خدمات تلفن همراه

قرآن تبيان- جزء 6 - حزب 11 - سوره نساء - صفحه 102


لَّا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ وَکَانَ اللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا
148 - - خدا آشكار ساختن سخن زشت [و ناپسند و بدزبانى ]را دوست نمى‌دارد، مگر از كسى كه بر او ستم رفته باشد؛ و خدا هماره شنوا و داناست.
149 - اگر [كار نيك و] شايسته‌اى را آشكار كنيد، يا آن را پنهان داريد يا از كار [زشت و] بدى درگذريد، [گام درستى برداشته‌ايد، و بدانيد كه ]خدا در گذرنده و تواناست.
150 - به يقين كسانى كه به خدا و پيام‌آورانش كفر مى‌ورزند و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى افكنند، و مى‌گويند: ما به برخى [از آنان‌] ايمان مى‌آوريم و به بعضى كفر مى‌ورزيم، و مى‌خواهند در اين ميان، راهى براى خود برگزينند...
151 - آنان به راستى همان كفرگرايانند و ما براى كافران عذابى خوار كننده آماده ساخته‌ايم.
152 - و كسانى كه به خدا و پيام‌آورانش ايمان آورده و ميان هيچ‌كدام از آنان جدايى نيفكنده‌اند، آنان هستند كه خدا پاداششان را به زودى به آنان ارزانى خواهد داشت؛ و خدا آمرزنده و مهربان است.
153 - اهل كتاب از تو مى‌خواهند كه كتابى آسمانى [به طور يكباره‌]، بر آنان فرود آورى؛ [اين بهانه‌جويى آنان چيز تازه‌اى نيست، راكه ]آنان از [پيامبرشان ]موسى [شگفت‌انگيزتر و ]بزرگ‌تر از اين را خواستند و گفتند: هان اى موسى!] خدا را آشكارا بر ما بنماى! پس به كيفر ستمشان، صاعقه [آسمانى‌] آنان را فرا گرفت و پس از آن كه دليل‌هاى روشن برايشان آمد باز هم گوساله را [به خدايى‌] گرفتند و ما از آن [گناه بزرگ آنان‌] نيز گذشتيم، و به موسى، برهانى آشكار ارزانى داشتيم.
154 - و [همزمان‌] با [گرفتن‌] پيمان [از] آنان كوه طور را بر فراز سرشان برافراشتيم؛ و به آنان گفتيم [اينك‌] سجده كنان از دروازه [شهر ]درآييد! و [نيز] به آنان گفتيم: در روز شنبه [به مرز مقررات خدا] تجاوز نكنيد! و از آنان پيمانى سخت [و استوار ]گرفتيم.
155 - پس به كيفر آن كه پيمانشان را شكستند و به آيات خدا كفر ورزيدند، و پيامبران را بى هيچ حقّى كشتند و گفتند: دل‌هاى ما [در برابر هر دعوت جديد آسمانى‌] در پوشش است، [در صورتى كه اين گونه نبود] بلكه خدا به سزاى كفرشان بر دل‌هايشان مُهر نهاده است، و از اين رو جز اندكى [از آنان‌] ايمان نمى‌آورند...
156 - و [نيز] به سزاى كفر ورزيدنشان [به مسيح‌] و گفتار [ناهنجارشان‌] در مورد [مريم‌] كه بهتانى سهمگين بود،
157 - و [نيز] به [كيفر اين‌] سخنشان كه: ما مسيح عيسى، فرزند مريم، پيامبر خدا را كشتيم، در صورتى كه نه او را كشتند و نه او را به صليب كشيدند، بلكه [فردى ]نظير [عيسى‌] در نظرشان [به خواست خدا ]مجسّم شد؛ و بى‌ترديد كسانى كه در مورد [سرنوشت‌] او اختلاف كردند از [كشته شدن‌] او در ترديد بودند؛ آنان در مورد او جز پيروى از پندار [خويش‌]، هيچ گونه آگاهى نداشتند، و [اينك بدانيد كه ]به يقين [او زنده است و ]وى را نكشتند؛
158 - بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا هماره پيروزمند و فرزانه است.
159 - و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر آن كه پيش از مرگ خويش بى هيچ ترديدى به او ايمان مى‌آورد و در روز رستاخيز بر آنان گواه خواهد بود...
160 - پس به سزاى [آن همه‌] بيدادى كه از يهوديان سر زد، و [نيز ]بدان سبب كه [مردم را] بسيار از راه خدا باز مى‌داشتند، [بخشى از ]چيزهاى پاكيزه‌اى را كه [پيش‌تر ]بر آنان حلال شده بود، بر آنان حرام گردانيديم؛
161 - و [نيز به كيفر آن كه‌] ربا مى‌گرفتند با اين كه از آن هشدار داده شده بودند، و اين كه دارايى مردم را به ناروا مى‌خوردند؛ و [ما ]براى كافرانشان عذابى دردناك فراهم ساخته‌ايم.
162 - امّا كسانى از آنان كه در دانش استوارند و [نيز ]ايمان‌آوردگان [به قرآن ]به آنچه كه به سوى تو فرود آمده و به آنچه كه پيش از تو فرو فرستاده شده است، ايمان مى‌آورند؛ و [به ويژه ]برپادارندگان نماز و پرداخت‌كنندگان زكات و ايمان‌آورندگان به خدا و روز بازپسين، آنان هستند كه به زودى به آنان پاداشى پرشكوه خواهيم داد.

نگرشى بر واژه‌ها
«لا تعدوا»: تجاوز نكنيد. «ابو زيد» مى‌گويد: اين واژه به مفهوم ستم و سرقت است؛ براى نمونه، هنگامى كه مى‌گوييم «عدا علىَّ اللّص» معنايش اين است كه دزد بر من ستم روا داشت.
«بهتان»: دروغى كه از بزرگى انسان را به بهت و حيرت فرو مى‌برد.
«قتل»: كشتن؛ و هرگاه كسى بگويد: «انا قتلته» معنايش اين است كه من‌او را آگاهانه و با نقشه از پيش تعيين شده كشتم. و نيز به اين معنى آمده است كه من او را به خوارى و ذلّت كشيدم.

تفسير
در راه دفاع از حقّ و پيكار با بيداد
در اين آيه شريفه آفريدگار هستى در ترسيم بخشى از ارزش‌هاى اخلاقى و مقررات دفاعِ انسان از حقوق و آزادى و امنيّت و كرامت خويش و پيكار با ستم و بيداد مى‌فرمايد:
لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ اِلاَّ مَنْ ظُلِمَ‌
خدا آشكار ساختن سخن بد و ناپسند را دوست نمى‌دارد مگر از كسى كه بر او ستم و بيداد رفته است و از حقوق و كرامت خويش دفاع مى‌كند.
در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه‌ها يكسان نيست:
1 - به باور گروهى منظور اين است كه: خدا بانگ برداشتن به بدزبانى و دشنام‌گويى را با انگيزه انتقامجويى دوست نمى‌دارد، مگر از كسى كه بر او ستم رفته است. با اين بيان بر ستمديده رواست كه براى دفاع از حقوق خويش و دفعِ بيداد و تجاوز فرياد برآورد و زشتكارى ظالم را برشمارد و داد خويش را بستاند.
اين بيان از پنجمين امام نور نيز روايت شده است. و در قرآن شريف نيز نمونه و نظير دارد كه مى‌فرمايد:
و الشّعراء يتّبعهم الغاوون... الاّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا اللّه كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا...»(1)
و شاعران را گمراهان پيروى مى‌كنند.
آيا نديده‌اى كه آنان در هر بيراهه‌اى سرگردانند؟
و آنان هستند كه چيزهايى مى‌گويند كه انجام نمى‌دهند؛
مگر كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده و خدا را بسيار به ياد آورده و پس از آن كه مورد ستم و بيداد قرار گرفتند به دادخواهى برخاسته و از بيدادگر، عادلانه انتقام خويش را مى‌ستانند.
2 - و به باور گروهى ديگر از جمله «ابن عباس»، منظور اين است كه: خدا دوست ندارد كه انسان كسى را بر ضدّ كسى بشوراند مگر اين كه به او ستم رفته باشد، كه در اين صورت اين كار براى رفع ستم و دادخواهى رواست. آرى، او در اين شرايط، هم مى‌تواند دست به نفرين بردارد و هم به فرياد، و خدا و خلق را به يارى بطلبد.
3 - و پاره‌اى مى‌گويند: منظور اين است كه خدا دوست نمى‌دارد كه فردى ديگرى را به باد نكوهش بگيرد و از دست او شكايت كند و بر ضدّ او افشاگرى نمايد و از او به زشتى ياد كند، مگر اين كه بر او ستم رفته باشد. با اين بيان بر انسان ستمديده رواست كه از دست ظالم، به خدا و خلق شكايت برد و كار زشت او را آشكار كند و زشتى عملكرد او را به زبان آورد تا او را بشناسند و از او بپرهيزند.
وَ كانَ اللَّهُ سَميعاً عَليماً
و خدا هماره شنوا و داناست؛ او هم سخنان زشت را مى‌شنود و هم راستگو و دروغ‌پرداز را باز مى‌شناسد و هم به عملكرد هر كدام پاداش و كيفر خواهد داد.

پيام آيه‌
آيه مباركه نشانگر اين نكات درس‌آموز و انسانساز است:
1 - هرگاه بيدادگرى پرده حيا را دريد و با گناه و ستم، شخصيت خويش را خدشه‌دار ساخت و گناه خود را آشكار نمود، در آن صورت آشكار ساختن رفتار ظالمانه او رواست.
در اين مورد در روايتى آمده است كه: در مورد انسان گناهكار و بيدادگر چيزهايى كه باعث شناخته شدن ماهيت او مى‌شود بگوييد و پرده بر داريد.
قولوا فى الفاسق ما فيه يعرفه النّاس و لا غيبة لفاسق‌
2 - و نيز آيه مباركه مردم را به ارزش‌هاى اخلاقى فرا مى‌خواند و در همان حال از عيبجويى و پرده‌درى هشدار مى‌دهد و روشن مى‌سازد كه آفريدگار هستى زشتى و زشتكارى را دوست نمى‌دارد و از بيداد و تباهى، پاك و پاكيزه است.

سياست عفو و گذشت‌
در ادامه سخن، قرآن شريف، اينك همگان را مخاطب ساخته و مى‌فرمايد:
اِنْ تُبْدُوا خَيْراً اَوْ تُخْفُوهُ اَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَاِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوّاً قَديراً
اگر نيكى‌ها و خوبى‌ها را آشكار سازيد، و در مورد كسى كه به شما نيكى كرده است، با گفتارى پسنديده و سنجيده از او قدر دانى و سپاسگزارى كنيد؛ و يا از آشكار كردن خوبى او خوددارى نموده و آن را نهان سازيد، و يا در مورد كسى كه به شما بدى نموده است، با داشتن قدرت و امكانات براى گرفتن انتقام از او، شيوه بزرگمنشى و گذشت را راه و رسم خود سازيد، و از بدگويى و بازگويى زشتكارى و ستم او كه خدا اجازه داده است، باز هم به خاطر خدا بگذريد و شكيبايىِ سازنده پيشه سازيد، خدا هم همه اينها را مى‌داند و پاداش مى‌دهد، چرا كه خدا خود درگذرنده و تواناست.
يادآورى مى‌گردد كه پاره‌اى در تفسير «او تخفوه» برآنند كه: اگر كار نيكو انجام دهيد يا آهنگ انجام آن را داشته باشيد،.... و پاره‌اى نيز مى‌گويند: منظور اين است كه: اگر به آشكار يا در نهان انفاق كنيد... كه به باور ما همان تفسير نخست بهتر است.

رهنمود آيه‌
در اين آيه شريفه، خدا به مردم خاطرنشان مى‌سازد كه با داشتن قدرت و امكانات براى انتقام از دشمن و كسى كه در حقّ آنان بد كرده است، در صورت امكان، سياست گذشت پيشه سازند؛ چراكه خدا با وجود آفريدگارى و توانايى و بى‌همتايى‌اش، از بيشتر گناهان بندگان مى‌گذرد، و زشتى‌هايى را كه قابل مقايسه با بدى و لغزش و ستم فردى در حقّ ديگرى نيست، مورد عفو قرار مى‌دهد.
و در آيه پيش نيز دادخواهى انسان و ايستادگى در برابر بيدادگران را در صورت رعايت عدل و انصاف روا مى‌شمارد.

نظم و پيوند آيات‌
چگونگى پيوند اين آيه به آيه پيش، اين گونه است كه در آيات گذشته، آفريدگار هستى در باره منافقان روشنگرى فرمود كه آنان بر خلاف انديشه و عقيده درونى خويش سخن مى‌گويند؛ در حالى كه انسان با ايمان بايد هماهنگ با قلب و عقيده سخن بگويد؛ و اينك در اين آيه يادآورى مى‌كند كه اين آيه به آن معنى نيست كه انسان بايد هرچه در دل دارد باز گويد؛ نه اين گونه نيست چراكه ممكن است برخى از پندارها نادرست باشد؛ امّا اگر به مرحله آگاهى و يقين در مورد مطلبى رسيد، بيان آن رواست.

خصلت‌هاى نكوهيده اهل كتاب‌
در آيات پيش سخن از خصلت‌هاى نكوهيده منافقان بود و اينك در اين آيه به ترسيم پاره‌اى از صفات ناپسند اهل كتاب مى‌پردازد و مى‌فرمايد:
اِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ اَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ‌
بى‌گمان، كسانى از يهود و نصارا كه به خدا و پيام‌آورانش كفر مى‌ورزند، و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبرانش با شگردهاى گوناگون تفرقه افكنند و تبعيض قائل شوند و برخى را بپذيرند و به پاره‌اى كفر ورزند، و مى‌گويند: ما برخى از آنان را مى‌پذيريم و رسالت او را گواهى مى‌كنيم و برخى را نمى‌پذيريم و به او كفر مى‌ورزيم؛ همان گونه كه يهود به موسى عليه السلام ايمان آوردند امّا به مسيح و محمد صلى الله عليه وآله كفر ورزيدند، و بسان نصارا كه به مسيح و پيامبران پيشين ايمان آوردند، امّا به پيامبر اسلام و دعوت آسمانى او كفر ورزيدند؛... و بدين وسيله مى‌خواهند در اين ميان راهى خودساخته براى خويش پيدا كنند و با بدعت‌گذارى و گمراهگرى مردم را به راه خودساخته و شرك‌آلود خويش فرا خوانند؛ آرى اينان هستند كه به راستى كافرند...
وَ يُريدُونَ اَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً
آرى اينانند كه در حقيقت كفرگرايانند؛ اينها نه پيرو موسى هستند و نه مسيح؛ در كفر اينان هيچ ترديدى به دل راه ندهيد و ترديد نكنيد كه راه خودساخته آنان راه كفر و بدعت و انحراف است، چراكه اگر كافر نبودند و در ادّعاى ايمان و پيروى از پيامبران راستگو بودند، به همه پيامبران و كليّه كتاب‌هاى آسمانى ايمان مى‌آوردند.
اُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقّاً
دليل اين نكته كه آنان به اين قاطعيت كفرگرا عنوان مى‌گردند، اين است كه همگان دريابند كه هرگز كسى با ايمان به برخى از پيامبران و كفر به برخى از آنان، از صف كافران خارج، و به صف ايمان‌آوردگان وارد نخواهد شد.
وَاعْتَدْنا لَلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً
و ما براى كفرگرايان عذابى خوار كننده آماده ساخته‌ايم.

و آنگاه در وصف توحيدگرايان و ايمان‌آوردگان راستين مى‌فرمايد:
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ اُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ اُجُوْرَهُمْ‌
و كسانى كه به يكتايى خدا با همه وجود اقرار، و به همه پيامبرانش ايمان مى‌آورند، و ميان آنان - با ايمان آوردن به برخى و كفر ورزيدن به برخى - جدايى نمى‌افكنند، آنان هستند كه خدا به زودى پاداششان را خواهد داد...
قرآن در اين آيه مباركه، براى پاداش اينان واژه «اجور» را به كار برده، و اين بدان دليل است كه آنان در خور اين پاداش هستند و قرآن مى‌خواهد نشان دهد كه اينان شايسته اين پاداش هستند كه خدا به آنان ارزانى مى‌دارد.
وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً
و خدا هماره آمرزنده كسانى است كه اين چنين ويژگى‌هايى داشته باشند. آرى، لغزش‌هاى چنين كسانى را خدا مى‌آمرزد و در پرتو مهر و رحمت خود، آنان را به بهشت پرطراوت و زيبا رهنمون مى‌گردد.

