خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 24 - حزب 47 - سوره زمر - صفحه 462


فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَکَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَلَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْکَافِرِینَ
32 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21
وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ
33 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21
لَهُم مَّا یَشَاءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ
34 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21
لِیُکَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا وَیَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِی کَانُوا یَعْمَلُونَ
35 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21
أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِن دُونِهِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ
36 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21
وَمَن یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انتِقَامٍ
37 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِیَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کَاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکَاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ
38 - ترجمه آيات‌
بگو من تنها بيم رسانم و هيچ معبودى به جز خداى واحد قهار نيست (65).
______________________________________________________
‌صفحه‌ى 337
پروردگار آسمان‌ها و زمين و آنچه بين آن دو است خدايى كه عزيز و غفار است (66).
بگو مساله توحيد خبرى است عظيم (67).
كه شما از آن روى برمى‌گردانيد (68).
من هرگز علمى به گروه فرشتگان در آن روز كه راجع به خلقت بشر مخاصمه مى‌كردند ندارم (69).
چون من از ناحيه خود هيچ علمى ندارم تنها آگهى‌هاى من به وسيله وحى است و وحى هم تنها در چار ديوارى مسايل مربوط به انذار است (70).
به ياد آور آن زمان را كه پروردگارت به ملائكه گفت من بشرى از گل خواهم آفريد (71).
متوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگى برايش به سجده بيفتيد (72).
پس ملائكه همه و همه سجده كردند (73).
مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود (74).
خداى تعالى فرمود: اى ابليس چه بازت داشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من خود او را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردى و يا واقعا بلند مرتبه بودى؟ (75).
گفت: آخر من از او بهترم چون تو مرا از آتش و او را از گل آفريدى (76).
گفت: پس بيرون شو از بهشت چون كه تو رانده شده‌اى (77).
و بدان كه لعنت من تا قيامت شامل حال تو است (78).
گفت: پروردگارا حال كه چنين است پس تا قيامت كه همه مبعوث مى‌شوند مرا زنده بدار (79).
گفت: باشد تو از زندگانى (80).
تا روزى كه آن وقت معلوم مى‌رسد (81).
گفت پس به عزتت سوگند كه همه و همه‌شان را گمراه خواهم كرد (82).
مگر بندگان مخلصت از ايشان را (83).
گفت پس حق اين است و من حق مى‌گويم (84).
كه جهنم را از تو و از هر كه پيرويت كند از همه پر مى‌كنيم (85).
بگو من از شما در مقابل رسالتم اجرى نمى‌خواهم و من از آنها نيستم كه چيزى را كه ندارند به خود مى‌بندند (86).
اين قرآن به جز تذكر براى عالميان نيست (87).
و به زودى خبرش را بعد از زمانى خواهى دانست (88).

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 338
بيان آيات‌
اين آيات آخرين فصل از فصول سوره" ص" است كه مشتمل بر چند نكته است: اول آن كه به پيامبر (ص) دستور مى‌دهد كه انذارهاى خود را و دعوت به سوى توحيد را به مردم ابلاغ فرمايد. و ديگر اين كه ابلاغ كند كه اعراض از حق و پيروى شيطان كار آدمى را به عذاب دوزخ منتهى مى‌سازد، عذابى كه خداوند قضايش را در حق شيطان و پيروان او رانده است. در همين جاست كه اين سوره خاتمه مى‌يابد.
" قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ... الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ" در اين دو آيه به رسول خدا (ص) دستور مى‌دهد به مردم برساند.
كه من بيم دهنده مى‌باشم و خداى تعالى يكتاى در" الوهيت" است. پس جمله" إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ" مى‌خواهد غرض آن جناب را منحصر در" انذار" كند، و ساير اغراض را مانند توقع مال و مقام- كه چه بسا دعوت به حق، در بين مردم مشتبه به آنها مى‌شود- از آن جناب نفى كند، هم چنان كه در آخرين آيات باز به همين انحصار اشاره نموده مى‌فرمايد:" بگو من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى‌خواهم، و من از متكلفين نيستم".
و جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ"- تا آخر دو آيه- توحيد را با حجتى كه آن را اثبات كند، يعنى، آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت مى‌كند را ابلاغ مى‌دارد.
پس جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ" الوهيت را- كه عبارت است از معبوديت به حق- از تمامى آلهه نفى مى‌كند. و اما اثبات" الوهيت" براى خداى تعالى امرى است كه بعد از انتفاى الوهيت از غير خدا، قهرا و خود بخود حاصل است، چون بين اسلام و وثنيت در اصل اينكه معبود به حقى وجود دارد اختلاف و نزاعى نيست، نزاعى كه هست در اين است كه آن اله و معبود به حق اللَّه تعالى است، و يا غير اوست؟ هر چند كه گفتيم اسماء و صفاتى كه در آيه آمده، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست، و تنها الوهيت غير خدا را نفى نمى‌كند.
[تقرير احتجاجات متعدد بر وحدانيت خداى تعالى كه آيه:" قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ ..." متضمن است‌]
" الْواحِدُ الْقَهَّارُ"- اين دو اسم وحدانيت خدا را در هستى و قهرش بر هر چيز اثبات مى‌كند، به اين بيان كه مى‌فرمايد: خداى تعالى موجودى است كه هيچ موجودى وجودش مانند او نيست، و چون او كمالى لا يتناهى دارد- كمالى كه عين وجود اوست- پس او غنى بالذات و على الاطلاق است، و غير از او هر چه باشد فقير و محتاج به او است، آنهم نه تنها از يك جهت، بلكه از تمام جهات. از جهت وجود، و از جهت آثار وجود. غير او هر چه دارند

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 339
همه نعمت و افاضه خداى سبحان است. پس خدا قاهر بر هر چيز است بر طبق اراده خويش.
و هر چيزى مطيع است در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است در برابر آنچه او بخواهد.
و اين خضوع ذاتى كه در هر موجود است همان حقيقت عبادت است. پس اگر جايز باشد براى چيزى در عالم هستى عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمى را مجسم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است، چون هر چيز ديگرى به غير از او فرض شود، مقهور و خاضع براى اوست، و از خود، مالك هيچ چيز نيست، نه مالك خويش است و نه مالك چيزى ديگر. و در هستى خودش و غير از خودش، و نيز در آثار هستى استقلال ندارد، پس نتيجه مى‌گيريم كه تنها خداى سبحان معبود به حق است، و نه ديگرى.
و جمله" رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا" حجت ديگرى را بر وحدانيت خدا در" الوهيت" افاده مى‌كند، به اين بيان كه نظام تدبيرى كه در سراسر جهان جريان دارد نظامى است واحد و متصل، نظامى كه هيچ ناحيه‌اش از ناحيه ديگر جدا نيست، و ممكن نيست، مثلا، نظام در آسمانهايش را از نظام در زمين جدا كرد. قبلا هم مكرر گفته بوديم كه خلقت و تدبير از يكديگر جدا نيستند، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشت سر هم، و هر يك را در جايى كه بايد باشد خلق كند، پس تدبير به يك معنا همان خلقت است، هم چنان كه خلقت به معنايى ديگر همان تدبير است.
و چون مشركين هم اعتراف دارند بر اينكه پديد آورنده و خالق آسمانها و زمين كسى جز خداى سبحان نيست، پس تنها او رب و مدبر عالم است، و در نتيجه او اله و معبودى است كه بايد مورد عبادت قرار گيرد- چون عبادت عملى است كه عبوديت و مملوكيت عابد را در برابر معبود و مالك خود مجسم مى‌سازد، و نيز تصرف مالك، و افاضه نعمت به مملوك، و دفع نقمت از او را ممثل مى‌كند- پس خداى سبحان تنها اله در آسمانها و زمين و ما بين آن دو است و اله ديگرى جز او نيست- دقت فرماييد و ممكن هم هست بگوييم: جمله" رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا" بيان است براى كلمه" القهار" و يا براى دو كلمه" الْواحِدُ الْقَهَّارُ".
و دو كلمه" الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ" نيز حجتى ديگر بر يگانگى خدا در" الوهيت" را افاده مى‌كند. به اين بيان كه: خداى تعالى" عزيز" است، يعنى هيچ چيز بر او غالب نمى‌آيد تا او را بر خلاف خواسته و اراده‌اش مجبور كند، و يا از آنچه كه خواسته و اراده كرده جلوگير شود.
پس او عزيز على الاطلاق است، و هر عزيزى ديگر در برابر او ذليل و مطيع و فرمانبر است.
عبادت هم كه گفتيم چيزى جز اظهار ذلت نيست، و اين اظهار ذلت جز در برابر عزيز معنا

