قرآن تبيان- جزء 14 - حزب 27 - سوره حجر - صفحه 262


شروع جزء 14و حزب 27


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِینٍ
1 - ‌صفحه‌ى 137
(15) سوره حجر مكى است و 99 آيه دارد.
[سوره الحجر (15): آيات 1 تا 9]
ترجمه آيات‌
به نام خداوند بخشنده مهربان.
الر، اين است آيات كتاب و قرآن مبين (1).
چه بسا كه كافران دوست مى‌دارند كه كاش مسلمان بودند (2).
رهايشان كن بخورند و سرگرم بهره‌گيرى از لذت‌ها باشند و آرزوها به خود مشغولشان كند كه بزودى خواهند فهميد (3).
ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر آنكه اجلى معين داشت (4).
هيچ جمعيتى از اجل خود جلو نمى‌زند و از آن عقب نخواهد افتاد (5).
و گفتند اى كسى كه بر تو ذكر نازل شده بى شك تو ديوانه‌اى (6).
اگر از راستگويانى چرا ملائكه را برايمان نمى‌آورى (7).
ما جز به حق ملائكه را نازل نمى‌كنيم و ايشان هم در اين هنگام (وقتى نازل كرديم) مهلتى‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 138
نخواهند داشت (8).
اين ماييم كه اين ذكر (قرآن) را نازل كرده‌ايم و ما آن را بطور قطع حفظ خواهيم كرد (9).
بيان آيات [مفاد كلى سوره مباركه حجر]
اين سوره پيرامون استهزاء كفار به رسول خدا (ص) سخن مى‌گويد كه نسبت جنون به آن جناب داده و قرآن كريم را هذيان ديوانگان خوانده بودند. پس در حقيقت در اين سوره رسول خدا (ص) را تسلاى خاطر داده، و وى را به صبر و ثبات و گذشت از آنان سفارش مى‌كند و نفس شريفش را خوشحال و مردم را بشارت و انذار مى‌دهد.
و اين سوره به طورى كه از آياتش بر مى‌آيد در مكه نازل شده است. ولى صاحب مجمع البيان «1» از حسن نقل كرده كه آيه" وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي" را استثناء نموده و گفته كه اين آيه در مدينه نازل شده است. همچنين آيه" كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ". ولى اشكال اين قول به زودى ذكر خواهد شد.
در اين سوره آيه" فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ ..." قرار دارد كه با يك مساله تاريخى در باره شروع دعوت اسلامى قابل انطباق است، و آن مساله اين است كه رسول خدا (ص) در اول بعثت، دعوت خود را علنى نكرد و تا مدت سه و يا چهار و يا پنج سال پنهانى دعوت مى‌نمود، زيرا اوضاع آن قدر نامساعد بود كه اجازه چنين اقدامى نمى‌داد، لذا در اين مدت آحادى از مردم را كه احتمال مى‌داد دعوتش را قبول كنند ملاقات مى‌كرد، و دعوت خود را پنهانى با آنان در ميان مى‌گذاشت تا آنكه خداى تعالى با آيه مذكور اجازه‌اش داد تا دعوتش را علنى كند.
و اين مطلب تاريخى را روايات وارده از طريق شيعه و سنى نيز تاييد مى‌كند كه رسول خدا (ص) در اول بعثت تا چند سال دعوت خود را براى عموم مردم علنى نكرد تا آنكه خداى تعالى آيه" فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ" را فرستاد. آن جناب به ميان مردم آمد و دعوت خود را عمومى و علنى كرد. بنا بر اين مى‌توان گفت كه سوره مورد بحث مكى است و در ابتداى علنى شدن‌
_______________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 326.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 139
دعوت نازل شده است.
و از جمله آيات برجسته‌اى كه در اين سوره واقع شده و حقايق بسيار مهمى از معارف الهى را در بر دارد آيه" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" و آيه" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" است.
" الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ".
اشاره" تلك" به آيات كريمه، و مقصود از" كتاب" قرآن است. و اگر قرآن را نكره و بدون الف و لام آورده براى اشاره به عظمت كتاب الهى است، هم چنان كه كلمه" تلك" كه براى اشاره به دور به كار مى‌رود بر همين مطلب دلالت مى‌كند. و معناى آيه اين است كه: بر خلاف آنچه كفار پنداشته و تو را ديوانه خوانده و كلام خداى را استهزاء كرده‌اند، اين آيات بلند مرتبه و رفيع الدرجه‌اى كه ما به تو نازل كرديم آيات كتاب الهى است، آيات قرآن عظيم الشان است كه جدا كننده حق از باطل است.
ممكن هم هست منظور از كتاب، لوح محفوظ باشد، چون از برخى از آيات قرآن بر مى‌آيد كه قرآن در لوح محفوظ است و از همان لوح محفوظ نازل گشته، مانند آيه" إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ" «1» و آيه" بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ" «2» بنا بر اين احتمال، جمله" تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ" به منزله خلاصه‌اى از آيه" وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ" «3» خواهد بود.
[آرزوى داشتن ايمان توسط كفار (رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ) مربوط به بعد از مرگ است‌]
" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ".
اين جمله مقدمه است براى نقل تهمتهايى كه به پيغمبر زده و گفتند:" يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ". در حقيقت جمله مورد بحث هشدار مى‌دهد كه كفار با وجود كفرى كه دارند به زودى پشيمان شده آرزو مى‌كنند كه اى كاش تسليم خدا شده بوديم و به او و به كتابش ايمان آورده بوديم اما وقتى اين آرزو را مى‌كنند كه ديگر كار از كار گذشته است و ديگر راهى به اسلام و ايمان ندارند.
پس مراد از جمله" رُبَما يَوَدُّ" ودادت و اظهار علاقه از روى آرزو است نه مطلق ودادت و محبت به دليل جمله" لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ" كه در مقام بيان آن مودت است، چون‌
_______________
(1) اين كتاب خواندنى ارجمنديست كه در كتاب نهانى بوده است. سوره واقعه، آيه 77 و 78.
(2) بلكه آن خواندنى با مجدى است كه در لوح محفوظ بوده است. سوره بروج، آيه 21 و 22.
(3) قسم به كتاب آشكار (لوح محفوظ) كه ما آن را قرآن عربى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد، و آن در ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد ما هر آينه بلند مرتبه و فرزانه است. سوره زخرف، آيه 4.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 140
كلمه" لو" و همچنين كلمه" كانوا" دلالت دارند بر اينكه ودادت ايشان ودادت آرزو است، و اينكه آرزو مى‌كنند اى كاش در گذشته- كه از دست داده‌اند و ديگر باز نمى‌گردد- اسلام مى‌داشتند. نه اينكه اى كاش امروز داراى اسلام و ايمان باشند. پس مقصود آرزوى اسلام در زندگى دنيا است.
و بنا بر اين، آيه شريفه دلالت مى‌كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند به زودى- يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود- از كفر خود پشيمان شده آرزو مى‌كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم.
" ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ".
كلمه" يلههم" از" الهاء" به معناى صرفنظر كردن از كارى و اشتغال به كارى ديگر است. وقتى گفته مى‌شود" ألهاه كذا من كذا" معنايش اين است كه فلان كار از فلان كار بازش داشته و آن را از يادش ببرد.
و اينكه فرمود:" رهايشان كن! بخورند و كيف كنند، و آرزو بازشان بدارد" دستورى است به رسول خدا (ص) به اينكه دست از ايشان بر دارد و رهايشان كند تا در باطل خود سرگرم باشند. و اين تعبير كنايه از اين است كه سر بسرشان نگذار، و براى اثبات حقانيت دعوتت و اثبات اينكه بزودى آرزو مى‌كنند كه اى كاش آن را پذيرفته بودند، با ايشان محاجه مكن، بزودى آن روز را خواهند ديد و آرزوى اسلام خواهند كرد، اما وقتى كه ديگر راهى بدان نداشته باشند و ديگر نتوانند ما فات را تدارك كنند.
جمله" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ" به منزله تعليل دستوريست كه داده است، و معنايش اين است كه از اين جهت احتياجى به استدلال و احتجاج نيست كه خودشان به زودى مى‌فهمند، چون حق و حقيقت بالأخره يك روزى ظاهر خواهد گرديد.
در اين آيه شريفه علاوه بر مطلب فوق اين كنايه هم هست كه اين بيچارگان از زندگيشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها و خيالات واهى بهره ديگرى ندارند، يعنى در حقيقت مقام خود را تا افق حيوانات و چهارپايان پايين آورده‌اند، و چون چنين است سزاوار است آنها را به حال خود واگذار كنى و داخل انسان حسابشان نكنى، و احتجاج به حجت‌هاى صحيح خود را كه همه بر اساس عقل سليم و منطق انسانى است بى مقدار نسازى.
" وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ ... وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ".
به طورى كه از سياق بر مى‌آيد اين دو آيه جمله قبلى را كه فرمود:" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ"

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 141
تثبيت و تاكيد مى‌كند، و معنايش اين است كه: رهايشان كن كه ايشان در اين زندگى دنيا اسلام آور نيستند، تنها وقتى خواهان آن مى‌شوند كه اجلشان رسيده باشد، و آن هم به اختيار كسى نيست بلكه براى هر امتى كتاب معلومى نزد خداست كه در آن اجلهايشان نوشته شده، و نمى‌توانند آن را- حتى يك ساعت- جلو و يا عقب بيندازند.
اين دو آيه دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب و اجل و سرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتها را خاطر نشان مى‌سازد، و در آيه" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً" «1» كتاب افراد را متذكر است.
" وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ".
اين جمله سخنى است كه كفار از در تمسخر و استهزاء به رسول خدا (ص) و كتاب نازل بر او گفته‌اند و به همين جهت اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كه كتاب و ذكر بر او نازل شده خطابش كردند، و نيز اسم خداى نازل كننده را نبردند تا اين معنا را برسانند كه ما نمى‌دانيم خدا كجا است و از كجا اين كتاب را براى تو فرستاده و وثوق و اعتمادى به گفته تو كه ادعا مى‌كنى خدا اين كتاب را نازل كرده نداريم، و لذا به صيغه مجهول تعبير كرده و گفتند:" اى كسى كه ذكر بر او نازل شده". علاوه بر اين، از قرآن كريم هم به ذكر تعبير كردند كه همه اينها از باب استهزاء و از همه بدتر جمله" إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ" است كه تهمت و تكذيب صريح است.
" لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ".
كلمه" لوما" مانند كلمه" هلا" در مورد ترغيب و تحريص به كار مى‌رود و معنايش اين است كه: چرا ملائكه را براى ما نمى‌آورى؟ اگر راست مى‌گويى و اگر پيغمبرى، ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت كمك كنند. و بنا بر اين، آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه" لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً" «2» خواهد بود.
_______________
(1) اعمال هر انسانى را طوق گردنش ساختيم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى‌آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى‌بيند. سوره اسرى، آيه 13.
(2) چرا فرو فرستاده نشد با او فرشته‌اى تا با او بيم كننده مردم باشد. سوره فرقان، آيه 7.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 142
و وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مى‌خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند و نشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگى‌هاى شهوت و غضب و او با اين تيرگيش نمى‌تواند با عالم بالا كه نور محض و طهارت خالص است تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست. پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مى‌كند بايد بعضى از سكنه و اهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق و يارى كند.
آرى، بت‌پرستان علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مى‌دانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمى‌دانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوى اين مى‌شد كه اين آلهه خيالى شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان اين دعوى محتاج به دليل بود، لذا مى‌گفتند خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبود نيستيم و انبياء در دعوت خود راست مى‌گويند.
[وجه و سبب اينكه مشركين از رسول اللَّه (ص) خواستند ملائكه را برايشان بياورد و جواب خداوند در مقابل اين درخواست باطل‌]
" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ".
اين آيه جواب از اقتراح و درخواست ايشان است كه از رسول خدا (ص) خواسته بودند ملائكه را بياورد تا به حقانيت او شهادت دهند. و حاصل جواب اين است كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه ملائكه را از چشم بشر بپوشاند و در پشت پرده غيب نهان دارد، و با چنين سنتى اگر بخاطر پيشنهاد و اقتراح ايشان آنان را نازل كند، قهرا آيت و معجزه‌اى آسمانى خواهد بود. و از آثار و خواص معجزه اين است كه اگر بخاطر پيشنهاد مردمى صورت گرفته باشد و آن مردم پس از ديدن معجزه پيشنهادى خود، باز ايمان نياوردند دچار هلاكت و انقراض شوند، و چون اين كفار كفرشان از روى عناد است قهرا ايمان نخواهند آورد و در نتيجه هلاك خواهند شد.
و كوتاه، سخن اگر خداوند ملائكه را در چنين زمينه‌اى كه خود آنان معجزه‌اى مى‌خواهند كه حق را روشن و باطل را محو سازد، نازل فرمايد، نازل مى‌كند. اما كارى كه ملائكه به منظور احقاق حق و ابطال باطل در چنين حال انجام دهند همين است كه ايشان را هلاك كنند و نسلشان را براندازند. اين خلاصه معنايى است كه بعضى «1» براى آيه كرده‌اند.