فريبكارى‌ها و بيدادگرى‌هاى يهود
در آيه پيش، قرآن شريف روشن ساخت كه اهل كتاب، ميان پيامبران خدا تبعيض قائل شده و يا ميان ايمان به خدا و ايمان به پيامبران او جدايى مى‌افكندند؛ اينك به برخى بازيگرى‌ها و بهانه‌جويى‌هاى آنان پرداخته و روشن مى‌سازد كه آنها پس از آشكار شدن نشانه‌هاى راستگويى پيامبران و ارائه معجزه از سوى آنان، با بهانه‌جويى چيزهايى درخواست مى‌كردند كه از نظر خرد سالم ممكن نبود. در اين مورد قرآن مى‌فرمايد:
يَسْاَلُكَ اَهْلُ الْكِتابِ اَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ الَّسماءِ
هان اى پيامبر! يهود از تو مى‌خواهند كه كتابى به صورت يكباره از آسمان براى آنان بياورى...
در مورد آيه شريفه، ديدگاه‌ها يكسان نيست:
1 - به باور گروهى، منظور اين است كه آنان از پيامبر گرامى تقاضا كردند كتابى از آسمان برايشان فرود آورد كه به طور كامل همه آيات و مقررات در آن نوشته شده باشد، بسان تورات كه بر الواحى نوشته شده، و بر موسى فرود آمد.
2 - و به باور برخى منظور اين است كه آنان از پيامبر خواستند نامه‌ها و يا نوشته‌هايى بر سردمداران آنان از آسمان فرود آورد كه در آنها آنان را با نام و نشان به اسلام فراخوانده باشند.
ذكر اين نكته لازم است كه طبرى، مفسّر معروف، اين ديدگاه را پذيرفته است.
3 - «قتاده» مى‌گويد: آنان درخواست كردند كه خداى اسلام كتابى ويژه يهود و براى دعوت آنان به وسيله پيامبر اسلام فرو فرستد.
«حسن» مى‌گويد: آنان در اين درخواست، انگيزه سركشى و دشمنى و حق‌ستيزى داشتند، نه رسيدن به حقّ و واقعيت و عمل به آن، و اگر خدا چنين كتابى هم فرو مى‌فرستاد در انديشه ايمان و عمل نبودند.
فَقَدْ سَاَلُوا مُوسَى اَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ‌
هان اى پيامبر! اين خواسته بى‌مورد و ناصواب آنان بر تو گران نيايد كه بهانه‌جويى و حق‌ناپذيرى اينان سابقه‌اى ديرين دارد؛ اينها از «موسى» خواسته‌هايى عجيب‌تر و بزرگ‌تر داشتند و پس از ديدن آن همه معجزه و نشانه‌هاى آشكارى كه خدا به او ارزانى داشته بود كه هر كدام بر صداقت دعوت پيامبر ما بسنده بود، باز هم بهانه‌جويى نموده و گفتند: خدا را به طور آشكار بر ما بنمايان تا ايمان آوريم!
فَقالُوا اَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَاَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ‌
و با اين بهانه‌جويى و درخواست بيجا و ناممكن به خويشتن ستم كردند و به خاطر اين ستم و بيدادشان بود كه صاعقه آسمانى آنان را فرا گرفت.
ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جائتْهُمُ الْبَيِّناتُ‌
آن گاه گوساله سامرى را پس از آن همه دليل‌ها و معجزات روشن و آشكارى كه برايشان فرود آمد، خدا پنداشتند و آن را به عبادت و پرستش گرفتند.
بدين‌سان خدا پرده از روى كينه‌توزى و تعصب كور و بهانه‌جويى و حق‌ستيزى يهود برمى‌دارد و روشن مى‌سازد كه خواسته آنان، انگيزه تحقيق و حق‌جويى نداشته است.
فَعَفَوْنَا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنَا مُوسَى سُلْطاناً مُبيناً.
و با همه جرم و گناه و انحراف بزرگ آنان باز هم ما آنان را مورد بخشايش قرار داديم؛ و به موسى براى هدايت آنان برهان و دليلى آشكار ارزانى داشتيم كه به روشنى نشانگر راستى دعوت او بود تا هيچ جاى ترديد و بهانه‌جويى نباشد.
ذكر اين نكته لازم است كه خدا در اين فراز از آيه شريفه از مهر و رحمت بى‌كران و آمرزش و نعمت كامل خود خبر مى‌دهد؛ و اعلام مى‌دارد كه هرگناه و جنايتى را نبايد از آمرزش و رحمت او فراتر تصور كرد كه اگر به راستى توبه شود و جبران گردد، همه چيز در خور عفو و رحمت اوست.

در ادامه سخن در همين مورد مى‌افزايد:
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ‌
و آن گاه كه از عمل به تورات و پيروى از پيامبر خود، سرباز زدند و سخنان موسى را نپذيرفتند، ما نيز كوه طور را به خاطر پيمانى كه آنان با خدا بسته بودند كه به تعاليم آسمانى عمل كنند، بر فراز سرشان برافراشتيم.
«جبايى» مى‌گويد: آنان با گرايش به گوساله‌پرستى، به عهدى كه با خدا بسته بودند پشت پا زدند و خدا نيز به كيفر آن عهدشكنى، كوه طور را بر فراز سرشان برافراشت تا هشدارشان دهد.
«ابو مسلم» بر خلاف ديدگاه همه مفسّران مى‌گويد: به خاطر شكستن عهدى كه با خدا بسته بودند، خدا به آنان پاداش داد و كوه طور را بر فراز سرشان برافراشت تا از اشعه سوزان خورشيد در سايه آرام‌بخش كوه در امان باشند.
وَ قُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنَا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِى السَّبْتِ وَ اَخَذْنَا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً.
و به آنان گفتيم: سجده‌كنان و به نيّت توبه از در بيت‌المقدس وارد شويد.
و نيز به آنان گفتيم: در روز شنبه به آنچه تحريم شده است تجاوز نكنيد. در اين مورد برخى آورده‌اند كه خدا به آنان دستور داده بود كه در روز شنبه از صيد ماهى و خوردن آن خوددارى كنند و به جاى آن از نعمت‌هاى ديگر بهره‌ور گردند؛ و از آنان در برابر همه اينها پيمانى استوار گرفتيم.

پيمان‌شكنى يهود
در اين آيه شريفه به بيان فهرستى از كارهاى زشت آنان و كيفر عملكردشان پرداخته و مى‌فرمايد:
فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ‌
يكى از كارهاى زشت آنان كه باعث محروميت از رحمت بى‌كران خدا گرديد و مورد لعنت قرار گرفتند موضوع پيمان‌شكنى آنان بود كه بارها در قرآن از آن نكوهش شده است.
آنان پيمان‌هايى را كه با خدا مى‌بستند و خويشتن را موظّف مى‌ساختند، به بهانه‌هاى گوناگون به آنها پشت‌پا مى‌زدند و از عمل به مقررات تورات و برنامه‌هاى آسمانى سر باز مى‌زدند.
وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ‌
از ديگر زشتكارى آنان اين بود كه دليل‌ها و معجزاتى را كه خدا به پيامبرانش ارزانى داشته بود، پس از ديدن آن معجزات به آنها و آورندگانشان كفر مى‌ورزيدند.
وَ قَتْلِهِمُ الْاَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍ‌
آنان تنها به انكار بعثت‌ها و دعوت‌هاى آسمانى بسنده نمى‌كردند، بلكه خون پيام‌آوران خدا را نيز در هر فرصتى بيرحمانه و شقاوتمندانه به زمين مى‌ريختند؛ در حالى كه مى‌دانيم كه پيامبران جز ارشاد و هدايت مردم و دلسوزى و خيرخواهى و نجات انسان‌ها از ذلّت خرافات و اوهام و ستم و بيداد، كارى نداشتند تا در خور كشته شدن باشند.
پيش‌تر در اين مورد سخن رفت كه اگر در آيه شريفه كشتار پيامبران را به وسيله يهود، ناحق و ناروا اعلان مى‌كند اين وصف به منظور تأكيد است وگرنه كشتن پيامبران خدا جز به بيداد و ناحق نمى‌تواند باشد؛ و اين آيه نظير آيه شريفه‌اى است كه مى‌فرمايد: «و من يدع مع اللّه الهاً آخر لا برهان لها...»(2)
و هر كس با خداى يكتا خداى ديگرى را بخواند، براى آن دليل و برهانى نخواهد داشت... و منظور آيه شريفه اين است كه شرك و شرك‌گرايى هرگز دليل و برهانى نخواهد داشت.
وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ اِلاَّ قَليلاً.
و نيز به دليل گفتارشان كه از روى تمسخر گفتند بر دل‌هاى ما پرده افكنده شده است كه دعوت پيامبر اسلام را درنمى‌يابيم، رانده بارگاه خدا شدند.(3)
آرى خدا به سبب كفرشان بر دل‌هاى آنان مهر زده است.(4) بنابراين از چنين مردم تيره‌بختى نبايد انتظار داشت كه به حق گرايش يابند و به خدا ايمان آورند؛ به همين دليل هم آنان به پاره‌اى از حقايق آسمانى ايمان مى‌آورند. و ممكن است منظور اين باشد كه تنها پاره‌اى و يا شمارى اندك از آنان ايمان مى‌آورند. و بدين سان خدا اين اندك حق‌پذير و شايسته‌كردار را از آن اكثريت حق‌ستيز كه از ايمان نياوردنشان خبر داده است، جدا مى‌سازد.
برخى از مفسّران بر اين باورند كه آيه «فبما نقضهم...» به آيه شريفه «فاخذتهم الصّاعقة...» پيوند دارد.
و معناى آيات اين‌گونه است: آنان را به خاطر ستم و بيدادشان و نيز به خاطر پيمان‌شكنى‌هايشان صاعقه آسمانى فراگرفت؛ و با اين بيان، اين آيه، ادامه آن آيه است. امّا «طبرى» مى‌گويد اين آيه ارتباطى به آيات پيشين ندارد و منظور اين است كه: به خاطر اين كارهاى زشت يهود آنان را لعنت كرديم و مورد خشم قرار داديم؛ و دو واژه «غضب» و «لعنت» را بدان دليل نياورده است كه از جمله «بل طبع اللّه عليها بكفرهم» دريافت مى‌گردد؛ چراكه كسانى كه بر دل‌هايشان مهر بخورد، بى‌گمان مورد لعنت و خشم خدا نيز خواهند بود. آن گاه مى‌افزايد كه دليل ما بر اين مطلب اين واقعيت است كه بلاى صاعقه آسمانى، در عصر موسى بر يهود فرودى آمد؛ و مى‌دانيم كه جنايت پيامبركشى و بهتان ننگين آنان به «مريمِ» پاك و ادّعاى كشتن «مسيح» از نسل‌هاى بعدى آنان در مدّت‌ها پس از عصر موسى بود. بنابراين كسانى كه اين جنايت‌ها را مى‌نمودند و اين ياوه‌سرايى‌ها را ساز مى‌كردند، غير از كسانى بودند كه دچار صاعقه شدند.
ذكر اين نكته لازم است كه اشكال «طبرى» به كسانى متوجّه است كه آيه مورد بحث را دنباله آيات گذشته مى‌دانند، نه به «زجاج». و به باور ما ديدگاه «زجاج» بهتر به نظر مى‌رسد، چراكه حذف و تقديرى لازم نمى‌آيد.
وَ بِكُفْرِهِمْ‌
يكى ديگر از جنايات آنان، انكار رسالت حضرت مسيح و كفر به دعوت او بود.
وَ قَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً.
و از ديگر گناهان سهمگين آنان، بهتان سهمگين و دروغ رسوايى بود كه به «مريمِ» پاك، آن انسان وارسته و شايسته نسبت دادند.
«كلبى» در اين مورد آورده است كه: حضرت مسيح عليه السلام از گروهى از اين تبهكاران مى‌گذشت كه با يكديگر گفتند: اينك اين ساحر، فرزند زن ساحر، و اين آلوده و فرزند زن آلوده نزد شما مى‌آيد! مسيح عليه السلام اين گفتار شرم‌آور آنان را شنيد و اندوهگين گرديد و دست‌ها را به سوى آسمان گشود و به راز و نياز پرداخت كه:
«اللهمّ انت ربّى خلقتنى و لم آتهم من تلقاء نفسى، اللّهمّ العن من سبّنى و سبّ والدتى...»
بارخدايا! تو پروردگار منى، تو مرا آفريدى، و اينك من به دلخواه خويش به سوى آنان نرفته و از طرف خويش آنان را به سوى تو فرا نمى‌خوانم. خداوندا! هر كس به من و مام گرانمايه‌ام ناسزا مى‌گويد او را لعنت كن و از رحمت و بخشايشت دور ساز. و خدا، دعاى آن حضرت را اجابت فرمود و آنان را مسخ نمود و به شكل بوزينگان درآورد.

و در ترسيم ديگر گناهان بزرگ و ظالمانه آنان مى‌افزايد:
وَ قَولِهِمْ اِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ‌
و شقاوت ديگرشان اين بود كه به دروغ ادّعا كردند كه حضرت مسيح عليه السلام را كشته‌اند.
واژه «رسول اللّه» در آيه شريفه از گفتار آنان نيست؛ چراكه اگر ايمان به رسالت او و خداى او داشتند، به چنين جنايتى نزديك نمى‌شدند. بنابراين بايد گفت يا اين واژه از سخنان خداست و يا منظورشان اين است كه عيسى، فرزند مريم كه به پندار خود پيامبر خدا بود، ما او را كشتيم.
وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ‌
و اين ادّعاى دروغ در حالى بود كه آنان او را نكشته و به صليب نكشيده بودند، بلكه امر بر آنان مشتبه شده بود.