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 340
ندارد، و به جز خدا هم كسى عزيز نيست، چون هر عزيزى عزتش از اوست.
اين آن حجتى است كه از كلمه" عزيز" براى يگانگى خدا در" الوهيت" استفاده كنيم. و اما استفاده آن از كلمه" غفار" بيانش اين است كه:" عبادت" عبارت از عملى است كه عبوديت و تقرب به معبود را مجسم نموده و دورى بنده را از مالك برطرف كند و اين همان مغفرت گناه است، و چون يگانه كسى كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است، و هر چه رحمت مى‌رساند خزينه‌هايش تهى نمى‌گردد خداست، و او كسى است كه بندگان عابد خود را در آخرت به دار كرامت خود مى‌برد، پس يگانه غفار هم كه به طمع آمرزش سزاوار عبادت است، او است.
ممكن هم هست دو كلمه" عزيز" و" غفار" اشاره باشد به علت دعوت به توحيد، و يا وجوب ايمان به آن دعوت، وجوبى كه بر حسب مقام از جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" استفاده مى‌شود، و معناى اين باشد كه: من شما را به سوى توحيد خدا دعوت مى‌كنم، به دعوتم ايمان بياوريد، براى اينكه خدا عزيزى است كه عزتش آميخته با ذلت نيست، و نيز براى اينكه او" غفار" است، و معبود هم بايد همان كسى باشد كه غفار است.
" قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ" مرجع ضمير" هو" همان داستان وحدانيت خداست كه جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ ..." بيانش مى‌كرد.
بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" مرجع آن قرآن كريم است، مى‌فرمايد: قرآن نبا عظيم است، كه مردم از آن اعراض مى‌كنند". و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است، چون سياق همه آنها با قرآن ارتباط داشت. و نيز با آيه بعدى هم كه مى‌فرمايد:" ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‌ إِذْ يَخْتَصِمُونَ"، سازگارتر است. و معناى آيه مورد بحث و آيه بعدى، اين مى‌شود كه: من از پيش خود هيچ علمى به ملأ اعلى و تخاصم آنان نداشتم، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد. بعضى «2» ديگر گفته‌اند: مرجع" هو" قيامت است. ولى اين وجه از همه بعيدتر است.
" ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‌ إِذْ يَخْتَصِمُونَ" منظور از" ملأ اعلى" جماعتى از ملائكه است، و گويا مراد از مخاصمه آنان همان مطلبى باشد كه آيه" إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً"- تا آخر آيات- آن را
_______________
(1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 484.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 341
كه در اوايل سوره بقره گذشت حكايت مى‌كند.
و گويا مى‌خواهد بفرمايد: من هيچ اطلاعى از مخاصمه ملائكه نداشتم، تا آنكه خداى تعالى آن را در كتابش به من وحى كرد، پس من همانا منذرى هستم كه تابع وحى خداى تعالى مى‌باشم.
" إِنْ يُوحى‌ إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ" اين آيه تاكيد جمله" إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ" است، و به منزله تعليلى است براى جمله" ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‌" و معنايش اين است كه: من هرگز علمى نداشتم و نمى‌توانستم داشته باشم، چون علم من از جانب خودم نيست، بلكه هر چه هست به وسيله وحى است، و چيزى به من وحى نمى‌شود، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد.
[توضيح در باره ارتباط آيه:" إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ" با قبل‌]
" إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ" آنچه از سياق برمى‌آيد اين است كه: آيه مورد بحث و ما بعد آن تتمه كلام رسول خدا (ص) كه مى‌فرمود:" إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ ..." نمى‌باشد. و شاهد بر آن كلمه" ربك- پروردگارت" مى‌باشد، ناگزير بايد گفت: اين دو آيه كلام خداى تعالى است كه به زمان مخاصمه ملائكه اشاره مى‌كند. و ظرف" اذ" متعلق به همان چيزى است كه ظرف در جمله" اذ يختصمون" متعلق به آن بود، و يا متعلق به محذوف است، و تقدير آن" اذكر اذ قال ربك للملئكة ..." مى‌باشد، چون جمله" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" كه خطاب خدا به ملائكه است، و جمله" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ" كه آن نيز خطاب خدا به ملائكه است، دو جمله متقارن هستند كه در يك زمان و يك ظرف واقع شده‌اند.
بنا بر اين برگشت معناى" إِذْ قالَ رَبُّكَ ..."، نظير اين مى‌شود كه بگوييم: ياد بياوريد آن وقتى كه پروردگارت چنين و چنان گفت و آن همان وقتى بود كه ملائكه مخاصمه مى‌كردند.
بعضى از مفسرين «1» جمله" إِذْ قالَ رَبُّكَ ..." را تفسير جمله" إِذْ يَخْتَصِمُونَ" دانسته، و بعد از آنكه منظور از اختصام را تقاول و سؤال و جواب گرفته‌اند، آن را عبارت دانسته‌اند از مجموع كلام خدا به ايشان در جمله" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" و كلام ملائكه، در جمله" أَ تَجْعَلُ ..." و باز كلام خدا به آدم و كلام آدم به ملائكه، و كلام خدا به ايشان، در جمله" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً" و كلام ابليس با خداى تعالى.
_______________
(1) مجمع البيان، ج 8، ص 485.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 342
و سپس گفته بنا بر اين كه منظور از اختصام مخاصمه و گفتگوى ملائكه در بين خودشان باشد، نه بين ايشان و خداى سبحان، در اين صورت خبر دادن خدا از اينكه" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" و نيز از اينكه" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً ..." حتما به توسط فرشته‌اى از فرشتگان صورت گرفته است، و همچنين خطاب خدا به آدم و ابليس به توسط فرشته مزبور بوده است و در نتيجه گفتار ملائكه به پروردگارشان، كه گفتند:" أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها ..."،
و ساير گفتارهاى ايشان، كلامى بوده از ايشان به آن فرشته واسطه، آن وقت اختصام و مخاصمه در بين خود ملائكه درست مى‌شود.
و ليكن خواننده عزيز خودش متوجه هست كه هيچ يك از اين مقدمات كه اين مفسر براى اخذ نتيجه‌اى كه منظور داشت ذكر كرد، از سياق آيات استفاده نمى‌شود.
" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ"- كلمه" بشر" به معناى انسان است. راغب مى‌گويد:
" بشره" به معناى ظاهر پوست، و" أدمه" به معناى باطن آن است كه به گوشت چسبيده، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كرده‌اند آن گاه مى‌گويد: و اگر از انسان به كلمه" بشر" تعبير كرده، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پر و كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشره آنها را پوشانده و يا كرك.
و سپس مى‌گويد: كلمه" بشر" هم در مفرد استعمال مى‌شود، و هم در جمع، ولى در دو نفر به صيغه تثنيه درمى‌آيد، مانند آيه" أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ" و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده، منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست" «1».
و در آيه شريفه مورد بحث مبدأ خلقت آدمى گل معرفى شده، و در سوره روم مبدأ خلقتش خاك و در سوره حجر صلصالى از حمإ مسنون، و در سوره رحمان صلصالى چون فخار (سفال) آمده، و اين اختلاف در تعبير اشكالى به وجود نمى‌آورد، براى اينكه همان مبدأ واحد احوال مختلفى به خود گرفته، و در هر جاى از قرآن كريم نام يكى از آن احوال را نام برده است.
" فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ"" تسويه انسان" به معناى تعديل اعضاى اوست، به اينكه اعضاى بدنى او را با يكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انسانى تمام عيار درآيد، و" دميدن روح در آن"، عبارت است از اينكه او را موجودى زنده قرار دهد، و اگر روح دميده شده در انسان را به خود
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" بشر".

