خدمات تلفن همراه
قرآن تبيان- جزء 4 - حزب 7 - سوره آل عمران - صفحه 62
نرم افزارهای رایگان تلفن همراه
بازی و سرگرمی
قرآن
مفاتیح
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
اوقات شرعی
مسائل شرعی
گنجینه معنوی
آشپزی
مناسبت ها
الحان قرآن
صحیفه نور امام خمینی ره
پنل عضویت
لَن تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنفِقُوا مِن شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ
92 - [سوره آلعمران (3): آيات 92 تا 95]
ترجمه آيات
شما هرگز به خير نمىرسيد تا آنكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد، و هر چه را انفاق كنيد خداى تعالى به آن دانا است (92).
همه طعامها براى بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه را كه خود اسرائيل از پيش (قبل از نزول تورات) بر خود حرام كرده بود. بگو اگر راست مىگوئيد، و گفته مرا قبول نداريد تورات را بياوريد و بخوانيد (93).
پس هر كس بعد از اين بر خدا دروغ ببندد چنين كسانى ستمگرانند (94).
بگو خداى تعالى راست گفته، پس تنها ملت و كيش ابراهيم را پيروى كنيد كه كيش او مطابق فطرت است و او از مشركين نبوده (95).
بيان آيات
ارتباط آيه اول با ما قبلش واضح و روشن نيست، ممكن هم هست در ضمن آياتى كه
______________________________________________________
صفحهى 532
ترديدى در ارتباط آنها به يكديگر نيست، نازل نشده باشد. و در سابق (در تفسير آيه: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا ...) «1» توجه فرموديد كه نظير اين اشكال در آنجا هم بود، چون تاريخ نزول آن با تاريخ آيات قبل و بعدش تطبيق نمىكرد.
و چه بسا كه مفسرين در توجيه و پاسخ اين اشكال گفته باشند: خطاب در اين آيه هم مانند آيه قبل و بعدش به بنى اسرائيل است. و حاصل معنايش بعد از آن توبيخها و ملامتها كه در سابق از ايشان شد- كه چرا اينقدر مال دوست هستيد، و مال و منال را بر دين خدا ترجيح مىدهيد- اين است كه شما در ادعاى خود كه مىگوئيد با خدا و انبياى او نسبت داريد و اهل بر و تقوا مىباشيد. دروغ مىگوئيد، براى اينكه شما اموال زبده و گرانبهاى خود را بيش از خدا و راه خدا دوست مىداريد و در بذل آن بخل مىورزيد، و جز اموال پس ماندهها و بنجل را در راه او انفاق نمىكنيد، چيزى را انفاق مىكنيد كه دلها تعلقى به آن ندارد. و اعتنايى به از بين رفتن آن و گم شدنش نمىكند با اينكه هيچ كس به خير و بر نمىرسد مگر با انفاق چيزى كه دوست بدارد، و زبده مال او باشد. چون راه خدا گنجينهاى است كه اموال پسنديده شما در آن فوت نمىشود. اين خلاصه توجيهى است كه پيرامون اتصال آيه به ما قبل و ما بعدش گفته شده، ولى همه مىدانند كه بيهوده دست و پا زدن است.
و اما ارتباط بقيه آيات به آيات قبل روشن است و هيچ ترديدى در آن نيست.
" لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ" كلمه" تنالوا" جمع حاضر از مضارع" نيل" است. و نيل به معناى رسيدن به چيزى است و كلمه" بر" به معناى باز بودن دست و پاى آدمى در كار خير مىباشد.
[" بر" به معناى توسع در خير است و اعم از خير اعتقادى و عملى مىباشد (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى ...)]
راغب مىگويد: كلمه" بر" (بفتحه باء) در مقابل كلمه" بحر" مىباشد و به معناى خشكى است و چون اولين تصورى كه از خشكىها و بيابانها به ذهن مىرسد، وسعت و فراخناى آن است. لذا كلمه" بر" (بكسره باء) را از آن گرفتند تا در مورد توسع در فعل خير استعمال كنند. «2»
و منظورش از" فعل خير" اعم از فعل قلب و فعل بدن است، هم به فعل قلب- از قبيل اعتقاد حق و نيت طاهره- شامل مىشود، و هم به فعل جوارح- از قبيل انفاق در راه خدا و ساير اعمال صالح- هم چنان كه مىبينيم در آيه زير كلمه" بر" در هر دو قسم از خوبى استعمال شده است.
_______________
(1)" سوره آل عمران، آيه 64".
(2) مفردات راغب ص 40.
______________________________________________________
صفحهى 533
" لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ." «1»
(چون مىفرمايد:" بر و خوبى اين نيست كه رو به سوى مشرق و مغرب كنيد، و ليكن بر آن است كه بخدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبيا ايمان بياوريد، و در جنگها و فقرها و شدايد صبر كنيد" (تا اينجا كلمه" بر" در اعمال قلبى استعمال شده است)" و مال خود را با اينكه دوست مىداريد، به ذوى القربى و يتيمان و مساكين و ابن سبيل و سائلين و بردگان بدهيد.
و نماز بخوانيد، و زكات بپردازيد و به عهد خود وفا كنيد" اينها همه اعمال بدنى است و كلمه" بر" در مورد آن استعمال شده است." مترجم")
[انفاق مال مورد علاقه از اركان" بر" است و مجاهدت در انفاق مال بيشتر و دشوارتر است]
و از انضمام آيه مورد بحث با آيهاى كه از نظرتان گذشت، اين معنا روشن مىشود كه انفاق مال- با داشتن علاقه شديد به آن- يكى از اركان بر است كه تحقق بر در خارج جز با اجتماع آن اركان صورت نمىگيرد. بله در آيه مورد بحث، انفاق، نتيجه بر و آن غايتى معرفى شده كه انسان را به آن مىرساند و اين به ما مىفهماند كه خداى تعالى عنايت و اهتمام بيشترى به اين جزء از آن اركان دارد. چون او خالق انسانها است و مىداند تعلق قلبى انسان به آنچه بدست آورده و جمع كرده، جزء غريزه اوست. او دوست دارد مال را جمع كند و بشمارد (كه ديروز فلان مقدار بود، امروز به فلان مقدار رسيد.) و كانه اين غريزه جزء نفس آدميان است. بطورى كه اگر قسمتى از آن را از دست بدهد، مثل اين است كه جزئى از جان خود را از دست داده، پس مجاهدت انسان در انفاق مال، بيشتر و دشوارتر از ساير عبادات و اعمال است، چون در آنها فوت و زوال و كمبود، چشمگير نيست.
از اينجا اشكالى كه در كلام بعضى از مفسرين است روشن مىشود، كه گفتهاند:
اصلا" بر" يك معنا دارد، و آن انفاق از چيزى است كه دوست مىدارى. و گويا اين مفسر، آيه را از اين قبيل دانسته كه كسى به طرف خطابش بگويد:" از درد گرسنگى نجات نمىيابى مگر آنكه غذا بخورى." و يا مثلا:" از درد سر نجات نمىيابى مگر آنكه دوا بخورى." و اين گفتارش به دليل آيه سوره بقره كه گذشت، مردود است.
_______________
(1)" سوره بقره، آيه 177".
______________________________________________________
صفحهى 534
و نيز از آيه سوره بقره معلوم شد كه مراد از بر همان معناى ظاهرى و لغوى كلمه است، يعنى توسع در خير (و يا دست و دل باز بودن در كار خير.) براى اينكه آيه مذكور، اين كلمه را به تمامى رؤس و مهمات خيرات معنا كرده است، خيرات اعتقادى و عملى.
پس اينكه بعضى گفتهاند: مراد از آن، تنها احسان خدا و انعام اوست. و يا آن ديگرى گفته: مراد از آن، خصوص بهشت است، درست نيست.
" وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ" اين جمله تشويق انفاقگران است، تا وقتى كه انفاق مىكنند خوشحال باشند به اينكه مال عزيز و محبوبشان هدر نرفته و انفاقشان بىاجر نمانده است. بلكه خدايى كه دستور انفاق به آنان داده، به انفاقشان و آنچه انفاق مىكنند، آگاه است.
" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" كلمه" طعام" به معناى هر خوردنىاى است كه جنبه غذايى داشته باشد، ولى در اصطلاح اهل حجاز تنها بر گندم اطلاق مىشود. به اين معنا كه اگر قيدى و قرينهاى با آن نباشد هر جا گفته شود، از آن معناى گندم را مىفهمند. و كلمه" حل" در مقابل حرمت است.
و گويا اين معنا را از آنجا بخود گرفته، و حلال را از اين جهت حلال گفتهاند كه كلمه" حل" در اصل به معناى باز كردن گره است هم چنان كه در مقابل آن كلمه" عقد" به معناى گره و گره زدن و پاى بستن است. و گره باز كردن نوعى آزاد كردن است. و حلال بودن چيزى براى انسان نيز نوعى آزادى است براى او. و كلمه" اسرائيل" در اصل نام يعقوب پيغمبر (ع) بوده است و او را بدين سبب اسرائيل ناميده بودند كه سخت در راه خدا مجاهدت مىكرده و موفق و مظفر به آن بوده است. از سوى ديگر اهل كتاب هم اين كلمه را به كسى اطلاق مىكنند كه مظفر و غالب بر خدا باشد و چون معتقدند كه يعقوب با خدا در محلى بنام فنيئيل كشتى گرفته، و پشت خدا را به خاك رسانده. «1» لذا او را اسرائيل ناميدند. و اين از سخنانى است كه قرآن آن را تكذيب، و عقل هم آن را محال مىداند و جمله:" إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ" اين جمله استثنايى است از طعام نام برده در بالا و جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" متعلق است به كلمه" كان" كه در جمله اولى قرار داشت. و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى قبل از نزول تورات چيزى از خوردنىها را بر بنى اسرائيل حرام نكرده بود مگر همانهايى را كه يعقوب بر خودش حرام كرده بود.
_______________
(1) نقل از تورات ص 50.
______________________________________________________
صفحهى 535
و در جمله:" قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" اين مقدار دلالت هست بر اينكه، بنى اسرائيل قبل از نزول تورات منكر حليت همه طعامها بودهاند. اصول عقايد آنان نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون بنى اسرائيل معتقد بودهاند بر اينكه نسخ شدن احكام از محالات است كه تفصيل اين عقيده آنان در تفسير آيه:" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها ..." «1»
گذشت.
پس يهود بالطبع نمىتوانستهاند مضمون آيه زير را بپذيرند كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ" «2».
و همچنين از دو آيه بعد، كه مىفرمايد:" قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ..."
بدست مىآيد كه يهود همين انكار خود را (اينكه قبل از تورات همه طعامها بر آنان حلال بوده ولى به خاطر ظلمى كه كردند حلالهايى بر آنها حرام شده) وسيلهاى قرار داده بودند براى القاى شبهه بر مسلمين و اعتراض بر گفتار رسول خدا ص كه از ناحيه پروردگارش به مسلمانان خبر مىداد كه دين همانا ملت ابراهيم است و حنيف است. يعنى ملت فطرى است، افراط و تفريط در آن نيست و اين، چگونه ممكن بود با اينكه بنا به گفته آنها (يهوديان) ابراهيم يهودى و بر شريعت تورات بود و چگونه ممكن است شريعتش مشتمل باشد بر حليت چيزى كه شريعت تورات آن را حرام مىداند، چون اين نسخ است و نسخ هم كه امرى محال است.
[شبههاى كه يهوديان در مساله" نسخ" القاء مىكردند و پاسخ به آنها در آيه:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا ..."]
بنا بر اين روشن شد كه آيه شريفه تنها در اين مقام است كه شبههاى را كه يهود خواسته است القا كند دفع نمايد، و گويا اين شبهه را تنها براى مؤمنين القا كردهاند نه براى رسول خدا (ص)، چون خداى تعالى غالبا وقتى مىخواهد شبههاى را از يهود دفع كند عين آن را نقل مىنمايد، مانند آيه:" وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ" «3» و آيه: وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً" «4» و آيه:" وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ" «5» و آيات بسيار ديگر.
و همچنين آيه:
_______________
(1)" سوره بقره، آيه 106".
(2)" پس به خاطر ظلمى كه از ناحيه يهود سر زد، طيباتى راى كه بر آنان حلال بود، حرام كرديم.
" سوره نساء، آيه 160".
(3)" سوره مائده، آيه 64".
(4)" سوره بقره، آيه 80".
(5)" سوره بقره، آيه 88".
______________________________________________________
صفحهى 536
" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ" «1» كه چند آيه بعد از آيات مورد بحث است.
ولى در آيه مورد بحث عين شبهه را نقل كرده و اين ظهور در آن دارد كه يهود اين سخن را به رسول خدا ص نگفتهاند. بلكه اين شبههاى بوده كه براى مؤمنين القاء مىكردند و هر وقت به مؤمنين برمىخوردند، ضمن گفتگو آن را مىگنجاند. و حاصلش اين است كه به مؤمنين مىگفتند: اين پيغمبر شما چگونه ممكن است صادق باشد با اينكه از نسخ (يك مساله محال و نشدنى) خبر مىدهد و مىگويد: خداى تعالى فقط به خاطر ظلمى كه بنى اسرائيل كردند، طيبات را بر آنان حرام كرد، و اين تحريم وقتى صادق است كه قبلا آن طيبات حلال بوده باشد و اين همان نسخ است كه بر خداى تعالى جائز نيست، چون محرمات دائما محرم است و ممكن نيست حكم خدا تغيير كند.
حاصل جوابى كه رسول خدا ص به تعليم خداى تعالى داده، اين است كه تورات ناطق است، به اينكه همه طعامها قبل از نازل شدن تورات حلال بوده و اگر قبول نداريد توراتتان را بياوريد و بخوانيد آن وقت معلوم مىشود كه شما صادقيد يا نه. (اين سؤال و جواب چيزى است كه از مجموع آيه:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ ... إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" استفاده مىشود.) و اگر اين را نمىپذيريد و حاضر نيستيد تورات را بياوريد و بخوانيد، پس اعتراف كنيد كه به خداى تعالى دروغ مىبنديد، و ستمكار هستيد. و اين مطلبى است كه از جمله" فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ ... هُمُ الظَّالِمُونَ" استفاده مىشود.
و با اين بيانى كه كردم معلوم شد من در دعوتم صادقم، پس ملت و كيش مرا كه همان كيش ابراهيم است و حنيف است بپذيريد. (و اين معنا از جمله" قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ..." استفاده مىشود).
اين بود بيانى كه ما در توضيح معناى آيه داشتيم. ولى مفسرين در اين باره بيانات مختلف ديگرى دارند، و على اى حال، همه قبول دارند كه آيه شريفه متعرض بيان شبههاى است كه يهود وارد كردهاند، شبههاى كه همانطور كه گفتيم، مربوط به مساله نسخ است.
[دو قول بى اعتبار در مورد شبهه القايى يهود و در مورد تحريم اسرائيل برخى طعامها را بر خود]
از ميان بيانات مذكور عجيبتر از همه، بيان بعضى از مفسرين است كه گفتهاند: آيه شريفه در مقام پاسخ به شبههاى است كه يهود در مساله نسخ دارد، و تقرير شبهه اين است كه يهود همواره مىگفت: اين محمد! اگر تو بر كيش ابراهيم و ساير پيامبران هستى هم چنان كه ادعا
_______________
(1)" سوره آل عمران، آيه 100".
______________________________________________________
صفحهى 537
مىكنى پس چرا آنچه بر ابراهيم و بر انبيا حرام بوده، از قبيل: گوشت شتر و غيره را حلال مىكنى؟ و تو بايد بدانى بعد از اين عمل، يعنى مباح كردن محرمات بر انبياى ديگر، نمىتوانى ادعا كنى كه انبيا را قبول دارى، و مصدق و موافق دين ايشانى. و نيز نمىتوانى تنها سخن از ابراهيم بگويى و ادعا كنى كه من از همه به او نزديكتر و سزاوارترم.
و حاصل پاسخى كه خداى تعالى داده اين است كه تمامى خوردنىها براى همه مردم و از آن جمله براى بنى اسرائيل حلال بوده، و ليكن بنى اسرائيل به دست خود و به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، چيزهايى را بر خود حرام كردند، به اين معنا كه خدا به كيفر آن سيئات، آن چيزها را بر آنان تحريم كرد، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ" «1».
پس منظور از كلمه" اسرائيل" يعقوب نيست، بلكه دودمان اسرائيل (بنى اسرائيل) است. هم چنان كه خود يهوديان هم اين كلمه را در معناى بنى اسرائيل استعمال مىكنند.
و معناى اينكه به دست خود، بر خود حرام كردند، اين است كه: به دست خود كارهاى زشتى كردند و خدا آن طيبات را بر آنان تحريم كرد. و جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" متعلق به جمله" حَرَّمَ إِسْرائِيلُ" است. و اگر منظور از كلمه" اسرائيل" يعقوب مىبود، بايد جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" لغو و كلامى زايد باشد، چون بديهى بود كه يعقوب قبل از تورات زندگى مىكرده است. پس ديگر لازم نبود اين قيد را در كلام بياورد." اين بود خلاصه بيان آن مفسر."
بعضى ديگر نظير همين بيان را آوردهاند، با اين تفاوت كه گفتهاند: منظور از تحريم بنى اسرائيل بر خود، اين نيست كه وحى خداى سبحان طيباتى را بر آنان حرام كرده باشد، مثلا:
بخاطر ظلمى كه كرده بودند، خدا به وسيله وحى به يكى از انبيايش آنها را تحريم كرده باشد، بلكه خود بنى اسرائيل آنها را بر خود حرام كرده بودند، همانطور كه عرب جاهليت بنا به حكايت خداى تعالى در كتابش، چيزهايى را بر خود حرام مىكردند.
همه اينها تكلفى مرتكب شدهاند كه اهل خبره آن را نمىپسندد. و كلام را از مجراى خودش خارج كردهاند، و عمده چيزى كه باعث شده اين دو مفسر اينطور خود را به زحمت بيندازند جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" است كه آن را متعلق به جمله" حَرَّمَ إِسْرائِيلُ"
_______________
(1) بخاطر ظلمى كه از يهوديان سر زد، طيباتى را كه بر ايشان حلال بود، بر آنان تحريم كرديم.
" سوره نساء آيه 160".
______________________________________________________
صفحهى 538
گرفتهاند، با اينكه متعلق به جمله:" كانَ حِلًّا ..." است كه در صدر كلام قرار دارد. و جمله" إِلَّا ما حَرَّمَ ..." استثنايى معترضه است.
از اينجا روشن مىشود كه براى رو به راه شدن معناى آيه، هيچ حاجتى نيست به اينكه كلمه" اسرائيل" را به معناى" بنى اسرائيل" بگيريم، همانطور كه اين دو مفسر گرفته و پنداشتهاند، بدون اين توجيه، معناى آيه تمام نمىشود.
علاوه بر اين هر چند جايز است كلمه اسرائيل را بر بنى اسرائيل اطلاق كنيم، همانطور كه كلمات: بكر، تغلب، نزار و عدنان را بر، بنى بكر، بنى تغلب، بنى نزار و بنى عدنان اطلاق مىكنند، و ليكن در خصوص بنى اسرائيل، از حيث وقوع استعمالى نزد عرب غير معهود است. و در زمان نزول آيه، چنين استعمالى در عرب واقع نشده و قرآن كريم هم چنين مسلكى را در اين كلمه (در غير اين موارد كه آقايان ادعا مىكنند) اتخاذ نكرده با اينكه در قرآن كريم قريب به چهل مورد كلمه" بنى اسرائيل" آمده كه يكى از همان موارد خود آيه مورد بحث است كه مىفرمايد:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ ..."
از آقايان بايد پرسيد: بنا بر نظريه آنان چه فرقى بين دو مورد بود كه در يك آيه يك بار تعبير كرد به" بنى اسرائيل" و بار ديگر به" اسرائيل" با اينكه مقام از روشنترين مقام اشتباه است. و براى نادرستى كلام اين دو مفسر براى خواننده، همين كافى است كه جمع كثيرى از مفسرين همين طور فهميدهاند كه مراد از اين كلمه" يعقوب" است نه دودمان وى. و از بهترين شواهد بر اينكه منظور خود يعقوب است، جمله:" على نفسه" است كه در آن ضمير مفرد مذكر آمده است. و اگر منظور جمعيت بنى اسرائيل بود، بايد يا مىفرمود:" الا ما حرم اسرائيل على نفسها" و به اعتبار جماعت ضمير مؤنث به ايشان برگرداند و يا بفرمايد:" على نفسهم".
" قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ"" بگو، پس تورات را بياوريد و بخوانيد، اگر راست مىگوئيد." يعنى اين كار را بكنيد تا روشن شود كه كداميك از دو فريق بر حقند، ما يا شما؟ و اين جمله جوابى است كه خداى تعالى بر پيامبرش القاء فرموده است.
" فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ" از ظاهر اين آيه بر مىآيد كه كلام خداى تعالى و خطابى از جناب او به پيامبرش باشد، بنا بر اين منظور از آن اين است كه رسول گرامى خود را خوشدل سازد، كه دشمنان يهوديش (با بيانى كه گذشت) ستمكارند. چون بر خدا دروغ مىبندند، و هم تعريضى است بر يهود، و جريان كلام بر سبيل كنايه است.
______________________________________________________
صفحهى 539
و اما اينكه تتمه كلام رسول خدا ص باشد، احتمالى است كه با ظاهر آيه نمىسازد چون در جمله:" مِنْ بَعْدِ ذلِكَ"" كاف" خطاب به مفرد آمده. و اگر كلام رسول خدا ص بود قهرا اين خطاب به عموم مىبود و مىبايست به صورت" ذلكم" مىآمد.
و به هر حال چه تتمه كلام خدا باشد و چه كلام رسول خدا (ص)، در اين جهت حرفى نيست كه كلام بر سبيل كنايه جريان يافته، مطلب مسلم خود را در برابر خصم با ترديد و يا بگو، سربسته آورد. تا جايى براى قبول آن در دل خصم باز كند، نظير آيه:" إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ- ما و يا شما بر طريق هدايت و يا در ضلالت آشكاريم" «1» كه بر همين روش جارى شده است.
[ظلم، قبل از روشن شدن حقيقت براى ظالم، محقق نمىشود]
در جمله:" مِنْ بَعْدِ ذلِكَ" كلمه" ذلك" اشاره است به بيان و حجتى كه قبلا آورده بود. در اينجا سؤالى پيش مىآيد و آن اين است كه: مفترى دروغپرداز هميشه ظالم است، چرا فرمود: بعد از اين بيان ظالمند؟ جوابش اين است: هم چنان كه ديگران گفتهاند: ظلم قبل از روشن شدن حقيقت محقق نمىشود و قصر در جمله:" فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ- ايشانند ستمكاران"، قصر قلب است. چه اينكه از كلام خداى تعالى باشد و چه تتمه كلام رسول خدا ص باشد. (و به جاى اينكه عمل آنان را منحصر در ظلم كند و بفهماند غير از ظلم، نام ديگرى نمىتوان بر عمل آنان نهاد، از باب مبالغه، ظلم را منحصر در عمل آنان كرده و ظالم را منحصر در ايشان نموده، فرمود، تنها ايشان ستمكارانند" مترجم".)
" قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ..."
يعنى: وقتى معلوم شد در آنچه به شما خبر مىدهم و دعوتتان مىكنم، حق با من است، پس مرا پيروى كنيد و به دين من درآئيد و اعتراف كنيد به اينكه گوشت شتر حلال است و همچنين همه طيبات كه خدا حلالش كرده، حلال است و اگر قبلا بر شما حرام كرده بود، به عنوان مجازات و عقوبت ظلم شما بوده، هم چنان كه خود خداى تعالى اينطور خبر داده است.