_______________
(1) تفسير روح المعانى، ج 14، ص 13.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 143
بعضى «1» ديگر گفته‌اند: مقصود از حق در اين آيه مرگ است، و معناى آيه چنين است كه: ملائكه را نازل نمى‌كنيم مگر به همراهى حق يعنى مرگ. وقتى نازل مى‌كنيم كه مدت عمر ايشان سر آمده باشد و در آن موقع ديگر مهلتشان نمى‌دهيم. و بنا بر اين معنا، كانه آيه شريفه مى‌خواهد مطلبى را بيان كند كه آيه" يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى‌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ" «2» افاده مى‌كند.
بعضى «3» ديگر گفته‌اند: منظور از" حق" رسالت است، يعنى ما ملائكه را نازل نمى‌كنيم مگر براى وحى و رسالت، و كانه آيه شريفه مطلبى را افاده مى‌كند كه آيه" قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ" «4» و همچنين آيه" فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ" «5» افاده مى‌نمايد.
اين بود وجوهى كه در تفسير آيه شريفه ذكر كرده‌اند، البته وجوه ديگرى نيز در تفاسير مختلف گفته‌اند، و ليكن هيچيك از آنها و نيز هيچيك از اين سه وجه خالى از اشكال نيست. و آن اشكال اينست كه با حصر موجود در جمله" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ" سازگارى ندارد، زيرا در اين جمله نزول ملائكه را منحصر به حق كرده، نه فقط منحصر به عذاب استيصال و نه فقط به مرگ، و نه فقط به وحى و رسالت، و اگر بخواهيم آيه را طورى توجيه كنيم كه كلمه" حق" با يكى از اين سه معانى مذكور سازگارى داشته باشد آيه، احتياج به قيدهاى زيادى پيدا مى‌كند در صورتى كه اطلاق آن همه آن قيدها را دفع مى‌كند.
[معناى آيه:" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ ..." و بيان اينكه نزول ملائكه و ظهور عالم ايشان، در دنيا كه دار اختيار و امتحان و محل التباس حق به باطل است تحقق نمى‌پذيرد]
البته ممكن است معناى آيه را با كمك تدبير در آيات ديگر طورى ديگر تقرير كنيم، و آن اينكه ظرف زندگى دنياى مادى، ظرفى است كه حق و باطل در آن مختلط و در هم آميخته است، نه جداى از هم كه حق محض با همه آثار و خواصش جداى از باطل ظهور نموده و جلوه كند، هم چنان كه آيه" كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ" «6» به اين حقيقت اشاره مى‌كند و اين معنا در مباحث گذشته بطور مفصل گذشت. پس هر مقدار
_______________
(1) مجمع البيان، ج 6، ص 330.
(2) روزى كه ملائكه را مى‌بينند در آن روز بشارتى براى مجرمين نيست. سوره فرقان، آيه 22.
(3) روح المعانى، ج 14، ص 13، كشاف، ج 2، ص 571.
(4) به تحقيق رسول حق برايتان آمد. سوره نساء، آيه 170.
(5) به تحقيق حق را بعد از آنكه برايشان آمد تكذيب نمودند. سوره انعام، آيه 5.
(6) اينچنين خداوند حق و باطل را مثل مى‌زند. سوره رعد، آيه 17.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 144
از حق در اين عالم ظهور كند، مقدارى از باطل و شك و شبهه هم همراه دارد، هم چنان كه استقراء و از نظر گذراندن مواردى كه در طول زندگيمان به چشم خود ديده‌ايم نيز اين معنا را تاييد مى‌كند. آيه شريفه" وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ" «1» نيز شاهد بر آنست.
جهتش هم اين است كه ظرف دنيا ظرف امتحان است، و امتحان از كسى مى‌كنند كه اختيار داشته باشد، نه اينكه مانند ساير موجودات طبيعى، آثار و حركاتش جبرى و طبيعى باشد، و اختيار هم وقتى تصور دارد كه خلط ميان حق و باطل و خير و شر ممكن باشد و به نحوى كه انسان‌ها خود را در سر دو راهى‌ها ببينند، و از آثار خير و شر پى به خود آنها ببرند، آن گاه هر يك از دو راه سعادت و شقاوت را كه مى‌خواهند اختيار كنند.
و اما عالم ملائكه و ظرف وجود ايشان، عالم حق محض است كه هيچ چيزش با هيچ باطلى آميخته نيست، هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ" «2» و نيز فرموده:" بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ" «3».
پس مقتضاى اين آيات و آيات ديگرى كه در اين معنا هست اين است كه ملائكه به خودى خود مخلوقات شريف و موجودات طاهر و نورانى و منزهى هستند كه هيچ نقصى در آنان وجود نداشته و دچار شر و شقاوتى نمى‌شوند. پس در ظرف وجود آنان امكان فساد و معصيت و تقصير نيست، و خلاصه اين نظامى كه در عالم مادى ما هست در عالم آنان نيست- و ان شاء اللَّه به زودى در موارد مناسبى بحث مفصل اين مساله خواهد آمد.
اين معنا نيز خواهد آمد كه آدمى ما دام كه در عالم ماده است و در ورطه‌هاى شهوات و هواها چون اهل كفر و فسوق غوطه مى‌خورد هيچ راهى به اين ظرف و اين عالم ندارد، تنها وقتى مى‌تواند بدان راه يابد كه عالم ماديش تباه گردد و به عالم حق قدم نهد
_______________
(1) اگر ما فرستاده خود را ملك قرار دهيم باز ناگزيريم او را به صورت مردى بفرستيم و بر آنان همان لباس كه مردمان مى‌پوشند، بپوشانيم. سوره انعام، آيه 9.
(2) و نافرمانى نمى‌كنند آنچه را كه امرشان مى‌كند و بجا مى‌آورند آنچه را كه مامور مى‌شوند. سوره تحريم، آيه 6.
(3) بلكه بندگانى بزرگوارند كه از او به سخن سبقت نمى‌گيرند و به امر او عمل مى‌كنند. سوره انبياء، آيه 26 و 27

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 145
- و خلاصه پرده ماديتشان كنار رود- آن وقت است كه عالم ملائكه را مى‌بينند، هم چنان كه قرآن كريم فرموده است:" لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ" «1» و اين عالم همان عالمى است كه نسبت به اين عالم بشرى آخرت ناميده مى‌شود.
پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه ظهور عالم ملائكه براى مردمى كه در بند ماده هستند موقوف بر اين است كه ظرف وجودشان مبدل گردد، يعنى با مردن از دنيا به آخرت منتقل شوند. چيزى كه در اين جا مى‌خواهيم خاطر نشان سازيم اين است كه در همين دنيا هم قبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز براى او ظاهر شوند، هم چنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند در همين دنيا عالم غيب را مى‌بينند، با اينكه خود در عالم شهادتند- مانند انبياء (ع).
و شايد همين معنايى كه گفتيم مراد آيه" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ" باشد، چون اگر مشركين پيشنهاد نازل شدن ملائكه را دادند، براى اين بوده كه آنان را در صورت اصليشان ببينند تا پس از ديدن، دعوت رسول خدا (ص) را تصديق كنند و اين پيشنهاد جز با مردنشان عملى نمى‌شود.
هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ ... يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى‌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ قَدِمْنا إِلى‌ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً" «2».
و هر دوى اين معانى در آيه" وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ" «3» جمع شده، خداى تعالى‌
_______________
(1) تو از اين عالم در غفلت بودى، ما پرده‌ات را كنار زديم، اينك ديدگانت تيز شده است.
سوره ق، آيه 22.
(2) و آنان كه اميد ديدار ما را نداشتند گفتند چرا ملائكه بر ما نازل نگرديد ... روزى كه ملائكه را مى‌بينند براى مجرمين در آن روز بشارتى نيست بلكه به آنها گويند محروم و ممنوع باشيد و ما توجه به اعمال فاسد بى خلوص و حقيقت آنها كرده و همه را باطل و نابود مى‌گردانيم. سوره فرقان، آيات 21- 23.
(3) و گفتند چرا فرشته‌اى بر او نازل نمى‌شود با اينكه اگر ما فرشته‌اى نازل كنيم كار ايشان يكسره خواهد شد و ديگر مهلت داده نمى‌شوند و اگر فرستاده خود را ملك قرار دهيم باز هم ناگزيريم او را به صورت مردى در آوريم و بر آنان همان لباس كه مردمان مى‌پوشند بپوشانيم. سوره انعام، آيه 8 و 9.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 146
مى‌فرمايد اگر ما فرشتگانى به عنوان معجزه و براى تصديق نبوت او نازل كنيم لازمه‌اش اين است كه كار ايشان را يكسره سازيم و هلاكشان كنيم و حتى اگر يكى از فرشتگان را پيامبر مردم كنيم باز ناگزيريم او را به صورت يك فرد بشر ممثل و مجسم كنيم، و او را در مواقف اشتباه و خطا قرار دهيم، چون منظور از رسالت اين است كه يكى از وسائل امتحان باشد كه هم وسيله نجات و هم وسيله هلاك بوده باشد و از رسالتى كه عقول مردم را مضطر و مجبور به ايمان و قبول دعوت الهى نمايد غرضى كه گفتيم حاصل نمى‌شود.
[معناى آيه:" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" و دلالت آن بر مصونيت قرآن از تحريف و تصرف‌]
" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ".
سياق صدر اين آيه سياق حصر است و ظاهر سياق مذكور اين است كه حصر در آن ناظر به گفتار مشركين است كه قرآن را هذيان ديوانگى و رسول خدا (ص) را ديوانه ناميده بودند. و همچنين ناظر به اقتراح و پيشنهادى است كه كرده، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نموده قرآن را به عنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند.
و بنا بر اين، معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مى‌شود كه: اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياورده‌اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خود باطل ساخته و تو در نگهداريش به زحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى، و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهداريش محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند، بلكه ما آن را به صورت تدريجى نازل كرده‌ايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامل خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مى‌كنيم.
پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكر بودنش باطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و مصون است از جابجا شدن آياتش، بطورى كه ديگر ذكر و مبين حقايق معارفش نباشد.
پس آيه شريفه، دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مى‌كند، چه تحريف به معناى دستبرد در آن به زياد كردن و چه به كم كردن و چه به جابجا نمودن، چون ذكر

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 147
خداست و همانطور كه خود خداى تعالى الى الأبد هست ذكرش نيز هست.
و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر اينكه كتاب عزيز قرآن همواره به حفظ خدايى محفوظ از هر نوع تحريف و تصرف مى‌باشد و اين مصونيت به جهت اين است كه ذكر خداست، آيه" إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ" «1» مى‌باشد.
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه الف و لام" الذكر" الف و لام عهد ذكرى است (يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد) و مراد از وصف" الحافظون" حفظ در آينده است، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. و اين را بدين جهت تذكر داديم تا كسى ايراد نكند- هم چنان كه چه بسا ايراد كرده باشند- كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف بخاطر اينكه ذكر است، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات و انجيل، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، و حال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكه تورات و انجيل محفوظ نمانده‌اند، بلكه تحريف شده‌اند. جوابش همان است كه گفتيم الف و لام در" الذكر" الف و لام عهد است، و ذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چه ذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است مى‌دهد. و به زودى در يك بحث جداگانه اين معنا را مورد بحث مفصل قرار مى‌دهيم- ان شاء اللَّه تعالى.
بحث روايتى [(رواياتى در مورد خروج موحدان عاصى از جهنم و بقاء كافران در آن در ذيل آيه:" ربما يود ..."]
قمى در تفسيرش به سند خود از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينة از رفاعه از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت مى‌شود منادى از ناحيه خداى تعالى ندا مى‌كند كه هيچ كس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت، آن روز است كه كفار آرزو مى‌كنند اى كاش در دنيا مسلمان بودند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ" يعنى رهايشان كن تا مشغول عمل خود
_______________
(1) بدرستى كسانى كه بعد از آمدن ذكر بانان كافر شدند- هر چه مى‌خواهند بكنند كه جزاى خود را خواهند ديد- و بدرستى كه اين كتابى است گرانمايه و بى مانند كه باطل در عصر نزولش و در آينده در آن راه ندارد، نازل شده است از خداى فرزانه ستوده سوره فصلت، آيه 41 و 43.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 148
شوند،" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ" «1».
مؤلف: عياشى از عبد اللَّه بن عطاء مكى از امام باقر و امام صادق (ع) نظير اين روايت را آورده است «2».
و در الدر المنثور است كه طبرانى- در كتاب الأوسط- و ابن مردويه به سند صحيح از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: مردمى از امت من به جرم گناهانشان عذاب مى‌شوند و هر قدر كه خدا بخواهد در آتش خواهند بود، آن گاه مشركين در آنجا ايشان را سرزنش مى‌كنند و مى‌گويند چرا ايمان و تصديق شما سودى برايتان نداشت در نتيجه هيچ موحدى نمى‌ماند مگر آنكه خداوند از آتش بيرونش مى‌آورد. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ" «3».
مؤلف: اين معنى به طريق ديگرى از ابو موسى اشعرى و ابو سعيد خدرى و انس بن مالك نيز از آن جناب روايت شده است «4».
و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابن شاهين- در كتاب السنة- از على بن ابى طالب (ع) روايت كرده‌اند كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: موحدين هر امتى كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند در صورتى كه توبه نكرده و از آن پشيمان نباشند داخل جهنم مى‌شوند و در آنجا نه چشمهايشان كبود مى‌شود، و نه بدنشان سياه مى‌گردد، و نه همنشين شيطان مى‌شوند و نه دچار غل و زنجير مى‌گردند، نه حميم مى‌آشامند و نه قطران مى‌پوشند، و خداوند خلود در جهنم را بر جسدهايشان حرام مى‌كند، براى همين كه موحدند، و صورتهايشان را بر آتش حرام مى‌كند، بخاطر اينكه سجده كرده‌اند.
