خدمات تلفن همراه
قرآن تبيان- جزء 3 - حزب 5 - سوره بقره - صفحه 42
نرم افزارهای رایگان تلفن همراه
بازی و سرگرمی
قرآن
مفاتیح
نهج البلاغه
صحیفه سجادیه
اوقات شرعی
مسائل شرعی
گنجینه معنوی
آشپزی
مناسبت ها
الحان قرآن
صحیفه نور امام خمینی ره
پنل عضویت
تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِّنْهُم مَّن کَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَآتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَلَکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَّنْ آمَنَ وَمِنْهُم مَّن کَفَرَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ
253 - ترجمه
253. بعضى از آن پيامبران را بر برخى [ ديگر ]برترى داديم [گرچه همه پيامرسان ما بودند]. از آنان كسى بود كه خدا با وى سخن گفت و برخى را تا درجاتى بالا برد. و به عيسى پسر مريم دليلهاى روشن [و روشنگر ]ارزانى داشتيم و او را با روحالقدس نيرومند ساختيم. و اگر خدا مىخواست، كسانى كه پس از اينان بودند، [آنهم ]پس از اينكه دليلهاى روشن برايشان آمده بود، با يكديگر پيكار نمىكردند؛ ولى آنان با هم به اختلاف پرداختند؛ پس، برخى از آنان ايمان آوردند و پارهاى كفر ورزيدند. [آرى؛ ]و اگر خدا مىخواست، با هم كارزار نمىكردند؛ ولى خدا آنچه بخواهد، [همان را ]انجام مىدهد.
254. هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از آنچه به شما روزى دادهايم، انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى باشد، نه دوستى و نه شفاعتى. و كفرگرايان، همان ستمكارانند!
255. خداى يكتاست كه هيچ خدايى جز او نيست؛ زنده [و زندگىبخش ]و برپادارنده است؛ نه خوابى سبك او را فرا مىگيرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و زمين است، تنها از آنِ اوست. كيست آن كه جز به خواست او، در بارگاهش شفاعت كند؟! آنچه را [جهانيان] پيش رو دارند و آنچه را پشتسر نهادهاند، [همه را ]مىداند؛ و به چيزى از دانش [بيكرانه ]او، جز آنچه خود خواسته است، دست نمىيابند. قلمرو فرمانروايى او، آسمانها و زمين را فرا گرفته است؛ و نگاهداشت [و تدبير امور آنها]، او را خسته نمىسازد. و او بلندمرتبه و بزرگ است.
256. در [پذيرش اين ]دين [و دينباورى و ديندارى] ، هيچگونه [اجبار و] اكراهى نيست؛ [چرا كه راه ]رشد، از بيراهه نمايان شده است. پس، هر كه به طاغوت [يا هر بت و گردنكش و ابليسى ]كفر بورزد و به خدا ايمان آورد، براستى به چنان رشته [و دستگيره نجاتِ ]استوارى چنگ زده است كه براى آن گسستنى نيست. و خدا شنوا و داناست.
257. خدا كارساز [ و ياور ]كسانى است كه ايمان آوردهاند؛ و آنان را از تاريكيها [ى ستم و تباهى ]بهسوى نور [و روشنايى ]بيرون مىبرد. و [امّا ]كسانى كه كفر ورزيدند، كارسازانشان طاغوتها هستند [كه ]آنان را از نور بيرون [و ]بهسوى تاريكيها [و تباهيها ]مىبرند. آنان دوزخيانند و در آن ماندگار خواهند بود.
نگرشى بر واژهها
«بيع»: فروختن و تبديل كالا به بهاى آن. اين واژه دربرابر «شراء» يعنى «خريدن و تبديل بها به كالا» است.
«خلّه»: دوستى صاف و پاك و خالص.
«حىّ»: زنده.
«قيّوم»: پاينده، برپادارنده، نگاهدارنده.
«سنة»: خواب سبك.
«نوم»: خواب عادى.
«وسع»: فراگرفته، دربرگرفته و توانايى آن را بخوبى داراست.
«كرسى»: هر پايه و اساس و شالوده استوارى كه بر آن اعتماد شود.
«لايؤُدُه»: او را به رنج و فرسودگى و خستگى نمىافكند.
«علىّ»: والا و بلندمرتبه.
«عظيم»: بزرگ و شكوهمند.
«رشد»: رهيابى و هدايتشدن به راه راست. اين واژه، در برابر «غىّ»، مىباشد كه بهمعناى «انحراف و گمراهى» است.
«طاغوت»: طغيانگر؛ و بهمعناى «طغيانگرى» هم بكار رفته است. اين واژه، از طغيان برگرفته شده؛ و مفرد و جمع آن يكسان است؛ گرچه بصورت «طواغيت» نيز جمع بسته شده است.
«عروه»: ريسمان و وسيلهاى كه به كمك آن، ارتباط و پيوند ممكن مىشود.
«وثقى»: مؤنّث «اوثق» است؛ بهمعناى استوارتر.
«انفصام»: جدايى، بريدن، بريدهشدن.
«ولىّ»: دوست، نزديك، كسى كه به فرد يا كارى سزاوارتر و نزديكتر از ديگران است. واژه «والى» بهمفهوم «حاكم» نيز از اين باب است؛ چرا كه او امور جامعه را تدبير مىكند. و اگر به صاحب بنده و برده، و نيز به خود برده، «مولى» گفته شده، بدان دليل است كه هر يك به وظيفه خويش دربرابر ديگرى ملزم است و كارى را كه به عهدهاش نهاده شده است، براى طرف مقابل انجام مىدهد. و نيز «استيلاىِ بر چيزى» نيز از همين باب است.
شأن نزول
در شأن نزول چهارمين آيه مورد بحث دو روايت آوردهاند:
1. بباور برخى اين آيه شريفه درمورد مردى از مسلمانان كه از انصار بود، فرود آمد، چرا كه او بردهاى سياهپوست داشت و او را براى پذيرش دين و آيين زير فشار مىنهاد. از همين رو، اين آيه شريفه نازل شد و اين شيوه ضدّانسانى را مردود اعلان كرد.
2. امّا برخى ديگر برآنند كه اين آيه شريفه درمورد مردى از انصار بهنام «ابوحصين» فرود آمد. او دو پسر داشت كه كارشان تجارت و دادوستد بود. اين دو پسر با تجّار شام كه به مدينه رفتوآمد داشتند، آشنا شدند و به دعوت و وسوسه آنان توحيدگرايى را رها كردند و به كيش سهگانهپرستى روى آوردند؛ و مدينه را ترك كردند و به شام رفتند. ماجراى اين دو، بر پدرشان گران آمد؛ از اين رو، بهحضور پيامر گرامى(ص) شرفياب شد و ضمن بيان رويداد، از آن حضرت خواست تا او را يارى كند و تدبيرى بينديشد كه هر طور شده، آنان به راه و رسم خويش بازگردند. و اينجا بود كه اين آيه شريفه فرود آمد.
پيامبر(ص) هيچكس را بهسوى آن دو گسيل نداشت و براى بازگشتشان به دين و آيين توحيدى، اقدامى صورت نداد. پس، آن مرد ناراحت شد؛ و آنجا بود كه آيه مباركه ديگرى نازل شد كه:
«فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ...»(1)
نه؛ سوگند به پروردگارت كه ايمان نياورند، مگر آنكه در نزاعى كه ميان آنهاست، تو را داور قرار دهند...
تفسير برترى برخى از پيامبران بر برخى ديگر.
در آيات گذشته، قرآن شريف داستان آموزندهاى را طرح كرد كه دو قهرمان اصلى آن پيامبر و برگزيده خدا بودند. و اينك در اين آيه شريفه مىفرمايد كه بعضى از آن پيامبران بزرگ و پيش از آنان را بر برخى ديگر برترى داديم؛ گرچه همه آنها پيامرسان ما بودند.
«تلكالرّسل فضّلنا بعضهم على بعض ٍ»
خداى يكتا، دلايل اين برترى را اينگونه بيان مىفرمايد:
1. كسى به نادرستى نينديشد كه پيامبران همانگونه كه در اصل رسالت با هم برابر بودند، در همه ابعاد و جنبهها نيز با هم يكسانند.
2. پيامبر اسلام(ص) برترين پيامبران است؛ و برترى او بر همه، بسان برترى بعضى از آنان بر برخى ديگر است.
3. امتياز و برترى، درگرو اداى شايسته و بايسته وظايف و بدوش كشيدن بار مسئوليت است.
امتيازها و برتريهاى پيامبران بر يكديگر، ممكن است اينگونه باشد:
1. دريافت بىواسطه وحى، همانند موسى(ع)؛
2. رسالت جهانشمول و همهجانبه بر جنّيان و آدميان؛
3. برترى مرتبط با سراى آخرت و رنج و تلاشى كه هر كدام درراه پيامرسانى و هدايت مردم بهجان خريدهاند.
4. برترى ازحيث مقرّرات و قوانينى كه بعضى از آنان، خود ازسوى خدا آوردهاند؛ و برخى ديگر همان اصول پيامبر پيشين را براى مردم بيان كردهاند.
در تفسير واژه «فضّلنا» بايد گفت كه امتيازدهى و برترىبخشيدن پارهاى از انسانها بر ديگران، گاه ازجهت مصلحت است و گاه بطور ابتدايى و با خواست و تمايل خود فرد. واژه «فضيلت»، هماره در صورت نخست بكار مىرود؛ و برترىبخشيدن بعضى از پيامبران بر برخى ديگر، بر اساس مصلحت و حكمت بوده است، نه از روى هواى دل و بدون حكمت و حساب. واژه «محاباة» نيز در حالت دوّم كاربرد دارد.