پس جمله:" فَاتَّبِعُوا ..." به منزله كنايه است از پيروى دين رسول خدا ص و اگر نام دين آن جناب را نبرد و به جاى آن فرمود: پيروى كنيد دين ابراهيم را براى اين بود كه مخاطبين اين خطاب دين ابراهيم را قبول داشتند. خواست اشاره كند به اينكه: دين اسلام هم كه من شما را به آن دعوت مىكنم همان دين حنيف و فطرى ابراهيم است. چون دين فطرى هيچگاه انسان را از خوردن گوشت پاكيزه و رزقهاى پاكيزه ديگر جلوگيرى نمىكند.
_______________
(1)" سوره سبأ، آيه 24".
______________________________________________________
صفحهى 540
بحث روايتى [(روايتى در باره حرام نمودن اسرائيل گوشت شتر را بر خود)]
در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:" اسرائيل را وضع چنين بود كه هر وقت گوشت شتر مىخورد، دردى كه در خاصره داشت، شديد مىشد از اين رو اين گوشت را بر خود حرام كرد، و اين قبل از نزول تورات بود و بعد از نزول تورات نه آن را تحريم كرد و نه خودش از آن گوشت خورد." «1» «2»
مؤلف: قريب به اين روايت از طريق اهل سنت و جماعت نيز نقل شده است. و اينكه در روايت فرمود:" نه آن را تحريم كرد و نه خود از آن گوشت خورد." منظور اسرائيل نيست، چون اسرائيل در آن زمان زنده نبود، بلكه منظور موسى (ع) است و اگر نام موسى را نبرد، براى اين بود كه مقام، دلالت بر آن مىكرد. و احتمال هم دارد كه جمله:" و لم ياكله"- با ضمه ياء و تشديد كاف- از مصدر" تاكيل" باشد- يعنى تمكين از خوردن- و معنايش اين باشد كه:
موسى نه آن را حرام كرد و نه در اختيار كسى قرار داد تا بخورد. چون از كتاب تاج استفاده مىشود كه باب تفعيل و باب مفاعله از ماده" اكل- خوردن" به يك معنا است. و چون باب مفاعله آن، يعنى مؤاكله به معناى هم غذا شدن است، قهرا تاكيل هم به همين معنا خواهد بود.
_______________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 184 ش 86 ط تهران.
(2) كافى ج 5 ص 306 ح 9.
کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
93 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :92
فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِن بَعْدِ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
94 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :92
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
95 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :92
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِینَ
96 - [سوره آلعمران (3): آيات 96 تا 97]
ترجمه آيات
اولين خانه عبادتى كه براى مردم بنا نهاده شد، آن خانهاى است كه در مكه واقع است، خانهاى پر بركت كه مايه هدايت همه عالميان است (96).
در آن خانه آياتى روشن و مقام ابراهيم هست و هر كس داخل آن شود، ايمن است و بر هر كس كه مستطيع باشد، زيارت آن خانه واجب است. و هر كس به اين حكم خدا كفر بورزد، خدا از همه عالم بىنياز است (97).
بيان آيات
اين دو آيه، به يك شبهه ديگر يهود پاسخ مىدهد. شبههاى كه باز از جهت نسخ بر مؤمنين وارد مىكردند. و آن شبهه در مساله قبله و برگشتن آن از مسجد الاقصى به مسجد الحرام پيش آمد كه در تفسير آيه:" فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ..." «1» گفتيم: برگشتن قبله
_______________
(1)" سوره بقره، آيه 144".
______________________________________________________
صفحهى 542
يكى از امور مهمى بود كه تاثيرهاى عميقى- هم مادى و هم معنوى- در زندگى اهل كتاب و مخصوصا يهود گذاشت. علاوه بر اينكه با عقيده آنان به محال بودن نسخ سازگار نبود، به خاطر همين جهات، بعد از آمدن حكم قبله و برگشتن آن به طرف مكه تا مدتهاى مديد مشاجره و بگومگوى آنان با مسلمين به درازا كشيد.
[پاسخ به شبههاى ديگر كه يهود در مورد تغيير قبله و نسخ القاء مىكردند در آيه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ..."]
و آنچه از آيه مورد بحث بر مىآيد اين است كه يهوديان در القاى شبهه، هم شبهه نسخ را پيش كشيده بودند و هم شبهه انتساب حكم به ملت ابراهيم را. در نتيجه حاصل شبهه آنان اين مىشود كه چگونه ممكن است، در ملت ابراهيم مكه قبله شود با اينكه خداى تعالى در اين ملت، بيت المقدس را قبله كرده و آيا اين سخن غير از نسخ چيز ديگرى است؟ با اينكه نسخ در ملت حقه ابراهيم محال و باطل است.
آيه شريفه جواب داده كه كعبه قبل از ساير معابد براى عبادت ساخته شده چون اين خانه را ابراهيم ساخت و بيت المقدس را سليمان بنا نهاد كه قرنها بعد از ابراهيم بوده است.
" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ..."
كلمه" بيت" معنايش معروف است و مراد از" وضع بيت" براى مردم، ساختن و معين كردن آن براى عبادت مردم است، براى اينكه مردم آن را وسيلهاى قرار دهند براى پرستش خداى سبحان، و از دور و نزديك به همين منظور به طرف آن روانه شوند و يا به طرف آن عبادت كنند، و آثارى ديگر بر آن مترتب سازند. همه اينها از تعبير به" بكه" (كه به معناى محل ازدحام است) استفاده مىشود و مىفهماند كه مردم براى طواف و نماز و ساير عبادات و مناسك، پيرامون اين خانه ازدحام مىكنند و اما اينكه اين اولين خانهاى باشد كه بر روى زمين براى انتفاع مردم ساخته شده باشد لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، و نمىرساند كه قبل از مكه، هيچ خانهاى ساخته نشده بود.
و مراد از كلمه" بكه" زمين مكه است، و اگر آن را" بكه" خوانده، براى اين است كه مردم در اين سرزمين ازدحام مىكنند، و چه بسا گفته باشند كه بكه همان مكه است. و بكه خواندنش از باب تبديل ميم به با است، مثل اينكه كلمه" لازم" را لازب، و كلمه" راتم" را، راتب تلفظ نموده و نيز در كلماتى ديگر اين تركيب را مرتكب مىشوند. بعضى ديگر گفتهاند:
بكه غير مكه است. مكه نام شهر است، ولى بكه، نام حرم است بعضى ديگر گفتهاند: نام مسجد الحرام است. و بعضى ديگر گفتهاند: نام خصوص محل طواف است.
[معناى" مبارك بودن" و" هدايت بودن" بيت اللَّه الحرام]
كلمه" مبارك" از مصدر" مباركه" باب مفاعله از ثلاثى مجرد" بركت" است و بركت به معناى خير بسيار، و مبارك به معناى محلى است كه خير كثير بدانجا افاضه مىشود.
______________________________________________________
صفحهى 543
و اين كلمه هر چند در بركات دنيوى و اخروى (هر دو) استعمال مىشوند، الا اينكه از ظاهر مقابل قرار گرفتنش با جمله" هُدىً لِلْعالَمِينَ" بر مىآيد كه: مراد از آن افاضه بركات دنيوى است، كه عمده آن وفور ارزاق و بسيار شدن انگيزهها براى عمران و آباد كردن آن، با حضور و تجمع در آن براى زيارت و عبادت و نيز انگيزهها براى احترام آن است.
در نتيجه، برگشت معناى اين آيه، به معناى آيه زير است كه مىفرمايد:" رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ" «1».
اين بود معناى مبارك بودن بيت، و اما هدايت بودنش به اين است كه خداى تعالى با تاسيس آن و تشريع عباداتى در آن، سعادت آخرتى مردم را به ايشان نشان دهد و علاوه بر آن ايشان را به كرامت و قرب خدا برساند. و بيت الحرام از روزى كه به دست ابراهيم ساخته شد، اين خاصيت هدايت را داشته و همواره مقصد قاصدان و معبد عابدان بوده است.
قرآن كريم هم دلالت مىكند بر اينكه حج و مراسمش براى اولين بار در زمان ابراهيم (ع) و بعد از فراغتش از بناى آن تشريع شد و خداى تعالى در اين باره فرمود:" وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ" «2».
و نيز در خطاب به ابراهيم مىفرمايد:" وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ." «3» و اين آيه به طورى كه ملاحظه مىكنيد دلالت دارد بر اينكه اين اعلام و دعوت با اجابت عموم مردم، چه نزديكان و چه مردم دور از عشاير و قبايل روبرو خواهد شد و نيز قرآن دلالت مىكند بر اينكه اين شعار الهى تا زمان شعيب، بر استقرار و معروفيتش در بين مردم باقى بوده است. براى اينكه در گفت و گويى كه از موسى و شعيب حكايت مىكند، از قول شعيب مىفرمايد:
" إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ"
_______________
(1) اى پروردگار ما، من ذريه خودم راى در ذرهاى خشك و بىگياه، نزد بيت الحرامت سكونت دادم. اى پروردگار ما، تا نماز بپا دارند. پس دلهايى از مردم راى متمايل به سويشان كن، و از ميوهها روزيشان ده، باشد كه شكرگزارى كنند." سوره ابراهيم، آيه 37".
(2) ما به ابراهيم و اسماعيل عهد كرديم كه بايد خانه مرا براى طواف كنندگان و اهل اعتكاف، و ركوع و سجود پاك سازيد." سوره بقره، آيه 125".
(3) مراسم حج راى در مردم اعلام كن، تا از هر نقطه دور، پاى پياده و بر مركبهاى لاغر نزدت آيند.
" سوره حج، آيه 27".
______________________________________________________
صفحهى 544
«1» كه منظورش از حج يك سال است، و اين نيست مگر به خاطر اينكه در آن تاريخ سالها به وسيله حج شمرده مىشده و با تكرر حج، مكرر مىشده است.
و همچنين در دعوت ابراهيم، ادله زيادى به چشم مىخورد كه دلالت مىكند بر اينكه خانه كعبه همواره معمور به عبادت و آيتى در هدايت بوده است. «2»
و در جاهليت عرب هم كعبه مورد احترام و تعظيم بوده و به عنوان اينكه حج جزء شرع ابراهيم است، به زيارت حج مىآمدند و تاريخ گوياى اين است كه اين معنا اختصاص به عرب جاهليت نداشته بلكه ساير مردم نيز كعبه را محترم مىدانستند و اين خود فى نفسه هدايتى است براى اينكه باعث توجه مردم به خدا و ذكر اوست.
و اما بعد از ظهور اسلام كه امر واضحتر است. چون نام كعبه از آن روز همه مشارق و مغارب جهان را پر كرد، و كعبه يا با خودش و از نزديك و يا با ذكر خيرش از دور خود را بر فهم و قلب مردم عرضه نمود و مردم را در عبادات مسلمين و اطاعاتشان و قيام و قعودشان (و حتى هنگام خوابيدنشان) و سر بريدن حيواناتشان و ساير شؤونشان متوجه خود ساخت.
[كعبه، هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت است و هدايت آن فراگير مىباشد]
پس كعبه به تمامى مراتب هدايت از خطور ذهنى گرفته تا انقطاع تام از دنيا و اتصال كامل به عالم معنا، و به تمام معنا هدايت است و حق است اگر بگوئيم كه مس نمىكنند آن را مگر بندگان مخلص خداوند.
علاوه بر اين، كعبه عالم اسلام را به سعادت دنيائيشان نيز هدايت مىكند و اين سعادت عبارت است از وحدت كلمه، و ائتلاف امت و شهادت منافع خود، و عالم غير اسلام را هم هدايت مىكند به اينكه از خواب غفلت بيدار شوند و به ثمرات اين وحدت توجه كنند و ببينند كه چگونه اسلام قواى مختلفه و سليقههاى متشتت و نژادهاى گوناگون را با هم متفق و برادر كرده است.
از اينجا دو نكته روشن مىشود: اول اينكه كعبه هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت هر دو است. هم چنان كه به جميع مراتب هدايت است. در حقيقت هدايت مطلقه است.
دوم اينكه: نه تنها براى جماعتى خاص، بلكه براى همه عالم هدايت است، مثلا: آل ابراهيم، و يا عرب، و يا مسلمين. براى اينكه هدايت كعبه دامنهاش وسيع است.
_______________
(1) من مىخواهم، يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در آورم، با اين شرط كه هشت حج اجيرم شوى، حال اگر خودت ده سالش كنى، كردهاى." سوره قصص، آيه 27".
(2) به سوره ابراهيم مراجعه فرمائيد.
______________________________________________________
صفحهى 545
[آيات بيناتى كه در بيت اللَّه است (فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ)]
" فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ" كلمه" آيات" هر چند به صفت" بينات" متصف شده، و اين اتصاف تخصصى در موصوف" آيات" را مىرساند، الا اينكه اين مقدار تخصص و تعين ابهام آن را برطرف نمىسازد و چون مقام، مقام بيان مزاياى بيت است، و مىخواهد مفاخرى را از بيت بشمارد كه به خاطر آن شرافت بيشترى از ساير بناها دارد، مناسب آن است كه بيانى بياورد كه هيچ ابهامى باقى نگذارد، و اوصافى را بشمارد كه غبار و ابهام و اجمال در آن نباشد و همين خود يك شاهدى است بر اينكه جملات بعدى يعنى جمله:" وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً" و جمله" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ ..." و ساير جملات تا آخر آيه، همه بيان است براى جمله" آياتٌ بَيِّناتٌ".
پس آيات عبارت است از اينكه: اولا: مقام ابراهيم است، ثانيا: و هر كس داخل آن شود، امنيت دارد، ثالثا: و حج و زيارتش بر مردم مستطيع واجب است.
البته ما نمىخواهيم توجيهى را كه از كلام بعضى از مفسرين به نظر مىرسد بگوئيم، آن مفسر گفته: جملههاى سهگانه، عطف بيان و يا بدل است از كلمه" آيات". چون اين گفتار صحيح نيست، زيرا در اين صورت بايد به هر وسيله شده جملهها را چه خبريش و چه انشائيش را به صورت مفرد در آورده، مثلا بگوييم در اين" بيت" آياتى است: يكى مقام ابراهيم، و يكى امن براى هر كس كه داخلش شود، و يكى وجوب حجش براى هر كس كه دسترسى به آن دارد، و براى اين كار بايد حرف" ان" را در تقدير بگيريم، و جمله انشائيه" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ ..." را هم به جملهاى خبريه برگردانيم. و آن وقت، آن را عطف به ما قبل نموده و يا به وسيله عطف مفردش كنيم، و يا آنكه در آن نيز حرف" ان" را تقدير بگيريم، و در نتيجه آيه را به اين صورت درآوريم:" فيه آيات بينات و فيه مقام ابراهيم و فيه الامن لمن دخله و وجوب حجه لمن استطاع ..." تا سخن آن مفسر درست شده، جملات سهگانه با عطف بيان و يا بدل شود و اين آيه شريفه به هيچ وجه مساعد با آن نيست.
بلكه اين سه جمله هر يك به غرضى خاص آورده شده: يكى اخبار از اين است كه مقام ابراهيم در اين مكان است. يكى ديگر، انشاء حكم وجوب حج است. چيزى كه هست از آن جا كه هر سه بيانگر آيات نيز هست، فائده بيان را در بر دارد. نه اينكه از نظر ادبى عطف بيان باشند.
مثل اينكه خود ما به يكديگر بگوئيم: فلانى مرد شريفى است، او پسر فلان شخص است، ميهماننواز است، و بر ما واجب است كه مثل او باشيم كه خواننده عزيز به روشنى مىداند، اين چند جمله نه مىتوانند بدل از جمله اول باشند و نه عطف بيان براى آن.
______________________________________________________
صفحهى 546
" مَقامُ إِبْراهِيمَ ..."
اين جمله مبتدايى است كه خبرش حذف شده، و تقدير كلام" فيه مقام ابراهيم" است، و مقام ابراهيم سنگى است كه جاى پاى ابراهيم (ع) در آن نقش بسته است.
اخبار بسيار زيادى در دست است كه دلالت دارد بر اينكه سنگ اصلى كه ابراهيم بر روى آن مىايستاده تا ديوار كعبه را بالا ببرد در زير زمين، در همين مكانى كه فعلا مقامش مىنامند دفن شده و مقام ابراهيم كنار مطاف، روبروى ضلع ملتزم قرار دارد، و ابو طالب عموى رسول خدا ص در قصيده لاميه خود از اين معنا خبر داده و مىگويد:
" و موطئ ابراهيم فى الصخر رطبة *** على قدميه حافيا غير ناعل" «1»
و چه بسا از جمله" مَقامُ إِبْراهِيمَ" فهميده شود كه يا خود خانه مقام ابراهيم است و يا اينكه در اين خانه جاى معينى بوده كه ابراهيم در آن مكان مخصوص، به عبادت خداى سبحان مىايستاده است.
[استخدام دو جانبه يك كلام، از عجائب لطائف قرآن كريم است]
ممكن هم هست كه بگوئيم تقدير كلام" هى مقام ابراهيم و الامن و الحج" بوده است آن گاه دو جمله" وَ مَنْ دَخَلَهُ" و" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ" كه دو جمله انشايى است به جاى دو جمله خبرى قرار گرفتهاند. و اين خود از اعجوبههاى اسلوب قرآن است كه كلامى را كه به منظور غرضى آورده، در غرض ديگر نيز استخدام مىكند، و اين را به جاى آن مىآورد تا شنونده از شنيدن اين، به آن غرض هم منتقل بشود. و گوينده با كوتاهترين كلام دو جور استفاده كرده باشد، و هر دو جهت را حفظ نموده باشد نظير مواردى كه گوينده مىخواهد از كسى خبرى را بدهد، عين كلام او را بياورد. مثل اين آيه كه مىفرمايد:
" كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ، لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ" «2» و يا اين آيه كه مىفرمايد:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ ..." «3» و آيه:" أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ ..." «4» كه بيان استخدامى كه در اين دو آيه شده، و علت آن در تفسير آيه دوم گذشت.
_______________
(1) جاى پاى ابراهيم در صخره نرم شده و پاهاى برهنه و بدون نعلينش در آن فرو رفت.
(2) همه به خدا و ملائكه او و كتبش و فرستادگانش ايمان آوردند (دقت بفرمائيد)" لا نفرق" ما بين احدى از فرستادگانش فرق نمىگذاريم." سوره بقره، آيه 285".
(3) آيا نديدى آن كس را كه به احتجاج پرداخت با ابراهيم در باره پروردگارش ..." سوره بقره، آيه 258".
(4) يا مانند آن كس كه به دهكدهاى گذر كرد ..." سوره بقره، آيه 259".
______________________________________________________
صفحهى 547
و نظير آيه زير كه مىفرمايد:" يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ" «1» و باز نظير آيه" وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ..." «2» كه به جاى كلمه" بر" در دومى، و به جاى كلمه" قلب سليم" در اولى صاحب آن دو را آورده است و نظير آيه" مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ ..." «3» همچنين غالب مثالهاى وارده در قرآن كريم كه در آنها استخدام شده است.
خواننده عزيز براى آگاهى بيشتر خوب است به تفسير يك يك آياتى كه به عنوان مثال آورديم، مراجعه نموده وجه استخدام در هر آيه را از نظر بگذراند و بنا بر اين، آهنگ اين آيه كه مىفرمايد:" فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ ... عَنِ الْعالَمِينَ" در تردد بين انشاء و اخبار آهنگ مانند آيه زير است كه مىفرمايد:" وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ" «4».
ملاحظه فرموديد كه اين آيه مانند آيه مورد بحث، مطالب را به صورت جملههاى خبرى و انشايى بيان مىكند. بدون اينكه بين اين دو قسم جمله فاصلهاى بيندازد.
و اين بيانى كه ما كرديم، غير از بيان ديگران است كه جملات دوم و سوم آيه را بدل از جمله اول گرفتند كه بيان تفاوت آن گذشت. و به فرض كه بخواهيم حتما آن جملات را بدل
_______________
(1) روزى كه مال و فرزندان سودى نمىدهد، مگر كسى كه با قلب سليم نزد خدا آيد." سوره شعراء، آيه 89".
(2) ليكن نيكوكار كسى است كه ايمان بياورد به خدا ..." سوره بقره، آيه 177".
(3) مثل كسانى كه كافر شدند مانند مثل كسى است كه صدايش كنند به چيزى كه نمىشنود ...
" سوره بقره، آيه 171".
(4) بنده ما ايوب را بياد آر، آن زمان كه به درگاه پروردگارش ندا داد: كه شيطان مرا سخت عذاب و رنج رسانيده. (به او خطاب كرديم) پاى به زمين بزن (همين كه پا به زمين زد، چشمه آبى پيدا شد) اين آب خنك و گوارايى است، خود را بشوى، و از آن بياشام، (تا از هر درد و المى آسوده شوى) و ما اهل و فرزندان قبليش را كه از او مرده بودند، و به تعداد همانان فرزندانى ديگر به او عطا كرديم و اين رحمتى از ما و مايه تذكرى براى صاحبان خرد بود. (و آن گاه خطابش كرديم به خاطر اينكه سوگند خوردهاى همسرت را صد چوب بزنى) دستهاى تركه نازك (به تعدادى كه سوگند خوردهاى) به دست بگير (و يك بار به همسرت بزن) تا سوگندت را نشكسته باشى. ايوب را خويشتندار و بندهاى خوب يافتيم، كه بسيار به درگاه ما رجوع مىكرد.
" سوره ص، آيه 44".
______________________________________________________
صفحهى 548
بگيريم، بايد جمله" مَقامُ إِبْراهِيمَ" را بدل بگيريم از" آياتٌ بَيِّناتٌ" و آن دو جمله بعد را استينافى بدانيم، كه بر دو بدل حذف شده دلالت كند، و تقدير آيه:" فيه آيات بينات مقام ابراهيم و آمن للداخل و حج للمستطيع" باشد.
و جاى هيچ شكى نيست كه هر يك از اين امور آيت روشنى است كه با وقوع خود بر خداى تعالى دلالت مىكند و مقام خداى تعالى را بياد مىآورد، چون معناى كلمه" آيت" چيزى جز علامت و راهنما به چيز ديگر، نيست. حال به هر نحو كه دلالت بكند، چه به وجود خودش و چه به آثارش، و كدام علامتى بهتر و روشنتر از مقام ابراهيم است كه اهل دنيا را به سوى خدا جلب نموده و به عظمت مقام او راهنمايى كند؟ و كدام بنائى چون كعبه كه واردين خود را در دامن امن و امان خود مىپذيرد، آيت و علامت او است؟ و چه مناسك و مراسم و عبادتى كه ميليونها نفر را در يك جا جمع نموده و همهساله صحنه بندگى انسانها را به نمايش مىگذارد و با گذشت زمان كهنه نمىشود، بهتر از اين مناسك علامت و آيت او است؟.
[" آيت" اعم از معجزه و خارق العاده است و مقام ابراهيم و امنيت داخلى به بيت و وجوب حج البيت بهترين آيات مىباشند]
شايد بعضى خيال كنند كه آيت و علامت خدا بايد چيزى خارق العاده و بر هم زننده سنت طبيعت باشد و اين صحيح نيست، چون نه لفظ آيه و مفهومش، آيت را منحصر در معجزه كرده، و نه قرآن كريم اين كلمه را منحصرا در معجزه استعمال نموده، معجزه خارق العاده يكى از مصاديق آيت است، نه معناى آيت. به شهادت اينكه در آيه" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها ..." «1»، آيت را در معناى وسيعى استعمال كرده كه حتى بطور قطع احكام منسوخه در شريعتهاى سابق را نيز شامل مىشود.
و در آيه:" أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ" «2» آن را در معناى علامت استعمال كرده، و هم چنين آياتى ديگر از قرآن كريم كه در آنها كلمه" آيت" در غير مورد معجزه استعمال شده است.
بنا بر اين اشكالى كه متوجه بعضى از مفسرين است از اينجا روشن مىشود، چون او گفته: مقام ابراهيم امرى خارق العاده است و مىتوان آيتش خواند. و اما امنيت خانه خدا و وجوب حج، چون از مقوله معجزه نيست، و در نتيجه آيت نيستند، بايد بگوئيم براى غرضى ديگر ذكر شدهاند، نه براى بيان لفظ آيت.