و از همين‌ها افرادى هستند كه آتش تا روى پايشان را و افرادى تا پشت پاهايشان را مى‌گيرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا كمرشان و عده‌اى تا گردنشان فرا مى‌گيرد. و اين به خاطر تفاوت گناهانى است كه مرتكب شده‌اند. از نظر مدت هم بعضى يك ماه در آتش هستند و بعضى يك سال، ولى سرانجام بيرون مى‌آيند و
_______________
(1) تفسير قمى، ج 1، ص 372 و 373.
(2) تفسير عياشى، ج 2، ص 239. ح 1.
(3) الدر المنثور، ج 4، ص 92.
(4) الدر المنثور، ج 4، ص 93.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 149
طولانى‌ترين توقف ايشان به قدر عمر دنياست از روزى كه خلق شده تا روزى كه فانى مى‌گردد.
سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست از اهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مى‌گويند: شما به خدا و كتب و رسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود.
آن وقت است كه خدا به ايشان غضبى مى‌كند كه براى هيچ امرى آن طور غضب نكرده باشد. آن گاه مؤمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمه‌اى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مى‌برد، پس در آنجا مى‌رويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كف سيل مى‌رويد، آن گاه داخل بهشت مى‌شوند در حالى كه به پيشانيهايشان نوشته است" اينها جهنمى‌هايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شده‌اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود".
و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشانيهاى ايشان است از خدا درخواست مى‌كنند كه آن را محو كند. خدا هم ملكى مى‌فرستد آن را محو مى‌كند، سپس ملائكه‌اى را كه با خود ميخ‌هاى آتشين دارند دستور مى‌دهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخ‌ها ميخكوبشان كنند اينجاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مى‌كند و اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنان غافل مى‌گردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ" «1».

مؤلف: كلمه" طرثوث" اسم گياهى است و كلمه" حميل السيل"- كه در روايت است- به معناى خاشاك و كف سيل است. و از طرق شيعه نيز قريب به اين مضمون روايت شده است.
و نيز در آن كتاب است كه احمد و ابن مردويه از ابى سعيد روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) چوبى در زمين فرو برد و چوب ديگرى پهلوى آن و چوبى ديگر بعد از آن در زمين نشانيد و فرمود هيچ مى‌دانيد كه اين چيست؟
اصحاب گفتند: خدا و رسول داناتر است. فرمود: اين انسان است و اين اجل او و اين آرزوى اوست و او همواره در پى رسيدن به آرزوهاست و غافل از اينكه اجل قبل از
_______________
(1) الدر المنثور، ج 4، ص 93 و 94.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 150
آرزوهايش قرار دارد «1».
مؤلف: قريب به اين معنا به چند طريق نيز از انس از رسول خدا (ص) روايت شده است.
و در مجمع البيان از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه فرمود:
ترسناكترين چيزى كه بر شما مى‌ترسم پيروى هواى نفس، و درازى آرزو است، چون پيروى هوى و هوس شما را از حق جلوگيرى مى‌كند و درازى آرزو آخرت را از يادتان مى‌برد «2».
و در تفسير قمى در ذيل آيه" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ" از معصوم نقل كرده كه فرمود: يعنى اگر ملائكه را نازل كنيم ديگر مهلتشان نداده هلاكشان مى‌كنيم. «3»
گفتارى در چند فصل در مصونيت قرآن از تحريف‌
فصل اول [در بيان اينكه قرآن عصر حاضر همان قرآن نازل بر پيامبر اسلام (ص) است‌]
: يكى از ضروريات تاريخ اين معنا است كه تقريبا در 14 قرن قبل پيغمبرى از نژاد عرب به نام محمد (ص) مبعوث به نبوت شد و دعوى نبوت كرده است و امتى از عرب و غير عرب به وى ايمان آوردند و نيز كتابى آورده كه آن را به نام" قرآن" ناميده و به خداى سبحان نسبتش داده است و اين قرآن متضمن معارف و كلياتى از شريعت است كه در طول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مى‌كرده است.
و نيز از مسلمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدى كرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده، و نيز هيچ حرفى نيست در اينكه قرآن موجود در اين عصر همان قرآنى است كه او آورده و براى بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است. و مقصود ما از اينكه گفتيم اين همان است تكرار ادعا نيست بلكه منظور اين است كه بطور مسلم اين چنين نيست كه آن كتاب به كلى از ميان رفته باشد
_______________
(1) الدر المنثور، ج 4، ص 94.
(2) مجمع البيان، ج 6، ص 329.
(3) تفسير قمى، ج 1، ص 373.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 151
و كتاب ديگرى نظير آن و يا غير آن به دست اشخاص ديگرى تنظيم و به آن جناب نسبت داده شده و در ميان مردم معروف شده باشد كه اين، آن قرآنى است كه به محمد نازل شده است.
همه اينها كه گفتيم امورى است كه احدى در آن ترديد ندارد، مگر كسى كه فهمش آسيب ديده باشد. حتى موافق و مخالف در مساله تحريف و عدم آن نيز در هيچ يك آنها احتمال خلاف نداده است.
تنها چيزى كه بعضى از مخالفين و موافقين احتمال داده‌اند اين است كه جملات مختصرى و يا آيه‌اى در آن زياد و يا از آن كم شده و يا جا به جا و يا تغييرى در كلمات و يا اعراب آن رخ داده باشد و اما اصل كتاب الهى، به همان وضع و اسلوبى كه در زمان رسول خدا (ص) بوده باقى مانده است، و به كلى از بين نرفته است.
از سوى ديگر مى‌بينيم كه قرآن كريم با اوصاف و خواصى كه نوع آياتش واجد آنهاست تحدى كرده يعنى بشر را از آوردن كتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آيات آن را مى‌بينيم كه آن اوصاف را دارد بدون اينكه آيه‌اى از آن، آن اوصاف را از دست داده باشد.
مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى‌بينيم كه تمامى آيات همين قرآنى كه در دست ماست آن نظم بديع و عجيب را دارد و گفتار هيچ يك از فصحاء و بلغاى عرب مانند آن نيست، و هيچ شعر و نثرى كه تاريخ از اساتيد ادبيات عرب ضبط نموده و هيچ خطبه و يا رساله و يا محاوره‌اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و اين نظم و اسلوب و اين امتيازات در تمامى آيات قرآنى مشهود است و همه را مى‌بينيم كه در تكان دادن جسم و جان آدمى مثل همند.
و نيز مى‌بينيم كه در آيه" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" «1» به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و اين خصوصيت در قرآن عصر ما نيز هست، هيچ ابهام و يا خللى در آيه‌اى ديده نمى‌شود مگر آنكه آيه‌اى ديگر آن را بر طرف مى‌سازد، و هيچ تناقض و اختلافى كه در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پيش نمى‌آيد، مگر آنكه آياتى آن را دفع مى‌سازد.
_______________
(1) آيا در قرآن تدبر نمى‌كنند كه اگر از ناحيه غير خدا بود بطور مسلم در آن اختلاف بسيارى مى‌يافتند سوره نساء، آيه 82.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 152
باز مى‌بينيم كه با معارف حقيقى و كليات شرايع فطرى و جزئيات فضائل عقلى كه مبتكر آن است تحدى نموده، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبيات را به آوردن مانند آن دعوت كرده و از آن جمله فرموده است:" قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‌ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً" «1» و نيز فرموده:" إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ" «2».
اين تحدى قرآن است و ما مى‌بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريه‌اى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى‌كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مى‌بينيم كانه به يك حيات زنده‌اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى‌گردند و به آن بازگشت مى‌كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم، سر از آن اصل در مى‌آوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى‌خوريم.
و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (ص) متعرض داستان امت‌هاى گذشته بوده، قرآن عصر خود را مى‌بينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايق‌ترين بيان و مناسب‌ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (ع) مى‌باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى‌كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مى‌شود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى‌شود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد.
و نيز اگر مى‌دانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده، در قرآن عصر خود نيز مى‌بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان‌
_______________
(1) بگو هر آينه اگر جن و انس جمع شوند تا كتابى به مثل اين قرآنى بياورند نخواهند آورد هر چند كه پشت به پشت هم دهند. سوره اسرى، آيه 88.
(2) بدرستى قرآن پايان دهنده به هر بحثى است، نه شوخى و بيهوده. سوره طارق، آيه 13 و 14

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 153
خبر مى‌دهد.
و نيز مى‌بينيم كه خود را به اوصاف پاك و زيبا از قبيل نور، و هادى به سوى صراط مستقيم، و به سوى ملتى اقوم- يعنى تواناترين قانون و آيين در اداره امور جهان- ستوده. و قرآن عصر خود را نيز مى‌يابيم كه فاقد هيچ يك از اين اوصاف نيست، و در امر هدايت و دلالت از هيچ دقتى فروگذار نكرده است.
و از جامع‌ترين اوصافى كه براى خود قائل شده صفت يادآورى خداست و اينكه در راهنمايى به سوى خدا هميشه زنده است، و همه جا از اسماى حسنى و صفات علياى خدا اسم مى‌برد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مى‌كند، و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مى‌نمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مى‌كند، منتهى اليه و سرانجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت را بيان مى‌كند.
و همه اينها ذكر و ياد خداست، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق، خود را بدان ناميده است.
چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤون قرآن به مثل اسم" ذكر" نيست، به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن از زوال و تحريف صحبت مى‌كند آن را به نام ذكر ياد نموده، و از آن جمله مى‌فرمايد:" إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى‌ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ" «1» كه مى‌فرمايد: قرآن كريم از اين جهت كه ذكر است باطل بر آن غلبه نمى‌كند، نه روز نزولش و نه در زمان آينده، نه باطل در آن رخنه مى‌كند و نه نسخ و تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريتش را از بين ببرد.
و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده، و نيز
_______________
(1) آنان كه از آيات ما اعراض و بسوى باطل مى‌گرايند امرشان بر ما مخفى نيست، آيا كسى كه به آتش انداخته مى‌شود بهتر است يا كسى كه روز قيامت ايمن وارد عرصه مى‌شود حال آنچه مى‌خواهيد بكنيد كه او به آنچه مى‌كنيد بينا است. كسانى كه به ذكر (قرآن) بعد از آنكه آمدشان كافر شدند (هر چه مى‌خواهند بكنند كه جزاى خود را خواهند ديد) كه قرآن كريم كتابى است گرانمايه و بى مانند، كه باطل نه در عصر نزولش و نه در آينده در آن راه ندارد، نازل شده از خداى فرزانه ستوده است. سوره فصلت، آيه 40- 42.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 154
به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده:" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" «1» كه از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى‌شود كه گفتيم قرآن كريم از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى و يا ترتيبى كه ذكر بودن آن را از بين ببرد محفوظ خواهد بود.
يكى از حرفهاى بى پايه‌اى كه در تفسير آيه مورد بحث زده‌اند اين است كه ضمير" له" را به رسول خدا (ص) برگردانده و گفته‌اند: منظور از اينكه" ما او را حفظ مى‌كنيم آن جناب است" «2». ولى اين معنا با سياق آيه سازش ندارد، زيرا مشركين كه آن جناب را استهزاء مى‌كردند بخاطر قرآن بود كه به ادعاى آن جناب بر او نازل شده، هم چنان كه قبلا هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده بود:" وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ".
پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه: قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبر گراميش (ص) نازل كرده و آن را به وصف ذكر توصيف نموده به همان نحو كه نازل شده، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت كه دستخوش زياده و نقص و تغيير شود.
و خلاصه دليل ما هم اين شد كه قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده و در آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده، اگر بخواهد محفوظ نباشد و در يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زياده و نقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند و حال آنكه ما مى‌بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين و بهترين طرز ممكن داراست. از همين جا مى‌فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است، و قرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا (ص) نازل شده است.
پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده و يا از نظر اعراب و زير و زبر كلمات و يا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونى‌اش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف، هدايت، نوريت، ذكريت، هيمنه و قهاريت بر ساير كتب آسمانى و ... ندارد. پس اگر تغييرى در
_______________
(1) ما ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم و محققا ما او را حفظ خواهيم كرد. سوره حجر، آيه 9.
(2) تفسير روح المعانى، ج 14، ص 16، به نقل از فراء.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 155
قرآن كريم پيدا شده باشد از قبيل سقوط يك آيه مكرر و يا اختلاف در يك نقطه و يا يك اعراب و زير و زبر و امثال آن است.
فصل دوم: [رواياتى كه بر عدم وقوع تحريف و تصرف در قرآن دلالت دارند]
علاوه بر آنچه گذشت اخبار بسيارى هم كه از رسول خدا (ص) از طريق شيعه «1» و سنى «2» نقل شده كه فرموده:" در هنگام بروز فتنه‌ها و براى حل مشكلات به قرآن مراجعه كنيد" دليل بر تحريف نشدن قرآن است.
