياورد، و اين نتيجه را عطف به ساير فوايد دريا، كه ذكر نشده، بكند. (و خدا داناتر است). صاحب تفسير روح المعانى در اين مقام گفته: آنچه براى من در اين باره روشن است، اين است كه آيه نحل در مقام شمردن نعمتها است، هم چنان كه آيات قبل و بعدش بدين معنا گواهى مى‌دهد، و در آخر همه آنها مى‌فرمايد:" وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها- هر چه نعمتهاى خدا را بشماريد به آخر نمى‌رسيد". و در چنين مقامى آن نعمتى مهم‌تر است كه جلوتر ذكر شود و لذا شكافتن دريا كه نعمت است، جلوتر از كلمه" فيه" ذكر شده، به خلاف آيه مورد بحث كه يا اصلا سياقش از باب استطراد (حرف حرف مى‌آورد) مى‌باشد، و يا از باب تتمه تمثيلى است كه قبلا بيانش گذشت، و به همين جهت كلمه" فيه" را جلوتر ذكر كرد تا اعلام كند كه مقصود بالذات بيان فوايد دريا نبود، و نيز از آنجا كه در سوره نحل اهتمام و عنايت در شمردن نعمت‌ها بود، جمله" وَ لِتَبْتَغُوا" را با واو آورد، به خلاف آيه مورد بحث كه مقام اقتضاء كرد واو را نياورد «1». " يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ..." كلمه" ايلاج" كه مصدر" يولج" است، به معناى فرو كردن است، و" ايلاج شب در روز" به معناى آن است كه با طولانى كردن شب، روز را كوتاه كند، و" ايلاج روز در شب" آن است كه با طولانى كردن روز، شب را كوتاه كند، و مراد از اين دو جمله اين است كه: به اختلاف شب و روز از نظر بلندى و كوتاهى اشاره كند، كه به طور دايم در ايام سال جريان دارد. _______________ (1) تفسير روح المعانى، ج 22، ص 180. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 39 و به همين جهت تعبير كرد به" يولج" كه صيغه مضارع است، و دلالت بر استمرار دارد، به خلاف جريان و سير آفتاب و ماه، كه چون هميشه ثابت است، به صيغه ماضى از آن تعبير آورده، و فرموده:" وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى" و اين عنايت صورى و مسامحى است. " ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ"- اين جمله به منزله نتيجه است براى جملات قبلى، و معنايش اين است كه: وقتى امر خلقت و تدبير شما، چه در خشكى، چه در دريا، چه در آسمان، و چه در زمين، بدين منوال بود، يعنى منتسب به خداى تعالى و مدبر به تدبير او بود، پس همين خدا پروردگار شماست، كه مالك شما و مدبر امر شماست. " لَهُ الْمُلْكُ"- اين جمله نتيجه جمله قبلى، و مقدمه براى جمله بعدى است، كه مى‌فرمايد:" وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ". كلمه" قطمير"- بنا به گفته راغب- به معناى اثر و باقى مانده‌اى است كه از خرما بر هسته خرما مى‌ماند «1»- و بنا به گفته مجمع البيان" قطمير" آن روپوشى است كه روى هسته خرما را پوشيده. و بعضى «2» ديگر گفته‌اند:" هسته‌اى است كه در جوف هسته خرما هست" و به هر حال چه به آن معنا باشد، و چه به اين معنا گفتار جنبه مبالغه دارد و مى‌خواهد بفرمايد: خدايان مشركين هيچ چيز را مالك نيستند. و منظور از" الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ..." همان خدايانى است كه مى‌خوانند، چه بتها و چه ارباب بتها. " إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ ..." اين آيه مطلب قبل را توضيح و شرح مى‌دهد، و اين معنا را كه آلهه مشركين حتى يك قطمير را هم مالك نيستند، تصديق مى‌نمايد، و مى‌فرمايد شاهدش اين است كه: اگر شما آنها را بخوانيد دعاى شما را نمى‌شنوند، براى اينكه خدايان شما مشتى سنگ و چوب و جمادند كه نه شعورى دارند و نه حسى، و ارباب آنها هم مانند ملائكه و قديسين از بشر، سرگرم كار خود هستند، و اطلاعى از خدايى خود ندارند، علاوه بر اين از ناحيه خود مالك حس شنوايى نيستند، و اگر مى‌شنوند اين حس را خدا به آنان داده. و اين هم معلوم است كه در آيه قبلى كه مى‌فرمود:" لَهُ الْمُلْكُ" مى‌خواست ملك حقيقى و استقلال در آن را منحصر در خداى تعالى كند و جمله" وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ ..." _______________ (1) مفردات راغب، ماده" قطمر". (2) مجمع البيان، ج 8، ص 403. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 40 مى‌خواست ملك حقيقى و استقلال در آن را به طور مطلق از آلهه نفى كند و لازمه آن اثبات، [معناى اينكه فرمود آلهه مشركين دعايشان را نمى‌شنوند] و اين نفى آن است كه الهه هر چند كه چون فراعنه و نمرودها گوش هم داشته باشند باز از خود نه گوش دارند و نه استقلال در شنوايى. " وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ"- يعنى و اگر هم بشنوند خواسته شما را برنمى‌آورند، چون قدرتى بر استجابت خواسته شما ندارند، نه قولا و نه فعلا، و اين معنا در باره بت‌ها روشن است، و اما در باره ارباب آنها؟ ايشان نيز هر قدرتى دارند، از ناحيه خداى سبحان است و خدا به احدى چنين اجازه‌اى نداده كه خواسته كسى را كه او را رب خود پنداشته برآورد، چون خداوند فرموده:" لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً" «1». " وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ"- يعنى آنان روز قيامت عبادت شما را به خودتان بر مى‌گردانند، و به جاى اينكه شفاعتتان كنند، از شما بيزارى مى‌جويند. اين مضمون در سوره بقره نيز آمده مى‌فرمايد:" إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا" «2». پس آيه شريفه در نفى استجابت آلهه، و كفر ورزيدن آنها در قيامت به شرك مشركين، در معناى آيه" وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى‌ يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ كانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ كانُوا بِعِبادَتِهِمْ كافِرِينَ" «3»، مى‌باشد. " وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ"- يعنى تو را از حقيقت امر، هيچ كس مانند مخبر خبير خبر نمى‌دهد. اين جمله خطاب به خصوص رسول خدا (ص) است، و در حقيقت از خطاب به مشركين اعراض كرده، فهمانده كه مشركين فهم و لياقت آن را ندارند كه بيان حق به گوششان خوانده شود. ممكن هم هست بگوييم خطاب عام است، ليكن در قالب خطاب خاص آورده شده، _______________ (1) مسيح و هيچ يك از ملائكه مقربين (كه به زعم مشركين ارباب اصنامند) از بندگى خدا نه استنكاف دارند، و نه عار، و هر كس از بندگى او عارش آيد، خدا همه آنان را به نزد خود محشور مى‌كند. سوره نساء، آيه 172. (2) روزى كه متابعت شدگان از تابعان خود بيزارى مى‌جويند. سوره بقره، آيه 166. (3) كيست گمراه‌تر از كسى كه به جاى خدا كسى را مى‌پرستد كه تا روز قيامت دعايش را مستجاب نمى‌كند؟ و از دعاى پرستندگان خود خبر ندارند، و حتى در روز قيامت هم دشمنان ايشان خواهند بود و از عبادت و پرستش آنان بيزارى خواهند جست. سوره احقاف، آيه 6. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 41 و روى سخن با هر كسى است كه بشنود، همان طور كه در آيه" وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَواخِرَ" كه در آيه قبلى بود، و نيز در آيه" وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ" «1» و آيه" وَ تَحْسَبُهُمْ أَيْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ" «2» منظور همه كسانى است كه مى‌توانند ببينند. بحث روايتى [(رواياتى در باره تشبيه رستاخيز به احياء زمين با باران، و در ذيل آيه:" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ ...")] در تفسير قمى در ذيل جمله" كَذلِكَ النُّشُورُ" مى‌گويد: پدرم از ابن ابى عمير از جميل بن دراج از امام صادق (ع) برايم نقل كرد كه فرمود: خداوند وقتى بخواهد خلق را مبعوث كند، چهل شبانه روز باران بر زمين مى‌باراند، در نتيجه مفاصل بدنها جمع شده، و گوشت بر آنها روييده مى‌شود «3». مؤلف: در اين معنا تعدادى روايت ديگر نيز هست. و در الدر المنثور است كه: طيالسى، احمد، عبد بن حميد، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب اسماء و صفات، از ابى رزين عقيلى روايت آورده‌اند كه گفت: از رسول خدا (ص) پرسيدم خداى تعالى چگونه مردگان را زنده مى‌كند؟ فرمود: آيا هيچ از سرزمينهاى بى‌آب و علف گذشته‌اى و آيا پس از چندى از همان سرزمين عبور كرده و ديده‌اى چگونه در همان زمين گياهان روييده و برافراشته‌اند؟ عرضه داشت (م) بلى. فرمود: خداى تعالى مردگان را هم همين طور زنده مى‌كند، و قيامت هم همين طور به پا مى‌خيزد «4». و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از ابى جعفر (ع) آمده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: براى هر سخنى مصداقى از عمل است كه يا آن را تصديق مى‌كند و يا تكذيب، پس وقتى انسان سخنى بگويد و با عمل خود سخن خود را تصديق كند، يعنى به گفته خود عمل كند، آن عمل گفتار او را به سوى خدا بالا مى‌برد، و اگر عملش مخالف گفتارش باشد، گفتارش را نيز روى عمل خبيثش گذاشته، در آتش‌ _______________ (1) و مى‌بينى خورشيد را هنگامى كه طلوع مى‌كند. سوره كهف، آيه 17. (2) و آنها را بيدار پنداشتى و حال آنكه در خواب بودند. سوره كهف، آيه 18. (3) تفسير قمى، ج 2، ص 253. (4) الدر المنثور، ج 5، ص 245. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 42 مى‌اندازند «1». و در كتاب توحيد به سند خود از زيد بن على، از پدرش (ع) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: و خداى تبارك و تعالى در آسمانهايش بقعه‌هايى دارد كه هر كس را به يكى از آن بقعه‌ها بالا ببرند، به سوى خدا بالايش برده‌اند، مگر كلام خداى عز و جل را نشنيده‌اى كه مى‌فرمايد:" تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ- ملائكه و روح به سوى او عروج مى‌كنند"، و نيز در داستان عيسى بن مريم (ع) مى‌فرمايد:" بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ- بلكه خدا او را بالا مى‌برد" و نيز مى‌فرمايد:" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" «2». مؤلف: نظير اين حديث از كتاب فقيه نيز نقل شده «3». و در نهج البلاغه فرموده: و اگر اقرار آنها (آسمانها) به ربوبيت و اذعانشان براى او (خدا) به اطاعت نبود هرگز آسمانها را محل عرش خود قرار نمى‌داد، و آنجا را مسكن ملائكه خود، محل صعود كلمه طيب، و عمل صالحش نمى‌كرد «4». و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (ع) روايت كرده كه در ذيل جمله" وَ ما يَسْتَوِي الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ" فرموده: " اجاج" به معناى تلخ است «5». و نيز در همان تفسير در ذيل جمله" وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ" فرموده: كلمه" قطمير" به معناى پوست نازكى است كه روى هسته خرما كشيده شده «6». _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 208. (2) توحيد صدوق، ص 177، ح 8. (3) من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 198، ح 603. (4) نهج البلاغه صبحى الصالح، ص 261، خطبه 182. (5 و 6) تفسير قمى، ج 2، ص 208.

34 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

35 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

36 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

37 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

38 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

39 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

40 - مراجعه شود به تفسیر سوره یس ، آیه :33

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 23 - حزب 45 - سوره یس - صفحه 442
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 93,614,036