چگونه؟
در اين مورد «ابن عباس» آورده است كه: چون خداى توانا كسانى را كه به مسيح و مادرش ناسزا مى‌گفتند، مسخ نمود و به شكل بوزينگان پديدار شدند، عنصر تبهكارى به نام «يهودا» كه سردمدار يهوديان بود از جريان آگاه شد و ترسيد كه مسيح عليه السلام او را هم نفرين كند، از اين رو يهود را گرد آورد و آنان را براى كشتن مسيح عليه السلام بسيج كرد و خدا نيز جبرئيل را به يارى پيامبرش فرو فرستاد، كه مى‌فرمايد: «... و ايّدناه بروح القدس...»(5) ما عيسى را به وسيله جبرئيل يارى كرديم.
آن تبهكاران عيسى را محاصره كردند و براى كشتن آن حضرت به بهانه‌جويى و پرسش‌هاى گوناگون پرداختند. «عيسى» فرمود: خدا شما را دشمن مى‌دارد، چرا كه در انديشه حق‌جويى و حق‌شناسى و حق‌پرستى نيستيد و بهانه‌جو هستيد. اين جا بود كه آنان به آن پيامبر خدا يورش بردند، امّا جبرئيل آن حضرت را به پناهگاهى كه از دسترس آنان دور بود راه نمود و از آن جا به سوى آسمان صعودش داد.
سردمدار اشرار، «يهودا»، يكى از همدستان خود به نام «طيطانوس» را گسيل داشت تا وارد آن پناهگاه شده و مسيح را بازداشت كند، امّا او هرچه درون پناهگاه را جست‌جو كرد اثرى از آن پيامبر بزرگ خدا نيافت و از كار او در بهت و حيرت فرو رفت. همدستانش كه بيرون از پناهگاه در انتظار بودند كه او «عيسى» را دست بسته بياورد، با بازنيامدن او پنداشتند كه با «عيسى» درگير پيكار شده است، از اين رو آماده يارى او شدند، امّا آفريدگار هستى در همان لحظه چهره او را دگرگون ساخت و به صورت نسخه‌اى از چهره عيسى درآورد؛ از اين رو به مجرد بيرون آمدن از پناهگاه بر سرش ريختند و به جاى «مسيح» بر چوبه دارش بردند و كشتند و خدا پيامبرش را به آسمان برد.
پاره‌اى از مفسّران در اين مورد گفته‌اند او تنها از نظر چهره شبيه «عيسى» شده بود نه همه ساختمان جسم. پاره‌اى نيز بر آنند كه چهره‌اش، چهره «عيسى» را مى‌نمود و پيكرش تغيير نكرده بود.
برخى پس از فرونشستن هياهو گفتند: اگر اين فردى كه به صليب سپرده شد همان «مسيح» است پس «طيطانوس» چه شد؟ و اگر «طيطانوس» است پس «مسيح» كجا رفت؟ و همين رويداد باعث سردرگمى و اشتباه در مورد «عيسى» شد.
«وهب» در اين مورد آورده است كه: مسيح با گروهى از «حواريّون» در خانه‌اى بودند كه تبهكاران آنان را به محاصره درآوردند، امّا هنگامى كه به درون خانه ريختند تا مسيح را دستگير سازند، خدا همه را شبيه عيسى گرداند.
آنان فرياد برآوردند كه شما جادو كرده‌ايد؛ به ما بگوييد كه «عيسى» كدامين شماست وگرنه همه شما را به چوبه دار خواهيم سپرد.
عيسى فرمود: كدامين شما امروز جان خويش را به بهشت مى‌فروشد؟
يكى از آنان كه «سرجس» نام داشت فرياد برآورد كه من! و آن گاه بيرون رفت و گفت: من مسيح هستم چه مى‌خواهيد؟ و آن تبهكاران بر او يورش بردند و پس از كشتن، پيكرش را به دار كشيدند. و خدا همان لحظه مسيح را به آسمان برد.
ديدگاه «وهب» را بسيارى آورده‌اند، امّا خاطرنشان ساخته‌اند كه يكى از حواريّون، شبيه عيسى شد و نه همه آنان، و آن حضرت را خدا به آسمان برد.
«طبرى» در اين مورد مى‌گويد: ديدگاه «وهب» بهتر به نظر مى‌رسد؛ چراكه اگر يكى از آنان شبيه «مسيح» شده بود، با توجّه به اين نكته كه مسيح فرموده بود كه هر كدام از شما شبيه گردد به بهشت پرطراوت خدا وارد مى‌شود، و آن گاه عيسى در برابر ديدگان آنان به آسمان صعود داده شد، ديگر نمى‌بايد اشتباهى در مورد آن حضرت پيش آيد و امر او بر آنان مشتبه شود، و اين مشتبه شدن كار، نشانگر آن است كه خدا براى حفظ جان مسيح و نقش بر آب ساختن نقشه شوم استبدادگران و بدانديشان، همه همراهان مسيح شبيه او گرديدند كه پس از به دار سپرده شدن يكى، كار بر خود آنان نيز مشتبه شد.
«ابو على» مى‌گويد:
سردمداران يهود، فردى را گرفتند و در نقطه بلندى به صليب كشيدند و به كسى اجازه ندادند كه به آن نقطه نزديك شود؛ آن گاه در ميان خود اين خبر را پخش كردند كه مسيح به دار آويخته شد.
و مى‌افزايد: آن دنياپرستان عوام‌فريب اين نقشه را به خاطر فريب توده مردم و از ترس بيدارى آنان اجرا كردند، چراكه وقتى وارد خانه شدند تا مسيح را دستگير كنند آن حضرت را خدا به آسمان برده بود و اينان به هراس افتادند كه با روشن شدن موضوع، مردم به آن پيامبر بزرگ ايمان آورند؛ از اين رو فردى را بر چوبه دار سپردند بى آن كه اجازه دهند كسى از نزديك او را ببيند. با اين بيان، تبهكاران و كشندگان مسيح ساختگى، در مورد به آسمان رفتن مسيح و كشته نشدن او اختلافى نداشتند بلكه اختلاف در ميان توده مردم پديد آمد.
برخى بر اين عقيده‌اند كه: يكى از حواريون به نام «بودس زكريا بوطا»، كه در ميان مسيحيان لعنت شده شناخته شده است، فرد بازيگر و بى‌ايمانى بود كه از تبهكاران سى درهم رشوه گرفت و پناهگاه مسيح را به آنان نشان داد و پس از اين خيانت نيز سخت دچار ندامت گرديد و خودكشى كرد.
و برخى بر آنند كه او همان كسى است كه به كيفر خيانتش شبيه مسيح گرديد و او را دستگير و به چوبه دار سپردند و در حالى كه فرياد مى‌كشيد من عيسى نيستم، به فريادش گوش ندادند.
و «سدى» مى‌گويد: تبهكاران حضرت «عيسى» را به همراه ده تن بازداشت و زندانى كردند؛ هنگامى كه يكى از آنان وارد زندان شد تا «مسيح» را بياورد خدا او را به شكل عيسى درآورد و آن حضرت را به آسمان برد و همدستان وى همان تبهكارى را كه به شكل مسيح درآمده بود گرفتند و به چوبه دار سپردند.

مسيح زنده است‌
آيه شريفه مى‌افزايد:
وَ اِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفِى شَكٍّ مِنْهُ‌
«ابو على» مى‌گويد: توده مردم يهود در باره عيسى دستخوش ترديد شدند نه سردمداران و علماى آنان؛ چراكه آنان خوب مى‌دانستند كه عيسى كشته نشد.
برخى برآنند كه منظور اين است كه گروهى در مورد «عيسى» دستخوش اختلاف نظر شدند؛ پاره‌اى از آنان گفتند فردى كه به دار سپرده شد «عيسى» بود، و گروهى گفتند عيسى نبود و آن حضرت را نكشتيم.
مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِ‌
آن تبهكاران در مورد كسى كه گرفتند و كشتند آگاهى درست نداشتند و در آن غوغاى فريبكارانه به گمان اين كه فرد دستگير شده مسيح است او را به دار آويختند و آن گاه پنداشتند كه مسيح را كشته‌اند.
دليل پيدايش اين ترديد اين بود كه آنان شمار كسانى را كه در آن خانه به همراه مسيح بودند مى‌دانستند، و هنگامى كه به خانه يورش بردند، يك تن از آنان را نديدند و سرنوشت «عيسى» از اين جا بر آنان نامعلوم ماند؛ از اين رو يكى از آن گروه را كه به پندارشان «عيسى» بود گرفتند و به چوبه دار سپردند.
«حسن» در اين مورد مى‌گويد: منظور آيه شريفه اين است كه آنان در باره مسيح دچار اختلاف شدند؛ چراكه گاه او را بنده خدا مى‌خواندند و گاه پسر خدا مى‌ناميدند و گاه هم خدايش مى‌شمردند.
وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً
در مورد ضمير در واژه «قتلوه» ديدگاه‌ها يكسان نيست:
1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» اين ضمير به واژه «ظنّ» برمى‌گردد و منظور اين است كه آن تبهكاران به پندار ابليسى خويش «عيسى» را كشتند در حالى كه به طور قطع ديگرى را به جاى او كشتند.
2 - و به باور برخى، ضمير به واژه «عيسى» برمى‌گردد و منظور اين است كه به طور قطع آنان عيسى را نكشتند.
3 - و پاره‌اى بر آنند كه منظور خدا اين است كه كشته شدن «مسيح» را به طور قطع و يقين نفى نمايد، كه مى‌فرمايد قطعاً او را نكشتند.
بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً
بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا هماره توانا و فرزانه است. آرى او در نقش بر آب ساختن نقشه‌هاى ظالمانه و ابليسى دشمنان خود شكست‌ناپذير و تواناست و در تقدير و تدبير امور فرزانه و حكيم است. بنا بر اين، آن بهانه‌جويانى كه از پيامبر اسلام مى‌خواهند كه كتابى آسمانى به طور يكباره برايشان فرود آورد، از كيفر بازيگرى‌هاى خويش بترسند و به ياد آورند كه چگونه ثمره شوم بازيگرى نسل‌هاى پيشين آنان دامنگيرشان گرديد.

پرتوى از قدرت خدا
اين واقعيت تفسيرى و تاريخى كه خداى توانا فرد ديگرى را به شكل «عيسى» درآورد و آن حضرت را به آسمان صعود بخشيد، يك حقيقت غير عادى است، امّا از چيزهايى است كه نشانگر پرتوى از قدرت خداست و همه پيروان قرآن به اين‌گونه قدرت‌نمايى‌ها از سوى او كه آفريدگار و تدبيرگر امور هستى است ايمان دارند و در اين مورد آن را يكى از معجزات حضرت مسيح مى‌دانند، و در روايات هم داريم كه گاه فرشته وحى به صورت فردى به نام «دحيه كلبى» بر پيامبر گرامى فرود مى‌آمد كه اين نيز نشانگر همان واقعيت است كه خداى توانا در صورتى كه مصلحت بداند به اين گونه قدرت‌نمايى‌ها دست مى‌زند و فردى را به شكل فرد ديگر يا فرشته‌اى را در چهره انسان پديدار مى‌سازد.

چگونه؟
همه يهوديان و مسيحيان گيتى بر اين باورند كه حضرت مسيح به دار آويخته شد و بر چوبه دار جهان را بدرود گفت؛ با اين وصف چگونه مى‌توان باور كرد كه همه آنان به خبر بى‌اساسى دل بسته و آن را باور كرده باشند؟ و اگر چنين اشتباه بزرگى از سوى ميليون‌ها نفر ممكن باشد، ديگر چگونه مى‌توان به درستىِ گزارشى اعتماد نمود؟

پاسخ‌
همان‌گونه كه خداى دانا و توانا خبر مى‌دهد، خود آن تبهكارانى كه در انديشه كشتن مسيح بودند، در اين مورد دچار ترديد شدند و به گونه‌اى كه گذشت سرنوشت مسيح و كار او بر خود آنان نيز مشتبه شد. يهود كه «عيسى» را نمى‌شناختند؛ به آنان جسد بى‌روح مقتولى را نشان دادند و گفتند: اين مسيح است و خود كشندگان مسيح ساختگى نيز در ترديد بودند و واقعيت اين بود كه مسيح را نكشته بودند و اين گونه شد كه اين اشتباه از آن جا به پيروان آن حضرت نيز سرايت كرد، چراكه برخى از آنان خود ديدند كه ديگران نيز به شكل مسيح درآمده بودند؛ از اين رو هنگامى كه پيكرى را بر صليب به شكل مسيح ديدند پنداشتند كه آن حضرت را كشته‌اند، در حالى كه خدا مى‌فرمايد او كشته نشده است.
كوتاه سخن اينكه هر يك از ميليون‌ها مسيحى و يهودى بر اساس مشاهده يا پندار خود خبر داده‌اند و نادرست بودن اين خبر، باعث عدم اعتماد به همه خبرها و گزارش‌ها نمى‌گردد.

سرانجام همه به او ايمان مى‌آورند
اينك در اين آيه شريفه آفريدگار هستى خبر مى‌دهد كه سرانجام همه آنان پيش از مرگ خود به او ايمان خواهند آورد.
وَ اِنْ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ اِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ‌
در مورد تفسير آيه شريفه و بازگشت هر دو ضمير در «به» و «موته» ديدگاه‌ها متفاوت است:
1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» هر دو ضمير به حضرت «عيسى» باز مى‌گردد و منظور اين است كه: به هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام كه خدا «مسيح» را براى نابود ساختن «دجّال» از آسمان فرود مى‌آورد، و تمامى جهانيان متحد و يكپارچه زير لواى توحيد و تقوا به امامت مهدى عليه السلام اسلام را آيين خود برمى‌گزينند، آرى آن روز همه مسيحيان و يهوديان پيش از رحلت عيسى به او ايمان خواهند آورد.
«طبرى» نيز ضمن پذيرش اين ديدگاه مى‌گويد: با اين بيان آيه شريفه به يهوديان و مسيحيان عصر ظهور مهدى عليه السلام و فرود مسيح از آسمان اختصاص دارد.
«على بن ابراهيم» در تفسير خويش - به نقل از چند نفر - از «ابن حوشب» آورده است كه «حجّاج» مى‌گفت: اين آيه شريفه «و إن من اهل الكتاب الاّ ليؤمننّ به...» مرا دچار حيرت ساخته است؛ چراكه من به هنگام فرمان كشتار يهود و نصارا هرچه دقّت مى‌كنم و انتظار مى‌كشم چيزى از آن نمى‌شنوم تا گزارش اين آيه از آينده را درك كنم و حتى لب‌هاى آنان هم حركت نمى‌كند!
من گفتم: خداى امير را اصلاح كند، معناى آيه شريفه اين‌گونه كه تو مى‌پندارى نيست.
پرسيد: پس معناى آن چگونه است؟
گفتم: «مسيح» پيش از فرا رسيدن رستاخيز به خواست خدا از آسمان فرود خواهد آمد و به امامت حضرت مهدى عليه السلام نماز خواهد خواند؛ و آن گاه است كه يهوديان و مسيحيان پيش از رحلت او به او ايمان خواهند آورد.
گفت: واى بر تو! اين تفسير را براى آيه شريفه از چه كسى آموخته‌اى؟
گفتم: از حضرت باقر عليه السلام.
گفت: به خداى سوگند كه از سرچشمه‌اى زلال و جوشان آورده‌اى...
«بلخى» نيز ديدگاهى نظير ديدگاه گذشته را دارد، امّا «زجاج» ضمن ضعيف شمردن آن مى‌گويد: آنان كه تا ظهور مهدى عليه السلام و فرود مسيح باقى بمانند اندك هستند، و آيه شريفه نشانگر ايمان آوردن همه پيروان اديان آسمانى پيشين است. آرى، ممكن است گفته شود كه همه اهل كتاب بر آنند كه: ما به آن «مسيحى» كه در عصر ظهور و فرجام حركت تاريخ باز مى‌گردد، ايمان مى‌آوريم.
2 - و به باور گروهى از جمله «مجاهد» ضمير در واژه «به» به حضرت مسيح و ضمير در «موته» به تك تك اهل كتاب بر مى‌گردد، و منظور اين است كه هر كدام از يهوديان و مسيحيانى كه از دنيا مى‌روند، پيش از مرگ خويش به مسيح ايمان مى‌آورند امّا اين ايمان برايشان سودبخش نيست؛ چراكه مرگ رسيده و فرصت انجام وظايف و كار شايسته به سر آمده است. و دليل اين نكته كه اهل كتاب يعنى يهود و نصارا هر دو گروه را آورده بدان جهت است كه هر دو گروه به راه باطل و بيداد مى‌روند؛ يهود به راه كفر ورزيدن به مسيح و دشمنى با او بر باطل‌اند، و نصارا در راه غلوّ و گزافه‌گويى در مورد او؛ و هر دو دسته در بيراهه‌اند.
3 - و پاره‌اى بر آنند كه منظور آيه شريفه اين است كه: بهوش باشيد كه همه اهل كتاب پيش از مرگ خود به پيامبر اسلام ايمان خواهند آورد.
«طبرى» اين ديدگاه را ضعيف شمرده است و مى‌گويد: اگر اين سخن درست باشد، بايد همه مردگان اهل كتاب مسلمان باشند و نه كافر. امّا به باور ما، اشكال او وارد نيست؛ چراكه ايمان آنان در لحظات آخر و در آستانه مرگ برايشان سودى نمى‌بخشد. با اين وصف به نظر ما ديدگاه سوّم ضعيف است؛ چراكه در آيه مباركه نامى از پيامبر گرامى نيامده و ضرورتى هم ندارد كه ضمير را به آن گرانمايه عصرها و نسل‌ها برگردانيم، به ويژه كه در آيه نام حضرت عيسى آمده و به نظر مى‌رسد كه منظور آن حضرت است.
وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً
و در روز رستاخيز عيسى نيز بر آنان گواه خواهد بود.
او گواهى خواهد داد كه پيام خدا را به بندگانش رسانده و خود را بنده و پيامبر او معرفى كرده و همه را به پرستش يكتا آفريدگار هستى فرا خوانده است.

رهنمود آيه شريفه‌
آيه مباركه نشانگر اين واقعيت سازنده و درس‌آموز است كه هر انسان كفرگرايى در آستانه مرگ ايمان مى‌آورد، امّا اين ايمان ديگر سودى نمى‌بخشد و بسان ايمان فرعون پذيرفته نخواهد شد.
نظير اين نكته را پيروان مذهب اهل‌بيت روايت كرده‌اند كه: انسان، پيرو هر دين و آيينى باشد، در آستانه مرگ، پيامبر آن دين و جانشينان راستين او را خواهد ديد.
از امير مؤمنان آورده‌اند كه به «حارث همدانى» كه يكى از يارانش بود فرمود:
يا حار حمدان من يمت يرنى‌
من مؤمن او منافق قبلاً
يعرفنى طرفه و اعرفه‌
بعينه و اسمه وما فعلا(6)
هان اى حارث! هر با ايمان و منافقى در آستانه مرگ مرا خواهد ديد؛ هم او مرا مى‌نگرد و مى‌شناسد و هم من او را به نام و نشان و عملكردش مى‌شناسم.
اگر اين روايت از روايات صحيح باشد، منظور اين است كه در آن شرايط هر كسى به ثمره دوستى با خاندان رسالت و دشمنى با امامان راستين پى خواهد برد؛ همان گونه كه در روايات آمده است كه در آستانه مرگ به انسان نمايانده مى‌شود كه فرجام كارش بهشت است يا آتش دوزخ.