دليل ديگر آن حديث شريف ثقلين است كه از طريق شيعه «3» و سنى «4» به حد تواتر نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:" انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا- به درستى كه من در ميان شما دو چيز گرانقدر باقى مى‌گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم، ما دام كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد"، چون اگر بنا بود قرآن كريم دستخوش تحريف شود معنا نداشت آن جناب مردم را به كتابى دستخورده و تحريف شده ارجاع دهد و با اين شدت تاكيد بفرمايد" تا ابد هر وقت به آن دو تمسك جوييد گمراه نمى‌شويد".
و همچنين اخبار «5» بسيارى كه از طريق رسول خدا و ائمه اهل بيت (ع) رسيده، دستور داده‌اند اخبار و احاديثشان را به قرآن عرضه كنند، زيرا اگر كتاب الهى تحريف شده بود معنايى براى اين گونه اخبار نبود. و اينكه بعضى گفته‌اند" مقصود از اين دستور تنها در اخبار فقهى است كه بايد عرضه به آيات احكام شود و ممكن است قبول كنيم كه آيات احكام تحريف نشده، اما دليل بر اين نيست كه اصل قرآن تحريف نشده باشد" صحيح نيست، زيرا دستور مذكور مطلق است و زيرنويسى ندارد كه تنها اخبار فقهى را به قرآن عرضه كنيد، و اختصاص دادنش به اخبار فقهى تخصيص بدون مخصص است.
علاوه بر اينكه زبان اخبار عرضه به قرآن صريح و يا دست كم نزديك به صريح است در
_______________
(1) عين الحياة علامه مجلسى، ص 478.
(2) اتقان، ج 2، ص 151.
(3) معانى الاخبار، ص 90.
(4) مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 14 و كنز العمال، ج 1، ص 185- 189.
(5) وسائل، ج 3، كتاب قضا ص 380.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 156
اينكه دستور عرضه مزبور به منظور تشخيص راست از دروغ و حق از باطل است، و معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد تنها در اخبار مربوط به فقه و احكام نبوده بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته داعيش در اخبار مربوط به اصول و معارف اعتقادى و قصص انبياء و امم گذشته، و همچنين اوصاف مبدأ و معاد قوى‌تر و بيشتر بوده است. و لذا مى‌بينيم روايات اسرائيلى كه يهود داخل در روايات ما كرده‌اند و همچنين نظائر آن غالبا در مسائل اعتقادى است نه فقهى.
دليل ديگر عدم تحريف از نظر روايات، رواياتى است كه در آنها خود امامان اهل بيت (ع) آيات كريمه قرآن را در هر باب موافق و عين آنچه در اين قرآن موجود در عصر ماست قرائت كرده‌اند، حتى در آن روايات، اخبار آحادى كه مى‌خواهند قرآن را تحريف شده معرفى كنند آيه را آن طور كه در قرآن عصر ماست تلاوت كرده‌اند و اين بهترين شاهد است بر اينكه مراد در بسيارى از آنها كه دارد آيه فلان جور نازل شده است تفسير بر حسب تنزيل و در مقابل بطن و تاويل است «1».
دليل ديگر، رواياتى است كه از امير المؤمنين و سائر ائمه معصومين (ع) وارد شده كه قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است كه از ناحيه خدا نازل شده، اگر چه غير آن قرآنى است كه على (ع) آن را به خط خود تنظيم نموده است، و در زمان ابو بكر و همچنين در زمان عثمان كه به تنظيم و كتابت قرآن پرداختند آن حضرت را مشاركت ندادند. و از همين باب است اينكه به شيعيان خود فرموده‌اند" اقرؤا كما قرء الناس- قرآن را همانطور كه مردم مى‌خوانند بخوانيد".
و مقتضاى اين روايات اين است كه اگر در آن روايات ديگر آمده كه قرآن على (ع) مخالف قرآن موجود در دست مردم است معنايش اين است كه از نظر ترتيب بعضى سوره‌ها يا آيات تفاوت دارد، آن هم سوره يا آياتى كه بهم خوردن ترتيبش كمترين اثرى در اختلال معناى آن ندارد، و آن اوصافى را كه گفتيم خداوند قرآن را به‌
_______________
(1) تنزيل عبارتست از بيان اينكه فلان آيه به چه لفظى و چه اسلوبى نازل شده، و تاويل و بطن عبارتست از بيان اينكه مقصود از فلان آيه چيست، و كارى به لفظ آن ندارد. مثلا اگر در باره آيه" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" روايت آمده كه" سيعلم الذين ظلموا آل محمد حقهم اى منقلب ينقلبون" معنايش اين است كه مقصود آيه اين معنا است نه اينكه آيه به اين لفظ نازل شده بوده و در آن دست برده‌اند و يك جمله را انداخته‌اند.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 157
اين اوصاف توصيف نموده از بين نمى‌برد.
پس مجموع اين اخبار- هر چند كه مضامين آنها با يكديگر مختلف است- دلالت قطعى دارد بر اينكه قرآنى كه امروز در دست مردم است همان قرآنى است كه از ناحيه خداى تعالى بر خاتم انبياء (ص) نازل شده است، بدون اينكه چيزى از اوصاف كريمه‌اش و آثار و بركاتش از بين رفته باشد.
فصل سوم: [ادله و وجوهى كه براى اثبات عدم وقوع زياده و وقوع نقص و تغيير در قرآن بدانها استناد شده است‌]
عده‌اى از محدثين شيعه و حشويه و جماعتى از محدثين اهل سنت را عقيده بر اين است كه قرآن كريم تحريف شده، به اين معنا كه چيزى از آن افتاده و پاره‌اى الفاظ آن تغيير يافته، و ترتيب آيات آن بهم خورده. و اما تحريف به معناى زياد شدن چيزى در آن فرضيه‌ايست كه احدى از علماى اسلام بدان قائل نشده است.
محدثين مذكور بر عدم وقوع زيادت در قرآن به وسيله اجماع امت و بر وقوع نقص و تغيير در آن به وجوه زيادى احتجاج كرده‌اند.
1- در اخبار بسيارى از طريق شيعه و سنى روايت شده كه يا دلالت دارند بر سقوط بعضى از سوره‌ها، و يا بعضى آيات، و يا بعضى جملات، و يا قسمتى از جملات و يا كلمات و يا حروف آن كه در همان ابتدا در موقع جمع آورى آن در زمان ابى بكر، و همچنين در موقع جمع آورى بار دوم آن، در زمان عثمان اتفاق افتاده. و نيز دلالت دارند بر تغيير و جابجا شدن آيات و جملات.
و اين روايات بسيار است كه محدثين شيعه آنها را در جوامع حديث و ساير كتب معتبر خود آورده‌اند و بعضى از ايشان عدد آنها را بالغ بر دو هزار حديث دانسته‌اند. و همچنين محدثين اهل سنت در صحاح خود، مانند صحيح بخارى و صحيح مسلم، و سنن ابى داوود، و نسايى، و احمد، و ساير جوامع حديث و كتب تفسير و غير آن نقل كرده‌اند. و آلوسى «1» در تفسير خود عدد آنها را بيش از حد شمار دانسته است.
البته آنچه گفته شد غير موارد اختلافى است كه ميان مصحف عبد اللَّه بن مسعود با مصحف معروف است، كه اين خود بالغ بر شصت و چند مورد است. و نيز غير از موارد اختلاف مصحف ابى بن كعب با مصحف عثمانى است، كه آن نيز بالغ بر سى و چند
_______________
(1) روح المعانى، ج 1، ص 25.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 158
مورد است. و همچنين اختلاف ميان خود مصحف‌هاى عثمانى كه خود او نوشته و به اقطار بلاد اسلامى آن روز فرستاده است كه به قول ابن طاووس- در سعد السعود- بالغ بر پنجاه و چند مورد، و به قول ديگران چهل و پنج مورد است، چون عثمان پنج و يا هفت مصحف نوشته به شام، مكه، بصره، كوفه، يمن و بحرين فرستاده و يكى را در مدينه نگهداشته است.
و نيز آنچه نقل شد غير اختلافى است كه از نظر ترتيب ميان مصحف‌هاى عثمانى و مصحف‌هاى دوره اول (زمان ابى بكر) وجود دارد، زيرا سوره انفال در جمع بار اول جزو سوره‌هاى مثانى و سوره برائت جزو سوره‌هاى مئين قرار داشت، و حال آنكه در جمع دوم هر دو سوره جزو سوره‌هاى طوال قرار گرفته، و روايتش به زودى از نظر خواننده مى‌گذرد.
باز آنچه تا كنون گفته شد غير اختلافى است كه در ترتيب سوره‌ها وجود دارد، چون بر حسب روايات، ترتيب سوره‌ها در مصحف عبد اللَّه بن مسعود و مصحف ابى بن كعب غير ترتيبى است كه در مصحف عثمان است.
و همچنين غير اختلافى است كه در ميان قرائت‌ها وجود دارد، زيرا قرائتهاى غير معروفى است كه از صحابه و تابعين روايت شده كه با قرائت معروف اختلاف دارد كه اگر همه آنها را حساب كنيم به هزار يا بيش از آن بالغ مى‌شود.
2- دليل دوم ايشان اعتبار عقلى است، به اين بيان كه عقل بعيد مى‌داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن وجود نداشته باشد و عينا موافق واقع از كار در آيد.
3- روايتى است از عامه و خاصه «1» كه: على (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) از مردم كناره‌گيرى كرد، و بيرون نمى‌آمد مگر براى نماز تا آنكه قرآن را جمع آورى نمود آن گاه آن را به مردم ارائه داد، و اعلام كرد كه اين همان قرآنى است كه خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده و من آن را جمع آورى كردم. مردم او را رد كردند و قرآن او را نپذيرفتند، و به قرآنى كه زيد بن ثابت جمع كرده بود اكتفاء كردند.
و اگر اين دو قرآن عين هم بودند اين حرف معنى نداشت و اصلا معنا نداشت كه آن جناب قرآن را آورده اعلام كند كه اين همان قرآنى است كه خداى تعالى‌
_______________
(1) مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 218 و كمال الدين، ج 2، ص 481.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 159
بر پيغمبر اكرم نازل نموده، با اينكه مى‌دانيم على (ع) بعد از رسول خدا (ص) داناترين مسلمانان به كتاب اللَّه بود، و لذا رسول خدا (ص) در حديث ثقلين مردم را به او ارجاع داده و علاوه در حق آن جناب فرموده:" على با حق است و حق با على است".
4- رواياتى است كه مى‌گويد: در اين امت نيز آنچه در بنى اسرائيل واقع شده واقع مى‌شود و طابق النعل بالنعل رخ مى‌دهد و يكى از چيزهايى كه در بنى اسرائيل اتفاق افتاد تحريف كتابشان بود كه قرآن و روايات ما بدان تصريح دارد، ناگزير بايد در اين امت هم اتفاق بيفتد و كتاب اين امت يعنى قرآن كريم هم بايد تحريف شود (و گر نه آن روايات درست در نمى‌آيد).
در صحيح بخارى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: به زودى سنت‌هاى اقوام گذشته را وجب به وجب، و ذراع به ذراع پيروى خواهيد كرد، حتى اگر آنها به سوراخ سوسمار رفته باشند، شما هم مى‌رويد.
گفتيم يا رسول اللَّه (ص) پدر و مادران يهود و نصارى خود را پيروى مى‌كنيم؟
فرمود: پس چه كسى را «1»؟.
اين روايت مستفيض است و در جوامع حديث از عده‌اى از صحابه مانند ابى سعيد خدرى- كه قبلا روايتش نقل شد- و ابى هريره، عبد اللَّه عمر، ابن عباس، حذيفه، عبد اللَّه بن مسعود، سهل بن سعد، عمر بن عوف، و عمرو بن عاص، شداد بن اوس و مستورد بن شداد، در عباراتى قريب المعنى نقل كرده‌اند.
و نيز اين روايت بطور مستفيض از طرق شيعه از عده‌اى امامان اهل بيت (ع) از رسول خدا (ص) روايت شده. هم چنان كه قمى در تفسير خود از آن جناب آورده كه فرموده: راهى كه پيشينيان رفتند شما نيز طابق النعل بالنعل و مو به مو خواهيد رفت و حتى راه آنان را يك وجب و يك ذراع و يك" باع" «2» هم تخطى نمى‌كنيد، تا آنجا كه اگر آنها به سوراخ سوسمارى رفته باشند شما هم خواهيد رفت. پرسيدند يا رسول اللَّه (ص) مقصود شما از گذشتگان، يهود و نصارى است؟ فرمود: پس كيست؟ بزودى عروه و دست آويزهاى اسلام را يكى پس از ديگرى‌
_______________
(1) صحيح بخارى، ج 9، ص 126.
(2) فاصله ميان دو دست باز را در وقتى از دو طرف كشيده شده باشد،" باع" مى‌گويند.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 160
پاره خواهيد كرد و اولين چيزى كه آن را از دست مى‌دهيد امانت و آخرين آنها نماز است «1».
[بيان ضعف استدلال به اجماع براى اثبات عدم وقوع تحريف قرآن به زياد شدن در آن‌]
اما جواب از استدلال ايشان به اجماع امت بر عدم تحريف به زياده، اين است كه اجماع امت، حجتى است مدخوله، براى اينكه حجت بودنش مستلزم دور است.