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 343
خداى تعالى نسبت داده و فرموده:" از روح خودم در آن دميدم"، به منظور شرافت دادن به آن روح است. و جمله" فقعوا" امر و از ماده" وقوع" است، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخ روح واقع شده، مى‌فرمايد: حال كه از روح خودم در آن دميدم، شما ملائكه بر او سجده كنيد.
" فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ" دلالت اين جمله بر اينكه تمامى فرشتگان براى آدم سجده كردند و احدى از آن تخلف نكرده روشن است.
" إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ" يعنى ابليس تكبر كرد و از سجده براى او دريغ ورزيد، و او از سابق بر اين كافر بود. و اينكه ابليس قبل از اين صحنه كافر بوده، از آيه شريفه" لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ" «1» هم به خوبى استفاده مى‌شود.
[وجه اينكه فرمود آدم را با دو دستم آفريدم‌]
" قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" اينكه در اين آيه خلقت بشر را بدست خود نسبت داده، و فرموده:" چه مانعت شد از اينكه براى چيزى سجده كنى كه من آن را با دستهاى خود آفريدم" به اين منظور بوده كه براى آن شرافتى اثبات نموده، بفرمايد: هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم، ولى آدم را به خاطر خودم. هم چنان كه جمله" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي- و از روح خود در او دميدم" نيز اين اختصاص را مى‌رساند و اگر كلمه" يد" را تثنيه آورد، و فرمود:" يدى- دو دستم" با اينكه مى‌توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم، چون ما انسان‌ها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مى‌بنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشترى داشته باشيم، پس جمله" خلقت بيدى" نظير جمله" مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا" «2» است.
ولى بعضى «3» از مفسرين گفته‌اند مراد از كلمه" يد" قدرت است، و تثنيه آوردن آن تنها تاكيد را مى‌رساند، مانند آيه" ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ" «4» روايتى هم بر طبق اين تفسير وارد شده.
_______________
(1) من از نخست حاضر نبودم براى بشرى كه تو او را از گلى از لجن خشكيده درست كرده باشى، سجده كنم. سوره حجر، آيه 33.
(2) سوره يس، آيه 71.
(3) مجمع البيان، ج 8، ص 485.
(4) سوره ملك، آيه 4.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 344
بعضى «1» ديگر گفته‌اند: مراد از دو دست نعمت‌هاى دنيا و آخرت است ممكن هم هست بگوييم منظور از آن يكى مبدأ پيدايش بدن و يكى ديگر مبدأ پيدايش روح است، و يا يكى صورت آدمى، و ديگر معناى اوست، و يا يكى صفات جلال خدا، و ديگرى صفات جمال اوست. و ليكن همه اينها معانى هستند كه از ناحيه لفظ آيه هيچ دلالتى بر هيچ يك از آنها نيست.
[معناى جمله:" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" كه استفهام توبيخى از ابليس در باره سجده نكردنش براى آدم است‌]
و جمله" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" استفهامى است توبيخى، معنايش اين است كه: آيا سجده نكردنت از اين بابت است كه عارت مى‌شد، و خود را از اين كار بزرگتر مى‌دانستى؟ و يا اينكه به راستى شان تو اجل از اين عمل بود. و تو از كسانى بودى كه قدر و منزلتشان بالاتر از آن است كه مامور به سجده بر آدم شوند؟ و از همين جا بعضى «2» از مفسرين استفاده كرده‌اند كه: معلوم مى‌شود خداى تعالى مخلوقاتى عالى دارد كه مقامشان اجل از آن است كه براى آدم سجده كنند، بندگانى هستند مستغرق در توجه به سوى پروردگارشان، و هيچ چيزى را به جز او درك نمى‌كنند.
بعضى «3» ديگر گفته‌اند: مراد از" علو" هم همان استكبار است، هم چنان كه در آيه" وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ" «4» به همين معنا است و اگر بگويى معنا ندارد كه بگوييم" آيا تو استكبار كردى و يا از مستكبرين بودى". مى‌گوييم: هيچ عيبى ندارد، چون اولى راجع به زمان سجده است، و دومى راجع به ما قبل آن، و معنايش اين است كه:" آيا از اينكه امر به سجده‌ات كرديم دچار استكبار شدى، و يا آنكه از قبل مستكبر بودى؟".
ليكن اين وجه صحيح نيست، چون با مقتضاى مقام نمى‌سازد، مقتضاى مقام اين است كه ابليس را داراى استكبار معرفى كند، نه اينكه زمان استكبار او را معين كند كه قديمى است و يا تازه.
بعضى «5» ديگر گفته‌اند: مراد از كلمه" عالين" ملائكه آسمان است، چون آن ملائكه كه مامور به سجده براى آدم شدند، ملائكه زمين بودند. اين هم صحيح نيست، براى اينكه آيه عموميت دارد.
_______________
(1) روح المعانى، ج 23، ص 225.
(2 و 3) روح المعانى، ج 23، ص 226 و 227.
(4) بدرستى فرعون در زمين استكبار و بلندپروازى كرد. سوره يونس، آيه 83.
(5) روح المعانى، ج 23، ص 227.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 345
[مبدء ارتكاب معاصى، انكار مالكيت مطلقه خدا و حكمت او است‌]
" قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ" اين پاسخى است كه ابليس از پرسش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بيان مى‌كند، و آن اين است كه: من شرافت ذاتى دارم، چون مرا از آتش خلق كرده‌اى و آدم مخلوقى است از گل. و در اين پاسخ اشاره‌اى است به اينكه از نظر ابليس اوامر الهى وقتى لازم الاطاعه است كه حق باشد، نه اينكه ذات أوامر او لازم الاطاعة باشد و چون امرش به سجده كردن حق نبوده، اطاعتش واجب نيست.
و برگشت اين حرف به اين است كه ابليس اطلاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته، و اين همان اصل و ريشه‌اى است كه تمامى گناهان و عصيانها از آن سرچشمه مى‌گيرد، چون معصيت وقتى سرمى‌زند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالى و مملوكيت خودش براى او خارج شود و از اينكه ترك معصيت بهتر از ارتكاب آن است، اعراض كند و اين همان انكار مالكيت مطلقه خدا، و نيز انكار حكمت او است.
" قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى‌ يَوْمِ الدِّينِ" كلمه" رجيم" از ماده" رجم" به معناى طرد شده است. و كلمه" يوم الدين" به معناى روز جزاست.
در اين آيه فرموده:" وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي" و در سوره حجر فرموده:" وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ" «1» بعضى «2» از مفسرين در وجه اين اختلاف تعبير گفته‌اند: اگر لام در" اللعنة" براى عهد باشد، ديگر فرقى بين اين دو تعبير نيست، براى اينكه در اولى فرموده:" بر تو باد لعنت من" و در دومى فرموده:" بر تو باد همان لعنت" و اما اگر لام در آن براى جنس باشد، باز هم فرقى نخواهد داشت، براى اينكه در اولى فرموده:" بر تو باد لعنت من" و در دومى فرموده:" بر تو باد همه لعنت‌ها" و معلوم است كه لعنت غير خدا از قبيل ملائكه و مردم معنايش دورى از رحمت خداست، اگر اين لعنت بدون اذن خدا باشد كه هيچ اثرى ندارد، و اگر به اذن خدا باشد نتيجه‌اش دورى ابليس از رحمت خدا مى‌شود، و اين هم همان لعنت خود خدا خواهد بود.
[اشاره به اينكه عين خواسته ابليس (فَأَنْظِرْنِي إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ) اجابت نشده و او" الى وقت اليوم المعلوم" مهلت داده شده‌]
" قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ... إِلى‌ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ" از ظاهر اينكه ابليس انتهاى مهلت را روز مبعوث شدن انسانها معين كرد و خداى تعالى انتهاى آن را تا روز وقت معلوم مقرر داشت، برمى‌آيد كه اجابت خواسته ابليس با
_______________
(1) سوره حجر، آيه 35.
(2) روح المعانى، ج 23، ص 228.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 346
خواسته‌اش اختلاف دارد، و عين خواسته‌اش اجابت نشده. پس ناگزير معلوم مى‌شود آن روز يعنى روز وقت معلوم آخرين روزى است كه بشر به تسويلات ابليس نافرمانى خدا مى‌كند و آن قبل از روز قيامت و بعث است. و ظاهرا مراد از روز، روز معمولى نيست، بلكه مراد ظرف است، و در نتيجه اضافه شدن كلمه" يوم" به كلمه" وقت" اضافه تاكيدى است، چون گفتيم كه خود" يوم" هم به معناى وقت و ظرف است.
" قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ" حرف" باء" در" بعزتك" براى سوگند است ابليس به عزت خدا سوگند ياد مى‌كند كه به طور حتم تمامى ابناى بشر را اغوا مى‌كند، آن گاه مخلصين را استثنا مى‌نمايد. و" مخلصين" عبارتند از كسانى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص كرده و ديگر هيچ كس در آنان نصيبى ندارد، در نتيجه ابليس هم در آنان نصيبى ندارد.
" قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ" اين آيه پاسخى است از خداى سبحان به ابليس كه مشتمل است بر قضايى كه خدا عليه ابليس و پيروانش رانده كه به زودى همه را داخل آتش خواهد كرد.
پس كلمه" فالحق" مبتدايى است كه خبرش حذف شده، و يا خبرى است كه مبتدايش حذف شده است. و كلمه" فاء" كه در اول آن است براى ترتيب و قرار دادن جمله ما بعد است بعد از جمله ما قبل. و مراد از" حق" چيزى است كه مقابل باطل است، به شهادت اينكه دوباره اين كلمه را اعاده مى‌كند، و با الف و لام هم اعاده مى‌كند، و چون به طور قطع مى‌دانيم منظور از حق دومى چيزى است كه مقابل باطل است، پس مراد از اولى هم همان خواهد بود. و تقدير آيه چنين است:" فالحق اقسم به لأملأن جهنم منك ..."، اين در صورتى است كه خبر حق را محذوف بدانيم، و اگر خود آن را خبر و مبتدايش را محذوف بدانيم، تقديرش چنين مى‌شود:" فقولى حق ...".
