خدمات تلفن همراه
قرآن تبيان- جزء 16 - حزب 31 - سوره کهف - صفحه 302
نرم افزارهای رایگان تلفن همراه
بازی و سرگرمی
قرآن
مفاتیح
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
اوقات شرعی
مسائل شرعی
گنجینه معنوی
آشپزی
مناسبت ها
الحان قرآن
صحیفه نور امام خمینی ره
پنل عضویت
قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا
75 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :65
قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا
76 - - [موسى] گفت: اگر از اين پس در مورد چيزى از تو پرس و جو نمودم، ديگر با من همراهى نكن، چرا كه [پس از اين مهلت ديگر] از طرف من به عذرى [قانعكننده ]رسيدهاى [و عذرت همهجا پذيرفته است].
77 - پس به راه افتادند، تا آنگاه كه بر مردم شهرى وارد شدند [و به خاطر احساس گرسنگى] از مردم آن [شهر]، مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو [انسان بلندمرتبه] سر باز زدند؛ پس در آنجا ديوارى را يافتند كه مىخواست فروغلطد، و وى آن [ديوار] را برپا داشت [و بدان استوارى و استحكام بخشيد]. [موسى با تماشاى اين منظره] گفت: [دوست من!] اگر مىخواستى [چنين كارى انجام دهى، مىتوانستى ]براى آن مزدى دريافت دارى [و براى اين مردم تنگنظر كه به ما غذا ندادند، رايگان كار نكنى].
78 - [او در پاسخ موسى] گفت: اين [بار، ديگر هنگامه] جدايى ميان من و توست؛ به زودى تو را از حقيقت آنچه نتوانستى بر آن شكيبايىورزى آگاه خواهم ساخت [و باطن آن كارها را برايت رو خواهم نمود].
79 - امّا آن كشتى [كه آن را شكافتم]، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مىكردند [و به وسيله آن زندگى خويش را اداره مىنمودند]، و من بر آن شدم [تا] آن را [براى مصون ماندن از مصادره] معيوب سازم، چرا كه پشت سرشان پادشاهى [بيدادگر ]بود كه هر كشتى [سالم و] درستى را به زور [و بيداد براى خود ]مىگرفت.
80 - و امّا [جريان] آن نوجوان [اين گونه است كه] پدر و مادرش [انسانهايى ]با ايمان بودند و من ترسيدم [كه مباد او با عملكرد نادرست خود ]آن دو را به طغيانگرى و كفر وادارد.
81 - از اين رو خواستم كه پروردگارشان براى آن دو [فرزندى ]پاكتر و پرمهرتر از او را جايگزين سازد.
82 - و امّا آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجينهاى نهفته بود كه به آن دو اختصاص داشت، و پدرشان مردى شايستهكردار بود، از اين رو پروردگارت خواست كه آن دو به مرحله رشد خويش برسند و گنج خود را كه بخشايشى از سوى پروردگارت [به آنان] بود بيرون آورند؛ و من [هرگز] آن [كارهاى به ظاهر ناپسند] را [خودسرانه و] به رأى خويش انجام ندادم. [آرى دوست من!] اين بود حقيقت آنچه كه تو نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى.
نگرشى بر واژهها
«انقضاض»: ريزش و فرودآمدن سريع.
«وراء»: پشت سر؛ و گاهى به پيشارو نيز گفته مىشود.
«ارهاق»: به فراگرفتن و پوشيدن چيزى گفته مىشود.
«مساكين»: جمع «مسكين» به مفهوم بينواست.
تفسير
و اينك هنگامه جدايى است...
اين دومين بارى بود كه «موسى» بر خلاف تعهّد پيشين خود زمام شكيب را از دست داد و با ديدن چهره ظاهرى كارهاى آن بنده وارسته و شايسته خدا زبان به چون و چرا گشود و آن مرد خدا نيز او را به ياد عهد و پيمانش افكند. اينك قرآن در نخستين آيه مورد بحث به ترسيم پوزش خواهى «موسى» پرداخته و مىفرمايد:
قالَ اِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى
«موسى» گفت: اگر پس از اين در مورد چيزى زبان به پرس و جو و چون و چرا گشودم، ديگر با من رفاقت و همراهى مكن و مرا با خود مبر.
قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَّدُنّى عُذْراً.
آرى، اگر بازهم شكيبايى نورزم و زبان به اعتراض بگشايم، ديگر تو معذور خواهى بود و پيشبينىات درست است كه من نمىتوانم با تو همراهى كنم و در برابر كارهايت - تا روشن شدن راز و رمز آنها - شكيبايى پيشه سازم.
در روايت است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: استحيى نبى اللّه موسى ولو صبر لرأى الفاً من العجائب.
پيامبر خدا، موسى از ناشكيبايى خويش در برابر آن ماجراهاى پراسرار خجلتزده شد، و اگر مىتوانست شكيبايى كند، هزار كار شگفتانگيز از «خضر» نظاره مىكرد.
پس از اين رويارويى و تعهدِ دگرباره موسى، سفر ادامه يافت. قرآن در اين مورد مىفرمايد:
فَانْطَلَقا حَتّى اِذا اَتَيا اَهْلَ قَرْيَةٍ
پس آن دو به راه افتادند تا بر مردم شهرى وارد شدند.
«ابن عباس» مىگويد: آن شهر «انطاكيه» نام داشت.
امّا به باور «ابن سيرين» و «محمد بن كعب»، به شهر «ايله» رسيدند.
و به باور پارهاى ديگر به شهر «ناصره» كه يك شهر ساحلى و در كنار دريا بود وارد شدند.
و مسيحيان را به خاطر انتساب به همين شهر است كه «نصارى» گفتهاند.
يادآورى مىگردد كه اين ديدگاه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است.
اِسْتَطْعَما اَهْلَها فَاَبَوْا اَنْ يُضيِّفُوهُما
آنان از مردم آن شهر مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو ميهمان گرانقدر و خسته، سر باز زدند.
از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آوردهاند كه فرمود: كانوا أهل قرية لئام.(144)
مردم آن شهر مردمى تنگنظر و دون همت و فرومايه بودند.
و از حضرت صادق عليه السلام آوردهاند كه فرمود: مردم آن شهر از پذيرايى «موسى» و «خضر» سر باز زدند و تا روز رستاخيز نيز از ميهمان گرانقدرى چون آن دو پذيرايى نخواهند كرد.
فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ اَنْ يَنْقَضَ
پس در آنجا ديوارى را ديدند كه مىخواست فروغلطد و ويران گردد.
روشن است كه «ديوار» داراى اراده نيست و توان تصميمگيرى ندارد تا فرو ريزد و يا استوار بماند؛ با اين بيان اين نسبت دادن و اين تعبير، مجازى است و در ادبيات عرب نمونه دارد.
فَاَقامَهُ
و «خضر» آن ديوار را تعمير نمود و استوارىاش بخشيد.
قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اَجْراً.
و بدان دليل كه مردم شهر فرومايگى نشان داده و از پذيرايى آنان سر باز زده بودند، و با اين وصف «خضر» ديوارى را براى آنان تعمير كرد و از فرو ريختن آن جلوگيرى نمود، موسى سخت شگفتزده شد و با از كف دادن زمام سكوت و شكيبايى گفت: دوست عزيز! مىخواستى در برابر اين كار مزدى دريافت دارى تا بتوانيم به وسيله آن موادّ غذايى و خوار و بار مورد نياز را فراهم آوريم. چرا براى اين مردم تنگنظر به رايگان كار كردى؟!
و درست در اينجا بود كه اعلان جدايى شد و آن بنده راستين خدا رو به «موسى» كرد و گفت:
قالَ هذا فِراقُ بَيْنى وَ بَيْنِكَ
اينك هنگامه جدايى ميان من و شما فرا رسيده است.
و به باور پارهاى منظور اين است كه، و اين گفتار تو براى سومين بار باعث شد كه ميان من و تو جدايى افتد.
سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.
و آنگاه افزود: به زودى پرده از روى راز و رمز كارهايى كه انجام مىدادم، و چهره ظاهرى آنها براى تو غير قابل تحمل بود، برخواهم داشت.
راز آن سه كار شگفتانگيز
1 - امّا جريان كشتى
پس از اعلان هنگامه جدايى، آن بنده راستين خدا به ترسيم اسرار آن سه كار شگفتانگيز خويش پرداخت تا پيش از تحقق فراق، راز و رمز آنها را بيان داشته و پس از بهرهرسانى به آن بهترين شاگرد از او جدا شود. از اين رو در بيان راز نخستين كار خود گفت:
اَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ
راز سوراخ كردن آن كشتى اين بود كه كشتى مورد اشاره از آن بينوايان و كارگران تهيدستى بود كه جز آن چيزى نداشتند.
يَعْمَلُونَ فىِ الْبَحْرِ
آنان به وسيله آن كشتى در دريا كار مىكردند و با درآمد آن زندگى خويشتن را اداره مىنمودند.
فَاَرَدْتُ اَنْ اَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.
و من بر آن شدم تا آن را براى مصون ماندن از مصادره و طمع بيدادگران معيوب سازم، چرا كه در فراروى آنان فرمانروايى ستمكار بود كه هر كشتى سالم و درستى را براى خود مصادره مىكرد.
اين تفسير براى آيه شريفه از «قتاده» و «ابن عباس» است و آنان واژه «وراء» را به مفهوم «فرارو» گرفتهاند و نه پشت سر؛ چرا كه به بيان «ابن عباس» اگر زمامدار بيدادگر و حرامخوار پشت سر آنان بود، كه ديگر كشتى از خطر گذشته بود و نيازى به اين تدبير بازدارنده نبود.
با اين بيان، «خضر» روشنگرى مىكند كه راز سوراخ كردن كشتى آن بود كه وقتى شاه بيدادگر آن را معيوب ديد از بردن آن چشم بپوشد؛ و به گونهاى آن را شكافت كه تعمير آن نيز براى صاحبانش كار آسانى بود.
و به باور پارهاى منظور اين است كه زمامدار بيدادپيشه پشت سر آنان بود و پس از بازگشتِ كشتى آن را مىبرد، و «خضر» از اين رويداد آگاه بود امّا آنان خبر نداشتند.
2 - موضوع آن نوجوان
آنگاه به ترسيم راز دومين كار عجيب خويش پرداخت و رو به «موسى» گفت:
وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ
امّا آن نوجوانى كه او را در برابر ديدگان تو از پا درآوردم، رازش اين بود كه پدر و مادرش انسانهايى با ايمان و شايستهكردار بودند.
فَخَشِينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً.
و ما دريافتيم كه اگر بماند آنان را از راه توحيد و تقوا منحرف ساخته و طغيانگرى و كفرگرايىاش آنان را نيز به طغيان و كفر وامىدارد.
به باور پارهاى اين فراز از كلام خداست و نه «خضر»، امّا به باور پارهاى ديگر ممكن است از «خضر» باشد و او بگويد: من بيم آن داشتم كه آن نوجوان پدر و مادرش را به كفر و طغيان كشد و از راه توحيد و ايمان منحرف سازد، چرا كه او در زندگى دست به كارهايى ناپسند مىيازيد و آنان را به تعصّب و دفاع نابجا وادار مىكرد و آنان بخاطر او، در اوج تعصّب و غضب به كارهايى دست مىزدند كه سر از كفرگرايى و تجاوز از مرز مقررات و طغيانگرى درمىآورد.
و از ديدگاه پارهاى منظور اين است كه: من دوست نداشتم كه آن نوجوان در زندگىاش از راه كفر و سركشى پدر و مادر را به گناه و بيداد بكشاند.
