خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 9 - حزب 17 - سوره اعراف - صفحه 162


قَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ کُنَّا کَارِهِینَ
88 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85
قَدِ افْتَرَیْنَا عَلَى اللَّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا وَمَا یَکُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِیهَا إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ
89 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85
وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ
90 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85
فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ
91 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85
الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کَأَن لَّمْ یَغْنَوْا فِیهَا الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ
92 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85
فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کَافِرِینَ
93 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85
وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ
94 - ‌صفحه‌ى 245
[سوره الأعراف (7): آيات 94 تا 102]
ترجمه آيات‌
و در هيچ قريه‌اى پيغمبرى نفرستاديم مگر مردم آن قريه را به سختى و بيمارى دچار كرديم، شايد زارى كنند (94).
آن گاه به جاى بدى خوبى آورديم تا فزونى گرفتند، و گفتند: بيمارى و سختى به پدران ما نيز

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 246
مى‌رسيد پس ناگهان در آن حال كه بى‌خبر بودند، ايشان را بگرفتيم (95).
اگر مردم قريه‌ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند بركت‌هايى از آسمان و زمين به روى ايشان مى‌گشوديم، ولى تكذيب كردند، و ما نيز ايشان را به اعمالى كه مى‌كردند مؤاخذه كرديم (96).
مگر مردم اين قريه‌ها ايمنند كه عذاب ما شبانه هنگامى كه در خوابند به سوى ايشان بيايد؟ (97).
مگر مردم اين قريه‌ها ايمنند كه عذاب ما نيم‌روز هنگامى كه بازى مى‌كنند به سوى ايشان بيايد؟ (98).
مگر از مكر و تدبير خداى ايمن شده‌اند؟ كه جز گروه زيانكاران از تدبير خداى ايمن نمى‌شوند (99).
مگر براى كسانى كه اين سرزمين را پس از هلاكت مردمش به ميراث برده‌اند روشن نشده كه اگر بخواهيم سزاى گناهشان را به ايشان مى‌رسانيم، و بر دلهايشان مهر مى‌نهيم تا نتوانند بشنوند (100).
اين قريه‌هايى كه ما از خبرهاى آن بر تو مى‌خوانيم پيغمبرانشان با حجت‌ها سويشان آمدند و به آن چيزها كه قبلا به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان‌آور نبودند، اينچنين بر دل‌هاى كفار خداوند مهر مى‌نهد (101).
غالب آنان را به پيمانى پايبند نيافتيم، و بدرستى كه بيشترشان را عصيان‌پيشگان يافتيم (102).
بيان آيات‌
[سنن الهى در مورد امت‌هايى كه به سويشان پيامبر مى‌فرستاد]
اين آيات مربوط و متصل به آيات قبل‌اند، براى اينكه مطالبى را كه در آن آيات در باره امت‌هاى گذشته بود خلاصه كرده و در باره همه آنها مى‌فرمايد: اين امت‌ها از اين جهت منقرض شدند كه بيشتر افرادشان فاسق و از زى عبوديت بيرون بودند، و به عهد الهى و آن ميثاقى كه در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نكردند، در نتيجه سنت‌هاى الهى كه ذيلا توضيح آن را خواهيم داد يكى پس از ديگرى در باره آنان جريان يافت و منتهى به انقراض‌شان گرديد.
آرى، خداى سبحان هر پيغمبرى را كه به سوى امتى از آن امت‌ها مى‌فرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنت‌ها آزمايش مى‌كرد، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتى معلوم مى‌شد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكى از سنت‌هاى نامبرده بالاست متنبه نمى‌شوند سنت ديگرى را به جاى آن سنت بنام" سنت مكر" جارى مى‌ساخت، و آن اين بود كه دلهاى آنان را بوسيله قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيبائيهاى دنيوى مهر مى‌نهاد.
بعد از اجراى اين سنت، سنت سوم خود يعنى" استدراج" را جارى مى‌نمود، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها و ناراحتى‌هاى آنان را بر طرف ساخته زندگيشان را از هر جهت مرفه‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 247
مى‌نمود، و بدين وسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مى‌كرد، تا وقتى كه همه‌شان را به طور ناگهانى و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديار نيستى مى‌فرستاد، در حالى كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمى كه داشتند و وسايل دفاعيى كه در اختيارشان بود مغرور گشته و از اينكه پيشامدى كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطر جمع بودند.
[آثار خارجى گناهان و بيان اينكه ايمان و تقوى معيار و مدار نزول نعمت، و بى ايمانى و گناه منشا نقمت براى آدميان است‌]
خداى تعالى در اين آيات علاوه بر خلاصه‌گيرى از آيات قبل يك حقيقت خالى از هر شايبه‌اى را هم خاطر نشان ساخته و در جمله" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ" بدان اشاره نموده است، و آن حقيقت عبارت است از چيزى كه معيار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدميان است.
توضيح اينكه: بطور كلى همه اجزاى عالم مانند اعضاى يك بدن به يكديگر متصل و مربوط است، بطورى كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو در صدور افعال از ساير اعضاء تاثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جريان دارد.
و اين اجزاء- بطورى كه قرآن شريف بيان كرده- همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى كه خداوند براى آنها مقدر نموده در حركتند، انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاى آن مخصوصا اگر از اجزاى برجسته باشد در ساير اجزاء بطور نمايان اثر سوء باقى مى‌گذارد و در نتيجه آثارى هم كه ساير اجزاى عالم در اين جزء دارند فاسد شده، فسادى كه از جزء مزبور در ساير اجزاء راه يافته بود به خودش بر مى‌گردد، اگر جزء مزبور به خودى خود و يا به كمك ديگران استقامت قبلى خود را بدست آورد حالت رفاه قبل از انحرافش هم بر مى‌گردد، ولى اگر به انحراف و اعوجاج خود ادامه دهد فساد حال و محنت و ابتلاءش نيز ادامه خواهد يافت تا آنجا كه انحراف و طغيانش از حد بگذرد، و كار ساير اجزاء و اسباب مجاورش را به تباهى بكشاند، اينجاست كه همه اسباب جهان عليه او قيام نموده، و با قوايى كه خداوند به منظور دفاع از حريم ذات و حفظ وجودشان در آنها به وديعه سپرده جزء مزبور را تا خبردار شود از بين برده و نابود مى‌سازند.
اين خود يكى از سنت‌هايى است كه خداى تعالى در جميع اجزاى عالم كه يكى از آنها انسان است جارى ساخته، نه اين سنت تخلف‌بردار است و نه انسان از آن مستثنا است.
و چون چنين است اگر امتى از امت‌ها از راه فطرت منحرف گردد، و در نتيجه از راه سعادت انسانى كه خداوند برايش مقرر كرده باز بماند اسباب طبيعيى هم كه محيط به آن است و مربوط به او است اختلال يافته، و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت بر مى‌گردد، و خلاصه‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 248
دود كجروى‌هايش به چشم خودش مى‌رود، براى اينكه اين خودش بود كه با انحراف و كجروى‌اش آثار سويى در اسباب طبيعى باقى گذارد، و معلوم است كه در بازگشت آن آثار چه اختلالها و چه محنت‌هايى متوجه اجتماعش مى‌شود، فساد اخلاق و قساوت قلب، و از بين رفتن عواطف رقيقه روابط عمومى را از بين برده و هجوم بليات و تراكم مصيبات تهديد به انقراضش مى‌كند، آسمان از باراندن باران‌هاى فصلى و زمين از روياندن زراعت و درختان دريغ نموده، و در عوض باران‌هاى غير فصلى، سيل، طوفان و صاعقه به راه انداخته، و زمين با زلزله و خسف آنان را در خود فرو مى‌برد. اينها همه آياتى است الهى كه چنين امتى را به توبه و بازگشت به سوى راه مستقيم فطرت وا مى‌دارد، و در حقيقت امتحانى است به عسر بعد از امتحان به يسر.
شاهد گوياى گفتار ما آيه شريفه" ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ" «1» است كه مى‌فرمايد: مظالم و گناهانى كه مردم مرتكب مى‌شوند باعث فساد در بر و بحر عالم است، فسادى كه يا مانند وقوع جنگ و بسته شدن راه‌ها و سلب امنيت دامنگير خصوص انسان مى‌شود و يا مانند اختلال اوضاع جوى و زمينى كه زندگى و معاش انسان و غير انسان را مختل مى‌سازد.
آيه شريفه" وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ" «2» نيز به وجهى كه- ان شاء اللَّه- به زودى در باره معناى آن خواهد آمد گفتار ما را مانند آيه قبلى تاييد مى‌كند، و همچنين آيه شريفه" إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" «3» و آيات ديگرى كه قريب به اين معنا است.
و كوتاه سخن اينكه، اگر امت مورد فرض به سوى خدا بازگشت نمود- و چه اندك است چنين امتى- كه هيچ، و گر نه اگر به كجروى و انحرافش ادامه داد خداوند دلهايشان را مهر نهاده، و در نتيجه به اعمال زشت خود عادت مى‌كنند، و كارشان به جايى مى‌رسد كه جز آنچه مى‌كنند معناى ديگرى براى زندگى نمى‌فهمند، و چنين مى‌پندارند كه زندگى يعنى همين‌
_______________
(1) در خشكى و دريا به زشتى افعال بد مردم فساد نمودار شد، تا خدا سزاى بعضى عمل‌ها را كه كرده‌اند به ايشان بچشاند تا شايد بازگشت كنند. سوره روم آيه 41
(2) و آنچه از مصيبت‌ها به شما مى‌رسد بخاطر شومى كارهاى زشتى است كه به دست خود كرديد، تازه خداوند اثر بسيارى از كرده‌هاى شما را مى‌پوشاند. سوره شورى آيه 30
(3) خداوند نعمتهاى هيچ مردمى را دگرگون نمى‌سازد، تا آنكه ايشان آنچه را كه در ضميرشان هست تغيير دهند. سوره رعد آيه 11

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 249
حيات نكبت‌بار و سراسر اضطرابى كه تمامى اجزاى عالم و نواميس طبيعت مخالف و مزاحم آن است، حياتى كه مصائب و بلايا از يك طرف و قهر طبيعت از طرفى ديگر تهديد به زوالش مى‌كند.
اين سنت پروردگار و اثرى است كه خداوند بر گناهان و انحرافات بشر مترتب مى‌كند، و لو اينكه بشر امروز آن را باور نداشته و بگويد: اين افكار زائيده عقب افتادن در علم و دانش و نداشتن وسيله دفاع است، و گر نه اگر انسان در صنعت پيشروى نموده و خود را مجهز به وسائل دفاعى سازد مى‌تواند از همه اين حوادث كه نامش را قهر طبيعت مى‌گذاريم پيشگيرى كند، هم چنان كه ملل متمدن توانستند از بسيارى از اين حوادث از قبيل قحطى، وبا، طاعون و ساير امراض واگيردار و همچنين سيل‌ها، طوفان‌ها، صاعقه‌ها و امثال آنها جلوگيرى بعمل آورند.
[جواب به كسانى كه اعتقاد به تاثير بد كارى‌ها در پيدايش بلايا و مصائب را معلول جهل و عقب افتادگى علمى پنداشته‌اند و بيان اينكه انسان نمى‌تواند بر نظام كون و نواميس طبيعت مسلط شود]
ليكن بايد گفت خدا اين فكر و صاحبان چنين افكارى را نابود كند كه در اثر كفر و غرور فكرى خيال كرده‌اند پيشرفت و جلو افتادن ملتى از ملتى ديگر كه نامش را تمدن گذاشته‌اند- مى‌تواند بر نظام كون و نواميس طبيعت مسلط شده و احكام آن را ابطال نموده و آن را مطيع خود سازد. و خلاصه، دستگاه آفرينش كه اين مخمورين دستخوش هوا و غرور، جزئى به حساب نيامدنى از آنند- به كاكل آنان چرخيده و محكوم امر و نهى ايشان است، و حال آنكه اگر حق و حقيقت- كه گردش گردون بر مدار آن است- تابع هوا و هوس آنان شود آسمان و زمين از هم مى‌پاشد:" وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ"«1»
و معلوم است كه اگر آسمان و زمين رو به فساد گذارد اولين جزئى كه از آن فاسد مى‌شود همين انسان ضعيف است.
اينها خيال كرده‌اند معارف دينى اين قبيل حوادث را معلول اسباب مادى و طبيعى نمى‌داند و زمام همه را بدون واسطه به دست پروردگارش دانسته و خلاصه امثال وبا، قحطى، فرستادن باران و صاعقه را كار خدا و ساير حوادثى كه به علل و اسبابش پى برده‌ايم كار آن علل و اسباب مى‌داند، لا بد چنين خيال كرده‌اند كه وقتى براى وقوع حادثه‌اى از حوادث علتى طبيعى كشف مى‌كنند حدوث آن حادثه را بى‌نياز از خدا و تدبير ربوبى او را در آن حادثه هيچ كاره مى‌دانند. غافل از اينكه معارف دينى به يك فرد دين‌دار اجازه چنين اعتقادى را نداده، و خدا را سببى در عرض ساير اسباب و علتى در صف ساير علل مادى و قواى فعاله طبيعى‌
_______________
(1) سوره مؤمنون آيه 71