توضيح اينكه: اجماع به خودى خود حجت عقلى يقينى نيست، بلكه آن كسانى كه اجماع را به عنوان يك حجت شرعى معتبر مى‌دانند قائلند به اينكه در صورتى كه اعتقاد آور براى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود (نه قطعى) و در اين مساله اجماع منقول و محصل يكسان مى‌باشد.
و اينكه بعضى ميان آن دو فرق گذاشته و گفته‌اند اجماع محصل قطع آور است، اشتباه كرده‌اند، براى اينكه آنچه كه اجماع افاده مى‌كند بيش از مجموع اعتقادهايى كه از يك يك اقوال حاصل مى‌شود نيست، و آحاد اقوال در اينكه بيش از ظن افاده نمى‌كنند مثل يكديگرند و انضمام اقوال به يكديگر بيش از اين اثر ندارد كه ظن را تقويت كند نه اينكه قطع بياورد، زيرا قطع، اعتقاد مخصوصى است بسيط و مغاير با ظن، نه اينكه اعتقادى مركب از چند مظنه بوده باشد.
تازه اين در اجماع محصل است كه خود ما اقوال را تتبع نموده يك قول و دو قول و سه قول موافق بدست آوريم، و همچنين تا معلوممان شود كه در مساله قول مخالفى نيست. و همانطور كه گفتيم اين تتبع بيش از اين اثر ندارد كه مظنه آدمى را به قطع نزديك كند ولى افاده قطع نمى‌كند. و اما اجماعى كه ديگران از اهل علم و بحث براى ما نقل كنند و بگويند" فلان مطلب اجماعى است" كه بى اعتباريش روشن‌تر است، زيرا به منزله يك روايت و خبر واحد است كه بيش از افاده ظن اثرى ندارد.
پس حاصل كلام اين شد كه اجماع حجتى است ظنى و شرعى كه دليل اعتبارش نزد اهل سنت مثلا خبرى است كه نقل مى‌كنند كه رسول خدا (ص) فرموده:" امت من بر خطا و ضلالت اتفاق و اجماع نمى‌كند" و نزد شيعه به اين است كه يا قول معصوم (ع) در ميان اقوال مجمعين باشد و يا از قول مجمعين به گونه‌اى كشف از قول معصوم شود.
پس حجيت اجماع چه منقولش و چه محصلش، موقوف بر قول معصوم (پيغمبر
_______________
(1) تفسير قمى، ج 2، ص 413.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 161
و امام) است، كه آن نيز موقوف بر نبوت، و صحت نبوت هم در اين عصر متوقف بر سلامت قرآن و مصونيتش از تحريف است. آن تحريفى كه گفتيم صفات قرآن از قبيل هدايت و قول فصل و مخصوصا اعجاز را از بين ببرد، چون غير از قرآن كريم معجزه زنده و جاويدى براى نبوت خاتم الانبياء (ص) نيست، و تنها قرآن است كه معجزه آن جناب در اين عصر شمرده مى‌شود و به احتمال تحريف به زياده و يا نقيصه و يا هر دگرگونى ديگرى وثوقى به اين معجزه باقى نمى‌ماند، چون نمى‌دانيم كه آنچه در قرآن است كلام خالص خداست يا نه. پس در صورت تحريف، قرآن از حجيت مى‌افتد، و با سقوط حجيت، اجماع هم از حجيت مى‌افتد. اين بود معناى آنچه كه گفتيم اجماع حجتى است مدخوله كه حجت بودنش مستلزم دور است.
خواهيد گفت: شما در اول بحث گفتيد كه وجود قرآنى نازل بر پيغمبر اسلام در ميان ما مسلمانان از ضروريات تاريخ است و با چنين اعترافى ديگر حجيت اجماع موقوف بر اثبات حجيت قرآن و نبوت خاتم النبيين نيست.
در جواب مى‌گوييم: صرف اينكه آنچه در دست ماست مشتمل بر قرآن واقعى است، باعث نمى‌شود كه ديگر احتمال زياده و نقصان و تغيير را ندهيم، باز در هر آيه و يا جمله و يا سوره‌اى كه در اثبات مطلبى مانند: نبوت خاتم الانبياء و پس از آن اجماع و امثال آن محتاج به آن باشيم احتمال تحريف را مى‌دهيم و قرآن به كلى از حجيت ساقط مى‌گردد.
[ضعف و قصور روايات دال بر وقوع تحريف در قرآن از نظر سند و دلالت‌]
و اما پاسخ از دليل اول اينكه اولا: تمسك به اخبار براى اثبات تحريف قرآن مستلزم حجت نبودن خود آن اخبار است، نظير دورى كه در اجماع بيان كرديم، (زيرا با تحريف شدن قرآن دليلى بر نبوت خاتم الانبياء باقى نمى‌ماند تا چه رسد به امامت امامان و حجيت اخبار ايشان).
پس كسى كه به اخبار مذكور استدلال مى‌كند تنها مى‌تواند به عنوان يكى از مصادر تاريخ به آن تمسك بجويد و در تاريخ هم هيچ مصدر متواترى و يا مصدرى همراه با قرائن قطعى كه مفيد علم و يقين شود وجود ندارد، و عقل در هيچ يك از آن مصادر مجبور به قبول نيست، چون هر چه هست همه اخبارى آحاد است كه يا ضعيف در سند است و يا قاصر در دلالت، و يا به فرض صحت سند و روشنى دلالت كه در نايابى چون كبريت احمر است تازه بيش از ظن افاده نمى‌كند.
زيرا گو اينكه سندش صحيح و دلالتش روشن است، ليكن از جعل و دسيسه در

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 162
امان نيست، چون اخبارى كه بدست يهود در ميان اخبار ما دسيسه شد آن قدر ماهرانه دسيسه شده كه از اخبار واقعى خود ما قابل تميز نيست، و خبرى هم كه ايمن از جعل و دسيسه نباشد قابل اعتماد نيست. از همه اينها كه بگذريم اخبار مذكور آيه‌ها و سوره‌هايى را نشان مى‌دهد كه از قرآن افتاده كه به هيچ وجه شبيه به نظم قرآنى نيست، گذشته از اينكه بخاطر مخالفتش با قرآن مردود است.
و اما اينكه گفتيم سند بيشتر آن اخبار ضعيف است، مراجعه به سندهاى آنها مصدق گفتار ماست، زيرا اگر مراجعه كنيد خواهيد ديد يا مرسلند و اصلا سند ندارند، و يا مقطوع و بريده سندند، و يا رجال سند ضعيفند، آنهم كه سالم است آن قدر كم و ناچيز است كه قابل اعتماد نيست. و اين هم كه گفتيم پاره‌اى از آنها در دلالت قاصرند، دليلش اين است كه بسيارى از آنها اگر آيه قرآن را آورده‌اند، آورده‌اند كه تفسير كنند، نه اينكه بگويند آيه اينطور نازل نشده، مانند روايتى كه در روضه كافى «1» از ابى الحسن اول (ع) در ذيل آيه" أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ (فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء و سبق لهم العذاب) وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً" است كه جمله بين پرانتز به عنوان تفسير آورده شده است.
و مانند روايتى كه در كافى «2» از امام صادق (ع) در تفسير آيه" وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا" فرموده:" ان تلووا (الامر) و تعرضوا (عما امرتهم به) فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً" كه جملات بين پرانتز به عنوان تفسير و توضيح است، نه جزو آيه. و همچنين روايات تفسيرى ديگرى كه آقايان جزو روايات تحريف شمرده‌اند.
و ملحق به اين باب است روايات بى‌شمارى كه سبب نزول آيات را بيان مى‌كند، و آقايان آنها را جزو ادله تحريف قرآن شمرده‌اند، مانند رواياتى كه «3» مى‌فرمايد: اين آيه اينطور است:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ (فى على)" و حال آنكه روايت نمى‌خواهد بگويد كلمه" فى على" جزو قرآن بوده، بلكه مى‌خواهد بفرمايد آيه در حق آن جناب نازل شده است.
_______________
(1) تفسير برهان، ج 1، ص 387، ح 3.
(2) نور الثقلين، ج 1، ص 561 ح 619 بنقل از اصول كافى.
(3) نور الثقلين، ج 1، ص 301، ح 301.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 163
و همچنين رواياتى «1» كه دارد: فرستادگان بنى تميم وقتى خدمت رسول خدا (ص) مى‌رسيدند، پشت در منزلش مى‌ايستادند و صدا مى‌زدند كه به سر وقت ما بيرون بيا. آن گاه آيه‌اى را كه در اين مورد نازل شده اين چنين نقل كرده:
" إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ (بنو تميم) أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ" آن گاه آقايان پنداشتند كه كلمه بنو تميم جزء آيه بوده و ساقط شده است.
باز ملحق به اين باب است روايات بى شمار ديگرى كه در جرى قرآن (تطبيق كليات آن بر مصاديق) وارد شده است، مانند روايتى «2» كه در ذيل آيه" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا (آل محمد حقهم)" آمده كه جمله" آل محمد حقهم" به منظور بيان يكى از مصاديق ظلم آورده شده، نه به عنوان متن آيه. و روايتى «3» كه در خصوص آيه" وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ (فى ولايت على و الأئمة من بعده) فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً" و اين گونه روايات بسيار زياد است.
باز ملحق به اين بابست رواياتى كه وقتى آيه‌اى را تفسير مى‌كند ذكرى و يا دعايى به آن اضافه مى‌نمايد، تا مردم در هنگام خواندن آن آيه ادب را رعايت نموده، آن ذكر و دعا را بخوانند، هم چنان كه در كافى «4» به سند خود از عبد العزيز بن مهتدى روايت كرده كه گفت از حضرت رضا (ع) در باره سوره توحيد پرسيدم فرمود:
" هر كس بخواند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را و به آن ايمان داشته باشد توحيد را شناخته است. آن گاه اضافه كرده است: عرض كردم چطور بخوانيم آن را؟ فرمود: همانطور كه مردم آن را مى‌خوانند:" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ كذلك اللَّه ربى كذلك اللَّه ربى".
و نيز جزو ادله قاصر الدلاله آقايان بايد رواياتى را شمرد كه در باب الفاظ آيه‌اى وارد شده و آقايان آنها را از ادله تحريف شمرده‌اند، مانند روايتى «5» كه در پاره‌اى روايات مربوط به آيه" وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ" دارد آيه اينطور است:" و لقد نصركم اللَّه ببدر و انتم ضعفاء"
_______________
(1) تفسير برهان، ج 4، ص 204، ح 1.
(2) تفسير برهان، ج 3، ص 194، ح 4.
(3) تفسير برهان، ج 3، ص 340، ح 1.
(4) تفسير برهان، ج 4، ص 523، ح 5.
(5) تفسير برهان، ج 1، ص 310، ح 1.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 164
و در بعضى «1» ديگر آمده" و لقد نصركم اللَّه ببدر و انتم قليل".
و اين اختلافات چه بسا خود قرينه باشد بر اينكه، منظور، تفسير آيه به معنا است، به شهادت اينكه در بعضى «2» از آنها آمده كه: صلاح نيست اصحاب بدر را كه يكى از ايشان رسول خدا (ص) است ذليل ناميد و به وصف ذلت توصيف نمود.
پس منظور از لفظ" اذلة" در آيه شريفه جمعيت كم و ناتوان است نه خوار و ذليل. و چه بسا از اين روايات كه در ميان خود آنها تعارض و تنافى است كه به حكم كلى (تساقط روايات در هنگام تعارض) از درجه اعتبار ساقطاند، مانند روايات وارده از طرق خاصه و عامه در اينكه آيه‌اى در قرآن براى حكم سنگسار بوده و افتاده آن گاه در بيان اينكه آيه مذكور چه بوده در يكى چنين آمده:" اذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة- وقتى پير مرد و پير زن زنا كردند بايد حتما سنگسار شوند زيرا اين طبقه شهوترانى خود را كرده‌اند". و در بعضى «3» ديگر چنين آمده:" الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة- پير مرد و پير زن اگر زنا كنند بايد حتما سنگسار شوند چون آنها شهوترانى خود را كرده‌اند". و در بعضى «4» آمده:" و بما قضيا من اللذة". و در بعضى «5» ديگر در آخر آيه آمده:" نكالا من اللَّه و اللَّه عليم حكيم". و در بعضى «6» در آخرش آمده" نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ".
و نيز مانند آية الكرسى على التنزيل «7» كه رواياتى در باره‌اش رسيده و در بعضى «8» از آنها چنين آمده:" اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ (و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة فلا يظهر على غيبه احدا)
_______________
(1) تفسير عياشى، ج 1، ص 196، ح 133.
(2) مجمع البيان، ج 2، ص 498.
(3) تفسير صافى، ج 3 از دوره 5 جلدى، ص 414.
(4) الاتقان، ج 2، ص 25.
(5) تفسير قمى، ج 2، ص 95.
(6) تفسير روح المعانى، ج 18، ص 79.
(7) منظور از" آية الكرسى على التنزيل" اين است كه آية الكرسى اينطور كه در روايت آمده نازل شده بود، نه آن طور كه در قرآن فعلى است آن گاه آيه بصورتى كه در روايت آمده معروف شده به" آية الكرسى على التنزيل".
(8) روضه كافى، ص 290.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 165
مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ ... وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (و الحمد للَّه رب العالمين)". و در بعضى «1» ديگر جمله" الحمد للَّه رب العالمين" را در آخر آيه سوم بعد از جمله" هُمْ فِيها خالِدُونَ" آورده.