همچنين مفسرينى ديگر اصرار ورزيدهاند، بر اينكه مراد از" آياتٌ بَيِّناتٌ" امورى ديگر
_______________
(1) هر چه از آيات قرآن را نسخ كنيم يا حكم آن را متروك سازيم ..." سوره بقره، آيه 106".
(2) چرا در هر مكان مرتفعى، به بيهوده، نشانى بنا مىكنيد." سوره شعرا، آيه 128".
______________________________________________________
صفحهى 549
از خواص معجزهآساى كعبه است (نه مقام ابراهيم بودن، و نه امن بودن، و نه وجوب حج آن)- و ما از ذكر كامل اين اقوال خوددارى نموديم. اگر كسى بخواهد، مىتواند در بعضى از تفاسير مطول، آنها را مطالعه كند- وجه نادرستى اين قول هم روشن شد، براى اينكه وقتى اين سخن درست است كه كلمه" آيات" تنها به معناى آيتهاى خارق العاده باشد، و همانطور كه گفتيم، هيچ دليلى بر اين معنا نيست.
[جمله:" مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً" در صدد بيان حكم تشريعى است نه اخبار از يك خاصيت تكوينى]
پس حق مطلب اين است كه جمله:" وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً" در اين زمينه است كه حكمى تشريعى را بيان كند، نه يك خاصيت تكوينى را. «1»
چيزى كه هست اينكه از اين جمله- كه جمله خبرى است- مىتوان استفاده كرد كه قبل از اسلام هم حكم امنيت اين خانه تشريع شده بود. هم چنان كه چه بسا اين معنا از دعاى ابراهيم كه در دو سوره" ابراهيم" و" بقره" نقل شده، استفاده بشود، مؤيد اين استفاده اين است كه، قبل از بعثت هم عرب جاهليت اين حق را براى بيت محفوظ داشتند. معلوم مىشود اين رسم به زمان ابراهيم (ع) متصل مىشده، و از جعليات خود عرب جاهليت نبوده است.
و اما اينكه شايد بعضى احتمال دهند كه مراد از آيه مورد بحث اين باشد كه به عنوان خبر غيبى بفرمايد: فتنهها و حوادث هولناك و سالب امنيت در اين خانه رخ نمىدهد و در هر جاى دنيا هر حادثهاى پيش آيد، دامنهاش بدانجا كشيده نمىشود جوابگويش جنگها و كشتارها و ناامنىهايى است كه در طول تاريخ، در اين مكان مقدس پيش آمده، مخصوصا حوادثى كه قبل از نزول اين آيه در آنجا رخ داده و آيه شريفه:" أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ" «2» بيش از اين دلالت ندارد كه امنيت در اين مكان استقرار و استمرار مىيابد، از اين جهت كه مردم اين مكان را مقدس و واجب الاحترام مىدانند، چون وجوب تعظيم آن در شريعت ابراهيم ثابت شده شريعت ابراهيم هم در آخر به تشريع خدا منتهى مىشود نه به تكوين او.
_______________
(1) (اگر خاصيت تكوينى مسجد الحرام اين بود كه هر كس داخل بشود امنيت پيدا مىكند.
طاغيانى چون يزيد بن معاويه نمىتوانست مخالف و دشمن خود، عبد اللَّه بن زبير را در آن خانه از بين ببرد.
بلكه به بلاى ابرهه و لشكريانش دچار مىشد" مترجم").
(2) مگر نديدند كه ما مكه را حرم امن كرديم، در حالى كه بلاد اطراف آن مورد هجوم دشمنان است." سوره عنكبوت آيه 67".
______________________________________________________
صفحهى 550
و همچنين است حال آيهاى كه دعاى ابراهيم را حكايت نموده و مىفرمايد:" رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً" «1» و يا مىفرمايد:" رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً" «2» كه از خداى تعالى درخواست مىكند، مكه را بلد امن كند، و خداى تعالى به زبان تشريع دعايش را مستجاب مىكند، و همواره دلهاى بشر را به قبول اين امنيت سوق مىدهد.
" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا" كلمه" حج" بكسره حا (البته بفتحه نيز قرائت شده) در اصل به معناى قصد بوده است.
و سپس در قصد زيارت بيت اختصاص يافته، به طريق مخصوصى كه شرع آن را بيان كرده است و كلمه" سبيلا" تميزى است از جمله" استطاع" و اين آيه، متضمن تشريع حج است، البته نه تشريع ابتدايى و بىسابقه، بلكه تشريع امضايى نسبت به تشريع قبلى ابراهيم (ع)، چون قبلا هم گفتيم كه اين مراسم در زمان ابراهيم (ع) تشريع شد و آيه:" وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ..." «3»، از آن تشريع خبر مىداد و از اينجا روشن مىشود كه آيه:" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ ..." هماهنگ آيه زير است كه از تشريع قبلى خبر مىدهد:" وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً"، هر چند كه ممكن است انشايى به نحو امضا باشد، و ليكن ظاهرتر از سياق همين است كه خبر داده باشد. و اين بر خواننده مخفى نيست.
" وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ" كلمه" كفر" در اينجا به معناى كفر در اصول دين نيست، بلكه منظور كفر به فروع است نظير كفر به نماز و زكات، يعنى ترك آن دو. پس مراد از كفر همان ترك است و كلام از قبيل به كار بردن مسبب و يا اثر در جاى سبب و يا منشا اثر است، هم چنان كه جمله:" فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ ..." از قبيل به كار بردن علت در جاى معلول است و تقدير كلام:" و من ترك الحج فلا يضر اللَّه شيئا فان اللَّه غنى عن العالمين" است. يعنى:" هر كس حج را ترك كند، ضررى به خدا نمىرساند چون خدا غنى از همه عالميان است".
بحث روايتى [(رواياتى در باره: كعبه، دحو الأرض، اولين بيت مبارك بودن بيت اللَّه، حج و ...)]
از ابن شهرآشوب، از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه در معناى آيه
_______________
(1) پروردگارا، اين شهر راى مكان امن و امان قرار ده." سوره ابراهيم، آيه 35".
(2)" سوره بقره، آيه 126".
(3) مردم راى به اداى مناسك حج اعلام كن ..." سوره حج، آيه 27".
______________________________________________________
صفحهى 551
" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ..." به مردى كه پرسيد: آيا راستى كعبه اولين بيت است؟ فرمود:" نه، قبل از كعبه خانههايى ديگر نيز بوده، ليكن كعبه اولين خانه مباركى است كه براى مردم بنا نهاده شد. خانهاى كه در آن هدايت و رحمت و بركت است و اولين كسى كه آن را بنا نهاد ابراهيم بود، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا كردند، و باز گذشت روزگار آن را ويران كرد، عمالقه براى بار سوم بنايش كردند، و براى نوبت چهارم، قريش آن را تجديد بنا نمودند". «1»
و در الدر المنثور است كه ابن منذر، و ابن ابى حاتم از طريق شعبى از على بن ابى طالب (ع) روايت آورده كه در معناى آيه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ..."
فرمود:" معنايش اين نيست كه قبل از كعبه هيچ خانهاى نبوده، بلكه منظور اين است كه كعبه اولين خانه براى عبادت خدا بود." «2»
مؤلف قدس سره: نظير اين روايت را ابن جرير هم از مطر روايت كرده، و روايات در اين معانى بسيار است.
و در علل از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:" كلمه" بكه" قطعه زمينى است كه كعبه در آن واقع شده و كلمه" مكه" به معناى شهر مكه است." «3»
و باز در همان كتاب است كه آن حضرت فرمود:" اگر مكه را بكه گفتند، براى اين است كه مردم در اين محل بك مىكنند" (يعنى ازدحام مىنمايند). «4»
و در همان كتاب، از امام باقر (ع) روايت شده، كه فرمود:" اگر مكه را بكه خواندند، براى اين بود كه در آن زن و مرد مخلوط و درهمند، مىبينى زنى پيش رويت و زنى ديگر طرف راستت، و زنى طرف چپت مشغول نمازند و تو شانه به شانه زنى نماز مىخوانى و هيچ عيبى هم ندارد، در حالى كه اين كار در ساير نقاط كراهت دارد." «5».
و باز در همان كتاب است كه امام باقر (ع) فرمود: خداى تعالى وقتى مىخواست زمين را خلق كند، بادها را فرمان داد تا به شكم آب بزنند، و آب را به موج در آورند آبها در اثر طوفان كف كرده، همه كفها يك جا جمع شد، كه همان محل فعلى كعبه است، آن گاه آن را به صورت كوهى از كف، در آورده، زمين را از زير (دامنه) آن كوه بگسترانيد. و آيه شريفه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً ..." سخن از همين مطلب دارد. «6»
_______________
(1) تفسير البرهان ج 1 ص 301 ش 36 ط قم.
(2) در المنثور ج 2 ص 52.
(3 و 4) علل الشرائع ص 397 باب 137 ط بيروت.
(5 و 6) علل الشرائع باب 137 ص 397 ط بيروت.
______________________________________________________
صفحهى 552
پس اولين بقعهاى كه خدا از زمين خلق كرد، كعبه بود. و ساير نقاط از ناحيه كعبه گسترده و كشيده شد. مؤلف قدس سره: اخبار در مساله" دحو الارض" و كشيده شدن آن از زير كعبه بسيار زياد است. و اين اخبار نه مخالفتى با كتاب خدا دارد و نه برهانى عقلى آن را رد مىكند. تنها حرفى كه هست اين است كه طبيعىدانان قديم معتقد بودند به اينكه، زمين عنصرى است بسيط، و قديم، و اين نظريه با روايات مذكور كه آن را حادث و پديد آمده از كف آب مىداند، نمىسازد. ليكن بطلان اعتقاد آنان روشن شده و احتياجى به بيان ندارد.
اين است آن تفسيرى كه در روايات براى آيه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ..." وارد شده، و در آن كلمه" بيت" به بقعهاى از زمين تفسير شده، هر چند كه دو روايت اول با ظاهر آيه بهتر مىسازد.
و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (ع) در تفسير جمله:" فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ" آمده كه شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: اين آيات بينات چيست؟ فرمود:
يكى مقام ابراهيم است كه ابراهيم بر بالاى آن ايستاد و جاى پايش در سنگ نشست، و ديگر حجر الاسود، و سوم منزل اسماعيل است. «1» «2»
مؤلف قدس سره: و در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست و بعيد نيست كه ذكر اين امور از باب شمردن آيات بينات باشد. هر چند كه نام آنها در آيه نيامده است.
و در تفسير عياشى از عبد الصمد روايت آورده كه گفت: ابو جعفر (منصور دوانقى) از اهل مكه خواست تا خانههاى اطراف مسجد را از ايشان بخرد و به وسعت مسجد بيفزايد اهل مكه نپذيرفتند، و او هر چه تشويقشان كرد موفق به جلب رضايت آنان نشد.
ناگزير نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: من از اينها خواستم تا خانههايشان را بفروشند و بخرم خراب كنم تا مسجد را توسعه دهم، قبول نكردند و من از اين جهت سخت اندوهناكم، امام صادق (ع) فرمود: هيچ جاى غصه نيست براى اينكه منطق تو و دليلت عليه آنان روشن است. منصور پرسيد: چه منطقى عليه آنان دارم؟ فرمود: كتاب خداى تعالى.
منصور پرسيد: اين حجت در كجاى كتاب خدا است؟ فرمود: آيه شريفه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ..." براى اينكه خداى تعالى در اين آيه به تو خبر داده از اينكه اولين بيتى
_______________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 187 ش 99 ط تهران.
(2) كافى ج 4 ص 223 ح 1.
______________________________________________________
صفحهى 553
كه براى مردم بنا نهاده شده، آن بيتى است كه در بكه است. و قهرا معنايش اين مىشود كه قبل از بناى كعبه خانهاى در آنجا نبوده، و زمينهاى اطراف خانه، حريم خانه بوده، و مردم در حريم خانه خدا، خانه ساختهاند. بله اگر مردم قبل از بناى كعبه، خانههاى خود را ساخته بودند، مىتوانستند از حريم خانه خود دفاع كنند. (توجه داشته باشيد كه اين بيان، ترجمه عين الفاظ روايت نيست، بلكه مفاد آن است.)
ابو جعفر وقتى اين را شنيد، با اهل مكه در ميان گذاشت. و دليل خود را ارائه داد آنها هم قانع شده و گفتند: هر جور دوست دارى عمل كن. «1»
و در همان كتاب از حسن بن على بن نعمان روايت آورده كه گفت: وقتى مهدى (عباسى) بناى مسجد الحرام را توسعه داد، براى مربع كردن آن احتياج به خانهاى پيدا كرد كه در كنج مربع واقع شده بود، از صاحبان خانه خواست تا خانه خود را در اختيارش بگذارند ولى آنان زير بار نرفتند. مهدى از فقها پرسيد كه چه بايد بكند؟ همه گفتند خانه غصبى را نبايد داخل مسجد و جزء آن كرد. على بن يقطين به وى گفت: اى امير المؤمنين، من به موسى بن جعفر (ع) مىنويسم، آن گاه مساله تو را جواب مىدهم على نامهاى به والى مدينه نوشت، كه از موسى بن جعفر (ع) بپرس، خانهاى در كنج مسجد الحرام قرار گرفته، مىخواهيم جزء مسجدش كنيم، صاحبش رضايت نمىدهد. علاج اين كار چيست؟ والى نزد امام رفت و مساله را پرسيد، ابو الحسن (ع) پرسيد: آيا جواب لازم است و يا خيلى لزوم ندارد؟ والى گفت: هيچ چارهاى نيست جز اينكه جواب بدهيد. فرمود: بنويس، بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اگر كعبه بعد از بناى شهر مكه در مكه پديد آمده مردم مكه به حريم خود سزاوارترند. (و كعبه نمىتواند جاى مردم را بگيرد)، و اگر چنانچه اول كعبه ساخته شد و مردم پس از ساخته شدنش ميهمان كعبه شدند، و اطرافش خانه ساختند، و كعبه به حريم خود سزاوارتر است.
همين كه نامه به دست مهدى رسيد، آن را بوسيد و دستور داد خانه آن شخص را خراب كنند، اهل خانه به شكايت نزد ابى الحسن (ع) آمدند. كه نامهاى به مهدى بنويسد، اقلا پول خانه را بدهند. امام (ع) به مهدى نوشت: چيزى به ايشان بده و رضايتشان را بدست آر. او نيز چنين كرد. «2»
_______________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 185 ش 89 ط تهران.
(2) تفسير عياشى ج 1 ص 186 ش 90 ط تهران.
______________________________________________________
صفحهى 554
مؤلف قدس سره: و اين دو روايت مشتملند بر استدلالى لطيف و نيز بر مىآيد آغازگر در توسعه مسجد الحرام منصور دوانيقى بوده و بعد از او مهدى تكميلش كرده.
و در كافى از امام صادق (ع) روايت آورده در تفسير آيه:" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ..." فرموده حج و عمره هر دو است چون هر دو واجب است.
مؤلف قدس سره: اين روايت را عياشى هم در تفسير خود آورده و در آن حج را به معناى لغويش، يعنى" قصد" تفسير كرده است.
و در تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت آورده كه جمله" وَ مَنْ كَفَرَ" را به" و من ترك" (كسى كه حج را ترك كند) تفسير كرده است. «1»
مؤلف قدس سره: اين روايت را شيخ نيز در تهذيب «2» آورده، و خواننده گرامى خود مىداند كه كفر هم مانند ايمان داراى مراتبى است. و منظور از كفر در اين آيه، كفر به فروع دين است.
و در كافى از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر روايت كرده كه در حديثى راوى گفت: از آن جناب پرسيدم: پس اگر كسى از ما مسلمانان حج نكند كافر مىشود؟
فرمود: نه، و ليكن اگر كسى بگويد: مراسم حج اينطور نيست كافر شده است. «3»
مؤلف قدس سره: روايات در اين معانى بسيار است. و" كفر" در روايت بالا به معناى" رد"، تفسير شده، آيه هم با آن سازگارى ندارد. پس كفر در روايت به معناى لغويش يعنى پوشاندن حق. و اين كلمه بر حسب موارد، مصاديقى برايش معين مىشود.
بحث تاريخى
[(پيرامون بناى كعبه و چند بار تجديد بناى آن)]
اين معنا، متواتر و قطعى است كه، بانى كعبه ابراهيم خليل بوده و ساكنان اطراف كعبه بعد از بناى آن، تنها فرزندش اسماعيل و قومى از قبائل يمن بنام جرهم بودهاند. و كعبه تقريبا ساختمانى به صورت مربع بنا شده كه هر ضلع آن به سمت يكى از جهات چهارگانه: شمال، جنوب، مشرق و مغرب بوده و بدين جهت اينطور بنا شده كه بادها هر قدر هم كه شديد باشد، با
_______________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 192 ش 112 ط تهران.
(2) التهذيب ج 5 ص 18 ح 4.
(3) فروع كافى ج 4 ص 265 ش 5 ط بيروت.
______________________________________________________
صفحهى 555
رسيدن به آن شكسته شود و نتواند آن را خراب كند.
و اين بناى ابراهيم (ع) هم چنان پاى بر جا بود تا آنكه يك بار عمالقه آن را تجديد بنا كردند. و يك بار ديگر قوم جرهم (و يا اول جرهم بعد عمالقه، هم چنان كه در روايت وارده از امير المؤمنين اينطور آمده بود.) «1»
و آن گاه، وقتى زمام امر كعبه به دست قصى بن كلاب، يكى از اجداد رسول خدا ص افتاد (يعنى قرن دوم قبل از هجرت) قصى آن را خراب كرد و از نو با استحكامى بيشتر بنا نمود و با چوب دوم (درختى شبيه به نخل) و كندههاى نخل آن را پوشانيد، و در كنار آن بنائى ديگر نهاد به نام دار الندوة، كه در حقيقت مركز حكومت و شوراى با اصحابش بود. آن گاه جهات كعبه را بين طوائف قريش تقسيم نموده كه هر طايفهاى خانههاى خود را بر لبه مطاف پيرامون كعبه بنا كردند و در خانههاى خود را بطرف مطاف باز كردند.
بعضى گفتهاند: پنج سال قبل از بعثت نيز يك بار ديگر كعبه به وسيله سيل منهدم شد، و طوائف قريش عمل ساختمان آن را در بين خود تقسيم كردند، و بنائى كه آن را مىساخت مردى رومى بنام" ياقوم" بود و نجارى مصرى او را كمك مىكرد، و چون رسيدند به محلى كه بايد حجر الاسود را كار بگذارند، در بين خود نزاع كردند، كه اين شرافت نصيب كداميك از طوائف باشد؟ در آخر همگى بر آن توافق كردند كه محمد ص را كه در آن روز سى و پنجساله بود بين خود حكم قرار دهند، چون به وفور عقل و سداد رأى او آگاهى داشتند.
آن جناب دستور داد تا ردائى بياورند و حجر الاسود را در آن نهاده و به قبائل دستور داد تا اطراف آن را گرفته و بلند كنند، و حجر را در محل نصب يعنى ركن شرقى بالا بياورند. آن گاه خودش سنگ را برداشت و در جايى كه مىبايست باشد، قرار داد.
و چون خرج بنائى آنان را به ستوه آورده بود، بلندى آن را به همين مقدار كه فعلا هست گرفتند. و يك مقدار از زمين زير بناى قبلى از طرف حجر اسماعيل خارج ماند و جزء حجر شد، چون بنا را كوچكتر از آنچه بود ساختند و اين بنا هم چنان بر جاى بود تا زمانى كه عبد اللَّه زبير در عهد يزيد بن معاويه (عليهما اللعنة و العذاب) مسلط بر حجاز شد و يزيد سردارى بنام حصين به سركوبيش فرستاد، و در اثر جنگ و سنگهاى بزرگى كه لشكر يزيد با منجنيق بطرف شهر مكه
_______________
(1) تفسير البرهان ج 1 ص 301 ح 36.
______________________________________________________
صفحهى 556
پرتاب مىكردند، كعبه خراب شد و آتشهايى كه باز با منجنيق به سوى شهر مىريختند، پرده كعبه و قسمتى از چوبهايش را بسوزانيد، بعد از آنكه با مردن يزيد جنگ تمام شد، عبد اللَّه بن زبير به فكر افتاد، كعبه را خراب نموده بناى آن را تجديد كند، دستور داد گچى ممتاز از يمن آوردند، و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعيل را جزء خانه كرد، و در كعبه را كه قبلا در بلندى قرار داشت، تا روى زمين پائين آورد. و در برابر در قديمى، درى ديگر كار گذاشت. تا مردم از يك در درآيند و از در ديگر خارج شوند و ارتفاع بيت را بيست و هفت ذراع (تقريبا سيزده متر و نيم) قرار داد و چون از بنايش فارغ شد، داخل و خارج آن را با مشك و عبير معطر كرد، و آن را با جامهاى از ابريشم پوشانيد، و در هفدهم رجب سال 64 هجرى از اين كار فارغ گرديد.
و بعد از آنكه عبد الملك مروان متولى امر خلافت شد، حجاج بن يوسف به فرمانده لشكرش دستور داد تا به جنگ عبد اللَّه بن زبير برود كه لشكر حجاج بر عبد اللَّه غلبه كرد و او را شكست داده و در آخر كشت و خود داخل بيت شد و عبد الملك را بدانچه ابن زبير كرده بود خبر داد. عبد الملك دستور داد، خانهاى را كه عبد اللَّه ساخته بود خراب نموده به شكل قبلىاش برگرداند. حجاج ديوار كعبه را از طرف شمال شش ذراع و يك وجب خراب نموده و به اساس قريش رسيد و بناى خود را از اين سمت بر آن اساس نهاد، و باب شرقى كعبه را كه ابن زبير پائين آورده بود در همان جاى قبليش (تقريبا يك متر و نيم يا دو متر بلندتر از كف) قرار داد و باب غربى را كه عبد اللَّه اضافه كرده بود مسدود كرد آن گاه زمين كعبه را با سنگهايى كه زياد آمده بود فرش كرد.
وضع كعبه بدين منوال باقى بود، تا آنكه سلطان سليمان عثمانى در سال نهصد و شصت روى كار آمد، سقف كعبه را تغيير داد. و چون در سال هزار و صد و بيست و يك هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گرديد، مرمتهايى در كعبه انجام داد، و چون سيل عظيم سال هزار و سى و نه بعضى از ديوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آن را خراب كرده بود، سلطان مراد چهارم، يكى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آن را ترميم كردند و كعبه ديگر دستكارى نشد تا امروز كه سال هزار و سيصد و هفتاد و پنج هجرى قمرى و يا سال هزار و سيصد و سى و پنج هجرى شمسى است.
شكل كعبه
كعبه بنائى است تقريبا مربع، كه از سنگ كبود رنگ و سختى ساخته شده، بلندى اين
______________________________________________________
صفحهى 557
بنا شانزده متر است، در حالى كه در زمان رسول خدا ص خيلى از اين كوتاهتر بوده، آنچه كه از روايات فتح مكه بر مىآيد- كه: رسول خدا (ص)، على (ع) را به دوش خود سوار كرد، و على (ع) از شانه رسول خدا ص توانست بر بام كعبه رفته، بتهايى را كه در آنجا بود بشكند- ثابت كننده اين مدعا است.
و طول ضلع شمالى آن كه ناودان و حجر اسماعيل در آن سمت است، و همچنين ضلع جنوبى آن، كه مقابل ضلع شمالى است، ده متر و ده سانتىمتر است و طول ضلع شرقىاش كه باب كعبه در دو مترى آن از زمين واقع شده، و ضلع روبرويش يعنى ضلع غربى دوازده متر است و حجر الاسود در ستون طرف دست چپ كسى كه داخل خانه مىشود قرار دارد. در حقيقت حجر الاسود در يك متر و نيمى از زمين مطاف، در ابتداى ضلع جنوبى واقع شده، و اين حجر الاسود سنگى است سنگين و بيضى شكل و نتراشيده، رنگى سياه متمايل به سرخى دارد.
و در آن لكههايى سرخ و رگههايى زرد ديده مىشود كه اثر جوش خوردن خود بخودى تركهاى آن سنگ است.