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 250
نمى‌داند.
آرى، خداى تعالى آن كسى است كه به هر چيزى محيط است، و هر سببى را او به سوى مسببش مى‌كشاند، و او است كه هر چيزى را كه خلق كرده هدايتش هم نموده است، و جز خود او كسى محيط به مخلوقات و مسبب مخلوقات او نيست، پس او مى‌تواند هر چيزى را وسيله انجام خواسته‌هاى خود قرار داده و در اين باره سبب‌هايى به كار ببرد كه دانش و فهم ما از درك سببيت آن عاجز باشد، هم چنان كه در آيات زير از قرآن كريمش به اين معنا اشاره كرده مى‌فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدْراً" «1» و نيز مى‌فرمايد:" وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ" «2» و نيز مى‌فرمايد:" وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ" «3» و همچنين در آياتى ديگر.
مگر انسان مى‌تواند در ملك خدا، با خدا در افتد، و با فكر خود كه آنهم ملك خدا است راهى براى ابطال حكم و اراده او به دست بياورد، انسان در طول خداوند قرار دارد، نه در عرض و در مقابل او، او انسان را و از انسان اراده و فكر را آفريده، و هر وسيله ديگرى را هم او در اختيار انسان قرار داده، و براى هر كدام محل معينى مقرر فرموده، و سپس بين همه آنها از اول تا به آخرش ارتباط برقرار كرده، و همه را بهم پيوسته تا به اين يكى- دانش بشرى- رسيده، كه بشر ناآشناى به مقام پروردگار مى‌خواهد بوسيله آن به جنگ پروردگار خود رفته و با او در حكمتش و قضاء و قدرش بستيزد، و حال آنكه او و دانش او خود يكى از ايادى و عمال تحقق يافتن اراده و نفوذ حكم خدا و جريان يافتن قضا و قدر او است.
خداى متعال چه خوب بنده خود را شناخته كه در يكى از آيات مورد بحث يعنى آيه" ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ ..." به رسوايى آدميان و اين فكر غلطشان اشاره فرموده، و به زودى بيان آن خواهد آمد.
اين بود آن حقيقت برهانى كه گفتيم آيات مورد بحث به آن اشاره مى‌كند، و حاصلش اين شد كه: انسان مانند ساير انواع موجودات، وجودش مربوط و بسته به ساير اجزاى عالم است، و اعمالى كه از او سر مى‌زند و حركاتى كه در مسير زندگيش و در سير بسوى سر منزل سعادت از
_______________
(1) خدا به خواسته‌ها و كارهاى خود مى‌رسد، كه خدا براى هر چيزى اندازه‌اى مقرر كرده. سوره طلاق آيه 3
(2) و خداوند بر كار خويش مسلط است، و ليكن بيشتر مردم نمى‌دانند. سوره يوسف آيه 21
(3) و شما خاكيان نمى‌توانيد در زمين خدا را عاجز كنيد، و به غير خدا شما را ولى و ياورى نيست.
سوره شورى آيه 31

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 251
خود نشان مى‌دهد با ساير اجزاى عالم كه محيط به او است ارتباط كامل دارد، بطورى كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزاء و موجودات باشد آن موجودات نيز سازگار با او خواهند بود، و بركات آسمان به سويش سرازير خواهد شد، و اگر سازگار نباشد عالم نيز با او سازگارى نداشته و در نابود ساختن او سعى خواهد نمود، مگر اينكه دست از گناه و فساد بردارد و گر نه به تدريج به تباهى خو گرفته و ناگهان همه اجزاى عالم در تباه ساختنش دست بهم داده و اثرى از وجودش باقى نمى‌گذارند، و زمين را از لوث وجودش پاك مى‌كنند. آرى، چگونه يك انسان مى‌تواند با رفتار خود در مقابل همه عالم كه او خود يكى از اجزاى آن است و به هيچ وجه از آن مستقل نيست معارضه نموده و شاخ و شانه بكشد و يا بخواهد با فكر خود بر سر دستگاه آفرينش شيره بمالد و حال آنكه فكر او مولود شرايط و قوانين كلى‌ايست كه از جريان آفرينش گرفته شده است- دقت بفرماييد-.
اين مطلب همانطورى كه گفته شد حقيقتى است كه هم برهان و دليل مطابق آن است، و هم قرآن آن را تصديق و بر آن تصريح نموده و مى‌فرمايد:" خداوند هر چيزى را كه آفريده اندازه‌گيرى دقيقى در خلقت آن به كار برده و آن را به سوى سعادتش راهنمايى كرده" و نيز مى‌فرمايد:" خداوند عالم را- كه يكى از اجزاى آن انسان است- بيهوده نيافريده، بلكه هر چه را كه خلق كرده به اين منظور خلق كرده كه به درگاه او راه يافته و به سوى او بازگشت كند، و براى هر مخلوقى سر منزل سعادتى معين كرده تا بر حسب فطرتش به آن سوى رانده شود، و براى هر يك راه و روشى مقرر نموده كه اگر آن راه را سلوك كند به سعادت مقدرش مى‌رسد، و اگر از آن راه منحرف شود و آن قدر بيراهه رود كه ديگر اميد برگشتن نداشته باشد نتيجه و هدف از خلقتش باطل گشته و عذاب خداوند بر او حتمى مى‌گردد.
" وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ ..."
بعضى‌ها كلمه" باساء" را به بد حالى از نظر مال، از قبيل فقر و ضررهاى مالى و كلمه" ضراء" را به بد حالى جانى از قبيل مرض و مانند آن معنا كرده‌اند و بعضى ديگر به عكس گفته‌اند.
بعضى ديگر معانى ديگرى را در باره اين دو كلمه گفته‌اند، و بعضى گفته‌اند: استعمال لفظ" باساء" بيشتر در بلياتى است كه مايه عبرت ديگران باشد، هم چنان كه فرموده:" وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا" «1».
_______________
(1) عذاب خداوند سخت‌تر و عبرت‌انگيزتر است. سوره نساء آيه 83

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 252
بعيد نيست بگوييم كلمه" الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ" در آيه بعدى (كه مراد از آنها چيزهايى است كه مايه بد حالى و خوشحالى انسان است) قرينه باشد بر اينكه مراد از" ضراء" در آيه مورد بحث مطلق امورى باشد كه مايه بد حالى انسان است. و بنا بر اين ذكر" ضراء" بعد از" باساء" از قبيل ذكر عام بعد از خاص خواهد بود. بهر حال خداى سبحان در اين جمله اين معنا را خاطر نشان مى‌سازد كه سنت الهى بر اين جارى بوده كه هر پيغمبرى از پيغمبران را به هر ناحيه‌اى از نواحى مى‌فرستاده از آنجايى كه منظورش از فرستادن انبياء هدايت بندگان بوده به همين منظور اهل آن ناحيه را به نحوى از انحاء گرفتار شدايد مالى و جانى مى‌كرد تا شايد بدين وسيله به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند، و در نتيجه دعوت آن پيغمبر بهتر و زودتر به نتيجه برسد. آرى، ابتلائات و شدائد كمك خوبى است براى دعوت انبياء (ع) زيرا انسان مادامى كه متنعم به نعمت‌ها است سرگرمى به آن از توجه به خداى تعالى كه ولى همه آن نعمت‌ها است بازش مى‌دارد، وقتى نعمتى از كفش رود احساس حاجت نموده، همين احتياج، غرور او را به ذلت و مسكنت مبدل مى‌نمايد و به جزع و فزع وادارش مى‌كند، و بناچار به درگاه كسى كه دفع ذلت و برآمدن حاجتش به دست او است التجاء مى‌برد، و آن كس خداى سبحان است، و لو اينكه او خودش نداند، و ليكن وقتى پيغمبر و يا وصى پيغمبرى به او گفت كه فريادرس تو همان آفريدگار تو است زودتر از دوران غرورش به سوى حق هدايت مى‌شود، هم چنان كه فرموده:" وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‌ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ" «1».
[سنت ابتلاء به سختى‌ها (باساء و ضراء) و سنت عطاء نعمت، دو سنت الهى براى آزمايش امت‌ها است.]
" ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا ..."
تبديل چيزى به چيز ديگر، نهادن دومى است در موضع اولى. و معناى كلمه" سيئه" و" حسنه" معلوم است، و مراد از آنها گرفتارى و آسايش و ناامنى و امنيت و خلاصه نقمت و نعمت است، به شهادت اينكه در آخر همين آيه مى‌فرمايد:" قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ".
كلمه" عفوا" از ماده" عفو" است كه به معناى كثرت تفسير شده، يعنى تا آنكه زياد كردند مال و اولاد را بعد از آنكه خداوند با فرستادن بلا كم كرده بود مال و اولادشان را ممكن هم هست كه به معناى محو اثر بوده باشد و لو اينكه مفسرين اين احتمال را نداده‌اند- هم چنان كه‌
_______________
(1) و چون انسان را نعمتى دهيم روى مى‌گرداند و از در تكبر به پهلو دور مى‌شود ولى وقتى بدى به او رسد دعائى عريض دارد (يعنى به درخواست يك حاجت و دو حاجت اكتفاء نمى‌كند و يا در يك درخواست خود پافشارى دارد. سوره حم سجده آيه 51

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 253
شاعر مى‌گويد:
ربع عفاه الدهر طولا فانمحى *** قد كاد من طول البلاء أن يمسحا «1»
بنا بر اين احتمال، معناى جمله چنين مى‌شود كه: ايشان به وسيله حسنه و نعمت‌هايى كه به آنها داده شده بود آثار سوء سيئات و نقمت‌هاى قبلى را محو كردند و ليكن بجاى اينكه به راه حق هدايت شده و ضراء و سراء را از ناحيه خداى تعالى بدانند گفتند:" قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ" يعنى انسان از آنجايى كه در عالم طبيعت قرار گرفته و اين عالم همواره در تحول و دگرگونى است لذا خواه ناخواه محكوم به تحول و ناكامى و كامروايى است، پس نه كامروائيش امتحان خدا است و نه ناكاميش عذاب و نقمت او است.
و بنا بر اينكه معناى دوم درست باشد ممكن است جمله" وَ قالُوا ..." را عطف تفسير جمله" حَتَّى عَفَوْا" گرفته و بگوييم: منظور از" حَتَّى عَفَوْا" اين است كه ايشان با گفتن اينكه" سراء و ضراء از عادت دهر ناپايدار است كه هر روز نعمتى را از شخصى گرفته و به شخص ديگرى مى‌دهد هم چنان كه رفتارش با پدران ما هم همين طور بود" امتحان الهى را انكار و رسم آن را محو كردند، و اين همان معنايى است كه آيه شريفه" وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً" «2» متعرض آن است." حتى" در جمله" حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا ..."، براى غايت و معنى آن اين است كه: ما به آنها به جاى آن گرفتارى‌ها كه داشتند نعمت‌ها داديم، و آنها چنان غرق نعمت شدند كه شدت و محنت قبل را فراموش نموده و گفتند: نعمت الآن و گرفتارى‌هاى قبل ما از عادت روزگار است. آرى، نتيجه ضراء و سرايى كه ما بدانها داديم اين شد، و حال آنكه ما اين كار را براى اين كرديم كه متذكر شده و به سوى شكرگزارى بيشترى هدايت شوند، و ليكن به جاى گرفتن آن نتيجه، اين نتيجه سوء را گرفتند، خداوند هم به كيفر اين كفران، مهر بر دل‌هاشان نهاده تا ديگر كلمه حقى نشنوند.
و اگر كلمه" ضراء" مقدم بر" سراء" ذكر شده شايد براى اين است كه در جمله قبلى سيئه مقدم بر حسنه ذكر شده بود.
" فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ"- اين جمله اشاره است به اينكه انسان به جريان امر الهى جاهل است، زيرا مى‌فرمايد: گرفتار شدنشان به عذاب، ناگهانى بود و خود آنان اطلاعى‌
_______________
(1) خانه‌اى است كه دهر مدت مديدى است آن را در هم كوبيده و فعلا از هم ريخته و نزديك است از طول مدت بلايا، زمين يكسان شود.
(2) و اگر از ناحيه خودمان از پس محنتى كه بدو رسيده رحمتى به او دهيم گويد: اين از من است (اثر زرنگى و كاردانى خودم است) و گمان ندارم رستاخيز به پا شود. سوره حم سجده آيه 50