و جمله" و الحق اقول" جمله‌اى است معترضه كه در وسط كلام اضافه شده تا بفهماند كه اين قضاء حتمى است و نيز پندار ابليس را رد كند كه پنداشته بود" أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ- من از او بهترم" چون از اين گفتار برمى‌آيد كه او امر خدا را كه فرموده بود" براى آدم سجده كن" غير حق مى‌دانسته. و از اين كه در اين جمله معترضه" حق" را مقدم بر" اقول" آورده و نيز كلمه" حق" را با الف و لام آورده، حصر فهميده مى‌شود، و معنايش اين است كه: من به غير حق چيزى نمى‌گويم.
و جمله" لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ" متن آن قضايى است كه‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 347
خدا به آن حكم كرده و گويا مراد از كلمه" منك" جنس شيطان‌ها باشد، و در نتيجه هم شامل ابليس مى‌شود، و هم ذريه و قبيله او و كلمه" منهم" به" من تبعك" مربوط است و معنايش اين است كه: از ذريه آدم هر كس از تو پيروى كند او نيز جهنمى است.
و ما در سابق در نظاير اين آيه از قبيل سوره حجر و در همين قصه از سوره بقره و اعراف و اسراء بحث مفصلى راجع به اين قصه نموديم بدانجا مراجعه شود.
" قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ" در اين آيه به مطلبى كه در اول سوره و نيز در خلال آيات سوره گذشت رجوع شده، و آن اين بود كه قرآن كريم ذكر است و پيامبر اسلام به جز انذار هيچ منصب ديگرى ندارد. و نيز رد آن تهمتى است كه در اين كلام خود زدند:" امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‌ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ" «1».
پس در جمله" ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ" اجر دنيوى از مال و رياست و جاه را از خود نفى مى‌كند. و در جمله" وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ" خود را از تصنع و خودآرايى به چيزى كه آن را ندارد برى‌ء مى‌سازد.
" إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ" يعنى قرآن ذكرى است جهانى و براى همه جهانيان و براى جماعتهاى مختلف، و نژادها و امت‌هاى گوناگون و خلاصه ذكرى است كه اختصاص به قومى خاص ندارد، تا كسى در برابر تلاوتش از آن قوم مزدى طلب كند و يا در برابر تعليمش پاداشى بخواهد، بلكه اين ذكر براى همه عالم است.
" وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ" يعنى به زودى و پس از گذشت زمان، خبر پيشگويى‌هاى قرآن از وعد و وعيدش و غلبه‌اش بر همه اديان و امثال آن به گوشتان مى‌رسد.
بعضى «2» از مفسرين گفته‌اند: منظور از" بعد حين" روز قيامت است. بعضى «3» ديگر گفته‌اند: روز مرگ هر كسى است. و بعضى «4» ديگر آن را روز جنگ بدر دانسته‌اند. بعيد نيست كسى بگويد: خبرهاى قرآن مختلف است، و اختصاص به يك روز معين ندارد، تا آن روز را مراد بداند، بلكه مراد از" بعد حين" مطلق است، پس براى يك يك از اقسام خبرهاى‌
_______________
(1) برويد و دست از آلهه خود برنداريد كه اين شخص از دعوت خود منظورى دارد. سوره ص، آيه 6.
(2 و 3 و 4) تفسير روح المعانى، ج 23، ص 230.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 348
قرآن حينى و زمانى است.
بحث روايتى [(رواياتى در باره مخاصمه ملأ اعلى، استكبار ابليس و اباء او از سجده بر آدم، و اوصاف متكلفين)]
قمى در تفسيرش به سند خود از اسماعيل جعفى، از امام باقر (ع) حديثى در باره معراج از رسول خدا (ص) نقل كرده كه در آن آمده: خداى تعالى فرمود: اى محمد! گفتم لبيك پروردگار من. فرمود: هيچ مى‌دانى ملأ اعلى در چه چيز مخاصمه مى‌كردند؟ عرضه داشتم: منزهى تو اى خدا، من هيچ چيز زائد بر آنچه تو يادم داده‌اى نمى‌دانم. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: پس خداى سبحان دست خود را- يعنى دست قدرت خود را- بين دو سينه‌ام نهاد. و من برودت و خنكى آن را در بين دو شانه‌ام احساس كردم. آن گاه فرمود: از آن به بعد هر چه از گذشته و آينده از من پرسيد، جوابش را دانا بودم، پس مجددا از من پرسيد: اى محمد ملأ اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟ عرضه داشتم: در سه چيز: اول در آنچه كه كفاره گناهان مى‌شود، دوم در آنچه درجات آدمى را بالا مى‌برد، سوم در آنچه حسنات شمرده مى‌شود ... «1».
و در مجمع البيان آمده كه ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود پروردگارم به من فرمود: هيچ مى‌دانى كه ملأ اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟ عرضه داشتم: نه، فرمود: مخاصمه آنها در كفارات و درجات بود. اما كفارات سه چيز است: يكى وضوى كامل گرفتن در شبهاى سرد، دوم قدم‌ها را يكى پس از ديگرى برداشتن به سوى جماعتها، سوم انتظار رسيدن وقت نماز بعدى بعد از هر نماز. و اما درجات، آن نيز سه چيز است: اول به صداى بلند و واضح سلام كردن، دوم اطعام طعام، و سوم نماز خواندن در تاريكى شب كه همه در خوابند «2».
مؤلف: اين روايت را صدوق هم در خصال از رسول خدا (ص) نقل كرده «3» ولى آنچه در اينجا تفسير كفارات قرار گرفته در روايت او تفسير درجات واقع شده و به عكس آنچه در اينجا تفسير درجات قرار گرفته در آن روايت تفسير كفارات واقع شده.
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 239- 244.
(2) مجمع البيان، ج 8، ص 485.
(3) خصال صدوق، ص 84، ح 12.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 349
و در الدر المنثور هم حديث مجمع البيان را به طرق بسيارى از عده‌اى از صحابه از رسول خدا (ص) روايت كرده كه البته در مضامين آنها اختلاف مختصرى هست «1».
بهر حال سياق آيه با مضمون هيچ يك از اين روايات تطبيق نمى‌كند، و هيچ دليلى نداريم كه دلالت كند بر اينكه اين روايات تفسير آيه هستند و ممكن است مخاصمه مزبور در اين روايات غير از مخاصمه‌اى باشد كه آيه شريفه از آن خبر مى‌دهد.
و در نهج البلاغه آمده كه امام امير المؤمنين فرمود: حمد آن خدايى را سزد كه عزت و كبرياء جامه اوست، و آن دو را به شخص خود اختصاص داد، و نه به مخلوقاتش و نيز آن دو را قرقگاه خويش كرد و بر غير از خودش حرام كرد. و آن دو را از بين ساير اوصاف براى جلال خود انتخاب نمود و لعنت را براى هر كسى كه بخواهد خود را در آن دو شريك خدا كند قرار داد.
آن گاه با همين عزت و كبرياى خود ملائكه مقرب خود را بيازمود تا مشخص كند كدام يك متواضع و كدام يك مستكبرند؟ لذا با اينكه او عالم بسويداى دلها و نهانهاى غيب‌هاست، مع ذلك فرمود: من بشرى از گل خواهم آفريد پس همين كه خلقتش را به كمال و تمام رساندم و از روح خود در او دميدم، همه برايش به سجده بيفتيد، پس ملائكه همه و همه به سجده افتادند، مگر ابليس كه غيرتش مانع شد و به خلقت خود كه از آتش بود بر او افتخار نمود، و به اصل و ريشه‌اش بر او تعصب كرد.
حال ببينيد كه خداى متعال اين دشمن خود را كه پيشواى متعصبين و سلف مستكبرين است، و همين ابليس را كه اساس عصبيت را پى ريزى كرد، و با خدا در رداى جبروتيش هماوردى نمود، و در لباس تعززش هماهنگى كرده، زى تذلل و جامه عبوديت را كنار گذاشت، چگونه به جرم تكبرش خوار و كوچك كرد، و به جرم بلندپروازى‌اش بى‌مقدار ساخت، او را در دنيا طرد كرد و در آخرت هم آتش افروخته نصيبش ساخت ... «2».
و در كتاب عيون به سند خود از محمد بن عبيده روايت آورده كه گفت: از حضرت رضا (ع) معناى آيه" ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ" را كه خطاب به ابليس است پرسيدم. فرمود: منظور از كلمه" يدى" قدرت و قوت است «3».
_______________
(1) الدر المنثور، ج 5، ص 320.
(2) نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 776، خ 234.
(3) عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 120، ح 13.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 350
مؤلف: نظير اين روايت را صدوق در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم، از امام صادق (ع) نقل كرده «1».
و در اين قصه روايات ديگرى نيز هست كه ما آنها را در ذيل اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر و اسراء آورده‌ايم، بدانجا مراجعه شود.
و از كتاب جوامع الجامع از رسول خدا (ص) روايت شده، كه فرمود: براى متكلف (كسى كه چيزى را براى خود قائل است كه اهل آن نيست)، سه علامت است: اول آنكه با ما فوق خود درمى‌افتد، دوم اينكه به كارهايى اقدام مى‌كند و آرزوهايى در سر مى‌پروراند كه هرگز به آنها نمى‌رسد، و سوم اينكه چيزهايى مى‌گويد كه علمى بدان ندارد «2».
مؤلف: نظير اين روايت را مرحوم صدوق در كتاب خصال از امام صادق (ع) از لقمان نقل كرده كه در ضمن وصيت‌هايش به فرزندش فرموده است «3». و نيز از طرق اهل سنت «4» نظير آن نقل شده. و در بعضى از اين روايات به جاى" ينازع من فوقه- با ما فوق خود درمى‌افتد" عبارت" ينازل من فوقه- با ما فوق خود هماوردى مى‌كند" آمده.
_______________
(1) توحيد الصدوق، ص 153، ح 1، طبع جامعه مدرسين.
(2) جوامع الجامع، ط قم، ص 395.
(3) خصال الصدوق، ص 121، ح 113.
(4) الدر المنثور، ج 5، ص 322.