«منهم من كلّماللّه و رفع بعضهم درجاتٍ»
درميان اين پيامآوران، پيامبرى چون موسى هست كه خداوند بدون واسطه با او سخن گفت و پيام خويش را بطور مستقيم به او وحى فرمود؛ و برخى ديگر همچون پيامبر اسلام(ص) است كه به او شكوه و رفعت مقام و موقعيتى وصفناپذير بخشيد و قرآن شريف، اين كتاب گرانقدر را - كه به هيچ يك از پيامبران، كتابى به جامعيت و شكوه آن نداد به آن حضرت ارزانى داشت؛ و آن را معجزه جاويد و سند هميشگى راستى و درستى رسالتش قرار داد. او را آخرين و برترين برگزيده بارگاه خود اعلام فرمود و بر اساس حكمت و مصلحت خويش چنين مقرّر داشت كه آن حضرت را - كه شريفترين و پرفضليتترين سفيران اوست - پس از همه آنان فرمان بعثت دهد و كاملترين برنامه آسمان به زمين و خدا به انسان از بوسيله او براى بشريت بفرستد.
«و آتينا عيسىبن مريمالبيّنات و ايّدناه بروحالقدس»
به عيسى پسر مريم، دليلهاى روشن و روشنگرى ارزانى داشتيم و او را با روحالقدس نيرومند ساختيم
از دليلها و معجزههاى حضرت عيسى كه خداوند به او اعطا فرمود، عبارتند از: شفاى نابيناى مادرزاد، بهبودى مبتلايان به بيمارى برص، زندهساختن مردگان، گزارش از آنچه مردم مىخورند و آنچه در خانههاى خويش ذخيره مىكنند، و ...
«و لو شاءاللّه مااقتتلالّذين من بعدهم من بعد ماجاءتهمالبيّنات ولكناختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر»
و اگر خدا مىخواست، كسانى كه پس از اين پيامآوران - يا بباور برخى از مفسّران، پس از موسى و عيسى و رهروان راستين راه آنان بودند - به كشمكش و كشتار دست نمىيازيدند؛ چرا كه اگر خدا مىخواست مىتوانست آنان را به ايمان و تقوا وادارد و همه را از شرك و گناه بازدارد. امّا از آنجا كه اداى شايسته و بايسته وظايف با زور و فشار مورد نظر نبود، و نيز بدان دليل كه پاداش يا كيفردادن، هنگامى درست است كه عمل از روى اختيار و آزادى انجام گيرد، نه فشار و اجبار، اينطور نخواست و چنين اراده نفرمود.
آرى؛ اگر خدا مىخواست، آنان پس از آنكه آن همه دليلهاى روشن و روشنگر برايشان آمد، با يكديگر پيكار نمىكردند؛ با اين همه، آنها به اختلاف افتادند؛ درنتيجه، بعضى از آنان درپرتو لطف خدا و توفيق او و بهرهگيرى شايسته از آزادى انديشه و اختيار، ايمان آوردند و برخى ديگر با استفاده نادرست از آن، كفر ورزيدند.
«ولو شاءاللّه مااقتتلوا ولكنّاللّه يفعل مايريد»
آرى؛ و اگر خدا مىخواست، آنان كارزار نمىكردند؛ ولى خداوند آنچه را براساس حكمت و مصلحت بخواهد و شايسته بداند، همان را انجام مىدهد.
پارهاى از مفسّران مىگويند: منظور از «ولوشاءاللّه» نخست در آيه شريفه، درمورد كفرگرايان است؛ بدين مفهوم كه: «اگر خدا مىخواست، كفرگرايان را بهگونهاى به ايمان و تقوا وامىداشت كه هرگز نتوانند راه گناه و زشتى را درپيش گيرند». و «ولو شاءاللّه» دوّم درخصوص مردم باايمان است و مىفرمايد: «اگر خدا مىخواست، به ايمانآوردگان فرمان پيكار مىداد؛ امّا او هماره آنچه را بخواهد، انجام مىدهد».
* * *
قرآن كريم پس از ترسيم سرگذشتى پندآموز از پيشينيان و روشنساختن رسالت پيامبر گرامى(ص) و برترىدادن او بر ديگر پيامآوران، اينك مردم را به فرمانبردارى فرا مىخواند و مىفرمايد:
«ياايّهاالّذين آمنوا انفقوا ممّا رزقناكم»
هان اى كسانى كه به خدا و به وحى و رسالت محمّد(ص) ايمان آوردهايد! از آنچه براى شما روزى ساختهايم، انفاق كنيد
برخى از مفسّران برآنند كه منظورِ آيه مباركه، دعوت به پرداخت زكات و حقوق واجب مالى است، نه انفاق اخلاقى؛ چرا كه با هشدار همراه است و بر وجوب و لزوم دلالت دارد. امّا گروهى ازجمله «ابن عبّاس» گفتهاند: فرمان آيه شريفه، عمومى است؛ يعنى هم انفاق حقوقى و واجب و هم انفاق اخلاقى را شامل مىشود؛ زيرا در دستور مندرج در آن، نه قيدى وجود دارد و نه هشدارى، كه قرينهاى براى انفاق حقوقى همانند زكات باشد و آنچه در فراز پايانى آيه آمده است، تنها نشانگر عظمت روز رستاخيز و هراس و مشكلات آن است.
«من قبل اَن يأتى يومٌ لابيعٌ فيه و لاخلّةٌ ولا شفاعةٌ»
پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه دادوستد و تجارتى باشد و نه دوستى و شفاعتى، چرا كه در آن روز گناهكاران آنچنان دشمن يكديگرند و هراس بهگونهاى سايه مىافكند كه هر كس تنها در انديشه نجات خويش است، نه ديگران: «اَلْاَخِلّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ٍ عَدُوٌّ اِلَّاالْمُتَّقينَ»(2).
در آن روز هولناك، شفاعتى هم براى ستمكاران نيست؛ چرا كه هيچ قدرتى جز به خواست خدا و اجازه او، حق شفاعت ندارد(3)؛ و دارندگان حقّ شفاعت نيز تنها برخى از ايمانآوردگان را شفاعت خواهند كرد: «... وَلا يَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ»(4).
«والكافرون همالظّالمون»
و كفرگرايان، همان ستمگرانند.
بااينكه آفت كفر و كفرگرايى، از ستم و بيداد زيانبارتر است، قرآن شريف به دو جهت كافران را ستمكاران واقعى وصف مىكند:
نخست اينكه انسانِ گرفتارِ كفر و شرك، در حقّ خويشتن ستم روا مىدارد و خود را براى هميشه در آتشى شعلهور اسير مىسازد.
ديگر اينكه با توجّه به آنكه در صدر آيه روشنگرى شد كه در روز رستاخيز براى كافران نه تجارتى است و نه دوست و شفاعتى تا نجات يابند، اينك در پايان آيه يادآورى مىكند كه اين ستم بزرگ را خودشان درمورد خود روا داشتهاند؛ و اين، ثمره شوم رفتار و كردار ناپسند همانان است كه از نعمتها محروم شده و به آتشى شعلهور گرفتار آمدهاند، وگرنه پروردگار به كسى ستم روا نمىدارد.
جمله «والكافرون همالظّالمون» بيانگر اين نكته است كه سهمگينترين نوع ستم و بيداد، آن است كه انسان كفرگرا در حقّ خود روا مىدارد؛ چرا كه اگر انسان باايمانى مرتكب ستم و بيدادى شود، اگر براستى ايمان داشته باشد، ستم و بيدادش در حقّ خود و ديگرى، هيچگاه به پايه بيدادگرى و ستم انسان كفرگرا نخواهد بود. و اين برداشت، از خود آيه نيز دريافت مىشود؛ درست بسان اين سخن كه گفته شود: «فلان هوالفقيه»، كه منظور اين است كه او در فقه از همه برتر و بالاتر است.(5)
برترين آيات
قرآن پس از ترسيم سرگذشتى درسآموز از امتهاى پيشين و بيان اصلىترين دليل كشمكش آنان با پيامبران اينك به ترسيم اصل توحيد و يكتاگرايى پرداخته و مىفرمايد:
«اللّه لااله الّا هوالحىّالقيّوم»
خداى يكتاست كه هيچ خدايى جز او نيست؛ زنده و برپادارنده است.
قرآن روشنگرى مىكند كه تنها خداى يكتا - كه پديدآورنده توانا و آفريننده همه نعمتهاست - درخور پرستش و ستايش و فرمانبردارى است.
درباره اصل واژه «اللّه» و معناى آن، در آغاز سوره «فاتحه» بحث شد. امّا مفهوم «الحىّالقيّوم» اين است كه فقط او زنده و پاينده حقيقى است و زندگى و حيات تمامى موجودات به او برمىگردد. برپادارندگى پروردگار نيز به تدبير امور جهان هستى، پديدآوردن انسانها و روزىرسانى به موجودات زنده اشاره دارد و اينكه همه اين امور، در كف با كفايت اوست: «وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى الْاَرْض ِ اِلّا عَلَىاللَّهِ رِزْقُها...»(6).
پارهاى از مفسّران، واژه «قيّوم» را بهمعناى «داناى به امور»، و پارهاى آن را بهمفهوم «پاينده و جاويد» گرفتهاند. برخى نيز اين واژه را به قدرت بىهمتايى معنا كردهاند كه گواه رفتار و كردار هر انسانى است. تمامى اين برداشتها و مفاهيم درست و با واژه «قيّوم» سازگار است.
«لاتأخذه سنةٌ و لانومٌ»
نه خواب سبك او را فرا مىگيرد و نه خواب گران
پارهاى مىگويند: مفهوم اين جمله از آيه شريفه آن است كه او نه دچار غفلت مىشود و نه مردم را ازياد مىبرد. درميان مردم نيز متداول است كه گاه به فرد غافل و بىخبر گفته مىشود: «مگر خوابى؟!».