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 254
از آن نداشتند، با اينكه خود را داناى به مجارى امور، و خصوصيات اسباب مى‌دانستند، و همين عذاب ناگهانى دليل بر اين است كه از مجارى امور آگهى نداشتند، و گر نه جا داشت وقتى مى‌ديدند كه زمينه براى نزول عذاب فراهم مى‌شود با وسائل دفاعيى كه به خيال خود در اختيار داشتند از پيش آمدن آن جلوگيرى كنند،" فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ" «1».
" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ ..."
" بركات" به معناى هر چيز كثيرى از قبيل امنيت، آسايش، سلامتى، مال و اولاد است كه غالبا انسان به فقد آنها مورد آزمايش قرار مى‌گيرد.
در جمله" لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ" استعاره به كنايه به كار رفته، براى اينكه بركات را به مجرايى تشبيه كرده كه نعمت‌هاى الهى از آن مجرا بر آدميان جريان مى‌يابد، باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مى‌بارد، هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد شده، و در نتيجه غلات و ميوه‌ها فراوان مى‌شود، البته اين در موقعى است كه مردم به خداى خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند و گر نه اين مجرا بسته شده و جريانش قطع مى‌گردد.
جمله" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ..." دلالت دارد بر اينكه افتتاح ابواب بركت‌ها مسبب از ايمان و تقواى جمعيت‌ها است، نه ايمان يك نفر و دو نفر از آنها، چون كفر و فسق جمعيت، با ايمان و تقواى چند نفر، باز كار خود را مى‌كند.
جمله" وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ" دلالت دارد بر اينكه عذابى كه بر جمعيت‌ها نازل مى‌شده به عنوان مجازات بوده، در بيان قبلى هم اين معنا را روشن و برهانى نموده و اثبات كرديم كه اينگونه عذاب‌ها در حقيقت اعمال خود مردم است كه به آنان بر مى‌گردد.
" أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ" كلمه" بيات" و همچنين" تبييت" به معناى شبيخون و شبانه بر سر دشمن تاختن است، كه يك نوع مكر به شمار مى‌رود، براى اينكه شب، هنگام خفتن و آسايش انسان است، و طبع آدمى متمايل به استراحت و صرفنظر كردن از هر كار ديگرى است.
اين جمله متفرع بر ما قبل خود ذكر شده، و بنا بر اين، معنايش اين مى‌شود كه: وقتى‌
_______________
(1) پس چون پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن به سويشان آمدند به علمى كه نزدشان بود خرسند شدند. سوره مؤمن آيه 84

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 255
حال جمعيت‌ها اينچنين بوده كه با رسيدن نعمت‌هاى مادى و محسوس، مغرور و از عالم ما وراى حس غافل مى‌شدند، عذاب خدا بدون اطلاع قبلى آنان و بطور ناگهان، همه را نابود مى‌كرده، آيا با اين حال جمعيت‌ها مى‌توانند از عذابى كه شبانه و در حال خواب آنها را از بين ببرد ايمن بوده باشند؟.
" أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ" كلمه" ضحى" به معناى اوائل روز و موقع پهن شدن نور خورشيد است. و منظور از" لعب" تنها بازى نيست، بلكه همين كارهايى هم كه انسان به منظور رفع حوائج زندگى دنيا و برخوردار شدن از مزاياى شهوات انجام مى‌دهد در صورتى كه بخاطر تحصيل سعادت حقيقى و خلاصه در راه طلب حق نبوده باشد لعب است. پس اينكه فرمود:" وَ هُمْ يَلْعَبُونَ" كنايه است از اشتغال به دنيا، و چه بسا گفته شده كه" لعب" استعاره از هر عملى است كه سودى در آن نباشد، اگر اين معنا را قبول كنيم ممكن است بگوييم: جمله" وَ هُمْ نائِمُونَ" در آيه قبلى هم استعاره از غفلت است- معناى بقيه الفاظ آيه روشن است لذا به آيه ديگر مى‌پردازيم.
[مكر خدا به عنوان مجازات صحيح و مكر ابتدايى از خداوند ممتنع است‌]
" أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ" كلمه" مكر" به معناى اين است كه شخصى ديگرى را غافل‌گير كرده و به او آسيبى برساند، اين عمل از خداى تعالى وقتى صحيح است كه به عنوان مجازات صورت بگيرد، انسان معصيتى كند كه مستحق عذاب شود، و خداوند او را از آنجايى كه خودش نفهمد معذب نمايد و يا سرنوشتى براى او تنظيم كند كه او خودش با پاى خود و غافل از سرنوشت خود بسوى عذاب برود، و اما مكر ابتدايى و بدون اينكه بنده معصيتى كرده باشد، البته صدورش از خداوند ممتنع است، و ما اين معنا را مكرر خاطرنشان كرده‌ايم.
نكته بسيار لطيفى در اين سه آيه يعنى آيه" أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌" و آيه" أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌" و آيه" أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ" بكار رفته و آن اين است كه در دو آيه اول فاعل" امن" را اسم ظاهر (اهل القرى) آورده، با اينكه ممكن بود در آيه دومى ضمير بياورد و بفرمايد:" او امنوا" ليكن اين كار را نكرد تا ضمير در آيه سومى كه فاعل فعل است به هر دو آيه برگشته و در نتيجه جمعيت هلاك شده در خواب غير از جمعيتى به حساب آيد كه در حالت غفلت و لعب دستخوش عذاب شدند.
و اما اينكه فرمود:" فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ" جهتش را در آيه اول بيان كرد، و آن اين بود كه فرمود: ايمن بودن از مكر خدا در حقيقت خود مكرى است از خداى تعالى كه دنبالش عذاب است، پس صحيح است گفته شود: مردم ايمن از مكر خدا زيانكارانند، زيرا

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 256
همان ايمنى‌شان هم مكر خدا است.
[چند وجه از وجوهى كه در معناى آيه:" أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ ..." گفته شده است‌]
" أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها ..."
ظاهرا فاعل فعل" يهد" ضميرى است كه به داستان اجمالى اهل قرى بر مى‌گردد و" لِلَّذِينَ يَرِثُونَ" مفعول فعل مزبور است، و آن فعل كه متضمن معناى تبيين است براى گرفتن اين مفعول با لام متعدى شده، و معناى آيه چنين است كه:" آيا آنچه كه ما از قصص اهل قرى براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آنان تصرف كردند، به منظور هدايت‌شان تلاوت كرديم روشن نكرد كه ...".
جمله" أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ ..."، نيز مفعول فعل" يهد" است، و منظور از" كسانى كه زمين را ارث برده‌اند" (نسل حاضر در زمان نزول آيه است) كسانى هستند كه زمين را از نياكان خود ارث برده‌اند. و خلاصه، معناى آيه اين است كه: آيا نسل آن اقوامى كه ما آنان را به كيفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس مهر بر دل‌هايشان نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنان سلب كرديم و در آخر هم هلاك‌شان ساختيم اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيم مى‌توانيم خود آنان را نيز مانند نياكانشان عذاب كنيم، بدون اينكه چيزى و يا كسى بتواند جلو عذاب ما را بگيرد، و يا بتوانند به وسيله چيزى خود را از آن حفظ كنند؟
بسيارى گفته‌اند: كلمه" يهد" در اينجا در لازمه معنايش استعمال شده، و معناى آن اين است كه: آيا هدايت، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيده كه بدانند اگر ما بخواهيم به كيفر گناهانشان هلاك‌شان مى‌كنيم، هم چنان كه در آيه شريفه" أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ" «1» نيز به همين معنا آمده است.
جمله" وَ نَطْبَعُ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ" عطف است بر جمله" أصبناهم" چون كلمه" اصبنا" گر چه ماضى است و ليكن در معناى مستقبل است، و معناى اين معطوف و معطوف عليه اين است كه آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيم آنان را به كيفر گناهانشان مؤاخذه مى‌كنيم و بر دلهاشان مهر مى‌زنيم، آنان را هدايت نكرده؟.
بعضى‌ها هم گفته‌اند: جمله" و نطبع ..." جمله‌اى است معترضه و از باب" الكلام يجر الكلام" در اينجا آمده است. البته در معناى آيه وجوه ديگرى هم هست كه چون فايده‌اى در آنها نيست از نقلش صرفنظر كرده، مى‌گذريم.
_______________
(1) آيا هدايت، معرفت ايشان را به اين حد نرسانيده كه بفهمند پيش از آنان چه نسل‌هايى را هلاك كرده‌ايم كه هم اينان در منزل‌هاى آنان (به آرامش خاطر) قدم مى‌زنند. سوره سجده آيه 26

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 257
[تفسير و شرح آيه شريفه:" تِلْكَ الْقُرى‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ ..."]
" تِلْكَ الْقُرى‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها ..."
آيه" وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ" و يكى دو آيه بعد از آن، داستان سابق الذكر را خلاصه مى‌كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور خلاصه‌گيرى مى‌شود.
فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص اين است كه تلخيص اول داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به" باساء" و" ضراء" و تبديل" سيئه" به" حسنه" و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه‌گيرى مى‌كرد، و تلخيص دوم داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند خلاصه‌گيرى نموده و مى‌فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، و ليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند ديگر نمى‌توانستند ايمان بياورند، و اين همان مهر نهادن بر دل‌ها است.
" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ"- از ظاهر آيه چنين بر مى‌آيد كه كلمه" بما" متعلق به جمله" ليؤمنوا" است، و بنا بر اينكه چنين باشد، حرف" ما" موصوله خواهد بود. جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ و هرگز ايمان نمى‌آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش كرده بودند" «1» هم كه همين مضمون را افاده مى‌كند مؤيد موصوله بودن لفظ" ما" است. براى اينكه اين معنا در آيه مذكور روشن‌تر به چشم مى‌خورد، چون كه دارد:" بِما كَذَّبُوا بِهِ" و ضمير" ها" در" به" دليل روشنى است بر اينكه لفظ" ما" موصوله است، بنا بر اين برگشت معناى آيه به اين مى‌شود كه: ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ايمان نياوردند.
و نيز ظاهر جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا" مؤيد آن است، براى اينكه اين سنخ تركيب و جمله‌بندى دلالت دارد بر اينكه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند، مثلا وقتى مى‌گوييم:" ما كنت لآتى فلانا" يا مى‌گوييم:" ما كنت لا كرم فلانا و قد فعل كذا" معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم، و نمى‌توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم با آن كارهايى كه كرد. در قرآن كريم هم كه مى‌فرمايد:" ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى‌ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ" «2» معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤمنان را بر اين حال كه شمائيد بگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا
_______________
(1) سوره يونس آيه 74
(2) سوره آل عمران آيه 179

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 258
كند.
و نيز آنجا كه مى‌فرمايد:" لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا" «1» معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اينكه به راهى هدايت‌شان كند.
آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى‌فرمايد:" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ" اين معنا را تاييد مى‌كند، براى اينكه ظاهر سياقش مى‌رساند كه نسبت به جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ" عطف تفسير است، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى‌كند كه ايشان قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند ايشان را تكذيب كرده، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان بخاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند.
آيه مورد بحث دنباله‌اى دارد كه مى‌رساند اين ايمان نياوردن ايشان كه خود مسبب از تكذيب سابق‌شان بود يكى از مصاديق مهر بر دل داشتن است، و آن دنباله عبارت است از جمله" كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِ الْكافِرِينَ". و مقصود از اين جمله كه مى‌فرمايد:" خداوند اينچنين بر دل‌هاى كفار مهر مى‌زند" اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آنها را در دلهايشان راسخ و جايگزين كرده، بطورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء (ع) در آن نمانده، چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است.
بنا بر اين، آيه مورد بحث و آيه بعديش همان معنايى را مى‌رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث در صدد بيان آن است، زيرا اين دو آيه نيز مانند آن دو آيه سنت پروردگار را چنين توصيف مى‌كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا- از توحيد و غير آن- فرستاده، و به منظور راه يافتن بندگان به در خانه‌اش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده، پس آن گاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهايشان مى‌زند.
بنا بر اين معنى آيه مورد بحث اين مى‌شود كه: انبياى آنها به سويشان آمدند و ليكن از آنجايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از اين رو آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون‌
_______________
(1) سوره نساء آيه 137