و نيز در ادامه گفتارش افزود:
فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبَ رُحْماً.
پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى به آنان ارزانى دارد كه از نظر دينباورى و ديندارى و رفتار و كردار، پاكتر و شايستهتر، و از نظر پيوند با پدر و مادر و نزديكانش، پر مهرتر و با محبتتر باشد.
به باور پارهاى منظور اين است كه: پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى به آنان ارزانى دارد كه بيشتر مورد مهر و محبت آنان قرار گيرد و شايستهتر باشد.
يكى از دانشوران در اين مورد مىگويد:
به خداى سوگند مىدانيم كه پدر و مادر آن نوجوان در روز ولادت او شادمان شدند و در روز كشتهشدنش گريان؛ امّا اگر اين نوجوان مىماند، باعث تباهى آنان مىگشت.
بر اين باور است كه انسان با ايمان بايد به خواست خدا خشنود باشد، چرا كه خواست او كه عادل و فرزانه است، براى انسان با ايمان، از آنچه خودش مىخواهد و آرزو مىكند بهتر است؛ انسان توحيدگرا بايد يقين داشته باشد كه آنچه را خدا برايش مىخواهد و مىپسندد، براى او بهتر و سودبخشتر است؛ از اين رو بايد از بارگاه او نيكى و سعادت بخواهد و به فرمان و خواست و اندازهگيرى او خشنود باشد.
در روايت است كه خدا به آن پدر و مادر، به جاى آن نوجوان دخترى ارزانى داشت كه از نسل او هفتاد پيامبر ديده به جهان گشودند.
و برخى آوردهاند كه آن دختر با يكى از پيامبران خدا پيمان زندگى مشترك بست و از او پيامبرى ديده به جهان گشود كه به دست او جامعه و امتى هدايت يافت.
دو نكته ظريف
1 - از آيه شريفه و ماجراى كشته شدن اين نوجوان، اين نكته ظريف دريافت مىگردد كه خدا بر بندگان خويش پرمهر است، چرا كه اين كار تدبيرى از سوى خدا بود.
2 - و نيز اين نكته دريافت مىگردد كه هرگاه خدا بداند كه انسان با ايمان در شرايط و حالتى به گمراهى و تباهى مىافتد، از نظر حكمت و فرزانگى بر اوست كه شرايط و حالت او را دگرگون سازد تا با تغيير شرايط او را از سقوط مصون دارد. روشن است كه اين در مورد فرد و جامعه با ايمان و شايستهكردارى است كه از تباهى و شرارت بيزار باشد.
لا
دو پرسش و پاسخ آنها
لا 1 - اگر آگاهى و دانشى بسان دانش «خضر» براى غير پيامبران پديد آمد، آيا مىتوانند كارى بسان كار او انجام دهند و فردى را كه آيندهاش تيره و تار است بكشند؟
پاسخ
اگر چنين دانشى تخلفناپذير و چنين آگاهى دقيق و خدشهناپذيرى براى ما نيز پديد آيد، در آن صورت مىتوانيم به آن گونه كارها دست بزنيم؛ امّا نبايد فراموش كرد كه چنين دانش و آگاهى ويژه پيامبران و امامان معصوم است و ديگران از آن بىبهرهاند. به همين دليل هم اين كارها بر ديگران روا نيست.
2 - پرسش دوم اين است كه: خدا مىتوانست خود آن نوجوان را به مرگ طبيعى از دنيا ببرد و «خضر» را به اين كار وادار نسازد تا مورد سرزنش و چون و چرا قرار گيرد و پيامبرى چون موسى نيز نتواند در برابر كار او شكيبايى ورزد، پس چرا اين كار را به «خضر» واگذار فرمود؟
پاسخ
1 - آفريدگار هستى مىدانست كه ماندگار بودن پدر و مادر آن نوجوان بر ايمان و تقوا، تنها در گرو از ميان برداشته شدن آن نوجوان بود؛ از اين رو اين تدبير را به «خضر» واگذار كرد.
2 - افزون بر اين هنگامى كه ماندن آن نوجوان مايه تباهى است، و آفريدگارش نيز مىتواند او را از راه مرگ طبيعى يا به كارى كه انجام شد، از ميان بردارد، و در برابر درد و رنجى كه از راه دوّم به او مىرسد، چندين و چند برابر پاداشش بدهد و درد و رنج او را جبران كند، چرا اين كار درست نباشد؟
با اين بيان، كشته شدن او، هم باعث مصون ماندن خود و پدر و مادرش از تباهى و تبهكارى و سقوط در طغيان و كفر مىگردد، و هم به خاطر تحمل درد و رنج كشته شدن پاداشى بزرگ در پى دارد؛ پاداش بزرگ و ماندگارى كه به جان خريدن اين درد و رنج در برابر آن بسى ناچيز است.
3 - امّا راز برپا ساختن آن ديوار
و سرانجام به بيان راز سومين كار خويش پرداخت و گفت:
وَ اَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما
امّا راز تعمير و استوار ساختن آن ديوارى كه در حال فروريختن بود، اين است كه: آن ديوار از آن دو كودك پدر از دست داده مىباشد و در زير آن گنجينهاى پربها نهان است و بايد مصون بماند...
منظور از واژه «كنز» گنج مىباشد كه به انبوهى از طلا و نقره و زر و سيمِ نهان شده گفته مىشود.
آن گنج چه بود؟
1 - گروهى از جمله «سعيد بن جبير»، «مجاهد» و «ابن عباس» برآنند كه در اين گنجينه نوشتهها و صحيفههايى از علوم مدفون شده بود كه بسيار ارزنده و پربها بود.
2 - امّا «قتاده» و «عكرمه» بر اين باورند كه طلا و نقره انباشته شده بود.
از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در اين مورد روايتى آوردهاند كه ديدگاه دوّم را تأييد مىكند.
3 - و «ابن عباس» و «حسن» آوردهاند كه در زير آن ديوار و در آن «گنج» لوحى زرين بود كه در آن، اين گونه نوشته شده بود:
عجباً لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن؟
عجباً لمن ايقن بالرّزق كيف يتعب؟
عجباً لمن ايقن بالموت كيف يفرح؟
عجباً لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل؟
عجباً لمن راى الدّنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئنّ اليها؟
لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه صلى الله عليه وآله.(145)
شگفتا از كسى كه به اندازهگيرى و «قضا و قدر» به مفهوم واقعى آن ايمان دارد، آنگاه چگونه در زندگى اندوهگين مىگردد؟
و شگفت از كسى كه به روزىرسانى خدا و رزق او ايمان دارد، آنگاه چگونه خود را بيهوده به رنج مىافكند؟
شگفت از كسى كه مرگ را باور دارد، و آنگاه چگونه شادمان مىشود؟
شگفت از كسى كه به حسابرسى خدا يقين مىآورد، و آنگاه چگونه غفلت مىورزد؟
و شگفت از آن كه، فراز و نشيبها و دگرگونىهاى دنيا با مردم دنيا را مىنگرد و آنگاه چگونه به آن دل مىبندد و به آن آرامش مىيابد؟
راستى كه خدايى، جز يكتا آفريدگار هستى نيست؛ و محمد صلى الله عليه وآله پيامبر برگزيده و بنده محبوب خداست.
اين بيان با اندك تفاوت از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است.
گفتنى است كه اين ديدگاه در بردارنده دو ديدگاه ديگر نيز مىباشد، چرا كه به روشنى بيانگر آن است كه در زير آن ديوار «لوحى» از زرِ پربها نهفته بود؛ و بر روى آن، اندرزهايى انسانساز و حكيمانه براى همگان نگارش يافته بود؛ از اين رو آن گنجينه، هم زر و سيم داشت و هم علم و دانش، هم گنج مادى و اقتصادى بود و هم معنوى و اخلاقى.
وَ كانَ اَبُوهُما صالِحاً
«ابن عباس» مىگويد: خداى فرزانه و پرمهر دليل حفظ گنجينه را شايستهكردارى پدر آن دو كودك يتيم عنوان مىدارد، و از شايستگى كودكان چيزى نمىگويد.
و از ششمين امام نور آوردهاند كه ميان اين دو كودك و آن پدر شايستهكردار هفت طبقه فاصله بود.
پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرمود: انّ اللّه ليعلم بصلاح الرّجل المؤمن ولده و ولد ولده و اهل دويرته و دويرات حوله فلا يزالون فى حفظ اللّه لكرامته على اللّه.(146)
خدا به خاطر شايستهكردارى و درستكارى انسان با ايمان، كار فرزند و فرزندزاده و خاندان و نزديكان و همسايگان و خانههاى پيرامون او را بسامان مىآورد، و به خاطر گرامى بودن او در بارگاه خدا، همه آنان در پرتو قدرت بىكران خدا در امن و امان خواهند بود.
فَاَرادَ رَبُّكَ اَنْ يَبْلُغا اَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهَما
پس پروردگارت بر آن بود كه آنان به مرحله رشد و آگاهى برسند و بتوانند نيك و بد را باز شناسند و دارايى خويشتن را حراست كنند و آنگاه كه به اين مرحله بال گشودند و رسيدند، گنج خود را استخراج نمايند و از آن بهرهور گردند.
رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ
و اين بركت و نعمت و رحمتى از سوى پروردگارت بر آنان بود.
با اين بيان، «خضر» به «موسى» يادآورى مىكند كه آنچه در مورد ديوار انجام داده است به خاطر مهر و لطف خدا بر آن دو كودك يتيم و به پاداش شايستهكردارى پدرشان بوده است.
وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ اَمْرى
و من اين كار را بر اساس رأى و نظر خويش انجام ندادم، بلكه اين كار و ديگر كارهايى كه براى تو شگفتانگيز مىنمود، همه به فرمان خدا بود.
«ابن عباس» مىگويد: منظور اين است كه، اين مطلب به خواست خدا و از جانب او براى من روشن شد و من به خواست او اين كار را انجام دادم.
ذلِكَ تَأويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.
و اين راز كارهايى بود كه ديدن آنها براى تو دشوار بود و در مورد آنها با من به چون و چرا پرداخته بودى و شكيبايى از كف مىدادى.
آيا «خضر» زنده است؟
در اين مورد دو نظر آمده است:
1 - به باور پارهاى از جمله «ابو على جبايى»، او جهان را به درود گفته و نمىتواند زنده باشد؛ چرا كه اگر زنده بود، هم مردم او را مىشناختند، و هم از اقامتگاه و جايگاه زندگىاش آگاه مىشدند؛ و چون نه او را مىشناسند و نه از اقامتگاهش آگاهى دارند، در مىيابيم كه جهان را به درود گفته است.
افزون بر اين نكته، مىدانيم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آخرين پيامبر خداست و پس از او پيامبرى نخواهد بود؛ بر اين اساس «خضر» نمىتواند پس از رحلت آن حضرت زنده باشد.
2 - امّا به باور ما اين گفتار و اين ديدگاه درست به نظر نمىرسد؛ چرا كه اگر خداى توانا بخواهد و اراده كند او را زنده نگاه مىدارد و عمرى به بلنداى آفتاب به او ارزانى مىدارد، به ويژه كه همه پيروان اديان آسمانى بر اين عقيدهاند كه بسيارى از كارهاى پيامبران فراتر از كارهاى طبيعى و عادى است.