فرجام سياه ظلم و ظالمان‌
قرآن در اين آيه مباركه دگرباره با عطف به آيات پيشين به ترسيم ستم و بيداد يهود پرداخته و مى‌فرمايد:
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ اُحِلَّتْ لَهُمْ‌
پس به كيفر بيدادى كه از يهوديان در حقّ خودشان و ديگران سر زد... ما هم نعمت‌ها و چيزهاى پاك و پاكيزه‌اى را كه بر آنان روا و حلال ساخته بوديم، حرام گردانيديم.
به باور بيشتر مفسّران قرآن در اين آيه شريفه فهرستى كوتاه از آنچه در آيات پيشين گذشت ترسيم نموده، و همه تبهكارى‌هاى آنان را تحت عنوان ستم و بيداد آورده و آن گاه مى‌فرمايد: به خاطر همين ظلم و بيداد آنان بود كه خدا نيز بر اساس حكمت خويش چيزهايى را بر آنان تحريم كرد.
«ابو على» مى‌گويد: خدا به خاطر كيفر آنان بر آن همه ستم و بيداد، چيزهايى را بر ايشان حرام گردانيد كه از جمله آنها همان چيزهايى است كه در آيات ديگر آمده است.
وَ بِصَدِّهُمْ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ كَثيراً
و اين نيز يكى از زشتكردارى‌هاى آنان بود كه با انواع فريب و دجّالگرى مردم را از راه خدا و دين و آيين او باز مى‌داشتند و بر اين شيوه گمراهانه و گمراهگرانه خويش پافشارى مى‌نمودند.
روش ناپسندشان از جمله اين بود كه به خدا نسبت‌هاى دروغ مى‌دادند و كتاب خدا را تحريف مى‌نمودند و بافته‌هاى خود را به عنوان دين جا مى‌زدند و بالاترين گناه اين كه با وجود شناخت پيامبر اسلام و درستى رسالت و صداقت او در دعوت، اين واقعيت را كتمان مى‌كردند.
وَ اَخْذِهِمُ الرِّبوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ‌
از ديگر جنايت‌هاى آنان اين بود كه با وجود هشدارهاى بسيار در مورد ترك ربا و رباخوارگى، از اين شيوه ظالمانه دست بر نمى‌داشتند و همچنان خون محرومان را مى‌مكيدند و رباخوارى كار آنان بود.
وَ اَكْلِهِمْ اَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ‌
و بيداد ديگرشان اين بود كه حقوق و هستى و دارايى مردم را به ناروا و بر اساس باطل مى‌خوردند.
اين كار ظالمانه را گاه به صورت رشوه‌خوارى و به قيمت داورى و قضاوت ظالمانه انجام مى‌دادند، و گاه در قالب دين‌فروشى و نوشتن جملات، و گاه كتاب‌هايى از نزد خود و آنگاه آسمانى جا زدن آنها و ابزار ستم و بيداد ساختن مذهب و خدا و غارت توده‌هاى ساده‌دل؛ و گاه در شكل‌هاى ديگرى كه سرانجام مورد خشم خدا قرار گرفتند و در خور كيفر شدند.
وَ اَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذاباً اَليماً
و ما براى كافران آنان عذابى دردناك فراهم ساختيم.

ماهيّت اين تحريم‌
در ماهيت اين تحريم ميان مفسّران بحث است؛ به گونه‌اى كه گروهى آن را كيفر شناخته و گروهى نعمت و مصلحت عنوان داده‌اند؛ براى نمونه:
1 - گروهى بر آنند كه تحريمِ چيزهايى كه خدا در اين آيه شريفه و ديگر آيات بيان مى‌كند، گوشه‌اى از كيفر خدا بر زشتكارى يهود بوده؛ چراكه همان گونه كه مى‌شود چيزهايى را بر اساس مصلحت تحريم كرد، به خاطر كيفر نيز مى‌توان چيزهايى را بر فرد و يا جامعه‌اى تحريم نمود.
2 - «ابو على» مى‌گويد: اين تحريم براى ستمكاران كيفر بود و براى ديگران مصلحت.
3 - «ابو هاشم» بر اين عقيده است كه اين تحريم تنها به خاطر مصلحت بود، امّا اين مصلحت هنگامى پديد آمد كه آنان به گناه و ستم دست يازيدند؛ و به همين جهت مى‌توان گفت كه منشأ تحريم، بيدادگرى آنان بود امّا ماهيت اين تحريم، مصلحت بود و نه كيفر.
افزون بر اين، تحريم، تكليفى است كه رعايت حدود آن باعث پاداش مى‌شود و شكيبايى بر آن لازم است. با اين بيان، خود يكى از نعمت‌هاى خداست نه كيفر او.

سرنوشت شايستگان يهود
در اين آيه شريفه خداى پرمهر پس از ترسيم بيدادگرى تبهكاران يهود و كيفر آنان، اينك سرنوشت شايستگان و ايمان‌آوردگان آنان را از ظالمان جدا ساخته و در معرفى مؤمنان مى‌فرمايد:
لكِنِ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ‌
منظور از اين گروه شايسته كردار، عبدالله بن سلام و دوستان و همفكران اويند. آنان به حضور پيامبر شرفياب شدند و گفتند: اى پيامبر خدا! يهوديان با دريافت از نويدهاى تورات مى‌دانند كه دعوت آسمانى تو و كتابى كه بر تو فرود آمد از سوى خداست و همه در تورات آمده است. امّا پاره‌اى از يهوديان كينه‌توز گفتند: نه اين‌گونه نيست، ما چيزى در اين مورد نمى‌دانيم و به شما دروغ گفته شده است. از اين رو خدا فرمود: آرى، آن گروه از دانشمندان يهود كه در دانش سرمايه‌اى دارند و مفاهيم تورات را به خوبى بررسى نموده و بر ابعاد آن آگاهى و احاطه دارند، و نيز ايمان‌آوردگان از امّت اسلام به همه آنچه بر تو فرود آمده و به آنچه پيش از تو بر پيامبران پيشين فرود آمده، به همه آنها ايمان مى‌آورند. بدين‌گونه خداى عادل و فرزانه اين گروه از يهوديان نيك‌انديش و پاكدل و حق‌جو را كه از هدايت الهى بهره‌ورند و براى پيمايش پله‌هاى رشد و ترقّى آماده مى‌باشند، از آن گروه بدانديش و زشتكردارى كه از آيه 153 تا اين جا به نكوهششان پرداخته است، جدا مى‌كند و روشنگرى مى‌نمايد كه اين گروه حق‌طلب، نه بسان آن بهانه‌جويان، كتابى آسمانى به صورت يكباره مى‌خواهند و نه راه و رسم ظالمانه و پيمان‌شكنى آنها را پى مى‌گيرند، بلكه اينان حق‌جويانى هستند كه بشارت و نويد آمدن تو را در كتاب‌هاى پيشين آسمانى دريافت داشته و به لزوم ايمان به تو و پيروى از قرآن پى برده‌اند. به همين دليل هم ديگر نيازى نمى‌نگرند كه از تو معجزه‌اى جديد درخواست كنند و يا برهانى فراتر از دانش و آگاهى خويش در مورد صداقت تو و آسمانى بودن دعوت و رسالت تو بجويند.
وَ الْمُقيمينَ الصَّلوةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ الْمُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ
در عطف اين جمله و معناى آن ديدگاه‌ها يكسان نيست:
1 - به باور پاره‌اى، مى‌توان در اين جا فعلى در تقدير گرفت و جمله را به آغاز آيه شريفه پيوند داد كه در آن صورت معناى آن اين‌گونه مى‌شود: همان گونه كه دانشوران يهود و ايمان‌آوردگان امت اسلام به تو ايمان مى‌آورند، كسانى كه نماز را به طور شايسته برپا مى‌دارند نيز به تو ايمان مى‌آورند، و اينان همان كسانى هستند كه زكات مال خويشتن رامى‌دهند و به خدا و روز رستاخيز هم ايمان دارند.
2 - و به باور برخى ديگر، مى‌توان اين فراز از آيه را به جمله «بما انزل اليك...» عطف كرد كه تفسير اين جمله اين گونه مى‌گردد: دانشوران يهود و ايمان‌آوردگان، به قرآن و ديگر كتاب‌هاى آسمانى و پيامبران پيشين كه برپاى‌دارندگان نماز بوده‌اند، ايمان مى‌آورند...
امّا «طبرى» به پيروى از پاره‌اى از مفسّران مى‌گويد: منظور از نمازگزاران فرشتگانند.
و پاره‌اى نيز برآنند كه منظور، امامان نور مى‌باشند.
اُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ اَجْراً عَظيماً
و زكات‌دهندگان و ايمان‌آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداش پرشكوهى ارزانى خواهيم داشت.
و بدين‌سان روشنگرى مى‌كند كه حساب‌شايستگان و سرنوشت حق‌جويان از بدانديشان و تبهكاران يهود جداست، و آنان كه وصفشان در اين آيه رفت، به زودى پاداش شايسته و بايسته و پرشكوه ايمان و كارهاى شايسته خويش را دريافت داشته و ما آنان را براى هميشه در بهشت جاودانه و زيبا جاى خواهيم داد.

پرتوى از آيات‌
آياتى كه تفسير آنها از نظر شما خواننده گرامى گذشت، پيام‌ها و درس‌هاى انسانساز و جامعه‌پردازى دارد كه به پرتوى از آنها اشاره مى‌گردد:

1 - راه نجات از آفت كفر و نفاق‌
بلاى فردى و اجتماعى كفر و نفاق، دو آفت هستند كه اگر دامانگير فرد و جامعه‌اى گردند سعادت و هدايت و سلامت و امنيّت فكرى و اخلاقى را از آنان مى‌گيرند و آنها را به ستم و بيداد و انواع تباهى‌ها سوق مى‌دهند و تا آتش‌هاى شعله‌ور دوزخ آنان را مى‌كشانند. به همين دليل است كه قرآن هشدار مى‌دهد كه منافقان و كافران در فروترين طبقات دوزخ افكنده خواهند شد.
اين آيات، اين درس بزرگ نجات را مى‌دهد كه بيمارى عقيدتى و فكرى و اخلاقى كفر و نفاق، قابل علاج و جبران است، تنها همت بلند مى‌خواهد و روح حق‌پذير و اراده آهنين و آينده‌نگرى، تا انسان تصميم بگيرد و بخواهد آينده خويش را بسازد؛ و نسخه شفابخش قرآن نشانگر اين است كه براى نجات از اين آفت بايد چهار گام اساسى و بلند برداشته شود:
1 - توبه و بازگشت واقعى به سوى خدا
2 - خودسازى حقيقى در قلمرو انديشه و عقيده و گرايش و عملكرد
3 - تمسك به مقررات خدا و برنامه زندگى ساختن دستورات او
4 - وارسته ساختن دل و جان به زيور اخلاص‌

2 - ستم‌ستيزى و عدالت‌خواهى‌
در نگرش قرآنى، عدالت و دادگرى نور است و ستم و بيداد، ظلمت و تاريكى؛ آن يكى حيات‌بخش و زندگى‌ساز و افتخار آفرين است، و اين يكى ويرانگر و هستى‌سوز و نكبت‌آفرين.
عدالت، سپرى است در برابر نگونسارى‌هاى دنيا و آخرت، و بهشت جاودانه است؛ و ستم و بيداد، آتش شعله‌ور و هستى‌سوز دنيا، و آتش دوزخ. به همين دليل است كه قرآن نه تنها از ستمكارى و بيدادگرى سخت هشدار مى‌دهد، كه تحمل ستم رانيز نكوهش مى‌كند و هشدار مى‌دهد كه: نه ستم كنيد و نه تن به ستم بسپاريد. «...لا تظلمون و لا تظلمون»(7)
و روشنگرى مى‌كند كه در راه رفع بيداد و دفع ستم و ريشه‌كن ساختن شرارت ظالم، مى‌توان فرياد كشيد، مردم را به يارى طلبيد، دادخواهى نمود و دنيا را پر از فرياد مظلوميت كرد و ستم و بيداد ظالم را افشا نمود و به او با صداى بلند نفرين كرد و بر ضد او ناله زد و خداى را بر نابودى او خواند: «لايحب اللّه الجهر بالسّوء من القول الاّ من ظلم...»(8)
خدا، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست نمى‌دارد مگر كسى كه بر او ستم رفته باشد.
و نيز آن نويسندگان و شاعران و سرايندگانى را هدفدار مى‌نگرد كه ضمن ترسيم ارزش‌ها و دعوت به عدل و داد، مردم را بر ضد ستم و ستمكاران برانگيزند و داد مظلومان را از بيدادگران بستانند و گرنه گمراهگرند و گمراه، و مرد شعر و شعار و گفتار و نوشتارند، نه مرد عمل به مقررات خدا و كارهاى شايسته و آزاد منشانه.
«و الشّعراء يتّبعهم الغاوون، الم‌تر انّهم فى كل واد يهيمون، و انّهم يقولون ما لا يفعلون، الاّ الذين آمنوا و عملوا الصّالحات و ذكروا اللّه كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا...»(9)
پيامبر گرامى اسلام شاعر نيست! شاعران كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى‌كنند.
آيا نمى‌نگرى كه در هر بيراهه‌اى سرگردانند؟
و سخنانى مى‌گويند و شعر و شعارهايى سر مى‌دهند كه به آنها عمل نمى‌كنند؟!
مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى‌دهند و خدا را فراوان ياد مى‌كنند و به هنگامى كه مورد ستم و بيداد قرار مى‌گيرند به دفاع از حقوق خود و جامعه خود به پا مى‌خيزند و از شمشير زبان و هنر سرايندگى در اين راه ستم‌سوز بهره مى‌گيرند...

عدالت و انصاف در قلمرو گفتار
بسيارند كسانى كه وقتى زبان به ستايش دوست و همفكر و همسنگر و همراه و هم‌خط خويش مى‌گشايند، از مرز درست‌انديشى و راستگويى به آسانى عبور كرده و با انگيزه‌هاى ابليسى و منافع گروهى و مادّى، فرد يا گروه مورد نظر را با واژه‌ها و اوصاف و ويژگى‌هايى كه هرگز در خور آنها نيستند، مى‌ستايند و زشتى‌هاى آنان را زيبا جلوه مى‌دهند و بربريت و خودكامگى‌شان را عدل و داد مى‌خوانند، و زمانى كه به ستايش از چهره‌ها مى‌پردازند به آسانى از مرز سنجيده‌گويى و درست‌انديشى گذشته و به لجنزار تملّق و چاپلوسى و بت‌تراشى سقوط مى‌كنند و بدون تفكّر و تعقل شايسته و پرواى از خدا و داورى تاريخ هرچه آمد بر زبانشان مى‌رانند.
و هنگامى كه زبان به نقد بيگانه بگشايند و ميدان را مناسب بيابند همه زيبايى‌ها و نقاط قوت و ارزش‌هاى او را ضدّ ارزش و ضعف جلوه مى‌دهند و او را زير بارانى از دروغ و تهمت و افترا مى‌گيرند...
از ديدگاه خردمندان و متفكران، چنين عناصر و جرياناتى فاقد خرد سالم انسانى و وجدان اخلاقى و سلامت روانى و پرواى مذهبى بوده و ستايش و نكوهششان اعتبار و ارزشى ندارد.
آياتى كه تفسير آنها از نظر گذشت، اين درس را نيز مى‌دهد كه انسان بايد در گفتار و نوشتار و داورى در مورد دوست و دشمن و آشنا و بيگانه، اصل حقگويى و عدالت و انصاف را سرلوحه كار خويش قرار دهد و در ستايش و نكوهش و يا تشويق و هشدار، از افراط و تفريط و ستم و ناحقگويى بپرهيزد.
قرآن در اين آيات، حدود يازده خصلت نكوهيده يهود را برشمرده و به آنان هشدار مى‌دهد، امّا در همان حال حساب شايستگان و سرنوشت درست‌انديشان آنان را جدا ساخته و حقوق و حدود آنان را گرامى مى‌دارد و به آنان وعده پاداش پرشكوه نيز مى‌دهد: «لكن الرّاسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك...»(10)