«له ما فىالسّماوات و مافىالارض من ذاالّذى يشفع عنده الّا باذنه»
آنچه در آسمانها و زمين است، تنها از آنِ اوست [و او بر كران تا كران هستى فرمانروايى دارد] . كيست آنكه جز به خواست او، در پيشگاه وى به شفاعت دست يازد؟
اين جمله، پرسشى است و معناى نفى و انكار دارد. مفهوم اين پرسش درواقع آن است كه در روز رستاخيز هيچ پيامبر و پيشواى شايسته كردارى، جز به اجازه او نمىتواند شفاعت كند؛ و تصوّر شرك گرايان كه بتها را شفاعتگر خويش مىپندارند، گمانى احمقانه و بىاساس است.
«يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم»
آنچه را جهانيان پيش رو دارند و آنچه را پشتسر نهادهاند، همه را مىداند
در تفسير اين جمله، ديدگاهها متفاوت است:
1. بعضى مىگويند: منظور اين است كه خدا آنچه در دنيا دربرابر ديدگان جهانيان است و آنچه در آخرت و سراى واپسين خواهند ديد، همه را مىداند.
2. و برخى برآنند كه: خداوند، امور نهانى گذشته اين جهان و امور غيبى آينده را مىداند.
3. پارهاى نيز بر اين باورند كه: خدا آنچه را پيشروى جهانيان است و هنوز رخ نداده، و نيز آنچه را روى داده و گذشته است، مىداند.
«ولايحيطون بشىءٍ من علمه اِلّا بماشاء»
و كسى به چيزى از دانش بيكرانه او، جز آنچه خود خواهد، دست نمىيابد
واژه «علم» در اينجا بهمعناى «معلوم» است؛ پس مفهوم اين جمله آن است كه: «به معلومات او احاطه و آگاهى نمىيابند، مگر آنكه خود بخواهد».
«وسع كرسيّهالسّماوات والأرض»
قلمرو فرمانروايى او، آسمانها و زمين را فرا گرفته است.
در مفهوم واژه «كرسى»، نظرهاى مختلفى ارائه شده است:
1. بباور برخى منظور اين است كه دانش و آگاهى خداى يكتا، آسمانها و زمين را فراگرفته است. اين بيان از دو امام نور - حضرت باقر و صادق - نيز روايت شده است، و در فرهنگ عرب و اسلام، واژه «كرسى و كرسىها» به دانشمندان و دانشوران هم اطلاق شده است، چرا كه برپايى و پايدارى دين و دنيا، به وجود آنان بستگى دارد.
2. پارهاى، «كرسى» را به عرش معنا كردهاند.
3. و پارهاى ديگر برآنند كه مفهوم واژه «كرسى»، «فرمانروايى و اقتدار» است؛ همانسان كه مىگويند: «اجعل لهذاالحائط كرسيّاً» (براى اين ديوار، ستونى قرار ده). كه در اينجا، «كرسى» بهمعناى «پايه و ستون» بكار رفته است. با اين بيان، معناى آيه چنين مىشود كه: «شكوه و اقتدار آفريدگار و تدبيرگر جهان هستى، كران تا كران آسمانها و زمين را فراگرفته است».
4. برخى نيز براين باورند كه «كرسى» چيزى غير از «عرش» است. از ششمين امام نور آوردهاند كه: آسمانها و زمين دربرابر «كرسى»، همچون حلقه انگشترى در دشتى گستردهاند؛ و «كرسى» درمقابل عرش، بسان حلقهاى است در وسط بيابان.
«ولايؤده حفظهما و هوالعلىّالعظيم»
و نگاهداشت و تدبير امور آنها، او را خسته نمىكند. و او بلندمرتبه و بزرگ است. آرى؛ او از مانندها و همتايان و نظايرى كه براى او مىپندارند و از هر عيب و نقص و ضعفى كه نشانه نياز و حدوث است، برتر و بالاتر است. او آفريدگار توانا و دانايى است كه نه هيچ چيزى او را ناتوان مىسازد و نه چيزى بر او پوشيده مىماند. و براى دانش و توانايىاش، اندازه و پايان و نهايتى نيست.
از هشتمين امام نور آوردهاند كه اين آيه شريفه را اينگونه تلاوت فرمود: «اللّه لااله الّا هوالحىّالقيّوم لاتأخذه سنةٌ و لانومٌ له مافىالسّماوات و مافىالارض و مابينهما و ماتحتالثّرى عالمالغيب والشّهاده الرّحمن الرّحيم...».
در پذيرش دين اجبارى نيست
قرآن كريم پس از بيان اختلاف امّتها، و بيان اين نكته كه اگر خدا مىخواست، همگان را به پيروى از دين و آيين مجبور مىساخت، و بعد از سخنى از توحيد و توحيدگرايى و يكتاپرستى، اينك در اين آيه مباركه هشدار مىدهد كه حقّ و باطل و راه هدايت و گمراهى پس از فرود قرآن، ديگر آشكار است و مردم در گزينش يكى از آن دو آزادند و اكراه و اجبارى در كار نيست.
«لااكراه فىالدّين قد تبيّنالرّشد منالغىّ»
در پذيرش اين دين و دينباورى و توحيدگرايى هيچگونه اجبار و الزامى نيست؛ چرا كه راه رشد، از بيراهه نمايان شده است
در تفسير اين آيه شريفه و اينكه خطاب آن به كدام گروه است، ديدگاهها متفاوت است:
1. بباور برخى، اين آيه درباره پيروان كتابهاى پيشين، بويژه گروهى از آنها كه جزيه مىدهند، فرود آمده است.
2. امّا بباور برخى ديگر اين آيه شريفه درمورد همه كفرگرايان نازل شده، اما با آيهاى كه اجازه پيكار به آنان مىدهد، نسخ شده است.
3. پارهاى گفتهاند: مقصود اين است كه اگر كسى پس از پيكار، به اسلام روى آورد، نگوييد كه با اجبار و اكراه حق را پذيرفته است؛ چرا كه اسلامآوردن كسى كه پس از كارزار. با ميل و رغبت به خدا و پيامبر ايمان مىآورد، پذيرفتنى است.
4. ابن عبّاس بر آن است كه اين آيه درمورد گروهى از انصار فرود آمده است.
5. و گروهى از مفسّران برآنند كه آيه، درباره هيچ فرد و گروهى فرود نيامده است؛ بلكه پيامى جهانشمول و انسانى دارد.
درباب عقيده و انديشه - كه به قلب و مغز مربوط است - اكراه و الزام نه كارساز است و نه مفيد و مشروع. همه انسانها بايد در اين مورد امكان يابند تا با درك و دريافت صحيح راه، به آن ايمان آورند. از اين رو، نه كسى با اجبار به گفتن شهادتين، دينباور و ديندار مىشود و نه كسى با اعلام كفر و شرك از روى اجبار و اكراه، از دين خارج مىشود؛ چرا كه ايمان و كفر، مربوط به درون و قلب است؛ و دين هم در آيه شريفه، دين خدا و اسلام است كه آن را براى عصرها و نسلها فرو فرستاده است. با اين بيان، معناى آيه، يك اصل اساسى و انسانى است كه:
در پذيرش دين و ديندارى و دينباورى، الزامى در كار نيست؛ چرا كه درپرتو آيات قرآن و دلايل روشن عقلى و نقلى و معجزاتِ آشكارِ آورنده قرآن شريف، ايمان از كفر، حق از باطل و توحيد از شرك قابل تشخيص و تفكيك است: «قد تبيّنالرّشد منالغىّ».
«فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقداستمسك بالعروةالوثقى لاانفصام لها واللّه سميعٌ عليمٌ»
پس هر كه به طاغوت و هر خودكامه و فريبكارى كفر بورزد و به او پشت كند و به خداى يكتا ايمان آورد و پيامبرش و آنچه به او فرود آمده است، همه را تصديق كند، به استوارترين دستگيره نجات چنگ زده است؛ دستگيرهاى كه براى آن گسستنى نيست؛ و خدا به گفتار شما، چه آشكار باشد و چه نهان، شنوا، و از باطن و درون شما آگاه است.
در مفهوم واژه «طاغوت»، ديدگاهها متفاوت است:
1. پارهاى آن را بهمعناى «شيطان» گرفتهاند و براى استوارى ديدگاه خود، روايتى نيز از ششمين امام نور روايت كردهاند.
2. «سعيدبن جبير» مىگويد: طاغوت بهمفهوم «كاهن» است.
3. برخى آن را به «ساحر» معنا كردهاند.
4. و برخى آن را بهمفهوم «طغيانگران جنّ و انس» گرفتهاند.
5. پارهاى نيز برآنند كه اين واژه، نام و عنوان هر انسان يا پديدهاى است كه بخواهد بسان بت، پرستيده شود و او را بجاى خدا اطاعت و پرستش كنند.
امّا بباور مؤلّف، واژه «طاغوت» همه اين مفاهيم را دربر دارد؛ و چكيده پيام آيه اين است كه: هر كه به تمامى چهرههاى «طاغوت» كفر ورزد و دربرابر آنها، به خداى يكتا ايمان آورد...، راه يافته است.
* * *
قرآن پس از بيان ايمان و كفر و راه توحيدگرايى و شرك اينك مىفرمايد:
«اللّه ولىّالّذين آمنوا يخرجهم منالظّلمات الىالنّور»
خداى يكتا، ياور كسانى است كه ايمان آوردهاند، هم در اين سرا و هم در سراى آخرت؛ و آنان را در آنچه بهصلاح آنان باشد، چه در كارهاى اين جهان و چه در امور مربوط به جهان ديگر، يارى مىكند؛ همچنين ايمانآوردگان واقعى را از تيرگيها و تاريكيهاى شرك و ستم بيرون مىبرد و بهسوى نور ايمان و روشنايى عدل و داد راه مىنمايد.