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 259
ايشان را به دين حق دعوت كردند زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى دل‌هاى ايشان را به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود.
خلاصه اينكه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مهرى است كه خدا بر دلهايشان زد، و مهر خدا هم اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است.
آيه شريفه" وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ" «1» و همچنين آيه" ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ- يعنى نوح (ع)- رُسُلًا إِلى‌ قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى‌ قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ" «2» نيز همين معنا را مى‌رساند. پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود:
" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ" تفريع بر جمله" وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ" است، و منظور از" ما كذبوا" همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آنها به سوى خدا دعوتشان مى‌كردند، زيرا همه اينها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است. و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتن دعوت انبياء است، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى حكم مى‌كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگرى برايشان نيست، پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كرده‌اند. و به اين اعتبار معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه: كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى‌دهند ايمان‌آور نيستند، براى اينكه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى‌داد ايمان نياوردند، خداوند آن آيات (زلزله، صاعقه و امثال آن) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و ليكن بجا نياوردند، و گفتند اين تحولات مربوط به طبيعت است.
از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ" است همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده كه يكى از
_______________
(1) و پيش از شما بسيار نسل‌ها را وقتى ستم كردند و پيغمبرانشان با حجت‌ها سوى ايشان آمده بودند و ايمان آوردنى نبودند هلاك كرده‌ايم و گروه بزهكاران را چنين سزا مى‌دهيم. سوره يونس آيه 13
(2) سپس از پى او (نوح) پيغمبرانى به سوى قومشان فرستاديم براى آنان حجت‌ها آوردند اما بخاطر آن چيزها كه از پيش به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان بيار نبودند بدينسان بر دلهاى مردم متجاوز مهر غفلت مى‌نهيم. سوره يونس آيه 74

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 260
آن احكام اين است كه جز او را نپرستند:" أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ" «1» و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
نكته اينكه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست اين است كه احكام عقلى عهدهايى است كه خداى سبحان در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى‌كرد از وى گرفت، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود آفريد و ملائكه را مامور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن مامورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند، البته در آن روز چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت‌هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند، و همين طور هم شد، وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه‌اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده‌اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند تا آنجا كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه" كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقاً هَدى‌ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ" «2» گذشت بر آنان حتمى گرديد.
بنا بر اين معناى آيه اين مى‌شود:" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا اينها ايمان‌آور به دعوت انبياء نيستند"،" بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند"،" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم"،" وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق، يعنى خارج از حكم آن عهد".
البته اين معناى ديگرى است براى آيه، و ليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم منافاتى ندارد، براى اينكه اين دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت و شقاوت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معين مى‌داند، و معناى اول سعادت و شقاوت او را در دنيا امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى‌داند، و اين دو با هم هيچ منافاتى ندارند.
[اقوال متعدد ديگرى كه در تفسير آيه فوق گفته شده است‌]
در باره تفسير آيه مورد بحث اقوال ديگرى است كه ذيلا نقل مى‌شود:
1- مراد از" تكذيب سابق" تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در
_______________
(1) سوره اسراء آيه 23
(2) سوره اعراف آيه 30

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 261
افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى‌دادند، و مراد از اينكه فرمود:" اينها از اول ايمان‌آور نبودند" كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى‌ورزيدند، و بنا بر اين، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اينها كه در حين عناد و لجاجت ايمان بياورند، چون اينها در همان اوائل دعوت هم ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند.
اين تفسير از نظر اينكه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست تفسيرى است سخيف و بى‌اساس.
2- مراد از تكذيب سابق تكذيب اصول دين و معارفى است از قبيل توحيد، معاد، حسن- عدالت، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى كه اختلافى در آن نيست، و مراد از تكذيب بعديشان تكذيب جزئيات و فروع دين است، و معنايش اين است كه:" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا اينها به اين شرايع و فروع دين ايمان نخواهند آورد، چون قبل از اين يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند".
اشكال اين وجه اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد، زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرى و عقلى ديگر را تكذيب نمى‌گويند، و در آيه عمل سابق كفار را تكذيب خوانده. بعلاوه، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است مخالف با اين وجه است.
3- اين آيه همان معنايى را مى‌رساند كه آيه شريفه" وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ" «1» در مقام بيان آن است، و معنايش اين است كه اينها ايمان‌آور نيستند، و لو اينكه ما هلاك‌شان كرده و دوباره زنده‌شان كنيم باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت. و اين سست‌ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده.
4- ضمير در" كذبوا" به اسلاف آنان و ضمير در" ليؤمنوا" به ذريه و اخلافشان بر مى‌گردد، و معناى آيه اين است كه: اين اخلاف ايمان نخواهند آورد، چون اينها نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى‌كردند.
اشكال اين وجه نيز اين است كه بدون دليل است، و ظاهر سياق جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا" اين است كه مرجع ضمير در" كانوا" و در" ليؤمنوا" و در" كذبوا" هر سه يكى است، البته اين وجه را مى‌توان طور ديگرى تقرير كرد كه با وجه آينده يكى شود.
5- كلام در اين آيه روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف يك جا و به منزله شخص واحد تصور شوند، بطورى كه تكذيب اسلاف و زير بار انبياء نرفتن آنان تكذيب اخلاف بوده و
_______________
(1) سوره انعام آيه 28

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 262
ايمان نياوردن اخلاف ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود، و در حقيقت اين آيه نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى‌هاى زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مؤاخذه مى‌كند، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى‌دهد. بنا بر اين، معناى آيه چنين مى‌شود: بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستاده مى‌شد و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى‌آوردند، و ليكن با تكذيب آنان بر مى‌خوردند، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چيزى كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود ايمان بياورد. اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود معنايى است صحيح، و ليكن سياق آيه با آن سازگار نيست، زيرا سياق آيه سياق بيان حال امم گذشته است، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر، به شهادت جمله" تِلْكَ الْقُرى‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها" كه مى‌فرمايد:
" اينك داستانهاى اهل آن قريه‌ها را برايت شرح مى‌دهم"، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند كه آخرش به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده، جا داشت به بيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرمايد:" كانت تاتيهم رسلهم بالبينات همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى‌آوردند"، نه اينكه بفرمايد:" جاءتهم پيغمبرانشان به سويشان آمدند" زيرا اين تعبير ظهور در يك بار و دو بار دارد نه استمرار- دقت بفرماييد-.
هم چنان كه در آيه" كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‌ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ" «1» با اينكه چه بسا مباشرين قتل انبياء غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك بخاطر همين كه خلف (تكذيب كنندگان) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را. و همچنين آيه" ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ" «2» و آيه" ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى‌ قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ" «3» كه راجع به‌
_______________
(1) هر وقت پيغمبرى با تعليماتى كه دلخواهشان نبود سوى آنها آمد گروهى را دروغگو شمردند و گروهى را كشتند. سوره مائده آيه 70
(2) چنين شد زيرا پيغمبرانشان دلايل روشن سويشان آورده بودند و گفتند آيا انسان‌هايى هدايت ما كنند؟ و انكار كردند و رو بگردانيدند و خدا از آنها بى‌نيازى نشان داد. سوره تغابن آيه 6
(3) آن گاه از پى او پيغمبرانى به سوى قومشان فرستاديم، براى آنان حجت‌ها آوردند اما به چيزهايى كه از پيش به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان‌آور نبودند. سوره يونس آيه 74

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 263
داستان انبياى بعد از نوح (ع) است، زيرا مفاد اينكه مى‌فرمايد:" مبعوث كرديم بعد از نوح پيغمبرانى به سوى قومش" اين است كه هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش مبعوث كرديم.
6-" باء" در كلمه" بما" براى سببيت و" ما" مصدريه است، و مراد از تكذيب قبلى آنان عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى‌كرد داشتند، و معناى آيه اين است كه: اينها بخاطر آن عادتى كه به تكذيب رسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده‌اند هرگز به پروردگار خود ايمان نمى‌آورند.
اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه" 14" سوره" يونس" كه لفظ" به" را اضافه كرده و فرموده:" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ" لفظ" ما" در آيه مورد بحث نيز مصدريه نيست، بلكه موصوله است، علاوه بر اين، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى‌دهد بر اينكه لفظ" باء" در" بما" صرفا براى متعدى كردن فعل" ليؤمنوا" است، نه سببيه. از همه اينها گذشته اين وجه به يك اعتبار همان وجه اول است، و وجهى جداگانه نيست.
7- مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده تكذيبى است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه: ايشان امروز در مقابل دعوت انبياء تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتيجه دعوت انبياء را نمى‌پذيرند.
اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود وجه صحيحى است الا اينكه اين قول در حقيقت معناى باطن آيه است، و ظاهر آيه كه دائر مدار فن تفسير است هيچ دلالتى بر اين وجه ندارد، به شهادت جمله" كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِ الْكافِرِينَ" كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را ناشى از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز اثر تكذيب قبلى‌شان مى‌داند، و همين طور هم بايد باشد، زيرا مهر شدن دل‌ها بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اينكه تكذيبى كه باعث مهر شدن دل‌هاشان شد و همچنين مهر شدن دلهايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد همه در دنيا اتفاق افتاده، نه اينكه قسمتى از آن در عالم ميثاق انجام يافته باشد.
آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى‌رساند مهر شدن دل‌هاى كفار ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده‌اند. آرى، صرف تكذيب در عالم ميثاق باعث مهر شدن دل‌ها نمى‌شود، و اين لايق به ساحت مقدس خداى سبحان نيست، با اينكه خودش فرموده:" يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" «1».
_______________
(1) بسيارى را بدان هدايت مى‌كند و بسيارى را بدان گمراه مى‌كند ولى جز گروه بدكاران را بدان گمراه نمى‌كند. سوره بقره آيه 26

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 264
" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ..."
در مجمع البيان فرموده: مقصود از" عهد" وفاى به آن است، هم چنان كه گفته مى‌شود:
" فلانى عهد ندارد" و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نمى‌كند «1». و اما اينكه اين چه عهدى بوده؟ ممكن است مراد عهدى باشد كه خداى تعالى بوسيله آياتش با آنان منعقد كرده، و يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته‌اند كه او را بپرستند و در عبادتشان چيزى را شريك او نگيرند، چه برهان احتياج ممكن به واجب خود از بديهيات عقل آنان است، اين معناى عهد، و معناى آيه از آنچه گذشت بدست مى‌آيد.
بحث روايتى [(روايتى در ذيل جمله:" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ)]
مرحوم كلينى در كتاب كافى به سند خود از حسين بن حكم نقل كرده كه گفت عريضه‌اى به عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر (ع)) نوشته و در آن نامه به عرضشان رسانيدم كه من در باره گفتار ابراهيم (ع) كه عرض كرد:" رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‌" در شك هستم و خيلى علاقمندم به اينكه شما در اين باره توضيحى جهت من مرقوم داريد. حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهيم به خداوند و مساله بعثت ايمان داشت، ولى دوست مى‌داشت ايمان خود را بيشتر كند، و در مرد شاكى مانند تو خيرى نيست سپس اضافه فرموده بودند كه شك وقتى است كه انسان يقين نداشته باشد، وقتى يقين آمد شك از بين مى‌رود، آن گاه نوشته بودند: خداى عز و جل مى‌فرمايد:" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ" و اين آيه در باره اشخاص شاك نازل شده است «2».
مؤلف: انطباق اين آيه با بيان سابق ما روشن است، مخصوصا دنباله‌اى كه اين حديث به روايت عياشى از حسين بن حكم واسطى دارد، و آن اين است كه فرمود: اين آيه در باره اهل شك نازل شده «3».
_______________
(1) مجمع البيان ج 4 ص 455 ط تهران.
(2) الكافى ج 2 ص 399 ح 1
(3) تفسير عياشى ج 2 ص 23 ح 60

ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوا وَّقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ
95 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :94

صفحه : 162
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 162
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

