خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 26 - حزب 51 - سوره احقاف - صفحه 502


وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ
33 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20
وَقِیلَ الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن نَّاصِرِینَ
34 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20
ذَلِکُم بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَغَرَّتْکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ لَا یُخْرَجُونَ مِنْهَا وَلَا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ
35 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
36 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20
وَلَهُ الْکِبْرِیَاءُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
37 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20

شروع جزء 26و حزب 51



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ حم
1 - ترجمه آيات‌
اين مشركين خواهند گفت (34).
______________________________________________________
‌صفحه‌ى 219
مرگى بجز همين مرگ اول نداريم و ما مبعوث شدنى نيستيم (35).
اگر هستيم و شما راست مى‌گوييد پدران گذشته ما را زنده كنيد (36).
آيا آنها بهتر بودند يا قوم تبع پادشاه يمن و كسانى كه قبل از آنان بودند. ما همه را هلاك كرديم چون مردمى مجرم بودند (37).
آرى ما آسمانها و زمين و ما بين آن دو را به بازى نيافريديم (38).
نيافريديمشان مگر به حق و ليكن بيشتر مردم نمى‌دانند (39).
به يقين كه روز فصل ميعاد همه آنان است (40).
روزى كه هيچ دوستى هيچ بارى از دوست خود نمى‌كشد و به هيچ وجه يارى نمى‌شوند (41).
مگر كسى كه خدايش رحم كند كه او عزيز و رحيم است (42).
به يقين درخت زقوم (43).
طعام گنه دوستان است (44).
مانند سرب آب شده كه در شكم غليان كند (45).
آنهم غليانى چون آب جوش (46).
بگيريد او را و وسط دوزخ بكشيد (47).
و سپس از عذاب جوشان بر سرش بريزيد (48).
(و به وى بگوييد) بچش كه تو همان نازپرورده گردن‌كشى هستى (49).
براستى اين همان است كه عمرى در باره آن در شك بوديد (50).
براستى مردم با تقوى در مقامى امين هستند (51).
در بهشت‌ها و چشمه‌سارها (52).
جامه‌هاى نازك و كلفت از ابريشم به تن كرده روبروى هم مى‌نشينند (53).
آرى اين چنين- و علاوه بر اين از حور عين به ازدواجشان درمى‌آوريم (54).
هر ميوه‌اى كه بخواهند با كمال امنيت طلب مى‌كنند (55).
در بهشت، ديگر طعم مرگ را نمى‌چشند مرگشان همان مرگ اول بود و خدا از عذاب دوزخ حفظشان مى‌كند (56).
اين فضلى است از ناحيه پروردگارت و رستگارى عظيم هم همين است (57).
ما درك آن را به زبان تو ساده كرديم تا شايد متذكر شوند (58).
پس منتظرش باش كه ايشان نيز منتظرند (59).