قُلْ یَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ
39 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38
مَن یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُّقِیمٌ
40 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38

صفحه : 462
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 462
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

32 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21

33 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21

34 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21

35 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21

36 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21

37 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :21

38 - ترجمه آيات‌ بگو من تنها بيم رسانم و هيچ معبودى به جز خداى واحد قهار نيست (65). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 337 پروردگار آسمان‌ها و زمين و آنچه بين آن دو است خدايى كه عزيز و غفار است (66). بگو مساله توحيد خبرى است عظيم (67). كه شما از آن روى برمى‌گردانيد (68). من هرگز علمى به گروه فرشتگان در آن روز كه راجع به خلقت بشر مخاصمه مى‌كردند ندارم (69). چون من از ناحيه خود هيچ علمى ندارم تنها آگهى‌هاى من به وسيله وحى است و وحى هم تنها در چار ديوارى مسايل مربوط به انذار است (70). به ياد آور آن زمان را كه پروردگارت به ملائكه گفت من بشرى از گل خواهم آفريد (71). متوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگى برايش به سجده بيفتيد (72). پس ملائكه همه و همه سجده كردند (73). مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود (74). خداى تعالى فرمود: اى ابليس چه بازت داشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من خود او را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردى و يا واقعا بلند مرتبه بودى؟ (75). گفت: آخر من از او بهترم چون تو مرا از آتش و او را از گل آفريدى (76). گفت: پس بيرون شو از بهشت چون كه تو رانده شده‌اى (77). و بدان كه لعنت من تا قيامت شامل حال تو است (78). گفت: پروردگارا حال كه چنين است پس تا قيامت كه همه مبعوث مى‌شوند مرا زنده بدار (79). گفت: باشد تو از زندگانى (80). تا روزى كه آن وقت معلوم مى‌رسد (81). گفت پس به عزتت سوگند كه همه و همه‌شان را گمراه خواهم كرد (82). مگر بندگان مخلصت از ايشان را (83). گفت پس حق اين است و من حق مى‌گويم (84). كه جهنم را از تو و از هر كه پيرويت كند از همه پر مى‌كنيم (85). بگو من از شما در مقابل رسالتم اجرى نمى‌خواهم و من از آنها نيستم كه چيزى را كه ندارند به خود مى‌بندند (86). اين قرآن به جز تذكر براى عالميان نيست (87). و به زودى خبرش را بعد از زمانى خواهى دانست (88). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 338 بيان آيات‌ اين آيات آخرين فصل از فصول سوره" ص" است كه مشتمل بر چند نكته است: اول آن كه به پيامبر (ص) دستور مى‌دهد كه انذارهاى خود را و دعوت به سوى توحيد را به مردم ابلاغ فرمايد. و ديگر اين كه ابلاغ كند كه اعراض از حق و پيروى شيطان كار آدمى را به عذاب دوزخ منتهى مى‌سازد، عذابى كه خداوند قضايش را در حق شيطان و پيروان او رانده است. در همين جاست كه اين سوره خاتمه مى‌يابد. " قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ ... الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ" در اين دو آيه به رسول خدا (ص) دستور مى‌دهد به مردم برساند. كه من بيم دهنده مى‌باشم و خداى تعالى يكتاى در" الوهيت" است. پس جمله" إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ" مى‌خواهد غرض آن جناب را منحصر در" انذار" كند، و ساير اغراض را مانند توقع مال و مقام- كه چه بسا دعوت به حق، در بين مردم مشتبه به آنها مى‌شود- از آن جناب نفى كند، هم چنان كه در آخرين آيات باز به همين انحصار اشاره نموده مى‌فرمايد:" بگو من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى‌خواهم، و من از متكلفين نيستم". و جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ"- تا آخر دو آيه- توحيد را با حجتى كه آن را اثبات كند، يعنى، آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت مى‌كند را ابلاغ مى‌دارد. پس جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ" الوهيت را- كه عبارت است از معبوديت به حق- از تمامى آلهه نفى مى‌كند. و اما اثبات" الوهيت" براى خداى تعالى امرى است كه بعد از انتفاى الوهيت از غير خدا، قهرا و خود بخود حاصل است، چون بين اسلام و وثنيت در اصل اينكه معبود به حقى وجود دارد اختلاف و نزاعى نيست، نزاعى كه هست در اين است كه آن اله و معبود به حق اللَّه تعالى است، و يا غير اوست؟ هر چند كه گفتيم اسماء و صفاتى كه در آيه آمده، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست، و تنها الوهيت غير خدا را نفى نمى‌كند. [تقرير احتجاجات متعدد بر وحدانيت خداى تعالى كه آيه:" قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ ..." متضمن است‌] " الْواحِدُ الْقَهَّارُ"- اين دو اسم وحدانيت خدا را در هستى و قهرش بر هر چيز اثبات مى‌كند، به اين بيان كه مى‌فرمايد: خداى تعالى موجودى است كه هيچ موجودى وجودش مانند او نيست، و چون او كمالى لا يتناهى دارد- كمالى كه عين وجود اوست- پس او غنى بالذات و على الاطلاق است، و غير از او هر چه باشد فقير و محتاج به او است، آنهم نه تنها از يك جهت، بلكه از تمام جهات. از جهت وجود، و از جهت آثار وجود. غير او هر چه دارند ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 339 همه نعمت و افاضه خداى سبحان است. پس خدا قاهر بر هر چيز است بر طبق اراده خويش. و هر چيزى مطيع است در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است در برابر آنچه او بخواهد. و اين خضوع ذاتى كه در هر موجود است همان حقيقت عبادت است. پس اگر جايز باشد براى چيزى در عالم هستى عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمى را مجسم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است، چون هر چيز ديگرى به غير از او فرض شود، مقهور و خاضع براى اوست، و از خود، مالك هيچ چيز نيست، نه مالك خويش است و نه مالك چيزى ديگر. و در هستى خودش و غير از خودش، و نيز در آثار هستى استقلال ندارد، پس نتيجه مى‌گيريم كه تنها خداى سبحان معبود به حق است، و نه ديگرى. و جمله" رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا" حجت ديگرى را بر وحدانيت خدا در" الوهيت" افاده مى‌كند، به اين بيان كه نظام تدبيرى كه در سراسر جهان جريان دارد نظامى است واحد و متصل، نظامى كه هيچ ناحيه‌اش از ناحيه ديگر جدا نيست، و ممكن نيست، مثلا، نظام در آسمانهايش را از نظام در زمين جدا كرد. قبلا هم مكرر گفته بوديم كه خلقت و تدبير از يكديگر جدا نيستند، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشت سر هم، و هر يك را در جايى كه بايد باشد خلق كند، پس تدبير به يك معنا همان خلقت است، هم چنان كه خلقت به معنايى ديگر همان تدبير است. و چون مشركين هم اعتراف دارند بر اينكه پديد آورنده و خالق آسمانها و زمين كسى جز خداى سبحان نيست، پس تنها او رب و مدبر عالم است، و در نتيجه او اله و معبودى است كه بايد مورد عبادت قرار گيرد- چون عبادت عملى است كه عبوديت و مملوكيت عابد را در برابر معبود و مالك خود مجسم مى‌سازد، و نيز تصرف مالك، و افاضه نعمت به مملوك، و دفع نقمت از او را ممثل مى‌كند- پس خداى سبحان تنها اله در آسمانها و زمين و ما بين آن دو است و اله ديگرى جز او نيست- دقت فرماييد و ممكن هم هست بگوييم: جمله" رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا" بيان است براى كلمه" القهار" و يا براى دو كلمه" الْواحِدُ الْقَهَّارُ". و دو كلمه" الْعَزِيزُ الْغَفَّارُ" نيز حجتى ديگر بر يگانگى خدا در" الوهيت" را افاده مى‌كند. به اين بيان كه: خداى تعالى" عزيز" است، يعنى هيچ چيز بر او غالب نمى‌آيد تا او را بر خلاف خواسته و اراده‌اش مجبور كند، و يا از آنچه كه خواسته و اراده كرده جلوگير شود. پس او عزيز على الاطلاق است، و هر عزيزى ديگر در برابر او ذليل و مطيع و فرمانبر است. عبادت هم كه گفتيم چيزى جز اظهار ذلت نيست، و اين اظهار ذلت جز در برابر عزيز معنا ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 340 ندارد، و به جز خدا هم كسى عزيز نيست، چون هر عزيزى عزتش از اوست. اين آن حجتى است كه از كلمه" عزيز" براى يگانگى خدا در" الوهيت" استفاده كنيم. و اما استفاده آن از كلمه" غفار" بيانش اين است كه:" عبادت" عبارت از عملى است كه عبوديت و تقرب به معبود