88 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85

89 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85

90 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85

91 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85

92 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85

93 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :85

94 - ‌صفحه‌ى 245 [سوره الأعراف (7): آيات 94 تا 102] ترجمه آيات‌ و در هيچ قريه‌اى پيغمبرى نفرستاديم مگر مردم آن قريه را به سختى و بيمارى دچار كرديم، شايد زارى كنند (94). آن گاه به جاى بدى خوبى آورديم تا فزونى گرفتند، و گفتند: بيمارى و سختى به پدران ما نيز ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 246 مى‌رسيد پس ناگهان در آن حال كه بى‌خبر بودند، ايشان را بگرفتيم (95). اگر مردم قريه‌ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند بركت‌هايى از آسمان و زمين به روى ايشان مى‌گشوديم، ولى تكذيب كردند، و ما نيز ايشان را به اعمالى كه مى‌كردند مؤاخذه كرديم (96). مگر مردم اين قريه‌ها ايمنند كه عذاب ما شبانه هنگامى كه در خوابند به سوى ايشان بيايد؟ (97). مگر مردم اين قريه‌ها ايمنند كه عذاب ما نيم‌روز هنگامى كه بازى مى‌كنند به سوى ايشان بيايد؟ (98). مگر از مكر و تدبير خداى ايمن شده‌اند؟ كه جز گروه زيانكاران از تدبير خداى ايمن نمى‌شوند (99). مگر براى كسانى كه اين سرزمين را پس از هلاكت مردمش به ميراث برده‌اند روشن نشده كه اگر بخواهيم سزاى گناهشان را به ايشان مى‌رسانيم، و بر دلهايشان مهر مى‌نهيم تا نتوانند بشنوند (100). اين قريه‌هايى كه ما از خبرهاى آن بر تو مى‌خوانيم پيغمبرانشان با حجت‌ها سويشان آمدند و به آن چيزها كه قبلا به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان‌آور نبودند، اينچنين بر دل‌هاى كفار خداوند مهر مى‌نهد (101). غالب آنان را به پيمانى پايبند نيافتيم، و بدرستى كه بيشترشان را عصيان‌پيشگان يافتيم (102). بيان آيات‌ [سنن الهى در مورد امت‌هايى كه به سويشان پيامبر مى‌فرستاد] اين آيات مربوط و متصل به آيات قبل‌اند، براى اينكه مطالبى را كه در آن آيات در باره امت‌هاى گذشته بود خلاصه كرده و در باره همه آنها مى‌فرمايد: اين امت‌ها از اين جهت منقرض شدند كه بيشتر افرادشان فاسق و از زى عبوديت بيرون بودند، و به عهد الهى و آن ميثاقى كه در روز اول خلقت از آنان گرفته شده بود وفا نكردند، در نتيجه سنت‌هاى الهى كه ذيلا توضيح آن را خواهيم داد يكى پس از ديگرى در باره آنان جريان يافت و منتهى به انقراض‌شان گرديد. آرى، خداى سبحان هر پيغمبرى را كه به سوى امتى از آن امت‌ها مى‌فرستاد به دنبال او آن امت را با ابتلاى به ناملايمات و محنت‌ها آزمايش مى‌كرد، تا به سويش راه يافته و به درگاهش تضرع كنند، و وقتى معلوم مى‌شد كه اين مردم به اين وسيله كه خود يكى از سنت‌هاى نامبرده بالاست متنبه نمى‌شوند سنت ديگرى را به جاى آن سنت بنام" سنت مكر" جارى مى‌ساخت، و آن اين بود كه دلهاى آنان را بوسيله قساوت و اعراض از حق و علاقمند شدن به شهوات مادى و شيفتگى در برابر زيبائيهاى دنيوى مهر مى‌نهاد. بعد از اجراى اين سنت، سنت سوم خود يعنى" استدراج" را جارى مى‌نمود، و آن اين بود كه انواع گرفتاريها و ناراحتى‌هاى آنان را بر طرف ساخته زندگيشان را از هر جهت مرفه‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 247 مى‌نمود، و بدين وسيله روز به روز بلكه ساعت به ساعت به عذاب خود نزديكترشان مى‌كرد، تا وقتى كه همه‌شان را به طور ناگهانى و بدون اينكه احتمالش را هم بدهند به ديار نيستى مى‌فرستاد، در حالى كه در مهد امن و سلامت آرميده و به علمى كه داشتند و وسايل دفاعيى كه در اختيارشان بود مغرور گشته و از اينكه پيشامدى كار آنها را به هلاكت و زوال بكشاند غافل و خاطر جمع بودند. [آثار خارجى گناهان و بيان اينكه ايمان و تقوى معيار و مدار نزول نعمت، و بى ايمانى و گناه منشا نقمت براى آدميان است‌] خداى تعالى در اين آيات علاوه بر خلاصه‌گيرى از آيات قبل يك حقيقت خالى از هر شايبه‌اى را هم خاطر نشان ساخته و در جمله" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ" بدان اشاره نموده است، و آن حقيقت عبارت است از چيزى كه معيار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدميان است. توضيح اينكه: بطور كلى همه اجزاى عالم مانند اعضاى يك بدن به يكديگر متصل و مربوط است، بطورى كه صحت و سقم و استقامت و انحراف يك عضو در صدور افعال از ساير اعضاء تاثير داشته و اين تفاعل در خواص و آثار در همه اجزاء و اطراف آن جريان دارد. و اين اجزاء- بطورى كه قرآن شريف بيان كرده- همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى كه خداوند براى آنها مقدر نموده در حركتند، انحراف و اختلال حركت يك جزء از اجزاى آن مخصوصا اگر از اجزاى برجسته باشد در ساير اجزاء بطور نمايان اثر سوء باقى مى‌گذارد و در نتيجه آثارى هم كه ساير اجزاى عالم در اين جزء دارند فاسد شده، فسادى كه از جزء مزبور در ساير اجزاء راه يافته بود به خودش بر مى‌گردد، اگر جزء مزبور به خودى خود و يا به كمك ديگران استقامت قبلى خود را بدست آورد حالت رفاه قبل از انحرافش هم بر مى‌گردد، ولى اگر به انحراف و اعوجاج خود ادامه دهد فساد حال و محنت و ابتلاءش نيز ادامه خواهد يافت تا آنجا كه انحراف و طغيانش از حد بگذرد، و كار ساير اجزاء و اسباب مجاورش را به تباهى بكشاند، اينجاست كه همه اسباب جهان عليه او قيام نموده، و با قوايى كه خداوند به منظور دفاع از حريم ذات و حفظ وجودشان در آنها به وديعه سپرده جزء مزبور را تا خبردار شود از بين برده و نابود مى‌سازند. اين خود يكى از سنت‌هايى است كه خداى تعالى در جميع اجزاى عالم كه يكى از آنها انسان است جارى ساخته، نه اين سنت تخلف‌بردار است و نه انسان از آن مستثنا است. و چون چنين است اگر امتى از امت‌ها از راه فطرت منحرف گردد، و در نتيجه از راه سعادت انسانى كه خداوند برايش مقرر كرده باز بماند اسباب طبيعيى هم كه محيط به آن است و مربوط به او است اختلال يافته، و آثار سوء اين اختلال به خود آن امت بر مى‌گردد، و خلاصه‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 248 دود كجروى‌هايش به چشم خودش مى‌رود، براى اينكه اين خودش بود كه با انحراف و كجروى‌اش آثار سويى در اسباب طبيعى باقى گذارد، و معلوم است كه در بازگشت آن آثار چه اختلالها و چه محنت‌هايى متوجه اجتماعش مى‌شود، فساد اخلاق و قساوت قلب، و از بين رفتن عواطف رقيقه روابط عمومى را از بين برده و هجوم بليات و تراكم مصيبات تهديد به انقراضش مى‌كند، آسمان از باراندن باران‌هاى فصلى و زمين از روياندن زراعت و درختان دريغ نموده، و در عوض باران‌هاى غير فصلى، سيل، طوفان و صاعقه به راه انداخته، و زمين با زلزله و خسف آنان را در خود فرو مى‌برد. اينها همه آياتى است الهى كه چنين امتى را به توبه و بازگشت به سوى راه مستقيم فطرت وا مى‌دارد، و در حقيقت امتحانى است به عسر بعد از امتحان به يسر. شاهد گوياى گفتار ما آيه شريفه" ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ" «1» است كه مى‌فرمايد: مظالم و گناهانى كه مردم مرتكب مى‌شوند باعث فساد در بر و بحر عالم است، فسادى كه يا مانند وقوع جنگ و بسته شدن راه‌ها و سلب امنيت دامنگير خصوص انسان مى‌شود و يا مانند اختلال اوضاع جوى و زمينى كه زندگى و معاش انسان و غير انسان را مختل مى‌سازد. آيه شريفه" وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ" «2» نيز به وجهى كه- ان شاء اللَّه- به زودى در باره معناى آن خواهد آمد گفتار ما را مانند آيه قبلى تاييد مى‌كند، و همچنين آيه شريفه" إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" «3» و آيات ديگرى كه قريب به اين معنا است. و كوتاه سخن اينكه، اگر امت مورد فرض به سوى خدا بازگشت نمود- و چه اندك است چنين امتى- كه هيچ، و گر نه اگر به كجروى و انحرافش ادامه داد خداوند دلهايشان را مهر نهاده، و در نتيجه به اعمال زشت خود عادت مى‌كنند، و كارشان به جايى مى‌رسد كه جز آنچه مى‌كنند معناى ديگرى براى زندگى نمى‌فهمند، و چنين مى‌پندارند كه زندگى يعنى همين‌ _______________ (1) در خشكى و دريا به زشتى افعال بد مردم فساد نمودار شد، تا خدا سزاى بعضى عمل‌ها را كه كرده‌اند به ايشان بچشاند تا شايد بازگشت كنند. سوره روم آيه 41 (2) و آنچه از مصيبت‌ها به شما مى‌رسد بخاطر شومى كارهاى زشتى است كه به دست خود كرديد، تازه خداوند اثر بسيارى از كرده‌هاى شما را مى‌پوشاند. سوره شورى آيه 30 (3) خداوند نعمتهاى هيچ مردمى را دگرگون نمى‌سازد، تا آنكه ايشان آنچه را كه در ضميرشان هست تغيير دهند. سوره رعد آيه 11 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 249 حيات نكبت‌بار و سراسر اضطرابى كه تمامى اجزاى عالم و نواميس طبيعت مخالف و مزاحم آن است، حياتى كه مصائب و بلايا از يك طرف و قهر طبيعت از طرفى ديگر تهديد به زوالش مى‌كند. اين سنت پروردگار و اثرى است كه خداوند بر گناهان و انحرافات بشر مترتب مى‌كند، و لو اينكه بشر امروز آن را باور نداشته و بگويد: اين افكار زائيده عقب افتادن در علم و دانش و نداشتن وسيله دفاع است، و گر نه اگر انسان در صنعت پيشروى نموده و خود را مجهز به وسائل دفاعى سازد مى‌تواند از همه اين حوادث كه نامش را قهر طبيعت مى‌گذاريم پيشگيرى كند، هم چنان كه ملل متمدن توانستند از بسيارى از اين حوادث از قبيل قحطى، وبا، طاعون و ساير امراض واگيردار و همچنين سيل‌ها، طوفان‌ها، صاعقه‌ها و امثال آنها جلوگيرى بعمل آورند. [جواب به كسانى كه اعتقاد به تاثير بد كارى‌ها در پيدايش بلايا و مصائب را معلول جهل و عقب افتادگى علمى پنداشته‌اند و بيان اينكه انسان نمى‌تواند بر نظام كون و نواميس طبيعت مسلط شود] ليكن بايد گفت خدا اين فكر و صاحبان چنين افكارى را نابود كند كه در اثر كفر و غرور فكرى خيال كرده‌اند پيشرفت و جلو افتادن ملتى از ملتى ديگر كه نامش را تمدن گذاشته‌اند- مى‌تواند بر نظام كون و نواميس طبيعت مسلط شده و احكام آن را ابطال نموده و آن را مطيع خود سازد. و خلاصه، دستگاه آفرينش كه اين مخمورين دستخوش هوا و غرور، جزئى به حساب نيامدنى از آنند- به كاكل آنان چرخيده و محكوم امر و نهى ايشان است، و حال آنكه اگر حق و حقيقت- كه گردش گردون بر مدار آن است- تابع هوا و هوس آنان شود آسمان و زمين از هم مى‌پاشد:" وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ"«1» و معلوم است كه اگر آسمان و زمين رو به فساد گذارد اولين جزئى كه از آن فاسد مى‌شود همين انسان ضعيف است. اينها خيال كرده‌اند معارف دينى اين قبيل حوادث را معلول اسباب مادى و طبيعى نمى‌داند و زمام همه را بدون واسطه به دست پروردگارش دانسته و خلاصه امثال وبا، قحطى، فرستادن باران و صاعقه را كار خدا و ساير حوادثى كه به علل و اسبابش پى برده‌ايم كار آن علل و اسباب مى‌داند، لا بد چنين خيال كرده‌اند كه وقتى براى وقوع حادثه‌اى از حوادث علتى طبيعى كشف مى‌كنند حدوث آن حادثه را بى‌نياز از خدا و تدبير ربوبى او را در آن حادثه هيچ كاره مى‌دانند. غافل از اينكه معارف دينى به يك فرد دين‌دار اجازه چنين اعتقادى را نداده، و خدا را سببى در عرض ساير اسباب و علتى در صف ساير علل مادى و قواى فعاله طبيعى‌ _______________ (1) سوره مؤمنون آيه 71 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 250 نمى‌داند. آرى، خداى تعالى آن كسى است كه به هر چيزى محيط است، و هر سببى را او به سوى مسببش مى‌كشاند، و او است كه هر چيزى را كه خلق كرده هدايتش هم نموده است، و جز خود او كسى محيط به مخلوقات و مسبب مخلوقات او نيست، پس او مى‌تواند هر چيزى را وسيله انجام خواسته‌هاى خود قرار داده و در اين باره سبب‌هايى به كار ببرد كه دانش و فهم ما از درك سببيت آن عاجز باشد، هم چنان كه در آيات زير از قرآن كريمش به اين معنا اشاره كرده مى‌فرمايد:" إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدْراً" «1» و نيز مى‌فرمايد:" وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‌ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ" «2» و نيز مى‌فرمايد:" وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ" «3» و همچنين در آياتى ديگر. مگر انسان مى‌تواند در ملك خدا، با خدا در افتد، و با فكر خود كه آنهم ملك خدا است راهى براى ابطال حكم و اراده او به دست بياورد، انسان در طول خداوند قرار دارد، نه در عرض و در مقابل او، او انسان را و از انسان اراده و فكر را آفريده، و هر وسيله ديگرى را هم او در اختيار انسان قرار داده، و براى هر كدام محل معينى مقرر فرموده، و سپس بين همه آنها از اول تا به آخرش ارتباط برقرار كرده، و همه را بهم پيوسته تا به اين يكى- دانش بشرى- رسيده، كه بشر ناآشناى به مقام پروردگار مى‌خواهد بوسيله آن به جنگ پروردگار خود رفته و با او در حكمتش و قضاء و قدرش