در بعضى «2» چنين آمده:" لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ (و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم ...". و در بعضى ديگر اينطور آمده:" عالم الغيب و الشهادة الرحمن) الرحيم بديع السماوات و الارض ذو الجلال و الاكرام رب العرش العظيم" و در بعضى ديگر آمده:" عالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم".
و اينكه بعضى از محدثين گفته‌اند كه" اختلاف روايات در آياتى كه نقل شد ضرر به جايى نمى‌رساند چون اين روايات در اصل تحريف قرآن اتفاق دارند" مردود و غلط است. چون اتفاق روايات مذكور در تحريف شدن قرآن ضعف دلالت آنها را جبران نمى‌كند و هر يك از آنها ديگرى را دفع مى‌كند.
[دسيسه و جعل روايات دال بر تحريف توسط دشمنان قرآن و لوازم و محذورات مهم مترتب بر قبول اين روايت‌]
و اما اينكه گفتيم دسيسه و جعل در روايات شايع شده، مطلبى است كه اگر كسى به روايات مربوط به خلقت و ايجاد و قصص انبياى سلف و امتهاى گذشته، و همچنين به اخبار وارده در تفاسير آيات، و حوادث واقعه در صدر اسلام مراجعه نمايد هيچ ترديدى، در آن برايش باقى نمى‌ماند، چون بزرگترين چيزى كه از اسلام خواب را بر چشم دشمنان حرام كرده و ايشان حتى يك لحظه از خاموش كردن نور آن و كم فروغ كردن شعله فروزان آن و از بين بردن آثار آن از پاى نمى‌نشينند، قرآن كريم است. آرى قرآن كريم است كه كهفى منيع و ركنى شديد براى اسلام است. قلعه‌ايست كه جميع معارف دينى و سند زنده و جاويد نبوت و مواد دعوت در آن متحصن است. آرى، دشمنان خوب فهميده بودند كه اگر بتوانند به قرآن دستبردى زنند و حجيت آن را مختل سازند، امر نبوت خاتم الانبياء بدون كمترين درد سرى باطل مى‌شود و شيرازه دين اسلام از هم مى‌گسلد و ديگر بر بناى اسلام سنگى روى سنگى قرار نمى‌گيرد.
و عجب از اين گونه علماى دينى است كه در مقام استدلال بر تحريف شدن قرآن بر مى‌آيند و آن گاه به رواياتى كه به صحابه و يا به ائمه اهل بيت منسوب شده احتجاج مى‌كنند و هيچ فكر نمى‌كنند كه چه مى‌كنند. اگر حجيت قرآن باطل گردد، نبوت خاتم الأنبياء باطل شده، و معارف دينى لغو و بى اثر مى‌شود، و در چنين فرضى اين‌
_______________
(1) تفسير قمى، ج 1، ص 85.
(2) تفسير قمى، ج 1، ص 84.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 166
سخن به كجا مى‌رسد كه در فلان تاريخ مردى دعوى نبوت نموده و قرآنى به عنوان معجزه آورد، خودش از دنيا رفت، و قرآنش هم دستخورده شد، و از او چيزى باقى نماند مگر اجماع مؤمنين به وى، بر اينكه او به راستى پيغمبر بوده، و قرآنش هم به راستى معجزه‌اى بر نبوت او بوده است، و چون اجماع حجت است- زيرا همان پيغمبر آن را حجت قرار داده، و يا از اجماع مجمعين كشف مى‌كنيم كه قول يكى از جانشينانش در آن هست- پس بايد نبوت او و قرآنش را قبول كنيم؟!! و كوتاه سخن، احتمال دسيسه و جعل حديث كه احتمال قوى هم هست و شواهد و قرائن آن را تاييد مى‌كند، وقعى و اعتبارى براى روايات مذكور باقى نمى‌گذارد، و با در نظر گرفتن آن، ديگر نه حجيت شرعى بر آن اخبار باقى مى‌ماند، و نه حجيت عقلانى، حتى صحيح السندترين آنها هم از اعتبار ساقط مى‌گردد.
زيرا حجيت سند، معنايش اين است كه رجال حديث دروغ عمدى نمى‌گويند، و اما اينكه فريب نمى‌خورند، و در اصول روايتى آنان هم دست برده نمى‌شود، ربطى به صحت سند ندارد.
و اما اينكه گفتيم روايات تحريف، آيات و سوره‌هايى را سواى قرآن اسم مى‌برد كه از نظر نظم و اسلوب هيچ شباهتى به نظم قرآن ندارد، دليلش مراجعه خود خواننده عزيز است كه اگر مراجعه كند به موارد بسيارى- از قبيل سوره" خلع" و سوره" حفد" كه به چند طريق از طرق اهل سنت روايت شده است «1»- بر خواهد خورد، و به طور قطع گفتار ما را تصديق خواهد نمود، و ما اين دو سوره را در اينجا مى‌آوريم تا زحمت خواننده را كم كرده باشيم:
سوره خلع چنين است:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم انا نستعينك و نستغفرك و نثنى عليك و لا نكفرك و نخلع و نترك من يفجرك" «2» و سوره حفد چنين است:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم اللهم اياك نعبد و لك نصلى و نسجد و اليك نسعى و نحفد نرجو رحمتك و نخشى نقمتك ان عذابك بالكافرين ملحق" «3».
و همچنين سوره ولايت و غير آن كه پاره‌اى روايات آن را آورده اقاويل و هذيان‌هايى است كه سازنده‌اش از نظم قرآنى تقليد كرده و نتيجه‌اش اين شده كه اسلوب‌
_______________
(1) الاتقان، ج 2، ص 26.
(2 و 3) الاتقان، ج 1، ص 65.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 167
عربى مانوس و معمولى را هم از دست داده است و مانند زاغ شده كه خواست چون كبك بخرامد راه رفتن خود را نيز فراموش كرد، اين دشمن قرآن نيز كه نتوانسته است به نظم آسمانى و معجز قرآن برسد، اسلوب معمولى زبان عرب را هم فراموش كرده، چيزى گفته است كه هر طبع و ذوقى از شنيدنش دچار تهوع مى‌شود، و لذا باز هم به شما خواننده عزيز سفارش مى‌كنم كه به اين ياوه‌گويى‌هايى كه دشمنان خواستند به قرآن نسبت دهند، مراجعه نمايد تا به درستى دعوى ما پى ببرد، آن وقت است كه با اطمينان خاطر و به جرأت تمام حكم مى‌كند بر اينكه محدثينى كه به چنين سوره‌هايى اعتناء مى‌كنند، بخاطر تعصب و تعبد شديدى است كه نسبت به روايات دارند و در تشخيص صحيح از مجعول آن و در عرضه داشتن احاديث بر قرآن كوتاهى مى‌كنند و اگر اين تعصب و تعبد نبود، كافى بود در يك نظر حكم كنند به اينكه ترهات مذكور جزو قرآن كريم نيست.
[روايات تحريف بر فرض صحت سند نيز به لحاظ مخالف بودن با دلالت قطعى قرآن بر عدم تحريف، در مظنه جعل و اسناد كذب بوده و مردودند]
و اما اينكه گفتيم روايات تحريف، به فرضى هم كه صحيح باشد مخالف با كتاب است و به همين جهت بايد طرح شود. توضيحش اين است كه مقصود ما مخالفت با ظاهر آيه" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" «1» و ظاهر آيه" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" «2» نيست، تا بگوييد اين مخالفت ظنى است،- چون ظهور الفاظ آيه جزو ادله ظنى است- بلكه مراد مخالفت با دلالت قطعى كتاب است، چون مجموع قرآنى كه فعلا در دست ما است به بيانى كه در دليل اول بر نفى تحريف گذشت، دلالت قطعى دارد بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است.
و چطور ممكن است در اين دلالت خدشه كرد، و حال آنكه قرآنى كه در دست ما هست اجزايش در نظم بديع، و معجزه بودن نظير يكديگرند و خودش در دفع اختلافاتى كه در بدو نظر به ذهن مى‌رسد كافى است. نه در دفع آن اختلافات نقصى دارد، و نه در افاده معارف حقيقى و علوم الهى كلى و جزئيش قصورى، معارفش همه به هم مربوط و فروعش بر اصولش مترتب، و اطرافش بر اوساطش منعطف است، و اين خصوصيات كه در نظم قرآنى است و خداوند آن را به آن خصوصيات، وصف نموده در همه جاى اين كتاب مشهود است.
_______________
(1) البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و ما هم او را محققا محفوظ خواهيم داشت. سوره حجر، آيه 9.
(2) و بتحقيق اين كتاب هر آينه با عزت است و هرگز از پيش و پس (آينده و گذشته) اين كتاب حق، باطل نشود. سوره فصلت آيات 41 و 42.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 168
[پاسخ به دو دليل ديگر قائلين به تحريف: استبعاد عقلى عدم تحريف و روايتى در باره مصحف على عليه السلام‌]
و اما پاسخ از دليل دوم آنان كه گفتند" عقل بعيد مى‌داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن نباشد" اينست كه اين حرف، حرفى خرافى بيش نيست، بلكه مطلب به عكس است، زيرا عقل مخالفت نوشته شده را با واقعش ممكن مى‌داند، نه اينكه موافقت آن دو را بعيد و مخالفت آن را واجب شمارد پس هر جا كه دليل و قرينه‌اى باشد بر اينكه نوشته شده با واقعش موافق است آن را مى‌پذيرد و ما به جاى يك دليل و يك قرينه دليل‌هايى ارائه داديم كه همه موافقت اين قرآن را با واقعش اثبات مى‌كردند.
و اما پاسخ از دليل سومشان اينكه صرف جمع آورى قرآن كريم توسط على، امير المؤمنين (ع) و عرضه داشتن بر اصحاب و نپذيرفتن آنان دليل نمى‌شود بر اينكه قرآنى كه آن جناب جمع آورى كرده بود مخالف با قرآن ديگران بوده، و از حقايق اصولى دين و يا فرعى آن چيزى اضافه داشته است، و بيش از اين احتمال نمى‌رود كه قرآن آن جناب از نظر ترتيب سوره‌ها و يا آيه‌هاى يك سوره كه به تدريج نازل شده است با قرآن سايرين مخالفت داشته است، آن هم مخالفتى كه به هيچ يك از حقايق دينى برخورد نداشته.
چون اگر غير اين بود و واقعا قرآن آن حضرت حكمى يا احكامى از دين خدا را مشتمل مى‌بود كه در قرآنهاى ديگر افتاده بوده است، امير المؤمنين به آن سادگى دست از قرآن خود بر نمى‌داشت، بلكه به طور قطع به وسيله آن به احتجاج مى‌پرداخت و به مجرد اعراض آنان قانع نمى‌شد، هم چنان كه مى‌بينيم كه در موارد مختلفى با آنان احتجاج نموده و روايات، احتجاجات آن حضرت را ضبط نموده و در آن حتى يك مورد هم نقل نشده كه آن جناب در باره امر ولايت و خلافتش و يا در امر ديگرى آيه و يا سوره‌اى خوانده باشد كه در قرآنهاى خود آنان نبوده باشد و آن جناب ايشان را به خيانت در قرآن متهم كرده باشد.
ممكن است كسى چنين خيال كند كه على (ع) بخاطر حفظ وحدت مسلمين پافشارى نكرد. در جواب مى‌گوييم اگر مسلمانان ساليان درازى با قرآن انس گرفته بودند جا داشت على (ع) از قرآن خود كه فرضا مخالف آن قرآنها بوده صرفنظر نمايد تا مبادا وحدت مسلمين را شكسته باشد. ولى گفتار ما در باره روز اولى است كه مسلمانان به جمع كردن قرآن پرداخته بودند و هنوز قرآن در دست مردم نبود و در شهرها پخش نشده بود.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 169
و اى كاش مى‌فهميديم كه چگونه ممكن است ادعا كنيم اين همه آياتى كه شايد به قول و ادعاى آنان بالغ بر هزارها آيه باشد همه راجع به امر ولايت بوده و مخالفين آن حضرت آنها را حذف كرده‌اند؟! و يا اصولا آيه‌هايى بوده كه عموم مسلمانان از آن خبرى نداشته‌اند و تنها على (ع) از آن خبر دار بوده؟! چطور چنين جرأتى به خود بدهيم، با آن همه دواعى قوى كه مسلمانان در حفظ قرآن و آن همه شوق و رغبتى كه در فراگرفتن آن از خود نشان مى‌دادند؟! و آن همه سعى و كوششى كه رسول خدا (ص) در تبليغ آيات و رساندن آن به آفاق و تعليم و بيان آن مبذول داشته است؟! با اينكه خود قرآن كريم در اين باره تصريح كرده كه:" يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ «1»" و نيز فرموده:" لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «2»" آن آياتى كه احاديث «3» مرسل مى‌گويند در سوره نساء در ميان جمله" وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‌" و جمله" فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ" بوده و به اندازه يك ثلث قرآن يعنى بيش از دو هزار آيه مى‌شده و افتاده. و نيز آن آياتى كه محدثين سنى «4» گفته‌اند از سوره برائت ساقط شده، مانند" بسم اللَّه" آن و صدها آيه كه سوره مذكور را مساوى با سوره بقره مى‌كرده «5» و اينكه سوره احزاب بزرگتر از سوره بقره بوده و دويست آيه از آن ساقط شده «6». و يا آن آياتى كه روايات مجعوله مذكور مى‌گويد منسوخ التلاوه شده و جمعى از مفسرين «7» اهل سنت هم براى دفاع از يك حديث كه گفته" پاره‌اى از قرآن را خدا از يادها برد و تلاوتش را منسوخ كرد" پذيرفته‌اند، كجا رفته‌اند؟ و چطور گم شده‌اند، كه حتى يك نفر هم سراغ يكى از آن هزارها را نگرفته است؟!.