همانگونه كه تيرگى و تاريكى، مانعى است كه امكان ديدن پديدهها را به انسان نمىدهد، تاريكى كفر و شرك نيز پردهاى است كه او را از ديدن حقايق و درك واقعيات باز مىدارد. و اين تعبير از آن جهت بكار رفته است كه خدا مردم باايمان را درپرتو دليل و برهان و بارانِ آياتِ روشن و روشنگرش، بهسوى حقيقت راه مىنمايد و از تاريكى جهل و ستم و كفر و ارتجاع دور مىسازد. و چه تعبير جالبى! كه اگر روشنگريها و تشويقها و بشارتهاى پيامبران و كتابهاى آسمانى نبود، مردم بهآسانى از كفر و بيداد، به توحيد و تقوا روى نمىآوردند. پس، همانگونه كه اگر كسى ديگرى را به ورود به شهرى پرنعمت و برخوردار از آزادى و امنيت تشويق و دعوت كند، بجاست كه بگوييم او را به آن شهر درآورده است، تعبير آيه شريفه نيز درست و جالب است كه مىفرمايد: خدا كارساز كسانى است كه ايمان آوردهاند؛ و آنان را از تاريكيهاى ستم و كفر بهسوى نور و عدالت راه مىنمايد.
«والّذين كفروا اولياؤهمالطّاغوت يخرجونهم منالنّور الىالظّلمات»
و دوستان و سررشتهداران كسانى كه كفر ورزيدهاند، طاغوت است كه آنان را از جهان نور و روشنايى توحيد و عدالت خارج مىكند و بهسوى تاريكيها و تباهيها مىبرد.
گرچه واژه «طاغوت» در اينجا مفرد است، امّا مفهوم جمع دارد. به اعتقاد «ابن عبّاس»، منظور از آن، «شيطان و شيطانها»، و بهعقيده برخى ديگر، «رهبران خودكامه و بيدادپيشه» است. و بيرونآمدن طاغوتپرستان از نور و روشنايى ايمان و عدالت و گامنهادن بهسمت ظلمت و تباهى، بدان جهت به «طاغوت» نسبت داده شده است كه آنها با تشويق و ترغيب پيروان خود به ارتكاب گناه و جلوهدادن زشتى و ستم درنظر زشتكرداران و ستمكاران، سبب آلودگى آنان به پليدى و بيدادگرى مىشوند و رهآوردى شوم و ويرانگر براى آنان بهارمغان مىآورند.
پاسخ پندارى سست
برخى بهغلط پنداشتهاند از آنجا كه خداوند بيرونآوردن مردم باايمان از تاريكيها و تيرگيهاى شرك و بيداد و درآوردن آنان به جهان نور و روشنايى را به خود نسبت داده است، روشن مىشود كه اين كار براستى كار خدا است، نه ثمره آگاهى و حقجويى و حقپذيرى و ايمان و عمل ايمانآوردگان. امّا در همين آيه شريفه مشخّص مىشود كه پندار آنان چقدر سست و بىپايه است؛ زيرا همانطور كه كار طاغوت، كفر نيست، بلكه وسوسه است و كفرگرايى و گزينش راه تباهى و شرك، كار كفرگرايان است كه با سوءاستفاده از اختيار و آزادى خويش، راه گمراهى را درپيش گرفتهاند، ايمان نيز كار مردم باايمان است. افزون بر اين، اگر بپذيريم كه ايمانآوردن مؤمنان كار خدا است، بناگزير كفر را هم بايد كار خدا بدانيم و در اينصورت، خداى يكتا نبايد يار و يارىرسان مردم باايمان و رسواگر كفرگرايان باشد؛ چرا كه طبق پندار اين جبرگرايان، هر دو كار از خودِ اوست و مردم درستانديش و باايمان و آراسته به ارزشها حقّى ندارند، همچنانكه مردم گناهپيشه و زشتكردار نيز گناهى ندارند. و در اين شرايط، ميان خوب و بد و آراسته به ارزشها و آلوده به ضدّارزشها، تفاوتى نيست.
چگونه؟
درحاليكه كفرگرايان هيچگاه در جهان نور و روشنايى و ايمان و تقوا نبودهاند، چگونه است كه قرآن مىفرمايد: طاغوت آنان را از نور بيرون مىآورد و بهسوى تيرگيهاى شرك و كفر مىكشاند؟
پاسخ:
در پاسخ به اين پرسش، دو سخن و دو نظر آمده است:
1. بعضى مىگويند: اين «بيرونآوردن» بهمعناى جلوگيرى از ورود به عالم نور و ايمان است؛ درست مانند اينكه گفته شود: «پدرم مرا ازميان ارثبرندگان خارج ساخت» كه مفهوم اين جمله آن است كه «پدرم مانع از ورود من به جمع ارثبرندگان شد». در داستان «يوسف» نيز نظير اين بيان هست؛ آنجا كه مىفرمايد: «... اِنّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ...»(7) (...من آيين جامعه و مردمى را كه به خداى يكتا ايمان نمىآورند، رها كردم...). و اين تعبير در حالى است كه مىدانيم آن حضرت از آغاز هرگز بر آيين آن جامعه شركگرا و داخل آنان نبوده است.
2. و برخى بر اين باورند كه اين آيه شريفه درمورد كفرگرايانى است كه پيش از اين مرحله بر راه درست بوده، و سپس بر اثر وسوسه و فتنهانگيزى طاغوت، گمراه شدهاند.
بهنظر ما، پاسخ نخست درست است.
«اولئك اصحابالنّار هم فيها خالدون»
آنان دوزخيانند و در آن ماندگار خواهند بود.
پرتوى از آيات
در چند آيهاى كه تفسير آنها گذشت، درسها و پيامهاى انسانساز عقيدتى و اخلاقى بسيارى هست كه به برخى از آنها اشاره مىرود:
1. در نخستين آيه مورد بحث - آيه 253 - از شناخت پيامآوران خدا و مقام والاى آنان سخن بميان مىآيد و نشان داده مىشود كه با وجود آنكه همه پيامبران فرستاده خدا هستند، در منزلت و مقام با هم متفاوتند؛ و پيامبر گرامى اسلام، برترين و شكوهمندترين آنان است. پس، بر ماست كه او را نيك بشناسيم و راه و رسم او را راه و رسم خود قرار دهيم.
2. در دوّمين آيه مورد بحث - آيه 254 - از انفاق در راه خدا سخن مىرود و اين درس انسانساز داده مىشود كه آنچه از نعمتها و امكانات مادّى و اقتصادى دردست ماست، همه و همه از آنِ خداست و ما امانتدار آنها هستيم؛ و آن مالك حقيقى ما را موظّف مىسازد پيش از اينكه فرصتها ازدست برود و روزى فرا رسد كه نه ثروت و امكانات سودى بخشد و نه يار و ياور، بشايستگى از آنها بهره بريم و بخشى را در راه خدا انفاق كنيم و از اين طريق به يارى محرومان جامعه بشتابيم.
3. در سوّمين آيه مورد بحث - آيه 255 - مهمترين صفات خدا ترسيم مىشود و اين درس در آن هست كه خداى قرآن، خدايى يكتا و بىهمتاست؛ زنده و پاينده و برپادارنده است؛ غفلت و بىخبرى و ناآگاهىِ از رويدادها، از ساحت مقدّس او بدور است؛ و افزون بر آفرينش هستى، تدبير امور نيز تنها بهدست تواناى اوست. هيچ پديده و انسانى، بىاجازه او توان شفاعت ندارد و او از گذشته و آينده انسانها و اعمال آنان آگاه است... پس، ناگفته پيداست كه ايمان به چنين آفريدگار توانا و زنده و زندگىبخش و پايندهاى، آدمى را بهسوى ارزشها و والاييها و امورى كه رضايت و خشنودى او در آنهاست، راه مىنمايد و فرد و جامعه را از ضدّ ارزشها دور مىسازد. و اگر غير از اين باشد، بايد در آن ايمان و اعتقاد ترديد كرد و چارهاى براى آن انديشيد.