بستيزد، و حال آنكه او و دانش او خود يكى از ايادى و عمال تحقق يافتن اراده و نفوذ حكم خدا و جريان يافتن قضا و قدر او است. خداى متعال چه خوب بنده خود را شناخته كه در يكى از آيات مورد بحث يعنى آيه" ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ ..." به رسوايى آدميان و اين فكر غلطشان اشاره فرموده، و به زودى بيان آن خواهد آمد. اين بود آن حقيقت برهانى كه گفتيم آيات مورد بحث به آن اشاره مى‌كند، و حاصلش اين شد كه: انسان مانند ساير انواع موجودات، وجودش مربوط و بسته به ساير اجزاى عالم است، و اعمالى كه از او سر مى‌زند و حركاتى كه در مسير زندگيش و در سير بسوى سر منزل سعادت از _______________ (1) خدا به خواسته‌ها و كارهاى خود مى‌رسد، كه خدا براى هر چيزى اندازه‌اى مقرر كرده. سوره طلاق آيه 3 (2) و خداوند بر كار خويش مسلط است، و ليكن بيشتر مردم نمى‌دانند. سوره يوسف آيه 21 (3) و شما خاكيان نمى‌توانيد در زمين خدا را عاجز كنيد، و به غير خدا شما را ولى و ياورى نيست. سوره شورى آيه 31 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 251 خود نشان مى‌دهد با ساير اجزاى عالم كه محيط به او است ارتباط كامل دارد، بطورى كه اگر حركاتش صالح و سازگار با آن اجزاء و موجودات باشد آن موجودات نيز سازگار با او خواهند بود، و بركات آسمان به سويش سرازير خواهد شد، و اگر سازگار نباشد عالم نيز با او سازگارى نداشته و در نابود ساختن او سعى خواهد نمود، مگر اينكه دست از گناه و فساد بردارد و گر نه به تدريج به تباهى خو گرفته و ناگهان همه اجزاى عالم در تباه ساختنش دست بهم داده و اثرى از وجودش باقى نمى‌گذارند، و زمين را از لوث وجودش پاك مى‌كنند. آرى، چگونه يك انسان مى‌تواند با رفتار خود در مقابل همه عالم كه او خود يكى از اجزاى آن است و به هيچ وجه از آن مستقل نيست معارضه نموده و شاخ و شانه بكشد و يا بخواهد با فكر خود بر سر دستگاه آفرينش شيره بمالد و حال آنكه فكر او مولود شرايط و قوانين كلى‌ايست كه از جريان آفرينش گرفته شده است- دقت بفرماييد-. اين مطلب همانطورى كه گفته شد حقيقتى است كه هم برهان و دليل مطابق آن است، و هم قرآن آن را تصديق و بر آن تصريح نموده و مى‌فرمايد:" خداوند هر چيزى را كه آفريده اندازه‌گيرى دقيقى در خلقت آن به كار برده و آن را به سوى سعادتش راهنمايى كرده" و نيز مى‌فرمايد:" خداوند عالم را- كه يكى از اجزاى آن انسان است- بيهوده نيافريده، بلكه هر چه را كه خلق كرده به اين منظور خلق كرده كه به درگاه او راه يافته و به سوى او بازگشت كند، و براى هر مخلوقى سر منزل سعادتى معين كرده تا بر حسب فطرتش به آن سوى رانده شود، و براى هر يك راه و روشى مقرر نموده كه اگر آن راه را سلوك كند به سعادت مقدرش مى‌رسد، و اگر از آن راه منحرف شود و آن قدر بيراهه رود كه ديگر اميد برگشتن نداشته باشد نتيجه و هدف از خلقتش باطل گشته و عذاب خداوند بر او حتمى مى‌گردد. " وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ ..." بعضى‌ها كلمه" باساء" را به بد حالى از نظر مال، از قبيل فقر و ضررهاى مالى و كلمه" ضراء" را به بد حالى جانى از قبيل مرض و مانند آن معنا كرده‌اند و بعضى ديگر به عكس گفته‌اند. بعضى ديگر معانى ديگرى را در باره اين دو كلمه گفته‌اند، و بعضى گفته‌اند: استعمال لفظ" باساء" بيشتر در بلياتى است كه مايه عبرت ديگران باشد، هم چنان كه فرموده:" وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا" «1». _______________ (1) عذاب خداوند سخت‌تر و عبرت‌انگيزتر است. سوره نساء آيه 83 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 252 بعيد نيست بگوييم كلمه" الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ" در آيه بعدى (كه مراد از آنها چيزهايى است كه مايه بد حالى و خوشحالى انسان است) قرينه باشد بر اينكه مراد از" ضراء" در آيه مورد بحث مطلق امورى باشد كه مايه بد حالى انسان است. و بنا بر اين ذكر" ضراء" بعد از" باساء" از قبيل ذكر عام بعد از خاص خواهد بود. بهر حال خداى سبحان در اين جمله اين معنا را خاطر نشان مى‌سازد كه سنت الهى بر اين جارى بوده كه هر پيغمبرى از پيغمبران را به هر ناحيه‌اى از نواحى مى‌فرستاده از آنجايى كه منظورش از فرستادن انبياء هدايت بندگان بوده به همين منظور اهل آن ناحيه را به نحوى از انحاء گرفتار شدايد مالى و جانى مى‌كرد تا شايد بدين وسيله به تضرع و توسل به پروردگارشان وادار شوند، و در نتيجه دعوت آن پيغمبر بهتر و زودتر به نتيجه برسد. آرى، ابتلائات و شدائد كمك خوبى است براى دعوت انبياء (ع) زيرا انسان مادامى كه متنعم به نعمت‌ها است سرگرمى به آن از توجه به خداى تعالى كه ولى همه آن نعمت‌ها است بازش مى‌دارد، وقتى نعمتى از كفش رود احساس حاجت نموده، همين احتياج، غرور او را به ذلت و مسكنت مبدل مى‌نمايد و به جزع و فزع وادارش مى‌كند، و بناچار به درگاه كسى كه دفع ذلت و برآمدن حاجتش به دست او است التجاء مى‌برد، و آن كس خداى سبحان است، و لو اينكه او خودش نداند، و ليكن وقتى پيغمبر و يا وصى پيغمبرى به او گفت كه فريادرس تو همان آفريدگار تو است زودتر از دوران غرورش به سوى حق هدايت مى‌شود، هم چنان كه فرموده:" وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‌ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ" «1». [سنت ابتلاء به سختى‌ها (باساء و ضراء) و سنت عطاء نعمت، دو سنت الهى براى آزمايش امت‌ها است.] " ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا ..." تبديل چيزى به چيز ديگر، نهادن دومى است در موضع اولى. و معناى كلمه" سيئه" و" حسنه" معلوم است، و مراد از آنها گرفتارى و آسايش و ناامنى و امنيت و خلاصه نقمت و نعمت است، به شهادت اينكه در آخر همين آيه مى‌فرمايد:" قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ". كلمه" عفوا" از ماده" عفو" است كه به معناى كثرت تفسير شده، يعنى تا آنكه زياد كردند مال و اولاد را بعد از آنكه خداوند با فرستادن بلا كم كرده بود مال و اولادشان را ممكن هم هست كه به معناى محو اثر بوده باشد و لو اينكه مفسرين اين احتمال را نداده‌اند- هم چنان كه‌ _______________ (1) و چون انسان را نعمتى دهيم روى مى‌گرداند و از در تكبر به پهلو دور مى‌شود ولى وقتى بدى به او رسد دعائى عريض دارد (يعنى به درخواست يك حاجت و دو حاجت اكتفاء نمى‌كند و يا در يك درخواست خود پافشارى دارد. سوره حم سجده آيه 51 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 253 شاعر مى‌گويد: ربع عفاه الدهر طولا فانمحى *** قد كاد من طول البلاء أن يمسحا «1» بنا بر اين احتمال، معناى جمله چنين مى‌شود كه: ايشان به وسيله حسنه و نعمت‌هايى كه به آنها داده شده بود آثار سوء سيئات و نقمت‌هاى قبلى را محو كردند و ليكن بجاى اينكه به راه حق هدايت شده و ضراء و سراء را از ناحيه خداى تعالى بدانند گفتند:" قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ" يعنى انسان از آنجايى كه در عالم طبيعت قرار گرفته و اين عالم همواره در تحول و دگرگونى است لذا خواه ناخواه محكوم به تحول و ناكامى و كامروايى است، پس نه كامروائيش امتحان خدا است و نه ناكاميش عذاب و نقمت او است. و بنا بر اينكه معناى دوم درست باشد ممكن است جمله" وَ قالُوا ..." را عطف تفسير جمله" حَتَّى عَفَوْا" گرفته و بگوييم: منظور از" حَتَّى عَفَوْا" اين است كه ايشان با گفتن اينكه" سراء و ضراء از عادت دهر ناپايدار است كه هر روز نعمتى را از شخصى گرفته و به شخص ديگرى مى‌دهد هم چنان كه رفتارش با پدران ما هم همين طور بود" امتحان الهى را انكار و رسم آن را محو كردند، و اين همان معنايى است كه آيه شريفه" وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً" «2» متعرض آن است." حتى" در جمله" حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا ..."، براى غايت و معنى آن اين است كه: ما به آنها به جاى آن گرفتارى‌ها كه داشتند نعمت‌ها داديم، و آنها چنان غرق نعمت شدند كه شدت و محنت قبل را فراموش نموده و گفتند: نعمت الآن و گرفتارى‌هاى قبل ما از عادت روزگار است. آرى، نتيجه ضراء و سرايى كه ما بدانها داديم اين شد، و حال آنكه ما اين كار را براى اين كرديم كه متذكر شده و به سوى شكرگزارى بيشترى هدايت شوند، و ليكن به جاى گرفتن آن نتيجه، اين نتيجه سوء را گرفتند، خداوند هم به كيفر اين كفران، مهر بر دل‌هاشان نهاده تا ديگر كلمه حقى نشنوند. و اگر كلمه" ضراء" مقدم بر" سراء" ذكر شده شايد براى اين است كه در جمله قبلى سيئه مقدم بر حسنه ذكر شده بود. " فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ"- اين جمله اشاره است به اينكه انسان به جريان امر الهى جاهل است، زيرا مى‌فرمايد: گرفتار شدنشان به عذاب، ناگهانى بود و خود آنان اطلاعى‌ _______________ (1) خانه‌اى است كه دهر مدت مديدى است آن را در هم كوبيده و فعلا از هم ريخته و نزديك است از طول مدت بلايا، زمين يكسان شود. (2) و اگر از ناحيه خودمان از پس محنتى كه بدو رسيده رحمتى به او دهيم گويد: اين از من است (اثر زرنگى و كاردانى خودم است) و گمان ندارم رستاخيز به پا شود. سوره حم سجده آيه 50 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 254 از آن نداشتند، با اينكه خود را داناى به مجارى امور، و خصوصيات اسباب مى‌دانستند، و همين عذاب ناگهانى دليل بر اين است كه از مجارى امور آگهى نداشتند، و گر نه جا داشت وقتى مى‌ديدند كه زمينه براى نزول عذاب فراهم مى‌شود با وسائل دفاعيى كه به خيال خود در اختيار داشتند از پيش آمدن آن جلوگيرى كنند،" فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ" «1». " وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ ..." " بركات" به معناى هر چيز كثيرى از قبيل امنيت، آسايش، سلامتى، مال و اولاد است كه غالبا انسان به فقد آنها مورد آزمايش قرار مى‌گيرد. در جمله" لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ" استعاره به كنايه به كار رفته، براى اينكه بركات را به مجرايى تشبيه كرده كه نعمت‌هاى الهى از آن مجرا بر آدميان جريان مى‌يابد، باران و برف هر كدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مى‌بارد، هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد شده، و در نتيجه غلات و ميوه‌ها فراوان مى‌شود، البته اين در موقعى است كه مردم به خداى خود ايمان آورده و تقوا پيشه كنند و گر نه اين مجرا بسته شده و جريانش قطع مى‌گردد. جمله" وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا ..." دلالت دارد بر اينكه افتتاح ابواب بركت‌ها مسبب از ايمان و تقواى جمعيت‌ها است، نه ايمان يك نفر و دو نفر از آنها، چون كفر و فسق جمعيت، با ايمان و تقواى چند نفر، باز كار خود را مى‌كند. جمله" وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ" دلالت دارد بر اينكه عذابى كه بر جمعيت‌ها نازل مى‌شده به عنوان مجازات بوده، در بيان قبلى هم اين معنا را روشن و برهانى نموده و اثبات كرديم كه اينگونه عذاب‌ها در حقيقت اعمال خود مردم است كه به آنان بر مى‌گردد. " أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ" كلمه" بيات" و همچنين" تبييت" به معناى شبيخون و شبانه بر سر دشمن تاختن است، كه يك نوع مكر به شمار مى‌رود، براى اينكه شب، هنگام خفتن و آسايش انسان است، و طبع آدمى متمايل به استراحت و صرفنظر كردن از هر كار ديگرى است. اين جمله متفرع بر ما قبل خود ذكر شده، و بنا بر اين، معنايش اين مى‌شود كه: وقتى‌ _______________ (1) پس چون پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن به سويشان آمدند به علمى كه نزدشان بود خرسند شدند. سوره مؤمن آيه 84 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 255 حال جمعيت‌ها اينچنين بوده كه با رسيدن نعمت‌هاى مادى و محسوس، مغرور و از عالم ما وراى حس غافل مى‌شدند، عذاب خدا بدون اطلاع قبلى آنان و بطور ناگهان، همه را نابود مى‌كرده، آيا با اين حال جمعيت‌ها مى‌توانند از عذابى كه شبانه و در حال خواب آنها را از بين ببرد ايمن بوده باشند؟. " أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ" كلمه" ضحى" به معناى اوائل روز و موقع پهن شدن نور خورشيد است. و منظور از" لعب" تنها بازى نيست، بلكه همين كارهايى هم كه انسان به منظور رفع حوائج زندگى دنيا و برخوردار شدن از مزاياى شهوات انجام مى‌دهد در صورتى كه بخاطر تحصيل سعادت حقيقى و خلاصه در راه طلب حق نبوده باشد لعب است. پس اينكه فرمود:" وَ هُمْ يَلْعَبُونَ" كنايه است از اشتغال به دنيا، و چه بسا گفته شده كه" لعب" استعاره از هر عملى است كه سودى در آن نباشد، اگر اين معنا را قبول كنيم ممكن است بگوييم: جمله" وَ هُمْ نائِمُونَ" در آيه قبلى هم استعاره از غفلت است- معناى بقيه الفاظ آيه روشن است لذا به آيه ديگر مى‌پردازيم. [مكر خدا به عنوان مجازات صحيح و مكر ابتدايى از خداوند ممتنع