و اگر شما هم همان حديث را سند قرار دهيد، و بگوييد خدا از يادها برده مى‌پرسيم از ياد بردن خدا چه معنا دارد؟ و مقصود از نسخ تلاوت چه مى‌تواند باشد؟ آيا نسخ تلاوت بخاطر اين بوده كه عمل به آن آيات منسوخ شده؟ پس چرا آيات منسوخه ديگرى‌
_______________
(1) آنان را كتاب و حكمت مى‌آموزد. سوره جمعه، آيه 2.
(2) تا بيان كنى براى مردم آنچه را به ايشان نازل مى‌شود. سوره نحل، آيه 44.
(3) تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 438، ح 34.
(4) اتقان، ج 1، النوع التاسع عشر.
(5) الاتقان، ج 1، ص 65.
(6) الاتقان، ج 2، ص 25.
(7) تفسير فخر رازى، ج 3، ص 231.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 170
كه هم اكنون در قرآن كريم است منسوخ التلاوه نشد؟ و تا كنون در قرآن كريم باقى مانده؟! مانند آيه صدقه و آيه نكاح زانيه و زانى، و آيه عده، و غير آن؟ و جالب اينجاست كه آقايان «1» آيات منسوخ التلاوه را دو قسم مى‌كنند، يكى آنها كه هم تلاوتش نسخ شده و هم عمل به آن، و قسم ديگر آن آياتى كه تنها تلاوتش نسخ شده است مانند آيه رجم.
و يا بخاطر اين بوده كه واجد صفات كلام خدايى نبوده و بدين جهت خداوند خط بطلان بر آنها كشيده، و از يادهايشان برده است. اگر چنين بود پس در حقيقت جزو كلام خدا و كتاب عزيز كه" لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" نبوده، منزه از اختلاف نبود، قول فصل و هادى به سوى حق و به سوى صراط مستقيم، و معجزه‌اى كه بتوان با آن تحدى نمود و ... نبوده. و كوتاه، سخن بگو قرآن نبوده، زيرا خداى تعالى قرآن را به صفاتى معرفى نموده است كه آن را نازل شده از لوح محفوظ، و نيز آن را كتاب عزيزى خوانده كه در عصر نزولش و در اعصار بعد تا قيام قيامت باطل در آن راه ندارد، و آن را قول فصل، هدايت، نور، فرقان ميان حق و باطل، معجزه و ... ناميده است.
آيا با چنين معرفى باز هم مى‌توانيم بگوييم اين آياتى كه قرآن را معرفى مى‌كند مخصوص به پاره‌اى از قرآن بوده كه هم اكنون در دست ما است، و تنها اين باقيمانده از يادها نمى‌رود، و منسوخ التلاوه و دستخوش بطلان نمى‌شود؟ آيا تنها اين باقيمانده است كه قول فصل، هدايت، نور، فرقان، و معجزه جاودانه است؟
و يا مى‌گوييد منسوخ التلاوه شدن و فراموش شدن بطلان نيست؟ چطور بطلان نيست؟ مگر بطلان غير از اين است كه كلام ناقصى از اثر و خاصيت بيفتد و هيچ چيز نتواند آن را اصلاح نموده و براى ابد از كار بيفتد؟ و آيا با اينكه براى ابد از كار افتاده باز هم ذكر و ياد آورنده خداست.
پس حق همين است كه به خود جرأت داده براى رهايى از اين همه غلط بگوييم رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در تحريف و يا نسخ تلاوت رسيده بخاطر مخالفتش با كتاب خدا، مردود است.
[حوادث واقعه در امت اسلام مانند حوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده‌]
و اما پاسخ از دليل چهارم اينكه: اخبارى «2» كه مى‌گويد" حوادث واقعه در امت‌
_______________
(1) تفسير فخر رازى، ج 3، ص 230 و الاتقان، ج 2، ص 22 تا 24.
(2) مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 218 و كمال الدين، ج 2، ص 481.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 171
اسلام مانند حوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده" قبول داريم، و حرفى در آنها نيست، و اتفاقا اخبار بسيارى است كه شايد به حد تواتر هم برسد، ليكن به شهادت و جدان و ضرورت اين اخبار دلالت بر يكسان بودن در همه جهات ندارد.
پس ناگزير بايد بپذيريد كه اين مشابهت در پاره‌اى امور آن هم از نظر نتيجه و اثر است، نه از نظر عين حادثه. پس به فرضى هم كه قبول كنيم كه اين روايات تحريف كتاب را هم شامل مى‌شود، مى‌گوييم ممكن است مشابهت امت اسلام با امت بنى اسرائيل در اين مساله از جهت نتيجه تحريف يعنى حدوث اختلاف و تفرقه و انشعاب به مذاهب مختلف باشد، به نحوى كه اين مذهب آن مذهب را تكفير كند. هم چنان كه در روايات بسيارى كه بعضى ادعاى تواتر آنها را كرده‌اند آمده كه" به زودى امت اسلام به هفتاد و سه فرقه منشعب مى‌شود، هم چنان كه امت نصارى به هفتاد و دو فرقه و امت يهود به هفتاد و يك فرقه منشعب شد" «1».
و اين هم پر واضح است كه همه فرقه‌هاى مذكور از امت‌هاى سه‌گانه، مذهب خود را مستند به كتاب خدا مى‌دانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه كلمات را از جاى خود تحريف نموده‌اند، و قرآن كريم را به رأى خود تفسير كرده، و به اخبار وارده در تفسير آيات (و لو هر چه باشد) اعتماد كرده‌اند بدون اينكه براى تشخيص صحيح از سقيم آن، به خود قرآن عرضه كرده باشند.
و كوتاه سخن، اصل روايات داله بر اينكه ميان دو امت مشابهت و مماثلت است به هيچ وجه دلالت بر تحريف، آن طور كه آنان ادعا مى‌كنند ندارد. بله، در بعضى از آنها تصريح شده به اينكه قرآن تغيير و اسقاط و تحريف مى‌شود، و ليكن گفتيم كه اين دسته از اخبار علاوه بر ضعفش بخاطر مخالفت كتاب مردود است.
فصل چهارم: [در باره جمع و تاليف قرآن و جمع بين رواياتى كه برخى بر جمع قرآن در زمان پيامبر (ص) و برخى بعد از آن حضرت دلالت دارند]
در تاريخ يعقوبى آمده كه: عمر بن خطاب به ابى بكر گفت: اى خليفه رسول خدا! حاملين قرآن بيشترشان در جنگ يمامه كشته شدند، چطور است كه قرآن را جمع آورى كنى زيرا مى‌ترسم با از بين رفتن حاملين (حافظين) آن تدريجا از بين برود؟ ابى بكر گفت: چرا اين كار را بكنم و حال آنكه رسول خدا (ص) چنين نكرده‌
_______________
(1) خصال صدوق، ج 2، ص 372، ح 30.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 172
بود؟ از آن به بعد همواره عمر پشت اين پيشنهاد خود را گرفت تا آنكه قرآن جمع آورى و در صحفى نوشته شد، چون تا آن روز در تكه‌هايى از تخته و چوب نوشته مى‌شد، و در نتيجه متفرق بود.
ابى بكر بيست و پنج نفر از قريش و پنجاه نفر از انصار را در جلسه‌اى دعوت كرد و گفت بايد قرآن را بنويسيد و آن را به نظر سعيد بن العاص كه مردى فصيح است برسانيد «1».
البته بعضى روايت كرده‌اند كه على بن ابى طالب آن را پس از رحلت رسول خدا (ص) جمع نمود و بر شترى بار كرد و به محضر صحابه آورد و فرمود: اين قرآن است كه من جمع آورى كرده‌ام. على (ع) قرآن را به هفت جزء تقسيم كرده بود «2». و روايت مذكور اسم آن اجزاء را هم برده.
و در تاريخ ابى الفداء آمده كه: در جنگ با مسيلمه كذاب گروهى از قاريان قرآن، از مهاجر و انصار كشته شدند، و چون ابى بكر ديد عده حافظين قرآن كه در آن واقعه در گذشته‌اند بسيار است، در مقام جمع آورى قرآن بر آمد و آن را از سينه‌هاى حافظين و از جريده‌ها و تخته پاره‌ها، و پوست حيوانات جمع آورى نمود و آن را در نزد حفصه دختر عمر، همسر رسول خدا (ص) گذاشت.
ريشه و مصدر اصلى اين دو تاريخ، رواياتى است كه اينك از نظر خواننده مى‌گذرد.
بخارى در صحيح خود از زيد بن ثابت نقل مى‌كند كه گفت: در روزهايى كه جنگ يمامه اتفاق افتاد ابى بكر به طلب من فرستاد وقتى به نزد او رفتم ديدم عمر بن خطاب هم آنجاست. ابى بكر گفت: عمر نزد من آمده مى‌گويد كه واقعه يمامه حافظين قرآن را درو كرد و من مى‌ترسم كه جنگ‌هاى آينده نيز ما بقى آنان را از بين ببرد، و در نتيجه بسيارى از قرآن كريم با سينه حافظين آن در دل خاك دفن شود، و نيز مى‌گويد من بنظرم مى‌رسد دستور دهى قرآن جمع آورى شود. من به او گفتم: چگونه دست به كارى بزنم كه رسول خدا (ص) نكرده است؟ عمر گفت: اين كار به خدا كار خوبى است. و از آن به بعد مرتب به من مراجعه مى‌كرد و تذكر مى‌داد تا آنكه خداوند سينه‌ام را براى اين كار گشاده كرد و مرا جرأت آن داد، و نظريه‌ام‌
_______________
(1 و 2) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 135.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 173
برگشت و نظريه عمر را پذيرفتم.
زيد بن ثابت مى‌گويد: كلام ابى بكر وقتى به اينجا رسيد به من گفت:
تو جوان عاقل و مورد اعتمادى هستى و در عهد رسول خدا (ص) وحى الهى را براى آن جناب مى‌نوشتى، تو بايد جستجو و تتبع كنى و آيات قرآن را جمع آورى نمايى. زيد مى‌گويد: به خدا قسم اگر دستگاه ابى بكر به من تكليف مى‌كرد كه كوهى را به دوش خود بكشم سخت‌تر از اين تكليف نبود كه در خصوص جمع آورى قرآن به من كرد، لذا گفتم چطور دست به كارى مى‌زنيد كه رسول خدا (ص) خود نكرده است؟ گفت: اين كار به خدا سوگند كار خيرى است.
از آن به بعد دائما ابى بكر به من مراجعه مى‌كرد تا خداوند سينه مرا گشاده كرد، آن چنان كه قبلا سينه ابى بكر و عمر را گشاده كرده بود. با جرأت تمام به جستجوى آيات قرآنى برخاستم و آنها را كه در شاخه‌هاى درخت خرما و سنگ‌هاى سفيد نازك و سينه‌هاى مردم متفرق بود جمع آورى نمودم و آخر سوره توبه را از جمله" لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ" تا آخر سوره برائت را نزد خزيمه انصارى يافتم و غير او كسى آن را ضبط نكرده بود و اين صحف نزد ابى بكر بماند تا آنكه از دنيا رفت، از آن پس نزد عمر بود تا زنده بود و بعد از آن نزد حفصه دختر عمر نگهدارى مى‌شد «1».
و از ابى داوود از طريق يحيى بن عبد الرحمن بن حاطب روايت شده كه گفت:
عمر آمد و گفت: هر كه از رسول خدا (ص) آيه و چيزى از قرآن شنيده و حفظ كرده باشد آن را بياورد. و در آن روز داشتند قرآن را در صحيفه‌ها و لوحها و ...
جمع آورى مى‌كردند و قرار بر اين داشتند كه از احدى چيزى از قرآن را نپذيرند تا آنكه دو نفر بر طبق آن شهادت دهند «2».
و باز از او از طريق هشام بن عروه از پدرش- البته در طريق سند اسم چند نفر برده نشده- روايت كرده كه گفت: ابى بكر به عمر و به زيد گفت: بر در مسجد بنشينيد، هر كس دو شاهد آورد بر طبق آنچه از قرآن حفظ كرده پس آن را بگيريد و بنويسيد «3».
و در الاتقان از ابن اشته- در كتاب المصاحف- از ليث بن سعد روايت كرده كه گفت: اولين كسى كه قرآن را جمع آورى كرد ابى بكر بود كه زيد بن ثابت آن را
_______________
(1) صحيح بخارى، ج 6، ص 255 باب جمع القرآن.
(2 و 3) الاتقان، ج 1، ص 58.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 174
نوشت، و مردم نزد زيد مى‌آمدند، و او محفوظات كسى را مى‌نوشت كه دو شاهد عادل مى‌آورد، و آخر سوره برائت را كسى جز ابى خزيمة بن ثابت نداشت. ابى بكر گفت:
آن را هم بنويسيد، زيرا رسول خدا (ص) فرموده بود شهادت ابى خزيمه به جاى دو شهادت پذيرفته مى‌شود، لذا زيد آن را هم نوشت. عمر آيه رجم را آورد قبول نكردند و ننوشت چون شاهد نداشت «1».