و چهار گوشه كعبه از قديم الايام، چهار ركن ناميده مىشده: ركن شمالى را" ركن عراقى"، و ركن غربى را" ركن شامى"، و ركن جنوبى را" ركن يمانى"، و ركن شرقى را كه حجر الاسود در آن قرار گرفته" ركن اسود" ناميدند، و مسافتى كه بين در كعبه و حجر الاسود است،" ملتزم" مىنامند. چون زائر و طواف كننده خانه خدا، در دعا و استغاثهاش به اين قسمت متوسل مىشود.
و اما ناودان كه در ديوار شمالى واقع است، و آن را ناودان رحمت مىگويند چيزى است كه حجاج بن يوسف آن را احداث كرد. و بعدها سلطان سليمان در سال 954 آن را برداشت و به جايش ناودانى از نقره گذاشت. و سپس سلطان احمد در سال 1021 آن را به ناودان نقرهاى مينياتور شده مبدل كرد مينيايى كبودرنگ كه در فواصلش نقشههايى طلايى بكار رفته بود و در آخر سال 1273 سلطان عبد المجيد عثمانى آن را به ناودانى يك پارچه طلا مبدل كرد كه هم اكنون موجود است.
و در مقابل اين ناودان، ديوارى قوسى قرار دارد كه آن را حطيم مىگويند، و حطيم نيم دايرهاى است، جزء بنا كه دو طرفش به زاويه شمالى (و شرقى و جنوبى) و غربى منتهى مىشود. البته اين دو طرف متصل به زاويه نامبرده نيست، بلكه نرسيده به آن دو قطع مىشود.
و از دو طرف، دو راهرو بطول دو متر و سى سانت را تشكيل مىدهد. بلندى اين ديوار قوسى يك متر و پهنايش يك متر و نيم است. و در طرف داخل آن سنگهاى منقوشى به كار رفته. فاصله وسط
______________________________________________________
صفحهى 558
اين قوس از داخل با وسط ديوار كعبه هشت متر و چهل و چهار سانتيمتر است.
فضايى كه بين حطيم و بين ديوار است، حجر اسماعيل ناميده مىشود. كه تقريبا سه متر از آن در بناى ابراهيم (ع) داخل كعبه بوده، بعدها بيرون افتاده است. و به همين جهت در اسلام واجب شده است كه طواف پيرامون حجر و كعبه انجام شود، تا همه كعبه زمان ابراهيم (ع) داخل در طواف واقع شود. و بقيه اين فضا آغل گوسفندان اسماعيل و هاجر بوده، بعضى هم گفتهاند: هاجر و اسماعيل در همين فضا دفن شدهاند اين بود وضع هندسى كعبه.
و اما تغييرات و ترميمهايى كه در آن صورت گرفته، و مراسم و تشريفاتى كه در آن معمول بوده، چون مربوط به غرض تفسيرى ما نيست، متعرضش نمىشويم.
جامه كعبه
در سابق در رواياتى كه در تفسير سوره بقره در ذيل داستان هاجر و اسماعيل و آمدنشان به سرزمين مكه نقل كرديم، چنين داشت كه هاجر بعد از ساخته شدن كعبه، پردهاى بر در آن آويخت.
و اما پردهاى كه به همه اطراف كعبه مىآويزند، بطورى كه گفتهاند، اولين كسى كه اين كار را باب كرد، يكى از تبعهاى يمن بنام ابو بكر اسعد بود كه آن را با پردهاى نقرهباف پوشانيد، پردهاى كه حاشيه آن با نخهاى نقرهاى بافته شده بود. بعد از تبع نامبرده، جانشينانش اين رسم را دنبال كردند، و سپس مردم با رواندازهاى مختلف آن را مىپوشاندند، بطورى كه اين پارچهها روى هم قرار مىگرفت و هر جامهاى مىپوسيد، يكى ديگر روى آن مىانداختند. تا زمان قصى بن كلاب رسيد، او براى تهيه پيراهن كعبه كمكى ساليانه بعهده عرب نهاد (و بين قبائل سهمى قرار داد) و رسم او هم چنان در فرزندانش باقى بود، از آن جمله ابو ربيعة بن مغيرة يك سال اين جامه را مىداد و يك سال ديگر قبائل قريش مىدادند.
در زمان رسول خدا ص آن جناب كعبه را با پارچههاى يمانى پوشانيد و اين رسم هم چنان باقى بود، تا سالى كه، خليفه عباسى به زيارت خانه خدا رفت، خدمه بيت از تراكم پارچهها بر پشت بام كعبه شكايت كردند و گفتند: مردم اينقدر پارچه بر كعبه مىريزند كه خوف آن هست، خانه خدا از سنگينى فرو بريزد. مهدى عباسى دستور داد همه را بردارند، و به جاى آنها، فقط سالى يك پارچه بر كعبه بياويزند. كه اين رسم هم چنان تا امروز باقى مانده
______________________________________________________
صفحهى 559
و البته خانه خدا، پيراهنى هم در داخل دارد. و اولين كسى كه داخل كعبه را جامه پوشانيد، مادر عباس بن عبد المطلب بود، كه براى فرزندش عباس نذر كرده بود.
مقام و منزلت كعبه
كعبه در نظر امتهاى مختلف مورد احترام و تقديس بود. مثلا هنديان آن را تعظيم مىكردند و معتقد بودند به اينكه روح" سيفا" كه به نظر آنان اقنوم سوم است، در حجر الاسود حلول كرده، و اين حلول در زمانى واقع شده كه سيفا با همسرش از بلاد حجاز ديدار كردند.
و همچنين صابئينى از فرس و كلدانيان، كعبه را تعظيم مىكردند، و معتقد بودند كه كعبه يكى از خانههاى مقدس هفتگانه است- كه دومين آن مارس است، كه بر بالاى كوهى در اصفهان قرار دارد. و سوم، بناى مندوسان است كه در بلاد هند واقع شده است. چهارم نوبهار است كه در شهر بلخ قرار دارد. پنجم بيت غمدان كه در شهر صنعاء است، و ششم كاوسان مىباشد كه در شهر فرغانه خراسان واقع است. و هفتم خانهاى است در بالاترين شهرهاى چين و گفته شده كه كلدانيان معتقد بودند كعبه خانه زحل است، چون قديمى بوده و عمر طولانى كرده است.
فارسيان هم آن را تعظيم مىكردند، به اين عقيده كه روح هرمز در آن حلول كرده. و بسا به زيارت كعبه نيز مىرفتند.
يهوديان هم آن را تعظيم مىكردند، و در آن خدا را طبق دين ابراهيم عبادت مىكردند، و در كعبه صورتها و مجسمههايى بود، از آن جمله تمثال ابراهيم و اسماعيل بود كه در دستشان چوبهاى از لام داشتند. و از آن جمله صورت مريم عذراء و مسيح بود، و اين خود شاهد بر آن است كه هم يهود كعبه را تعظيم مىكرده و هم نصارا.
عرب هم آن را تعظيم مىكرده، تعظيمى كامل و آن را خانهاى براى خداى تعالى مىدانسته و از هر طرف به زيارتش مىآمدند، و آن را بناى ابراهيم مىدانسته، و مساله حج جزء دين عرب بوده كه با عامل توارث در بين آنها باقى مانده بود.
توليت كعبه
توليت بر كعبه در آغاز با اسماعيل و پس از وى با فرزندان او بوده، تا آنكه قوم جرهم بر
______________________________________________________
صفحهى 560
دودمان اسماعيل غلبه يافت و توليت خانه را از آنان گرفته و بخود اختصاص داد، و بعد از جرهم اين توليت به دست عمالقه افتاد كه طايفهاى از بنى كركر بودند و با قوم جرهم جنگها كردند.
عمالقه همهساله در كوچهاى زمستانى و تابستانى خود در پائين مكه منزل مىكردند.
هم چنان كه جرهمىها در بالاى مكه منزل برمىگزيدند.
با گذشت زمان دو باره روزگار به كام جرهمىها شد و بر عمالقه غلبه يافتند، تا توليت خانه را بدست آوردند، و حدود سيصد سال در دست داشتند، و بر بناى بيت و بلندى آن اضافاتى نسبت به آنچه در بناى ابراهيم بود پديد آوردند.
بعد از آنكه فرزندان اسماعيل زياد شدند و قوت و شوكتى پيدا كردند و عرصه مكه بر آنان تنگ شد، ناگزير در صدد برآمدند تا قوم جرهم را از مكه بيرون كنند كه سرانجام با جنگ و ستيز بيرونشان كردند. در آن روزگار بزرگ دودمان اسماعيل عمرو بن لحى بود، كه كبير خزاعه بود، بر مكه استيلا يافته، متولى امر خانه خدا شد، و اين عمرو همان كسى است كه بتها را بر بام كعبه نصب نموده و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد و اولين بتى كه بر بام كعبه نصب نمود، بت" هبل" بود كه آن را از شام با خود به مكه آورد و بر بام كعبه نصب كرد، و بعدها بتهايى ديگر آورد، تا عده بتها زياد شد، و پرستش بت در بين عرب شيوع يافت و كيش حنفيت و يكتاپرستى يكباره رخت بربست.
در اين باره است كه" شحنة بن خلف جرهمى"،" عمرو بن لحى" را خطاب كرده و مىگويد:
" يا عمرو انك قد احدثت آلهة *** شتى بمكة حول البيت انصابا
و كان للبيت رب واحد ابدا *** فقد جعلت له فى الناس اربابا
لتعرفن بان اللَّه فى مهل *** سيصطفى دونكم للبيت حجابا" «1»
ولايت و سرپرستى خانه تا زمان حليل خزاعى هم چنان در دودمان خزاعه بود كه حليل اين توليت را بعد از خودش به دخترش همسر قصى بن كلاب واگذار نمود، و اختيار باز و بسته كردن در خانه و به اصطلاح كليد دارى آن را به مردى از خزاعه بنام ابا غبشان خزاعى داد.
ابو غبشان اين منصب را در برابر يك شتر و يك ظرف شراب، به قصى بن كلاب بفروخت. و اين
_______________
(1) اى عمرو، اين تو بودى كه خدايانى گوناگون اطراف بيت پديد آورده و نصب كردى. خانه خدا، ربى واحد و جاودانه داشت، اين تو بودى كه مردم را به شرك و پرستش ارباب گوناگون واداشتى.
بزودى خواهى فهميد كه خداى تعالى، در آينده نزديكى، از غير شما، پردهدارى براى بيت انتخاب خواهد كرد.
______________________________________________________
صفحهى 561
عمل در بين عرب مثلى سائر و مشهور شد كه هر معامله زيانبار و احمقانه را به آن مثل زده و مىگويند:" اخسر من صفقة ابى غبشان" «1».
در نتيجه سرپرستى كعبه به تمام جهاتش به قريش منتقل شد و قصى بن كلاب بناى خانه را تجديد نمود كه قبلا به آن اشاره كرديم، و جريان به همين منوال ادامه يافت، تا رسول خدا ص مكه را فتح نمود و داخل كعبه شد و دستور داد عكسها و مجسمهها را محو نموده، بتها را شكستند و مقام ابراهيم را كه جاى دو قدم ابراهيم در آن مانده و تا آن روز در داخل ظرفى در جوار كعبه بود برداشته در جاى خودش كه همان محل فعلى است دفن نمودند و امروز بر روى آن محل قبهاى ساخته شده داراى چهار پايه، و سقفى بر روى آن پايهها، و زائرين خانه خدا بعد از طواف، نماز طواف را در آنجا مىخوانند.
روايات و اخبار مربوط به كعبه و متعلقات دينى بسيار زياد و دامنهدار است و ما به اين مقدار اكتفاء نموديم، آنهم به اين منظور كه خوانندگان آيات مربوط به حج و كعبه به آن اخبار نيازمند مىشوند.
و يكى از خواص اين خانه كه خدا آن را مبارك و مايه هدايت خلق قرار داده، اين است كه احدى از طوائف اسلام، در باره شان آن اختلاف ندارد.
_______________
(1) (اين معامله) زيانبارتر از معامله ابى غبشان است.
فِیهِ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ مَّقَامُ إِبْرَاهِیمَ وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ
97 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :96
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ شَهِیدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ
98 - [سوره آلعمران (3): آيات 98 تا 101]
ترجمه آيات
بگو، اى اهل كتاب، چرا به آيات خدا كفر مىورزيد، با اينكه خداى تعالى بر آنچه مىكنيد ناظر و شاهد است (98).
بگو، اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده، از راه خدا جلوگيرى مىكنيد و آن راه را كج و معوج مىخواهيد، با اينكه خود شما شاهد بر حقانيت آنيد، و خدا به هيچ وجه از آنچه مىكنيد غافل نيست (99).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شما اگر طايفهاى از اهل كتاب را (كه راه خدا را كج و معوج مىخواهند اطاعت كنيد، شما را بعد از آنكه ايمان آورديد، از دينتان بر مىگردانند (و مثل خودشان) كافر مىسازند (100).
و چگونه كفر مىورزيد با اينكه آيات خدا بر شما تلاوت مىشود و فرستاده او در بين شما است. و هر كس خود را بخدا بسپارد، به سوى صراط مستقيم هدايت مىشود (101).
______________________________________________________
صفحهى 563
بيان آيات
[بيان ارتباط اين آيات با آيات سابق مربوط به يهود]
اين آيات بطورى كه ملاحظه مىكنيد با اتصالى كه در سياق دارد، دلالت دارد بر اينكه اهل كتاب (البته طايفهاى از ايشان، يعنى يهود و يا طايفهاى از يهود) كفر به آيات خدا داشتهاند و مؤمنين را از راه خدا باز مىداشتهاند، به اين طريق كه راه خدا را در نظر مؤمنين كج و معوج جلوه داده و راه ضلالت و انحراف را در نظر آنان، راه مستقيم خدا جلوهگر مىساختند.
براى مؤمنين القاى شبههها مىكردند، تا به اين وسيله حق را كه راه آنان است، باطل و باطل خود را حق جلوه دهند.
آيات قبلى هم دلالت داشت بر انحراف ديگر آنان. و آن اين بود كه حليت همه طعامها قبل از آمدن تورات را منكر بودند، و مساله نسخ شدن حكم قبله و برگشتن آن از بيت المقدس به كعبه را انكار مىكردند.
پس اين آيات، متمم آيات سابق است كه متعرض مساله حليت طعام، قبل از نزول تورات بود و اينكه كعبه اولين بيت عبادت به شمار مىآمد.
پس اين آيات به دنبال همان بيانات مىخواهد يهود و يا طايفهاى از ايشان را توبيخ كند كه چرا القاى شبهه مىكنند؟ و چرا مؤمنين را در دينشان دچار سرگيجه مىسازند؟ و نيز مىخواهد مؤمنين را تحذير كند، از اينكه يهوديان را در دعوتشان اطاعت كنند و بفهماند كه اگر اطاعت كنند كارشان به كفر به دين حق مىانجامد و نيز مىخواهد ترغيب و تشويقشان كند به اينكه متمسك بخدا گردند، تا به سوى صراط ايمان راه يافته هدايتشان دوام بپذيرد.
ليكن بطورى كه صاحب المنار، در جلد چهارم، در تفسير سوره آل عمران در ذيل همين آيه نقل كرده، سيوطى، در كتاب لباب النقول، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفته:
" شاش بن قيس" (كه مردى يهودى بوده) به چند نفر از قبيله اوس و خزرج برخورد كرد ديد، اين دو قبيله كه سالها با هم جنگ داشتند، با يكديگر صحبت مىكنند، گل مىگويند و گل مىشنوند، بسيار ناراحت شد و به جوانى كه همراهش بود گفت برو ميان اين دو طايفه را تيره كن، پهلوى اين دو طايفه بنشين و كشتهگانى را كه در جنگ بعاث به دست آن طايفه ديگر از دست دادند، بيادشان بياور. از آنجا برخيز نزد آن طايفه ديگر برو و كشتهگان آنان را نيز كه در آن جنگ از دست دادند، بيادشان بياور. آن جوان چنين كرد و دوباره آن دو طايفه را واداشت تا با يكديگر بگو مگو كنند. اين به آن افتخار كند و آن به اين فخر بفروشد تا آنكه در آخر يكى از
______________________________________________________
صفحهى 564
اين دو طايفه و يكى ديگر از آن طايفه بجان هم افتادند، از اوس مردى بنام اوس بن قرظى و از خزرج مردى بنام جبار بن صخر، رو در روى هم به يكديگر بد و بيراه گفتند. و در نتيجه همه اوسيان و همه خزرجيان پر از خشم شده، برخاستند كه به جان هم بيفتند. در اين ميان خبر به رسول خدا ص رسيد، خودش برخاست و به ميان ايشان آمده موعظتشان كرد و بينشان صلح برقرار ساخت، هر دو طايفه شنيدند و اطاعت كردند و خداى تعالى در باره آن دو نفر يعنى اوس و جبار اين آيه را نازل كرد: «1»" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ..."
و در باره شاش بن قيس، اين آيه را فرستاد:" يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ..." «2»
و اين روايت خلاصه روايتى است كه الدر المنثور آن را از زيد بن اسلم بطور مفصل نقل كرده و قريب به آن، از ابن عباس و غيره نقل شده است.
و به هر حال آيات مورد بحث با بيانى كه ما كرديم بيشتر انطباق دارد، تا با آنچه در اين روايت آمده، و اين براى خواننده روشن است علاوه بر اينكه آيات مورد بحث، سخن از كفر و ايمان و شهادت يهود و تلاوت آيات خدا بر مؤمنين و امثال اين مطالب دارد، كه همه آنها با بيان ما مناسبتر است و مؤيد گفتار ما كه گفتيم:" اين آيات متمم آيات قبل است"، آيه شريفه زير است كه مىفرمايد:" وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ ..." «3»
" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ..."
مراد از آيات به قرينه وحدت سياق، همان حليت طعام قبل از نزول تورات و برگشتن قبله در اسلام به سوى كعبه است.
" قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ..."
كلمه" صد" به معناى برگرداندن است. و جمله" تبغونها" به معناى" تطلبون السبيل" و كلمه" عوج" به معناى متمايل و نيز به معناى تحريف شده است. مىخواهد بفرمايد:
چرا راه خدا را معوج و غير مستقيم مىخواهيد و در جستجوى اين كاريد.
_______________
(1) تفسير المنار ج 4 ص 15- 16.
(2) تفسير المنار ج 4 ص 15 ط بيروت.
(3) بسيارى از اهل كتاب، دوست مىدارند، بتوانند شما را كه ايمان آوردهايد، از دينتان برگردانند و مثل خودشان كافر سازند. بس كه نسبت به شما حسد دارند." سوره بقره، آيه 109".
______________________________________________________
صفحهى 565
" وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ ..."
يعنى، شما مىدانيد كه قبل از نزول تورات طعامها همه حلال بود، و نيز مىدانيد كه يكى از خصائص نبوت پيامبر آخر الزمان برگشتن قبله او از بيت المقدس بطرف كعبه است، همه اينها را در كتاب آسمانى خود يافتهايد.
در اين جمله شهادت يهود را محاذى شهادت خدا در آيه قبل قرار داده كه مىفرمود:
خداى تعالى شاهد بر عمل يهود و كفر ايشان است و در اين محاذى قرار دادن دو شهادت، لطفى است كه بر خواننده پوشيده نيست. چون از يك سو فرموده يهوديان خود شاهد بر حقيقت همان چيزى هستند كه انكارش مىكنند. و از سوى ديگر مىفرمايد: خداى تعالى هم شاهد است بر انكار و كفر ايشان.
و چون در اين آيه، شهادت را به يهود نسبت داد، آخر آيه قبلى را در اين آيه تكرار نكرد و نفرمود:" و انتم شهداء و اللَّه شهيد على ما تعملون"، بلكه به جاى آن فرمود:" وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ" تا مفاد كلام چنين شود: شهادت سندى مستقل در حقانيت اسلام، و بطلان عقائد ايشان است. بطورى كه ديگر، گويى احتياج ندارد كه با شهادت خدا، سنديتش تكميل گردد.
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ ..."
مراد از" فريق" همانطور كه در سابق گفتيم يا همه يهوديان است و يا طايفهاى از ايشان و در جمله" وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ ..." در اين مقام است كه بفهماند چگونه به تحريك يهوديان كافر مىشويد با اينكه رسول در بين شما است و تمسك به حق را براى شما ممكن مىسازد، چون اگر شما در هنگامى كه آن جناب آيات را بر شما تلاوت مىكند، خوب گوش فرا دهيد. و در آن تدبر كنيد و اگر تدبرتان كم بود و يا نتوانستيد ابتدا به رسول مراجعه كنيد، و خلاصه اگر به خاطر اين جهت پارهاى از حقايق براى شما مجهول باقى ماند، به رسول كه هميشه در بين شما است و از شما دور نيست و هيچگاه بين شما و او حائل و دربانى نبوده مراجعه كنيد تا حق را برايتان روشن كند.
و اين عمل يعنى رجوع به پيغمبر و ابطال شبهههايى كه يهود القا كرده و تمسك به آيات خدا و دست به دامن رسول شدن، خود اعتصام به خدا و رسول است. و اعتصام به خدا و رسول هم در حقيقت اعتصام بخدا است. و كسى كه به خدا اعتصام كند و به دامن او چنگ بزند، به سوى صراط مستقيم هدايت شده است.
پس مراد از" كفر" در جمله" وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ" كفر بعد از ايمان است. و جمله" وَ
______________________________________________________
صفحهى 566
أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ ..." كنايه است از امكان اعتصام به آيات خدا و به رسول در اجتناب از كفر.
و جمله" وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ" به منزله كبراى كلى است براى اين مطلب و همه مطالب نظير آن.
و مراد از" هدايت به سوى صراط مستقيم"، راه يافتن به ايمانى ثابت است. چون چنين ايمانى صراطى است كه نه اختلاف مىپذيرد و نه تخلف، صراطى است كه سالكان خود را در وسط خود جمع مىكند و نمىگذارد از راه منحرف شده و گمراه كردند.
و در اينكه با تعبير ماضى محقق" فقد هدى" مطلب را محقق نمود و فاعل را حذف كرد، دلالتى است بر اينكه اين فعل خود بخود محقق، و اين هدايت حاصل مىشود. چه فاعلش متوجه باشد، و چه نباشد، به عبارت واضحتر: مىفهماند كه هر كس به خدا تمسك و اعتصام جويد، هدايتش قطعى است، چه خودش متوجه باشد و چه نباشد.
و از آيه شريفه اين معنا روشن مىشود كه كتاب و سنت در دلالت و روشنگرى هر حقى كه ممكن است اشخاص در باره آن گمراه كردند، كافى است. چون مىفرمايد: تمسك به خدا كه همان تمسك به كتاب خدا است، و اعتصام به رسول خدا ص كه همان تمسك به سنت آن جناب است، نمىگذارد در هيچ موردى حق و باطل بر كسى مشتبه گردد.