إِن تُبْدُوا خَیْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَن سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ عَفُوًّا قَدِیرًا
149 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا
150 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148
أُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا
151 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148
وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ أُولَئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا
152 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148
یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَابًا مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِن ذَلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِکَ وَآتَیْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِینًا
153 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148
وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُلْنَا لَهُمْ لَا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّیثَاقًا غَلِیظًا
154 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148

صفحه : 102
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 102
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 

148 - - خدا آشكار ساختن سخن زشت [و ناپسند و بدزبانى ]را دوست نمى‌دارد، مگر از كسى كه بر او ستم رفته باشد؛ و خدا هماره شنوا و داناست. 149 - اگر [كار نيك و] شايسته‌اى را آشكار كنيد، يا آن را پنهان داريد يا از كار [زشت و] بدى درگذريد، [گام درستى برداشته‌ايد، و بدانيد كه ]خدا در گذرنده و تواناست. 150 - به يقين كسانى كه به خدا و پيام‌آورانش كفر مى‌ورزند و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبرانش جدايى افكنند، و مى‌گويند: ما به برخى [از آنان‌] ايمان مى‌آوريم و به بعضى كفر مى‌ورزيم، و مى‌خواهند در اين ميان، راهى براى خود برگزينند... 151 - آنان به راستى همان كفرگرايانند و ما براى كافران عذابى خوار كننده آماده ساخته‌ايم. 152 - و كسانى كه به خدا و پيام‌آورانش ايمان آورده و ميان هيچ‌كدام از آنان جدايى نيفكنده‌اند، آنان هستند كه خدا پاداششان را به زودى به آنان ارزانى خواهد داشت؛ و خدا آمرزنده و مهربان است. 153 - اهل كتاب از تو مى‌خواهند كه كتابى آسمانى [به طور يكباره‌]، بر آنان فرود آورى؛ [اين بهانه‌جويى آنان چيز تازه‌اى نيست، راكه ]آنان از [پيامبرشان ]موسى [شگفت‌انگيزتر و ]بزرگ‌تر از اين را خواستند و گفتند: هان اى موسى!] خدا را آشكارا بر ما بنماى! پس به كيفر ستمشان، صاعقه [آسمانى‌] آنان را فرا گرفت و پس از آن كه دليل‌هاى روشن برايشان آمد باز هم گوساله را [به خدايى‌] گرفتند و ما از آن [گناه بزرگ آنان‌] نيز گذشتيم، و به موسى، برهانى آشكار ارزانى داشتيم. 154 - و [همزمان‌] با [گرفتن‌] پيمان [از] آنان كوه طور را بر فراز سرشان برافراشتيم؛ و به آنان گفتيم [اينك‌] سجده كنان از دروازه [شهر ]درآييد! و [نيز] به آنان گفتيم: در روز شنبه [به مرز مقررات خدا] تجاوز نكنيد! و از آنان پيمانى سخت [و استوار ]گرفتيم. 155 - پس به كيفر آن كه پيمانشان را شكستند و به آيات خدا كفر ورزيدند، و پيامبران را بى هيچ حقّى كشتند و گفتند: دل‌هاى ما [در برابر هر دعوت جديد آسمانى‌] در پوشش است، [در صورتى كه اين گونه نبود] بلكه خدا به سزاى كفرشان بر دل‌هايشان مُهر نهاده است، و از اين رو جز اندكى [از آنان‌] ايمان نمى‌آورند... 156 - و [نيز] به سزاى كفر ورزيدنشان [به مسيح‌] و گفتار [ناهنجارشان‌] در مورد [مريم‌] كه بهتانى سهمگين بود، 157 - و [نيز] به [كيفر اين‌] سخنشان كه: ما مسيح عيسى، فرزند مريم، پيامبر خدا را كشتيم، در صورتى كه نه او را كشتند و نه او را به صليب كشيدند، بلكه [فردى ]نظير [عيسى‌] در نظرشان [به خواست خدا ]مجسّم شد؛ و بى‌ترديد كسانى كه در مورد [سرنوشت‌] او اختلاف كردند از [كشته شدن‌] او در ترديد بودند؛ آنان در مورد او جز پيروى از پندار [خويش‌]، هيچ گونه آگاهى نداشتند، و [اينك بدانيد كه ]به يقين [او زنده است و ]وى را نكشتند؛ 158 - بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا هماره پيروزمند و فرزانه است. 159 - و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر آن كه پيش از مرگ خويش بى هيچ ترديدى به او ايمان مى‌آورد و در روز رستاخيز بر آنان گواه خواهد بود... 160 - پس به سزاى [آن همه‌] بيدادى كه از يهوديان سر زد، و [نيز ]بدان سبب كه [مردم را] بسيار از راه خدا باز مى‌داشتند، [بخشى از ]چيزهاى پاكيزه‌اى را كه [پيش‌تر ]بر آنان حلال شده بود، بر آنان حرام گردانيديم؛ 161 - و [نيز به كيفر آن كه‌] ربا مى‌گرفتند با اين كه از آن هشدار داده شده بودند، و اين كه دارايى مردم را به ناروا مى‌خوردند؛ و [ما ]براى كافرانشان عذابى دردناك فراهم ساخته‌ايم. 162 - امّا كسانى از آنان كه در دانش استوارند و [نيز ]ايمان‌آوردگان [به قرآن ]به آنچه كه به سوى تو فرود آمده و به آنچه كه پيش از تو فرو فرستاده شده است، ايمان مى‌آورند؛ و [به ويژه ]برپادارندگان نماز و پرداخت‌كنندگان زكات و ايمان‌آورندگان به خدا و روز بازپسين، آنان هستند كه به زودى به آنان پاداشى پرشكوه خواهيم داد. نگرشى بر واژه‌ها «لا تعدوا»: تجاوز نكنيد. «ابو زيد» مى‌گويد: اين واژه به مفهوم ستم و سرقت است؛ براى نمونه، هنگامى كه مى‌گوييم «عدا علىَّ اللّص» معنايش اين است كه دزد بر من ستم روا داشت. «بهتان»: دروغى كه از بزرگى انسان را به بهت و حيرت فرو مى‌برد. «قتل»: كشتن؛ و هرگاه كسى بگويد: «انا قتلته» معنايش اين است كه من‌او را آگاهانه و با نقشه از پيش تعيين شده كشتم. و نيز به اين معنى آمده است كه من او را به خوارى و ذلّت كشيدم. تفسير در راه دفاع از حقّ و پيكار با بيداد در اين آيه شريفه آفريدگار هستى در ترسيم بخشى از ارزش‌هاى اخلاقى و مقررات دفاعِ انسان از حقوق و آزادى و امنيّت و كرامت خويش و پيكار با ستم و بيداد مى‌فرمايد: لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ اِلاَّ مَنْ ظُلِمَ‌ خدا آشكار ساختن سخن بد و ناپسند را دوست نمى‌دارد مگر از كسى كه بر او ستم و بيداد رفته است و از حقوق و كرامت خويش دفاع مى‌كند. در تفسير اين فراز از آيه شريفه ديدگاه‌ها يكسان نيست: 1 - به باور گروهى منظور اين است كه: خدا بانگ برداشتن به بدزبانى و دشنام‌گويى را با انگيزه انتقامجويى دوست نمى‌دارد، مگر از كسى كه بر او ستم رفته است. با اين بيان بر ستمديده رواست كه براى دفاع از حقوق خويش و دفعِ بيداد و تجاوز فرياد برآورد و زشتكارى ظالم را برشمارد و داد خويش را بستاند. اين بيان از پنجمين امام نور نيز روايت شده است. و در قرآن شريف نيز نمونه و نظير دارد كه مى‌فرمايد: و الشّعراء يتّبعهم الغاوون... الاّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذكروا اللّه كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا...»(1) و شاعران را گمراهان پيروى مى‌كنند. آيا نديده‌اى كه آنان در هر بيراهه‌اى سرگردانند؟ و آنان هستند كه چيزهايى مى‌گويند كه انجام نمى‌دهند؛ مگر كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده و خدا را بسيار به ياد آورده و پس از آن كه مورد ستم و بيداد قرار گرفتند به دادخواهى برخاسته و از بيدادگر، عادلانه انتقام خويش را مى‌ستانند. 2 - و به باور گروهى ديگر از جمله «ابن عباس»، منظور اين است كه: خدا دوست ندارد كه انسان كسى را بر ضدّ كسى بشوراند مگر اين كه به او ستم رفته باشد، كه در اين صورت اين كار براى رفع ستم و دادخواهى رواست. آرى، او در اين شرايط، هم مى‌تواند دست به نفرين بردارد و هم به فرياد، و خدا و خلق را به يارى بطلبد. 3 - و پاره‌اى مى‌گويند: منظور اين است كه خدا دوست نمى‌دارد كه فردى ديگرى را به باد نكوهش بگيرد و از دست او شكايت كند و بر ضدّ او افشاگرى نمايد و از او به زشتى ياد كند، مگر اين كه بر او ستم رفته باشد. با اين بيان بر انسان ستمديده رواست كه از دست ظالم، به خدا و خلق شكايت برد و كار زشت او را آشكار كند و زشتى عملكرد او را به زبان آورد تا او را بشناسند و از او بپرهيزند. وَ كانَ اللَّهُ سَميعاً عَليماً و خدا هماره شنوا و داناست؛ او هم سخنان زشت را مى‌شنود و هم راستگو و دروغ‌پرداز را باز مى‌شناسد و هم به عملكرد هر كدام پاداش و كيفر خواهد داد. پيام آيه‌ آيه مباركه نشانگر اين نكات درس‌آموز و انسانساز است: 1 - هرگاه بيدادگرى پرده حيا را دريد و با گناه و ستم، شخصيت خويش را خدشه‌دار ساخت و گناه خود را آشكار نمود، در آن صورت آشكار ساختن رفتار ظالمانه او رواست. در اين مورد در روايتى آمده است كه: در مورد انسان گناهكار و بيدادگر چيزهايى كه باعث شناخته شدن ماهيت او مى‌شود بگوييد و پرده بر داريد. قولوا فى الفاسق ما فيه يعرفه النّاس و لا غيبة لفاسق‌ 2 - و نيز آيه مباركه مردم را به ارزش‌هاى اخلاقى فرا مى‌خواند و در همان حال از عيبجويى و پرده‌درى هشدار مى‌دهد و روشن مى‌سازد كه آفريدگار هستى زشتى و زشتكارى را دوست نمى‌دارد و از بيداد و تباهى، پاك و پاكيزه است. سياست عفو و گذشت‌ در ادامه سخن، قرآن شريف، اينك همگان را مخاطب ساخته و مى‌فرمايد: اِنْ تُبْدُوا خَيْراً اَوْ تُخْفُوهُ اَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَاِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوّاً قَديراً اگر نيكى‌ها و خوبى‌ها را آشكار سازيد، و در مورد كسى كه به شما نيكى كرده است، با گفتارى پسنديده و سنجيده از او قدر دانى و سپاسگزارى كنيد؛ و يا از آشكار كردن خوبى او خوددارى نموده و آن را نهان سازيد، و يا در مورد كسى كه به شما بدى نموده است، با داشتن قدرت و امكانات براى گرفتن انتقام از او، شيوه بزرگمنشى و گذشت را راه و رسم خود سازيد، و از بدگويى و بازگويى زشتكارى و ستم او كه خدا اجازه داده است، باز هم به خاطر خدا بگذريد و شكيبايىِ سازنده پيشه سازيد، خدا هم همه اينها را مى‌داند و پاداش مى‌دهد، چرا كه خدا خود درگذرنده و تواناست. يادآورى مى‌گردد كه پاره‌اى در تفسير «او تخفوه» برآنند كه: اگر كار نيكو انجام دهيد يا آهنگ انجام آن را داشته باشيد،.... و پاره‌اى نيز مى‌گويند: منظور اين است كه: اگر به آشكار يا در نهان انفاق كنيد... كه به باور ما همان تفسير نخست بهتر است. رهنمود آيه‌ در اين آيه شريفه، خدا به مردم خاطرنشان مى‌سازد كه با داشتن قدرت و امكانات براى انتقام از دشمن و كسى كه در حقّ آنان بد كرده است، در صورت امكان، سياست گذشت پيشه سازند؛ چراكه خدا با وجود آفريدگارى و توانايى و بى‌همتايى‌اش، از بيشتر گناهان بندگان مى‌گذرد، و زشتى‌هايى را كه قابل مقايسه با بدى و لغزش و ستم فردى در حقّ ديگرى نيست، مورد عفو قرار مى‌دهد. و در آيه پيش نيز دادخواهى انسان و ايستادگى در برابر بيدادگران را در صورت رعايت عدل و انصاف روا مى‌شمارد. نظم و پيوند آيات‌ چگونگى پيوند اين آيه به آيه پيش، اين گونه است كه در آيات گذشته، آفريدگار هستى در باره منافقان روشنگرى فرمود كه آنان بر خلاف انديشه و عقيده درونى خويش سخن مى‌گويند؛ در حالى كه انسان با ايمان بايد هماهنگ با قلب و عقيده سخن بگويد؛ و اينك در اين آيه يادآورى مى‌كند كه اين آيه به آن معنى نيست كه انسان بايد هرچه در دل دارد باز گويد؛ نه اين گونه نيست چراكه ممكن است برخى از پندارها نادرست باشد؛ امّا اگر به مرحله آگاهى و يقين در مورد مطلبى رسيد، بيان آن رواست. خصلت‌هاى نكوهيده اهل كتاب‌ در آيات پيش سخن از خصلت‌هاى نكوهيده منافقان بود و اينك در اين آيه به ترسيم پاره‌اى از صفات ناپسند اهل كتاب مى‌پردازد و مى‌فرمايد: اِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ اَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ‌ بى‌گمان، كسانى از يهود و نصارا كه به خدا و پيام‌آورانش كفر مى‌ورزند، و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبرانش با شگردهاى گوناگون تفرقه افكنند و تبعيض قائل شوند و برخى را بپذيرند و به پاره‌اى كفر ورزند، و مى‌گويند: ما برخى از آنان را مى‌پذيريم و رسالت او را گواهى مى‌كنيم و برخى را نمى‌پذيريم و به او كفر مى‌ورزيم؛ همان گونه كه يهود به موسى عليه السلام ايمان آوردند امّا به مسيح و محمد صلى الله عليه وآله كفر ورزيدند، و بسان نصارا كه به مسيح و پيامبران پيشين ايمان آوردند، امّا به پيامبر اسلام و دعوت آسمانى او كفر ورزيدند؛... و بدين وسيله مى‌خواهند در اين ميان راهى خودساخته براى خويش پيدا كنند و با بدعت‌گذارى و گمراهگرى مردم را به راه خودساخته و شرك‌آلود خويش فرا خوانند؛ آرى اينان هستند كه به راستى كافرند... وَ يُريدُونَ اَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً آرى اينانند كه در حقيقت كفرگرايانند؛ اينها نه پيرو موسى هستند و نه مسيح؛ در كفر اينان هيچ ترديدى به دل راه ندهيد و ترديد نكنيد كه راه خودساخته آنان راه كفر و بدعت و انحراف است، چراكه اگر كافر نبودند و در ادّعاى ايمان و پيروى از پيامبران راستگو بودند، به همه پيامبران و كليّه كتاب‌هاى آسمانى ايمان مى‌آوردند. اُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقّاً دليل اين نكته كه آنان به اين قاطعيت كفرگرا عنوان مى‌گردند، اين است كه همگان دريابند كه هرگز كسى با ايمان به برخى از پيامبران و كفر به برخى از آنان، از صف كافران خارج، و به صف ايمان‌آوردگان وارد نخواهد شد. وَاعْتَدْنا لَلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً و ما براى كفرگرايان عذابى خوار كننده آماده ساخته‌ايم. و آنگاه در وصف توحيدگرايان و ايمان‌آوردگان راستين مى‌فرمايد: وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ اُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ اُجُوْرَهُمْ‌ و كسانى كه به يكتايى خدا با همه وجود اقرار، و به همه پيامبرانش ايمان مى‌آورند، و ميان آنان - با ايمان آوردن به برخى و كفر ورزيدن به برخى - جدايى نمى‌افكنند، آنان هستند كه خدا به زودى پاداششان را خواهد داد... قرآن در اين آيه مباركه، براى پاداش اينان واژه «اجور» را به كار برده، و اين بدان دليل است كه آنان در خور اين پاداش هستند و قرآن مى‌خواهد نشان دهد كه اينان شايسته اين پاداش هستند كه خدا به آنان ارزانى مى‌دارد. وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً و خدا هماره آمرزنده كسانى است كه اين چنين ويژگى‌هايى داشته باشند. آرى، لغزش‌هاى چنين كسانى را خدا مى‌آمرزد و در پرتو مهر و رحمت خود، آنان را به بهشت پرطراوت و زيبا رهنمون مى‌گردد. فريبكارى‌ها و بيدادگرى‌هاى يهود در آيه پيش، قرآن شريف روشن ساخت كه اهل كتاب، ميان پيامبران خدا تبعيض قائل شده و يا ميان ايمان به خدا و ايمان به پيامبران او جدايى مى‌افكندند؛ اينك به برخى بازيگرى‌ها و بهانه‌جويى‌هاى آنان پرداخته و روشن مى‌سازد كه آنها پس از آشكار شدن نشانه‌هاى راستگويى پيامبران و ارائه معجزه از سوى آنان، با بهانه‌جويى چيزهايى درخواست مى‌كردند كه از نظر خرد سالم ممكن نبود. در اين مورد قرآن مى‌فرمايد: يَسْاَلُكَ اَهْلُ الْكِتابِ اَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ الَّسماءِ هان اى پيامبر! يهود از تو مى‌خواهند كه كتابى به صورت يكباره از آسمان براى آنان بياورى... در مورد آيه شريفه، ديدگاه‌ها يكسان نيست: 1 - به باور گروهى، منظور اين است كه آنان از پيامبر گرامى تقاضا كردند كتابى از آسمان برايشان فرود آورد كه به طور كامل همه آيات و مقررات در آن نوشته شده باشد، بسان تورات كه بر الواحى نوشته شده، و بر موسى فرود آمد. 2 - و به باور برخى منظور اين است كه آنان از پيامبر خواستند نامه‌ها و يا نوشته‌هايى بر سردمداران آنان از آسمان فرود آورد كه در آنها آنان را با نام و نشان به اسلام فراخوانده باشند. ذكر اين نكته لازم است كه طبرى، مفسّر معروف، اين ديدگاه را پذيرفته است. 3 - «قتاده» مى‌گويد: آنان درخواست كردند كه خداى اسلام كتابى ويژه يهود و براى دعوت آنان به وسيله پيامبر اسلام فرو فرستد. «حسن» مى‌گويد: آنان در اين درخواست، انگيزه سركشى و دشمنى و حق‌ستيزى داشتند، نه رسيدن به حقّ و واقعيت و عمل به آن، و اگر خدا چنين كتابى هم فرو مى‌فرستاد در انديشه ايمان و عمل نبودند. فَقَدْ سَاَلُوا مُوسَى اَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ‌ هان اى پيامبر! اين خواسته بى‌مورد و ناصواب آنان بر تو گران نيايد كه بهانه‌جويى و حق‌ناپذيرى اينان سابقه‌اى ديرين دارد؛ اينها از «موسى» خواسته‌هايى عجيب‌تر و بزرگ‌تر داشتند و پس از ديدن آن همه معجزه و نشانه‌هاى آشكارى كه خدا به او ارزانى داشته بود كه هر كدام بر صداقت دعوت پيامبر ما بسنده بود، باز هم بهانه‌جويى نموده و گفتند: خدا را به طور آشكار بر ما بنمايان تا ايمان آوريم! فَقالُوا اَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَاَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ‌ و با اين بهانه‌جويى و درخواست بيجا و ناممكن به خويشتن ستم كردند و به خاطر اين ستم و بيدادشان بود كه صاعقه آسمانى آنان را فرا گرفت. ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جائتْهُمُ الْبَيِّناتُ‌ آن گاه گوساله سامرى را پس از آن همه دليل‌ها و معجزات روشن و آشكارى كه برايشان فرود آمد، خدا پنداشتند و آن را به عبادت و پرستش گرفتند. بدين‌سان خدا پرده از روى كينه‌توزى و تعصب كور و بهانه‌جويى و حق‌ستيزى يهود برمى‌دارد و روشن مى‌سازد كه خواسته آنان، انگيزه تحقيق و حق‌جويى نداشته است. فَعَفَوْنَا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنَا مُوسَى سُلْطاناً مُبيناً. و با همه جرم و گناه و انحراف بزرگ آنان باز هم ما آنان را مورد بخشايش قرار داديم؛ و به موسى براى هدايت آنان برهان و دليلى آشكار ارزانى داشتيم كه به روشنى نشانگر راستى دعوت او بود تا هيچ جاى ترديد و بهانه‌جويى نباشد. ذكر اين نكته لازم است كه خدا در اين فراز از آيه شريفه از مهر و رحمت بى‌كران و آمرزش و نعمت كامل خود خبر مى‌دهد؛ و اعلام مى‌دارد كه هرگناه و جنايتى را نبايد از آمرزش و رحمت او فراتر تصور كرد كه اگر به راستى توبه شود و جبران گردد، همه چيز در خور عفو و رحمت اوست. در ادامه سخن در همين مورد مى‌افزايد: وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ‌ و آن گاه كه از عمل به تورات و پيروى از پيامبر خود، سرباز زدند و سخنان موسى را نپذيرفتند، ما نيز كوه طور را به خاطر پيمانى كه آنان با خدا بسته بودند كه به تعاليم آسمانى عمل كنند، بر فراز سرشان برافراشتيم. «جبايى» مى‌گويد: آنان با گرايش به گوساله‌پرستى، به عهدى كه با خدا بسته بودند پشت پا زدند و خدا نيز به كيفر آن عهدشكنى، كوه طور را بر فراز سرشان برافراشت تا هشدارشان دهد. «ابو مسلم» بر خلاف ديدگاه همه مفسّران مى‌گويد: به خاطر شكستن عهدى كه با خدا بسته بودند، خدا به آنان پاداش داد و كوه طور را بر فراز سرشان برافراشت تا از اشعه سوزان خورشيد در سايه آرام‌بخش كوه در امان باشند. وَ قُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنَا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِى السَّبْتِ وَ اَخَذْنَا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً. و به آنان گفتيم: سجده‌كنان و به نيّت توبه از در بيت‌المقدس وارد شويد. و نيز به آنان گفتيم: در روز شنبه به آنچه تحريم شده است تجاوز نكنيد. در اين مورد برخى آورده‌اند كه خدا به آنان دستور داده بود كه در روز شنبه از صيد ماهى و خوردن آن خوددارى كنند و به جاى آن از نعمت‌هاى ديگر بهره‌ور گردند؛ و از آنان در برابر همه اينها پيمانى استوار گرفتيم. پيمان‌شكنى يهود در اين آيه شريفه به بيان فهرستى از كارهاى زشت آنان و كيفر عملكردشان پرداخته و مى‌فرمايد: فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ‌ يكى از كارهاى زشت آنان كه باعث محروميت از رحمت بى‌كران خدا گرديد و مورد لعنت قرار گرفتند موضوع پيمان‌شكنى آنان بود كه بارها در قرآن از آن نكوهش شده است. آنان پيمان‌هايى را كه با خدا مى‌بستند و خويشتن را موظّف مى‌ساختند، به بهانه‌هاى گوناگون به آنها پشت‌پا مى‌زدند و از عمل به مقررات تورات و برنامه‌هاى آسمانى سر باز مى‌زدند. وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ‌ از ديگر زشتكارى آنان اين بود كه دليل‌ها و معجزاتى را كه خدا به پيامبرانش ارزانى داشته بود، پس از ديدن آن معجزات به آنها و آورندگانشان كفر مى‌ورزيدند. وَ قَتْلِهِمُ الْاَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍ‌ آنان تنها به انكار بعثت‌ها و دعوت‌هاى آسمانى بسنده نمى‌كردند، بلكه خون پيام‌آوران خدا را نيز در هر فرصتى بيرحمانه و شقاوتمندانه به زمين مى‌ريختند؛ در حالى كه مى‌دانيم كه پيامبران جز ارشاد و هدايت مردم و دلسوزى و خيرخواهى و نجات انسان‌ها از ذلّت خرافات و اوهام و ستم و بيداد، كارى نداشتند تا در خور كشته شدن باشند. پيش‌تر در اين مورد سخن رفت كه اگر در آيه شريفه كشتار پيامبران را به وسيله يهود، ناحق و ناروا اعلان مى‌كند اين وصف به منظور تأكيد است وگرنه كشتن پيامبران خدا جز به بيداد و ناحق نمى‌تواند باشد؛ و اين آيه نظير آيه شريفه‌اى است كه مى‌فرمايد: «و من يدع مع اللّه الهاً آخر لا برهان لها...»(2) و هر كس با خداى يكتا خداى ديگرى را بخواند، براى آن دليل و برهانى نخواهد داشت... و منظور آيه شريفه اين است كه شرك و شرك‌گرايى هرگز دليل و برهانى نخواهد داشت. وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ اِلاَّ قَليلاً. و نيز به دليل گفتارشان كه از روى تمسخر گفتند بر دل‌هاى ما پرده افكنده شده است كه دعوت پيامبر اسلام را درنمى‌يابيم، رانده بارگاه خدا شدند.(3) آرى خدا به سبب كفرشان بر دل‌هاى آنان مهر زده است.(4) بنابراين از چنين مردم تيره‌بختى نبايد انتظار داشت كه به حق گرايش يابند و به خدا ايمان آورند؛ به همين دليل هم آنان به پاره‌اى از حقايق آسمانى ايمان مى‌آورند. و ممكن است منظور اين باشد كه تنها پاره‌اى و يا شمارى اندك از آنان ايمان مى‌آورند. و بدين سان خدا اين اندك حق‌پذير و شايسته‌كردار را از آن اكثريت حق‌ستيز كه از ايمان نياوردنشان خبر داده است، جدا مى‌سازد. برخى از مفسّران بر اين باورند كه آيه «فبما نقضهم...» به آيه شريفه «فاخذتهم الصّاعقة...» پيوند دارد. و معناى آيات اين‌گونه است: آنان را به خاطر ستم و بيدادشان و نيز به خاطر پيمان‌شكنى‌هايشان صاعقه آسمانى فراگرفت؛ و با اين بيان، اين آيه، ادامه آن آيه است. امّا «طبرى» مى‌گويد اين آيه ارتباطى به آيات پيشين ندارد و منظور اين است كه: به خاطر اين كارهاى زشت يهود آنان را لعنت كرديم و مورد خشم قرار داديم؛ و دو واژه «غضب» و «لعنت» را بدان دليل نياورده است كه از جمله «بل طبع اللّه عليها بكفرهم» دريافت مى‌گردد؛ چراكه كسانى كه بر دل‌هايشان مهر بخورد، بى‌گمان مورد لعنت و خشم خدا نيز خواهند بود. آن گاه مى‌افزايد كه دليل ما بر اين مطلب اين واقعيت است كه بلاى صاعقه آسمانى، در عصر موسى بر يهود فرودى آمد؛ و مى‌دانيم كه جنايت پيامبركشى و بهتان ننگين آنان به «مريمِ» پاك و ادّعاى كشتن «مسيح» از نسل‌هاى بعدى آنان در مدّت‌ها پس از عصر موسى بود. بنابراين كسانى كه اين جنايت‌ها را مى‌نمودند و اين ياوه‌سرايى‌ها را ساز مى‌كردند، غير از كسانى بودند كه دچار صاعقه شدند. ذكر اين نكته لازم است كه اشكال «طبرى» به كسانى متوجّه است كه آيه مورد بحث را دنباله آيات گذشته مى‌دانند، نه به «زجاج». و به باور ما ديدگاه «زجاج» بهتر به نظر مى‌رسد، چراكه حذف و تقديرى لازم نمى‌آيد. وَ بِكُفْرِهِمْ‌ يكى ديگر از جنايات آنان، انكار رسالت حضرت مسيح و كفر به دعوت او بود. وَ قَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً. و از ديگر گناهان سهمگين آنان، بهتان سهمگين و دروغ رسوايى بود كه به «مريمِ» پاك، آن انسان وارسته و شايسته نسبت دادند. «كلبى» در اين مورد آورده است كه: حضرت مسيح عليه السلام از گروهى از اين تبهكاران مى‌گذشت كه با يكديگر گفتند: اينك اين ساحر، فرزند زن ساحر، و اين آلوده و فرزند زن آلوده نزد شما مى‌آيد! مسيح عليه السلام اين گفتار شرم‌آور آنان را شنيد و اندوهگين گرديد و دست‌ها را به سوى آسمان گشود و به راز و نياز پرداخت كه: «اللهمّ انت ربّى خلقتنى و لم آتهم من تلقاء نفسى، اللّهمّ العن من سبّنى و سبّ والدتى...» بارخدايا! تو پروردگار منى، تو مرا آفريدى، و اينك من به دلخواه خويش به سوى آنان نرفته و از طرف خويش آنان را به سوى تو فرا نمى‌خوانم. خداوندا! هر كس به من و مام گرانمايه‌ام ناسزا مى‌گويد او را لعنت كن و از رحمت و بخشايشت دور ساز. و خدا، دعاى آن حضرت را اجابت فرمود و آنان را مسخ نمود و به شكل بوزينگان درآورد. و در ترسيم ديگر گناهان بزرگ و ظالمانه آنان مى‌افزايد: وَ قَولِهِمْ اِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ‌ و شقاوت ديگرشان اين بود كه به دروغ ادّعا كردند كه حضرت مسيح عليه السلام را كشته‌اند. واژه «رسول اللّه» در آيه شريفه از گفتار آنان نيست؛ چراكه اگر ايمان به رسالت او و خداى او داشتند، به چنين جنايتى نزديك نمى‌شدند. بنابراين بايد گفت يا اين واژه از سخنان خداست و يا منظورشان اين است كه عيسى، فرزند مريم كه به پندار خود پيامبر خدا بود، ما او را كشتيم. وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ‌ و اين ادّعاى دروغ در حالى بود كه آنان او را نكشته و به صليب نكشيده بودند، بلكه امر بر آنان مشتبه شده بود. چگونه؟ در اين مورد «ابن عباس» آورده است كه: چون خداى توانا كسانى را كه به مسيح و مادرش ناسزا مى‌گفتند، مسخ نمود و به شكل بوزينگان پديدار شدند، عنصر تبهكارى به نام «يهودا» كه سردمدار يهوديان بود از جريان آگاه شد و ترسيد كه مسيح عليه السلام او را هم نفرين كند، از اين رو يهود را گرد آورد و آنان را براى كشتن مسيح عليه السلام بسيج كرد و خدا نيز جبرئيل را به يارى پيامبرش فرو فرستاد، كه مى‌فرمايد: «... و ايّدناه بروح القدس...»(5) ما عيسى را به وسيله جبرئيل يارى كرديم. آن تبهكاران عيسى را محاصره كردند و براى كشتن آن حضرت به بهانه‌جويى و پرسش‌هاى گوناگون پرداختند. «عيسى» فرمود: خدا شما را دشمن مى‌دارد، چرا كه در انديشه حق‌جويى و حق‌شناسى و حق‌پرستى نيستيد و بهانه‌جو هستيد. اين جا بود كه آنان به آن پيامبر خدا يورش بردند، امّا جبرئيل آن حضرت را به پناهگاهى كه از دسترس آنان دور بود راه نمود و از آن جا به سوى آسمان صعودش داد. سردمدار اشرار، «يهودا»، يكى از همدستان خود به نام «طيطانوس» را گسيل داشت تا وارد آن پناهگاه شده و مسيح را بازداشت كند، امّا او هرچه درون پناهگاه را جست‌جو كرد اثرى از آن پيامبر بزرگ خدا نيافت و از كار او در بهت و حيرت فرو رفت. همدستانش كه بيرون از پناهگاه در انتظار بودند كه او «عيسى» را دست بسته بياورد، با بازنيامدن او پنداشتند كه با «عيسى» درگير پيكار شده است، از اين رو آماده يارى او شدند، امّا آفريدگار هستى در همان لحظه چهره او را دگرگون ساخت و به صورت نسخه‌اى از چهره عيسى درآورد؛ از اين رو به مجرد بيرون آمدن از پناهگاه بر سرش ريختند و به جاى «مسيح» بر چوبه دارش بردند و كشتند و خدا پيامبرش را به آسمان برد. پاره‌اى از مفسّران در اين مورد گفته‌اند او تنها از نظر چهره شبيه «عيسى» شده بود نه همه ساختمان جسم. پاره‌اى نيز بر آنند كه چهره‌اش، چهره «عيسى» را مى‌نمود و پيكرش تغيير نكرده بود. برخى پس از فرونشستن هياهو گفتند: اگر اين فردى كه به صليب سپرده شد همان «مسيح» است پس «طيطانوس» چه شد؟ و اگر «طيطانوس» است پس «مسيح» كجا رفت؟ و همين رويداد باعث سردرگمى و اشتباه در مورد «عيسى» شد. «وهب» در اين مورد آورده است كه: مسيح با گروهى از «حواريّون» در خانه‌اى بودند كه تبهكاران آنان را به محاصره درآوردند، امّا هنگامى كه به درون خانه ريختند تا مسيح را دستگير سازند، خدا همه را شبيه عيسى گرداند. آنان فرياد برآوردند كه شما جادو كرده‌ايد؛ به ما بگوييد كه «عيسى» كدامين شماست وگرنه همه شما را به چوبه دار خواهيم سپرد. عيسى فرمود: كدامين شما امروز جان خويش را به بهشت مى‌فروشد؟ يكى از آنان كه «سرجس» نام داشت فرياد برآورد كه من! و آن گاه بيرون رفت و گفت: من مسيح هستم چه مى‌خواهيد؟ و آن تبهكاران بر او يورش بردند و پس از كشتن، پيكرش را به دار كشيدند. و خدا همان لحظه مسيح را به آسمان برد. ديدگاه «وهب» را بسيارى آورده‌اند، امّا خاطرنشان ساخته‌اند كه يكى از حواريّون، شبيه عيسى شد و نه همه آنان، و آن حضرت را خدا به آسمان برد. «طبرى» در اين مورد مى‌گويد: ديدگاه «وهب» بهتر به نظر مى‌رسد؛ چراكه اگر يكى از آنان شبيه «مسيح» شده بود، با توجّه به اين نكته كه مسيح فرموده بود كه هر كدام از شما شبيه گردد به بهشت پرطراوت خدا وارد مى‌شود، و آن گاه عيسى در برابر ديدگان آنان به آسمان صعود داده شد، ديگر نمى‌بايد اشتباهى در مورد آن حضرت پيش آيد و امر او بر آنان مشتبه شود، و اين مشتبه شدن كار، نشانگر آن است كه خدا براى حفظ جان مسيح و نقش بر آب ساختن نقشه شوم استبدادگران و بدانديشان، همه همراهان مسيح شبيه او گرديدند كه پس از به دار سپرده شدن يكى، كار بر خود آنان نيز مشتبه شد. «ابو على» مى‌گويد: سردمداران يهود، فردى را گرفتند و در نقطه بلندى به صليب كشيدند و به كسى اجازه ندادند كه به آن نقطه نزديك شود؛ آن گاه در ميان خود اين خبر را پخش كردند كه مسيح به دار آويخته شد. و مى‌افزايد: آن دنياپرستان عوام‌فريب اين نقشه را به خاطر فريب توده مردم و از ترس بيدارى آنان اجرا كردند، چراكه وقتى وارد خانه شدند تا مسيح را دستگير كنند آن حضرت را خدا به آسمان برده بود و اينان به هراس افتادند كه با روشن شدن موضوع، مردم به آن پيامبر بزرگ ايمان آورند؛ از اين رو فردى را بر چوبه دار سپردند بى آن كه اجازه دهند كسى از نزديك او را ببيند. با اين بيان، تبهكاران و كشندگان مسيح ساختگى، در مورد به آسمان رفتن مسيح و كشته نشدن او اختلافى نداشتند بلكه اختلاف در ميان توده مردم پديد آمد. برخى بر اين عقيده‌اند كه: يكى از حواريون به نام «بودس زكريا بوطا»، كه در ميان مسيحيان لعنت شده شناخته شده است، فرد بازيگر و بى‌ايمانى بود كه از تبهكاران سى درهم رشوه گرفت و پناهگاه مسيح را به آنان نشان داد و پس از اين خيانت نيز سخت دچار ندامت گرديد و خودكشى كرد. و برخى بر آنند كه او همان كسى است كه به كيفر خيانتش شبيه مسيح گرديد و او را دستگير و به چوبه دار سپردند و در حالى كه فرياد مى‌كشيد من عيسى نيستم، به فريادش گوش ندادند. و «سدى» مى‌گويد: تبهكاران حضرت «عيسى» را به همراه ده تن بازداشت و زندانى كردند؛ هنگامى كه يكى از آنان وارد زندان شد تا «مسيح» را بياورد خدا او را به شكل عيسى درآورد و آن حضرت را به آسمان برد و همدستان وى همان تبهكارى را كه به شكل مسيح درآمده بود گرفتند و به چوبه دار سپردند. مسيح زنده است‌ آيه شريفه مى‌افزايد: وَ اِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ لَفِى شَكٍّ مِنْهُ‌ «ابو على» مى‌گويد: توده مردم يهود در باره عيسى دستخوش ترديد شدند نه سردمداران و علماى آنان؛ چراكه آنان خوب مى‌دانستند كه عيسى كشته نشد. برخى برآنند كه منظور اين است كه گروهى در مورد «عيسى» دستخوش اختلاف نظر شدند؛ پاره‌اى از آنان گفتند فردى كه به دار سپرده شد «عيسى» بود، و گروهى گفتند عيسى نبود و آن حضرت را نكشتيم. مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِ‌ آن تبهكاران در مورد كسى كه گرفتند و كشتند آگاهى درست نداشتند و در آن غوغاى فريبكارانه به گمان اين كه فرد دستگير شده مسيح است او را به دار آويختند و آن گاه پنداشتند كه مسيح را كشته‌اند. دليل پيدايش اين ترديد اين بود كه آنان شمار كسانى را كه در آن خانه به همراه مسيح بودند مى‌دانستند، و هنگامى كه به خانه يورش بردند، يك تن از آنان را نديدند و سرنوشت «عيسى» از اين جا بر آنان نامعلوم ماند؛ از اين رو يكى از آن گروه را كه به پندارشان «عيسى» بود گرفتند و به چوبه دار سپردند. «حسن» در اين مورد مى‌گويد: منظور آيه شريفه اين است كه آنان در باره مسيح دچار اختلاف شدند؛ چراكه گاه او را بنده خدا مى‌خواندند و گاه پسر خدا مى‌ناميدند و گاه هم خدايش مى‌شمردند. وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً در مورد ضمير در واژه «قتلوه» ديدگاه‌ها يكسان نيست: 1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» اين ضمير به واژه «ظنّ» برمى‌گردد و منظور اين است كه آن تبهكاران به پندار ابليسى خويش «عيسى» را كشتند در حالى كه به طور قطع ديگرى را به جاى او كشتند. 2 - و به باور برخى، ضمير به واژه «عيسى» برمى‌گردد و منظور اين است كه به طور قطع آنان عيسى را نكشتند. 3 - و پاره‌اى بر آنند كه منظور خدا اين است كه كشته شدن «مسيح» را به طور قطع و يقين نفى نمايد، كه مى‌فرمايد قطعاً او را نكشتند. بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا هماره توانا و فرزانه است. آرى او در نقش بر آب ساختن نقشه‌هاى ظالمانه و ابليسى دشمنان خود شكست‌ناپذير و تواناست و در تقدير و تدبير امور فرزانه و حكيم است. بنا بر اين، آن بهانه‌جويانى كه از پيامبر اسلام مى‌خواهند كه كتابى آسمانى به طور يكباره برايشان فرود آورد، از كيفر بازيگرى‌هاى خويش بترسند و به ياد آورند كه چگونه ثمره شوم بازيگرى نسل‌هاى پيشين آنان دامنگيرشان گرديد. پرتوى از قدرت خدا اين واقعيت تفسيرى و تاريخى كه خداى توانا فرد ديگرى را به شكل «عيسى» درآورد و آن حضرت را به آسمان صعود بخشيد، يك حقيقت غير عادى است، امّا از چيزهايى است كه نشانگر پرتوى از قدرت خداست و همه پيروان قرآن به اين‌گونه قدرت‌نمايى‌ها از سوى او كه آفريدگار و تدبيرگر امور هستى است ايمان دارند و در اين مورد آن را يكى از معجزات حضرت مسيح مى‌دانند، و در روايات هم داريم كه گاه فرشته وحى به صورت فردى به نام «دحيه كلبى» بر پيامبر گرامى فرود مى‌آمد كه اين نيز نشانگر همان واقعيت است كه خداى توانا در صورتى كه مصلحت بداند به اين گونه قدرت‌نمايى‌ها دست مى‌زند و فردى را به شكل فرد ديگر يا فرشته‌اى را در چهره انسان پديدار مى‌سازد. چگونه؟ همه يهوديان و مسيحيان گيتى بر اين باورند كه حضرت مسيح به دار آويخته شد و بر چوبه دار جهان را بدرود گفت؛ با اين وصف چگونه مى‌توان باور كرد كه همه آنان به خبر بى‌اساسى دل بسته و آن را باور كرده باشند؟ و اگر چنين اشتباه بزرگى از سوى ميليون‌ها نفر ممكن باشد، ديگر چگونه مى‌توان به درستىِ گزارشى اعتماد نمود؟ پاسخ‌ همان‌گونه كه خداى دانا و توانا خبر مى‌دهد، خود آن تبهكارانى كه در انديشه كشتن مسيح بودند، در اين مورد دچار ترديد شدند و به گونه‌اى كه گذشت سرنوشت مسيح و كار او بر خود آنان نيز مشتبه شد. يهود كه «عيسى» را نمى‌شناختند؛ به آنان جسد بى‌روح مقتولى را نشان دادند و گفتند: اين مسيح است و خود كشندگان مسيح ساختگى نيز در ترديد بودند و واقعيت اين بود كه مسيح را نكشته بودند و اين گونه شد كه اين اشتباه از آن جا به پيروان آن حضرت نيز سرايت كرد، چراكه برخى از آنان خود ديدند كه ديگران نيز به شكل مسيح درآمده بودند؛ از اين رو هنگامى كه پيكرى را بر صليب به شكل مسيح ديدند پنداشتند كه آن حضرت را كشته‌اند، در حالى كه خدا مى‌فرمايد او كشته نشده است. كوتاه سخن اينكه هر يك از ميليون‌ها مسيحى و يهودى بر اساس مشاهده يا پندار خود خبر داده‌اند و نادرست بودن اين خبر، باعث عدم اعتماد به همه خبرها و گزارش‌ها نمى‌گردد. سرانجام همه به او ايمان مى‌آورند اينك در اين آيه شريفه آفريدگار هستى خبر مى‌دهد كه سرانجام همه آنان پيش از مرگ خود به او ايمان خواهند آورد. وَ اِنْ مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ اِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ‌ در مورد تفسير آيه شريفه و بازگشت هر دو ضمير در «به» و «موته» ديدگاه‌ها متفاوت است: 1 - به باور گروهى از جمله «ابن عباس» هر دو ضمير به حضرت «عيسى» باز مى‌گردد و منظور اين است كه: به هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام كه خدا «مسيح» را براى نابود ساختن «دجّال» از آسمان فرود مى‌آورد، و تمامى جهانيان متحد و يكپارچه زير لواى توحيد و تقوا به امامت مهدى عليه السلام اسلام را آيين خود برمى‌گزينند، آرى آن روز همه مسيحيان و يهوديان پيش از رحلت عيسى به او ايمان خواهند آورد. «طبرى» نيز ضمن پذيرش اين ديدگاه مى‌گويد: با اين بيان آيه شريفه به يهوديان و مسيحيان عصر ظهور مهدى عليه السلام و فرود مسيح از آسمان اختصاص دارد. «على بن ابراهيم» در تفسير خويش - به نقل از چند نفر - از «ابن حوشب» آورده است كه «حجّاج» مى‌گفت: اين آيه شريفه «و إن من اهل الكتاب الاّ ليؤمننّ به...» مرا دچار حيرت ساخته است؛ چراكه من به هنگام فرمان كشتار يهود و نصارا هرچه دقّت مى‌كنم و انتظار مى‌كشم چيزى از آن نمى‌شنوم تا گزارش اين آيه از آينده را درك كنم و حتى لب‌هاى آنان هم حركت نمى‌كند! من گفتم: خداى امير را اصلاح كند، معناى آيه شريفه اين‌گونه كه تو مى‌پندارى نيست. پرسيد: پس معناى آن چگونه است؟ گفتم: «مسيح» پيش از فرا رسيدن رستاخيز به خواست خدا از آسمان فرود خواهد آمد و به امامت حضرت مهدى عليه السلام نماز خواهد خواند؛ و آن گاه است كه يهوديان و مسيحيان پيش از رحلت او به او ايمان خواهند آورد. گفت: واى بر تو! اين تفسير را براى آيه شريفه از چه كسى آموخته‌اى؟ گفتم: از حضرت باقر عليه السلام. گفت: به خداى سوگند كه از سرچشمه‌اى زلال و جوشان آورده‌اى... «بلخى» نيز ديدگاهى نظير ديدگاه گذشته را دارد، امّا «زجاج» ضمن ضعيف شمردن آن مى‌گويد: آنان كه تا ظهور مهدى عليه السلام و فرود مسيح باقى بمانند اندك هستند، و آيه شريفه نشانگر ايمان آوردن همه پيروان اديان آسمانى پيشين است. آرى، ممكن است گفته شود كه همه اهل كتاب بر آنند كه: ما به آن «مسيحى» كه در عصر ظهور و فرجام حركت تاريخ باز مى‌گردد، ايمان مى‌آوريم. 2 - و به باور گروهى از جمله «مجاهد» ضمير در واژه «به» به حضرت مسيح و ضمير در «موته» به تك تك اهل كتاب بر مى‌گردد، و منظور اين است كه هر كدام از يهوديان و مسيحيانى كه از دنيا مى‌روند، پيش از مرگ خويش به مسيح ايمان مى‌آورند امّا اين ايمان برايشان سودبخش نيست؛ چراكه مرگ رسيده و فرصت انجام وظايف و كار شايسته به سر آمده است. و دليل اين نكته كه اهل كتاب يعنى يهود و نصارا هر دو گروه را آورده بدان جهت است كه هر دو گروه به راه باطل و بيداد مى‌روند؛ يهود به راه كفر ورزيدن به مسيح و دشمنى با او بر باطل‌اند، و نصارا در راه غلوّ و گزافه‌گويى در مورد او؛ و هر دو دسته در بيراهه‌اند. 3 - و پاره‌اى بر آنند كه منظور آيه شريفه اين است كه: بهوش باشيد كه همه اهل كتاب پيش از مرگ خود به پيامبر اسلام ايمان خواهند آورد. «طبرى» اين ديدگاه را ضعيف شمرده است و مى‌گويد: اگر اين سخن درست باشد، بايد همه مردگان اهل كتاب مسلمان باشند و نه كافر. امّا به باور ما، اشكال او وارد نيست؛ چراكه ايمان آنان در لحظات آخر و در آستانه مرگ برايشان سودى نمى‌بخشد. با اين وصف به نظر ما ديدگاه سوّم ضعيف است؛ چراكه در آيه مباركه نامى از پيامبر گرامى نيامده و ضرورتى هم ندارد كه ضمير را به آن گرانمايه عصرها و نسل‌ها برگردانيم، به ويژه كه در آيه نام حضرت عيسى آمده و به نظر مى‌رسد كه منظور آن حضرت است. وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً و در روز رستاخيز عيسى نيز بر آنان گواه خواهد بود. او گواهى خواهد داد كه پيام خدا را به بندگانش رسانده و خود را بنده و پيامبر او معرفى كرده و همه را به پرستش يكتا آفريدگار هستى فرا خوانده است. رهنمود آيه شريفه‌ آيه مباركه نشانگر اين واقعيت سازنده و درس‌آموز است كه هر انسان كفرگرايى در آستانه مرگ ايمان مى‌آورد، امّا اين ايمان ديگر سودى نمى‌بخشد و بسان ايمان فرعون پذيرفته نخواهد شد. نظير اين نكته را پيروان مذهب اهل‌بيت روايت كرده‌اند كه: انسان، پيرو هر دين و آيينى باشد، در آستانه مرگ، پيامبر آن دين و جانشينان راستين او را خواهد ديد. از امير مؤمنان آورده‌اند كه به «حارث همدانى» كه يكى از يارانش بود فرمود: يا حار حمدان من يمت يرنى‌ من مؤمن او منافق قبلاً يعرفنى طرفه و اعرفه‌ بعينه و اسمه وما فعلا(6) هان اى حارث! هر با ايمان و منافقى در آستانه مرگ مرا خواهد ديد؛ هم او مرا مى‌نگرد و مى‌شناسد و هم من او را به نام و نشان و عملكردش مى‌شناسم. اگر اين روايت از روايات صحيح باشد، منظور اين است كه در آن شرايط هر كسى