4. درس ديگر، درس آزادى انديشه و عقيده است؛ كه در آيه چهارم اين بحث - آيه 256 - آمده است و آدميان را از تعصّب كور و تحميل و اجبار و استبداد و خشونت بهنام دين و ديندارى و دينباورى و بهبهانه خدمت به دين و مذهب برحذر مىدارد؛ چرا كه با صراحتى وصفناپذير هشدار مىدهد كه: در پذيرش اين دين، الزام و اجبارى نيست.(8)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاکُم مِّن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لَّا بَیْعٌ فِیهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْکَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ
254 - مراجعه شود به تفسیر سوره بقره ، آیه :253
اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَلَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
255 - مراجعه شود به تفسیر سوره بقره ، آیه :253
لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
256 - مراجعه شود به تفسیر سوره بقره ، آیه :253
صفحه : 42
بزرگتر
کوچکتر
بدون ترجمه
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
تصویر
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
253 - ترجمه 253. بعضى از آن پيامبران را بر برخى [ ديگر ]برترى داديم [گرچه همه پيامرسان ما بودند]. از آنان كسى بود كه خدا با وى سخن گفت و برخى را تا درجاتى بالا برد. و به عيسى پسر مريم دليلهاى روشن [و روشنگر ]ارزانى داشتيم و او را با روحالقدس نيرومند ساختيم. و اگر خدا مىخواست، كسانى كه پس از اينان بودند، [آنهم ]پس از اينكه دليلهاى روشن برايشان آمده بود، با يكديگر پيكار نمىكردند؛ ولى آنان با هم به اختلاف پرداختند؛ پس، برخى از آنان ايمان آوردند و پارهاى كفر ورزيدند. [آرى؛ ]و اگر خدا مىخواست، با هم كارزار نمىكردند؛ ولى خدا آنچه بخواهد، [همان را ]انجام مىدهد. 254. هان اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از آنچه به شما روزى دادهايم، انفاق كنيد، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه داد و ستدى باشد، نه دوستى و نه شفاعتى. و كفرگرايان، همان ستمكارانند! 255. خداى يكتاست كه هيچ خدايى جز او نيست؛ زنده [و زندگىبخش ]و برپادارنده است؛ نه خوابى سبك او را فرا مىگيرد و نه خوابى گران؛ آنچه در آسمانها و زمين است، تنها از آنِ اوست. كيست آن كه جز به خواست او، در بارگاهش شفاعت كند؟! آنچه را [جهانيان] پيش رو دارند و آنچه را پشتسر نهادهاند، [همه را ]مىداند؛ و به چيزى از دانش [بيكرانه ]او، جز آنچه خود خواسته است، دست نمىيابند. قلمرو فرمانروايى او، آسمانها و زمين را فرا گرفته است؛ و نگاهداشت [و تدبير امور آنها]، او را خسته نمىسازد. و او بلندمرتبه و بزرگ است. 256. در [پذيرش اين ]دين [و دينباورى و ديندارى] ، هيچگونه [اجبار و] اكراهى نيست؛ [چرا كه راه ]رشد، از بيراهه نمايان شده است. پس، هر كه به طاغوت [يا هر بت و گردنكش و ابليسى ]كفر بورزد و به خدا ايمان آورد، براستى به چنان رشته [و دستگيره نجاتِ ]استوارى چنگ زده است كه براى آن گسستنى نيست. و خدا شنوا و داناست. 257. خدا كارساز [ و ياور ]كسانى است كه ايمان آوردهاند؛ و آنان را از تاريكيها [ى ستم و تباهى ]بهسوى نور [و روشنايى ]بيرون مىبرد. و [امّا ]كسانى كه كفر ورزيدند، كارسازانشان طاغوتها هستند [كه ]آنان را از نور بيرون [و ]بهسوى تاريكيها [و تباهيها ]مىبرند. آنان دوزخيانند و در آن ماندگار خواهند بود. نگرشى بر واژهها «بيع»: فروختن و تبديل كالا به بهاى آن. اين واژه دربرابر «شراء» يعنى «خريدن و تبديل بها به كالا» است. «خلّه»: دوستى صاف و پاك و خالص. «حىّ»: زنده. «قيّوم»: پاينده، برپادارنده، نگاهدارنده. «سنة»: خواب سبك. «نوم»: خواب عادى. «وسع»: فراگرفته، دربرگرفته و توانايى آن را بخوبى داراست. «كرسى»: هر پايه و اساس و شالوده استوارى كه بر آن اعتماد شود. «لايؤُدُه»: او را به رنج و فرسودگى و خستگى نمىافكند. «علىّ»: والا و بلندمرتبه. «عظيم»: بزرگ و شكوهمند. «رشد»: رهيابى و هدايتشدن به راه راست. اين واژه، در برابر «غىّ»، مىباشد كه بهمعناى «انحراف و گمراهى» است. «طاغوت»: طغيانگر؛ و بهمعناى «طغيانگرى» هم بكار رفته است. اين واژه، از طغيان برگرفته شده؛ و مفرد و جمع آن يكسان است؛ گرچه بصورت «طواغيت» نيز جمع بسته شده است. «عروه»: ريسمان و وسيلهاى كه به كمك آن، ارتباط و پيوند ممكن مىشود. «وثقى»: مؤنّث «اوثق» است؛ بهمعناى استوارتر. «انفصام»: جدايى، بريدن، بريدهشدن. «ولىّ»: دوست، نزديك، كسى كه به فرد يا كارى سزاوارتر و نزديكتر از ديگران است. واژه «والى» بهمفهوم «حاكم» نيز از اين باب است؛ چرا كه او امور جامعه را تدبير مىكند. و اگر به صاحب بنده و برده، و نيز به خود برده، «مولى» گفته شده، بدان دليل است كه هر يك به وظيفه خويش دربرابر ديگرى ملزم است و كارى را كه به عهدهاش نهاده شده است، براى طرف مقابل انجام مىدهد. و نيز «استيلاىِ بر چيزى» نيز از همين باب است. شأن نزول در شأن نزول چهارمين آيه مورد بحث دو روايت آوردهاند: 1. بباور برخى اين آيه شريفه درمورد مردى از مسلمانان كه از انصار بود، فرود آمد، چرا كه او بردهاى سياهپوست داشت و او را براى پذيرش دين و آيين زير فشار مىنهاد. از همين رو، اين آيه شريفه نازل شد و اين شيوه ضدّانسانى را مردود اعلان كرد. 2. امّا برخى ديگر برآنند كه اين آيه شريفه درمورد مردى از انصار بهنام «ابوحصين» فرود آمد. او دو پسر داشت كه كارشان تجارت و دادوستد بود. اين دو پسر با تجّار شام كه به مدينه رفتوآمد داشتند، آشنا شدند و به دعوت و وسوسه آنان توحيدگرايى را رها كردند و به كيش سهگانهپرستى روى آوردند؛ و مدينه را ترك كردند و به شام رفتند. ماجراى اين دو، بر پدرشان گران آمد؛ از اين رو، بهحضور پيامر گرامى(ص) شرفياب شد و ضمن بيان رويداد، از آن حضرت خواست تا او را يارى كند و تدبيرى بينديشد كه هر طور شده، آنان به راه و رسم خويش بازگردند. و اينجا بود كه اين آيه شريفه فرود آمد. پيامبر(ص) هيچكس را بهسوى آن دو گسيل نداشت و براى بازگشتشان به دين و آيين توحيدى، اقدامى صورت نداد. پس، آن مرد ناراحت شد؛ و آنجا بود كه آيه مباركه ديگرى نازل شد كه: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ...»(1) نه؛ سوگند به پروردگارت كه ايمان نياورند، مگر آنكه در نزاعى كه ميان آنهاست، تو را داور قرار دهند... تفسير برترى برخى از پيامبران بر برخى ديگر. در آيات گذشته، قرآن شريف داستان آموزندهاى را طرح كرد كه دو قهرمان اصلى آن پيامبر و برگزيده خدا بودند. و اينك در اين آيه شريفه مىفرمايد كه بعضى از آن پيامبران بزرگ و پيش از آنان را بر برخى ديگر برترى داديم؛ گرچه همه آنها پيامرسان ما بودند. «تلكالرّسل فضّلنا بعضهم على بعض ٍ» خداى يكتا، دلايل اين برترى را اينگونه بيان مىفرمايد: 1. كسى به نادرستى نينديشد كه پيامبران همانگونه كه در اصل رسالت با هم برابر بودند، در همه ابعاد و جنبهها نيز با هم يكسانند. 2. پيامبر اسلام(ص) برترين پيامبران است؛ و برترى او بر همه، بسان برترى بعضى از آنان بر برخى ديگر است. 3. امتياز و برترى، درگرو اداى شايسته و بايسته وظايف و بدوش كشيدن بار مسئوليت است. امتيازها و برتريهاى پيامبران بر يكديگر، ممكن است اينگونه باشد: 1. دريافت بىواسطه وحى، همانند موسى(ع)؛ 2. رسالت جهانشمول و همهجانبه بر جنّيان و آدميان؛ 3. برترى مرتبط با سراى آخرت و رنج و تلاشى كه هر كدام درراه پيامرسانى و هدايت مردم بهجان خريدهاند. 