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَهَا عِوَجًا وَأَنتُمْ شُهَدَاءُ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
99 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :98
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تُطِیعُوا فَرِیقًا مِّنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ یَرُدُّوکُم بَعْدَ إِیمَانِکُمْ کَافِرِینَ
100 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :98
صفحه : 62
بزرگتر
کوچکتر
بدون ترجمه
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
تصویر
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
92 - [سوره آلعمران (3): آيات 92 تا 95] ترجمه آيات شما هرگز به خير نمىرسيد تا آنكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد، و هر چه را انفاق كنيد خداى تعالى به آن دانا است (92). همه طعامها براى بنى اسرائيل حلال بود، مگر آنچه را كه خود اسرائيل از پيش (قبل از نزول تورات) بر خود حرام كرده بود. بگو اگر راست مىگوئيد، و گفته مرا قبول نداريد تورات را بياوريد و بخوانيد (93). پس هر كس بعد از اين بر خدا دروغ ببندد چنين كسانى ستمگرانند (94). بگو خداى تعالى راست گفته، پس تنها ملت و كيش ابراهيم را پيروى كنيد كه كيش او مطابق فطرت است و او از مشركين نبوده (95). بيان آيات ارتباط آيه اول با ما قبلش واضح و روشن نيست، ممكن هم هست در ضمن آياتى كه ______________________________________________________ صفحهى 532 ترديدى در ارتباط آنها به يكديگر نيست، نازل نشده باشد. و در سابق (در تفسير آيه: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا ...) «1» توجه فرموديد كه نظير اين اشكال در آنجا هم بود، چون تاريخ نزول آن با تاريخ آيات قبل و بعدش تطبيق نمىكرد. و چه بسا كه مفسرين در توجيه و پاسخ اين اشكال گفته باشند: خطاب در اين آيه هم مانند آيه قبل و بعدش به بنى اسرائيل است. و حاصل معنايش بعد از آن توبيخها و ملامتها كه در سابق از ايشان شد- كه چرا اينقدر مال دوست هستيد، و مال و منال را بر دين خدا ترجيح مىدهيد- اين است كه شما در ادعاى خود كه مىگوئيد با خدا و انبياى او نسبت داريد و اهل بر و تقوا مىباشيد. دروغ مىگوئيد، براى اينكه شما اموال زبده و گرانبهاى خود را بيش از خدا و راه خدا دوست مىداريد و در بذل آن بخل مىورزيد، و جز اموال پس ماندهها و بنجل را در راه او انفاق نمىكنيد، چيزى را انفاق مىكنيد كه دلها تعلقى به آن ندارد. و اعتنايى به از بين رفتن آن و گم شدنش نمىكند با اينكه هيچ كس به خير و بر نمىرسد مگر با انفاق چيزى كه دوست بدارد، و زبده مال او باشد. چون راه خدا گنجينهاى است كه اموال پسنديده شما در آن فوت نمىشود. اين خلاصه توجيهى است كه پيرامون اتصال آيه به ما قبل و ما بعدش گفته شده، ولى همه مىدانند كه بيهوده دست و پا زدن است. و اما ارتباط بقيه آيات به آيات قبل روشن است و هيچ ترديدى در آن نيست. " لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ" كلمه" تنالوا" جمع حاضر از مضارع" نيل" است. و نيل به معناى رسيدن به چيزى است و كلمه" بر" به معناى باز بودن دست و پاى آدمى در كار خير مىباشد. [" بر" به معناى توسع در خير است و اعم از خير اعتقادى و عملى مىباشد (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى ...)] راغب مىگويد: كلمه" بر" (بفتحه باء) در مقابل كلمه" بحر" مىباشد و به معناى خشكى است و چون اولين تصورى كه از خشكىها و بيابانها به ذهن مىرسد، وسعت و فراخناى آن است. لذا كلمه" بر" (بكسره باء) را از آن گرفتند تا در مورد توسع در فعل خير استعمال كنند. «2» و منظورش از" فعل خير" اعم از فعل قلب و فعل بدن است، هم به فعل قلب- از قبيل اعتقاد حق و نيت طاهره- شامل مىشود، و هم به فعل جوارح- از قبيل انفاق در راه خدا و ساير اعمال صالح- هم چنان كه مىبينيم در آيه زير كلمه" بر" در هر دو قسم از خوبى استعمال شده است. _______________ (1)" سوره آل عمران، آيه 64". (2) مفردات راغب ص 40. ______________________________________________________ صفحهى 533 " لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ." «1» (چون مىفرمايد:" بر و خوبى اين نيست كه رو به سوى مشرق و مغرب كنيد، و ليكن بر آن است كه بخدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبيا ايمان بياوريد، و در جنگها و فقرها و شدايد صبر كنيد" (تا اينجا كلمه" بر" در اعمال قلبى استعمال شده است)" و مال خود را با اينكه دوست مىداريد، به ذوى القربى و يتيمان و مساكين و ابن سبيل و سائلين و بردگان بدهيد. و نماز بخوانيد، و زكات بپردازيد و به عهد خود وفا كنيد" اينها همه اعمال بدنى است و كلمه" بر" در مورد آن استعمال شده است." مترجم") [انفاق مال مورد علاقه از اركان" بر" است و مجاهدت در انفاق مال بيشتر و دشوارتر است] و از انضمام آيه مورد بحث با آيهاى كه از نظرتان گذشت، اين معنا روشن مىشود كه انفاق مال- با داشتن علاقه شديد به آن- يكى از اركان بر است كه تحقق بر در خارج جز با اجتماع آن اركان صورت نمىگيرد. بله در آيه مورد بحث، انفاق، نتيجه بر و آن غايتى معرفى شده كه انسان را به آن مىرساند و اين به ما مىفهماند كه خداى تعالى عنايت و اهتمام بيشترى به اين جزء از آن اركان دارد. چون او خالق انسانها است و مىداند تعلق قلبى انسان به آنچه بدست آورده و جمع كرده، جزء غريزه اوست. او دوست دارد مال را جمع كند و بشمارد (كه ديروز فلان مقدار بود، امروز به فلان مقدار رسيد.) و كانه اين غريزه جزء نفس آدميان است. بطورى كه اگر قسمتى از آن را از دست بدهد، مثل اين است كه جزئى از جان خود را از دست داده، پس مجاهدت انسان در انفاق مال، بيشتر و دشوارتر از ساير عبادات و اعمال است، چون در آنها فوت و زوال و كمبود، چشمگير نيست. از اينجا اشكالى كه در كلام بعضى از مفسرين است روشن مىشود، كه گفتهاند: اصلا" بر" يك معنا دارد، و آن انفاق از چيزى است كه دوست مىدارى. و گويا اين مفسر، آيه را از اين قبيل دانسته كه كسى به طرف خطابش بگويد:" از درد گرسنگى نجات نمىيابى مگر آنكه غذا بخورى." و يا مثلا:" از درد سر نجات نمىيابى مگر آنكه دوا بخورى." و اين گفتارش به دليل آيه سوره بقره كه گذشت، مردود است. _______________ (1)" سوره بقره، آيه 177". ______________________________________________________ صفحهى 534 و نيز از آيه سوره بقره معلوم شد كه مراد از بر همان معناى ظاهرى و لغوى كلمه است، يعنى توسع در خير (و يا دست و دل باز بودن در كار خير.) براى اينكه آيه مذكور، اين كلمه را به تمامى رؤس و مهمات خيرات معنا كرده است، خيرات اعتقادى و عملى. پس اينكه بعضى گفتهاند: مراد از آن، تنها احسان خدا و انعام اوست. و يا آن ديگرى گفته: مراد از آن، خصوص بهشت است، درست نيست. " وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ" اين جمله تشويق انفاقگران است، تا وقتى كه انفاق مىكنند خوشحال باشند به اينكه مال عزيز و محبوبشان هدر نرفته و انفاقشان بىاجر نمانده است. بلكه خدايى كه دستور انفاق به آنان داده، به انفاقشان و آنچه انفاق مىكنند، آگاه است. " كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" كلمه" طعام" به معناى هر خوردنىاى است كه جنبه غذايى داشته باشد، ولى در اصطلاح اهل حجاز تنها بر گندم اطلاق مىشود. به اين معنا كه اگر قيدى و قرينهاى با آن نباشد هر جا گفته شود، از آن معناى گندم را مىفهمند. و كلمه" حل" در مقابل حرمت است. و گويا اين معنا را از آنجا بخود گرفته، و حلال را از اين جهت حلال گفتهاند كه كلمه" حل" در اصل به معناى باز كردن گره است هم چنان كه در مقابل آن كلمه" عقد" به معناى گره و گره زدن و پاى بستن است. و گره باز كردن نوعى آزاد كردن است. و حلال بودن چيزى براى انسان نيز نوعى آزادى است براى او. و كلمه" اسرائيل" در اصل نام يعقوب پيغمبر (ع) بوده است و او را بدين سبب اسرائيل ناميده بودند كه سخت در راه خدا مجاهدت مىكرده و موفق و مظفر به آن بوده است. از سوى ديگر اهل كتاب هم اين كلمه را به كسى اطلاق مىكنند كه مظفر و غالب بر خدا باشد و چون معتقدند كه يعقوب با خدا در محلى بنام فنيئيل كشتى گرفته، و پشت خدا را به خاك رسانده. «1» لذا او را اسرائيل ناميدند. و اين از سخنانى است كه قرآن آن را تكذيب، و عقل هم آن را محال مىداند و جمله:" إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ" اين جمله استثنايى است از طعام نام برده در بالا و جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" متعلق است به كلمه" كان" كه در جمله اولى قرار داشت. و معناى آيه اين است كه: خداى تعالى قبل از نزول تورات چيزى از خوردنىها را بر بنى اسرائيل حرام نكرده بود مگر همانهايى را كه يعقوب بر خودش حرام كرده بود. _______________ (1) نقل از تورات ص 50. ______________________________________________________ صفحهى 535 و در جمله:" قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" اين مقدار دلالت هست بر اينكه، بنى اسرائيل قبل از نزول تورات منكر حليت همه طعامها بودهاند. اصول عقايد آنان نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون بنى اسرائيل معتقد بودهاند بر اينكه نسخ شدن احكام از محالات است كه تفصيل اين عقيده آنان در تفسير آيه:" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها ..." «1» گذشت. پس يهود بالطبع نمىتوانستهاند مضمون آيه زير را بپذيرند كه فرموده: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ" «2». و همچنين از دو آيه بعد، كه مىفرمايد:" قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ..." بدست مىآيد كه يهود همين انكار خود را (اينكه قبل از تورات همه طعامها بر آنان حلال بوده ولى به خاطر ظلمى كه كردند حلالهايى بر آنها حرام شده) وسيلهاى قرار داده بودند براى القاى شبهه بر مسلمين و اعتراض بر گفتار رسول خدا ص كه از ناحيه پروردگارش به مسلمانان خبر مىداد كه دين همانا ملت ابراهيم است و حنيف است. يعنى ملت فطرى است، افراط و تفريط در آن نيست و اين، چگونه ممكن بود با اينكه بنا به گفته آنها (يهوديان) ابراهيم يهودى و بر شريعت تورات بود و چگونه ممكن است شريعتش مشتمل باشد بر حليت چيزى كه شريعت تورات آن را حرام مىداند، چون اين نسخ است و نسخ هم كه امرى محال است. [شبههاى كه يهوديان در مساله" نسخ" القاء مىكردند و پاسخ به آنها در آيه:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا ..."] بنا بر اين روشن شد كه آيه شريفه تنها در اين مقام است كه شبههاى را كه يهود خواسته است القا كند دفع نمايد، و گويا اين شبهه را تنها براى مؤمنين القا كردهاند نه براى رسول خدا (ص)، چون خداى تعالى غالبا وقتى مىخواهد شبههاى را از يهود دفع كند عين آن را نقل مىنمايد، مانند آيه:" وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ" «3» و آيه: وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً" «4» و آيه:" وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ" «5» و آيات بسيار ديگر. و همچنين آيه: _______________ (1)" سوره بقره، آيه 106". (2)" پس به خاطر ظلمى كه از ناحيه يهود سر زد، طيباتى راى كه بر آنان حلال بود، حرام كرديم. " سوره نساء، آيه 160". (3)" سوره مائده، آيه 64". (4)" سوره بقره، آيه 80". (5)" سوره بقره، آيه 88". ______________________________________________________ صفحهى 536 " قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ" «1» كه چند آيه بعد از آيات مورد بحث است. ولى در آيه مورد بحث عين شبهه را نقل كرده و اين ظهور در آن دارد كه يهود اين سخن را به رسول خدا ص نگفتهاند. بلكه اين شبههاى بوده كه براى مؤمنين القاء مىكردند و هر وقت به مؤمنين برمىخوردند، ضمن گفتگو آن را مىگنجاند. و حاصلش اين است كه به مؤمنين مىگفتند: اين پيغمبر شما چگونه ممكن است صادق باشد با اينكه از نسخ (يك مساله محال و نشدنى) خبر مىدهد و مىگويد: خداى تعالى فقط به خاطر ظلمى كه بنى اسرائيل كردند، طيبات را بر آنان حرام كرد، و اين تحريم وقتى صادق است كه قبلا آن طيبات حلال بوده باشد و اين همان نسخ است كه بر خداى تعالى جائز نيست، چون محرمات دائما محرم است و ممكن نيست حكم خدا تغيير كند. حاصل جوابى كه رسول خدا ص به تعليم خداى تعالى داده، اين است كه تورات ناطق است، به اينكه همه طعامها قبل از نازل شدن تورات حلال بوده و اگر قبول نداريد توراتتان را بياوريد و بخوانيد آن وقت معلوم مىشود كه شما صادقيد يا نه. (اين سؤال و جواب چيزى است كه از مجموع آيه:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ ... إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ" استفاده مىشود.) و اگر اين را نمىپذيريد و حاضر نيستيد تورات را بياوريد و بخوانيد، پس اعتراف كنيد كه به خداى تعالى دروغ مىبنديد، و ستمكار هستيد. و اين مطلبى است كه از جمله" فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ ... هُمُ الظَّالِمُونَ" استفاده مىشود. و با اين بيانى كه كردم معلوم شد من در دعوتم صادقم، پس ملت و كيش مرا كه همان كيش ابراهيم است و حنيف است بپذيريد. (و اين معنا از جمله" قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ..." استفاده مىشود). اين بود بيانى كه ما در توضيح معناى آيه داشتيم. ولى مفسرين در اين باره بيانات مختلف ديگرى دارند، و على اى حال، همه قبول دارند كه آيه شريفه متعرض بيان شبههاى است كه يهود وارد كردهاند، شبههاى كه همانطور كه گفتيم، مربوط به مساله نسخ است. [دو قول بى اعتبار در مورد شبهه القايى يهود و در مورد تحريم اسرائيل برخى طعامها را بر خود] از ميان بيانات مذكور عجيبتر از همه، بيان بعضى از مفسرين است كه گفتهاند: آيه شريفه در مقام پاسخ به شبههاى است كه يهود در مساله نسخ دارد، و تقرير شبهه اين است كه يهود همواره مىگفت: اين محمد! اگر تو بر كيش ابراهيم و ساير پيامبران هستى هم چنان كه ادعا _______________ (1)" سوره آل عمران، آيه 100". ______________________________________________________ صفحهى 537 مىكنى پس چرا آنچه بر ابراهيم و بر انبيا حرام بوده، از قبيل: گوشت شتر و غيره را حلال مىكنى؟ و تو بايد بدانى بعد از اين عمل، يعنى مباح كردن محرمات بر انبياى ديگر، نمىتوانى ادعا كنى كه انبيا را قبول دارى، و مصدق و موافق دين ايشانى. و نيز نمىتوانى تنها سخن از ابراهيم بگويى و ادعا كنى كه من از همه به او نزديكتر و سزاوارترم. و حاصل پاسخى كه خداى تعالى داده اين است كه تمامى خوردنىها براى همه مردم و از آن جمله براى بنى اسرائيل حلال بوده، و ليكن بنى اسرائيل به دست خود و به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، چيزهايى را بر خود حرام كردند، به اين معنا كه خدا به كيفر آن سيئات، آن چيزها را بر آنان تحريم كرد، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ" «1». پس منظور از كلمه" اسرائيل" يعقوب نيست، بلكه دودمان اسرائيل (بنى اسرائيل) است. هم چنان كه خود يهوديان هم اين كلمه را در معناى بنى اسرائيل استعمال مىكنند. و معناى اينكه به دست خود، بر خود حرام كردند، اين است كه: به دست خود كارهاى زشتى كردند و خدا آن طيبات را بر آنان تحريم كرد. و جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" متعلق به جمله" حَرَّمَ إِسْرائِيلُ" است. و اگر منظور از كلمه" اسرائيل" يعقوب مىبود، بايد جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" لغو و كلامى زايد باشد، چون بديهى بود كه يعقوب قبل از تورات زندگى مىكرده است. پس ديگر لازم نبود اين قيد را در كلام بياورد." اين بود خلاصه بيان آن مفسر." بعضى ديگر نظير همين بيان را آوردهاند، با اين تفاوت كه گفتهاند: منظور از تحريم بنى اسرائيل بر خود، اين نيست كه وحى خداى سبحان طيباتى را بر آنان حرام كرده باشد، مثلا: بخاطر ظلمى كه كرده بودند، خدا به وسيله وحى به يكى از انبيايش آنها را تحريم كرده باشد، بلكه خود بنى اسرائيل آنها را بر خود حرام كرده بودند، همانطور كه عرب جاهليت بنا به حكايت خداى تعالى در كتابش، چيزهايى را بر خود حرام مىكردند. همه اينها تكلفى مرتكب شدهاند كه اهل خبره آن را نمىپسندد. و كلام را از مجراى خودش خارج كردهاند، و عمده چيزى كه باعث شده اين دو مفسر اينطور خود را به زحمت بيندازند جمله:" مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ" است كه آن را متعلق به جمله" حَرَّمَ إِسْرائِيلُ" _______________ (1) بخاطر ظلمى كه از يهوديان سر زد، طيباتى را كه بر ايشان حلال بود، بر آنان تحريم كرديم. " سوره نساء آيه 160". ______________________________________________________ صفحهى 538 گرفتهاند، با اينكه متعلق به جمله:" كانَ حِلًّا ..." است كه در صدر كلام قرار دارد. و جمله" إِلَّا ما حَرَّمَ ..." استثنايى معترضه است. از اينجا روشن مىشود كه براى رو به راه شدن معناى آيه، هيچ حاجتى نيست به اينكه كلمه" اسرائيل" را به معناى" بنى اسرائيل" بگيريم، همانطور كه اين دو مفسر گرفته و پنداشتهاند، بدون اين توجيه، معناى آيه تمام نمىشود. علاوه بر اين هر چند جايز است كلمه اسرائيل را بر بنى اسرائيل اطلاق كنيم، همانطور كه كلمات: بكر، تغلب، نزار و عدنان را بر، بنى بكر، بنى تغلب، بنى نزار و بنى عدنان اطلاق مىكنند، و ليكن در خصوص بنى اسرائيل، از حيث وقوع استعمالى نزد عرب غير معهود است. و در زمان نزول آيه، چنين استعمالى در عرب واقع نشده و قرآن كريم هم چنين مسلكى را در اين كلمه (در غير اين موارد كه آقايان ادعا مىكنند) اتخاذ نكرده با اينكه در قرآن كريم قريب به چهل مورد كلمه" بنى اسرائيل" آمده كه يكى از همان موارد خود آيه مورد بحث است كه مىفرمايد:" كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ ..." از آقايان بايد پرسيد: بنا بر نظريه آنان چه فرقى بين دو مورد بود كه در يك آيه يك بار تعبير كرد به" بنى اسرائيل" و بار ديگر به" اسرائيل" با اينكه مقام از روشنترين مقام اشتباه است. و براى نادرستى كلام اين دو مفسر براى خواننده، همين كافى است كه جمع كثيرى از مفسرين همين طور فهميدهاند كه مراد از اين كلمه" يعقوب" است نه دودمان وى. و از بهترين شواهد بر اينكه منظور خود يعقوب است، جمله:" على نفسه" است كه در آن ضمير مفرد مذكر آمده است. و اگر منظور جمعيت بنى اسرائيل بود، بايد يا مىفرمود:" الا ما حرم اسرائيل على نفسها" و به اعتبار جماعت ضمير مؤنث به ايشان برگرداند و يا بفرمايد:" على نفسهم". " قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ"" بگو، پس تورات را بياوريد و بخوانيد، اگر راست مىگوئيد." يعنى اين كار را بكنيد تا روشن شود كه كداميك از دو فريق بر حقند، ما يا شما؟ و اين جمله جوابى است كه خداى تعالى بر پيامبرش القاء فرموده است. " فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ" از ظاهر اين آيه بر مىآيد كه كلام خداى تعالى و خطابى از جناب او به پيامبرش باشد، بنا بر اين منظور از آن اين است كه رسول گرامى خود را خوشدل سازد، كه دشمنان يهوديش (با بيانى كه گذشت) ستمكارند. چون بر خدا دروغ مىبندند، و هم تعريضى است بر يهود، و جريان كلام بر سبيل كنايه است. ______________________________________________________ صفحهى 539 و اما اينكه تتمه كلام رسول خدا ص باشد، احتمالى است كه با ظاهر آيه نمىسازد چون در جمله:" مِنْ بَعْدِ ذلِكَ"" كاف" خطاب به مفرد آمده. و اگر كلام رسول خدا ص بود قهرا اين خطاب به عموم مىبود و مىبايست به صورت" ذلكم" مىآمد. و به هر حال چه تتمه كلام خدا باشد و چه كلام رسول خدا (ص)، در اين جهت حرفى نيست كه كلام بر سبيل كنايه جريان يافته، مطلب مسلم خود را در برابر خصم با ترديد و يا بگو، سربسته آورد. تا جايى براى قبول آن در دل خصم باز كند، نظير آيه:" إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ- ما و يا شما بر طريق هدايت و يا در ضلالت آشكاريم" «1» كه بر همين روش جارى شده است. [ظلم، قبل از روشن شدن حقيقت براى ظالم، محقق نمىشود] در جمله:" مِنْ بَعْدِ ذلِكَ" كلمه" ذلك" اشاره است به بيان و حجتى كه قبلا آورده بود. در اينجا سؤالى پيش مىآيد و آن اين است كه: مفترى دروغپرداز هميشه ظالم است، چرا فرمود: بعد از اين بيان ظالمند؟ جوابش اين است: هم چنان كه ديگران گفتهاند: ظلم قبل از روشن شدن حقيقت محقق نمىشود و قصر در جمله:" فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ- ايشانند ستمكاران"، قصر قلب است. چه اينكه از كلام خداى تعالى باشد و چه تتمه كلام رسول خدا ص باشد. (و به جاى اينكه عمل آنان را منحصر در ظلم كند و بفهماند غير از ظلم، نام ديگرى نمىتوان بر عمل آنان نهاد، از باب مبالغه، ظلم را منحصر در عمل آنان كرده و ظالم را منحصر در ايشان نموده، فرمود، تنها ايشان ستمكارانند" مترجم".) " قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً ..." يعنى: وقتى معلوم شد در آنچه به شما خبر مىدهم و دعوتتان مىكنم، حق با من است، پس مرا پيروى كنيد و به دين من درآئيد و اعتراف كنيد به اينكه گوشت شتر حلال است و همچنين همه طيبات كه خدا حلالش كرده، حلال است و اگر قبلا بر شما حرام كرده بود، به عنوان مجازات و عقوبت ظلم شما بوده، هم چنان كه خود خداى تعالى اينطور خبر داده است. پس جمله:" فَاتَّبِعُوا ..." به منزله كنايه است از پيروى دين رسول خدا ص و اگر نام دين آن جناب را نبرد و به جاى آن فرمود: پيروى كنيد دين ابراهيم را براى اين بود كه مخاطبين اين خطاب دين ابراهيم را قبول داشتند. خواست اشاره كند به اينكه: دين اسلام هم كه من شما را به آن دعوت مىكنم همان دين حنيف و فطرى ابراهيم است. چون دين فطرى هيچگاه انسان را از خوردن گوشت پاكيزه و رزقهاى پاكيزه ديگر جلوگيرى نمىكند. _______________ (1)" سوره سبأ، آيه 24". ______________________________________________________ صفحهى 540 بحث روايتى [(روايتى در باره حرام نمودن اسرائيل گوشت شتر را بر خود)] در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:" اسرائيل را وضع چنين بود كه هر وقت گوشت شتر مىخورد، دردى كه در خاصره داشت، شديد مىشد از اين رو اين گوشت را بر خود حرام كرد، و اين قبل از نزول تورات بود و بعد از نزول تورات نه آن را تحريم كرد و نه خودش از آن گوشت خورد." «1» «2» مؤلف: قريب به اين روايت از طريق اهل سنت و جماعت نيز نقل شده است. و اينكه در روايت فرمود:" نه آن را تحريم كرد و نه خود از آن گوشت خورد." منظور اسرائيل نيست، چون اسرائيل در آن زمان زنده نبود، بلكه منظور موسى (ع) است و اگر نام موسى را نبرد، براى اين بود كه مقام، دلالت بر آن مىكرد. و احتمال هم دارد كه جمله:" و لم ياكله"- با ضمه ياء و تشديد كاف- از مصدر" تاكيل" باشد- يعنى تمكين از خوردن- و معنايش اين باشد كه: موسى نه آن را حرام كرد و نه در اختيار كسى قرار داد تا بخورد. چون از كتاب تاج استفاده مىشود كه باب تفعيل و باب مفاعله از ماده" اكل- خوردن" به يك معنا است. و چون باب مفاعله آن، يعنى مؤاكله به معناى هم غذا شدن است، قهرا تاكيل هم به همين معنا خواهد بود. _______________ (1) تفسير عياشى ج 1 ص 184 ش 86 ط تهران. (2) كافى ج 5 ص 306 ح 9.