افزون بر آن، چه مانعى دارد كه آن حضرت در ميان جامعهها و مردم باشد و او را بنگرند و ببينند، امّا به خواست خدا او را نشناسند؟
و اين مطلب نيز كه رسالت و نبوّت پيامبر ما آخرين دعوت و شريعت است، مطلبى است درست، امّا روشن است كه رسالت «خضر» پيش از دعوت و رسالت پيامبر اسلام است؛ و اگر او شريعت و راه و رسم خاصّى نيز داشته است، به وسيله شريعت پيامبر گرامى عمرش به پايان رسيده است. به هر حال ديدگاه «جبايى» درست به نظر نمىرسد، و زنده بودن او هيچ گونه ناسازگارى با رسالت آخرين پيامبر خدا و راه و رسم جاودانه او ندارد.
پرتوى از آيات
نكات آموزنده اين داستان شگفتانگيز
آيات بيست و سهگانهاى كه داستان شگفتانگيز و درسآموز «موسى» آن پيامبر خدا، و «خضر» آن آموزگار بزرگ را به تابلو قرآن مىبرد، افزون بر آنچه آمد، نكات و درسهاى انسانساز ديگرى دارد كه به پارهاى از آنها اشاره مىرود:
1 - درس پايدارى در راه هدفهاى والا
اين نخستين درس انسانساز اين داستان شگفتانگيز است كه موسى به جوان همراه خويش روشنگرى مىكندكه من دستبردار نخواهم بود تا به هدف و به نقطه برخورد اين دو دريا، كه وعدهگاه ما مىباشد برسم، گرچه اين كار، سالهايى طولانى تلاش و تحرّك بخواهد. لا ابرح حتّى ابلغ...
2 - با جوانان و جوانمردان
جوانى و جوانمردى سمبل اقتدار و شكوه،
شور و حركت،
پايدارى و پايمردى،
صفا و پاكدلى،
جمال و كمال،
آراستگى و زيبايى،
دگردوستى و فداكارى،
وحقجويى و حسپذيرى و ديگر ارزشهاى والاست...
و اين داستان شگفتانگيز اين درس را مىدهد كه ما در مسير زندگى، چنين همراهان و همكاران و همفكران و همنشينانى را براى خود بخواهيم و بجوييم...و اذ قال موسى لفيته...
3 - هشدار از آفت غفلت و فراموشكارى
آفت غفلتزدگى و فراموشكارى، بر باد دهنده فرصتها و نابود كننده امكانات و بر باد دهنده عمرها و سرمايههاى گرانبهاست؛ و اگر اين آفت، تا غفلت از خدا و آخرت و حساب و كتاب و پاداش و كيفر نيز سرايت كند كه فاجعه بزرگتر مىشود.
و درس ديگر اين داستان، اين است كه از آفت غفلتزدگى هشدار مىدهد، و آن را از وسوسهها و دامها و نقشههاى شيطان عنوان مىسازد. و ما انسانيه الاّ الشّيطان ....
4 - حقجويى و حقپويى
قرآن انسان را به حقجويى برمىانگيزد و به حقپذيرى فرمان مىدهد و به حقشناسى و حقپرستى رهنمون مىگردد، و از او مىخواهد كه در پرتو توبه و تفكّر و انديشيدن و انديشاندن حق را بيابد و ناحق را در همه چهرهها مردود شمارد.
و اين، درس ديگر اين داستان است. ذلك ما كنا نبغ فارتدّا على آثارهما قصصاً
5 - جوينده سرانجام يابنده است
از آيات مورد بحث، اين درس سازنده نيز دريافت مىگردد كه هر جوينده راه نيكبختى و هر آموزگار كمال، سرانجام در پرتو تلاش و كوشش يابنده آن است؛ درست همانگونه كه موسى و جوان همراهش سرانجام آن آموزگار بزرگى را كه گمشده خود مىدانستند يافتند. فوجدا عبداً من عبادنا...
6 - در راه دانش و كمال بايد هر رنجى را به جان خريد
قرآن كتاب دانش و بينش است و در كران تا كران آيات خويش به فراگرفتن دانش و بينش سفارش مىكند، و اين داستان اين درس را مىدهد كه بايد براى يافتن آموزگارى شايسته كه به راستى بنده خدا باشد و با بيان و گفتارش دل را زنده كند، هر رنجى را به جان خريد... فوجدا عبداً من عبادنا...
7 - علم براى عمل است و نه....
از درسهاى بسيار ظريف اين داستان اين است كه به خوبى روشنگرى مىكند كه دانش وبينش براى عمل شايسته و رفتار عادلانه و انسانى است، نه براى مناظره و سخنورى و پرگويى و يا ابزار قدرت و سلطه ساختن اين نعمت گران خدا. قال له موسى...
و پيشواى گران قدر توحيد در بيانى درسآموز مىفرمايد:
خلق اربعة لاربعة:
العلم للعمل لا للمجادلة،
و المال للانفاق لا للامساك،
و العبد للتعبّد لا للتنعّم،
و الدّنيا للعبرة لا للعمارة.(147)
چهار نعمت گران خدا هستند كه براى چهار هدف آفريده شدهاند:
نعمت دانش براى عمل آفريده شده است و نه براى بحث و ستيزهگرى، و نعمت ثروت براى انفاق، نه تنگنظرى و روى هم انباشتن؛ و انسان براى يكتاپرستى، و نه لذتجويى و بىبندبارى و گناه، و دنيا براى عبرت آموزى و نه براى ساختن و آراستن ظاهرى و بدون آراستگى اخلاقى و حقوقى و اجتماعى و انسانى و معنوى.
8 - پرهيز از شتاب در داورى
شتاب در كارها، و شتابزدگى، شيوهاى ناپسند است، به ويژه در كارهاى بزرگى كه با آبرو و حيثيت، جان و مال، حقوق و آزادى، كرامت و موجوديت، سرنوشت و آينده ديگران و يا خود انسان پيوند دارد.
امير مؤمنان عليه السلام در برشمردن ويژگىهاى داوران و حاكمان زيبنده، پرهيز از داورى شتابآلود، و پايدارى و شكيبايى براى دريافت حقيقت را مورد تأكيد قرار مىدهد، و بهترين داوران را شكيباترين آنها در راه كشف حقيقت معرفى مىكند؛ ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيّتك فى نفسك... و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه ... و اصبرهم على تكشف الامور.(148)
و از درسهاى بزرگ اين داستان همين اصل حياتى و انسانى است كه بايد تا روشن شدن راز كارها شكيبا بود و از داورى شتابزده پروا كرد.
فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا
77 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا
78 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُم مَّلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا
79 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَن یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا
80 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
فَأَرَدْنَا أَن یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِّنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا
81 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنزٌ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا
82 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا
83 - - و از تو [اى پيامبر] درباره «ذوالقرنين» مىپرسند؛ [در پاسخ آنان ]بگو: به زودى خبرى از او براى شما خواهم خواند [و شما را در مورد او آگاه خواهم ساخت].
84 - ما در زمين به او توانايى [و امكانات] ارزانى داشتيم، و از همه چيزى وسيلهاى به او بخشيديم.
85 - و [او در پرتو آن قدرت و امكانات] وسيلهاى را پى گرفت [و راهى را دنبال كرد].
86 - تا آنگاه كه به جايگاه فرو شدن خورشيد رسيد، آن را به گونهاى يافت كه [گويى ]در چشمهاى گلآلود و تيره غروب مىكند، و گروهى را نزديك آن يافت [كه كفرگرايى پيشه ساختهاند، به او] گفتيم: اى «ذوالقرنين»! [تو آزاد هستى، از اين رو] يا آنان را كيفر خواهى كرد [و] يا در ميانشان [شيوه شايسته و] نيكويى [در ]پيش خواهى گرفت.
87 - [ذوالقرنين] گفت: امّا هر كس ستم كند او را عذاب خواهم كرد، آنگاه به سوى پروردگارش بازگردانيده مىشود و [خدا] او را به عذابى ناشناخته عذاب خواهد نمود.
88 - و امّا هر كس ايمان بياورد و كارى شايسته انجام دهد، نيكوترين [و پرشكوهترين پاداش] را به عنوان سزا خواهد داشت، و ما در فرمان خود [بر او سخت نمىگيريم و سخن] آسانى به او خواهيم گفت.
89 - آنگاه وسيلهاى [ديگر] را پىگرفت [و راهى جديد را دنبال نمود].
90 - تا آنگاه كه به جايگاه برآمدنِ خورشيد رسيد، آن را [به گونهاى ]يافت كه بر گروهى طلوع مىكند كه پوششى جز آن برايشان قرار نداده بوديم.
91 - [آرى داستان ذوالقرنين] اين گونه [پيش مى] رفت، و براستى ما به آگاهى از آنچه نزد او بود، دانشى فراگير داشتيم.
92 - پس وسيلهاى [ديگر] را پىگرفت [و راهى جديد را دنبال كرد...]
نگرشى بر واژهها
«قرن»: شاخ گوسفند و ديگر حيوانات.
«ذكر»: به خاطر داشتن و يا به زبان آوردن.
«حمئة»: گل سياه يا لجن بدبو.
«نكر»: از ماده «منكر» به مفهوم ناشناخته است كه در آيه شريفه منظور عذابى سخت و هراسانگيز است.
تفسير
سرگذشت شگفتانگيز «ذوالقرنين»
در اين آيات، قرآن شريف به داستان درسآموز و شگفتانگيز ديگرى پرداخته و در نخستين آيه مورد بحث مىفرمايد:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِى الْقَرْنَيْنِ
و از تو اى پيامبر، در باره «ذوالقرنين» مىپرسند.
در مورد «ذوالقرنين» ديدگاهها متفاوت است.
1 - به باور گروهى، از جمله «مجاهد» و «عبدالله بن عمر»، نامبرده پيامبرى از پيامبران خدا بود كه جهان به دست او فتح شد و او همه كشورها را زير پا نهاد.
2 - امّا به باور برخى او پادشاهى دادگر و شايسته كردار بود.
3 - از امير مؤمنان عليه السلام آوردهاند كه در مورد «ذوالقرنين» فرمود: او بنده شايستهكردارى بود كه محبوب خدا و دوستدار خدا بود و مردم را به پرواپيشگى و درستكارى راه مىنمود. مردم بدانديش شمشيرى بر بخشى از سر او فرود آوردند و او براى مدتى از ميان مردم ناپديد گرديد. پس از مدّتى بازگشت دگرباره دعوت خويش را به سوى توحيد و تقوا آغاز كرد. تبهكاران شمشير ديگرى به قسمت ديگر سرش زدند؛ و به همين جهت «ذوالقرنين» ناميده شد.
و آنگاه افزود: در ميان شما نيز همانند او هست.(149)
چرا «ذوالقرنين»؟
در اين مورد كه چرا او را «ذوالقرنين» ناميدهاند ديدگاهها متفاوت است:
1 - به باور «حسن» بدان دليل او را به اين نام مىخواندند، كه دو گيسو داشت و موهاى خود را بر دو بخش مرتب مىكرد.
2 - و به باور «ابن عبيد» بدان دليل كه در دو طرف سرش برآمدگى خاصى بسان دو شاخك بود كه آنها را زير كلاه نهان مىداشت.
3 - «زهرى» و «زجاج» برآنند كه، بدان جهت او را به اين نام مىخواندند كه فرمانروايى او شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
4 - و «وهب» مىگويد: بدان سبب به اين نام خوانده شد كه در عالم رؤيا به گونهاى به خورشيد نزديك گرديد كه دو شاخ شرقى و غربى آن را فراگرفت؛ و هنگامى كه داستان خواب خود را براى ياران خود بازگفت، او را «ذوالقرنين» يا كسى كه شرق و غرب گيتى را گرفته است ناميدند.