را مجسم نموده و دورى بنده را از مالك برطرف كند و اين همان مغفرت گناه است، و چون يگانه كسى كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است، و هر چه رحمت مى‌رساند خزينه‌هايش تهى نمى‌گردد خداست، و او كسى است كه بندگان عابد خود را در آخرت به دار كرامت خود مى‌برد، پس يگانه غفار هم كه به طمع آمرزش سزاوار عبادت است، او است. ممكن هم هست دو كلمه" عزيز" و" غفار" اشاره باشد به علت دعوت به توحيد، و يا وجوب ايمان به آن دعوت، وجوبى كه بر حسب مقام از جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ" استفاده مى‌شود، و معناى اين باشد كه: من شما را به سوى توحيد خدا دعوت مى‌كنم، به دعوتم ايمان بياوريد، براى اينكه خدا عزيزى است كه عزتش آميخته با ذلت نيست، و نيز براى اينكه او" غفار" است، و معبود هم بايد همان كسى باشد كه غفار است. " قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ" مرجع ضمير" هو" همان داستان وحدانيت خداست كه جمله" وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ ..." بيانش مى‌كرد. بعضى «1» از مفسرين گفته‌اند:" مرجع آن قرآن كريم است، مى‌فرمايد: قرآن نبا عظيم است، كه مردم از آن اعراض مى‌كنند". و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است، چون سياق همه آنها با قرآن ارتباط داشت. و نيز با آيه بعدى هم كه مى‌فرمايد:" ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‌ إِذْ يَخْتَصِمُونَ"، سازگارتر است. و معناى آيه مورد بحث و آيه بعدى، اين مى‌شود كه: من از پيش خود هيچ علمى به ملأ اعلى و تخاصم آنان نداشتم، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد. بعضى «2» ديگر گفته‌اند: مرجع" هو" قيامت است. ولى اين وجه از همه بعيدتر است. " ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‌ إِذْ يَخْتَصِمُونَ" منظور از" ملأ اعلى" جماعتى از ملائكه است، و گويا مراد از مخاصمه آنان همان مطلبى باشد كه آيه" إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً"- تا آخر آيات- آن را _______________ (1 و 2) مجمع البيان، ج 8، ص 484. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 341 كه در اوايل سوره بقره گذشت حكايت مى‌كند. و گويا مى‌خواهد بفرمايد: من هيچ اطلاعى از مخاصمه ملائكه نداشتم، تا آنكه خداى تعالى آن را در كتابش به من وحى كرد، پس من همانا منذرى هستم كه تابع وحى خداى تعالى مى‌باشم. " إِنْ يُوحى‌ إِلَيَّ إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِيرٌ مُبِينٌ" اين آيه تاكيد جمله" إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ" است، و به منزله تعليلى است براى جمله" ما كانَ لِي مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلى‌" و معنايش اين است كه: من هرگز علمى نداشتم و نمى‌توانستم داشته باشم، چون علم من از جانب خودم نيست، بلكه هر چه هست به وسيله وحى است، و چيزى به من وحى نمى‌شود، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد. [توضيح در باره ارتباط آيه:" إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ" با قبل‌] " إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ" آنچه از سياق برمى‌آيد اين است كه: آيه مورد بحث و ما بعد آن تتمه كلام رسول خدا (ص) كه مى‌فرمود:" إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ ..." نمى‌باشد. و شاهد بر آن كلمه" ربك- پروردگارت" مى‌باشد، ناگزير بايد گفت: اين دو آيه كلام خداى تعالى است كه به زمان مخاصمه ملائكه اشاره مى‌كند. و ظرف" اذ" متعلق به همان چيزى است كه ظرف در جمله" اذ يختصمون" متعلق به آن بود، و يا متعلق به محذوف است، و تقدير آن" اذكر اذ قال ربك للملئكة ..." مى‌باشد، چون جمله" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" كه خطاب خدا به ملائكه است، و جمله" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ" كه آن نيز خطاب خدا به ملائكه است، دو جمله متقارن هستند كه در يك زمان و يك ظرف واقع شده‌اند. بنا بر اين برگشت معناى" إِذْ قالَ رَبُّكَ ..."، نظير اين مى‌شود كه بگوييم: ياد بياوريد آن وقتى كه پروردگارت چنين و چنان گفت و آن همان وقتى بود كه ملائكه مخاصمه مى‌كردند. بعضى از مفسرين «1» جمله" إِذْ قالَ رَبُّكَ ..." را تفسير جمله" إِذْ يَخْتَصِمُونَ" دانسته، و بعد از آنكه منظور از اختصام را تقاول و سؤال و جواب گرفته‌اند، آن را عبارت دانسته‌اند از مجموع كلام خدا به ايشان در جمله" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" و كلام ملائكه، در جمله" أَ تَجْعَلُ ..." و باز كلام خدا به آدم و كلام آدم به ملائكه، و كلام خدا به ايشان، در جمله" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً" و كلام ابليس با خداى تعالى. _______________ (1) مجمع البيان، ج 8، ص 485. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 342 و سپس گفته بنا بر اين كه منظور از اختصام مخاصمه و گفتگوى ملائكه در بين خودشان باشد، نه بين ايشان و خداى سبحان، در اين صورت خبر دادن خدا از اينكه" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" و نيز از اينكه" إِنِّي خالِقٌ بَشَراً ..." حتما به توسط فرشته‌اى از فرشتگان صورت گرفته است، و همچنين خطاب خدا به آدم و ابليس به توسط فرشته مزبور بوده است و در نتيجه گفتار ملائكه به پروردگارشان، كه گفتند:" أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها ..."، و ساير گفتارهاى ايشان، كلامى بوده از ايشان به آن فرشته واسطه، آن وقت اختصام و مخاصمه در بين خود ملائكه درست مى‌شود. و ليكن خواننده عزيز خودش متوجه هست كه هيچ يك از اين مقدمات كه اين مفسر براى اخذ نتيجه‌اى كه منظور داشت ذكر كرد، از سياق آيات استفاده نمى‌شود. " إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ"- كلمه" بشر" به معناى انسان است. راغب مى‌گويد: " بشره" به معناى ظاهر پوست، و" أدمه" به معناى باطن آن است كه به گوشت چسبيده، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كرده‌اند آن گاه مى‌گويد: و اگر از انسان به كلمه" بشر" تعبير كرده، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پر و كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشره آنها را پوشانده و يا كرك. و سپس مى‌گويد: كلمه" بشر" هم در مفرد استعمال مى‌شود، و هم در جمع، ولى در دو نفر به صيغه تثنيه درمى‌آيد، مانند آيه" أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ" و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده، منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست" «1». و در آيه شريفه مورد بحث مبدأ خلقت آدمى گل معرفى شده، و در سوره روم مبدأ خلقتش خاك و در سوره حجر صلصالى از حمإ مسنون، و در سوره رحمان صلصالى چون فخار (سفال) آمده، و اين اختلاف در تعبير اشكالى به وجود نمى‌آورد، براى اينكه همان مبدأ واحد احوال مختلفى به خود گرفته، و در هر جاى از قرآن كريم نام يكى از آن احوال را نام برده است. " فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ"" تسويه انسان" به معناى تعديل اعضاى اوست، به اينكه اعضاى بدنى او را با يكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انسانى تمام عيار درآيد، و" دميدن روح در آن"، عبارت است از اينكه او را موجودى زنده قرار دهد، و اگر روح دميده شده در انسان را به خود _______________ (1) مفردات راغب، ماده" بشر". ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 343 خداى تعالى نسبت داده و فرموده:" از روح خودم در آن دميدم"، به منظور شرافت دادن به آن روح است. و جمله" فقعوا" امر و از ماده" وقوع" است، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخ روح واقع شده، مى‌فرمايد: حال كه از روح خودم در آن دميدم، شما ملائكه بر او سجده كنيد. " فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ" دلالت اين جمله بر اينكه تمامى فرشتگان براى آدم سجده كردند و احدى از آن تخلف نكرده روشن است. " إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ" يعنى ابليس تكبر كرد و از سجده براى او دريغ ورزيد، و او از سابق بر اين كافر بود. و اينكه ابليس قبل از اين صحنه كافر بوده، از آيه شريفه" لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ" «1» هم به خوبى استفاده مى‌شود. [وجه اينكه فرمود آدم را با دو دستم آفريدم‌] " قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" اينكه در اين آيه خلقت بشر را بدست خود نسبت داده، و فرموده:" چه مانعت شد از اينكه براى چيزى سجده كنى كه من آن را با دستهاى خود آفريدم" به اين منظور بوده كه براى آن شرافتى اثبات نموده، بفرمايد: هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم، ولى آدم را به خاطر خودم. هم چنان كه جمله" وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي- و از روح خود در او دميدم" نيز اين اختصاص را مى‌رساند و اگر كلمه" يد" را تثنيه آورد، و فرمود:" يدى- دو دستم" با اينكه مى‌توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: در خلقت او اهتمام تام داشتم، چون ما انسان‌ها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مى‌بنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشترى داشته باشيم، پس جمله" خلقت بيدى" نظير جمله" مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا" «2» است. ولى بعضى «3» از مفسرين گفته‌اند مراد از كلمه" يد" قدرت است، و تثنيه آوردن آن تنها تاكيد را مى‌رساند، مانند آيه" ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ" «4» روايتى هم بر طبق اين تفسير وارد شده. _______________ (1) من از نخست حاضر نبودم براى بشرى كه تو او را از گلى از لجن خشكيده درست كرده باشى، سجده كنم. سوره حجر، آيه 33. (2) سوره يس، آيه 71. (3) مجمع البيان، ج 8، ص 485. (4) سوره ملك، آيه 4. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 344 بعضى «1» ديگر گفته‌اند: مراد از دو دست نعمت‌هاى دنيا و آخرت است ممكن هم هست بگوييم منظور از آن يكى مبدأ پيدايش بدن و يكى ديگر مبدأ پيدايش روح است، و يا يكى صورت آدمى، و ديگر معناى اوست، و يا يكى صفات جلال خدا، و ديگرى صفات جمال اوست. و ليكن همه اينها معانى هستند كه از ناحيه لفظ آيه هيچ دلالتى بر هيچ يك از آنها نيست. [معناى جمله:" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" كه استفهام توبيخى از ابليس در باره سجده نكردنش براى آدم است‌] و جمله" أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالِينَ" استفهامى است توبيخى، معنايش اين است كه: آيا سجده نكردنت از اين بابت است كه عارت مى‌شد، و خود را از اين كار بزرگتر مى‌دانستى؟ و يا اينكه به راستى شان تو اجل از اين عمل بود. و تو از كسانى بودى كه قدر و منزلتشان بالاتر از آن است كه مامور به سجده بر آدم شوند؟ و از همين جا بعضى «2» از مفسرين استفاده كرده‌اند كه: معلوم مى‌شود خداى تعالى مخلوقاتى عالى دارد كه مقامشان اجل از آن است كه براى آدم سجده كنند، بندگانى هستند مستغرق در توجه به سوى پروردگارشان، و هيچ چيزى را به جز او درك نمى‌كنند. بعضى «3» ديگر گفته‌اند: مراد از" علو" هم همان استكبار است، هم چنان كه در آيه" وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ" «4» به همين معنا است و اگر بگويى معنا ندارد كه بگوييم" آيا تو استكبار كردى و يا از مستكبرين بودى". مى‌گوييم: هيچ عيبى ندارد، چون اولى راجع به زمان سجده است، و دومى راجع به ما قبل آن، و معنايش اين است كه:" آيا از اينكه امر به سجده‌ات كرديم دچار استكبار شدى، و يا آنكه از قبل مستكبر بودى؟". ليكن اين وجه صحيح نيست، چون با مقتضاى مقام نمى‌سازد، مقتضاى مقام اين است كه ابليس را داراى استكبار معرفى كند، نه اينكه زمان استكبار او را معين كند كه قديمى است و يا تازه. بعضى «5» ديگر گفته‌اند: مراد از كلمه" عالين" ملائكه آسمان است، چون آن ملائكه كه مامور به سجده براى آدم شدند، ملائكه زمين بودند. اين هم صحيح نيست، براى اينكه آيه عموميت دارد. _______________ (1) روح المعانى، ج 23، ص 225. (2 و 3) روح المعانى، ج 23، ص 226 و 227. (4) بدرستى فرعون در زمين استكبار و بلندپروازى كرد. سوره يونس، آيه 83. (5) روح المعانى، ج 23، ص 227. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 345 [مبدء ارتكاب معاصى، انكار مالكيت مطلقه خدا و حكمت او است‌] " قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ" اين پاسخى است كه ابليس از پرسش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بيان مى‌كند، و آن اين است كه: من شرافت ذاتى دارم، چون مرا از آتش خلق كرده‌اى و آدم مخلوقى است از گل. و در اين پاسخ اشاره‌اى است به اينكه از نظر ابليس اوامر الهى وقتى لازم الاطاعه است كه حق باشد، نه اينكه ذات أوامر او لازم الاطاعة باشد و چون امرش به سجده كردن حق نبوده، اطاعتش واجب نيست. و برگشت اين حرف به اين است كه ابليس اطلاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته، و اين همان اصل و ريشه‌اى است كه تمامى گناهان و عصيانها از آن سرچشمه مى‌گيرد، چون معصيت وقتى سرمى‌زند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالى و مملوكيت خودش براى او خارج شود و از اينكه ترك معصيت بهتر از ارتكاب آن است، اعراض كند و اين همان انكار مالكيت مطلقه خدا، و نيز انكار حكمت او است. " قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلى‌ يَوْمِ الدِّينِ" كلمه" رجيم" از ماده" رجم" به معناى طرد شده است. و كلمه" يوم الدين" به معناى روز جزاست. در اين آيه فرموده:" وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي" و در سوره حجر فرموده:" وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ" «1» بعضى «2» از مفسرين در وجه اين اختلاف تعبير گفته‌اند: اگر لام در" اللعنة" براى عهد باشد، ديگر فرقى بين اين دو تعبير نيست، براى اينكه در اولى فرموده:" بر تو باد لعنت من" و در دومى فرموده:" بر تو باد همان لعنت" و اما اگر لام در آن براى جنس باشد، باز هم فرقى نخواهد داشت، براى اينكه در اولى فرموده:" بر تو باد لعنت من" و در دومى فرموده:" بر تو باد همه لعنت‌ها" و معلوم است كه لعنت غير خدا از قبيل ملائكه و مردم معنايش دورى از رحمت خداست، اگر اين لعنت بدون اذن خدا باشد كه هيچ اثرى ندارد، و اگر به اذن خدا باشد نتيجه‌اش دورى ابليس از رحمت خدا مى‌شود، و اين هم همان لعنت خود خدا خواهد بود. [اشاره به اينكه عين خواسته ابليس (فَأَنْظِرْنِي إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ) اجابت نشده و او" الى وقت اليوم المعلوم" مهلت داده شده‌] " قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ... إِلى‌ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ" از ظاهر اينكه ابليس انتهاى مهلت را روز مبعوث شدن انسانها معين كرد و خداى تعالى انتهاى آن را تا روز وقت معلوم مقرر داشت، برمى‌آيد كه اجابت خواسته ابليس با _______________ (1) سوره حجر، آيه 35. (2) روح المعانى، ج 23، ص 228. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 346 خواسته‌اش اختلاف دارد، و عين خواسته‌اش اجابت نشده. پس ناگزير معلوم مى‌شود آن روز يعنى روز وقت معلوم آخرين روزى است كه بشر به تسويلات ابليس نافرمانى خدا مى‌كند و آن قبل از روز قيامت و بعث است. و ظاهرا مراد از روز، روز معمولى نيست، بلكه مراد ظرف است، و در نتيجه اضافه شدن كلمه" يوم" به كلمه" وقت" اضافه تاكيدى است، چون گفتيم كه خود" يوم" هم به معناى وقت و ظرف است. " قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ" حرف" باء" در" بعزتك" براى سوگند است ابليس به عزت خدا سوگند ياد مى‌كند كه به طور حتم تمامى ابناى بشر را اغوا مى‌كند، آن گاه مخلصين را استثنا مى‌نمايد. و" مخلصين" عبارتند از كسانى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص كرده و ديگر هيچ كس در آنان نصيبى ندارد، در نتيجه ابليس هم در آنان نصيبى ندارد. " قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ" اين آيه پاسخى است از خداى سبحان به ابليس كه مشتمل است بر قضايى كه خدا عليه ابليس و پيروانش رانده كه به زودى همه را داخل آتش خواهد كرد. پس كلمه" فالحق" مبتدايى است كه خبرش حذف شده، و يا خبرى است كه مبتدايش حذف شده است. و كلمه" فاء" كه در اول آن است براى ترتيب و قرار دادن جمله ما بعد است بعد از جمله ما قبل. و مراد از" حق" چيزى است كه مقابل باطل است، به شهادت اينكه دوباره اين كلمه را اعاده مى‌كند، و با الف و لام هم اعاده مى‌كند، و چون به طور قطع مى‌دانيم منظور از حق دومى چيزى است كه مقابل باطل است، پس مراد از اولى هم همان خواهد بود. و تقدير آيه چنين است:" فالحق اقسم به لأملأن جهنم منك ..."