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 220
بيان آيات‌
بعد از آنكه كفار را به عذاب دنيوى و سپس به عذاب اخروى انذار و تهديد كرد و در عذاب دنيوى به ماجراى قوم فرعون تمثل جست كه موسى از طرف پروردگارش به رسالت به سويشان گسيل شد، و مردم او را تكذيب كردند، و در نتيجه غرق گشته و منقرض شدند، اينك در اين آيات به عذاب اخروى آنان پرداخته، و انكار معاد را از ايشان حكايت مى‌كند كه معتقد بودند به اينكه بعد از مرگ اولى ديگر حياتى نيست، و آن گاه بر اثبات معاد احتجاج مى‌كند و برهان اقامه مى‌نمايد، و سپس به پاره‌اى از عذابهاى آخرت كه به زودى مجرمين بدان مبتلا مى‌شوند و نيز به پاره‌اى از نعمت‌هاى دائمى كه متقين به آن مى‌رسند اشاره مى‌كند، و در اينجاست كه سوره با تذكر همان مطلبى كه با آن آغاز شده بود يعنى نزول كتاب به منظور تذكر خلق و دستور به انتظار كشيدن رسول خدا (ص) خاتمه مى‌يابد.
" إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌ وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ" در اين آيه به آغاز كلام كه مى‌فرمود:" بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ" بازگشت شده. و اشاره" هؤلاء" اشاره به قريش و ساير اعراب وثنى مسلك و منكرين معاد است. و اين كه گفتند:
" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" منظورشان از آن اين است كه بعد از مرگ زندگى ديگرى نيست، و معلوم است كه لازمه نبودن زندگى بعد از مردن نبودن معاد است، به دليل اينكه بعد از آنكه گفتند چيزى ما وراى مرگ اولمان نيست اضافه كردند" وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ" يعنى ما مبعوث نخواهيم گرديد، هم چنان كه در كشاف گفته: وقتى گفته مى‌شود" أنشر اللَّه الموتى و نشرهم" معنايش اين است كه خداوند مردگان را مبعوث كرد «1».
[توضيح اين جمله منكران معاد كه گفتند:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" و چند وجه در معناى آن‌]
پس اينكه گفتند:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" ضمير" هى" در آن ضمير عاقبت و نهايت است، و معنايش اين است كه عاقبت امر ما و نهايت وجود و حيات ما نيست مگر همان مرگ اولمان كه با آن مرگ نابود مى‌شويم، و ديگر بعد از آن ابدا حياتى نخواهيم داشت.
و در اينكه چرا در آيه شريفه" موت" را مقيد به كلمه" اولى" كرده، بعضى از
_______________
(1) تفسير كشاف، ج 4، ص 279.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 221
مفسرين «1» چنين توجيه كرده‌اند كه قيد مزبور احترازى نيست، يعنى نمى‌خواهد در مقابل موتهاى ديگر موت اول را اثبات، و بقيه را نفى كند، چون هيچ ملازمه‌اى بين موت اول و موت ديگر يا بين موت اول و موت دوم نيست، چون ممكن است موت اول باشد، و اين موت، دومى نداشته باشد و در مقابلش موت ديگرى نباشد.
در اين بين وجه ديگرى هست كه آن را زمخشرى در كشاف آورده، مى‌گويد: حال اگر بگويى نزاع بين دين توحيد و كيش وثنيت بر سر حيات دوم يعنى حيات بعد از مرگ بود، نه در باره مرگ دوم، تا آنها بگويند غير از مرگ اول ديگر چيزى نيست، با اينكه بايد گفته باشند غير از حيات اول حياتى ديگر نيست، و ما بعد از حيات اول ديگر مبعوث نمى‌شويم، هم چنان كه در جاى ديگر قرآن مرام آنها را همين طور حكايت كرده و فرموده:" إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ" «2».
و خلاصه اشكال اين شد كه معناى" مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" چيست، مگر بحث در اين بود كه ما مرگ ديگرى هم داريم، تا بگويند: نه همان مرگ اولى است و لا غير؟
در پاسخ مى‌گويم:- و اللَّه الموفق للصواب- معنايش اين است كه همانطور كه قبلا مرگى داشتيد و به دنبال آن حياتى باز هم مرگى در پى داريد و به دنبالش حياتى، هم چنان كه در آيه" وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ" «3» به اين معنا است مشركين هم كه منكر معادند گفته‌اند:" نه غير از مرگ اولى چيزى نيست". و منظورشان اين است كه مرگى كه دنبالش حياتى باشد غير از همان مرگ اولى كه به دنبالش زندگى دنيا قرار دارد نيست، ديگر چنين مرگى در پى نداريم، مرگى كه در پى داريم مرگى است كه دنبالش حيات نيست، در نتيجه اين آيه همان مطلبى را بيان مى‌كند كه آيه:" إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا" آن را بيان مى‌كرد. اين بود گفتار زمخشرى در كشاف «4».
ممكن هم هست ما آيه را به وجه سومى توجيه كنيم، و بگوييم: اين گفتار مشركين بعد از شنيدن آيه" قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ ..." بوده كه در تفسير آن گفتيم كه منظور از اماته اول، مرگ بعد از زندگى دنيا است، و مراد از اماته دوم مرگ بعد از زندگى برزخ است، و
_______________
(1) روح المعانى، ج 25، ص 126.
(2) غير از اين زندگى دنيا ديگر زندگى نيست و ما مبعوث شدنى نيستيم. سوره انعام، آيه 30.
(3) شما مردگانى بوديد، خدا زنده‌تان كرد، سپس شما را مى‌ميراند و باز زنده مى‌كند. سوره بقره، آيه 28.
(4) تفسير كشاف، ج 4، ص 279.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 222
مشركين با اين كلام خود:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" مرگ دوم را كه مستلزم زندگى بعد از مرگ و در برزخ است نفى كردند، چون مرگ آدمى را انعدام و بطلان ذات او مى‌پنداشتند.
و ممكن است آن را به وجه چهارمى توجيه كرد، و گفت: قيد" اولى" به حكايت بر مى‌گردد، نه به مطلب حكايت شده، و تنها سخن كفار اين بوده باشد كه:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا". و بنا بر اين معناى كلام اين مى‌شود: مشركين حيات بعد از موت را انكار و نفى مى‌كنند: و مى‌گويند:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا" و منظورشان از كلمه" موتتنا" همين مردن اولى از آن دو مرگى است كه ما در آيه" قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ ..." ذكر كرديم.
و اين وجوه چهارگانه از نظر نزديكى و دورى از ذهن مختلفند، از همه آنها نزديك‌تر وجه سوم، و سپس چهارم و آن گاه اول است.
" فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" اين جمله تتمه كلام مشركين منكر معاد است، و خطابشان در آن به رسول خدا (ص) و مؤمنين است كه مساله معاد و احياء مردگان را به رخ آنان مى‌كشيدند.
و مشركين در اين جمله از گفتار خود، آن را رد نموده، گفته‌اند كه" اگر راست مى‌گويد پدران ما را بياوريد" يعنى پدران گذشته ما را با دعاى خود و يا با هر وسيله كه در دست داريد زنده كنيد تا بدانيم كه در ادعاى خود كه اموات به زودى زنده مى‌شوند و مرگ عبارت از انعدام نيست راست مى‌گوييد.
" أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ" اين آيه شريفه تهديدى است به كفار مشرك كه خدا هلاكشان خواهد كرد، همانطور كه قوم تبع و اقوام قبل از ايشان را هلاك كرد.
" تبع" كه در اين آيه شريفه نامش آمده، يكى از پادشاهان حمير است كه در يمن حكومت مى‌كردند، و به طورى كه نقل كرده‌اند «1» نامش" اسعد ابو كرب" و به قول بعضى «2» ديگر" سعد ابو كرب" بوده، و به زودى پاره‌اى از داستانش در بحث روايتى خواهد آمد. و در آيه شريفه نوعى اشاره هست به اينكه خود تبع هلاك نگشته است.
" وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" ضمير تثنيه در كلمه" بينهما" به جنس سماوات و ارض برمى‌گردد، نه به الفاظ آنها،
_______________
(1 و 2) روح المعانى، ج 25، ص 127.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 223
چون اگر به الفاظ آنها كه جمع است برمى‌گشت، بايد ضمير را هم جمع مى‌آورد، و مى‌فرمود:" بينها".
[اثبات معاد با بيان اينكه خلقت آسمان‌ها و زمين به حق بوده‌]
و حرف" باء" در كلمه" بالحق" باء ملابست است، و جمله را چنين معنا مى‌دهد:
ما آسمانها و زمين و بين آن دو را نيافريديم، مگر در حالى كه متلبس به حق بودند. بعضى از مفسرين «1» احتمال داده‌اند كه باء براى سببيت باشد، و معنا چنين باشد: ما آنها را به هيچ وسيله و سببى از اسباب نيافريديم، مگر به سبب حق كه همان ايمان و اطاعت و بعث و جزاء است.
ولى دورى اين احتمال از ذهن براى خواننده عزيز پوشيده نيست.
و مضمون اين دو آيه شريفه يك حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به اين بيان كه اگر فرض كنيم ما وراى اين عالم عالم ديگرى ثابت و دائم نباشد، بلكه خداى تعالى لا يزال موجوداتى خلق كند، و در آخر معدوم نموده، باز دست به خلقت موجوداتى ديگر بزند، باز همانها را معدوم كند اين را زنده كند، و سپس بميراند، و يكى ديگر را زنده كند، و همين طور الى الأبد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازى‌گر و كارش عبث و بيهوده خواهد بود، و بازى عبث بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق است، و غرض صحيحى به دنبال دارد. در مورد بحث هم ناگزيريم قبول كنيم كه در ما وراى اين عالم عالم ديگرى هست، عالمى باقى و دائمى كه تمامى موجودات بدانجا منتقل مى‌شوند، و آنچه كه در اين دنياى فانى و ناپايدار هست مقدمه است براى انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت.
و ما در باره اين برهان در تفسير آيه 16 از سوره انبياء و آيه 27 از سوره" ص" بحث مفصل كرده‌ايم، بدانجا مراجعه شود.
و جمله" وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" توبيخ كفار است به نادانى.
" إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ" اين آيه شريفه خصوصيات و صفات آن روز را كه برهان قبلى اثباتش مى‌كرد بيان مى‌كند، و مى‌فرمايد در روز قيامت تمامى مردم از اولين و آخرين براى رب العالمين بپا مى‌خيزند.
و اگر آن را" يَوْمَ الْفَصْلِ" خوانده، بدين جهت است كه خداى تعالى در آن روز بين‌
_______________
(1) روح المعانى، ج 25، ص 131.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 224
حق و باطل جدايى مى‌افكند، و محق را از مبطل، و متقى را از مجرم جدا مى‌كند. ممكن هم هست از اين جهت باشد كه آن روز روز قضاء فصل الهى است.
" مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ"- يعنى روز فصل روز ميقات همه آنان است. ممكن هم هست منظور از همه، تمامى مردم نباشد، بلكه تمامى نامبردگان در سابق، يعنى قوم تبع و قوم فرعون و قريش و ديگران باشد.
[معنا و وجه اينكه در قيامت إغناء و نصرت نخواهد بود و مقصود از استثناء" إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ ..."]
" يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ" اين آيه شريفه" يَوْمَ الْفَصْلِ" را بيان مى‌كند. و كلمه" مولى" به معناى كسى است كه حق دارد در امور ديگرى تصرف كند، و هم به آن كسى كه وى نسبت به او ولايت دارد اطلاق مى‌شود، و كلمه" مولى" ى اولى در آيه شريفه به معناى اول و دومى به معناى دوم است.
و آيه شريفه نخست اين معنا را نفى مى‌كند كه در آن روز كسى به درد كس ديگر بخورد. و در ثانى خبر مى‌دهد از اينكه در آن روز كفار يارى نخواهند شد. و فرق بين اين دو معنا اين است كه به درد خوردن و اغناء (بى نياز كردن) در امورى است كه بى‌نياز كننده خودش به تنهايى و مستقلا آن امر را عهده‌دار شود، و براى ديگرى و عوض او انجامش دهد، و ديگرى هيچ دخالتى در آن كار نداشته باشد، ولى نصرت در جايى استعمال مى‌شود كه هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور، چيزى كه هست دخالت منصور به تنهايى براى انجام آن كار كافى نباشد، و با نصرت ناصر تكميل گردد.
وجه اينكه هم اغناء را نفى مى‌كند و هم نصرت را، اين است كه اينگونه كمك‌ها همه در دنيا مؤثر واقع مى‌شوند، و اسباب پيشرفت كار به شمار مى‌آيد، و روز قيامت روزى است كه تمامى سبب‌هاى دنيوى از كار مى‌افتد، هم چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده:" وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ" «1» و نيز فرموده:" فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ" «2».
" إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ" اين استثناء از ضمير جمع در" لا ينصرون" است، يعنى از بين همه مردم كه گفتيم يارى نمى‌شوند، تنها كسانى استثناء شده‌اند كه مورد ترحم خدا واقع شده باشند. پس مى‌توان گفت: اين آيه شريفه يكى از ادله شفاعت در قيامت است كه تفصيل كيفيت دلالتش در
_______________
(1) دستشان از تمامى اسباب بريده شود. سوره بقره، آيه 166.
(2) رابطه را بين آنان قطع كرديم. سوره يونس، آيه 28.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 225
بحث شفاعت در جلد اول اين كتاب گذشت.
البته اين در صورتى است كه ضمير در" لا ينصرون" به عموم مردم برگردد، هم چنان كه ظاهرش هم همين است، و اما اگر تنها به كفار برگردد- آن چنان كه بعضى «1» احتمالش را داده‌اند- آن وقت استثناء مذكور منقطع و بدون مستثنا منه خواهد بود، و معنايش اين مى‌شود كه: كفار يارى نمى‌شوند، و ليكن كسى كه مورد رحمت خداى تعالى قرار گيرد كه همان متقيانند، يارى مى‌شوند، چون آنان بى‌نيازند از مولايى كه به دردشان بخورد، و از ناصرى كه ياريشان دهد.
و اما اين احتمال كه بعضى «2» داده‌اند كه استثناء متصل است و مستثنا منه لفظ" مولى" باشد، فسادش از بيان گذشته ما روشن گرديد، براى اينكه در معناى كلمه" اغناء" گفتيم كه در مواردى تحقق مى‌يابد كه دست خود انسان از تمامى سببهاى نجات قطع شده باشد، و آن وقت ديگرى آدمى را نجات دهد. در اين حال است كه مى‌گوييم: فلانى بى‌نياز از ما شد، و كسى كه مولايى ندارد كه بى‌نياز از او باشد ديگر استثناء پذير نيست، و كسى كه به حكم" وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ" ناصرى ندارد نيز استثناء پذير نيست، چون گفتيم كه نصرت عبارت است از ضميمه شدن عاملى از خارج به عاملى از ناحيه خود انسان، تا كارى از پيش برده شود. و در آيه مورد بحث كسى ممكن است يارى شود و شفيع آدمى گردد كه از ناحيه خود آدمى هم عامل نجاتى- كه عبارت است از دين پسنديده- وجود داشته باشد كه بيان مفصلش در بحث شفاعت گذشت. بله اين احتمال را مى‌توان با مضمون روايت شحام كه به زودى خواهد آمد توجيه نمود.
" إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ"- يعنى او غالبى است كه هرگز مغلوب چيزى نمى‌شود، و چيزى نيست كه بر او غالب آيد تا بتواند از عذاب هر كس كه بخواهد عذاب كند جلوگيرش شود، و يا از افاضه خير بر كسى كه بخواهد بر او ترحم كند و به او خير برساند، مانع آيد. اين نكته هم از نظر خواننده پوشيده نيست كه بين اين دو اسم از اسماء خداى تعالى تناسبى با مضامين آيات وجود دارد كه شايد در نامهاى ديگر، آن تناسب نباشد.
" إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ" در سابق در تفسير سوره صافات در معناى" شجره زقوم" سخن رفت. و اما كلمه" أثيم" به معناى كسى است كه در اثر تكرار يك گناه و يا گناهان بسيار روحيه‌اى عصيانگر
_______________
(1 و 2) روح المعانى، ج 25، ص 131.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 226
و گناه دوست پيدا كرده باشد، و اين آيه تا هشت آيه بعدش حال اهل آتش را بيان مى‌كند.
" كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ" كلمه" مهل" به معناى مذاب مس، قلع و ديگر فلزات مى‌باشد. و كلمه" غلى" و كلمه" غليان" هر دو به معناى جوشيدن است. و كلمه" حميم" به معناى آب بسيار داغ است و كلمه" كالمهل" خبر دوم براى" ان" است، هم چنان كه جمله" طَعامُ الْأَثِيمِ" خبر اول آن است. و جمله" يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ" خبر سوم آن است، و معناى آيه روشن مى‌باشد، (مى‌فرمايد: شجره زقوم سه خصيصه دارد، اول اينكه طعام گناه دوستان است، و دوم اينكه چون سرب و يا مس مذاب است، و سوم اينكه در درون شكمها چون آب جوش غليان مى‌كند)." خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى‌ سَواءِ الْجَحِيمِ" كلمه" اعتلوا" جمع امر حاضر از مصدر" عتل" است، كه به معناى كشيدن به عنف و به زور است، و" سواء الجحيم" به معناى وسط دوزخ است. و خطاب" بگيريد او را" به ملائكه‌اى است كه موكل بر آتشند. و معناى آيه اين است كه: ما به ملائكه مى‌گوييم اين گنه‌پيشه را بگيريد، و به عنف به سوى وسط دوزخ بكشيد، تا آتش از همه جهات بر او احاطه يابد. هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ" «1».
" ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ" گويا مراد از" عذاب" وسيله عذاب است، و اضافه" عذاب" به كلمه" حميم" اضافه بيانيه است، و معناى آيه اين است كه: سپس از بالاى سرش آن مايع مذاب و جوشانى كه وسيله عذاب او است بر سرش بريزيد.
" ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ" اين جمله خطابى است به گناه‌پيشه‌اى كه در حال چشيدن عذاب‌هاى پى در پى است. و اگر او را" عزيز" و" كريم" خواند، با اينكه در نهايت ذلت و پستى و ملامت است در حقيقت نوعى استهزاء به او است تا عذابش شديدتر گردد.
چون اينگونه افراد در دنيا براى خود عزت و كرامتى قائل هستند و به هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت و كرامت موهوم دست بردارند، هم چنان كه از آيه" وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‌ رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‌" «2» كه حكايت گفتار همين گونه مردم است، اين‌
_______________
(1) و به درستى جهنم محيط است به كفار. سوره توبه، آيه 49.
(2) من گمان نمى‌كنم كه قيامتى بر پا شود و به فرضى هم كه بشود، و من به سوى پروردگار خود برگردم تازه در آنجا هم احترام و احسان دارم. سوره حم سجده، آيه 50.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 227
پندار به خوبى به چشم مى‌خورد.
" إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ" كلمه" تمترون" جمع مضارع حاضر از مصدر" امتراء" است كه به معناى شك و ترديد است، و اين آيه شريفه هم تتمه گفتار ملائكه به گناه‌پيشگان است، كه در آن، عذاب آنها را تاكيد و خطاكارى و لغزش آنها در دنيا را اعلام مى‌دارد، چون در دنيا در چيزى شك و ترديد كردند كه امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى‌كنند، و به همين جهت از تحمل عذاب تعبير كرد به چشيدن، چون وقتى بخواهند بگويند درك من نسبت به آن درد و يا آن لذت دركى تام و تمام بود، مى‌گويند من آن درد را چشيدم، يا من آن لذت را چشيدم.
ممكن هم هست آيه شريفه استيناف و كلامى نو از خداى تعالى باشد، كه بعد از ذكر حال كفار در قيامت ايشان را با آن مخاطب مى‌سازد. و چه بسا جمله" كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ" مؤيد اين احتمال باشد، براى اينكه خطاب‌هاى سابق همه به صورت مفرد بود و در خصوص اين آيه خطاب به صيغه جمع است.
" إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ" كلمه" مقام" به معناى محل قيام، يعنى محل ثبوت و پابرجايى هر چيز است، و به همين جهت محل اقامت را نيز مقام گفته‌اند. و كلمه" امين" صفتى است از" أمن" يعنى نرسيدن مكروه. و معناى جمله اين است كه: پرهيزكاران- در روز قيامت- در محلى امن از هر مكروه و از مطلق ناملايمات ثابت و مستقر مى‌باشند.
با اين بيان روشن مى‌شود كه نسبت دادن" أمن" به" مقام" و گفتن" مقام امين" از باب مجاز در نسبت است، چون گفتيم امين صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبت داده شده است.
" فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ" اين جمله بيانى است براى جمله" فِي مَقامٍ أَمِينٍ". و اگر" عيون- چشمه‌ها" را هم منزلگاهى براى اهل بهشت معرفى نموده، به اعتبار اين است كه اهل بهشت در مجاورت چشمه‌ها قرار دارند، و نيز بدين جهت است كه چشمه‌ها هم در همان بهشت‌ها واقعند، و اگر جنات را جمع آورده، با اينكه ظرف و محل زندگى هر كس يك جنت است، به اين اعتبار است كه بهشت‌ها داراى انواعى هستند. و يا براى اين بوده كه براى هر فرد از متقين به تنهايى يك بهشت و يا چند بهشت است.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 228
" يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ" كلمه" سندس" به معناى پارچه نازكى است كه از ابريشم بافته شده باشد، و كلمه" استبرق" پارچه ضخيم ابريشمى است، و هر دو كلمه در اصل فارسى بوده، و به زبان عرب داخل شده است.
" متقابلين"- يعنى روبروى همند تا با هم انس داشته باشند، چون نزد اهل بهشت هيچ ناملايمى نيست، زيرا فرمود: در مقامى امين قرار دارند.
" كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ" يعنى به همين منوال است كه وصف كرديم، و مراد از تزويج اهل بهشت با حوريان اين است كه قرين حوريان هستند، چون اين تزويج به معناى ازدواج اصطلاحى نيست، بلكه از زوج به معناى قرين است، كه معناى اصلى لغوى آن است.
و كلمه" حور" جمع حوراء است، كه به معناى زنى است كه سفيدى چشمش بسيار سفيد، و سياهى آن نيز بسيار سياه باشد، و يا به معناى زنى است كه داراى چشمانى سياه چون چشم آهو باشد. و كلمه" عين" جمع كلمه" عيناء" يعنى درشت چشم است و از ظاهر كلام خداى تعالى برمى‌آيد، كه حور العين غير زنان دنيايند، كه آنان نيز داخل بهشت مى‌شوند.
" يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ" يعنى تمام اقسام ميوه‌ها را مى‌طلبند، و مى‌خورند، در حالى كه از ضرر آنها ايمنند.
[توضيح مراد از اينكه فرمود اهل بهشت جز مرگ نخستين مرگى نمى‌چشند و جواب از اشكالى در باره استثناء" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌"]
" لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌ وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ" يعنى غير از مرگ اول ديگر مرگى نمى‌چشند، و در بهشت خلد به حياتى ابدى كه ديگر دستخوش مرگ نمى‌شود زنده‌اند.
بعضى از مفسرين در اين آيه اشكال كرده‌اند، به اينكه استثناء مرگ اول از جمله" در بهشت مرگى نمى‌چشند مگر مرگ اول را"، چنين مى‌رساند كه در بهشت يك مرگ مى‌چشند، در حالى كه قطعا خلاف اين معنا منظور است.
و به بيانى روشن‌تر اينكه: منظور از مرگ اول مسلما مرگ در دنيا است كه نسبت به اهل بهشت پيشامد گذشته‌اى است، و محال است كه انسان در آينده‌اش يعنى در بهشت متصف و متلبس به چيزى باشد كه در گذشته واقع شده، و گذشته است، و با اين حال چه معنا دارد كه در آيه بفرمايد:" در آينده يعنى در بهشت نمى‌چشند مگر مرگ در گذشته را"؟.
البته در اينجا اشكال ديگرى نيز هست كه مفسرين متعرض آن نشده‌اند، و آن اين‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 229
است كه در سابق در تفسير آيه:" رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ" «1» گفتيم كه بين زندگى دنيا و قيامت، دو بار مرگ اتفاق مى‌افتد، يكى مرگ در دنيا براى انتقال از دنيا به برزخ و يكى هم مرگ در برزخ براى انتقال از آن به زندگى آخرت. و ظاهرا مراد از مرگ اول در آيه مورد بحث، مرگ دنيا است كه آدمى را به برزخ منتقل مى‌كند، حال اشكال اين است كه بر فرض كه استثناء" موتة الاولى" را به وجهى اصلاح كرديم، مرگ دومى چرا استثناء نشده؟
و چه فرقى است بين آن دو كه بفرمايد داخل بهشت نمى‌شوند، مگر بعد از چشيدن مرگ اول، و حال آنكه بايد بفرمايد" مگر بعد از چشيدن دو مرگ".
بعضى از مفسرين «2» از اشكال اول پاسخ داده‌اند به اينكه استثناء" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌" استثناء منقطع، و بى ربط به ما قبل است، و معناى" لكن" را مى‌دهد، و معناى آيه چنين است كه:" در بهشت مرگى نمى‌چشند، ليكن مرگ همان بود كه در دنيا چشيدند و از دنيا به عالم برزخ منتقل شدند" پس عموم جمله" در بهشت مرگى نمى‌چشند" به حال خود باقى است.
و به فرضى هم كه استثناء منقطع نباشد مى‌توان كلمه" الا" را به معناى" سواى" و جمله:" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌" را بدل از كلمه" الموت" دانست، آن وقت اصلا استثنايى در بين نمى‌آيد، و معناى آيه اين مى‌شود:" در بهشت سواى مرگ اول چيزى از مرگ نمى‌چشند، و اما مرگ اول را چشيدند، و ديگر محال است همان را بچشند".
بعضى ديگر جوابهاى ديگرى داده‌اند كه قابل اعتناء نيست. و خواننده گرامى خود توجه دارد كه اين دو پاسخى هم كه نقل كرديم اين اشكال را كه چرا كلمه" اولى" را به ميان آورد جواب نمى‌دهد، و ما در تفسير آيه شريفه" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" وجوهى در پاسخ اين سؤال آورديم.
و اما از اشكال دوم ممكن است همان جواب دوم از اشكال قبلى را داد، و گفت كه كلمه" الا" به معناى" سواى" است، چون گفتيم آدمى داراى دو مرگ است، يكى مرگ اول كه آدمى را از دنيا به برزخ نقل مى‌دهد، و دوم مرگى كه آدمى را از برزخ به آخرت مى‌برد. و وقتى كلمه" الا" به معناى" سواى" باشد، و مجموعا جمله" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌" بدل از كلمه" الموت" باشد، آيه شريفه در اين سياق و اين مقام خواهد بود كه غير از مرگ اول را- يعنى مرگ دوم را كه همان مرگ برزخى است- نفى كند، و بفرمايد در بهشت آخرت اصلا
_______________
(1) سوره مؤمن، آيه 11.
(2) تفسير فخر رازى، ج 27، ص 254.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 230
مرگى نيست، نه مرگ اول و دنياى، براى اينكه آن را چشيدند، و نه غير آن كه مرگ برزخ باشد. با اين بيان علت تقييد موت به" اولى" روشن مى‌شود.
" وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ"- كلمه" وقيهم" مفرد ماضى از مصدر" وقايت" است، كه به معناى حفظ هر چيز است از اينكه چيز ديگرى آن را اذيت كند و به آن ضرر بزند. پس معناى جمله اين است كه: خداوند ايشان را از عذاب دوزخ حفظ مى‌كند. در اين آيه شريفه بعد از آنكه مردن را از بهشتيان نفى كرد، و به عبارتى ديگر فرمود كه" بهشتيان به وسيله مرگ از آن عالم به عالمى ديگر منتقل نمى‌شوند" اينك در آخر آيه مى‌فرمايد: از حالت تنعم و سعادت در بهشت، به حالت شقاوت و عذاب در جهنم نيز منتقل نمى‌گردند تا هر دو قسم انتقال را تكميل كرده باشد، هم انتقال مكانى را و هم انتقال حالى را.
" فَضْلًا مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ" اين جمله، جمله‌اى است حاليه از كرامت و نعمتى كه قبلا ذكر شده بود. ممكن هم هست مفعول مطلق و يا مفعول له باشد. در هر صورت چه حال باشد و چه مفعول مطلق، و چه مفعول له اين معنا را افاده مى‌كند كه آن كرامت و نعمت كه گفته شد فضلى است از ناحيه خدا، نه اينكه بندگان خدا از او چنين چيزى را طلب‌كار باشند، و آن چنان مستحق آن باشند كه خدا بر خود لازم و واجب بداند كه آن بهشت را به عنوان پاداش به ايشان بدهد، براى اينكه خدا مالك است، مالكى غير مملوك، و هيچ چيزى و هيچ موجودى مالك حقى كه آن را از خدا طلب كند نيست تا خدا را محكوم به دادن آن حق كند، بلكه داستان نعمت بهشت تنها وعده‌اى است كه خدا به بندگان صالحش داده، و اين خود او است كه فرموده" خدا خلف وعده نمى‌كند". و ما در بحث‌هاى گذشته بحث مفصل اين معنا را گذرانديم.
كلمه" فوز" به معناى ظفر يافتن به مقصود است، و اگر بهشت را پيروزى و فوزى عظيم خوانده، بدين جهت است كه آخرين سعادتى است كه آدمى بدان نائل مى‌شود.
" فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ" مضمون اين آيه به خاطر حرف" فاء" كه در اول آن درآمده، نتيجه و فرع همه مطالب گذشته- از اول سوره تا اينجا- مى‌باشد، و در حقيقت اين مضمون خلاصه و نتيجه‌گيرى از همه آن مطالب است. كلمه" يسرنا" صيغه متكلم مع الغير، از فعل ماضى از مصدر" تيسير" است، و" تيسير" كه مصدر باب تفعيل است به معناى آسان كردن است، و ضمير در" يسرناه" به كتاب برمى‌گردد. و خطاب در" بلسانك" به رسول خدا (ص) است، كه لسانش عربى است.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 231
مى‌فرمايد: ما فهم قرآن را با زبان و بيان خود تو كه زبانى عربى است آسان كرديم تا شايد ايشان- يعنى قوم تو- متذكر شوند. در نتيجه آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه" إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ" «1» مى‌باشد.
ولى بعضى از مفسرين «2» گفته‌اند: مراد از تيسير كتاب به لسان رسول خدا (ص)، اين است كه با اينكه آن جناب امى و درس ناخوانده بود، قرآن را بر زبانش جارى ساخت تا آيت و معجزه‌اى بر صدق نبوتش باشد. ولى اين معنا از سياق قبلى كه گفتيم خلاصه مطالب سوره است بعيد است.
" فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ" گويا اين جمله نيز- بخاطر حرف فايى كه با آن ابتداء شده- متفرع بر همان چيزى است كه آيه قبلى متفرع بر آن بود. و حاصل معنا چنين است: ما قرآن را به وسيله عربيت آسان كرديم به اين اميد كه مردم متذكر شوند، ولى متذكر نشدند، بلكه هم چنان در شك خود سرگرم بازى هستند، و منتظر عذابى هستند كه براى تكذيب كنندگان مفرى از آن نيست، پس منتظر آن عذاب باش، هم چنان كه خود آنان منتظرش هستند.
و اينكه آنان را منتظر خوانده، از باب استهزاء به ايشان است. يكى از حرف‌هاى بى ربطى كه در تفسير اين آيه گفته‌اند اين است كه: اين آيه نسخ شده، چون دستور متباركه با كفار را مى‌دهد، و آيه جهاد آن را نسخ كرده است.
بحث روايتى [(رواياتى در باره" تبع"، شفاعت و ...)]
در مجمع البيان در ذيل آيه" أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ" مى‌گويد: سهل بن ساعد از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرموده: تبع را ناسزا مگوييد، چون او اسلام آورده بود «3».
مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم از ابن عباس، و نيز از ابن عساكر، از عطاء بن ابى رباح، از رسول خدا (ص) روايت شده «4».
_______________
(1) سوره زخرف، آيه 3.
(2) روح المعانى، ج 25، ص 137.
(3) مجمع البيان، ج 9، ص 66.
(4) الدر المنثور، ج 6، ص 31.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 232
و نيز در همان كتاب آمده كه: وليد بن صبيح از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: تبع به اوس و خزرج گفت شما در اين سرزمين منزل كنيد تا شايد ظهور اين پيامبر را درك كنيد، من نيز اگر درك كنم به خدمتش درمى‌آيم و با او خروج مى‌كنم «1».
و در الدر المنثور است كه ابو نعيم- در كتاب دلائل- از عبد اللَّه بن سلام روايت كرده كه گفت: تبع از دنيا نرفت تا آنكه نبوت رسول خدا (ص) را تصديق كرد، چون يهوديان (كه از شام به مدينه آمده بودند، و بدانجا مهاجرت كرده بودند، تا ظهور آن جناب را درك كنند) جريان نبوت آن جناب را به وى گفته بودند «2».
مؤلف: اخبار در داستان تبع بسيار زياد است، و در بعضى از آنها آمده: او اولين كسى بود كه براى كعبه پوششى درست كرد.
و در كافى به سند خود از زيد شحام روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) در شب جمعه‌اى كه در خدمتش به راهى مى‌رفتيم به من فرمود: امشب شب جمعه است، قرآنى بخوان. من اين آيه را خواندم:" إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ". حضرت صادق (ع) فرمود:
به خدا سوگند استثناء شدگان ماييم كه به درد مردم مى‌خوريم «3».
مؤلف: اين روايت به مساله شفاعت اشاره مى‌كند و معلوم است كه مستثنا منه را مولاى اولى گرفته است.
و در تفسير قمى آمده كه: قرآن سپس فرموده" إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ" و اين آيه در باره ابو جهل بن هشام نازل شده. و امام در باره جمله" كالمهل" فرموده: يعنى مس ذوب شده." يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ" يعنى مانند آبى كه در نهايت درجه جوشش و غليان است «4».
مؤلف: از طرق اهل سنت نيز رواياتى رسيده كه مؤيد اين معنا است كه آيه شريفه در باره ابو جهل نازل شده است «5».
_______________
(1) مجمع البيان، ج 9، ص 96.
(2) الدر المنثور، ج 6، ص 302.
(3) اصول كافى، ج 1، ص 423.
(4) تفسير قمى، ج 2، ص 292.
(5) الدر المنثور، ج 6، ص 32.

تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ
2 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1
مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَالَّذِینَ کَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ
3 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1
قُلْ أَرَأَیْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِّن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِّنْ عِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
4 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ
5 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1

صفحه : 502
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 502
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

33 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20

34 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20

35 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20

36 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20

37 - مراجعه شود به تفسیر سوره جاثیه ، آیه :20



1 - ترجمه آيات‌ اين مشركين خواهند گفت (34). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 219 مرگى بجز همين مرگ اول نداريم و ما مبعوث شدنى نيستيم (35). اگر هستيم و شما راست مى‌گوييد پدران گذشته ما را زنده كنيد (36). آيا آنها بهتر بودند يا قوم تبع پادشاه يمن و كسانى كه قبل از آنان بودند. ما همه را هلاك كرديم چون مردمى مجرم بودند (37). آرى ما آسمانها و زمين و ما بين آن دو را به بازى نيافريديم (38). نيافريديمشان مگر به حق و ليكن بيشتر مردم نمى‌دانند (39). به يقين كه روز فصل ميعاد همه آنان است (40). روزى كه هيچ دوستى هيچ بارى از دوست خود نمى‌كشد و به هيچ وجه يارى نمى‌شوند (41). مگر كسى كه خدايش رحم كند كه او عزيز و رحيم است (42). به يقين درخت زقوم (43). طعام گنه دوستان است (44). مانند سرب آب شده كه در شكم غليان كند (45). آنهم غليانى چون آب جوش (46). بگيريد او را و وسط دوزخ بكشيد (47). و سپس از عذاب جوشان بر سرش بريزيد (48). (و به وى بگوييد) بچش كه تو همان نازپرورده گردن‌كشى هستى (49). براستى اين همان است كه عمرى در باره آن در شك بوديد (50). براستى مردم با تقوى در مقامى امين هستند (51). در بهشت‌ها و چشمه‌سارها (52). جامه‌هاى نازك و كلفت از ابريشم به تن كرده روبروى هم مى‌نشينند (53). آرى اين چنين- و علاوه بر اين از حور عين به ازدواجشان درمى‌آوريم (54). هر ميوه‌اى كه بخواهند با كمال امنيت طلب مى‌كنند (55). در بهشت، ديگر طعم مرگ را نمى‌چشند مرگشان همان مرگ اول بود و خدا از عذاب دوزخ حفظشان مى‌كند (56). اين فضلى است از ناحيه پروردگارت و رستگارى عظيم هم همين است (57). ما درك آن را به زبان تو ساده كرديم تا شايد متذكر شوند (58). پس منتظرش باش كه ايشان نيز منتظرند (59). ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 220 بيان آيات‌ بعد از آنكه كفار را به عذاب دنيوى و سپس به عذاب اخروى انذار و تهديد كرد و در عذاب دنيوى به ماجراى قوم فرعون تمثل جست كه موسى از طرف پروردگارش به رسالت به سويشان گسيل شد، و مردم او را تكذيب كردند، و در نتيجه غرق گشته و منقرض شدند، اينك در اين آيات به عذاب اخروى آنان پرداخته، و انكار معاد را از ايشان حكايت مى‌كند كه معتقد بودند به اينكه بعد از مرگ اولى ديگر حياتى نيست، و آن گاه بر اثبات معاد احتجاج مى‌كند و برهان اقامه مى‌نمايد، و سپس به پاره‌اى از عذابهاى آخرت كه به زودى مجرمين بدان مبتلا مى‌شوند و نيز به پاره‌اى از نعمت‌هاى دائمى كه متقين به آن مى‌رسند اشاره مى‌كند، و در اينجاست كه سوره با تذكر همان مطلبى كه با آن آغاز شده بود يعنى نزول كتاب به منظور تذكر خلق و دستور به انتظار كشيدن رسول خدا (ص) خاتمه مى‌يابد. " إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌ وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ" در اين آيه به آغاز كلام كه مى‌فرمود:" بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ" بازگشت شده. و اشاره" هؤلاء" اشاره به قريش و ساير اعراب وثنى مسلك و منكرين معاد است. و اين كه گفتند: " إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" منظورشان از آن اين است كه بعد از مرگ زندگى ديگرى نيست، و معلوم است كه لازمه نبودن زندگى بعد از مردن نبودن معاد است، به دليل اينكه بعد از آنكه گفتند چيزى ما وراى مرگ اولمان نيست اضافه كردند" وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ" يعنى ما مبعوث نخواهيم گرديد، هم چنان كه در كشاف گفته: وقتى گفته مى‌شود" أنشر اللَّه الموتى و نشرهم" معنايش اين است كه خداوند مردگان را مبعوث كرد «1». [توضيح اين جمله منكران معاد كه گفتند:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" و چند وجه در معناى آن‌] پس اينكه گفتند:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" ضمير" هى" در آن ضمير عاقبت و نهايت است، و معنايش اين است كه عاقبت امر ما و نهايت وجود و حيات ما نيست مگر همان مرگ اولمان كه با آن مرگ نابود مى‌شويم، و ديگر بعد از آن ابدا حياتى نخواهيم داشت. و در اينكه چرا در آيه شريفه" موت" را مقيد به كلمه" اولى" كرده، بعضى از _______________ (1) تفسير كشاف، ج 4، ص 279. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 221 مفسرين «1» چنين توجيه كرده‌اند كه قيد مزبور احترازى نيست، يعنى نمى‌خواهد در مقابل موتهاى ديگر موت اول را اثبات، و بقيه را نفى كند، چون هيچ ملازمه‌اى بين موت اول و موت ديگر يا بين موت اول و موت دوم نيست، چون ممكن است موت اول باشد، و اين موت، دومى نداشته باشد و در مقابلش موت ديگرى نباشد. در اين بين وجه ديگرى هست كه آن را زمخشرى در كشاف آورده، مى‌گويد: حال اگر بگويى نزاع بين دين توحيد و كيش وثنيت بر سر حيات دوم يعنى حيات بعد از مرگ بود، نه در باره مرگ دوم، تا آنها بگويند غير از مرگ اول ديگر چيزى نيست، با اينكه بايد گفته باشند غير از حيات اول حياتى ديگر نيست، و ما بعد از حيات اول ديگر مبعوث نمى‌شويم، هم چنان كه در جاى ديگر قرآن مرام آنها را همين طور حكايت كرده و فرموده:" إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ" «2». و خلاصه اشكال اين شد كه معناى" مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" چيست، مگر بحث در اين بود كه ما مرگ ديگرى هم داريم، تا بگويند: نه همان مرگ اولى است و لا غير؟ در پاسخ مى‌گويم:- و اللَّه الموفق للصواب- معنايش اين است كه همانطور كه قبلا مرگى داشتيد و به دنبال آن حياتى باز هم مرگى در پى داريد و به دنبالش حياتى، هم چنان كه در آيه" وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ" «3» به اين معنا است مشركين هم كه منكر معادند گفته‌اند:" نه غير از مرگ اولى چيزى نيست". و منظورشان اين است كه مرگى كه دنبالش حياتى باشد غير از همان مرگ اولى كه به دنبالش زندگى دنيا قرار دارد نيست، ديگر چنين مرگى در پى نداريم، مرگى كه در پى داريم مرگى است كه دنبالش حيات نيست، در نتيجه اين آيه همان مطلبى را بيان مى‌كند كه آيه:" إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا" آن را بيان مى‌كرد. اين بود گفتار زمخشرى در كشاف «4». ممكن هم هست ما آيه را به وجه سومى توجيه كنيم، و بگوييم: اين گفتار مشركين بعد از شنيدن آيه" قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ ..." بوده كه در تفسير آن گفتيم كه منظور از اماته اول، مرگ بعد از زندگى دنيا است، و مراد از اماته دوم مرگ بعد از زندگى برزخ است، و _______________ (1) روح المعانى، ج 25، ص 126. (2) غير از اين زندگى دنيا ديگر زندگى نيست و ما مبعوث شدنى نيستيم. سوره انعام، آيه 30. (3) شما مردگانى بوديد، خدا زنده‌تان كرد، سپس شما را مى‌ميراند و باز زنده مى‌كند. سوره بقره، آيه 28. (4) تفسير كشاف، ج 4، ص 279. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 222 مشركين با اين كلام خود:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" مرگ دوم را كه مستلزم زندگى بعد از مرگ و در برزخ است نفى كردند، چون مرگ آدمى را انعدام و بطلان ذات او مى‌پنداشتند. و ممكن است آن را به وجه چهارمى توجيه كرد، و گفت: قيد" اولى" به حكايت بر مى‌گردد، نه به مطلب حكايت شده، و تنها سخن كفار اين بوده باشد كه:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا". و بنا بر اين معناى كلام اين مى‌شود: مشركين حيات بعد از موت را انكار و نفى مى‌كنند: و مى‌گويند:" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا" و منظورشان از كلمه" موتتنا" همين مردن اولى از آن دو مرگى است كه ما در آيه" قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ ..." ذكر كرديم. و اين وجوه چهارگانه از نظر نزديكى و دورى از ذهن مختلفند، از همه آنها نزديك‌تر وجه سوم، و سپس چهارم و آن گاه اول است. " فَأْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" اين جمله تتمه كلام مشركين منكر معاد است، و خطابشان در آن به رسول خدا (ص) و مؤمنين است كه مساله معاد و احياء مردگان را به رخ آنان مى‌كشيدند. و مشركين در اين جمله از گفتار خود، آن را رد نموده، گفته‌اند كه" اگر راست مى‌گويد پدران ما را بياوريد" يعنى پدران گذشته ما را با دعاى خود و يا با هر وسيله كه در دست داريد زنده كنيد تا بدانيم كه در ادعاى خود كه اموات به زودى زنده مى‌شوند و مرگ عبارت از انعدام نيست راست مى‌گوييد. " أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَكْناهُمْ إِنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ" اين آيه شريفه تهديدى است به كفار مشرك كه خدا هلاكشان خواهد كرد، همانطور كه قوم تبع و اقوام قبل از ايشان را هلاك كرد. " تبع" كه در اين آيه شريفه نامش آمده، يكى از پادشاهان حمير است كه در يمن حكومت مى‌كردند، و به طورى كه نقل كرده‌اند «1» نامش" اسعد ابو كرب" و به قول بعضى «2» ديگر" سعد ابو كرب" بوده، و به زودى پاره‌اى از داستانش در بحث روايتى خواهد آمد. و در آيه شريفه نوعى اشاره هست به اينكه خود تبع هلاك نگشته است. " وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" ضمير تثنيه در كلمه" بينهما" به جنس سماوات و ارض برمى‌گردد، نه به الفاظ آنها، _______________ (1 و 2) روح المعانى، ج 25، ص 127. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 223 چون اگر به الفاظ آنها كه جمع است برمى‌گشت، بايد ضمير را هم جمع مى‌آورد، و مى‌فرمود:" بينها". [اثبات معاد با بيان اينكه خلقت آسمان‌ها و زمين به حق بوده‌] و حرف" باء" در كلمه" بالحق" باء ملابست است، و جمله را چنين معنا مى‌دهد: ما آسمانها و زمين و بين آن دو را نيافريديم، مگر در حالى كه متلبس به حق بودند. بعضى از مفسرين «1» احتمال داده‌اند كه باء براى سببيت باشد، و معنا چنين باشد: ما آنها را به هيچ وسيله و سببى از اسباب نيافريديم، مگر به سبب حق كه همان ايمان و اطاعت و بعث و جزاء است. ولى دورى اين احتمال از ذهن براى خواننده عزيز پوشيده نيست. و مضمون اين دو آيه شريفه يك حجت برهانى است بر ثبوت معاد، به اين بيان كه اگر فرض كنيم ما وراى اين عالم عالم ديگرى ثابت و دائم نباشد، بلكه خداى تعالى لا يزال موجوداتى خلق كند، و در آخر معدوم نموده، باز دست به خلقت موجوداتى ديگر بزند، باز همانها را معدوم كند اين را زنده كند، و سپس بميراند، و يكى ديگر را زنده كند، و همين طور الى الأبد اين عمل را تكرار نمايد، در كارش بازى‌گر و كارش عبث و بيهوده خواهد بود، و بازى عبث بر خدا محال است، پس عمل او هر چه باشد حق است، و غرض صحيحى به دنبال دارد. در مورد بحث هم ناگزيريم قبول كنيم كه در ما وراى اين عالم عالم ديگرى هست، عالمى باقى و دائمى كه تمامى موجودات بدانجا منتقل مى‌شوند، و آنچه كه در اين دنياى فانى و ناپايدار هست مقدمه است براى انتقال به آن عالم و آن عالم عبارت است از همان زندگى آخرت. و ما در باره اين برهان در تفسير آيه 16 از سوره انبياء و آيه 27 از سوره" ص" بحث مفصل كرده‌ايم، بدانجا مراجعه شود. و جمله" وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ" توبيخ كفار است به نادانى. " إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ" اين آيه شريفه خصوصيات و صفات آن روز را كه برهان قبلى اثباتش مى‌كرد بيان مى‌كند، و مى‌فرمايد در روز قيامت تمامى مردم از اولين و آخرين براى رب العالمين بپا مى‌خيزند. و اگر آن را" يَوْمَ الْفَصْلِ" خوانده، بدين جهت است كه خداى تعالى در آن روز بين‌ _______________ (1) روح المعانى، ج 25، ص 131. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 224 حق و باطل جدايى مى‌افكند، و محق را از مبطل، و متقى را از مجرم جدا مى‌كند. ممكن هم هست از اين جهت باشد كه آن روز روز قضاء فصل الهى است. " مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ"- يعنى روز فصل روز ميقات همه آنان است. ممكن هم هست منظور از همه، تمامى مردم نباشد، بلكه تمامى نامبردگان در سابق، يعنى قوم تبع و قوم فرعون و قريش و ديگران باشد. [معنا و وجه اينكه در قيامت إغناء و نصرت نخواهد بود و مقصود از استثناء" إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ ..."] " يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ" اين آيه شريفه" يَوْمَ الْفَصْلِ" را بيان مى‌كند. و كلمه" مولى" به معناى كسى است كه حق دارد در امور ديگرى تصرف كند، و هم به آن كسى كه وى نسبت به او ولايت دارد اطلاق مى‌شود، و كلمه" مولى" ى اولى در آيه شريفه به معناى اول و دومى به معناى دوم است. و آيه شريفه نخست اين معنا را نفى مى‌كند كه در آن روز كسى به درد كس ديگر بخورد. و در ثانى خبر مى‌دهد از اينكه در آن روز كفار يارى نخواهند شد. و فرق بين اين دو معنا اين است كه به درد خوردن و اغناء (بى نياز كردن) در امورى است كه بى‌نياز كننده خودش به تنهايى و مستقلا آن امر را عهده‌دار شود، و براى ديگرى و عوض او انجامش دهد، و ديگرى هيچ دخالتى در آن كار نداشته باشد، ولى نصرت در جايى استعمال مى‌شود كه هم ناصر دخالت داشته باشد و هم منصور، چيزى كه هست دخالت منصور به تنهايى براى انجام آن كار كافى نباشد، و با نصرت ناصر تكميل گردد. وجه اينكه هم اغناء را نفى مى‌كند و هم نصرت را، اين است كه اينگونه كمك‌ها همه در دنيا مؤثر واقع مى‌شوند، و اسباب پيشرفت كار به شمار مى‌آيد، و روز قيامت روزى است كه تمامى سبب‌هاى دنيوى از كار مى‌افتد، هم چنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده:" وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ" «1» و نيز فرموده:" فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ" «2». " إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ" اين استثناء از ضمير جمع در" لا ينصرون" است، يعنى از بين همه مردم كه گفتيم يارى نمى‌شوند، تنها كسانى استثناء شده‌اند كه مورد ترحم خدا واقع شده باشند. پس مى‌توان گفت: اين آيه شريفه يكى از ادله شفاعت در قيامت است كه تفصيل كيفيت دلالتش در _______________ (1) دستشان از تمامى اسباب بريده شود. سوره بقره، آيه 166. (2) رابطه را بين آنان قطع كرديم. سوره يونس، آيه 28. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 225 بحث شفاعت در جلد اول اين كتاب گذشت. البته اين در صورتى است كه ضمير در" لا ينصرون" به عموم مردم برگردد، هم چنان كه ظاهرش هم همين است، و اما اگر تنها به كفار برگردد- آن چنان كه بعضى «1» احتمالش را داده‌اند- آن وقت استثناء مذكور منقطع و بدون مستثنا منه خواهد بود، و معنايش اين مى‌شود كه: كفار يارى نمى‌شوند، و ليكن كسى كه مورد رحمت خداى تعالى قرار گيرد كه همان متقيانند، يارى مى‌شوند، چون آنان بى‌نيازند از مولايى كه به دردشان بخورد، و از ناصرى كه ياريشان دهد. و اما اين احتمال كه بعضى «2» داده‌اند كه استثناء متصل است و مستثنا منه لفظ" مولى" باشد، فسادش از بيان گذشته ما روشن گرديد، براى اينكه در معناى كلمه" اغناء" گفتيم كه در مواردى تحقق مى‌يابد كه دست خود انسان از تمامى سببهاى نجات قطع شده باشد، و آن وقت ديگرى آدمى را نجات دهد. در اين حال است كه مى‌گوييم: فلانى بى‌نياز از ما شد، و كسى كه مولايى ندارد كه بى‌نياز از او باشد ديگر استثناء پذير نيست، و كسى كه به حكم" وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ" ناصرى ندارد نيز استثناء پذير نيست، چون گفتيم كه نصرت عبارت است از ضميمه شدن عاملى از خارج به عاملى از ناحيه خود انسان، تا كارى از پيش برده شود. و در آيه مورد بحث كسى ممكن است يارى شود و شفيع آدمى گردد كه از ناحيه خود آدمى هم عامل نجاتى- كه عبارت است از دين پسنديده- وجود داشته باشد كه بيان مفصلش در بحث شفاعت گذشت. بله اين احتمال را مى‌توان با مضمون روايت شحام كه به زودى خواهد آمد توجيه نمود. " إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ"- يعنى او غالبى است كه هرگز مغلوب چيزى نمى‌شود، و چيزى نيست كه بر او غالب آيد تا بتواند از عذاب هر كس كه بخواهد عذاب كند جلوگيرش شود، و يا از افاضه خير بر كسى كه بخواهد بر او ترحم كند و به او خير برساند، مانع آيد. اين نكته هم از نظر خواننده پوشيده نيست كه بين اين دو اسم از اسماء خداى تعالى تناسبى با مضامين آيات وجود دارد كه شايد در نامهاى ديگر، آن تناسب نباشد. " إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ" در سابق در تفسير سوره صافات در معناى" شجره زقوم" سخن رفت. و اما كلمه" أثيم" به معناى كسى است كه در اثر تكرار يك گناه و يا گناهان بسيار روحيه‌اى عصيانگر _______________ (1 و 2) روح المعانى، ج 25، ص 131. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 226 و گناه دوست پيدا كرده باشد، و اين آيه تا هشت آيه بعدش حال اهل آتش را بيان مى‌كند. " كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ" كلمه" مهل" به معناى مذاب مس، قلع و ديگر فلزات مى‌باشد. و كلمه" غلى" و كلمه" غليان" هر دو به معناى جوشيدن است. و كلمه" حميم" به معناى آب بسيار داغ است و كلمه" كالمهل" خبر دوم براى" ان" است، هم چنان كه جمله" طَعامُ الْأَثِيمِ" خبر اول آن است. و جمله" يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ" خبر سوم آن است، و معناى آيه روشن مى‌باشد، (مى‌فرمايد: شجره زقوم سه خصيصه دارد، اول اينكه طعام گناه دوستان است، و دوم اينكه چون سرب و يا مس مذاب است، و سوم اينكه در درون شكمها چون آب جوش غليان مى‌كند)." خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى‌ سَواءِ الْجَحِيمِ" كلمه" اعتلوا" جمع امر حاضر از مصدر" عتل" است، كه به معناى كشيدن به عنف و به زور است، و" سواء الجحيم" به معناى وسط دوزخ است. و خطاب" بگيريد او را" به ملائكه‌اى است كه موكل بر آتشند. و معناى آيه اين است كه: ما به ملائكه مى‌گوييم اين گنه‌پيشه را بگيريد، و به عنف به سوى وسط دوزخ بكشيد، تا آتش از همه جهات بر او احاطه يابد. هم چنان كه در جاى ديگر فرموده:" وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ" «1». " ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمِيمِ" گويا مراد از" عذاب" وسيله عذاب است، و اضافه" عذاب" به كلمه" حميم" اضافه بيانيه است، و معناى آيه اين است كه: سپس از بالاى سرش آن مايع مذاب و جوشانى كه وسيله عذاب او است بر سرش بريزيد. " ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ" اين جمله خطابى است به گناه‌پيشه‌اى كه در حال چشيدن عذاب‌هاى پى در پى است. و اگر او را" عزيز" و" كريم" خواند، با اينكه در نهايت ذلت و پستى و ملامت است در حقيقت نوعى استهزاء به او است تا عذابش شديدتر گردد. چون اينگونه افراد در دنيا براى خود عزت و كرامتى قائل هستند و به هيچ وجه حاضر نيستند از آن عزت و كرامت موهوم دست بردارند، هم چنان كه از آيه" وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى‌ رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى‌" «2» كه حكايت گفتار همين گونه مردم است، اين‌ _______________ (1) و به درستى جهنم محيط است به كفار. سوره توبه، آيه 49. (2) من گمان نمى‌كنم كه قيامتى بر پا شود و به فرضى هم كه بشود، و من به سوى پروردگار خود برگردم تازه در آنجا هم احترام و احسان دارم. سوره حم سجده، آيه 50. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 227 پندار به خوبى به چشم مى‌خورد. " إِنَّ هذا ما كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ" كلمه" تمترون" جمع مضارع حاضر از مصدر" امتراء" است كه به معناى شك و ترديد است، و اين آيه شريفه هم تتمه گفتار ملائكه به گناه‌پيشگان است، كه در آن، عذاب آنها را تاكيد و خطاكارى و لغزش آنها در دنيا را اعلام مى‌دارد، چون در دنيا در چيزى شك و ترديد كردند كه امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى‌كنند، و به همين جهت از تحمل عذاب تعبير كرد به چشيدن، چون وقتى بخواهند بگويند درك من نسبت به آن درد و يا آن لذت دركى تام و تمام بود، مى‌گويند من آن درد را چشيدم، يا من آن لذت را چشيدم. ممكن هم هست آيه شريفه استيناف و كلامى نو از خداى تعالى باشد، كه بعد از ذكر حال كفار در قيامت ايشان را با آن مخاطب مى‌سازد. و چه بسا جمله" كُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ" مؤيد اين احتمال باشد، براى اينكه خطاب‌هاى سابق همه به صورت مفرد بود و در خصوص اين آيه خطاب به صيغه جمع است. " إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ" كلمه" مقام" به معناى محل قيام، يعنى محل ثبوت و پابرجايى هر چيز است، و به همين جهت محل اقامت را نيز مقام گفته‌اند. و كلمه" امين" صفتى است از" أمن" يعنى نرسيدن مكروه. و معناى جمله اين است كه: پرهيزكاران- در روز قيامت- در محلى امن از هر مكروه و از مطلق ناملايمات ثابت و مستقر مى‌باشند. با اين بيان روشن مى‌شود كه نسبت دادن" أمن" به" مقام" و گفتن" مقام امين" از باب مجاز در نسبت است، چون گفتيم امين صفت صاحب مقام است و در ظاهر به خود مقام نسبت داده شده است. " فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ" اين جمله بيانى است براى جمله" فِي مَقامٍ أَمِينٍ". و اگر" عيون- چشمه‌ها" را هم منزلگاهى براى اهل بهشت معرفى نموده، به اعتبار اين است كه اهل بهشت در مجاورت چشمه‌ها قرار دارند، و نيز بدين جهت است كه چشمه‌ها هم در همان بهشت‌ها واقعند، و اگر جنات را جمع آورده، با اينكه ظرف و محل زندگى هر كس يك جنت است، به اين اعتبار است كه بهشت‌ها داراى انواعى هستند. و يا براى اين بوده كه براى هر فرد از متقين به تنهايى يك بهشت و يا چند بهشت است. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 228 " يَلْبَسُونَ مِنْ سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَقابِلِينَ" كلمه" سندس" به معناى پارچه نازكى است كه از ابريشم بافته شده باشد، و كلمه" استبرق" پارچه ضخيم ابريشمى است، و هر دو كلمه در اصل فارسى بوده، و به زبان عرب داخل شده است. " متقابلين"- يعنى روبروى همند تا با هم انس داشته باشند، چون نزد اهل بهشت هيچ ناملايمى نيست، زيرا فرمود: در مقامى امين قرار دارند. " كَذلِكَ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ" يعنى به همين منوال است كه وصف كرديم، و مراد از تزويج اهل بهشت با حوريان اين است كه قرين حوريان هستند، چون اين تزويج به معناى ازدواج اصطلاحى نيست، بلكه از زوج به معناى قرين است، كه معناى اصلى لغوى آن است. و كلمه" حور" جمع حوراء است، كه به معناى زنى است كه سفيدى چشمش بسيار سفيد، و سياهى آن نيز بسيار سياه باشد، و يا به معناى زنى است كه داراى چشمانى سياه چون چشم آهو باشد. و كلمه" عين" جمع كلمه" عيناء" يعنى درشت چشم است و از ظاهر كلام خداى تعالى برمى‌آيد، كه حور العين غير زنان دنيايند، كه آنان نيز داخل بهشت مى‌شوند. " يَدْعُونَ فِيها بِكُلِّ فاكِهَةٍ آمِنِينَ" يعنى تمام اقسام ميوه‌ها را مى‌طلبند، و مى‌خورند، در حالى كه از ضرر آنها ايمنند. [توضيح مراد از اينكه فرمود اهل بهشت جز مرگ نخستين مرگى نمى‌چشند و جواب از اشكالى در باره استثناء" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌"] " لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌ وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ" يعنى غير از مرگ اول ديگر مرگى نمى‌چشند، و در بهشت خلد به حياتى ابدى كه ديگر دستخوش مرگ نمى‌شود زنده‌اند. بعضى از مفسرين در اين آيه اشكال كرده‌اند، به اينكه استثناء مرگ اول از جمله" در بهشت مرگى نمى‌چشند مگر مرگ اول را"، چنين مى‌رساند كه در بهشت يك مرگ مى‌چشند، در حالى كه قطعا خلاف اين معنا منظور است. و به بيانى روشن‌تر اينكه: منظور از مرگ اول مسلما مرگ در دنيا است كه نسبت به اهل بهشت پيشامد گذشته‌اى است، و محال است كه انسان در آينده‌اش يعنى در بهشت متصف و متلبس به چيزى باشد كه در گذشته واقع شده، و گذشته است، و با اين حال چه معنا دارد كه در آيه بفرمايد:" در آينده يعنى در بهشت نمى‌چشند مگر مرگ در گذشته را"؟. البته در اينجا اشكال ديگرى نيز هست كه مفسرين متعرض آن نشده‌اند، و آن اين‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 229 است كه در سابق در تفسير آيه:" رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ" «1» گفتيم كه بين زندگى دنيا و قيامت، دو بار مرگ اتفاق مى‌افتد، يكى مرگ در دنيا براى انتقال از دنيا به برزخ و يكى هم مرگ در برزخ براى انتقال از آن به زندگى آخرت. و ظاهرا مراد از مرگ اول در آيه مورد بحث، مرگ دنيا است كه آدمى را به برزخ منتقل مى‌كند، حال اشكال اين است كه بر فرض كه استثناء" موتة الاولى" را به وجهى اصلاح كرديم، مرگ دومى چرا استثناء نشده؟ و چه فرقى است بين آن دو كه بفرمايد داخل بهشت نمى‌شوند، مگر بعد از چشيدن مرگ اول، و حال آنكه بايد بفرمايد" مگر بعد از چشيدن دو مرگ". بعضى از مفسرين «2» از اشكال اول پاسخ داده‌اند به اينكه استثناء" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌" استثناء منقطع، و بى ربط به ما قبل است، و معناى" لكن" را مى‌دهد، و معناى آيه چنين است كه:" در بهشت مرگى نمى‌چشند، ليكن مرگ همان بود كه در دنيا چشيدند و از دنيا به عالم برزخ منتقل شدند" پس عموم جمله" در بهشت مرگى نمى‌چشند" به حال خود باقى است. و به فرضى هم كه استثناء منقطع نباشد مى‌توان كلمه" الا" را به معناى" سواى" و جمله:" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌" را بدل از كلمه" الموت" دانست، آن وقت اصلا استثنايى در بين نمى‌آيد، و معناى آيه اين مى‌شود:" در بهشت سواى مرگ اول چيزى از مرگ نمى‌چشند، و اما مرگ اول را چشيدند، و ديگر محال است همان را بچشند". بعضى ديگر جوابهاى ديگرى داده‌اند كه قابل اعتناء نيست. و خواننده گرامى خود توجه دارد كه اين دو پاسخى هم كه نقل كرديم اين اشكال را كه چرا كلمه" اولى" را به ميان آورد جواب نمى‌دهد، و ما در تفسير آيه شريفه" إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولى‌" وجوهى در پاسخ اين سؤال آورديم. و اما از اشكال دوم ممكن است همان جواب دوم از اشكال قبلى را داد، و گفت كه كلمه" الا" به معناى" سواى" است، چون گفتيم آدمى داراى دو مرگ است، يكى مرگ اول كه آدمى را از دنيا به برزخ نقل مى‌دهد، و دوم مرگى كه آدمى را از برزخ به آخرت مى‌برد. و وقتى كلمه" الا" به معناى" سواى" باشد، و مجموعا جمله" إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‌" بدل از كلمه" الموت" باشد، آيه شريفه در اين سياق و اين مقام خواهد بود كه غير از مرگ اول را- يعنى مرگ دوم را كه همان مرگ برزخى است- نفى كند، و بفرمايد در بهشت آخرت اصلا _______________ (1) سوره مؤمن، آيه 11. (2) تفسير فخر رازى، ج 27، ص 254. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 230 مرگى نيست، نه مرگ اول و دنياى، براى اينكه آن را چشيدند، و نه غير آن كه مرگ برزخ باشد. با اين بيان علت تقييد موت به" اولى" روشن مى‌شود. " وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحِيمِ"- كلمه" وقيهم" مفرد ماضى از مصدر" وقايت" است، كه به معناى حفظ هر چيز است از اينكه چيز ديگرى آن را اذيت كند و به آن ضرر بزند. پس معناى جمله اين است كه: خداوند ايشان را از عذاب دوزخ حفظ مى‌كند. در اين آيه شريفه بعد از آنكه مردن را از بهشتيان نفى كرد، و به عبارتى ديگر فرمود كه" بهشتيان به وسيله مرگ از آن عالم به عالمى ديگر منتقل نمى‌شوند" اينك در آخر آيه مى‌فرمايد: از حالت تنعم و سعادت در بهشت، به حالت شقاوت و عذاب در جهنم نيز منتقل نمى‌گردند تا هر دو قسم انتقال را تكميل كرده باشد، هم انتقال مكانى را و هم انتقال حالى را. " فَضْلًا مِنْ رَبِّكَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ" اين جمله، جمله‌اى است حاليه از كرامت و نعمتى كه قبلا ذكر شده بود. ممكن هم هست مفعول مطلق و يا مفعول له باشد. در هر صورت چه حال باشد و چه مفعول مطلق، و چه مفعول له اين معنا را افاده مى‌كند كه آن كرامت و نعمت كه گفته شد فضلى است از ناحيه خدا، نه اينكه بندگان خدا از او چنين چيزى را طلب‌كار باشند، و آن چنان مستحق آن باشند كه خدا بر خود لازم و واجب بداند كه آن بهشت را به عنوان پاداش به ايشان بدهد، براى اينكه خدا مالك است، مالكى غير مملوك، و هيچ چيزى و هيچ موجودى مالك حقى كه آن را از خدا طلب كند نيست تا خدا را محكوم به دادن آن حق كند، بلكه داستان نعمت بهشت تنها وعده‌اى است كه خدا به بندگان صالحش داده، و اين خود او است كه فرموده" خدا خلف وعده نمى‌كند". و ما در بحث‌هاى گذشته بحث مفصل اين معنا را گذرانديم. كلمه" فوز" به معناى ظفر يافتن به مقصود است، و اگر بهشت را پيروزى و فوزى عظيم خوانده، بدين جهت است كه آخرين سعادتى است كه آدمى بدان نائل مى‌شود. " فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ" مضمون اين آيه به خاطر حرف" فاء" كه در اول آن درآمده، نتيجه و فرع همه مطالب گذشته- از اول سوره تا اينجا- مى‌باشد، و در حقيقت اين مضمون خلاصه و نتيجه‌گيرى از همه آن مطالب است. كلمه" يسرنا" صيغه متكلم مع الغير، از فعل ماضى از مصدر" تيسير" است، و" تيسير" كه مصدر باب تفعيل است به معناى آسان كردن است، و ضمير در" يسرناه" به كتاب برمى‌گردد. و خطاب در" بلسانك" به رسول خدا (ص) است، كه لسانش عربى است. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 231 مى‌فرمايد: ما فهم قرآن را با زبان و بيان خود تو كه زبانى عربى است آسان كرديم تا شايد ايشان- يعنى قوم تو- متذكر شوند. در نتيجه آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه" إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ" «1» مى‌باشد. ولى بعضى از مفسرين «2» گفته‌اند: مراد از تيسير كتاب به لسان رسول خدا (ص)، اين است كه با اينكه آن جناب امى و درس ناخوانده بود، قرآن را بر زبانش جارى ساخت تا آيت و معجزه‌اى بر صدق نبوتش باشد. ولى اين معنا از سياق قبلى كه گفتيم خلاصه مطالب سوره است بعيد است. " فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ" گويا اين جمله نيز- بخاطر حرف فايى كه با آن ابتداء شده- متفرع بر همان چيزى است كه آيه قبلى متفرع بر آن بود. و حاصل معنا چنين است: ما قرآن را به وسيله عربيت آسان كرديم به اين اميد كه مردم متذكر شوند، ولى متذكر نشدند، بلكه هم چنان در شك خود سرگرم بازى هستند، و منتظر عذابى هستند كه براى تكذيب كنندگان مفرى از آن نيست، پس منتظر آن عذاب باش، هم چنان كه خود آنان منتظرش هستند. و اينكه آنان را منتظر خوانده، از باب استهزاء به ايشان است. يكى از حرف‌هاى بى ربطى كه در تفسير اين آيه گفته‌اند اين است كه: اين آيه نسخ شده، چون دستور متباركه با كفار را مى‌دهد، و آيه جهاد آن را نسخ كرده است. بحث روايتى [(رواياتى در باره" تبع"، شفاعت و ...)] در مجمع البيان در ذيل آيه" أَ هُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ" مى‌گويد: سهل بن ساعد از رسول خدا (ص) روايت كرده كه فرموده: تبع را ناسزا مگوييد، چون او اسلام آورده بود «3». مؤلف: اين معنا در الدر المنثور هم از ابن عباس، و نيز از ابن عساكر، از عطاء بن ابى رباح، از رسول خدا (ص) روايت شده «4». _______________ (1) سوره زخرف، آيه 3. (2) روح المعانى، ج 25، ص 137. (3) مجمع البيان، ج 9، ص 66. (4) الدر المنثور، ج 6، ص 31. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 232 و نيز در همان كتاب آمده كه: وليد بن صبيح از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: تبع به اوس و خزرج گفت شما در اين سرزمين منزل كنيد تا شايد ظهور اين پيامبر را درك كنيد، من نيز اگر درك كنم به خدمتش درمى‌آيم و با او خروج مى‌كنم «1». و در الدر المنثور است كه ابو نعيم- در كتاب دلائل- از عبد اللَّه بن سلام روايت كرده كه گفت: تبع از دنيا نرفت تا آنكه نبوت رسول خدا (ص) را تصديق كرد، چون يهوديان (كه از شام به مدينه آمده بودند، و بدانجا مهاجرت كرده بودند، تا ظهور آن جناب را درك كنند) جريان نبوت آن جناب را به وى گفته بودند «2». مؤلف: اخبار در داستان تبع بسيار زياد است، و در بعضى از آنها آمده: او اولين كسى بود كه براى كعبه پوششى درست كرد. و در كافى به سند خود از زيد شحام روايت كرده كه گفت: امام صادق (ع) در شب جمعه‌اى كه در خدمتش به راهى مى‌رفتيم به من فرمود: امشب شب جمعه است، قرآنى بخوان. من اين آيه را خواندم:" إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ يَوْمَ لا يُغْنِي مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئاً وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ". حضرت صادق (ع) فرمود: به خدا سوگند استثناء شدگان ماييم كه به درد مردم مى‌خوريم «3». مؤلف: اين روايت به مساله شفاعت اشاره مى‌كند و معلوم است كه مستثنا منه را مولاى اولى گرفته است. و در تفسير قمى آمده كه: قرآن سپس فرموده" إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ" و اين آيه در باره ابو جهل بن هشام نازل شده. و امام در باره جمله" كالمهل" فرموده: يعنى مس ذوب شده." يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ" يعنى مانند آبى كه در نهايت درجه جوشش و غليان است «4». مؤلف: از طرق اهل سنت نيز رواياتى رسيده كه مؤيد اين معنا است كه آيه شريفه در باره ابو جهل نازل شده است «5». _______________ (1) مجمع البيان، ج 9، ص 96. (2) الدر المنثور، ج 6، ص 302. (3) اصول كافى، ج 1، ص 423. (4) تفسير قمى، ج 2، ص 292. (5) الدر المنثور، ج 6، ص 32.

2 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1

3 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1

4 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1

5 - مراجعه شود به تفسیر سوره احقاف ، آیه :1

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 26 - حزب 51 - سوره احقاف - صفحه 502
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 89,230,867