به باور پارهاى از تاريخنگاران، او به مدت دو قرن زندگى كرد، و از سوى پدر و مادر اصيل و بزرگ و ريشهدار بود.
و به باور «معاذ» او همان «اسكندر رومى» است كه «اسكندريه» را بنياد كرد.
به هرحال در ادامه آيه شريفه مىفرمايد:
قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً.
هان اى پيامبر! بگو: به زودى فشردهاى از داستان او را براى شما بازخواهم گفت.
آنگاه به ترسيم سرگذشت او پرداخته و مىفرمايد:
اِنّا مَكَّنّا لَهُ فىِالْاَرْضِ
ما در روى زمين به او قدرت و امكانات و حكومت و توانمندى بخشيديم، و او نيز با بهرهورى شايسته از نعمت خدا، به سازندگى و آبادانى زمين و زمان و به سامان درآوردن نا به سامانىها پرداخت.
از امير مؤمنان عليه السلام آوردهاند كه در اين مورد فرمود:
آفريدگار هستى «ابر» را براى او رام ساخت و او بر آن سوار گرديد؛ و افزون بر آن، همه وسايل و اسباب قدرت را به او ارزانى داشت؛ و همهجا را براى او روشن ساخت، به گونهاى كه شب و روز براى او يكسان گرديد.
و اين مفهوم اقتدار و امكاناتى بود كه خدا در روى زمين به او ارزانى داشت.
وَ اتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ سَبَباً.
و به او دانشى ارزانى داشتيم كه در پرتو آن بتواند هر چيزى را از راه سبب آن بخواهد، و اسباب هر چيزى را در اختيارش نهاديم تا به هدف خود دست يابد.
به باور پارهاى منظور اين است كه: هرآنچه را كه فرمانروايان بزرگ براى آفريدن پيروزى و سرافرازى لازم دارند، همه را در دسترس او قرار داديم.
امّا به باور پارهاى ديگر منظور اين است كه، ما راه رسيدن به هرچيزى را به او نشان داديم؛ درست نظير پيام اين آيه كه مىفرمايد: لعلّى ابلغ الاسباب اسباب السّماوات...(150)
و فرعون گفت: هان اى هامان! براى من آسمانخراشى بساز تا شايد به آن راهها برسم؛ يا به راههاى دستيابى به آسمانها...
فَاَتْبَعَ سَبَباً
و او نيز از اسباب و راههايى كه به او آموخته بوديم براى رسيدن به هدف بهره گرفت و آنها را دنبال كرد، و از آن جمله راه فرودگاه خورشيد و جايگاه غروب آن را پيش گرفت و به آنجا رفت.
در چهارمين آيه مورد بحث، در ادامه سرگذشت او مىافزايد:
حَتّى اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ
او در اين سير علمى و اكتشافىاش به جايى رسيد كه پايان آبادىها و آبادانىها بود، و پس از آن جاى آبادى به چشم نمىخورد.
با اين بيان منظور از غروبگاه خورشيد، پايان آبادى و آبادانىهاى روى زمين است، و نه جايگاه غروب خورشيد؛ چرا كه كسى به آنجا نمىرسد.
هنگامى كه به آنجا رسيد، چنين احساس كرد كه گويى خورشيد در چشمهاى گلآلود و تيرهرنگ فرو مىرود؛ و اين در حالى بود كه خورشيد در حقيقت در پشت آن چيزى كه احساس مىكرد نهان مىشد و نه در چشمهاى فرو مىرفت؛ چرا كه خورشيد در آب غروب نمىكند و در آن فرو نمىرود، بلكه آن مشعل فروزان در آسمان است، و انسان هنگامى كه در كنار دريا و يا در روى امواج آبها باشد چنين مىپندارد كه خورشيد در درون آبها غروب مىكند، و زمانى كه در خشكى باشد اين احساس به او دست مىدهد كه خورشيد در خاك غروب مىنمايد، درحالى كه هيچ يك از اين دو احساس حقيقت ندارد.
منظور از «عين حمئة»، چشمهاى گلآلود و سياهرنگ است؛ و اگر «عين حاميه» خوانده شود به مفهوم چشمهاى از آب گرم مىباشد.
«كعب» در مورد اين داستان مىگويد: در تورات ديدهام كه مىگويد: در آنجا احساس كرد كه خورشيد در آب و گل مىنشست.
وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوماً
و در آنجا به گروهى از انسانها برخورد، و مردمى را يافت كه بر سر آن چشمه بودند.
قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ اِمّا اَنْ تُعَذِّبَ وَ اَمّا اَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً.
به او گفتيم: هان اى «ذوالقرنين» تو در مورد آنان آزاد هستى، مىخواهى آنان را كيفر كن و يا راه و روشى نيكو در ميانشان قرار ده و آنان را تربيت نما.
از اين فراز اين نكته دريافت مىگردد كه آن مردم، كفرگرا و بيدادپيشه بودند، چرا كه خدا به او فرمان داد كه آنان را به كيفر كارشان كيفر كند و نابود سازد، و يا به بند اسارت كشد و آنان را بر اساس ادب و اخلاق انسانى تربيت نمايد و عدالت و آزادى و ارزشهاى الهى را در ميانشان رواج بخشد.
آيا او پيامبر بود؟
و در اين مورد پاسخها يكسان نيست.
كسانى كه «ذوالقرنين» را پيامبر مىدانند، به همين آيه استدلال مىكنند و بر آنند كه خدا به او اختيار داد كه آنان را به كيفر كفر و بيدادشان بكشد و يا ببخشايد و تربيت كند؛ و روشن است كه دريافت خواست خدا و فرمان ا و از راه وحى و رسالت ممكن است و آن هم ويژه پيامبران خداست.
«كعبى» بر آن است كه خدا به او الهام فرمود.
«ابن انبارى» مىگويد: ممكن است او پيامبر خدا باشد و خدا به او وحى نمايد، و يا انسان شايستهكردارى باشد و به او الهام گردد؛ درست همانگونه كه به مام پرفضيلت موسى الهام گرديد: و اوحينا الى ام موسى...(151) و ما به مادر موسى الهام نموديم كه...
و «قتاده» مىگويد: سياست و تدبير «ذوالقرنين» هماهنگ با خواست خدا و فرمان او بود.
و او پس از دريافت پيام خدا گفت:
قالَ اَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ
امّا آن كسانى را كه به خود و ديگران ستم روا داشتهاند، آنان را كيفر خواهيم نمود.
«ابن عباس» مىگويد: منظور اين است كه هر كس شرك ورزد و راه بيداد در پيش گيرد، او را خواهيم كشت، مگر اينكه روى توبه به بارگاه خدا بياورد و توبه نمايد و راه و روشى عادلانه و انسانى در پيش گيرد.
ثُمَّ يُرَدُّ اِلى رَبِّه فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً.
آنگاه به سوى پروردگارش بازگردانيده مىشود و خدا نيز او را به عذابى سخت و ناشناخته كيفر خواهد كرد كه از عذاب و كيفر اين جهان سختتر است.
و امّا آن كسى كه ايمان به خدا و پيام آسمانى و پيامبرانش بياورد و كارى شايسته انجام دهد، نيكوترين و پرشكوهترين پاداش را دريافت خواهد داشت.
وَ امّا مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى
آرى، براى چنين مردمى، شايستهترين پاداشها خواهد بود.
وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ اَمْرِنا يُسْراً.
و با او به نيكى و نرمى سخن خواهيم گفت، و دستورهاى آسانى به او خواهيم داد، و او را به خاطر گذشته مورد بازخواست قرار نخواهيم داد.
در ادامه سخن در اين مورد مىفرمايد:
ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً.
ذوالقرنين سفر خود به غرب را پايان داد و آنگاه در راه ديگرى گام سپرد تا به مشرق بازگردد. و بدينسان راهى جديد در پيش گرفت و از اسباب و وسايل ديگرى كه در اختيار داشت در راهى ديگر بهره گرفت.
حَتّى اِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً.
و همچنان به راه خويش ادامه داد تا در خاور زمين به آخرين نقطه آبادى و آبادانى رسيد؛ به جايى كه ديگر كوه و درخت و ساختمانى برروى زمين نبود.
در آنجا به مردمى برخورد نمود كه جز نور خورشيد براى آنان پوششى قرار نداده بوديم. هنگامى كه خورشيد طلوع مىكرد، به درون آبها و پناهگاهها پناه مىبردند تا از گرماى سوزان آن اندكى بياسايند و از آب و سايه آرامشبخش بهرهگيرند، و زمانى كه خورشيد غروب مىكرد از آبها و پناهگاهها بيرون مىآمدند و به كار و تلاش مىپرداختند.
از حضرت باقر عليه السلام در اين مورد آوردهاند كه فرمود: آنان به صنعت خانهسازى و ساختمانسازى آشنا نبودند؛ از اينرو در برابر گرماى سوزان خورشيد به آبها و پناهگاههاى طبيعى پناه مىبردند.
در ترسيم ادامه داستان در اين آيه شريفه مىافزايد:
كَذلِكَ
آرى، اينان نيز بسان مردمى بودند كه در مغرب زمين زندگى مىكردند.
به باور پارهاى منظور اين است كه، آرى، «ذوالقرنين» همچنان كه راه ديار غرب را پيش گرفت و به آنجا رفت، پس از آن راهى ديار شرق گرديد و تا خاستگاه خورشيد پيش رفت.
وَ قَدْ اَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً.
و ما به خوبى مىدانيم كه چه نيرو و سلاح و سپاهى در اختيار ذوالقرنين بود. و ما به همه اين كارها و امكانات او آگاهى كامل داشتيم.
به باور پارهاى منظور اين است كه: ما از كارهاى او آگاه بوديم و پيش از آنكه او بهجاى برسد و دست يابد به سرنوشت او دانا بوديم؛ درست همانگونه كه او را در كارهايش آموزش مىداديم و هماره راهنمايىاش مىنموديم.
و بدينسان آفريدگار هستى كارهاى او را مىستايد و خشنودى خودش را از او و انديشه و عقيده و عملكردش اعلان مىكند.
و در آخرين آيه مورد بحث مىفرمايد:
ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً
و آنگاه از راه ديگرى به حركت درآمد و راه جديدى را در پيش گرفت تا بر منطقهاى تازه دست يابد.
از اين آيه شريفه چنين دريافت مىگردد كه زمين كروى شكل است، چرا كه مىفرمايد: او از همان راهى كه آمده بود باز نگشت، بلكه از همانجا راهىِ سمت و سوى ديگرى گرديد.