، اين در صورتى است كه خبر حق را محذوف بدانيم، و اگر خود آن را خبر و مبتدايش را محذوف بدانيم، تقديرش چنين مى‌شود:" فقولى حق ...". و جمله" و الحق اقول" جمله‌اى است معترضه كه در وسط كلام اضافه شده تا بفهماند كه اين قضاء حتمى است و نيز پندار ابليس را رد كند كه پنداشته بود" أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ- من از او بهترم" چون از اين گفتار برمى‌آيد كه او امر خدا را كه فرموده بود" براى آدم سجده كن" غير حق مى‌دانسته. و از اين كه در اين جمله معترضه" حق" را مقدم بر" اقول" آورده و نيز كلمه" حق" را با الف و لام آورده، حصر فهميده مى‌شود، و معنايش اين است كه: من به غير حق چيزى نمى‌گويم. و جمله" لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ" متن آن قضايى است كه‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 347 خدا به آن حكم كرده و گويا مراد از كلمه" منك" جنس شيطان‌ها باشد، و در نتيجه هم شامل ابليس مى‌شود، و هم ذريه و قبيله او و كلمه" منهم" به" من تبعك" مربوط است و معنايش اين است كه: از ذريه آدم هر كس از تو پيروى كند او نيز جهنمى است. و ما در سابق در نظاير اين آيه از قبيل سوره حجر و در همين قصه از سوره بقره و اعراف و اسراء بحث مفصلى راجع به اين قصه نموديم بدانجا مراجعه شود. " قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ" در اين آيه به مطلبى كه در اول سوره و نيز در خلال آيات سوره گذشت رجوع شده، و آن اين بود كه قرآن كريم ذكر است و پيامبر اسلام به جز انذار هيچ منصب ديگرى ندارد. و نيز رد آن تهمتى است كه در اين كلام خود زدند:" امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‌ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ يُرادُ" «1». پس در جمله" ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ" اجر دنيوى از مال و رياست و جاه را از خود نفى مى‌كند. و در جمله" وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ" خود را از تصنع و خودآرايى به چيزى كه آن را ندارد برى‌ء مى‌سازد. " إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ" يعنى قرآن ذكرى است جهانى و براى همه جهانيان و براى جماعتهاى مختلف، و نژادها و امت‌هاى گوناگون و خلاصه ذكرى است كه اختصاص به قومى خاص ندارد، تا كسى در برابر تلاوتش از آن قوم مزدى طلب كند و يا در برابر تعليمش پاداشى بخواهد، بلكه اين ذكر براى همه عالم است. " وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ" يعنى به زودى و پس از گذشت زمان، خبر پيشگويى‌هاى قرآن از وعد و وعيدش و غلبه‌اش بر همه اديان و امثال آن به گوشتان مى‌رسد. بعضى «2» از مفسرين گفته‌اند: منظور از" بعد حين" روز قيامت است. بعضى «3» ديگر گفته‌اند: روز مرگ هر كسى است. و بعضى «4» ديگر آن را روز جنگ بدر دانسته‌اند. بعيد نيست كسى بگويد: خبرهاى قرآن مختلف است، و اختصاص به يك روز معين ندارد، تا آن روز را مراد بداند، بلكه مراد از" بعد حين" مطلق است، پس براى يك يك از اقسام خبرهاى‌ _______________ (1) برويد و دست از آلهه خود برنداريد كه اين شخص از دعوت خود منظورى دارد. سوره ص، آيه 6. (2 و 3 و 4) تفسير روح المعانى، ج 23، ص 230. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 348 قرآن حينى و زمانى است. بحث روايتى [(رواياتى در باره مخاصمه ملأ اعلى، استكبار ابليس و اباء او از سجده بر آدم، و اوصاف متكلفين)] قمى در تفسيرش به سند خود از اسماعيل جعفى، از امام باقر (ع) حديثى در باره معراج از رسول خدا (ص) نقل كرده كه در آن آمده: خداى تعالى فرمود: اى محمد! گفتم لبيك پروردگار من. فرمود: هيچ مى‌دانى ملأ اعلى در چه چيز مخاصمه مى‌كردند؟ عرضه داشتم: منزهى تو اى خدا، من هيچ چيز زائد بر آنچه تو يادم داده‌اى نمى‌دانم. آن گاه رسول خدا (ص) فرمود: پس خداى سبحان دست خود را- يعنى دست قدرت خود را- بين دو سينه‌ام نهاد. و من برودت و خنكى آن را در بين دو شانه‌ام احساس كردم. آن گاه فرمود: از آن به بعد هر چه از گذشته و آينده از من پرسيد، جوابش را دانا بودم، پس مجددا از من پرسيد: اى محمد ملأ اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟ عرضه داشتم: در سه چيز: اول در آنچه كه كفاره گناهان مى‌شود، دوم در آنچه درجات آدمى را بالا مى‌برد، سوم در آنچه حسنات شمرده مى‌شود ... «1». و در مجمع البيان آمده كه ابن عباس از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرمود پروردگارم به من فرمود: هيچ مى‌دانى كه ملأ اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟ عرضه داشتم: نه، فرمود: مخاصمه آنها در كفارات و درجات بود. اما كفارات سه چيز است: يكى وضوى كامل گرفتن در شبهاى سرد، دوم قدم‌ها را يكى پس از ديگرى برداشتن به سوى جماعتها، سوم انتظار رسيدن وقت نماز بعدى بعد از هر نماز. و اما درجات، آن نيز سه چيز است: اول به صداى بلند و واضح سلام كردن، دوم اطعام طعام، و سوم نماز خواندن در تاريكى شب كه همه در خوابند «2». مؤلف: اين روايت را صدوق هم در خصال از رسول خدا (ص) نقل كرده «3» ولى آنچه در اينجا تفسير كفارات قرار گرفته در روايت او تفسير درجات واقع شده و به عكس آنچه در اينجا تفسير درجات قرار گرفته در آن روايت تفسير كفارات واقع شده. _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 239- 244. (2) مجمع البيان، ج 8، ص 485. (3) خصال صدوق، ص 84، ح 12. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 349 و در الدر المنثور هم حديث مجمع البيان را به طرق بسيارى از عده‌اى از صحابه از رسول خدا (ص) روايت كرده كه البته در مضامين آنها اختلاف مختصرى هست «1». بهر حال سياق آيه با مضمون هيچ يك از اين روايات تطبيق نمى‌كند، و هيچ دليلى نداريم كه دلالت كند بر اينكه اين روايات تفسير آيه هستند و ممكن است مخاصمه مزبور در اين روايات غير از مخاصمه‌اى باشد كه آيه شريفه از آن خبر مى‌دهد. و در نهج البلاغه آمده كه امام امير المؤمنين فرمود: حمد آن خدايى را سزد كه عزت و كبرياء جامه اوست، و آن دو را به شخص خود اختصاص داد، و نه به مخلوقاتش و نيز آن دو را قرقگاه خويش كرد و بر غير از خودش حرام كرد. و آن دو را از بين ساير اوصاف براى جلال خود انتخاب نمود و لعنت را براى هر كسى كه بخواهد خود را در آن دو شريك خدا كند قرار داد. آن گاه با همين عزت و كبرياى خود ملائكه مقرب خود را بيازمود تا مشخص كند كدام يك متواضع و كدام يك مستكبرند؟ لذا با اينكه او عالم بسويداى دلها و نهانهاى غيب‌هاست، مع ذلك فرمود: من بشرى از گل خواهم آفريد پس همين كه خلقتش را به كمال و تمام رساندم و از روح خود در او دميدم، همه برايش به سجده بيفتيد، پس ملائكه همه و همه به سجده افتادند، مگر ابليس كه غيرتش مانع شد و به خلقت خود كه از آتش بود بر او افتخار نمود، و به اصل و ريشه‌اش بر او تعصب كرد. حال ببينيد كه خداى متعال اين دشمن خود را كه پيشواى متعصبين و سلف مستكبرين است، و همين ابليس را كه اساس عصبيت را پى ريزى كرد، و با خدا در رداى جبروتيش هماوردى نمود، و در لباس تعززش هماهنگى كرده، زى تذلل و جامه عبوديت را كنار گذاشت، چگونه به جرم تكبرش خوار و كوچك كرد، و به جرم بلندپروازى‌اش بى‌مقدار ساخت، او را در دنيا طرد كرد و در آخرت هم آتش افروخته نصيبش ساخت ... «2». و در كتاب عيون به سند خود از محمد بن عبيده روايت آورده كه گفت: از حضرت رضا (ع) معناى آيه" ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ" را كه خطاب به ابليس است پرسيدم. فرمود: منظور از كلمه" يدى" قدرت و قوت است «3». _______________ (1) الدر المنثور، ج 5، ص 320. (2) نهج البلاغه (فيض الاسلام)، ص 776، خ 234. (3) عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 120، ح 13. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 350 مؤلف: نظير اين روايت را صدوق در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم، از امام صادق (ع) نقل كرده «1». و در اين قصه روايات ديگرى نيز هست كه ما آنها را در ذيل اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر و اسراء آورده‌ايم، بدانجا مراجعه شود. و از كتاب جوامع الجامع از رسول خدا (ص) روايت شده، كه فرمود: براى متكلف (كسى كه چيزى را براى خود قائل است كه اهل آن نيست)، سه علامت است: اول آنكه با ما فوق خود درمى‌افتد، دوم اينكه به كارهايى اقدام مى‌كند و آرزوهايى در سر مى‌پروراند كه هرگز به آنها نمى‌رسد، و سوم اينكه چيزهايى مى‌گويد كه علمى بدان ندارد «2». مؤلف: نظير اين روايت را مرحوم صدوق در كتاب خصال از امام صادق (ع) از لقمان نقل كرده كه در ضمن وصيت‌هايش به فرزندش فرموده است «3». و نيز از طرق اهل سنت «4» نظير آن نقل شده. و در بعضى از اين روايات به جاى" ينازع من فوقه- با ما فوق خود درمى‌افتد" عبارت" ينازل من فوقه- با ما فوق خود هماوردى مى‌كند" آمده. _______________ (1) توحيد الصدوق، ص 153، ح 1، طبع جامعه مدرسين. (2) جوامع الجامع، ط قم، ص 395. (3) خصال الصدوق، ص 121، ح 113. (4) الدر المنثور، ج 5، ص 322.

39 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38

40 - مراجعه شود به تفسیر سوره زمر ، آیه :38

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 24 - حزب 47 - سوره زمر - صفحه 462
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 89,829,931