است‌] " أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ" كلمه" مكر" به معناى اين است كه شخصى ديگرى را غافل‌گير كرده و به او آسيبى برساند، اين عمل از خداى تعالى وقتى صحيح است كه به عنوان مجازات صورت بگيرد، انسان معصيتى كند كه مستحق عذاب شود، و خداوند او را از آنجايى كه خودش نفهمد معذب نمايد و يا سرنوشتى براى او تنظيم كند كه او خودش با پاى خود و غافل از سرنوشت خود بسوى عذاب برود، و اما مكر ابتدايى و بدون اينكه بنده معصيتى كرده باشد، البته صدورش از خداوند ممتنع است، و ما اين معنا را مكرر خاطرنشان كرده‌ايم. نكته بسيار لطيفى در اين سه آيه يعنى آيه" أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌" و آيه" أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى‌" و آيه" أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ" بكار رفته و آن اين است كه در دو آيه اول فاعل" امن" را اسم ظاهر (اهل القرى) آورده، با اينكه ممكن بود در آيه دومى ضمير بياورد و بفرمايد:" او امنوا" ليكن اين كار را نكرد تا ضمير در آيه سومى كه فاعل فعل است به هر دو آيه برگشته و در نتيجه جمعيت هلاك شده در خواب غير از جمعيتى به حساب آيد كه در حالت غفلت و لعب دستخوش عذاب شدند. و اما اينكه فرمود:" فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ" جهتش را در آيه اول بيان كرد، و آن اين بود كه فرمود: ايمن بودن از مكر خدا در حقيقت خود مكرى است از خداى تعالى كه دنبالش عذاب است، پس صحيح است گفته شود: مردم ايمن از مكر خدا زيانكارانند، زيرا ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 256 همان ايمنى‌شان هم مكر خدا است. [چند وجه از وجوهى كه در معناى آيه:" أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ ..." گفته شده است‌] " أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها ..." ظاهرا فاعل فعل" يهد" ضميرى است كه به داستان اجمالى اهل قرى بر مى‌گردد و" لِلَّذِينَ يَرِثُونَ" مفعول فعل مزبور است، و آن فعل كه متضمن معناى تبيين است براى گرفتن اين مفعول با لام متعدى شده، و معناى آيه چنين است كه:" آيا آنچه كه ما از قصص اهل قرى براى كسانى كه جانشين آنان شدند و زمين را بعد از آنان تصرف كردند، به منظور هدايت‌شان تلاوت كرديم روشن نكرد كه ...". جمله" أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ ..."، نيز مفعول فعل" يهد" است، و منظور از" كسانى كه زمين را ارث برده‌اند" (نسل حاضر در زمان نزول آيه است) كسانى هستند كه زمين را از نياكان خود ارث برده‌اند. و خلاصه، معناى آيه اين است كه: آيا نسل آن اقوامى كه ما آنان را به كيفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس مهر بر دل‌هايشان نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنان سلب كرديم و در آخر هم هلاك‌شان ساختيم اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيم مى‌توانيم خود آنان را نيز مانند نياكانشان عذاب كنيم، بدون اينكه چيزى و يا كسى بتواند جلو عذاب ما را بگيرد، و يا بتوانند به وسيله چيزى خود را از آن حفظ كنند؟ بسيارى گفته‌اند: كلمه" يهد" در اينجا در لازمه معنايش استعمال شده، و معناى آن اين است كه: آيا هدايت، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيده كه بدانند اگر ما بخواهيم به كيفر گناهانشان هلاك‌شان مى‌كنيم، هم چنان كه در آيه شريفه" أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ" «1» نيز به همين معنا آمده است. جمله" وَ نَطْبَعُ عَلى‌ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ" عطف است بر جمله" أصبناهم" چون كلمه" اصبنا" گر چه ماضى است و ليكن در معناى مستقبل است، و معناى اين معطوف و معطوف عليه اين است كه آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيم آنان را به كيفر گناهانشان مؤاخذه مى‌كنيم و بر دلهاشان مهر مى‌زنيم، آنان را هدايت نكرده؟. بعضى‌ها هم گفته‌اند: جمله" و نطبع ..." جمله‌اى است معترضه و از باب" الكلام يجر الكلام" در اينجا آمده است. البته در معناى آيه وجوه ديگرى هم هست كه چون فايده‌اى در آنها نيست از نقلش صرفنظر كرده، مى‌گذريم. _______________ (1) آيا هدايت، معرفت ايشان را به اين حد نرسانيده كه بفهمند پيش از آنان چه نسل‌هايى را هلاك كرده‌ايم كه هم اينان در منزل‌هاى آنان (به آرامش خاطر) قدم مى‌زنند. سوره سجده آيه 26 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 257 [تفسير و شرح آيه شريفه:" تِلْكَ الْقُرى‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ ..."] " تِلْكَ الْقُرى‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها ..." آيه" وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ" و يكى دو آيه بعد از آن، داستان سابق الذكر را خلاصه مى‌كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور خلاصه‌گيرى مى‌شود. فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص اين است كه تلخيص اول داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به" باساء" و" ضراء" و تبديل" سيئه" به" حسنه" و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه‌گيرى مى‌كرد، و تلخيص دوم داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند خلاصه‌گيرى نموده و مى‌فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، و ليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند ديگر نمى‌توانستند ايمان بياورند، و اين همان مهر نهادن بر دل‌ها است. " فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ"- از ظاهر آيه چنين بر مى‌آيد كه كلمه" بما" متعلق به جمله" ليؤمنوا" است، و بنا بر اينكه چنين باشد، حرف" ما" موصوله خواهد بود. جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ و هرگز ايمان نمى‌آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش كرده بودند" «1» هم كه همين مضمون را افاده مى‌كند مؤيد موصوله بودن لفظ" ما" است. براى اينكه اين معنا در آيه مذكور روشن‌تر به چشم مى‌خورد، چون كه دارد:" بِما كَذَّبُوا بِهِ" و ضمير" ها" در" به" دليل روشنى است بر اينكه لفظ" ما" موصوله است، بنا بر اين برگشت معناى آيه به اين مى‌شود كه: ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ايمان نياوردند. و نيز ظاهر جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا" مؤيد آن است، براى اينكه اين سنخ تركيب و جمله‌بندى دلالت دارد بر اينكه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند، مثلا وقتى مى‌گوييم:" ما كنت لآتى فلانا" يا مى‌گوييم:" ما كنت لا كرم فلانا و قد فعل كذا" معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم، و نمى‌توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم با آن كارهايى كه كرد. در قرآن كريم هم كه مى‌فرمايد:" ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى‌ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ" «2» معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤمنان را بر اين حال كه شمائيد بگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا _______________ (1) سوره يونس آيه 74 (2) سوره آل عمران آيه 179 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 258 كند. و نيز آنجا كه مى‌فرمايد:" لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا" «1» معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اينكه به راهى هدايت‌شان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى‌فرمايد:" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ" اين معنا را تاييد مى‌كند، براى اينكه ظاهر سياقش مى‌رساند كه نسبت به جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ" عطف تفسير است، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى‌كند كه ايشان قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند ايشان را تكذيب كرده، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان بخاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند. آيه مورد بحث دنباله‌اى دارد كه مى‌رساند اين ايمان نياوردن ايشان كه خود مسبب از تكذيب سابق‌شان بود يكى از مصاديق مهر بر دل داشتن است، و آن دنباله عبارت است از جمله" كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِ الْكافِرِينَ". و مقصود از اين جمله كه مى‌فرمايد:" خداوند اينچنين بر دل‌هاى كفار مهر مى‌زند" اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آنها را در دلهايشان راسخ و جايگزين كرده، بطورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء (ع) در آن نمانده، چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است. بنا بر اين، آيه مورد بحث و آيه بعديش همان معنايى را مى‌رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث در صدد بيان آن است، زيرا اين دو آيه نيز مانند آن دو آيه سنت پروردگار را چنين توصيف مى‌كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا- از توحيد و غير آن- فرستاده، و به منظور راه يافتن بندگان به در خانه‌اش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده، پس آن گاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهايشان مى‌زند. بنا بر اين معنى آيه مورد بحث اين مى‌شود كه: انبياى آنها به سويشان آمدند و ليكن از آنجايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از اين رو آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون‌ _______________ (1) سوره نساء آيه 137 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 259 ايشان را به دين حق دعوت كردند زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى دل‌هاى ايشان را به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود. خلاصه اينكه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مهرى است كه خدا بر دلهايشان زد، و مهر خدا هم اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است. آيه شريفه" وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ" «1» و همچنين آيه" ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ- يعنى نوح (ع)- رُسُلًا إِلى‌ قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى‌ قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ" «2» نيز همين معنا را مى‌رساند. پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: " فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ" تفريع بر جمله" وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ" است، و منظور از" ما كذبوا" همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آنها به سوى خدا دعوتشان مى‌كردند، زيرا همه اينها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است. و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتن دعوت انبياء است، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى حكم مى‌كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگرى برايشان نيست، پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كرده‌اند. و به اين اعتبار معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه: كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى‌دهند ايمان‌آور نيستند، براى اينكه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى‌داد ايمان نياوردند، خداوند آن آيات (زلزله، صاعقه و امثال آن) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و ليكن بجا نياوردند، و گفتند اين تحولات مربوط به طبيعت است. از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ" است همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده كه يكى از _______________ (1) و پيش از شما بسيار نسل‌ها را وقتى ستم كردند و پيغمبرانشان با حجت‌ها سوى ايشان آمده بودند و ايمان آوردنى نبودند هلاك كرده‌ايم و گروه بزهكاران را چنين سزا مى‌دهيم. سوره يونس آيه 13 (2) سپس از پى او (نوح) پيغمبرانى به سوى قومشان فرستاديم براى آنان حجت‌ها آوردند اما بخاطر آن چيزها كه از پيش به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان بيار نبودند بدينسان بر دلهاى مردم متجاوز مهر غفلت مى‌نهيم. سوره يونس آيه 74 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 260 آن احكام اين است كه جز او را نپرستند:" أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ" «1» و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود. نكته اينكه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست اين است كه احكام عقلى عهدهايى است كه خداى سبحان در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى‌كرد از وى گرفت، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود آفريد و ملائكه