صفحه : 302
بزرگتر
کوچکتر
بدون ترجمه
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
تصویر
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
75 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :65
76 - - [موسى] گفت: اگر از اين پس در مورد چيزى از تو پرس و جو نمودم، ديگر با من همراهى نكن، چرا كه [پس از اين مهلت ديگر] از طرف من به عذرى [قانعكننده ]رسيدهاى [و عذرت همهجا پذيرفته است]. 77 - پس به راه افتادند، تا آنگاه كه بر مردم شهرى وارد شدند [و به خاطر احساس گرسنگى] از مردم آن [شهر]، مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو [انسان بلندمرتبه] سر باز زدند؛ پس در آنجا ديوارى را يافتند كه مىخواست فروغلطد، و وى آن [ديوار] را برپا داشت [و بدان استوارى و استحكام بخشيد]. [موسى با تماشاى اين منظره] گفت: [دوست من!] اگر مىخواستى [چنين كارى انجام دهى، مىتوانستى ]براى آن مزدى دريافت دارى [و براى اين مردم تنگنظر كه به ما غذا ندادند، رايگان كار نكنى]. 78 - [او در پاسخ موسى] گفت: اين [بار، ديگر هنگامه] جدايى ميان من و توست؛ به زودى تو را از حقيقت آنچه نتوانستى بر آن شكيبايىورزى آگاه خواهم ساخت [و باطن آن كارها را برايت رو خواهم نمود]. 79 - امّا آن كشتى [كه آن را شكافتم]، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مىكردند [و به وسيله آن زندگى خويش را اداره مىنمودند]، و من بر آن شدم [تا] آن را [براى مصون ماندن از مصادره] معيوب سازم، چرا كه پشت سرشان پادشاهى [بيدادگر ]بود كه هر كشتى [سالم و] درستى را به زور [و بيداد براى خود ]مىگرفت. 80 - و امّا [جريان] آن نوجوان [اين گونه است كه] پدر و مادرش [انسانهايى ]با ايمان بودند و من ترسيدم [كه مباد او با عملكرد نادرست خود ]آن دو را به طغيانگرى و كفر وادارد. 81 - از اين رو خواستم كه پروردگارشان براى آن دو [فرزندى ]پاكتر و پرمهرتر از او را جايگزين سازد. 82 - و امّا آن ديوار، از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجينهاى نهفته بود كه به آن دو اختصاص داشت، و پدرشان مردى شايستهكردار بود، از اين رو پروردگارت خواست كه آن دو به مرحله رشد خويش برسند و گنج خود را كه بخشايشى از سوى پروردگارت [به آنان] بود بيرون آورند؛ و من [هرگز] آن [كارهاى به ظاهر ناپسند] را [خودسرانه و] به رأى خويش انجام ندادم. [آرى دوست من!] اين بود حقيقت آنچه كه تو نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى. نگرشى بر واژهها «انقضاض»: ريزش و فرودآمدن سريع. «وراء»: پشت سر؛ و گاهى به پيشارو نيز گفته مىشود. «ارهاق»: به فراگرفتن و پوشيدن چيزى گفته مىشود. «مساكين»: جمع «مسكين» به مفهوم بينواست. تفسير و اينك هنگامه جدايى است... اين دومين بارى بود كه «موسى» بر خلاف تعهّد پيشين خود زمام شكيب را از دست داد و با ديدن چهره ظاهرى كارهاى آن بنده وارسته و شايسته خدا زبان به چون و چرا گشود و آن مرد خدا نيز او را به ياد عهد و پيمانش افكند. اينك قرآن در نخستين آيه مورد بحث به ترسيم پوزش خواهى «موسى» پرداخته و مىفرمايد: قالَ اِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَىْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنى «موسى» گفت: اگر پس از اين در مورد چيزى زبان به پرس و جو و چون و چرا گشودم، ديگر با من رفاقت و همراهى مكن و مرا با خود مبر. قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَّدُنّى عُذْراً. آرى، اگر بازهم شكيبايى نورزم و زبان به اعتراض بگشايم، ديگر تو معذور خواهى بود و پيشبينىات درست است كه من نمىتوانم با تو همراهى كنم و در برابر كارهايت - تا روشن شدن راز و رمز آنها - شكيبايى پيشه سازم. در روايت است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله اين آيه را تلاوت كرد و فرمود: استحيى نبى اللّه موسى ولو صبر لرأى الفاً من العجائب. پيامبر خدا، موسى از ناشكيبايى خويش در برابر آن ماجراهاى پراسرار خجلتزده شد، و اگر مىتوانست شكيبايى كند، هزار كار شگفتانگيز از «خضر» نظاره مىكرد. پس از اين رويارويى و تعهدِ دگرباره موسى، سفر ادامه يافت. قرآن در اين مورد مىفرمايد: فَانْطَلَقا حَتّى اِذا اَتَيا اَهْلَ قَرْيَةٍ پس آن دو به راه افتادند تا بر مردم شهرى وارد شدند. «ابن عباس» مىگويد: آن شهر «انطاكيه» نام داشت. امّا به باور «ابن سيرين» و «محمد بن كعب»، به شهر «ايله» رسيدند. و به باور پارهاى ديگر به شهر «ناصره» كه يك شهر ساحلى و در كنار دريا بود وارد شدند. و مسيحيان را به خاطر انتساب به همين شهر است كه «نصارى» گفتهاند. يادآورى مىگردد كه اين ديدگاه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است. اِسْتَطْعَما اَهْلَها فَاَبَوْا اَنْ يُضيِّفُوهُما آنان از مردم آن شهر مواد غذايى خواستند، امّا آنان از پذيرايى آن دو ميهمان گرانقدر و خسته، سر باز زدند. از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آوردهاند كه فرمود: كانوا أهل قرية لئام.(144) مردم آن شهر مردمى تنگنظر و دون همت و فرومايه بودند. و از حضرت صادق عليه السلام آوردهاند كه فرمود: مردم آن شهر از پذيرايى «موسى» و «خضر» سر باز زدند و تا روز رستاخيز نيز از ميهمان گرانقدرى چون آن دو پذيرايى نخواهند كرد. فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ اَنْ يَنْقَضَ پس در آنجا ديوارى را ديدند كه مىخواست فروغلطد و ويران گردد. روشن است كه «ديوار» داراى اراده نيست و توان تصميمگيرى ندارد تا فرو ريزد و يا استوار بماند؛ با اين بيان اين نسبت دادن و اين تعبير، مجازى است و در ادبيات عرب نمونه دارد. فَاَقامَهُ و «خضر» آن ديوار را تعمير نمود و استوارىاش بخشيد. قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اَجْراً. و بدان دليل كه مردم شهر فرومايگى نشان داده و از پذيرايى آنان سر باز زده بودند، و با اين وصف «خضر» ديوارى را براى آنان تعمير كرد و از فرو ريختن آن جلوگيرى نمود، موسى سخت شگفتزده شد و با از كف دادن زمام سكوت و شكيبايى گفت: دوست عزيز! مىخواستى در برابر اين كار مزدى دريافت دارى تا بتوانيم به وسيله آن موادّ غذايى و خوار و بار مورد نياز را فراهم آوريم. چرا براى اين مردم تنگنظر به رايگان كار كردى؟! و درست در اينجا بود كه اعلان جدايى شد و آن بنده راستين خدا رو به «موسى» كرد و گفت: قالَ هذا فِراقُ بَيْنى وَ بَيْنِكَ اينك هنگامه جدايى ميان من و شما فرا رسيده است. و به باور پارهاى منظور اين است كه، و اين گفتار تو براى سومين بار باعث شد كه ميان من و تو جدايى افتد. سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً. و آنگاه افزود: به زودى پرده از روى راز و رمز كارهايى كه انجام مىدادم، و چهره ظاهرى آنها براى تو غير قابل تحمل بود، برخواهم داشت. راز آن سه كار شگفتانگيز 1 - امّا جريان كشتى پس از اعلان هنگامه جدايى، آن بنده راستين خدا به ترسيم اسرار آن سه كار شگفتانگيز خويش پرداخت تا پيش از تحقق فراق، راز و رمز آنها را بيان داشته و پس از بهرهرسانى به آن بهترين شاگرد از او جدا شود. از اين رو در بيان راز نخستين كار خود گفت: اَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ راز سوراخ كردن آن كشتى اين بود كه كشتى مورد اشاره از آن بينوايان و كارگران تهيدستى بود كه جز آن چيزى نداشتند. يَعْمَلُونَ فىِ الْبَحْرِ آنان به وسيله آن كشتى در دريا كار مىكردند و با درآمد آن زندگى خويشتن را اداره مىنمودند. فَاَرَدْتُ اَنْ اَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً. و من بر آن شدم تا آن را براى مصون ماندن از مصادره و طمع بيدادگران معيوب سازم، چرا كه در فراروى آنان فرمانروايى ستمكار بود كه هر كشتى سالم و درستى را براى خود مصادره مىكرد. اين تفسير براى آيه شريفه از «قتاده» و «ابن عباس» است و آنان واژه «وراء» را به مفهوم «فرارو» گرفتهاند و نه پشت سر؛ چرا كه به بيان «ابن عباس» اگر زمامدار بيدادگر و حرامخوار پشت سر آنان بود، كه ديگر كشتى از خطر گذشته بود و نيازى به اين تدبير بازدارنده نبود. با اين بيان، «خضر» روشنگرى مىكند كه راز سوراخ كردن كشتى آن بود كه وقتى شاه بيدادگر آن را معيوب ديد از بردن آن چشم بپوشد؛ و به گونهاى آن را شكافت كه تعمير آن نيز براى صاحبانش كار آسانى بود. و به باور پارهاى منظور اين است كه زمامدار بيدادپيشه پشت سر آنان بود و پس از بازگشتِ كشتى آن را مىبرد، و «خضر» از اين رويداد آگاه بود امّا آنان خبر نداشتند. 