93 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :92
94 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :92
95 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :92
96 - [سوره آلعمران (3): آيات 96 تا 97] ترجمه آيات اولين خانه عبادتى كه براى مردم بنا نهاده شد، آن خانهاى است كه در مكه واقع است، خانهاى پر بركت كه مايه هدايت همه عالميان است (96). در آن خانه آياتى روشن و مقام ابراهيم هست و هر كس داخل آن شود، ايمن است و بر هر كس كه مستطيع باشد، زيارت آن خانه واجب است. و هر كس به اين حكم خدا كفر بورزد، خدا از همه عالم بىنياز است (97). بيان آيات اين دو آيه، به يك شبهه ديگر يهود پاسخ مىدهد. شبههاى كه باز از جهت نسخ بر مؤمنين وارد مىكردند. و آن شبهه در مساله قبله و برگشتن آن از مسجد الاقصى به مسجد الحرام پيش آمد كه در تفسير آيه:" فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ..." «1» گفتيم: برگشتن قبله _______________ (1)" سوره بقره، آيه 144". ______________________________________________________ صفحهى 542 يكى از امور مهمى بود كه تاثيرهاى عميقى- هم مادى و هم معنوى- در زندگى اهل كتاب و مخصوصا يهود گذاشت. علاوه بر اينكه با عقيده آنان به محال بودن نسخ سازگار نبود، به خاطر همين جهات، بعد از آمدن حكم قبله و برگشتن آن به طرف مكه تا مدتهاى مديد مشاجره و بگومگوى آنان با مسلمين به درازا كشيد. [پاسخ به شبههاى ديگر كه يهود در مورد تغيير قبله و نسخ القاء مىكردند در آيه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ..."] و آنچه از آيه مورد بحث بر مىآيد اين است كه يهوديان در القاى شبهه، هم شبهه نسخ را پيش كشيده بودند و هم شبهه انتساب حكم به ملت ابراهيم را. در نتيجه حاصل شبهه آنان اين مىشود كه چگونه ممكن است، در ملت ابراهيم مكه قبله شود با اينكه خداى تعالى در اين ملت، بيت المقدس را قبله كرده و آيا اين سخن غير از نسخ چيز ديگرى است؟ با اينكه نسخ در ملت حقه ابراهيم محال و باطل است. آيه شريفه جواب داده كه كعبه قبل از ساير معابد براى عبادت ساخته شده چون اين خانه را ابراهيم ساخت و بيت المقدس را سليمان بنا نهاد كه قرنها بعد از ابراهيم بوده است. " إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ..." كلمه" بيت" معنايش معروف است و مراد از" وضع بيت" براى مردم، ساختن و معين كردن آن براى عبادت مردم است، براى اينكه مردم آن را وسيلهاى قرار دهند براى پرستش خداى سبحان، و از دور و نزديك به همين منظور به طرف آن روانه شوند و يا به طرف آن عبادت كنند، و آثارى ديگر بر آن مترتب سازند. همه اينها از تعبير به" بكه" (كه به معناى محل ازدحام است) استفاده مىشود و مىفهماند كه مردم براى طواف و نماز و ساير عبادات و مناسك، پيرامون اين خانه ازدحام مىكنند و اما اينكه اين اولين خانهاى باشد كه بر روى زمين براى انتفاع مردم ساخته شده باشد لفظ آيه بر آن دلالت ندارد، و نمىرساند كه قبل از مكه، هيچ خانهاى ساخته نشده بود. و مراد از كلمه" بكه" زمين مكه است، و اگر آن را" بكه" خوانده، براى اين است كه مردم در اين سرزمين ازدحام مىكنند، و چه بسا گفته باشند كه بكه همان مكه است. و بكه خواندنش از باب تبديل ميم به با است، مثل اينكه كلمه" لازم" را لازب، و كلمه" راتم" را، راتب تلفظ نموده و نيز در كلماتى ديگر اين تركيب را مرتكب مىشوند. بعضى ديگر گفتهاند: بكه غير مكه است. مكه نام شهر است، ولى بكه، نام حرم است بعضى ديگر گفتهاند: نام مسجد الحرام است. و بعضى ديگر گفتهاند: نام خصوص محل طواف است. [معناى" مبارك بودن" و" هدايت بودن" بيت اللَّه الحرام] كلمه" مبارك" از مصدر" مباركه" باب مفاعله از ثلاثى مجرد" بركت" است و بركت به معناى خير بسيار، و مبارك به معناى محلى است كه خير كثير بدانجا افاضه مىشود. ______________________________________________________ صفحهى 543 و اين كلمه هر چند در بركات دنيوى و اخروى (هر دو) استعمال مىشوند، الا اينكه از ظاهر مقابل قرار گرفتنش با جمله" هُدىً لِلْعالَمِينَ" بر مىآيد كه: مراد از آن افاضه بركات دنيوى است، كه عمده آن وفور ارزاق و بسيار شدن انگيزهها براى عمران و آباد كردن آن، با حضور و تجمع در آن براى زيارت و عبادت و نيز انگيزهها براى احترام آن است. در نتيجه، برگشت معناى اين آيه، به معناى آيه زير است كه مىفرمايد:" رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ" «1». اين بود معناى مبارك بودن بيت، و اما هدايت بودنش به اين است كه خداى تعالى با تاسيس آن و تشريع عباداتى در آن، سعادت آخرتى مردم را به ايشان نشان دهد و علاوه بر آن ايشان را به كرامت و قرب خدا برساند. و بيت الحرام از روزى كه به دست ابراهيم ساخته شد، اين خاصيت هدايت را داشته و همواره مقصد قاصدان و معبد عابدان بوده است. قرآن كريم هم دلالت مىكند بر اينكه حج و مراسمش براى اولين بار در زمان ابراهيم (ع) و بعد از فراغتش از بناى آن تشريع شد و خداى تعالى در اين باره فرمود:" وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ" «2». و نيز در خطاب به ابراهيم مىفرمايد:" وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ." «3» و اين آيه به طورى كه ملاحظه مىكنيد دلالت دارد بر اينكه اين اعلام و دعوت با اجابت عموم مردم، چه نزديكان و چه مردم دور از عشاير و قبايل روبرو خواهد شد و نيز قرآن دلالت مىكند بر اينكه اين شعار الهى تا زمان شعيب، بر استقرار و معروفيتش در بين مردم باقى بوده است. براى اينكه در گفت و گويى كه از موسى و شعيب حكايت مىكند، از قول شعيب مىفرمايد: " إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ" _______________ (1) اى پروردگار ما، من ذريه خودم راى در ذرهاى خشك و بىگياه، نزد بيت الحرامت سكونت دادم. اى پروردگار ما، تا نماز بپا دارند. پس دلهايى از مردم راى متمايل به سويشان كن، و از ميوهها روزيشان ده، باشد كه شكرگزارى كنند." سوره ابراهيم، آيه 37". (2) ما به ابراهيم و اسماعيل عهد كرديم كه بايد خانه مرا براى طواف كنندگان و اهل اعتكاف، و ركوع و سجود پاك سازيد." سوره بقره، آيه 125". (3) مراسم حج راى در مردم اعلام كن، تا از هر نقطه دور، پاى پياده و بر مركبهاى لاغر نزدت آيند. " سوره حج، آيه 27". ______________________________________________________ صفحهى 544 «1» كه منظورش از حج يك سال است، و اين نيست مگر به خاطر اينكه در آن تاريخ سالها به وسيله حج شمرده مىشده و با تكرر حج، مكرر مىشده است. و همچنين در دعوت ابراهيم، ادله زيادى به چشم مىخورد كه دلالت مىكند بر اينكه خانه كعبه همواره معمور به عبادت و آيتى در هدايت بوده است. «2» و در جاهليت عرب هم كعبه مورد احترام و تعظيم بوده و به عنوان اينكه حج جزء شرع ابراهيم است، به زيارت حج مىآمدند و تاريخ گوياى اين است كه اين معنا اختصاص به عرب جاهليت نداشته بلكه ساير مردم نيز كعبه را محترم مىدانستند و اين خود فى نفسه هدايتى است براى اينكه باعث توجه مردم به خدا و ذكر اوست. و اما بعد از ظهور اسلام كه امر واضحتر است. چون نام كعبه از آن روز همه مشارق و مغارب جهان را پر كرد، و كعبه يا با خودش و از نزديك و يا با ذكر خيرش از دور خود را بر فهم و قلب مردم عرضه نمود و مردم را در عبادات مسلمين و اطاعاتشان و قيام و قعودشان (و حتى هنگام خوابيدنشان) و سر بريدن حيواناتشان و ساير شؤونشان متوجه خود ساخت. [كعبه، هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت است و هدايت آن فراگير مىباشد] پس كعبه به تمامى مراتب هدايت از خطور ذهنى گرفته تا انقطاع تام از دنيا و اتصال كامل به عالم معنا، و به تمام معنا هدايت است و حق است اگر بگوئيم كه مس نمىكنند آن را مگر بندگان مخلص خداوند. علاوه بر اين، كعبه عالم اسلام را به سعادت دنيائيشان نيز هدايت مىكند و اين سعادت عبارت است از وحدت كلمه، و ائتلاف امت و شهادت منافع خود، و عالم غير اسلام را هم هدايت مىكند به اينكه از خواب غفلت بيدار شوند و به ثمرات اين وحدت توجه كنند و ببينند كه چگونه اسلام قواى مختلفه و سليقههاى متشتت و نژادهاى گوناگون را با هم متفق و برادر كرده است. از اينجا دو نكته روشن مىشود: اول اينكه كعبه هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت هر دو است. هم چنان كه به جميع مراتب هدايت است. در حقيقت هدايت مطلقه است. دوم اينكه: نه تنها براى جماعتى خاص، بلكه براى همه عالم هدايت است، مثلا: آل ابراهيم، و يا عرب، و يا مسلمين. براى اينكه هدايت كعبه دامنهاش وسيع است. _______________ (1) من مىخواهم، يكى از اين دو دخترم را به ازدواج تو در آورم، با اين شرط كه هشت حج اجيرم شوى، حال اگر خودت ده سالش كنى، كردهاى." سوره قصص، آيه 27". (2) به سوره ابراهيم مراجعه فرمائيد. ______________________________________________________ صفحهى 545 [آيات بيناتى كه در بيت اللَّه است (فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ)] " فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ" كلمه" آيات" هر چند به صفت" بينات" متصف شده، و اين اتصاف تخصصى در موصوف" آيات" را مىرساند، الا اينكه اين مقدار تخصص و تعين ابهام آن را برطرف نمىسازد و چون مقام، مقام بيان مزاياى بيت است، و مىخواهد مفاخرى را از بيت بشمارد كه به خاطر آن شرافت بيشترى از ساير بناها دارد، مناسب آن است كه بيانى بياورد كه هيچ ابهامى باقى نگذارد، و اوصافى را بشمارد كه غبار و ابهام و اجمال در آن نباشد و همين خود يك شاهدى است بر اينكه جملات بعدى يعنى جمله:" وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً" و جمله" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ ..." و ساير جملات تا آخر آيه، همه بيان است براى جمله" آياتٌ بَيِّناتٌ". پس آيات عبارت است از اينكه: اولا: مقام ابراهيم است، ثانيا: و هر كس داخل آن شود، امنيت دارد، ثالثا: و حج و زيارتش بر مردم مستطيع واجب است. البته ما نمىخواهيم توجيهى را كه از كلام بعضى از مفسرين به نظر مىرسد بگوئيم، آن مفسر گفته: جملههاى سهگانه، عطف بيان و يا بدل است از كلمه" آيات". چون اين گفتار صحيح نيست، زيرا در اين صورت بايد به هر وسيله شده جملهها را چه خبريش و چه انشائيش را به صورت مفرد در آورده، مثلا بگوييم در اين" بيت" آياتى است: يكى مقام ابراهيم، و يكى امن براى هر كس كه داخلش شود، و يكى وجوب حجش براى هر كس كه دسترسى به آن دارد، و براى اين كار بايد حرف" ان" را در تقدير بگيريم، و جمله انشائيه" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ ..." را هم به جملهاى خبريه برگردانيم. و آن وقت، آن را عطف به ما قبل نموده و يا به وسيله عطف مفردش كنيم، و يا آنكه در آن نيز حرف" ان" را تقدير بگيريم، و در نتيجه آيه را به اين صورت درآوريم:" فيه آيات بينات و فيه مقام ابراهيم و فيه الامن لمن دخله و وجوب حجه لمن استطاع ..." تا سخن آن مفسر درست شده، جملات سهگانه با عطف بيان و يا بدل شود و اين آيه شريفه به هيچ وجه مساعد با آن نيست. بلكه اين سه جمله هر يك به غرضى خاص آورده شده: يكى اخبار از اين است كه مقام ابراهيم در اين مكان است. يكى ديگر، انشاء حكم وجوب حج است. چيزى كه هست از آن جا كه هر سه بيانگر آيات نيز هست، فائده بيان را در بر دارد. نه اينكه از نظر ادبى عطف بيان باشند. مثل اينكه خود ما به يكديگر بگوئيم: فلانى مرد شريفى است، او پسر فلان شخص است، ميهماننواز است، و بر ما واجب است كه مثل او باشيم كه خواننده عزيز به روشنى مىداند، اين چند جمله نه مىتوانند بدل از جمله اول باشند و نه عطف بيان براى آن. ______________________________________________________ صفحهى 546 " مَقامُ إِبْراهِيمَ ..." اين جمله مبتدايى است كه خبرش حذف شده، و تقدير كلام" فيه مقام ابراهيم" است، و مقام ابراهيم سنگى است كه جاى پاى ابراهيم (ع) در آن نقش بسته است. اخبار بسيار زيادى در دست است كه دلالت دارد بر اينكه سنگ اصلى كه ابراهيم بر روى آن مىايستاده تا ديوار كعبه را بالا ببرد در زير زمين، در همين مكانى كه فعلا مقامش مىنامند دفن شده و مقام ابراهيم كنار مطاف، روبروى ضلع ملتزم قرار دارد، و ابو طالب عموى رسول خدا ص در قصيده لاميه خود از اين معنا خبر داده و مىگويد: " و موطئ ابراهيم فى الصخر رطبة *** على قدميه حافيا غير ناعل" «1» و چه بسا از جمله" مَقامُ إِبْراهِيمَ" فهميده شود كه يا خود خانه مقام ابراهيم است و يا اينكه در اين خانه جاى معينى بوده كه ابراهيم در آن مكان مخصوص، به عبادت خداى سبحان مىايستاده است. [استخدام دو جانبه يك كلام، از عجائب لطائف قرآن كريم است] ممكن هم هست كه بگوئيم تقدير كلام" هى مقام ابراهيم و الامن و الحج" بوده است آن گاه دو جمله" وَ مَنْ دَخَلَهُ" و" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ" كه دو جمله انشايى است به جاى دو جمله خبرى قرار گرفتهاند. و اين خود از اعجوبههاى اسلوب قرآن است كه كلامى را كه به منظور غرضى آورده، در غرض ديگر نيز استخدام مىكند، و اين را به جاى آن مىآورد تا شنونده از شنيدن اين، به آن غرض هم منتقل بشود. و گوينده با كوتاهترين كلام دو جور استفاده كرده باشد، و هر دو جهت را حفظ نموده باشد نظير مواردى كه گوينده مىخواهد از كسى خبرى را بدهد، عين كلام او را بياورد. مثل اين آيه كه مىفرمايد: " كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ، لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ" «2» و يا اين آيه كه مىفرمايد:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ ..." «3» و آيه:" أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ ..." «4» كه بيان استخدامى كه در اين دو آيه شده، و علت آن در تفسير آيه دوم گذشت. _______________ (1) جاى پاى ابراهيم در صخره نرم شده و پاهاى برهنه و بدون نعلينش در آن فرو رفت. (2) همه به خدا و ملائكه او و كتبش و فرستادگانش ايمان آوردند (دقت بفرمائيد)" لا نفرق" ما بين احدى از فرستادگانش فرق نمىگذاريم." سوره بقره، آيه 285". (3) آيا نديدى آن كس را كه به احتجاج پرداخت با ابراهيم در باره پروردگارش ..." سوره بقره، آيه 258". (4) يا مانند آن كس كه به دهكدهاى گذر كرد ..." سوره بقره، آيه 259". ______________________________________________________ صفحهى 547 و نظير آيه زير كه مىفرمايد:" يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ" «1» و باز نظير آيه" وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ..." «2» كه به جاى كلمه" بر" در دومى، و به جاى كلمه" قلب سليم" در اولى صاحب آن دو را آورده است و نظير آيه" مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ ..." «3» همچنين غالب مثالهاى وارده در قرآن كريم كه در آنها استخدام شده است. خواننده عزيز براى آگاهى بيشتر خوب است به تفسير يك يك آياتى كه به عنوان مثال آورديم، مراجعه نموده وجه استخدام در هر آيه را از نظر بگذراند و بنا بر اين، آهنگ اين آيه كه مىفرمايد:" فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ ... عَنِ الْعالَمِينَ" در تردد بين انشاء و اخبار آهنگ مانند آيه زير است كه مىفرمايد:" وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْبابِ وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ" «4». ملاحظه فرموديد كه اين آيه مانند آيه مورد بحث، مطالب را به صورت جملههاى خبرى و انشايى بيان مىكند. بدون اينكه بين اين دو قسم جمله فاصلهاى بيندازد. و اين بيانى كه ما كرديم، غير از بيان ديگران است كه جملات دوم و سوم آيه را بدل از جمله اول گرفتند كه بيان تفاوت آن گذشت. و به فرض كه بخواهيم حتما آن جملات را بدل _______________ (1) روزى كه مال و فرزندان سودى نمىدهد، مگر كسى كه با قلب سليم نزد خدا آيد." سوره شعراء، آيه 89". (2) ليكن نيكوكار كسى است كه ايمان بياورد به خدا ..." سوره بقره، آيه 177". (3) مثل كسانى كه كافر شدند مانند مثل كسى است كه صدايش كنند به چيزى كه نمىشنود ... " سوره بقره، آيه 171". (4) بنده ما ايوب را بياد آر، آن زمان كه به درگاه پروردگارش ندا داد: كه شيطان مرا سخت عذاب و رنج رسانيده. (به او خطاب كرديم) پاى به زمين بزن (همين كه پا به زمين زد، چشمه آبى پيدا شد) اين آب خنك و گوارايى است، خود را بشوى، و از آن بياشام، (تا از هر درد و المى آسوده شوى) و ما اهل و فرزندان قبليش را كه از او مرده بودند، و به تعداد همانان فرزندانى ديگر به او عطا كرديم و اين رحمتى از ما و مايه تذكرى براى صاحبان خرد بود. (و آن گاه خطابش كرديم به خاطر اينكه سوگند خوردهاى همسرت را صد چوب بزنى) دستهاى تركه نازك (به تعدادى كه سوگند خوردهاى) به دست بگير (و يك بار به همسرت بزن) تا سوگندت را نشكسته باشى. ايوب را خويشتندار و بندهاى خوب يافتيم، كه بسيار به درگاه ما رجوع مىكرد. " سوره ص، آيه 44". ______________________________________________________ صفحهى 548 بگيريم، بايد جمله" مَقامُ إِبْراهِيمَ" را بدل بگيريم از" آياتٌ بَيِّناتٌ" و آن دو جمله بعد را استينافى بدانيم، كه بر دو بدل حذف شده دلالت كند، و تقدير آيه:" فيه آيات بينات مقام ابراهيم و آمن للداخل و حج للمستطيع" باشد. و جاى هيچ شكى نيست كه هر يك از اين امور آيت روشنى است كه با وقوع خود بر خداى تعالى دلالت مىكند و مقام خداى تعالى را بياد مىآورد، چون معناى كلمه" آيت" چيزى جز علامت و راهنما به چيز ديگر، نيست. حال به هر نحو كه دلالت بكند، چه به وجود خودش و چه به آثارش، و كدام علامتى بهتر و روشنتر از مقام ابراهيم است كه اهل دنيا را به سوى خدا جلب نموده و به عظمت مقام او راهنمايى كند؟ و كدام بنائى چون كعبه كه واردين خود را در دامن امن و امان خود مىپذيرد، آيت و علامت او است؟ و چه مناسك و مراسم و عبادتى كه ميليونها نفر را در يك جا جمع نموده و همهساله صحنه بندگى انسانها را به نمايش مىگذارد و با گذشت زمان كهنه نمىشود، بهتر از اين مناسك علامت و آيت او است؟. [" آيت" اعم از معجزه و خارق العاده است و مقام ابراهيم و امنيت داخلى به بيت و وجوب حج البيت بهترين آيات مىباشند] شايد بعضى خيال كنند كه آيت و علامت خدا بايد چيزى خارق العاده و بر هم زننده سنت طبيعت باشد و اين صحيح نيست، چون نه لفظ آيه و مفهومش، آيت را منحصر در معجزه كرده، و نه قرآن كريم اين كلمه را منحصرا در معجزه استعمال نموده، معجزه خارق العاده يكى از مصاديق آيت است، نه معناى آيت. به شهادت اينكه در آيه" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها ..." «1»، آيت را در معناى وسيعى استعمال كرده كه حتى بطور قطع احكام منسوخه در شريعتهاى سابق را نيز شامل مىشود. و در آيه:" أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ" «2» آن را در معناى علامت استعمال كرده، و هم چنين آياتى ديگر از قرآن كريم كه در آنها كلمه" آيت" در غير مورد معجزه استعمال شده است. بنا بر اين اشكالى كه متوجه بعضى از مفسرين است از اينجا روشن مىشود، چون او گفته: مقام ابراهيم امرى خارق العاده است و مىتوان آيتش خواند. و اما امنيت خانه خدا و وجوب حج، چون از مقوله معجزه نيست، و در نتيجه آيت نيستند، بايد بگوئيم براى غرضى ديگر ذكر شدهاند، نه براى بيان لفظ آيت. همچنين مفسرينى ديگر اصرار ورزيدهاند، بر اينكه مراد از" آياتٌ بَيِّناتٌ" امورى ديگر _______________ (1) هر چه از آيات قرآن را نسخ كنيم يا حكم آن را متروك سازيم ..." سوره بقره، آيه 106". (2) چرا در هر مكان مرتفعى، به بيهوده، نشانى بنا مىكنيد." سوره شعرا، آيه 128". ______________________________________________________ صفحهى 549 از خواص معجزهآساى كعبه است (نه مقام ابراهيم بودن، و نه امن بودن، و نه وجوب حج آن)- و ما از ذكر كامل اين اقوال خوددارى نموديم. اگر كسى بخواهد، مىتواند در بعضى از تفاسير مطول، آنها را مطالعه كند- وجه نادرستى اين قول هم روشن شد، براى اينكه وقتى اين سخن درست است كه كلمه" آيات" تنها به معناى آيتهاى خارق العاده باشد، و همانطور كه گفتيم، هيچ دليلى بر اين معنا نيست. [جمله:" مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً" در صدد بيان حكم تشريعى است نه اخبار از يك خاصيت تكوينى] پس حق مطلب اين است كه جمله:" وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً" در اين زمينه است كه حكمى تشريعى را بيان كند، نه يك خاصيت تكوينى را. «1» چيزى كه هست اينكه از اين جمله- كه جمله خبرى است- مىتوان استفاده كرد كه قبل از اسلام هم حكم امنيت اين خانه تشريع شده بود. هم چنان كه چه بسا اين معنا از دعاى ابراهيم كه در دو سوره" ابراهيم" و" بقره" نقل شده، استفاده بشود، مؤيد اين استفاده اين است كه، قبل از بعثت هم عرب جاهليت اين حق را براى بيت محفوظ داشتند. معلوم مىشود اين رسم به زمان ابراهيم (ع) متصل مىشده، و از جعليات خود عرب جاهليت نبوده است. و اما اينكه شايد بعضى احتمال دهند كه مراد از آيه مورد بحث اين باشد كه به عنوان خبر غيبى بفرمايد: فتنهها و حوادث هولناك و سالب امنيت در اين خانه رخ نمىدهد و در هر جاى دنيا هر حادثهاى پيش آيد، دامنهاش بدانجا كشيده نمىشود جوابگويش جنگها و كشتارها و ناامنىهايى است كه در طول تاريخ، در اين مكان مقدس پيش آمده، مخصوصا حوادثى كه قبل از نزول اين آيه در آنجا رخ داده و آيه شريفه:" أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ" «2» بيش از اين دلالت ندارد كه امنيت در اين مكان استقرار و استمرار مىيابد، از اين جهت كه مردم اين مكان را مقدس و واجب الاحترام مىدانند، چون وجوب تعظيم آن در شريعت ابراهيم ثابت شده شريعت ابراهيم هم در آخر به تشريع خدا منتهى مىشود نه به تكوين او. _______________ (1) (اگر خاصيت تكوينى مسجد الحرام اين بود كه هر كس داخل بشود امنيت پيدا مىكند. طاغيانى چون يزيد بن معاويه نمىتوانست مخالف و دشمن خود، عبد اللَّه بن زبير را در آن خانه از بين ببرد. بلكه به بلاى ابرهه و لشكريانش دچار مىشد" مترجم"). (2) مگر نديدند كه ما مكه را حرم امن كرديم، در حالى كه بلاد اطراف آن مورد هجوم دشمنان است." سوره عنكبوت آيه 67". ______________________________________________________ صفحهى 550 و همچنين است حال آيهاى كه دعاى ابراهيم را حكايت نموده و مىفرمايد:" رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً" «1» و يا مىفرمايد:" رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً" «2» كه از خداى تعالى درخواست مىكند، مكه را بلد امن كند، و خداى تعالى به زبان تشريع دعايش را مستجاب مىكند، و همواره دلهاى بشر را به قبول اين امنيت سوق مىدهد. " وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا" كلمه" حج" بكسره حا (البته بفتحه نيز قرائت شده) در اصل به معناى قصد بوده است. و سپس در قصد زيارت بيت اختصاص يافته، به طريق مخصوصى كه شرع آن را بيان كرده است و كلمه" سبيلا" تميزى است از جمله" استطاع" و اين آيه، متضمن تشريع حج است، البته نه تشريع ابتدايى و بىسابقه، بلكه تشريع امضايى نسبت به تشريع قبلى ابراهيم (ع)، چون قبلا هم گفتيم كه اين مراسم در زمان ابراهيم (ع) تشريع شد و آيه:" وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ ..." «3»، از آن تشريع خبر مىداد و از اينجا روشن مىشود كه آيه:" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ ..." هماهنگ آيه زير است كه از تشريع قبلى خبر مىدهد:" وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً"، هر چند كه ممكن است انشايى به نحو امضا باشد، و ليكن ظاهرتر از سياق همين است كه خبر داده باشد. و اين بر خواننده مخفى نيست. " وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ" كلمه" كفر" در اينجا به معناى كفر در اصول دين نيست، بلكه منظور كفر به فروع است نظير كفر به نماز و زكات، يعنى ترك آن دو. پس مراد از كفر همان ترك است و كلام از قبيل به كار بردن مسبب و يا اثر در جاى سبب و يا منشا اثر است، هم چنان كه جمله:" فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ ..." از قبيل به كار بردن علت در جاى معلول است و تقدير كلام:" و من ترك الحج فلا يضر اللَّه شيئا فان اللَّه غنى عن العالمين" است. يعنى:" هر كس حج را ترك كند، ضررى به خدا نمىرساند چون خدا غنى از همه عالميان است". بحث روايتى [(رواياتى در باره: كعبه، دحو الأرض، اولين بيت مبارك بودن بيت اللَّه، حج و ...)] از ابن شهرآشوب، از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه در معناى آيه _______________ (1) پروردگارا، اين شهر راى مكان امن و امان قرار ده." سوره ابراهيم، آيه 35". (2)" سوره بقره، آيه 126". (3) مردم راى به اداى مناسك حج اعلام كن ..." سوره حج، آيه 27". ______________________________________________________ صفحهى 551 " إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ..." به مردى كه پرسيد: آيا راستى كعبه اولين بيت است؟ فرمود:" نه، قبل از كعبه خانههايى ديگر نيز بوده، ليكن كعبه اولين خانه مباركى است كه براى مردم بنا نهاده شد. خانهاى كه در آن هدايت و رحمت و بركت است و اولين كسى كه آن را بنا نهاد ابراهيم بود، و بعد از او قومى از عرب جرهم آن را بنا كردند، و باز گذشت روزگار آن را ويران كرد، عمالقه براى بار سوم بنايش كردند، و براى نوبت چهارم، قريش آن را تجديد بنا نمودند". «1» و در الدر المنثور است كه ابن منذر، و ابن ابى حاتم از طريق شعبى از على بن ابى طالب (ع) روايت آورده كه در معناى آيه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ..." فرمود:" معنايش اين نيست كه قبل از كعبه هيچ خانهاى نبوده، بلكه منظور اين است كه كعبه اولين خانه براى عبادت خدا بود." «2» مؤلف قدس سره: نظير اين روايت را ابن جرير هم از مطر روايت كرده، و روايات در اين معانى بسيار است. و در علل از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:" كلمه" بكه" قطعه زمينى است كه كعبه در آن واقع شده و كلمه" مكه" به معناى شهر مكه است." «3» و باز در همان كتاب است كه آن حضرت فرمود:" اگر مكه را بكه گفتند، براى اين است كه مردم در اين محل بك مىكنند" (يعنى ازدحام مىنمايند). «4» و در همان كتاب، از امام باقر (ع) روايت شده، كه فرمود:" اگر مكه را بكه خواندند، براى اين بود كه در آن زن و مرد مخلوط و درهمند، مىبينى زنى پيش رويت و زنى ديگر طرف راستت، و زنى طرف چپت مشغول نمازند و تو شانه به شانه زنى نماز مىخوانى و هيچ عيبى هم ندارد، در حالى كه اين كار در ساير نقاط كراهت دارد." «5». و باز در همان كتاب است كه امام باقر (ع) فرمود: خداى تعالى وقتى مىخواست زمين را خلق كند، بادها را فرمان داد تا به شكم آب بزنند، و آب را به موج در آورند آبها در اثر طوفان كف كرده، همه كفها يك جا جمع شد، كه همان محل فعلى كعبه است، آن گاه آن را به صورت كوهى از كف، در آورده، زمين را از زير (دامنه) آن كوه بگسترانيد. و آيه شريفه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً ..." سخن از همين مطلب دارد. «6» _______________ (1) تفسير البرهان ج 1 ص 301 ش 36 ط قم. (2) در المنثور ج 2 ص 52. (3 و 4) علل الشرائع ص 397 باب 137 ط بيروت. (5 و 6) علل الشرائع باب 137 ص 397 ط بيروت. ______________________________________________________ صفحهى 552 پس اولين بقعهاى كه خدا از زمين خلق كرد، كعبه بود. و ساير نقاط از ناحيه كعبه گسترده و كشيده شد. مؤلف قدس سره: اخبار در مساله" دحو الارض" و كشيده شدن آن از زير كعبه بسيار زياد است. و اين اخبار نه مخالفتى با كتاب خدا دارد و نه برهانى عقلى آن را رد مىكند. تنها حرفى كه هست اين است كه طبيعىدانان قديم معتقد بودند به اينكه، زمين عنصرى است بسيط، و قديم، و اين نظريه با روايات مذكور كه آن را حادث و پديد آمده از كف آب مىداند، نمىسازد. ليكن بطلان اعتقاد آنان روشن شده و احتياجى به بيان ندارد. اين است آن تفسيرى كه در روايات براى آيه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ ..." وارد شده، و در آن كلمه" بيت" به بقعهاى از زمين تفسير شده، هر چند كه دو روايت اول با ظاهر آيه بهتر مىسازد. و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (ع) در تفسير جمله:" فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ" آمده كه شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: اين آيات بينات چيست؟ فرمود: يكى مقام ابراهيم است كه ابراهيم بر بالاى آن ايستاد و جاى پايش در سنگ نشست، و ديگر حجر الاسود، و سوم منزل اسماعيل است. «1» «2» مؤلف قدس سره: و در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست و بعيد نيست كه ذكر اين امور از باب شمردن آيات بينات باشد. هر چند كه نام آنها در آيه نيامده است. و در تفسير عياشى از عبد الصمد روايت آورده كه گفت: ابو جعفر (منصور دوانقى) از اهل مكه خواست تا خانههاى اطراف مسجد را از ايشان بخرد و به وسعت مسجد بيفزايد اهل مكه نپذيرفتند، و او هر چه تشويقشان كرد موفق به جلب رضايت آنان نشد. ناگزير نزد امام صادق (ع) آمد و گفت: من از اينها خواستم تا خانههايشان را بفروشند و بخرم خراب كنم تا مسجد را توسعه دهم، قبول نكردند و من از اين جهت سخت اندوهناكم، امام صادق (ع) فرمود: هيچ جاى غصه نيست براى اينكه منطق تو و دليلت عليه آنان روشن است. منصور پرسيد: چه منطقى عليه آنان دارم؟ فرمود: كتاب خداى تعالى. منصور پرسيد: اين حجت در كجاى كتاب خدا است؟ فرمود: آيه شريفه:" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ..." براى اينكه خداى تعالى در اين آيه به تو خبر داده از اينكه اولين بيتى _______________ (1) تفسير عياشى ج 1 ص 187 ش 99 ط تهران. (2) كافى ج 4 ص 223 ح 1. ______________________________________________________ صفحهى 553 كه براى مردم بنا نهاده شده، آن بيتى است كه در بكه است. و قهرا معنايش اين مىشود كه قبل از بناى كعبه خانهاى در آنجا نبوده، و زمينهاى اطراف خانه، حريم خانه بوده، و مردم در حريم خانه خدا، خانه ساختهاند. بله اگر مردم قبل از بناى كعبه، خانههاى خود را ساخته بودند، مىتوانستند از حريم خانه خود دفاع كنند. (توجه داشته باشيد كه اين بيان، ترجمه عين الفاظ روايت نيست، بلكه مفاد آن است.) ابو جعفر وقتى اين را شنيد، با اهل مكه در ميان گذاشت. و دليل خود را ارائه داد آنها هم قانع شده و گفتند: هر جور دوست دارى عمل كن. «1» و در همان كتاب از حسن بن على بن نعمان روايت آورده كه گفت: وقتى مهدى (عباسى) بناى مسجد الحرام را توسعه داد، براى مربع كردن آن احتياج به خانهاى پيدا كرد كه در كنج مربع واقع شده بود، از صاحبان خانه خواست تا خانه خود را در اختيارش بگذارند ولى آنان زير بار نرفتند. مهدى از فقها پرسيد كه چه بايد بكند؟ همه گفتند خانه غصبى را نبايد داخل مسجد و جزء آن كرد. على بن يقطين به وى گفت: اى امير المؤمنين، من به موسى بن جعفر (ع) مىنويسم، آن گاه مساله تو را جواب مىدهم على نامهاى به والى مدينه نوشت، كه از موسى بن جعفر (ع) بپرس، خانهاى در كنج مسجد الحرام قرار گرفته، مىخواهيم جزء مسجدش كنيم، صاحبش رضايت نمىدهد. علاج اين كار چيست؟ والى نزد امام رفت و مساله را پرسيد، ابو الحسن (ع) پرسيد: آيا جواب لازم است و يا خيلى لزوم ندارد؟ والى گفت: هيچ چارهاى نيست جز اينكه جواب بدهيد. فرمود: بنويس، بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اگر كعبه بعد از بناى شهر مكه در مكه پديد آمده مردم مكه به حريم خود سزاوارترند. (و كعبه نمىتواند جاى مردم را بگيرد)، و اگر چنانچه اول كعبه ساخته شد و مردم پس از ساخته شدنش ميهمان كعبه شدند، و اطرافش خانه ساختند، و كعبه به حريم خود سزاوارتر است. همين كه نامه به دست مهدى رسيد، آن را بوسيد و دستور داد خانه آن شخص را خراب كنند، اهل خانه به شكايت نزد ابى الحسن (ع) آمدند. كه نامهاى به مهدى بنويسد، اقلا پول خانه را بدهند. امام (ع) به مهدى نوشت: چيزى به ايشان بده و رضايتشان را بدست آر. او نيز چنين كرد. «2» _______________ (1) تفسير عياشى ج 1 ص 185 ش 89 ط تهران. (2) تفسير عياشى ج 1 ص 186 ش 90 ط تهران. ______________________________________________________ صفحهى 554 مؤلف قدس سره: و اين دو روايت مشتملند بر استدلالى لطيف و نيز بر مىآيد آغازگر در توسعه مسجد الحرام منصور دوانيقى بوده و بعد از او مهدى تكميلش كرده. و در كافى از امام صادق (ع) روايت آورده در تفسير آيه:" وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ..." فرموده حج و عمره هر دو است چون هر دو واجب است. مؤلف قدس سره: اين روايت را عياشى هم در تفسير خود آورده و در آن حج را به معناى لغويش، يعنى" قصد" تفسير كرده است. و در تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت آورده كه جمله" وَ مَنْ كَفَرَ" را به" و من ترك" (كسى كه حج را ترك كند) تفسير كرده است. «1» مؤلف قدس سره: اين روايت را شيخ نيز در تهذيب «2» آورده، و خواننده گرامى خود مىداند كه كفر هم مانند ايمان داراى مراتبى است. و منظور از كفر در اين آيه، كفر به فروع دين است. و در كافى از على بن جعفر، از برادرش موسى بن جعفر روايت كرده كه در حديثى راوى گفت: از آن جناب پرسيدم: پس اگر كسى از ما مسلمانان حج نكند كافر مىشود؟ فرمود: نه، و ليكن اگر كسى بگويد: مراسم حج اينطور نيست كافر شده است. «3» مؤلف قدس سره: روايات در اين معانى بسيار است. و" كفر" در روايت بالا به معناى" رد"، تفسير شده، آيه هم با آن سازگارى ندارد. پس كفر در روايت به معناى لغويش يعنى پوشاندن حق. و اين كلمه بر حسب موارد، مصاديقى برايش معين مىشود. بحث تاريخى [(پيرامون بناى كعبه و چند بار تجديد بناى آن)] اين معنا، متواتر و قطعى است كه، بانى كعبه ابراهيم خليل بوده و ساكنان اطراف كعبه بعد از بناى آن، تنها فرزندش اسماعيل و قومى از قبائل يمن بنام جرهم بودهاند. و كعبه تقريبا ساختمانى به صورت مربع بنا شده كه هر ضلع آن به سمت يكى از جهات چهارگانه: شمال، جنوب، مشرق و مغرب بوده و بدين جهت اينطور بنا شده كه بادها هر قدر هم كه شديد باشد، با _______________ (1) تفسير عياشى ج 1 ص 192 ش 112 ط تهران. (2) التهذيب ج 5 ص 18 ح 4. (3) فروع كافى ج 4 ص 265 ش 5 ط بيروت. ______________________________________________________ صفحهى 555 رسيدن به آن شكسته شود و نتواند آن را خراب كند. و اين بناى ابراهيم (ع) هم چنان پاى بر جا بود تا آنكه يك بار عمالقه آن را تجديد بنا كردند. و يك بار ديگر قوم جرهم (و يا اول جرهم بعد عمالقه، هم چنان كه در روايت وارده از امير المؤمنين اينطور آمده بود.) «1» و آن گاه، وقتى زمام امر كعبه به دست قصى بن كلاب، يكى از اجداد رسول خدا ص افتاد (يعنى قرن دوم قبل از هجرت) قصى آن را خراب كرد و از نو با استحكامى بيشتر بنا نمود و با چوب دوم (درختى شبيه به نخل) و كندههاى نخل آن را پوشانيد، و در كنار آن بنائى ديگر نهاد به نام دار الندوة، كه در حقيقت مركز حكومت و شوراى با اصحابش بود. آن گاه جهات كعبه را بين طوائف قريش تقسيم نموده كه هر طايفهاى خانههاى خود را بر لبه مطاف پيرامون كعبه بنا كردند و در خانههاى خود را بطرف مطاف باز كردند. بعضى گفتهاند: پنج سال قبل از بعثت نيز يك بار ديگر كعبه به وسيله سيل منهدم شد، و طوائف قريش عمل ساختمان آن را در بين خود تقسيم كردند، و بنائى كه آن را مىساخت مردى رومى بنام" ياقوم" بود و نجارى مصرى او را كمك مىكرد، و چون رسيدند به محلى كه بايد حجر الاسود را كار بگذارند، در بين خود نزاع كردند، كه اين شرافت نصيب كداميك از طوائف باشد؟ در آخر همگى بر آن توافق كردند كه محمد ص را كه در آن روز سى و پنجساله بود بين خود حكم قرار دهند، چون به وفور عقل و سداد رأى او آگاهى داشتند. آن جناب دستور داد تا ردائى بياورند و حجر الاسود را در آن نهاده و به قبائل دستور داد تا اطراف آن را گرفته و بلند كنند، و حجر را در محل نصب يعنى ركن شرقى بالا بياورند. آن گاه خودش سنگ را برداشت و در جايى كه مىبايست باشد، قرار داد. و چون خرج بنائى آنان را به ستوه آورده بود، بلندى آن را به همين مقدار كه فعلا هست گرفتند. و يك مقدار از زمين زير بناى قبلى از طرف حجر اسماعيل خارج ماند و جزء حجر شد، چون بنا را كوچكتر از آنچه بود ساختند و اين بنا هم چنان بر جاى بود تا زمانى كه عبد اللَّه زبير در عهد يزيد بن معاويه (عليهما اللعنة و العذاب) مسلط بر حجاز شد و يزيد سردارى بنام حصين به سركوبيش فرستاد، و در اثر جنگ و سنگهاى بزرگى كه لشكر يزيد با منجنيق بطرف شهر مكه _______________ (1) تفسير البرهان ج 1 ص 301 ح 36. ______________________________________________________ صفحهى 556 پرتاب مىكردند، كعبه خراب شد و آتشهايى كه باز با منجنيق به سوى شهر مىريختند، پرده كعبه و قسمتى از چوبهايش را بسوزانيد، بعد از آنكه با مردن يزيد جنگ تمام شد، عبد اللَّه بن زبير به فكر افتاد، كعبه را خراب نموده بناى آن را تجديد كند، دستور داد گچى ممتاز از يمن آوردند، و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعيل را جزء خانه كرد، و در كعبه را كه قبلا در بلندى قرار داشت، تا روى زمين پائين آورد. و در برابر در قديمى، درى ديگر كار گذاشت. تا مردم از يك در درآيند و از در ديگر خارج شوند و ارتفاع بيت را بيست و هفت ذراع (تقريبا سيزده متر و نيم) قرار داد و چون از بنايش فارغ شد، داخل و خارج آن را با مشك و عبير معطر كرد، و آن را با جامهاى از ابريشم پوشانيد، و در هفدهم رجب سال 64 هجرى از اين كار فارغ گرديد. و بعد از آنكه عبد الملك مروان متولى امر خلافت شد، حجاج بن يوسف به فرمانده لشكرش دستور داد تا به جنگ عبد اللَّه بن زبير برود كه لشكر حجاج بر عبد اللَّه غلبه كرد و او را شكست داده و در آخر كشت و خود داخل بيت شد و عبد الملك را بدانچه ابن زبير كرده بود خبر داد. عبد الملك دستور داد، خانهاى را كه عبد اللَّه ساخته بود خراب نموده به شكل قبلىاش برگرداند. حجاج ديوار كعبه را از طرف شمال شش ذراع و يك وجب خراب نموده و به اساس قريش رسيد و بناى خود را از اين سمت بر آن اساس نهاد، و باب شرقى كعبه را كه ابن زبير پائين آورده بود در همان جاى قبليش (تقريبا يك متر و نيم يا دو متر بلندتر از كف) قرار داد و باب غربى را كه عبد اللَّه اضافه كرده بود مسدود كرد آن گاه زمين كعبه را با سنگهايى كه زياد آمده بود فرش كرد. وضع كعبه بدين منوال باقى بود، تا آنكه سلطان سليمان عثمانى در سال نهصد و شصت روى كار آمد، سقف كعبه را تغيير داد. و چون در سال هزار و صد و بيست و يك هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گرديد، مرمتهايى در كعبه انجام داد، و چون سيل عظيم سال هزار و سى و نه بعضى از ديوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آن را خراب كرده بود، سلطان مراد چهارم، يكى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آن را ترميم كردند و كعبه ديگر دستكارى نشد تا امروز كه سال هزار و سيصد و هفتاد و پنج هجرى قمرى و يا سال هزار و سيصد و سى و پنج هجرى شمسى است. شكل كعبه كعبه بنائى است تقريبا مربع، كه از سنگ كبود رنگ و سختى ساخته شده، بلندى اين ______________________________________________________ صفحهى 557 بنا شانزده متر است، در حالى كه در زمان رسول خدا ص خيلى از اين كوتاهتر بوده، آنچه كه از روايات فتح مكه بر مىآيد- كه: رسول خدا (ص)، على (ع) را به دوش خود سوار كرد، و على (ع) از شانه رسول خدا ص توانست بر بام كعبه رفته، بتهايى را كه در آنجا بود بشكند- ثابت كننده اين مدعا است. و طول ضلع شمالى آن كه ناودان و حجر اسماعيل در آن سمت است، و همچنين ضلع جنوبى آن، كه مقابل ضلع شمالى است، ده متر و ده سانتىمتر است و طول ضلع شرقىاش كه باب كعبه در دو مترى آن از زمين واقع شده، و ضلع روبرويش يعنى ضلع غربى دوازده متر است و حجر الاسود در ستون طرف دست چپ كسى كه داخل خانه مىشود قرار دارد. در حقيقت حجر الاسود در يك متر و نيمى از زمين مطاف، در ابتداى ضلع جنوبى واقع شده، و اين حجر الاسود سنگى است سنگين و بيضى شكل و نتراشيده، رنگى سياه متمايل به سرخى دارد. و در آن لكههايى سرخ و رگههايى زرد ديده مىشود كه اثر جوش خوردن خود بخودى تركهاى آن سنگ است. و چهار گوشه كعبه از قديم الايام، چهار ركن ناميده مىشده: ركن شمالى را" ركن عراقى"، و ركن غربى را" ركن شامى"، و ركن جنوبى را" ركن يمانى"، و ركن شرقى را كه حجر الاسود در آن قرار گرفته" ركن اسود" ناميدند، و مسافتى كه بين در كعبه و حجر الاسود است،" ملتزم" مىنامند. چون زائر و طواف كننده خانه خدا، در دعا و استغاثهاش به اين قسمت متوسل مىشود. و اما ناودان كه در ديوار شمالى واقع است، و آن را ناودان رحمت مىگويند چيزى است كه حجاج بن يوسف آن را احداث كرد. و بعدها سلطان سليمان در سال 954 آن را برداشت و به جايش ناودانى از نقره گذاشت. و سپس سلطان احمد در سال 1021 آن را به ناودان نقرهاى مينياتور شده مبدل كرد مينيايى كبودرنگ كه در فواصلش نقشههايى طلايى بكار رفته بود و در آخر سال 1273 سلطان عبد المجيد عثمانى آن را به ناودانى يك پارچه طلا مبدل كرد