به ثمره دوستى با خاندان رسالت و دشمنى با امامان راستين پى خواهد برد؛ همان گونه كه در روايات آمده است كه در آستانه مرگ به انسان نمايانده مى‌شود كه فرجام كارش بهشت است يا آتش دوزخ. فرجام سياه ظلم و ظالمان‌ قرآن در اين آيه مباركه دگرباره با عطف به آيات پيشين به ترسيم ستم و بيداد يهود پرداخته و مى‌فرمايد: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ اُحِلَّتْ لَهُمْ‌ پس به كيفر بيدادى كه از يهوديان در حقّ خودشان و ديگران سر زد... ما هم نعمت‌ها و چيزهاى پاك و پاكيزه‌اى را كه بر آنان روا و حلال ساخته بوديم، حرام گردانيديم. به باور بيشتر مفسّران قرآن در اين آيه شريفه فهرستى كوتاه از آنچه در آيات پيشين گذشت ترسيم نموده، و همه تبهكارى‌هاى آنان را تحت عنوان ستم و بيداد آورده و آن گاه مى‌فرمايد: به خاطر همين ظلم و بيداد آنان بود كه خدا نيز بر اساس حكمت خويش چيزهايى را بر آنان تحريم كرد. «ابو على» مى‌گويد: خدا به خاطر كيفر آنان بر آن همه ستم و بيداد، چيزهايى را بر ايشان حرام گردانيد كه از جمله آنها همان چيزهايى است كه در آيات ديگر آمده است. وَ بِصَدِّهُمْ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ كَثيراً و اين نيز يكى از زشتكردارى‌هاى آنان بود كه با انواع فريب و دجّالگرى مردم را از راه خدا و دين و آيين او باز مى‌داشتند و بر اين شيوه گمراهانه و گمراهگرانه خويش پافشارى مى‌نمودند. روش ناپسندشان از جمله اين بود كه به خدا نسبت‌هاى دروغ مى‌دادند و كتاب خدا را تحريف مى‌نمودند و بافته‌هاى خود را به عنوان دين جا مى‌زدند و بالاترين گناه اين كه با وجود شناخت پيامبر اسلام و درستى رسالت و صداقت او در دعوت، اين واقعيت را كتمان مى‌كردند. وَ اَخْذِهِمُ الرِّبوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ‌ از ديگر جنايت‌هاى آنان اين بود كه با وجود هشدارهاى بسيار در مورد ترك ربا و رباخوارگى، از اين شيوه ظالمانه دست بر نمى‌داشتند و همچنان خون محرومان را مى‌مكيدند و رباخوارى كار آنان بود. وَ اَكْلِهِمْ اَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ‌ و بيداد ديگرشان اين بود كه حقوق و هستى و دارايى مردم را به ناروا و بر اساس باطل مى‌خوردند. اين كار ظالمانه را گاه به صورت رشوه‌خوارى و به قيمت داورى و قضاوت ظالمانه انجام مى‌دادند، و گاه در قالب دين‌فروشى و نوشتن جملات، و گاه كتاب‌هايى از نزد خود و آنگاه آسمانى جا زدن آنها و ابزار ستم و بيداد ساختن مذهب و خدا و غارت توده‌هاى ساده‌دل؛ و گاه در شكل‌هاى ديگرى كه سرانجام مورد خشم خدا قرار گرفتند و در خور كيفر شدند. وَ اَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ مِنْهُمْ عَذاباً اَليماً و ما براى كافران آنان عذابى دردناك فراهم ساختيم. ماهيّت اين تحريم‌ در ماهيت اين تحريم ميان مفسّران بحث است؛ به گونه‌اى كه گروهى آن را كيفر شناخته و گروهى نعمت و مصلحت عنوان داده‌اند؛ براى نمونه: 1 - گروهى بر آنند كه تحريمِ چيزهايى كه خدا در اين آيه شريفه و ديگر آيات بيان مى‌كند، گوشه‌اى از كيفر خدا بر زشتكارى يهود بوده؛ چراكه همان گونه كه مى‌شود چيزهايى را بر اساس مصلحت تحريم كرد، به خاطر كيفر نيز مى‌توان چيزهايى را بر فرد و يا جامعه‌اى تحريم نمود. 2 - «ابو على» مى‌گويد: اين تحريم براى ستمكاران كيفر بود و براى ديگران مصلحت. 3 - «ابو هاشم» بر اين عقيده است كه اين تحريم تنها به خاطر مصلحت بود، امّا اين مصلحت هنگامى پديد آمد كه آنان به گناه و ستم دست يازيدند؛ و به همين جهت مى‌توان گفت كه منشأ تحريم، بيدادگرى آنان بود امّا ماهيت اين تحريم، مصلحت بود و نه كيفر. افزون بر اين، تحريم، تكليفى است كه رعايت حدود آن باعث پاداش مى‌شود و شكيبايى بر آن لازم است. با اين بيان، خود يكى از نعمت‌هاى خداست نه كيفر او. سرنوشت شايستگان يهود در اين آيه شريفه خداى پرمهر پس از ترسيم بيدادگرى تبهكاران يهود و كيفر آنان، اينك سرنوشت شايستگان و ايمان‌آوردگان آنان را از ظالمان جدا ساخته و در معرفى مؤمنان مى‌فرمايد: لكِنِ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ وَ ما اُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ‌ منظور از اين گروه شايسته كردار، عبدالله بن سلام و دوستان و همفكران اويند. آنان به حضور پيامبر شرفياب شدند و گفتند: اى پيامبر خدا! يهوديان با دريافت از نويدهاى تورات مى‌دانند كه دعوت آسمانى تو و كتابى كه بر تو فرود آمد از سوى خداست و همه در تورات آمده است. امّا پاره‌اى از يهوديان كينه‌توز گفتند: نه اين‌گونه نيست، ما چيزى در اين مورد نمى‌دانيم و به شما دروغ گفته شده است. از اين رو خدا فرمود: آرى، آن گروه از دانشمندان يهود كه در دانش سرمايه‌اى دارند و مفاهيم تورات را به خوبى بررسى نموده و بر ابعاد آن آگاهى و احاطه دارند، و نيز ايمان‌آوردگان از امّت اسلام به همه آنچه بر تو فرود آمده و به آنچه پيش از تو بر پيامبران پيشين فرود آمده، به همه آنها ايمان مى‌آورند. بدين‌گونه خداى عادل و فرزانه اين گروه از يهوديان نيك‌انديش و پاكدل و حق‌جو را كه از هدايت الهى بهره‌ورند و براى پيمايش پله‌هاى رشد و ترقّى آماده مى‌باشند، از آن گروه بدانديش و زشتكردارى كه از آيه 153 تا اين جا به نكوهششان پرداخته است، جدا مى‌كند و روشنگرى مى‌نمايد كه اين گروه حق‌طلب، نه بسان آن بهانه‌جويان، كتابى آسمانى به صورت يكباره مى‌خواهند و نه راه و رسم ظالمانه و پيمان‌شكنى آنها را پى مى‌گيرند، بلكه اينان حق‌جويانى هستند كه بشارت و نويد آمدن تو را در كتاب‌هاى پيشين آسمانى دريافت داشته و به لزوم ايمان به تو و پيروى از قرآن پى برده‌اند. به همين دليل هم ديگر نيازى نمى‌نگرند كه از تو معجزه‌اى جديد درخواست كنند و يا برهانى فراتر از دانش و آگاهى خويش در مورد صداقت تو و آسمانى بودن دعوت و رسالت تو بجويند. وَ الْمُقيمينَ الصَّلوةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ الْمُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ در عطف اين جمله و معناى آن ديدگاه‌ها يكسان نيست: 1 - به باور پاره‌اى، مى‌توان در اين جا فعلى در تقدير گرفت و جمله را به آغاز آيه شريفه پيوند داد كه در آن صورت معناى آن اين‌گونه مى‌شود: همان گونه كه دانشوران يهود و ايمان‌آوردگان امت اسلام به تو ايمان مى‌آورند، كسانى كه نماز را به طور شايسته برپا مى‌دارند نيز به تو ايمان مى‌آورند، و اينان همان كسانى هستند كه زكات مال خويشتن رامى‌دهند و به خدا و روز رستاخيز هم ايمان دارند. 2 - و به باور برخى ديگر، مى‌توان اين فراز از آيه را به جمله «بما انزل اليك...» عطف كرد كه تفسير اين جمله اين گونه مى‌گردد: دانشوران يهود و ايمان‌آوردگان، به قرآن و ديگر كتاب‌هاى آسمانى و پيامبران پيشين كه برپاى‌دارندگان نماز بوده‌اند، ايمان مى‌آورند... امّا «طبرى» به پيروى از پاره‌اى از مفسّران مى‌گويد: منظور از نمازگزاران فرشتگانند. و پاره‌اى نيز برآنند كه منظور، امامان نور مى‌باشند. اُولئِكَ سَنُؤْتيهِمْ اَجْراً عَظيماً و زكات‌دهندگان و ايمان‌آورندگان به خدا و روز بازپسين كه به زودى به آنان پاداش پرشكوهى ارزانى خواهيم داشت. و بدين‌سان روشنگرى مى‌كند كه حساب‌شايستگان و سرنوشت حق‌جويان از بدانديشان و تبهكاران يهود جداست، و آنان كه وصفشان در اين آيه رفت، به زودى پاداش شايسته و بايسته و پرشكوه ايمان و كارهاى شايسته خويش را دريافت داشته و ما آنان را براى هميشه در بهشت جاودانه و زيبا جاى خواهيم داد. پرتوى از آيات‌ آياتى كه تفسير آنها از نظر شما خواننده گرامى گذشت، پيام‌ها و درس‌هاى انسانساز و جامعه‌پردازى دارد كه به پرتوى از آنها اشاره مى‌گردد: 1 - راه نجات از آفت كفر و نفاق‌ بلاى فردى و اجتماعى كفر و نفاق، دو آفت هستند كه اگر دامانگير فرد و جامعه‌اى گردند سعادت و هدايت و سلامت و امنيّت فكرى و اخلاقى را از آنان مى‌گيرند و آنها را به ستم و بيداد و انواع تباهى‌ها سوق مى‌دهند و تا آتش‌هاى شعله‌ور دوزخ آنان را مى‌كشانند. به همين دليل است كه قرآن هشدار مى‌دهد كه منافقان و كافران در فروترين طبقات دوزخ افكنده خواهند شد. اين آيات، اين درس بزرگ نجات را مى‌دهد كه بيمارى عقيدتى و فكرى و اخلاقى كفر و نفاق، قابل علاج و جبران است، تنها همت بلند مى‌خواهد و روح حق‌پذير و اراده آهنين و آينده‌نگرى، تا انسان تصميم بگيرد و بخواهد آينده خويش را بسازد؛ و نسخه شفابخش قرآن نشانگر اين است كه براى نجات از اين آفت بايد چهار گام اساسى و بلند برداشته شود: 1 - توبه و بازگشت واقعى به سوى خدا 2 - خودسازى حقيقى در قلمرو انديشه و عقيده و گرايش و عملكرد 3 - تمسك به مقررات خدا و برنامه زندگى ساختن دستورات او 4 - وارسته ساختن دل و جان به زيور اخلاص‌ 2 - ستم‌ستيزى و عدالت‌خواهى‌ در نگرش قرآنى، عدالت و دادگرى نور است و ستم و بيداد، ظلمت و تاريكى؛ آن يكى حيات‌بخش و زندگى‌ساز و افتخار آفرين است، و اين يكى ويرانگر و هستى‌سوز و نكبت‌آفرين. عدالت، سپرى است در برابر نگونسارى‌هاى دنيا و آخرت، و بهشت جاودانه است؛ و ستم و بيداد، آتش شعله‌ور و هستى‌سوز دنيا، و آتش دوزخ. به همين دليل است كه قرآن نه تنها از ستمكارى و بيدادگرى سخت هشدار مى‌دهد، كه تحمل ستم رانيز نكوهش مى‌كند و هشدار مى‌دهد كه: نه ستم كنيد و نه تن به ستم بسپاريد. «...لا تظلمون و لا تظلمون»(7) و روشنگرى مى‌كند كه در راه رفع بيداد و دفع ستم و ريشه‌كن ساختن شرارت ظالم، مى‌توان فرياد كشيد، مردم را به يارى طلبيد، دادخواهى نمود و دنيا را پر از فرياد مظلوميت كرد و ستم و بيداد ظالم را افشا نمود و به او با صداى بلند نفرين كرد و بر ضد او ناله زد و خداى را بر نابودى او خواند: «لايحب اللّه الجهر بالسّوء من القول الاّ من ظلم...»(8) خدا، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست نمى‌دارد مگر كسى كه بر او ستم رفته باشد. و نيز آن نويسندگان و شاعران و سرايندگانى را هدفدار مى‌نگرد كه ضمن ترسيم ارزش‌ها و دعوت به عدل و داد، مردم را بر ضد ستم و ستمكاران برانگيزند و داد مظلومان را از بيدادگران بستانند و گرنه گمراهگرند و گمراه، و مرد شعر و شعار و گفتار و نوشتارند، نه مرد عمل به مقررات خدا و كارهاى شايسته و آزاد منشانه. «و الشّعراء يتّبعهم الغاوون، الم‌تر انّهم فى كل واد يهيمون، و انّهم يقولون ما لا يفعلون، الاّ الذين آمنوا و عملوا الصّالحات و ذكروا اللّه كثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا...»(9) پيامبر گرامى اسلام شاعر نيست! شاعران كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى‌كنند. آيا نمى‌نگرى كه در هر بيراهه‌اى سرگردانند؟ و سخنانى مى‌گويند و شعر و شعارهايى سر مى‌دهند كه به آنها عمل نمى‌كنند؟! مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى‌دهند و خدا را فراوان ياد مى‌كنند و به هنگامى كه مورد ستم و بيداد قرار مى‌گيرند به دفاع از حقوق خود و جامعه خود به پا مى‌خيزند و از شمشير زبان و هنر سرايندگى در اين راه ستم‌سوز بهره مى‌گيرند... عدالت و انصاف در قلمرو گفتار بسيارند كسانى كه وقتى زبان به ستايش دوست و همفكر و همسنگر و همراه و هم‌خط خويش مى‌گشايند، از مرز درست‌انديشى و راستگويى به آسانى عبور كرده و با انگيزه‌هاى ابليسى و منافع گروهى و مادّى، فرد يا گروه مورد نظر را با واژه‌ها و اوصاف و ويژگى‌هايى كه هرگز در خور آنها نيستند، مى‌ستايند و زشتى‌هاى آنان را زيبا جلوه مى‌دهند و بربريت و خودكامگى‌شان را عدل و داد مى‌خوانند، و زمانى كه به ستايش از چهره‌ها مى‌پردازند به آسانى از مرز سنجيده‌گويى و درست‌انديشى گذشته و به لجنزار تملّق و چاپلوسى و بت‌تراشى سقوط مى‌كنند و بدون تفكّر و تعقل شايسته و پرواى از خدا و داورى تاريخ هرچه آمد بر زبانشان مى‌رانند. و هنگامى كه زبان به نقد بيگانه بگشايند و ميدان را مناسب بيابند همه زيبايى‌ها و نقاط قوت و ارزش‌هاى او را ضدّ ارزش و ضعف جلوه مى‌دهند و او را زير بارانى از دروغ و تهمت و افترا مى‌گيرند... از ديدگاه خردمندان و متفكران، چنين عناصر و جرياناتى فاقد خرد سالم انسانى و وجدان اخلاقى و سلامت روانى و پرواى مذهبى بوده و ستايش و نكوهششان اعتبار و ارزشى ندارد. آياتى كه تفسير آنها از نظر گذشت، اين درس را نيز مى‌دهد كه انسان بايد در گفتار و نوشتار و داورى در مورد دوست و دشمن و آشنا و بيگانه، اصل حقگويى و عدالت و انصاف را سرلوحه كار خويش قرار دهد و در ستايش و نكوهش و يا تشويق و هشدار، از افراط و تفريط و ستم و ناحقگويى بپرهيزد. قرآن در اين آيات، حدود يازده خصلت نكوهيده يهود را برشمرده و به آنان هشدار مى‌دهد، امّا در همان حال حساب شايستگان و سرنوشت درست‌انديشان آنان را جدا ساخته و حقوق و حدود آنان را گرامى مى‌دارد و به آنان وعده پاداش پرشكوه نيز مى‌دهد: «لكن الرّاسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما انزل اليك...»(10)

149 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148

150 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148

151 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148

152 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148

153 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148

154 - مراجعه شود به تفسیر سوره نساء ، آیه :148

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 6 - حزب 11 - سوره نساء - صفحه 102
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر مجمع البیان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 92,780,304