2 - موضوع آن نوجوان آنگاه به ترسيم راز دومين كار عجيب خويش پرداخت و رو به «موسى» گفت: وَ اَمَّا الْغُلامُ فَكانَ اَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ امّا آن نوجوانى كه او را در برابر ديدگان تو از پا درآوردم، رازش اين بود كه پدر و مادرش انسانهايى با ايمان و شايستهكردار بودند. فَخَشِينا اَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً. و ما دريافتيم كه اگر بماند آنان را از راه توحيد و تقوا منحرف ساخته و طغيانگرى و كفرگرايىاش آنان را نيز به طغيان و كفر وامىدارد. به باور پارهاى اين فراز از كلام خداست و نه «خضر»، امّا به باور پارهاى ديگر ممكن است از «خضر» باشد و او بگويد: من بيم آن داشتم كه آن نوجوان پدر و مادرش را به كفر و طغيان كشد و از راه توحيد و ايمان منحرف سازد، چرا كه او در زندگى دست به كارهايى ناپسند مىيازيد و آنان را به تعصّب و دفاع نابجا وادار مىكرد و آنان بخاطر او، در اوج تعصّب و غضب به كارهايى دست مىزدند كه سر از كفرگرايى و تجاوز از مرز مقررات و طغيانگرى درمىآورد. و از ديدگاه پارهاى منظور اين است كه: من دوست نداشتم كه آن نوجوان در زندگىاش از راه كفر و سركشى پدر و مادر را به گناه و بيداد بكشاند. و نيز در ادامه گفتارش افزود: فَاَرَدْنا اَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكوةً وَ اَقْرَبَ رُحْماً. پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او، فرزندى به آنان ارزانى دارد كه از نظر دينباورى و ديندارى و رفتار و كردار، پاكتر و شايستهتر، و از نظر پيوند با پدر و مادر و نزديكانش، پر مهرتر و با محبتتر باشد. به باور پارهاى منظور اين است كه: پس ما چنين خواستيم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى به آنان ارزانى دارد كه بيشتر مورد مهر و محبت آنان قرار گيرد و شايستهتر باشد. يكى از دانشوران در اين مورد مىگويد: به خداى سوگند مىدانيم كه پدر و مادر آن نوجوان در روز ولادت او شادمان شدند و در روز كشتهشدنش گريان؛ امّا اگر اين نوجوان مىماند، باعث تباهى آنان مىگشت. بر اين باور است كه انسان با ايمان بايد به خواست خدا خشنود باشد، چرا كه خواست او كه عادل و فرزانه است، براى انسان با ايمان، از آنچه خودش مىخواهد و آرزو مىكند بهتر است؛ انسان توحيدگرا بايد يقين داشته باشد كه آنچه را خدا برايش مىخواهد و مىپسندد، براى او بهتر و سودبخشتر است؛ از اين رو بايد از بارگاه او نيكى و سعادت بخواهد و به فرمان و خواست و اندازهگيرى او خشنود باشد. در روايت است كه خدا به آن پدر و مادر، به جاى آن نوجوان دخترى ارزانى داشت كه از نسل او هفتاد پيامبر ديده به جهان گشودند. و برخى آوردهاند كه آن دختر با يكى از پيامبران خدا پيمان زندگى مشترك بست و از او پيامبرى ديده به جهان گشود كه به دست او جامعه و امتى هدايت يافت. دو نكته ظريف 1 - از آيه شريفه و ماجراى كشته شدن اين نوجوان، اين نكته ظريف دريافت مىگردد كه خدا بر بندگان خويش پرمهر است، چرا كه اين كار تدبيرى از سوى خدا بود. 2 - و نيز اين نكته دريافت مىگردد كه هرگاه خدا بداند كه انسان با ايمان در شرايط و حالتى به گمراهى و تباهى مىافتد، از نظر حكمت و فرزانگى بر اوست كه شرايط و حالت او را دگرگون سازد تا با تغيير شرايط او را از سقوط مصون دارد. روشن است كه اين در مورد فرد و جامعه با ايمان و شايستهكردارى است كه از تباهى و شرارت بيزار باشد. لا دو پرسش و پاسخ آنها لا 1 - اگر آگاهى و دانشى بسان دانش «خضر» براى غير پيامبران پديد آمد، آيا مىتوانند كارى بسان كار او انجام دهند و فردى را كه آيندهاش تيره و تار است بكشند؟ پاسخ اگر چنين دانشى تخلفناپذير و چنين آگاهى دقيق و خدشهناپذيرى براى ما نيز پديد آيد، در آن صورت مىتوانيم به آن گونه كارها دست بزنيم؛ امّا نبايد فراموش كرد كه چنين دانش و آگاهى ويژه پيامبران و امامان معصوم است و ديگران از آن بىبهرهاند. به همين دليل هم اين كارها بر ديگران روا نيست. 2 - پرسش دوم اين است كه: خدا مىتوانست خود آن نوجوان را به مرگ طبيعى از دنيا ببرد و «خضر» را به اين كار وادار نسازد تا مورد سرزنش و چون و چرا قرار گيرد و پيامبرى چون موسى نيز نتواند در برابر كار او شكيبايى ورزد، پس چرا اين كار را به «خضر» واگذار فرمود؟ پاسخ 1 - آفريدگار هستى مىدانست كه ماندگار بودن پدر و مادر آن نوجوان بر ايمان و تقوا، تنها در گرو از ميان برداشته شدن آن نوجوان بود؛ از اين رو اين تدبير را به «خضر» واگذار كرد. 2 - افزون بر اين هنگامى كه ماندن آن نوجوان مايه تباهى است، و آفريدگارش نيز مىتواند او را از راه مرگ طبيعى يا به كارى كه انجام شد، از ميان بردارد، و در برابر درد و رنجى كه از راه دوّم به او مىرسد، چندين و چند برابر پاداشش بدهد و درد و رنج او را جبران كند، چرا اين كار درست نباشد؟ با اين بيان، كشته شدن او، هم باعث مصون ماندن خود و پدر و مادرش از تباهى و تبهكارى و سقوط در طغيان و كفر مىگردد، و هم به خاطر تحمل درد و رنج كشته شدن پاداشى بزرگ در پى دارد؛ پاداش بزرگ و ماندگارى كه به جان خريدن اين درد و رنج در برابر آن بسى ناچيز است. 3 - امّا راز برپا ساختن آن ديوار و سرانجام به بيان راز سومين كار خويش پرداخت و گفت: وَ اَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِى الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما امّا راز تعمير و استوار ساختن آن ديوارى كه در حال فروريختن بود، اين است كه: آن ديوار از آن دو كودك پدر از دست داده مىباشد و در زير آن گنجينهاى پربها نهان است و بايد مصون بماند... منظور از واژه «كنز» گنج مىباشد كه به انبوهى از طلا و نقره و زر و سيمِ نهان شده گفته مىشود. آن گنج چه بود؟ 1 - گروهى از جمله «سعيد بن جبير»، «مجاهد» و «ابن عباس» برآنند كه در اين گنجينه نوشتهها و صحيفههايى از علوم مدفون شده بود كه بسيار ارزنده و پربها بود. 2 - امّا «قتاده» و «عكرمه» بر اين باورند كه طلا و نقره انباشته شده بود. از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله در اين مورد روايتى آوردهاند كه ديدگاه دوّم را تأييد مىكند. 3 - و «ابن عباس» و «حسن» آوردهاند كه در زير آن ديوار و در آن «گنج» لوحى زرين بود كه در آن، اين گونه نوشته شده بود: عجباً لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن؟ عجباً لمن ايقن بالرّزق كيف يتعب؟ عجباً لمن ايقن بالموت كيف يفرح؟ عجباً لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل؟ عجباً لمن راى الدّنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئنّ اليها؟ لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه صلى الله عليه وآله.(145) شگفتا از كسى كه به اندازهگيرى و «قضا و قدر» به مفهوم واقعى آن ايمان دارد، آنگاه چگونه در زندگى اندوهگين مىگردد؟ و شگفت از كسى كه به روزىرسانى خدا و رزق او ايمان دارد، آنگاه چگونه خود را بيهوده به رنج مىافكند؟ شگفت از كسى كه مرگ را باور دارد، و آنگاه چگونه شادمان مىشود؟ شگفت از كسى كه به حسابرسى خدا يقين مىآورد، و آنگاه چگونه غفلت مىورزد؟ و شگفت از آن كه، فراز و نشيبها و دگرگونىهاى دنيا با مردم دنيا را مىنگرد و آنگاه چگونه به آن دل مىبندد و به آن آرامش مىيابد؟ راستى كه خدايى، جز يكتا آفريدگار هستى نيست؛ و محمد صلى الله عليه وآله پيامبر برگزيده و بنده محبوب خداست. اين بيان با اندك تفاوت از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است. گفتنى است كه اين ديدگاه در بردارنده دو ديدگاه ديگر نيز مىباشد، چرا كه به روشنى بيانگر آن است كه در زير آن ديوار «لوحى» از زرِ پربها نهفته بود؛ و بر روى آن، اندرزهايى انسانساز و حكيمانه براى همگان نگارش يافته بود؛ از اين رو آن گنجينه، هم زر و سيم داشت و هم علم و دانش، هم گنج مادى و اقتصادى بود و هم معنوى و اخلاقى. وَ كانَ اَبُوهُما صالِحاً «ابن عباس» مىگويد: خداى فرزانه و پرمهر دليل حفظ گنجينه را شايستهكردارى پدر آن دو كودك يتيم عنوان مىدارد، و از شايستگى كودكان چيزى نمىگويد. و از ششمين امام نور آوردهاند كه ميان اين دو كودك و آن پدر شايستهكردار هفت طبقه فاصله بود. پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرمود: انّ اللّه ليعلم بصلاح الرّجل المؤمن ولده و ولد ولده و اهل دويرته و دويرات حوله فلا يزالون فى حفظ اللّه لكرامته على اللّه.(146) خدا به خاطر شايستهكردارى و درستكارى انسان با ايمان، كار فرزند و فرزندزاده و خاندان و نزديكان و همسايگان و خانههاى پيرامون او را بسامان مىآورد، و به خاطر گرامى بودن او در بارگاه خدا، همه آنان در پرتو قدرت بىكران خدا در امن و امان خواهند بود. فَاَرادَ رَبُّكَ اَنْ يَبْلُغا اَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهَما پس پروردگارت بر آن بود كه آنان به مرحله رشد و آگاهى برسند و بتوانند نيك و بد را باز شناسند و دارايى خويشتن را حراست كنند و آنگاه كه به اين مرحله بال گشودند و رسيدند، گنج خود را استخراج نمايند و از آن بهرهور گردند. رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ و اين بركت و نعمت و رحمتى از سوى پروردگارت بر آنان بود. با اين بيان، «خضر» به «موسى» يادآورى مىكند كه آنچه در مورد ديوار انجام داده است به خاطر مهر و لطف خدا بر آن دو كودك يتيم و به پاداش شايستهكردارى پدرشان بوده است. وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ اَمْرى و من اين كار را بر اساس رأى و نظر خويش انجام ندادم، بلكه اين كار و ديگر كارهايى كه براى تو شگفتانگيز مىنمود، همه به فرمان خدا بود. «ابن عباس» مىگويد: منظور اين است كه، اين مطلب به خواست خدا و از جانب او براى من روشن شد و من به خواست او اين كار را انجام دادم. ذلِكَ تَأويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً. و اين راز كارهايى بود كه ديدن آنها براى تو دشوار بود و در مورد آنها با من به چون و چرا پرداخته بودى و شكيبايى از كف مىدادى. آيا «خضر» زنده است؟ در اين مورد دو نظر آمده است: 1 - به باور پارهاى از جمله «ابو على جبايى»، او جهان را به درود گفته و نمىتواند زنده باشد؛ چرا كه اگر زنده بود، هم مردم او را مىشناختند، و هم از اقامتگاه و جايگاه زندگىاش آگاه مىشدند؛ و چون نه او را مىشناسند و نه از اقامتگاهش آگاهى دارند، در مىيابيم كه جهان را به درود گفته است. افزون بر اين نكته، مىدانيم كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله آخرين پيامبر خداست و پس از او پيامبرى نخواهد بود؛ بر اين اساس «خضر» نمىتواند پس از رحلت آن حضرت زنده باشد. 2 - امّا به باور ما اين گفتار و اين ديدگاه درست به نظر نمىرسد؛ چرا كه اگر خداى توانا بخواهد و اراده كند او را زنده نگاه مىدارد و عمرى به بلنداى آفتاب به او ارزانى مىدارد، به ويژه كه همه پيروان اديان آسمانى بر اين عقيدهاند كه بسيارى از كارهاى پيامبران فراتر از كارهاى طبيعى و عادى است. افزون بر آن، چه مانعى دارد كه آن حضرت در ميان جامعهها و مردم باشد و او را بنگرند و ببينند، امّا به خواست خدا او را نشناسند؟ و اين مطلب نيز كه رسالت و نبوّت پيامبر ما آخرين دعوت و شريعت است، مطلبى است درست، امّا روشن است كه رسالت «خضر» پيش از دعوت و رسالت پيامبر اسلام است؛ و اگر او شريعت و راه و رسم خاصّى نيز داشته است، به وسيله شريعت پيامبر گرامى عمرش به پايان رسيده است. به هر حال ديدگاه «جبايى» درست به نظر نمىرسد، و زنده بودن او هيچ گونه ناسازگارى با رسالت آخرين پيامبر خدا و راه و رسم جاودانه او ندارد. پرتوى از آيات نكات آموزنده اين داستان شگفتانگيز آيات بيست و سهگانهاى كه داستان شگفتانگيز و درسآموز «موسى» آن پيامبر خدا، و «خضر» آن آموزگار بزرگ را به تابلو قرآن مىبرد، افزون بر آنچه آمد، نكات و درسهاى انسانساز ديگرى دارد كه به پارهاى از آنها اشاره مىرود: 1 - درس پايدارى در راه هدفهاى والا اين نخستين درس انسانساز اين داستان شگفتانگيز است كه موسى به جوان همراه خويش روشنگرى مىكندكه من دستبردار نخواهم بود تا به هدف و به نقطه برخورد اين دو دريا، كه وعدهگاه ما مىباشد برسم، گرچه اين كار، سالهايى طولانى تلاش و تحرّك بخواهد. لا ابرح حتّى ابلغ... 2 - با جوانان و جوانمردان جوانى و جوانمردى سمبل اقتدار و شكوه، شور و حركت، پايدارى و پايمردى، صفا و پاكدلى، جمال و كمال، آراستگى و زيبايى، دگردوستى و فداكارى، وحقجويى و حسپذيرى و ديگر ارزشهاى والاست... و اين داستان شگفتانگيز اين درس را مىدهد كه ما در مسير زندگى، چنين همراهان و همكاران و همفكران و همنشينانى را براى خود بخواهيم و بجوييم...و اذ قال موسى لفيته... 3 - هشدار از آفت غفلت و فراموشكارى آفت غفلتزدگى و فراموشكارى، بر باد دهنده فرصتها و نابود كننده امكانات و بر باد دهنده عمرها و سرمايههاى گرانبهاست؛ و اگر اين آفت، تا غفلت از خدا و آخرت و حساب و كتاب و پاداش و كيفر نيز سرايت كند كه فاجعه بزرگتر مىشود. و درس ديگر اين داستان، اين است كه از آفت غفلتزدگى هشدار مىدهد، و آن را از وسوسهها و دامها و نقشههاى شيطان عنوان مىسازد. و ما انسانيه الاّ الشّيطان .... 4 - حقجويى و حقپويى قرآن انسان را به حقجويى برمىانگيزد و به حقپذيرى فرمان مىدهد و به حقشناسى و حقپرستى رهنمون مىگردد، و از او مىخواهد كه در پرتو توبه و تفكّر و انديشيدن و انديشاندن حق را بيابد و ناحق را در همه چهرهها مردود شمارد. و اين، درس ديگر اين داستان است. ذلك ما كنا نبغ فارتدّا على آثارهما قصصاً 5 - جوينده سرانجام يابنده است از آيات مورد بحث، اين درس سازنده نيز دريافت مىگردد كه هر جوينده راه نيكبختى و هر آموزگار كمال، سرانجام در پرتو تلاش و كوشش يابنده آن است؛ درست همانگونه كه موسى و جوان همراهش سرانجام آن آموزگار بزرگى را كه گمشده خود مىدانستند يافتند. فوجدا عبداً من عبادنا... 6 - در راه دانش و كمال بايد هر رنجى را به جان خريد قرآن كتاب دانش و بينش است و در كران تا كران آيات خويش به فراگرفتن دانش و بينش سفارش مىكند، و اين داستان اين درس را مىدهد كه بايد براى يافتن آموزگارى شايسته كه به راستى بنده خدا باشد و با بيان و گفتارش دل را زنده كند، هر رنجى را به جان خريد... فوجدا عبداً من عبادنا... 7 - علم براى عمل است و نه.... از درسهاى بسيار ظريف اين داستان اين است كه به خوبى روشنگرى مىكند كه دانش وبينش براى عمل شايسته و رفتار عادلانه و انسانى است، نه براى مناظره و سخنورى و پرگويى و يا ابزار قدرت و سلطه ساختن اين نعمت گران خدا. قال له موسى... و پيشواى گران قدر توحيد در بيانى درسآموز مىفرمايد: خلق اربعة لاربعة: العلم للعمل لا للمجادلة، و المال للانفاق لا للامساك، و العبد للتعبّد لا للتنعّم، و الدّنيا للعبرة لا للعمارة.(147) چهار نعمت گران خدا هستند كه براى چهار هدف آفريده شدهاند: نعمت دانش براى عمل آفريده شده است و نه براى بحث و ستيزهگرى، و نعمت ثروت براى انفاق، نه تنگنظرى و روى هم انباشتن؛ و انسان براى يكتاپرستى، و نه لذتجويى و بىبندبارى و گناه، و دنيا براى عبرت آموزى و نه براى ساختن و آراستن ظاهرى و بدون آراستگى اخلاقى و حقوقى و اجتماعى و انسانى و معنوى. 8 - پرهيز از شتاب در داورى شتاب در كارها، و شتابزدگى، شيوهاى ناپسند است، به ويژه در كارهاى بزرگى كه با آبرو و حيثيت، جان و مال، حقوق و آزادى، كرامت و موجوديت، سرنوشت و آينده ديگران و يا خود انسان پيوند دارد. امير مؤمنان عليه السلام در برشمردن ويژگىهاى داوران و حاكمان زيبنده، پرهيز از داورى شتابآلود، و پايدارى و شكيبايى براى دريافت حقيقت را مورد تأكيد قرار مىدهد، و بهترين داوران را شكيباترين آنها در راه كشف حقيقت معرفى مىكند؛ ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيّتك فى نفسك... و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه ... و اصبرهم على تكشف الامور.(148) و از درسهاى بزرگ اين داستان همين اصل حياتى و انسانى است كه بايد تا روشن شدن راز كارها شكيبا بود و از داورى شتابزده پروا كرد.
77 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
78 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
79 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
80 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
81 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
82 - مراجعه شود به تفسیر سوره کهف ، آیه :76
83 - - و از تو [اى پيامبر] درباره «ذوالقرنين» مىپرسند؛ [در پاسخ آنان ]بگو: به زودى خبرى از او براى شما خواهم خواند [و شما را در مورد او آگاه خواهم ساخت]. 84 - ما در زمين به او توانايى [و امكانات] ارزانى داشتيم، و از همه چيزى وسيلهاى به او بخشيديم. 85 - و [او در پرتو آن قدرت و امكانات] وسيلهاى را پى گرفت [و راهى را دنبال كرد]. 86 - تا آنگاه كه به جايگاه فرو شدن خورشيد رسيد، آن را به گونهاى يافت كه [گويى ]در چشمهاى گلآلود و تيره غروب مىكند، و گروهى را نزديك آن يافت [كه كفرگرايى پيشه ساختهاند، به او] گفتيم: اى «ذوالقرنين»! [تو آزاد هستى، از اين رو] يا آنان را كيفر خواهى كرد [و] يا در ميانشان [شيوه شايسته و] نيكويى [در ]پيش خواهى گرفت. 87 - [ذوالقرنين] گفت: امّا هر كس ستم كند او را عذاب خواهم كرد، آنگاه به سوى پروردگارش بازگردانيده مىشود و [خدا] او را به عذابى ناشناخته عذاب خواهد نمود. 88 - و امّا هر كس ايمان بياورد و كارى شايسته انجام دهد، نيكوترين [و پرشكوهترين پاداش] را به عنوان سزا خواهد داشت، و ما در فرمان خود [بر او سخت نمىگيريم و سخن] آسانى به او خواهيم گفت. 89 - آنگاه وسيلهاى [ديگر] را پىگرفت [و راهى جديد را دنبال نمود]. 90 - تا آنگاه كه به جايگاه برآمدنِ خورشيد رسيد، آن را [به گونهاى ]يافت كه بر گروهى طلوع مىكند كه پوششى جز آن برايشان قرار نداده بوديم. 91 - [آرى داستان ذوالقرنين] اين گونه [پيش مى] رفت، و براستى ما به آگاهى از آنچه نزد او بود، دانشى فراگير داشتيم. 92 - پس وسيلهاى [ديگر] را پىگرفت [و راهى جديد را دنبال كرد...] نگرشى بر واژهها «قرن»: شاخ گوسفند و ديگر حيوانات. «ذكر»: به خاطر داشتن و يا به زبان آوردن. «حمئة»: گل سياه يا لجن بدبو. «نكر»: از ماده «منكر» به مفهوم ناشناخته است كه در آيه شريفه منظور عذابى سخت و هراسانگيز است. تفسير سرگذشت شگفتانگيز «ذوالقرنين» در اين آيات، قرآن شريف به داستان درسآموز و شگفتانگيز ديگرى پرداخته و در نخستين آيه مورد بحث مىفرمايد: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِى الْقَرْنَيْنِ و از تو اى پيامبر، در باره «ذوالقرنين» مىپرسند. در مورد «ذوالقرنين» ديدگاهها متفاوت است. 1 - به باور گروهى، از جمله «مجاهد» و «عبدالله بن عمر»، نامبرده پيامبرى از پيامبران خدا بود كه جهان به دست او فتح شد و او همه كشورها را زير پا نهاد. 2 - امّا به باور برخى او پادشاهى دادگر و شايسته كردار بود. 3 - از امير مؤمنان عليه السلام آوردهاند كه در مورد «ذوالقرنين» فرمود: او بنده شايستهكردارى بود كه محبوب خدا و دوستدار خدا بود و مردم را به پرواپيشگى و درستكارى راه مىنمود. مردم بدانديش شمشيرى بر بخشى از سر او فرود آوردند و او براى مدتى از ميان مردم ناپديد گرديد. پس از مدّتى بازگشت دگرباره دعوت خويش را به سوى توحيد و تقوا آغاز كرد. تبهكاران شمشير ديگرى به قسمت ديگر سرش زدند؛ و به همين جهت «ذوالقرنين» ناميده شد. و آنگاه افزود: در ميان شما نيز همانند او هست.(149) چرا «ذوالقرنين»؟ در اين مورد كه چرا او را «ذوالقرنين» ناميدهاند ديدگاهها متفاوت است: 1 - به باور «حسن» بدان دليل او را به اين نام مىخواندند، كه دو گيسو داشت و موهاى خود را بر دو بخش مرتب مىكرد. 2 - و به باور «ابن عبيد» بدان دليل كه در دو طرف سرش برآمدگى خاصى بسان دو شاخك بود كه آنها را زير كلاه نهان مىداشت. 3 - «زهرى» و «زجاج» برآنند كه، بدان جهت او را به اين نام مىخواندند كه فرمانروايى او شرق و غرب جهان را فرا گرفت. 4 - و «وهب» مىگويد: بدان سبب به اين نام خوانده شد كه در عالم رؤيا به گونهاى به خورشيد نزديك گرديد كه دو شاخ شرقى و غربى آن را فراگرفت؛ و هنگامى كه داستان خواب خود را براى ياران خود بازگفت، او را «ذوالقرنين» يا كسى كه شرق و غرب گيتى را گرفته است ناميدند. به باور پارهاى از تاريخنگاران، او به مدت دو قرن زندگى كرد، و از سوى پدر و مادر اصيل و بزرگ و ريشهدار بود. و به باور «معاذ» او همان «اسكندر رومى» است كه «اسكندريه» را بنياد كرد. به هرحال در ادامه آيه شريفه مىفرمايد: قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً. هان اى پيامبر! بگو: به زودى فشردهاى از داستان او را براى شما بازخواهم گفت. آنگاه به ترسيم سرگذشت او پرداخته و مىفرمايد: اِنّا مَكَّنّا لَهُ فىِالْاَرْضِ ما در روى زمين به او قدرت و امكانات و حكومت و توانمندى بخشيديم، و او نيز با بهرهورى شايسته از نعمت خدا، به سازندگى و آبادانى زمين و زمان و به سامان درآوردن نا به سامانىها پرداخت. از امير مؤمنان عليه السلام آوردهاند كه در اين مورد فرمود: آفريدگار هستى «ابر» را براى او رام ساخت و او بر آن سوار گرديد؛ و افزون بر آن، همه وسايل و اسباب قدرت را به او ارزانى داشت؛ و همهجا را براى او روشن ساخت، به گونهاى كه شب و روز براى او يكسان گرديد. و اين مفهوم اقتدار و امكاناتى بود كه خدا در روى زمين به او ارزانى داشت. وَ اتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ سَبَباً. و به او دانشى ارزانى داشتيم كه در پرتو آن بتواند هر چيزى را از راه سبب آن بخواهد، و اسباب هر چيزى را در اختيارش نهاديم تا به هدف خود دست يابد. به باور پارهاى منظور اين است كه: هرآنچه را كه فرمانروايان بزرگ براى آفريدن پيروزى و سرافرازى لازم دارند، همه را در دسترس او قرار داديم. امّا به باور پارهاى ديگر منظور اين است كه، ما راه رسيدن به هرچيزى را به او نشان داديم؛ درست نظير پيام اين آيه كه مىفرمايد: لعلّى ابلغ الاسباب اسباب السّماوات...