را مامور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن مامورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند، البته در آن روز چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت‌هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند، و همين طور هم شد، وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه‌اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده‌اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند تا آنجا كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه" كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقاً هَدى‌ وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ" «2» گذشت بر آنان حتمى گرديد. بنا بر اين معناى آيه اين مى‌شود:" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا اينها ايمان‌آور به دعوت انبياء نيستند"،" بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند"،" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم"،" وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق، يعنى خارج از حكم آن عهد". البته اين معناى ديگرى است براى آيه، و ليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم منافاتى ندارد، براى اينكه اين دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت و شقاوت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معين مى‌داند، و معناى اول سعادت و شقاوت او را در دنيا امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى‌داند، و اين دو با هم هيچ منافاتى ندارند. [اقوال متعدد ديگرى كه در تفسير آيه فوق گفته شده است‌] در باره تفسير آيه مورد بحث اقوال ديگرى است كه ذيلا نقل مى‌شود: 1- مراد از" تكذيب سابق" تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در _______________ (1) سوره اسراء آيه 23 (2) سوره اعراف آيه 30 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 261 افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى‌دادند، و مراد از اينكه فرمود:" اينها از اول ايمان‌آور نبودند" كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى‌ورزيدند، و بنا بر اين، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اينها كه در حين عناد و لجاجت ايمان بياورند، چون اينها در همان اوائل دعوت هم ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند. اين تفسير از نظر اينكه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست تفسيرى است سخيف و بى‌اساس. 2- مراد از تكذيب سابق تكذيب اصول دين و معارفى است از قبيل توحيد، معاد، حسن- عدالت، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى كه اختلافى در آن نيست، و مراد از تكذيب بعديشان تكذيب جزئيات و فروع دين است، و معنايش اين است كه:" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا اينها به اين شرايع و فروع دين ايمان نخواهند آورد، چون قبل از اين يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند". اشكال اين وجه اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد، زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرى و عقلى ديگر را تكذيب نمى‌گويند، و در آيه عمل سابق كفار را تكذيب خوانده. بعلاوه، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است مخالف با اين وجه است. 3- اين آيه همان معنايى را مى‌رساند كه آيه شريفه" وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ" «1» در مقام بيان آن است، و معنايش اين است كه اينها ايمان‌آور نيستند، و لو اينكه ما هلاك‌شان كرده و دوباره زنده‌شان كنيم باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت. و اين سست‌ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده. 4- ضمير در" كذبوا" به اسلاف آنان و ضمير در" ليؤمنوا" به ذريه و اخلافشان بر مى‌گردد، و معناى آيه اين است كه: اين اخلاف ايمان نخواهند آورد، چون اينها نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى‌كردند. اشكال اين وجه نيز اين است كه بدون دليل است، و ظاهر سياق جمله" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا" اين است كه مرجع ضمير در" كانوا" و در" ليؤمنوا" و در" كذبوا" هر سه يكى است، البته اين وجه را مى‌توان طور ديگرى تقرير كرد كه با وجه آينده يكى شود. 5- كلام در اين آيه روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف يك جا و به منزله شخص واحد تصور شوند، بطورى كه تكذيب اسلاف و زير بار انبياء نرفتن آنان تكذيب اخلاف بوده و _______________ (1) سوره انعام آيه 28 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 262 ايمان نياوردن اخلاف ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود، و در حقيقت اين آيه نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى‌هاى زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مؤاخذه مى‌كند، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى‌دهد. بنا بر اين، معناى آيه چنين مى‌شود: بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستاده مى‌شد و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى‌آوردند، و ليكن با تكذيب آنان بر مى‌خوردند، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چيزى كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود ايمان بياورد. اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود معنايى است صحيح، و ليكن سياق آيه با آن سازگار نيست، زيرا سياق آيه سياق بيان حال امم گذشته است، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر، به شهادت جمله" تِلْكَ الْقُرى‌ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها" كه مى‌فرمايد: " اينك داستانهاى اهل آن قريه‌ها را برايت شرح مى‌دهم"، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند كه آخرش به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده، جا داشت به بيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرمايد:" كانت تاتيهم رسلهم بالبينات همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى‌آوردند"، نه اينكه بفرمايد:" جاءتهم پيغمبرانشان به سويشان آمدند" زيرا اين تعبير ظهور در يك بار و دو بار دارد نه استمرار- دقت بفرماييد-. هم چنان كه در آيه" كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‌ أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ" «1» با اينكه چه بسا مباشرين قتل انبياء غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك بخاطر همين كه خلف (تكذيب كنندگان) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را. و همچنين آيه" ذلِكَ بِأَنَّهُ كانَتْ تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا وَ اسْتَغْنَى اللَّهُ" «2» و آيه" ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلًا إِلى‌ قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ" «3» كه راجع به‌ _______________ (1) هر وقت پيغمبرى با تعليماتى كه دلخواهشان نبود سوى آنها آمد گروهى را دروغگو شمردند و گروهى را كشتند. سوره مائده آيه 70 (2) چنين شد زيرا پيغمبرانشان دلايل روشن سويشان آورده بودند و گفتند آيا انسان‌هايى هدايت ما كنند؟ و انكار كردند و رو بگردانيدند و خدا از آنها بى‌نيازى نشان داد. سوره تغابن آيه 6 (3) آن گاه از پى او پيغمبرانى به سوى قومشان فرستاديم، براى آنان حجت‌ها آوردند اما به چيزهايى كه از پيش به تكذيب آن پرداخته بودند ايمان‌آور نبودند. سوره يونس آيه 74 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 263 داستان انبياى بعد از نوح (ع) است، زيرا مفاد اينكه مى‌فرمايد:" مبعوث كرديم بعد از نوح پيغمبرانى به سوى قومش" اين است كه هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش مبعوث كرديم. 6-" باء" در كلمه" بما" براى سببيت و" ما" مصدريه است، و مراد از تكذيب قبلى آنان عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى‌كرد داشتند، و معناى آيه اين است كه: اينها بخاطر آن عادتى كه به تكذيب رسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده‌اند هرگز به پروردگار خود ايمان نمى‌آورند. اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه" 14" سوره" يونس" كه لفظ" به" را اضافه كرده و فرموده:" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ" لفظ" ما" در آيه مورد بحث نيز مصدريه نيست، بلكه موصوله است، علاوه بر اين، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى‌دهد بر اينكه لفظ" باء" در" بما" صرفا براى متعدى كردن فعل" ليؤمنوا" است، نه سببيه. از همه اينها گذشته اين وجه به يك اعتبار همان وجه اول است، و وجهى جداگانه نيست. 7- مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده تكذيبى است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه: ايشان امروز در مقابل دعوت انبياء تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتيجه دعوت انبياء را نمى‌پذيرند. اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود وجه صحيحى است الا اينكه اين قول در حقيقت معناى باطن آيه است، و ظاهر آيه كه دائر مدار فن تفسير است هيچ دلالتى بر اين وجه ندارد، به شهادت جمله" كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‌ قُلُوبِ الْكافِرِينَ" كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را ناشى از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز اثر تكذيب قبلى‌شان مى‌داند، و همين طور هم بايد باشد، زيرا مهر شدن دل‌ها بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اينكه تكذيبى كه باعث مهر شدن دل‌هاشان شد و همچنين مهر شدن دلهايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد همه در دنيا اتفاق افتاده، نه اينكه قسمتى از آن در عالم ميثاق انجام يافته باشد. آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى‌رساند مهر شدن دل‌هاى كفار ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده‌اند. آرى، صرف تكذيب در عالم ميثاق باعث مهر شدن دل‌ها نمى‌شود، و اين لايق به ساحت مقدس خداى سبحان نيست، با اينكه خودش فرموده:" يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" «1». _______________ (1) بسيارى را بدان هدايت مى‌كند و بسيارى را بدان گمراه مى‌كند ولى جز گروه بدكاران را بدان گمراه نمى‌كند. سوره بقره آيه 26 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 264 " وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ ..." در مجمع البيان فرموده: مقصود از" عهد" وفاى به آن است، هم چنان كه گفته مى‌شود: " فلانى عهد ندارد" و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نمى‌كند «1». و اما اينكه اين چه عهدى بوده؟ ممكن است مراد عهدى باشد كه خداى تعالى بوسيله آياتش با آنان منعقد كرده، و يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته‌اند كه او را بپرستند و در عبادتشان چيزى را شريك او نگيرند، چه برهان احتياج ممكن به واجب خود از بديهيات عقل آنان است، اين معناى عهد، و معناى آيه از آنچه گذشت بدست مى‌آيد. بحث روايتى [(روايتى در ذيل جمله:" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ)] مرحوم كلينى در كتاب كافى به سند خود از حسين بن حكم نقل كرده كه گفت عريضه‌اى به عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر (ع)) نوشته و در آن نامه به عرضشان رسانيدم كه من در باره گفتار ابراهيم (ع) كه عرض كرد:" رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‌" در شك هستم و خيلى علاقمندم به اينكه شما در اين باره توضيحى جهت من مرقوم داريد. حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهيم به خداوند و مساله بعثت ايمان داشت، ولى دوست مى‌داشت ايمان خود را بيشتر كند، و در مرد شاكى مانند تو خيرى نيست سپس اضافه فرموده بودند كه شك وقتى است كه انسان يقين نداشته باشد، وقتى يقين آمد شك از بين مى‌رود، آن گاه نوشته بودند: خداى عز و جل مى‌فرمايد:" وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ" و اين آيه در باره اشخاص شاك نازل شده است «2». مؤلف: انطباق اين آيه با بيان سابق ما روشن است، مخصوصا دنباله‌اى كه اين حديث به روايت عياشى از حسين بن حكم واسطى دارد، و آن اين است كه فرمود: اين آيه در باره اهل شك نازل شده «3». _______________ (1) مجمع البيان ج 4 ص 455 ط تهران. (2) الكافى ج 2 ص 399 ح 1 (3) تفسير عياشى ج 2 ص 23 ح 60

95 - مراجعه شود به تفسیر سوره اعراف ، آیه :94

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 9 - حزب 17 - سوره اعراف - صفحه 162
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 100,313,417