4. برترى ازحيث مقرّرات و قوانينى كه بعضى از آنان، خود ازسوى خدا آوردهاند؛ و برخى ديگر همان اصول پيامبر پيشين را براى مردم بيان كردهاند. در تفسير واژه «فضّلنا» بايد گفت كه امتيازدهى و برترىبخشيدن پارهاى از انسانها بر ديگران، گاه ازجهت مصلحت است و گاه بطور ابتدايى و با خواست و تمايل خود فرد. واژه «فضيلت»، هماره در صورت نخست بكار مىرود؛ و برترىبخشيدن بعضى از پيامبران بر برخى ديگر، بر اساس مصلحت و حكمت بوده است، نه از روى هواى دل و بدون حكمت و حساب. واژه «محاباة» نيز در حالت دوّم كاربرد دارد. «منهم من كلّماللّه و رفع بعضهم درجاتٍ» درميان اين پيامآوران، پيامبرى چون موسى هست كه خداوند بدون واسطه با او سخن گفت و پيام خويش را بطور مستقيم به او وحى فرمود؛ و برخى ديگر همچون پيامبر اسلام(ص) است كه به او شكوه و رفعت مقام و موقعيتى وصفناپذير بخشيد و قرآن شريف، اين كتاب گرانقدر را - كه به هيچ يك از پيامبران، كتابى به جامعيت و شكوه آن نداد به آن حضرت ارزانى داشت؛ و آن را معجزه جاويد و سند هميشگى راستى و درستى رسالتش قرار داد. او را آخرين و برترين برگزيده بارگاه خود اعلام فرمود و بر اساس حكمت و مصلحت خويش چنين مقرّر داشت كه آن حضرت را - كه شريفترين و پرفضليتترين سفيران اوست - پس از همه آنان فرمان بعثت دهد و كاملترين برنامه آسمان به زمين و خدا به انسان از بوسيله او براى بشريت بفرستد. «و آتينا عيسىبن مريمالبيّنات و ايّدناه بروحالقدس» به عيسى پسر مريم، دليلهاى روشن و روشنگرى ارزانى داشتيم و او را با روحالقدس نيرومند ساختيم از دليلها و معجزههاى حضرت عيسى كه خداوند به او اعطا فرمود، عبارتند از: شفاى نابيناى مادرزاد، بهبودى مبتلايان به بيمارى برص، زندهساختن مردگان، گزارش از آنچه مردم مىخورند و آنچه در خانههاى خويش ذخيره مىكنند، و ... «و لو شاءاللّه مااقتتلالّذين من بعدهم من بعد ماجاءتهمالبيّنات ولكناختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر» و اگر خدا مىخواست، كسانى كه پس از اين پيامآوران - يا بباور برخى از مفسّران، پس از موسى و عيسى و رهروان راستين راه آنان بودند - به كشمكش و كشتار دست نمىيازيدند؛ چرا كه اگر خدا مىخواست مىتوانست آنان را به ايمان و تقوا وادارد و همه را از شرك و گناه بازدارد. امّا از آنجا كه اداى شايسته و بايسته وظايف با زور و فشار مورد نظر نبود، و نيز بدان دليل كه پاداش يا كيفردادن، هنگامى درست است كه عمل از روى اختيار و آزادى انجام گيرد، نه فشار و اجبار، اينطور نخواست و چنين اراده نفرمود. آرى؛ اگر خدا مىخواست، آنان پس از آنكه آن همه دليلهاى روشن و روشنگر برايشان آمد، با يكديگر پيكار نمىكردند؛ با اين همه، آنها به اختلاف افتادند؛ درنتيجه، بعضى از آنان درپرتو لطف خدا و توفيق او و بهرهگيرى شايسته از آزادى انديشه و اختيار، ايمان آوردند و برخى ديگر با استفاده نادرست از آن، كفر ورزيدند. «ولو شاءاللّه مااقتتلوا ولكنّاللّه يفعل مايريد» آرى؛ و اگر خدا مىخواست، آنان كارزار نمىكردند؛ ولى خداوند آنچه را براساس حكمت و مصلحت بخواهد و شايسته بداند، همان را انجام مىدهد. پارهاى از مفسّران مىگويند: منظور از «ولوشاءاللّه» نخست در آيه شريفه، درمورد كفرگرايان است؛ بدين مفهوم كه: «اگر خدا مىخواست، كفرگرايان را بهگونهاى به ايمان و تقوا وامىداشت كه هرگز نتوانند راه گناه و زشتى را درپيش گيرند». و «ولو شاءاللّه» دوّم درخصوص مردم باايمان است و مىفرمايد: «اگر خدا مىخواست، به ايمانآوردگان فرمان پيكار مىداد؛ امّا او هماره آنچه را بخواهد، انجام مىدهد». * * * قرآن كريم پس از ترسيم سرگذشتى پندآموز از پيشينيان و روشنساختن رسالت پيامبر گرامى(ص) و برترىدادن او بر ديگر پيامآوران، اينك مردم را به فرمانبردارى فرا مىخواند و مىفرمايد: «ياايّهاالّذين آمنوا انفقوا ممّا رزقناكم» هان اى كسانى كه به خدا و به وحى و رسالت محمّد(ص) ايمان آوردهايد! از آنچه براى شما روزى ساختهايم، انفاق كنيد برخى از مفسّران برآنند كه منظورِ آيه مباركه، دعوت به پرداخت زكات و حقوق واجب مالى است، نه انفاق اخلاقى؛ چرا كه با هشدار همراه است و بر وجوب و لزوم دلالت دارد. امّا گروهى ازجمله «ابن عبّاس» گفتهاند: فرمان آيه شريفه، عمومى است؛ يعنى هم انفاق حقوقى و واجب و هم انفاق اخلاقى را شامل مىشود؛ زيرا در دستور مندرج در آن، نه قيدى وجود دارد و نه هشدارى، كه قرينهاى براى انفاق حقوقى همانند زكات باشد و آنچه در فراز پايانى آيه آمده است، تنها نشانگر عظمت روز رستاخيز و هراس و مشكلات آن است. «من قبل اَن يأتى يومٌ لابيعٌ فيه و لاخلّةٌ ولا شفاعةٌ» پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن نه دادوستد و تجارتى باشد و نه دوستى و شفاعتى، چرا كه در آن روز گناهكاران آنچنان دشمن يكديگرند و هراس بهگونهاى سايه مىافكند كه هر كس تنها در انديشه نجات خويش است، نه ديگران: «اَلْاَخِلّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ٍ عَدُوٌّ اِلَّاالْمُتَّقينَ»(2). در آن روز هولناك، شفاعتى هم براى ستمكاران نيست؛ چرا كه هيچ قدرتى جز به خواست خدا و اجازه او، حق شفاعت ندارد(3)؛ و دارندگان حقّ شفاعت نيز تنها برخى از ايمانآوردگان را شفاعت خواهند كرد: «... وَلا يَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ»(4). «والكافرون همالظّالمون» و كفرگرايان، همان ستمگرانند. بااينكه آفت كفر و كفرگرايى، از ستم و بيداد زيانبارتر است، قرآن شريف به دو جهت كافران را ستمكاران واقعى وصف مىكند: نخست اينكه انسانِ گرفتارِ كفر و شرك، در حقّ خويشتن ستم روا مىدارد و خود را براى هميشه در آتشى شعلهور اسير مىسازد. ديگر اينكه با توجّه به آنكه در صدر آيه روشنگرى شد كه در روز رستاخيز براى كافران نه تجارتى است و نه دوست و شفاعتى تا نجات يابند، اينك در پايان آيه يادآورى مىكند كه اين ستم بزرگ را خودشان درمورد خود روا داشتهاند؛ و اين، ثمره شوم رفتار و كردار ناپسند همانان است كه از نعمتها محروم شده و به آتشى شعلهور گرفتار آمدهاند، وگرنه پروردگار به كسى ستم روا نمىدارد. جمله «والكافرون همالظّالمون» بيانگر اين نكته است كه سهمگينترين نوع ستم و بيداد، آن است كه انسان كفرگرا در حقّ خود روا مىدارد؛ چرا كه اگر انسان باايمانى مرتكب ستم و بيدادى شود، اگر براستى ايمان داشته باشد، ستم و بيدادش در حقّ خود و ديگرى، هيچگاه به پايه بيدادگرى و ستم انسان كفرگرا نخواهد بود. و اين برداشت، از خود آيه نيز دريافت مىشود؛ درست بسان اين سخن كه گفته شود: «فلان هوالفقيه»، كه منظور اين است كه او در فقه از همه برتر و بالاتر است.(5) برترين آيات قرآن پس از ترسيم سرگذشتى درسآموز از امتهاى پيشين و بيان اصلىترين دليل كشمكش آنان با پيامبران اينك به ترسيم اصل توحيد و يكتاگرايى پرداخته و مىفرمايد: «اللّه لااله الّا هوالحىّالقيّوم» خداى يكتاست كه هيچ خدايى جز او نيست؛ زنده و برپادارنده است. قرآن روشنگرى مىكند كه تنها خداى يكتا - كه پديدآورنده توانا و آفريننده همه نعمتهاست - درخور پرستش و ستايش و فرمانبردارى است. درباره اصل واژه «اللّه» و معناى آن، در آغاز سوره «فاتحه» بحث شد. امّا مفهوم «الحىّالقيّوم» اين است كه فقط او زنده و پاينده حقيقى است و زندگى و حيات تمامى موجودات به او برمىگردد. برپادارندگى پروردگار نيز به تدبير امور جهان هستى، پديدآوردن انسانها و روزىرسانى به موجودات زنده اشاره دارد و اينكه همه اين امور، در كف با كفايت اوست: «وَ ما مِنْ دابَّةٍ فِى الْاَرْض ِ اِلّا عَلَىاللَّهِ رِزْقُها...»(6). پارهاى از مفسّران، واژه «قيّوم» را بهمعناى «داناى به امور»، و پارهاى آن را بهمفهوم «پاينده و جاويد» گرفتهاند. برخى نيز اين واژه را به قدرت بىهمتايى معنا كردهاند كه گواه رفتار و كردار هر انسانى است. تمامى اين برداشتها و مفاهيم درست و با واژه «قيّوم» سازگار است. «لاتأخذه سنةٌ و لانومٌ» نه خواب سبك او را فرا مىگيرد و نه خواب گران پارهاى مىگويند: مفهوم اين جمله از آيه شريفه آن است كه او نه دچار غفلت مىشود و نه مردم را ازياد مىبرد. درميان مردم نيز متداول است كه گاه به فرد غافل و بىخبر گفته مىشود: «مگر خوابى؟!». «له ما فىالسّماوات و مافىالارض من ذاالّذى يشفع عنده الّا باذنه» آنچه در آسمانها و زمين است، تنها از آنِ اوست [و او بر كران تا كران هستى فرمانروايى دارد] . كيست آنكه جز به خواست او، در پيشگاه وى به شفاعت دست يازد؟ اين جمله، پرسشى است و معناى نفى و انكار دارد. مفهوم اين پرسش درواقع آن است كه در روز رستاخيز هيچ پيامبر و پيشواى شايسته كردارى، جز به اجازه او نمىتواند شفاعت كند؛ و تصوّر شرك گرايان كه بتها را شفاعتگر خويش مىپندارند، گمانى احمقانه و بىاساس است. «يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم» آنچه را جهانيان پيش رو دارند و آنچه را پشتسر نهادهاند، همه را مىداند در تفسير اين جمله، ديدگاهها متفاوت است: 1. بعضى مىگويند: منظور اين است كه خدا آنچه در دنيا دربرابر ديدگان جهانيان است و آنچه در آخرت و سراى واپسين خواهند ديد، همه را مىداند. 2. و برخى برآنند كه: خداوند، امور نهانى گذشته اين جهان و امور غيبى آينده را مىداند. 3. پارهاى نيز بر اين باورند كه: خدا آنچه را پيشروى جهانيان است و هنوز رخ نداده، و نيز آنچه را روى داده و گذشته است، مىداند. «ولايحيطون بشىءٍ من علمه اِلّا بماشاء» و كسى به چيزى از دانش بيكرانه او، جز آنچه خود خواهد، دست نمىيابد واژه «علم» در اينجا بهمعناى «معلوم» است؛ پس مفهوم اين جمله آن است كه: «به معلومات او احاطه و آگاهى نمىيابند، مگر آنكه خود بخواهد». «وسع كرسيّهالسّماوات والأرض» قلمرو فرمانروايى او، آسمانها و زمين را فرا گرفته است. در مفهوم واژه «كرسى»، نظرهاى مختلفى ارائه شده است: 1. بباور برخى منظور اين است كه دانش و آگاهى خداى يكتا، آسمانها و زمين را فراگرفته است. اين بيان از دو امام نور - حضرت باقر و صادق - نيز روايت شده است، و در فرهنگ عرب و اسلام، واژه «كرسى و كرسىها» به دانشمندان و دانشوران هم اطلاق شده است، چرا كه برپايى و پايدارى دين و دنيا، به وجود آنان بستگى دارد. 2. پارهاى، «كرسى» را به عرش معنا كردهاند. 3. و پارهاى ديگر برآنند كه مفهوم واژه «كرسى»، «فرمانروايى و اقتدار» است؛ همانسان كه مىگويند: «اجعل لهذاالحائط كرسيّاً» (براى اين ديوار، ستونى قرار ده). كه در اينجا، «كرسى» بهمعناى «پايه و ستون» بكار رفته است. با اين بيان، معناى آيه چنين مىشود كه: «شكوه و اقتدار آفريدگار و تدبيرگر جهان هستى، كران تا كران آسمانها و زمين را فراگرفته است». 4. برخى نيز براين باورند كه «كرسى» چيزى غير از «عرش» است. از ششمين امام نور آوردهاند كه: آسمانها و زمين دربرابر «كرسى»، همچون حلقه انگشترى در دشتى گستردهاند؛ و «كرسى» درمقابل عرش، بسان حلقهاى است در وسط بيابان. «ولايؤده حفظهما و هوالعلىّالعظيم» و نگاهداشت و تدبير امور آنها، او را خسته نمىكند. و او بلندمرتبه و بزرگ است. آرى؛ او از مانندها و همتايان و نظايرى كه براى او مىپندارند و از هر عيب و نقص و ضعفى كه نشانه نياز و حدوث است، برتر و بالاتر است. او آفريدگار توانا و دانايى است كه نه هيچ چيزى او را ناتوان مىسازد و نه چيزى بر او پوشيده مىماند. و براى دانش و توانايىاش، اندازه و پايان و نهايتى نيست. از هشتمين امام نور آوردهاند كه اين آيه شريفه را اينگونه تلاوت فرمود: «اللّه لااله الّا هوالحىّالقيّوم لاتأخذه سنةٌ و لانومٌ له مافىالسّماوات و مافىالارض و مابينهما و ماتحتالثّرى عالمالغيب والشّهاده الرّحمن الرّحيم...». در پذيرش دين اجبارى نيست قرآن كريم پس از بيان اختلاف امّتها، و بيان اين نكته كه اگر خدا مىخواست، همگان را به پيروى از دين و آيين مجبور مىساخت، و بعد از سخنى از توحيد و توحيدگرايى و يكتاپرستى، اينك در اين آيه مباركه هشدار مىدهد كه حقّ و باطل و راه هدايت و گمراهى پس از فرود قرآن، ديگر آشكار است و مردم در گزينش يكى از آن دو آزادند و اكراه و اجبارى در كار نيست. «لااكراه فىالدّين قد تبيّنالرّشد منالغىّ» در پذيرش اين دين و دينباورى و توحيدگرايى هيچگونه اجبار و الزامى نيست؛ چرا كه راه رشد، از بيراهه نمايان شده است در تفسير اين آيه شريفه و اينكه خطاب آن به كدام گروه است، ديدگاهها متفاوت است: 1. بباور برخى، اين آيه درباره پيروان كتابهاى پيشين، بويژه گروهى از آنها كه جزيه مىدهند، فرود آمده است. 2. امّا بباور برخى ديگر اين آيه شريفه درمورد همه كفرگرايان نازل شده، اما با آيهاى كه اجازه پيكار به آنان مىدهد، نسخ شده است. 3. پارهاى گفتهاند: مقصود اين است كه اگر كسى پس از پيكار، به اسلام روى آورد، نگوييد كه با اجبار و اكراه حق را پذيرفته است؛ چرا كه اسلامآوردن كسى كه پس از كارزار. با ميل و رغبت به خدا و پيامبر ايمان مىآورد، پذيرفتنى است. 4. ابن عبّاس بر آن است كه اين آيه درمورد گروهى از انصار فرود آمده است. 5. و گروهى از مفسّران برآنند كه آيه، درباره هيچ فرد و گروهى فرود نيامده است؛ بلكه پيامى جهانشمول و انسانى دارد. درباب عقيده و انديشه - كه به قلب و مغز مربوط است - اكراه و الزام نه كارساز است و نه مفيد و مشروع. همه انسانها بايد در اين مورد امكان يابند تا با درك و دريافت صحيح راه، به آن ايمان آورند. از اين رو، نه كسى با اجبار به گفتن شهادتين، دينباور و ديندار مىشود و نه كسى با اعلام كفر و شرك از روى اجبار و اكراه، از دين خارج مىشود؛ چرا كه ايمان و كفر، مربوط به درون و قلب است؛ و دين هم در آيه شريفه، دين خدا و اسلام است كه آن را براى عصرها و نسلها فرو فرستاده است. با اين بيان، معناى آيه، يك اصل اساسى و انسانى است كه: در پذيرش دين و ديندارى و دينباورى، الزامى در كار نيست؛ چرا كه درپرتو آيات قرآن و دلايل روشن عقلى و نقلى و معجزاتِ آشكارِ آورنده قرآن شريف، ايمان از كفر، حق از باطل و توحيد از شرك قابل تشخيص و تفكيك است: «قد تبيّنالرّشد منالغىّ». «فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن باللّه فقداستمسك بالعروةالوثقى لاانفصام لها واللّه سميعٌ عليمٌ» پس هر كه به طاغوت و هر خودكامه و فريبكارى كفر بورزد و به او پشت كند و به خداى يكتا ايمان آورد و پيامبرش و آنچه به او فرود آمده است، همه را تصديق كند، به استوارترين دستگيره نجات چنگ زده است؛ دستگيرهاى كه براى آن گسستنى نيست؛ و خدا به گفتار شما، چه آشكار باشد و چه نهان، شنوا، و از باطن و درون شما آگاه است. در مفهوم واژه «طاغوت»، ديدگاهها متفاوت است: 1. پارهاى آن را بهمعناى «شيطان» گرفتهاند و براى استوارى ديدگاه خود، روايتى نيز از ششمين امام نور روايت كردهاند. 2. «سعيدبن جبير» مىگويد: طاغوت بهمفهوم «كاهن» است. 3. برخى آن را به «ساحر» معنا كردهاند. 4. و برخى آن را بهمفهوم «طغيانگران جنّ و انس» گرفتهاند. 5. پارهاى نيز برآنند كه اين واژه، نام و عنوان هر انسان يا پديدهاى است كه بخواهد بسان بت، پرستيده شود و او را بجاى خدا اطاعت و پرستش كنند. امّا بباور مؤلّف، واژه «طاغوت» همه اين مفاهيم را دربر دارد؛ و چكيده پيام آيه اين است كه: هر كه به تمامى چهرههاى «طاغوت» كفر ورزد و دربرابر آنها، به خداى يكتا ايمان آورد...، راه يافته است. * * * قرآن پس از بيان ايمان و كفر و راه توحيدگرايى و شرك اينك مىفرمايد: «اللّه ولىّالّذين آمنوا يخرجهم منالظّلمات الىالنّور» خداى يكتا، ياور كسانى است كه ايمان آوردهاند، هم در اين سرا و هم در سراى آخرت؛ و آنان را در آنچه بهصلاح آنان باشد، چه در كارهاى اين جهان و چه در امور مربوط به جهان ديگر، يارى مىكند؛ همچنين ايمانآوردگان واقعى را از تيرگيها و تاريكيهاى شرك و ستم بيرون مىبرد و بهسوى نور ايمان و روشنايى عدل و داد راه مىنمايد. همانگونه كه تيرگى و تاريكى، مانعى است كه امكان ديدن پديدهها را به انسان نمىدهد، تاريكى كفر و شرك نيز پردهاى است كه او را از ديدن حقايق و درك واقعيات باز مىدارد. و اين تعبير از آن جهت بكار رفته است كه خدا مردم باايمان را درپرتو دليل و برهان و بارانِ آياتِ روشن و روشنگرش، بهسوى حقيقت راه مىنمايد و از تاريكى جهل و ستم و كفر و ارتجاع دور مىسازد. و چه تعبير جالبى! كه اگر روشنگريها و تشويقها و بشارتهاى پيامبران و كتابهاى آسمانى نبود، مردم بهآسانى از كفر و بيداد، به توحيد و تقوا روى نمىآوردند. پس، همانگونه كه اگر كسى ديگرى را به ورود به شهرى پرنعمت و برخوردار از آزادى و امنيت تشويق و دعوت كند، بجاست كه بگوييم او را به آن شهر درآورده است، تعبير آيه شريفه نيز درست و جالب است كه مىفرمايد: خدا كارساز كسانى است كه ايمان آوردهاند؛ و آنان را از تاريكيهاى ستم و كفر بهسوى نور و عدالت راه مىنمايد. «والّذين كفروا اولياؤهمالطّاغوت يخرجونهم منالنّور الىالظّلمات» و دوستان و سررشتهداران كسانى كه كفر ورزيدهاند، طاغوت است كه آنان را از جهان نور و روشنايى توحيد و عدالت خارج مىكند و بهسوى تاريكيها و تباهيها مىبرد. گرچه واژه «طاغوت» در اينجا مفرد است، امّا مفهوم جمع دارد. به اعتقاد «ابن عبّاس»، منظور از آن، «شيطان و شيطانها»، و بهعقيده برخى ديگر، «رهبران خودكامه و بيدادپيشه» است. و بيرونآمدن طاغوتپرستان از نور و روشنايى ايمان و عدالت و گامنهادن بهسمت ظلمت و تباهى، بدان جهت به «طاغوت» نسبت داده شده است كه آنها با تشويق و ترغيب پيروان خود به ارتكاب گناه و جلوهدادن زشتى و ستم درنظر زشتكرداران و ستمكاران، سبب آلودگى آنان به پليدى و بيدادگرى مىشوند و رهآوردى شوم و ويرانگر براى آنان بهارمغان مىآورند. پاسخ پندارى سست برخى بهغلط پنداشتهاند از آنجا كه خداوند بيرونآوردن مردم باايمان از تاريكيها و تيرگيهاى شرك و بيداد و درآوردن آنان به جهان نور و روشنايى را به خود نسبت داده است، روشن مىشود كه اين كار براستى كار خدا است، نه ثمره آگاهى و حقجويى و حقپذيرى و ايمان و عمل ايمانآوردگان. امّا در همين آيه شريفه مشخّص مىشود كه پندار آنان چقدر سست و بىپايه است؛ زيرا همانطور كه كار طاغوت، كفر نيست، بلكه وسوسه است و كفرگرايى و گزينش راه تباهى و شرك، كار كفرگرايان است كه با سوءاستفاده از اختيار و آزادى خويش، راه گمراهى را درپيش گرفتهاند، ايمان نيز كار مردم باايمان است. افزون بر اين، اگر بپذيريم كه ايمانآوردن مؤمنان كار خدا است، بناگزير كفر را هم بايد كار خدا بدانيم و در اينصورت، خداى يكتا نبايد يار و يارىرسان مردم باايمان و رسواگر كفرگرايان باشد؛ چرا كه طبق پندار اين جبرگرايان، هر دو كار از خودِ اوست و مردم درستانديش و باايمان و آراسته به ارزشها حقّى ندارند، همچنانكه مردم گناهپيشه و زشتكردار نيز گناهى ندارند. و در اين شرايط، ميان خوب و بد و آراسته به ارزشها و آلوده به ضدّارزشها، تفاوتى نيست. چگونه؟ درحاليكه كفرگرايان هيچگاه در جهان نور و روشنايى و ايمان و تقوا نبودهاند، چگونه است كه قرآن مىفرمايد: طاغوت آنان را از نور بيرون مىآورد و بهسوى تيرگيهاى شرك و كفر مىكشاند؟ پاسخ: در پاسخ به اين پرسش، دو سخن و دو نظر آمده است: 1. بعضى مىگويند: اين «بيرونآوردن» بهمعناى جلوگيرى از ورود به عالم نور و ايمان است؛ درست مانند اينكه گفته شود: «پدرم مرا ازميان ارثبرندگان خارج ساخت» كه مفهوم اين جمله آن است كه «پدرم مانع از ورود من به جمع ارثبرندگان شد». در داستان «يوسف» نيز نظير اين بيان هست؛ آنجا كه مىفرمايد: «... اِنّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ...»(7) (...من آيين جامعه و مردمى را كه به خداى يكتا ايمان نمىآورند، رها كردم...). و اين تعبير در حالى است كه مىدانيم آن حضرت از آغاز هرگز بر آيين آن جامعه شركگرا و داخل آنان نبوده است. 2. و برخى بر اين باورند كه اين آيه شريفه درمورد كفرگرايانى است كه پيش از اين مرحله بر راه درست بوده، و سپس بر اثر وسوسه و فتنهانگيزى طاغوت، گمراه شدهاند. بهنظر ما، پاسخ نخست درست است. «اولئك اصحابالنّار هم فيها خالدون» آنان دوزخيانند و در آن ماندگار خواهند بود. پرتوى از آيات در چند آيهاى كه تفسير آنها گذشت، درسها و پيامهاى انسانساز عقيدتى و اخلاقى بسيارى هست كه به برخى از آنها اشاره مىرود: 1. در نخستين آيه مورد بحث - آيه 253 - از شناخت پيامآوران خدا و مقام والاى آنان سخن بميان مىآيد و نشان داده مىشود كه با وجود آنكه همه پيامبران فرستاده خدا هستند، در منزلت و مقام با هم متفاوتند؛ و پيامبر گرامى اسلام، برترين و شكوهمندترين آنان است. پس، بر ماست كه او را نيك بشناسيم و راه و رسم او را راه و رسم خود قرار دهيم. 2. در دوّمين آيه مورد بحث - آيه 254 - از انفاق در راه خدا سخن مىرود و اين درس انسانساز داده مىشود كه آنچه از نعمتها و امكانات مادّى و اقتصادى دردست ماست، همه و همه از آنِ خداست و ما امانتدار آنها هستيم؛ و آن مالك حقيقى ما را موظّف مىسازد پيش از اينكه فرصتها ازدست برود و روزى فرا رسد كه نه ثروت و امكانات سودى بخشد و نه يار و ياور، بشايستگى از آنها بهره بريم و بخشى را در راه خدا انفاق كنيم و از اين طريق به يارى محرومان جامعه بشتابيم. 3. در سوّمين آيه مورد بحث - آيه 255 - مهمترين صفات خدا ترسيم مىشود و اين درس در آن هست كه خداى قرآن، خدايى يكتا و بىهمتاست؛ زنده و پاينده و برپادارنده است؛ غفلت و بىخبرى و ناآگاهىِ از رويدادها، از ساحت مقدّس او بدور است؛ و افزون بر آفرينش هستى، تدبير امور نيز تنها بهدست تواناى اوست. هيچ پديده و انسانى، بىاجازه او توان شفاعت ندارد و او از گذشته و آينده انسانها و اعمال آنان آگاه است... پس، ناگفته پيداست كه ايمان به چنين آفريدگار توانا و زنده و زندگىبخش و پايندهاى، آدمى را بهسوى ارزشها و والاييها و امورى كه رضايت و خشنودى او در آنهاست، راه مىنمايد و فرد و جامعه را از ضدّ ارزشها دور مىسازد. و اگر غير از اين باشد، بايد در آن ايمان و اعتقاد ترديد كرد و چارهاى براى آن انديشيد. 4. درس ديگر، درس آزادى انديشه و عقيده است؛ كه در آيه چهارم اين بحث - آيه 256 - آمده است و آدميان را از تعصّب كور و تحميل و اجبار و استبداد و خشونت بهنام دين و ديندارى و دينباورى و بهبهانه خدمت به دين و مذهب برحذر مىدارد؛ چرا كه با صراحتى وصفناپذير هشدار مىدهد كه: در پذيرش اين دين، الزام و اجبارى نيست.(8)
254 - مراجعه شود به تفسیر سوره بقره ، آیه :253
255 - مراجعه شود به تفسیر سوره بقره ، آیه :253
256 - مراجعه شود به تفسیر سوره بقره ، آیه :253
ترتیل استاد سعد الغامدی صفحه : 42
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 3 - حزب 5 - سوره بقره - صفحه 42
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا
مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر مجمع البیان
انتخاب
فهرست
جستجو
صفحه بعد
صفحه قبل
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
مراثی (نوحه) توسط حاج سید مهدی میرداماد بمناسبت شوال درباره امام صادق علیه السلام از سایت شهید آوینی با عنوان بغضی توی گلوم نشسته (سال 90)
سخنرانی توسط آیت الله العظمی جوادی آملی درباره امام صادق علیه السلام از سایت شهید آوینی با عنوان سخنرانی موضوعی درباره امام صادق علیه السلام/ قسمت چهارم
تلاوت توسط عبد الفتاح الطاروطی از سایت الکعبه با عنوان اخر سورة فاطر امسیة
ادعیه (دعاخوانی) توسط حاج مهدی سماواتی درباره زیارت عاشورا از سایت شهید آوینی با عنوان زیارت عاشورا
مناجات توسط حاج منصور ارضی از سایت عقیق با عنوان مناجات با خدا
اذان توسط استاد عبدالباسط محمد عبدالصمد از سایت تبیان با عنوان گلبانگ اذان
مدایح (به شادی ) توسط حاج محمد رضا بذری بمناسبت شعبان المعظم درباره امام سجاد علیه السلام از سایت راسخون با عنوان حاج محمدرضا بذری - سال 1395 - میلاد امام سجاد علیه السلام - عالم در پناهِ تو، محوِ رویِ ماه تو (سرود)
ترتیل توسط شیخ شیرزاد عبدالرحمن طاهر درباره 3 - آل عمران از سایت mp3quran.net با عنوان قرآن کریم سوره آل عمران - حفص از عاصم
ندبه انتظار توسط حاج محمود کریمی بمناسبت رمضان المبارک درباره حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف از سایت راسخون با عنوان نفسم پشت آه می آید/سال 91
درس حوزوی توسط آیت الله العظمی جوادی آملی درباره 15 - حجر از سایت راسخون با عنوان سوره ی حجر آیه ی 9
کلیپ سخنان توسط حجت الاسلام و المسلمین پناهیان درباره دین از سایت راسخون با عنوان مجهز شوید به اسلحه های جنگ نامنظم
کتاب صوتی توسط حجت الاسلام و المسلمین علی ملکی از سایت پی سی دانلود با عنوان ترجمه شنیداری قرآن کریم - ویژه جوانان و نوجوانان - علی ملکی - سوره النساء
در باره ما
|
تماس با ما
|
نظرخواهی
خدمات تلفن همراه
مر
ا
جعه: 93,126,883