(150) و فرعون گفت: هان اى هامان! براى من آسمانخراشى بساز تا شايد به آن راهها برسم؛ يا به راههاى دستيابى به آسمانها... فَاَتْبَعَ سَبَباً و او نيز از اسباب و راههايى كه به او آموخته بوديم براى رسيدن به هدف بهره گرفت و آنها را دنبال كرد، و از آن جمله راه فرودگاه خورشيد و جايگاه غروب آن را پيش گرفت و به آنجا رفت. در چهارمين آيه مورد بحث، در ادامه سرگذشت او مىافزايد: حَتّى اِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فى عَيْنٍ حَمِئَةٍ او در اين سير علمى و اكتشافىاش به جايى رسيد كه پايان آبادىها و آبادانىها بود، و پس از آن جاى آبادى به چشم نمىخورد. با اين بيان منظور از غروبگاه خورشيد، پايان آبادى و آبادانىهاى روى زمين است، و نه جايگاه غروب خورشيد؛ چرا كه كسى به آنجا نمىرسد. هنگامى كه به آنجا رسيد، چنين احساس كرد كه گويى خورشيد در چشمهاى گلآلود و تيرهرنگ فرو مىرود؛ و اين در حالى بود كه خورشيد در حقيقت در پشت آن چيزى كه احساس مىكرد نهان مىشد و نه در چشمهاى فرو مىرفت؛ چرا كه خورشيد در آب غروب نمىكند و در آن فرو نمىرود، بلكه آن مشعل فروزان در آسمان است، و انسان هنگامى كه در كنار دريا و يا در روى امواج آبها باشد چنين مىپندارد كه خورشيد در درون آبها غروب مىكند، و زمانى كه در خشكى باشد اين احساس به او دست مىدهد كه خورشيد در خاك غروب مىنمايد، درحالى كه هيچ يك از اين دو احساس حقيقت ندارد. منظور از «عين حمئة»، چشمهاى گلآلود و سياهرنگ است؛ و اگر «عين حاميه» خوانده شود به مفهوم چشمهاى از آب گرم مىباشد. «كعب» در مورد اين داستان مىگويد: در تورات ديدهام كه مىگويد: در آنجا احساس كرد كه خورشيد در آب و گل مىنشست. وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوماً و در آنجا به گروهى از انسانها برخورد، و مردمى را يافت كه بر سر آن چشمه بودند. قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ اِمّا اَنْ تُعَذِّبَ وَ اَمّا اَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً. به او گفتيم: هان اى «ذوالقرنين» تو در مورد آنان آزاد هستى، مىخواهى آنان را كيفر كن و يا راه و روشى نيكو در ميانشان قرار ده و آنان را تربيت نما. از اين فراز اين نكته دريافت مىگردد كه آن مردم، كفرگرا و بيدادپيشه بودند، چرا كه خدا به او فرمان داد كه آنان را به كيفر كارشان كيفر كند و نابود سازد، و يا به بند اسارت كشد و آنان را بر اساس ادب و اخلاق انسانى تربيت نمايد و عدالت و آزادى و ارزشهاى الهى را در ميانشان رواج بخشد. آيا او پيامبر بود؟ و در اين مورد پاسخها يكسان نيست. كسانى كه «ذوالقرنين» را پيامبر مىدانند، به همين آيه استدلال مىكنند و بر آنند كه خدا به او اختيار داد كه آنان را به كيفر كفر و بيدادشان بكشد و يا ببخشايد و تربيت كند؛ و روشن است كه دريافت خواست خدا و فرمان ا و از راه وحى و رسالت ممكن است و آن هم ويژه پيامبران خداست. «كعبى» بر آن است كه خدا به او الهام فرمود. «ابن انبارى» مىگويد: ممكن است او پيامبر خدا باشد و خدا به او وحى نمايد، و يا انسان شايستهكردارى باشد و به او الهام گردد؛ درست همانگونه كه به مام پرفضيلت موسى الهام گرديد: و اوحينا الى ام موسى...(151) و ما به مادر موسى الهام نموديم كه... و «قتاده» مىگويد: سياست و تدبير «ذوالقرنين» هماهنگ با خواست خدا و فرمان او بود. و او پس از دريافت پيام خدا گفت: قالَ اَمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ امّا آن كسانى را كه به خود و ديگران ستم روا داشتهاند، آنان را كيفر خواهيم نمود. «ابن عباس» مىگويد: منظور اين است كه هر كس شرك ورزد و راه بيداد در پيش گيرد، او را خواهيم كشت، مگر اينكه روى توبه به بارگاه خدا بياورد و توبه نمايد و راه و روشى عادلانه و انسانى در پيش گيرد. ثُمَّ يُرَدُّ اِلى رَبِّه فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً. آنگاه به سوى پروردگارش بازگردانيده مىشود و خدا نيز او را به عذابى سخت و ناشناخته كيفر خواهد كرد كه از عذاب و كيفر اين جهان سختتر است. و امّا آن كسى كه ايمان به خدا و پيام آسمانى و پيامبرانش بياورد و كارى شايسته انجام دهد، نيكوترين و پرشكوهترين پاداش را دريافت خواهد داشت. وَ امّا مَنْ امَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى آرى، براى چنين مردمى، شايستهترين پاداشها خواهد بود. وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ اَمْرِنا يُسْراً. و با او به نيكى و نرمى سخن خواهيم گفت، و دستورهاى آسانى به او خواهيم داد، و او را به خاطر گذشته مورد بازخواست قرار نخواهيم داد. در ادامه سخن در اين مورد مىفرمايد: ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً. ذوالقرنين سفر خود به غرب را پايان داد و آنگاه در راه ديگرى گام سپرد تا به مشرق بازگردد. و بدينسان راهى جديد در پيش گرفت و از اسباب و وسايل ديگرى كه در اختيار داشت در راهى ديگر بهره گرفت. حَتّى اِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً. و همچنان به راه خويش ادامه داد تا در خاور زمين به آخرين نقطه آبادى و آبادانى رسيد؛ به جايى كه ديگر كوه و درخت و ساختمانى برروى زمين نبود. در آنجا به مردمى برخورد نمود كه جز نور خورشيد براى آنان پوششى قرار نداده بوديم. هنگامى كه خورشيد طلوع مىكرد، به درون آبها و پناهگاهها پناه مىبردند تا از گرماى سوزان آن اندكى بياسايند و از آب و سايه آرامشبخش بهرهگيرند، و زمانى كه خورشيد غروب مىكرد از آبها و پناهگاهها بيرون مىآمدند و به كار و تلاش مىپرداختند. از حضرت باقر عليه السلام در اين مورد آوردهاند كه فرمود: آنان به صنعت خانهسازى و ساختمانسازى آشنا نبودند؛ از اينرو در برابر گرماى سوزان خورشيد به آبها و پناهگاههاى طبيعى پناه مىبردند. در ترسيم ادامه داستان در اين آيه شريفه مىافزايد: كَذلِكَ آرى، اينان نيز بسان مردمى بودند كه در مغرب زمين زندگى مىكردند. به باور پارهاى منظور اين است كه، آرى، «ذوالقرنين» همچنان كه راه ديار غرب را پيش گرفت و به آنجا رفت، پس از آن راهى ديار شرق گرديد و تا خاستگاه خورشيد پيش رفت. وَ قَدْ اَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً. و ما به خوبى مىدانيم كه چه نيرو و سلاح و سپاهى در اختيار ذوالقرنين بود. و ما به همه اين كارها و امكانات او آگاهى كامل داشتيم. به باور پارهاى منظور اين است كه: ما از كارهاى او آگاه بوديم و پيش از آنكه او بهجاى برسد و دست يابد به سرنوشت او دانا بوديم؛ درست همانگونه كه او را در كارهايش آموزش مىداديم و هماره راهنمايىاش مىنموديم. و بدينسان آفريدگار هستى كارهاى او را مىستايد و خشنودى خودش را از او و انديشه و عقيده و عملكردش اعلان مىكند. و در آخرين آيه مورد بحث مىفرمايد: ثُمَّ اَتْبَعَ سَبَباً و آنگاه از راه ديگرى به حركت درآمد و راه جديدى را در پيش گرفت تا بر منطقهاى تازه دست يابد. از اين آيه شريفه چنين دريافت مىگردد كه زمين كروى شكل است، چرا كه مىفرمايد: او از همان راهى كه آمده بود باز نگشت، بلكه از همانجا راهىِ سمت و سوى ديگرى گرديد.
ترتیل استاد سعد الغامدی صفحه : 302
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 16 - حزب 31 - سوره کهف - صفحه 302
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا
مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر مجمع البیان
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مراثی (نوحه) توسط حاج مهدی سلحشور بمناسبت محرم الحرام از سایت راسخون با عنوان شب سوم محرم 94 - سلام بابای خوبم - سنگین
ادعیه (دعاخوانی) توسط حاج رضا بکایی بمناسبت رمضان المبارک درباره دعای افتتاح از سایت شهید آوینی با عنوان دعای افتتاح
سخنرانی توسط مرحوم کافی درباره دین از سایت راسخون با عنوان اصحاب کهف
تلاوت توسط استاد ماهر المعیقلی از سایت الکعبه با عنوان الربع الرابع من الحزب السادس والثلاثون
اذان از سایت تبیان با عنوان نوای ملکوتی اذان/ استاد جلیل کربلایی
مناجات بمناسبت رمضان المبارک درباره دعای مشلول از سایت شهید آوینی با عنوان دعای مشلول
مدایح (به شادی ) توسط حاج مهدی سلحشور بمناسبت ربیع الثانی درباره امام عسگری علیه السلام از سایت راسخون با عنوان حاج مهدی سلحشور - میلاد امام حسن عسکری (ع) سال 95 - ذکر ومدح مولاامیرالمومنین علی ع(شور)
ترتیل توسط شیخ طارق عبدالغنی دعوب درباره 110 - نصر از سایت mp3quran.net با عنوان قرآن کریم سوره نصر - حفص از عاصم
درس حوزوی توسط آیت الله العظمی مظاهری درباره دین از سایت راسخون با عنوان اشتراط ربح بیشتر برای احد شریکین
ندبه انتظار توسط حاج منصور ارضی بمناسبت شعبان المعظم درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سایت شهید آوینی با عنوان ز دست خود سیه پرونده دارم
کلیپ سخنان توسط حجت الاسلام و المسلمین پناهیان درباره دین از سایت راسخون با عنوان ارزش پدر بودن
کتاب صوتی توسط امام خمینی (ره) از سایت راسخون با عنوان کتاب صوتی چهل حدیث امام خمینی ره - حدیث شماره 03
در باره ما
|
تماس با ما
|
نظرخواهی
خدمات تلفن همراه
مر
ا
جعه: 93,293,946