كه هم اكنون موجود است. و در مقابل اين ناودان، ديوارى قوسى قرار دارد كه آن را حطيم مىگويند، و حطيم نيم دايرهاى است، جزء بنا كه دو طرفش به زاويه شمالى (و شرقى و جنوبى) و غربى منتهى مىشود. البته اين دو طرف متصل به زاويه نامبرده نيست، بلكه نرسيده به آن دو قطع مىشود. و از دو طرف، دو راهرو بطول دو متر و سى سانت را تشكيل مىدهد. بلندى اين ديوار قوسى يك متر و پهنايش يك متر و نيم است. و در طرف داخل آن سنگهاى منقوشى به كار رفته. فاصله وسط ______________________________________________________ صفحهى 558 اين قوس از داخل با وسط ديوار كعبه هشت متر و چهل و چهار سانتيمتر است. فضايى كه بين حطيم و بين ديوار است، حجر اسماعيل ناميده مىشود. كه تقريبا سه متر از آن در بناى ابراهيم (ع) داخل كعبه بوده، بعدها بيرون افتاده است. و به همين جهت در اسلام واجب شده است كه طواف پيرامون حجر و كعبه انجام شود، تا همه كعبه زمان ابراهيم (ع) داخل در طواف واقع شود. و بقيه اين فضا آغل گوسفندان اسماعيل و هاجر بوده، بعضى هم گفتهاند: هاجر و اسماعيل در همين فضا دفن شدهاند اين بود وضع هندسى كعبه. و اما تغييرات و ترميمهايى كه در آن صورت گرفته، و مراسم و تشريفاتى كه در آن معمول بوده، چون مربوط به غرض تفسيرى ما نيست، متعرضش نمىشويم. جامه كعبه در سابق در رواياتى كه در تفسير سوره بقره در ذيل داستان هاجر و اسماعيل و آمدنشان به سرزمين مكه نقل كرديم، چنين داشت كه هاجر بعد از ساخته شدن كعبه، پردهاى بر در آن آويخت. و اما پردهاى كه به همه اطراف كعبه مىآويزند، بطورى كه گفتهاند، اولين كسى كه اين كار را باب كرد، يكى از تبعهاى يمن بنام ابو بكر اسعد بود كه آن را با پردهاى نقرهباف پوشانيد، پردهاى كه حاشيه آن با نخهاى نقرهاى بافته شده بود. بعد از تبع نامبرده، جانشينانش اين رسم را دنبال كردند، و سپس مردم با رواندازهاى مختلف آن را مىپوشاندند، بطورى كه اين پارچهها روى هم قرار مىگرفت و هر جامهاى مىپوسيد، يكى ديگر روى آن مىانداختند. تا زمان قصى بن كلاب رسيد، او براى تهيه پيراهن كعبه كمكى ساليانه بعهده عرب نهاد (و بين قبائل سهمى قرار داد) و رسم او هم چنان در فرزندانش باقى بود، از آن جمله ابو ربيعة بن مغيرة يك سال اين جامه را مىداد و يك سال ديگر قبائل قريش مىدادند. در زمان رسول خدا ص آن جناب كعبه را با پارچههاى يمانى پوشانيد و اين رسم هم چنان باقى بود، تا سالى كه، خليفه عباسى به زيارت خانه خدا رفت، خدمه بيت از تراكم پارچهها بر پشت بام كعبه شكايت كردند و گفتند: مردم اينقدر پارچه بر كعبه مىريزند كه خوف آن هست، خانه خدا از سنگينى فرو بريزد. مهدى عباسى دستور داد همه را بردارند، و به جاى آنها، فقط سالى يك پارچه بر كعبه بياويزند. كه اين رسم هم چنان تا امروز باقى مانده ______________________________________________________ صفحهى 559 و البته خانه خدا، پيراهنى هم در داخل دارد. و اولين كسى كه داخل كعبه را جامه پوشانيد، مادر عباس بن عبد المطلب بود، كه براى فرزندش عباس نذر كرده بود. مقام و منزلت كعبه كعبه در نظر امتهاى مختلف مورد احترام و تقديس بود. مثلا هنديان آن را تعظيم مىكردند و معتقد بودند به اينكه روح" سيفا" كه به نظر آنان اقنوم سوم است، در حجر الاسود حلول كرده، و اين حلول در زمانى واقع شده كه سيفا با همسرش از بلاد حجاز ديدار كردند. و همچنين صابئينى از فرس و كلدانيان، كعبه را تعظيم مىكردند، و معتقد بودند كه كعبه يكى از خانههاى مقدس هفتگانه است- كه دومين آن مارس است، كه بر بالاى كوهى در اصفهان قرار دارد. و سوم، بناى مندوسان است كه در بلاد هند واقع شده است. چهارم نوبهار است كه در شهر بلخ قرار دارد. پنجم بيت غمدان كه در شهر صنعاء است، و ششم كاوسان مىباشد كه در شهر فرغانه خراسان واقع است. و هفتم خانهاى است در بالاترين شهرهاى چين و گفته شده كه كلدانيان معتقد بودند كعبه خانه زحل است، چون قديمى بوده و عمر طولانى كرده است. فارسيان هم آن را تعظيم مىكردند، به اين عقيده كه روح هرمز در آن حلول كرده. و بسا به زيارت كعبه نيز مىرفتند. يهوديان هم آن را تعظيم مىكردند، و در آن خدا را طبق دين ابراهيم عبادت مىكردند، و در كعبه صورتها و مجسمههايى بود، از آن جمله تمثال ابراهيم و اسماعيل بود كه در دستشان چوبهاى از لام داشتند. و از آن جمله صورت مريم عذراء و مسيح بود، و اين خود شاهد بر آن است كه هم يهود كعبه را تعظيم مىكرده و هم نصارا. عرب هم آن را تعظيم مىكرده، تعظيمى كامل و آن را خانهاى براى خداى تعالى مىدانسته و از هر طرف به زيارتش مىآمدند، و آن را بناى ابراهيم مىدانسته، و مساله حج جزء دين عرب بوده كه با عامل توارث در بين آنها باقى مانده بود. توليت كعبه توليت بر كعبه در آغاز با اسماعيل و پس از وى با فرزندان او بوده، تا آنكه قوم جرهم بر ______________________________________________________ صفحهى 560 دودمان اسماعيل غلبه يافت و توليت خانه را از آنان گرفته و بخود اختصاص داد، و بعد از جرهم اين توليت به دست عمالقه افتاد كه طايفهاى از بنى كركر بودند و با قوم جرهم جنگها كردند. عمالقه همهساله در كوچهاى زمستانى و تابستانى خود در پائين مكه منزل مىكردند. هم چنان كه جرهمىها در بالاى مكه منزل برمىگزيدند. با گذشت زمان دو باره روزگار به كام جرهمىها شد و بر عمالقه غلبه يافتند، تا توليت خانه را بدست آوردند، و حدود سيصد سال در دست داشتند، و بر بناى بيت و بلندى آن اضافاتى نسبت به آنچه در بناى ابراهيم بود پديد آوردند. بعد از آنكه فرزندان اسماعيل زياد شدند و قوت و شوكتى پيدا كردند و عرصه مكه بر آنان تنگ شد، ناگزير در صدد برآمدند تا قوم جرهم را از مكه بيرون كنند كه سرانجام با جنگ و ستيز بيرونشان كردند. در آن روزگار بزرگ دودمان اسماعيل عمرو بن لحى بود، كه كبير خزاعه بود، بر مكه استيلا يافته، متولى امر خانه خدا شد، و اين عمرو همان كسى است كه بتها را بر بام كعبه نصب نموده و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد و اولين بتى كه بر بام كعبه نصب نمود، بت" هبل" بود كه آن را از شام با خود به مكه آورد و بر بام كعبه نصب كرد، و بعدها بتهايى ديگر آورد، تا عده بتها زياد شد، و پرستش بت در بين عرب شيوع يافت و كيش حنفيت و يكتاپرستى يكباره رخت بربست. در اين باره است كه" شحنة بن خلف جرهمى"،" عمرو بن لحى" را خطاب كرده و مىگويد: " يا عمرو انك قد احدثت آلهة *** شتى بمكة حول البيت انصابا و كان للبيت رب واحد ابدا *** فقد جعلت له فى الناس اربابا لتعرفن بان اللَّه فى مهل *** سيصطفى دونكم للبيت حجابا" «1» ولايت و سرپرستى خانه تا زمان حليل خزاعى هم چنان در دودمان خزاعه بود كه حليل اين توليت را بعد از خودش به دخترش همسر قصى بن كلاب واگذار نمود، و اختيار باز و بسته كردن در خانه و به اصطلاح كليد دارى آن را به مردى از خزاعه بنام ابا غبشان خزاعى داد. ابو غبشان اين منصب را در برابر يك شتر و يك ظرف شراب، به قصى بن كلاب بفروخت. و اين _______________ (1) اى عمرو، اين تو بودى كه خدايانى گوناگون اطراف بيت پديد آورده و نصب كردى. خانه خدا، ربى واحد و جاودانه داشت، اين تو بودى كه مردم را به شرك و پرستش ارباب گوناگون واداشتى. بزودى خواهى فهميد كه خداى تعالى، در آينده نزديكى، از غير شما، پردهدارى براى بيت انتخاب خواهد كرد. ______________________________________________________ صفحهى 561 عمل در بين عرب مثلى سائر و مشهور شد كه هر معامله زيانبار و احمقانه را به آن مثل زده و مىگويند:" اخسر من صفقة ابى غبشان" «1». در نتيجه سرپرستى كعبه به تمام جهاتش به قريش منتقل شد و قصى بن كلاب بناى خانه را تجديد نمود كه قبلا به آن اشاره كرديم، و جريان به همين منوال ادامه يافت، تا رسول خدا ص مكه را فتح نمود و داخل كعبه شد و دستور داد عكسها و مجسمهها را محو نموده، بتها را شكستند و مقام ابراهيم را كه جاى دو قدم ابراهيم در آن مانده و تا آن روز در داخل ظرفى در جوار كعبه بود برداشته در جاى خودش كه همان محل فعلى است دفن نمودند و امروز بر روى آن محل قبهاى ساخته شده داراى چهار پايه، و سقفى بر روى آن پايهها، و زائرين خانه خدا بعد از طواف، نماز طواف را در آنجا مىخوانند. روايات و اخبار مربوط به كعبه و متعلقات دينى بسيار زياد و دامنهدار است و ما به اين مقدار اكتفاء نموديم، آنهم به اين منظور كه خوانندگان آيات مربوط به حج و كعبه به آن اخبار نيازمند مىشوند. و يكى از خواص اين خانه كه خدا آن را مبارك و مايه هدايت خلق قرار داده، اين است كه احدى از طوائف اسلام، در باره شان آن اختلاف ندارد. _______________ (1) (اين معامله) زيانبارتر از معامله ابى غبشان است.
97 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :96
98 - [سوره آلعمران (3): آيات 98 تا 101] ترجمه آيات بگو، اى اهل كتاب، چرا به آيات خدا كفر مىورزيد، با اينكه خداى تعالى بر آنچه مىكنيد ناظر و شاهد است (98). بگو، اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده، از راه خدا جلوگيرى مىكنيد و آن راه را كج و معوج مىخواهيد، با اينكه خود شما شاهد بر حقانيت آنيد، و خدا به هيچ وجه از آنچه مىكنيد غافل نيست (99). اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شما اگر طايفهاى از اهل كتاب را (كه راه خدا را كج و معوج مىخواهند اطاعت كنيد، شما را بعد از آنكه ايمان آورديد، از دينتان بر مىگردانند (و مثل خودشان) كافر مىسازند (100). و چگونه كفر مىورزيد با اينكه آيات خدا بر شما تلاوت مىشود و فرستاده او در بين شما است. و هر كس خود را بخدا بسپارد، به سوى صراط مستقيم هدايت مىشود (101). ______________________________________________________ صفحهى 563 بيان آيات [بيان ارتباط اين آيات با آيات سابق مربوط به يهود] اين آيات بطورى كه ملاحظه مىكنيد با اتصالى كه در سياق دارد، دلالت دارد بر اينكه اهل كتاب (البته طايفهاى از ايشان، يعنى يهود و يا طايفهاى از يهود) كفر به آيات خدا داشتهاند و مؤمنين را از راه خدا باز مىداشتهاند، به اين طريق كه راه خدا را در نظر مؤمنين كج و معوج جلوه داده و راه ضلالت و انحراف را در نظر آنان، راه مستقيم خدا جلوهگر مىساختند. براى مؤمنين القاى شبههها مىكردند، تا به اين وسيله حق را كه راه آنان است، باطل و باطل خود را حق جلوه دهند. آيات قبلى هم دلالت داشت بر انحراف ديگر آنان. و آن اين بود كه حليت همه طعامها قبل از آمدن تورات را منكر بودند، و مساله نسخ شدن حكم قبله و برگشتن آن از بيت المقدس به كعبه را انكار مىكردند. پس اين آيات، متمم آيات سابق است كه متعرض مساله حليت طعام، قبل از نزول تورات بود و اينكه كعبه اولين بيت عبادت به شمار مىآمد. پس اين آيات به دنبال همان بيانات مىخواهد يهود و يا طايفهاى از ايشان را توبيخ كند كه چرا القاى شبهه مىكنند؟ و چرا مؤمنين را در دينشان دچار سرگيجه مىسازند؟ و نيز مىخواهد مؤمنين را تحذير كند، از اينكه يهوديان را در دعوتشان اطاعت كنند و بفهماند كه اگر اطاعت كنند كارشان به كفر به دين حق مىانجامد و نيز مىخواهد ترغيب و تشويقشان كند به اينكه متمسك بخدا گردند، تا به سوى صراط ايمان راه يافته هدايتشان دوام بپذيرد. ليكن بطورى كه صاحب المنار، در جلد چهارم، در تفسير سوره آل عمران در ذيل همين آيه نقل كرده، سيوطى، در كتاب لباب النقول، از زيد بن اسلم روايت كرده كه گفته: " شاش بن قيس" (كه مردى يهودى بوده) به چند نفر از قبيله اوس و خزرج برخورد كرد ديد، اين دو قبيله كه سالها با هم جنگ داشتند، با يكديگر صحبت مىكنند، گل مىگويند و گل مىشنوند، بسيار ناراحت شد و به جوانى كه همراهش بود گفت برو ميان اين دو طايفه را تيره كن، پهلوى اين دو طايفه بنشين و كشتهگانى را كه در جنگ بعاث به دست آن طايفه ديگر از دست دادند، بيادشان بياور. از آنجا برخيز نزد آن طايفه ديگر برو و كشتهگان آنان را نيز كه در آن جنگ از دست دادند، بيادشان بياور. آن جوان چنين كرد و دوباره آن دو طايفه را واداشت تا با يكديگر بگو مگو كنند. اين به آن افتخار كند و آن به اين فخر بفروشد تا آنكه در آخر يكى از ______________________________________________________ صفحهى 564 اين دو طايفه و يكى ديگر از آن طايفه بجان هم افتادند، از اوس مردى بنام اوس بن قرظى و از خزرج مردى بنام جبار بن صخر، رو در روى هم به يكديگر بد و بيراه گفتند. و در نتيجه همه اوسيان و همه خزرجيان پر از خشم شده، برخاستند كه به جان هم بيفتند. در اين ميان خبر به رسول خدا ص رسيد، خودش برخاست و به ميان ايشان آمده موعظتشان كرد و بينشان صلح برقرار ساخت، هر دو طايفه شنيدند و اطاعت كردند و خداى تعالى در باره آن دو نفر يعنى اوس و جبار اين آيه را نازل كرد: «1»" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ..." و در باره شاش بن قيس، اين آيه را فرستاد:" يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ..." «2» و اين روايت خلاصه روايتى است كه الدر المنثور آن را از زيد بن اسلم بطور مفصل نقل كرده و قريب به آن، از ابن عباس و غيره نقل شده است. و به هر حال آيات مورد بحث با بيانى كه ما كرديم بيشتر انطباق دارد، تا با آنچه در اين روايت آمده، و اين براى خواننده روشن است علاوه بر اينكه آيات مورد بحث، سخن از كفر و ايمان و شهادت يهود و تلاوت آيات خدا بر مؤمنين و امثال اين مطالب دارد، كه همه آنها با بيان ما مناسبتر است و مؤيد گفتار ما كه گفتيم:" اين آيات متمم آيات قبل است"، آيه شريفه زير است كه مىفرمايد:" وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ ..." «3» " قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ ..." مراد از آيات به قرينه وحدت سياق، همان حليت طعام قبل از نزول تورات و برگشتن قبله در اسلام به سوى كعبه است. " قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ..." كلمه" صد" به معناى برگرداندن است. و جمله" تبغونها" به معناى" تطلبون السبيل" و كلمه" عوج" به معناى متمايل و نيز به معناى تحريف شده است. مىخواهد بفرمايد: چرا راه خدا را معوج و غير مستقيم مىخواهيد و در جستجوى اين كاريد. _______________ (1) تفسير المنار ج 4 ص 15- 16. (2) تفسير المنار ج 4 ص 15 ط بيروت. (3) بسيارى از اهل كتاب، دوست مىدارند، بتوانند شما را كه ايمان آوردهايد، از دينتان برگردانند و مثل خودشان كافر سازند. بس كه نسبت به شما حسد دارند." سوره بقره، آيه 109". ______________________________________________________ صفحهى 565 " وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ ..." يعنى، شما مىدانيد كه قبل از نزول تورات طعامها همه حلال بود، و نيز مىدانيد كه يكى از خصائص نبوت پيامبر آخر الزمان برگشتن قبله او از بيت المقدس بطرف كعبه است، همه اينها را در كتاب آسمانى خود يافتهايد. در اين جمله شهادت يهود را محاذى شهادت خدا در آيه قبل قرار داده كه مىفرمود: خداى تعالى شاهد بر عمل يهود و كفر ايشان است و در اين محاذى قرار دادن دو شهادت، لطفى است كه بر خواننده پوشيده نيست. چون از يك سو فرموده يهوديان خود شاهد بر حقيقت همان چيزى هستند كه انكارش مىكنند. و از سوى ديگر مىفرمايد: خداى تعالى هم شاهد است بر انكار و كفر ايشان. و چون در اين آيه، شهادت را به يهود نسبت داد، آخر آيه قبلى را در اين آيه تكرار نكرد و نفرمود:" و انتم شهداء و اللَّه شهيد على ما تعملون"، بلكه به جاى آن فرمود:" وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ" تا مفاد كلام چنين شود: شهادت سندى مستقل در حقانيت اسلام، و بطلان عقائد ايشان است. بطورى كه ديگر، گويى احتياج ندارد كه با شهادت خدا، سنديتش تكميل گردد. " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ... وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ ..." مراد از" فريق" همانطور كه در سابق گفتيم يا همه يهوديان است و يا طايفهاى از ايشان و در جمله" وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ ..." در اين مقام است كه بفهماند چگونه به تحريك يهوديان كافر مىشويد با اينكه رسول در بين شما است و تمسك به حق را براى شما ممكن مىسازد، چون اگر شما در هنگامى كه آن جناب آيات را بر شما تلاوت مىكند، خوب گوش فرا دهيد. و در آن تدبر كنيد و اگر تدبرتان كم بود و يا نتوانستيد ابتدا به رسول مراجعه كنيد، و خلاصه اگر به خاطر اين جهت پارهاى از حقايق براى شما مجهول باقى ماند، به رسول كه هميشه در بين شما است و از شما دور نيست و هيچگاه بين شما و او حائل و دربانى نبوده مراجعه كنيد تا حق را برايتان روشن كند. و اين عمل يعنى رجوع به پيغمبر و ابطال شبهههايى كه يهود القا كرده و تمسك به آيات خدا و دست به دامن رسول شدن، خود اعتصام به خدا و رسول است. و اعتصام به خدا و رسول هم در حقيقت اعتصام بخدا است. و كسى كه به خدا اعتصام كند و به دامن او چنگ بزند، به سوى صراط مستقيم هدايت شده است. پس مراد از" كفر" در جمله" وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ" كفر بعد از ايمان است. و جمله" وَ ______________________________________________________ صفحهى 566 أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ ..." كنايه است از امكان اعتصام به آيات خدا و به رسول در اجتناب از كفر. و جمله" وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ" به منزله كبراى كلى است براى اين مطلب و همه مطالب نظير آن. و مراد از" هدايت به سوى صراط مستقيم"، راه يافتن به ايمانى ثابت است. چون چنين ايمانى صراطى است كه نه اختلاف مىپذيرد و نه تخلف، صراطى است كه سالكان خود را در وسط خود جمع مىكند و نمىگذارد از راه منحرف شده و گمراه كردند. و در اينكه با تعبير ماضى محقق" فقد هدى" مطلب را محقق نمود و فاعل را حذف كرد، دلالتى است بر اينكه اين فعل خود بخود محقق، و اين هدايت حاصل مىشود. چه فاعلش متوجه باشد، و چه نباشد، به عبارت واضحتر: مىفهماند كه هر كس به خدا تمسك و اعتصام جويد، هدايتش قطعى است، چه خودش متوجه باشد و چه نباشد. و از آيه شريفه اين معنا روشن مىشود كه كتاب و سنت در دلالت و روشنگرى هر حقى كه ممكن است اشخاص در باره آن گمراه كردند، كافى است. چون مىفرمايد: تمسك به خدا كه همان تمسك به كتاب خدا است، و اعتصام به رسول خدا ص كه همان تمسك به سنت آن جناب است، نمىگذارد در هيچ موردى حق و باطل بر كسى مشتبه گردد.
99 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :98
100 - مراجعه شود به تفسیر سوره آل عمران ، آیه :98
ترتیل استاد سعد الغامدی صفحه : 62
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 4 - حزب 7 - سوره آل عمران - صفحه 62
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا
مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مراثی (نوحه) توسط کربلایی جواد مقدم بمناسبت صفر المظفر درباره امام حسین علیه السلام از سایت شهید آوینی با عنوان بیا پریشون بشیم همه مجنون بشیم - واحد - ظهر اربعین
سخنرانی توسط آیت الله العظمی جوادی آملی درباره 113 - فلق از سایت مدرسه فقاهت با عنوان تفسير سوره فلق
ادعیه (دعاخوانی) توسط حاج محمود کریمی درباره زیارت امین الله از سایت عقیق با عنوان زیارت امین الله
تلاوت توسط استاد سید متولی عبد العال درباره 48 - فتح از سایت الکعبه با عنوان الفتح وقصار السور
مناجات درباره نجوای شبانه از سایت تبیان با عنوان مرا به عشق بخوان
اذان توسط استاد مرحوم رحیم موذن زاده از سایت شهید آوینی با عنوان گلبانگ اذان
مدایح (به شادی ) توسط حاج محمود کریمی بمناسبت ذی القعده درباره امام رضا علیه السلام از سایت شهید آوینی با عنوان من مست مست مست از شب ولادت معصومه (سال 92، سرود - قسمت اول) (جدید)
ترتیل توسط أحمد صابر درباره 109 - کافرون از سایت mp3quran.net با عنوان قرآن کریم سوره کافرون - حفص از عاصم
ندبه انتظار توسط حاج محسن فرهمند آزاد درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سایت راسخون با عنوان فرهمند-من جدا شدن از درگهت خدا نکند/خدا هرا آنچه کند از توام جدا نکند
درس حوزوی توسط آیت الله العظمی مظاهری درباره دین از سایت راسخون با عنوان جلسه 25 : اگر کسی در مرض موت اقرار کند که به کسی بدهکار است آیا پذیرفته میشود؟
کتاب صوتی توسط امام خمینی (ره) از سایت راسخون با عنوان کتاب صوتی چهل حدیث امام خمینی ره - حدیث شماره 03
کلیپ سخنان توسط استاد رائفی پور درباره جامعه از سایت فاراقلیط با عنوان کلیپ جنجالی پیش بینی استاد رائفی پور درباره داعش
در باره ما
|
تماس با ما
|
نظرخواهی
خدمات تلفن همراه
مر
ا
جعه: 93,511,034