و از ابن ابى داوود- در كتاب المصاحف- از طريق محمد بن اسحاق از يحيى بن عباد بن عبد اللَّه بن زبير از پدرش روايت كرده كه گفت: حارث بن خزيمه اين دو آيه را از آخر سوره برائت برايم آورد و گفت: شهادت مى‌دهم كه اين دو آيه را از رسول خدا (ص) شنيده و حفظ كرده‌ام عمر گفت: من نيز شهادت مى‌دهم كه آنها را شنيده‌ام. آن گاه گفت: اگر سه آيه بود من آن را يك سوره جداگانه قرار مى‌دادم، و چون نيست در همان آخر برائت بنويسيد «2».
و نيز از وى از طريق ابى العاليه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت: قرآن را جمع كردند تا رسيدند در سوره برائت به آيه" ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ" و خيال كردند كه اين آخرين آيه آنست. ابى گفت: رسول خدا (ص) بعد از اين آيه دو آيه ديگر براى من قرائت كرد، و آن آيه" لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ"- تا آخر سوره- است «3».
و در الاتقان از دير عاقولى در كتاب فوائدش نقل كرده كه گفت: ابراهيم بن يسار از سفيان بن عيينه از زهرى از عبيد از زيد بن ثابت براى ما حديث كرد كه او گفته است: رسول خدا (ص) از دار دنيا رفت در حالى كه هنوز هيچ چيز از قرآن جمع آورى نشده بود «4».
و حاكم در مستدرك به سند خود از زيد بن ثابت روايت كرده كه گفت: نزد رسول خدا (ص) داشتيم قرآن را از و رق پاره‌ها جمع آورى مى‌كرديم كه ... «5».
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 58.
(2) الدر المنثور، ج 3، ص 296 با اندكى اختلاف.
(3) الدر المنثور ج 3 ص 295 و الاتقان ج 1 ص 61
(4) الاتقان ج 1 ص 57
(5) الاتقان، ج 1، ص 57.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 175
مؤلف: ممكن است اين روايت با روايت قبليش منافات نداشته باشد، و مقصود از اين روايت اين باشد كه آيه‌هايى كه از يك سوره به طور پراكنده نازل شده بود يك جا جمع مى‌كرديم، و هر كدام را به سوره خود ملحق مى‌كرديم. و يا پاره‌اى از سوره‌ها را كه از نظر كوتاهى، بلندى، متوسط بودن نظير هم بودند مانند طوال و مئين و مفصلات را پهلوى هم قرار مى‌داديم. هم چنان كه در احاديث نبوى هم از آنها ياد شده. و گر نه بطور مسلم جمع آورى قرآن به صورت يك كتاب بعد از درگذشت رسول خدا (ص) اتفاق افتاده و به همين وجهى كه ما گفتيم بايد حمل شود روايتى كه در ذيل مى‌خوانيد.
و در صحيح نسايى از ابن عمر روايت كرده كه گفت: من قرآن را جمع آورى نمودم و همه شب مى‌خواندم تا به گوش رسول خدا (ص) رسيد، فرمود: قرآن را در عرض يك ماه بخوان «1».
و در الاتقان از ابن ابى داوود به سند حسن از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت: قرآن در زمان رسول خدا (ص) به دست پنج نفر از انصار يعنى معاذ بن جبل، عبادة بن صامت، ابى بن كعب، ابو الدرداء و ابو ايوب انصارى جمع آورى شد «2».
و نيز در همان كتاب از بيهقى- در كتاب المدخل- از ابن سيرين روايت كرده كه گفت: در عهد رسول خدا (ص) قرآن را چهار نفر جمع آورى كردند كه در آنها اختلافى نيست و آنان عبارت بودند از: معاذ بن جبل، ابى بن كعب، ابو زيد و به دو نفر ديگر كه در سه نفر مردد و مورد اختلاف است، بعضى گفته‌اند ابو درداء و عثمان و بعضى ديگر گفته‌اند عثمان و تميم دارى «3».
باز در همان كتاب از بيهقى و از ابن ابى داوود از شعبى روايت كرده كه گفت: قرآن را در عهد رسول خدا (ص) شش نفر جمع كردند: ابى، زيد، معاذ، ابو الدرداء سعيد بن عبيد و ابو زيد. البته مجمع بن حارثه هم جمع كرده بود، مگر دو سوره و يا سه سوره را «4».
و نيز در همان كتاب از ابن اشته- در كتاب المصاحف- از طريق كهمس از ابن‌
_______________
(1) صحيح نسايى. الاتقان، ج 1، ص 72.
(2 و 3 و 4) الاتقان، ج 1، ص 72.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 176
بريده روايت كرده كه گفت: اولين كسى كه قرآن را در مصحفى جمع كرد سالم غلام ابى حذيفه بود كه قسم خورده بود تا قرآن را جمع نكرده رداء به دوش نگيرد، و بالأخره جمع كرد ... «1».
مؤلف: نهايت چيزى كه اين روايات بر آن دلالت دارد اين است كه نامبردگان در عهد رسول خدا (ص) سوره‌ها و آيه‌هاى قرآن را جمع كرده بودند. و اما اينكه عنايت داشته بودند كه همه قرآن را به ترتيب سوره و آيه‌هايى كه امروز در دست ما است و يا به ترتيب ديگرى جمع كرده باشند دلالت ندارد. آرى، اين طور جمع كردن تنها و براى اولين بار در زمان ابو بكر باب شده است.
فصل پنجم: [: گرد آورى مصاحف مختلف و جمع و تدوين قرآن بر اساس يك قرائت در زمان عثمان‌]
بعد از آنكه تدوين و جمع آورى قرآن در زمان ابو بكر شروع شد، در نتيجه ادامه اين كار قرآنهاى مختلفى و قرائتهاى زيادى به وجود آمد و لذا عثمان براى بار دوم به جمع آورى آن پرداخت.
يعقوبى در تاريخ خود مى‌نويسد: عثمان قرآن را جمع آورى و تاليف كرد، سوره‌هاى طولانى را در يك رديف، و سوره‌هاى كوتاه را در يك رديف ديگر قرار داد، و آن گاه تمامى مصحف‌ها را كه در اقطار آن روز اسلام بود جمع نمود و با آب داغ و سركه بشست. و به قول بعضى ديگر بسوزانيد و جز مصحف ابن مسعود هيچ مصحفى نماند مگر آنكه همين معامله را با آن نمود.
ابن مسعود در آن موقع در كوفه بود، حاكم كوفه عبد اللَّه بن عامر خواست قرآن او را بگيرد و او از دادن قرآن امتناع نمود. حاكم قضيه را به عثمان نوشت، در جواب دستور آمد كه او را به مدينه بفرست تا اين دين رو به فساد ننهاده نقصانى در آن پديد نيايد.
ابن مسعود وارد مدينه شد، وقتى به مسجد در آمد كه عثمان بر فراز منبر مشغول خطابه بود. وقتى ابن مسعود را ديد رو كرد به مردم و گفت: جانور بدى دارد بر شما وارد مى‌شود. ابن مسعود هم جواب تندى به او داد. عثمان دستور داد با پايش او را به زمين بكشند، و در نتيجه اين عمل دو تا از دنده‌هاى سينه‌اش شكست. عايشه وقتى جريان را شنيد زبان به اعتراض گشود و بگومگوى بسيار كرد.
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 58.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 177
به امر عثمان مصحف‌هاى نوشته شده به همه شهرها از قبيل كوفه، بصره، مدينه، مكه، مصر، شام، بحرين، يمن و جزيره فرستاده شد و به مردم دستور داده به يك نسخه قرآن را قرائت كنند.
و اين اقدام عثمان بدين جهت بود كه به گوشش رسيده بود كه مى‌گويند قرآن فلان قبيله، و خواست تا اين اختلاف را از ميان بردارد. بعضى گفته‌اند: همين ابن مسعود اين حرف را براى عثمان نوشته بود، ولى وقتى شنيد كه نتيجه گزارشش اين شده كه عثمان قرآنها را مى‌سوزاند ناراحت شد و گفت من نمى‌خواستم اينطور بشود. بعضى ديگر گفته‌اند گزارش مذكور را حذيفة بن يمان داده بود «1».
و در كتاب الاتقان آمده كه بخارى از انس روايت كرده كه گفت: حذيفة بن يمان در روزگارى كه با اهل شام به سرزمين ارمنيه و با اهل عراق به سرزمين آذربايجان مى‌رفت و سرگرم فتح آنجا بود به اين مطلب برخورد كه مردم هر كدام قرآن را يك جور قرائت مى‌كنند، خيلى وحشت زده شد، وقتى به مدينه آمد و وارد بر عثمان شد، رو كرد به عثمان و گفت: عثمان بيا و امت اسلام را درياب و نگذار مانند امت يهود و نصارى دچار اختلاف شوند. عثمان نزد حفصه فرستاد كه قرآنى كه نزد تو است بده تا از روى آن نسخه برداريم و دوباره نسخه خودت را بتو برگردانيم. آن گاه زيد بن ثابت، عبد اللَّه بن زبير، سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حارث بن هشام را مامور كرد تا از آن نسخه بردارند.
و به سه نفر قريشى گفت: اگر قرائت شما با قرائت زيد بن ثابت اختلاف داشت به قرائت قريش بنويسيد، زيرا قرآن به زبان قريش نازل شده. اين چهار نفر اين كار را كردند و صحف را در مصحف وارد نمودند. آن گاه عثمان صحف حفصه را به او برگردانيد، و از مصاحف نوشته شده به هر ديارى يكى فرستاد و دستور داد تا بقيه قرآنها را چه در صحف و چه در مصاحف آتش زدند.
زيد بن ثابت مى‌گويد: در آن موقع كه قرآنها را جمع آورى مى‌كرديم به اين مطلب برخورديم كه در سوره احزاب رسول خدا (ص) آيه‌اى را قرائت مى‌كرد ولى در نسخه‌هايى كه در اختيار داشتيم نبود، بعد از تحقيق معلوم شد تنها خزيمة بن ثابت انصارى آن را دارد. آن را كه عبارت بود از آيه‌
_______________
(1) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 178
" مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ" در جاى خودش قرار داديم «1».
باز در همان كتاب است كه ابن اشته از طريق ايوب، از ابى قلابه روايت كرده كه گفت: مردى از بنى عامر كه انس بن مالكش مى‌گفتند گفت: در عهد عثمان اختلافى بر سر قرآن پديد آمد و آن چنان بالا گرفت كه آموزگاران و دانش‌آموزان بجان هم افتادند. اين مطلب به گوش عثمان رسيد و گفت: در حكومت من قرآن را تكذيب مى‌كنيد و آن را به دلخواه خود قرائت مى‌نماييد؟ قهرا آنهايى كه بعد از من خواهند آمد اختلافشان بيشتر خواهد بود، اى اصحاب محمد (ص) جمع شويد و براى مردم امامى بنويسيد.
اصحاب گرد هم آمدند و به نوشتن قرآن پرداختند، و چون در آيه‌اى اختلاف مى‌كردند و يكى مى‌گفت رسول خدا (ص) اين آيه را به فلانى ياد داد عثمان مى‌فرستاد تا با سه نفر شاهد از اهل مدينه بيايد آن گاه مى‌پرسيدند رسول خدا (ص) اين آيه را چگونه به تو ياد داده؟ آيا اينجور يا اينجور؟ مى‌گفت نه اينطور به من آموخته است، آيه را آن طور كه گفته بود در جاى خالى كه قبلا برايش گذاشته بودند مى‌نوشتند «2».
باز در همان كتاب از ابن ابى داوود از طريق ابن سيرين از كثير بن افلح روايت كرده كه گفت: وقتى عثمان خواست مصاحف را بنويسد براى اين كار دوازده نفر از قريش و انصار را انتخاب نمود، ايشان فرستادند تا ربعه «3» را كه در خانه عمر بود آوردند. عثمان با ايشان قرار گذاشت كه در هر قرائتى كه اختلاف كردند تاخير بيندازند تا از او دستور بگيرند.
محمد مى‌گويد: به نظر من منظور از تاخير انداختن اين بود كه آخرين عرضه قرآن را پيدا نموده آيه را بر طبق آن بنويسند (چون جبرئيل سالى يك بار همه قرآن را به رسول خدا (ص) عرضه مى‌كرد) «4».
و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى داوود به سند صحيح از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت على (ع) فرمود: در باره عثمان جز خوبى نگوييد، زيرا
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 59.
(2) الاتقان، ج 1، ص 59.
(3)" ربعه" جعبه كوچك و يا زنبيل را گويند.
(4) الاتقان، ج 1، ص 59.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 179
به خدا قسم كه آنچه او در خصوص قرآن انجام داد همه با مشورت ما و زير نظر ما بود، مرتب مى‌پرسيد: شما چه مى‌گوييد در باره اين قرائت؟ (و جريان چنين بود كه روزى گفت) شنيدم: بعضى به بعضى مى‌گويند قرائت من از قرائت تو بهتر است، و اين كار سر از كفر در مى‌آورد. ما گفتيم: نظر خودت چيست؟ گفت من نظرم اين است كه همه مردم را بر يك قرائت وادار سازيم، تا در قرائت قرآن فرقه فرقه نشوند، ما گفتيم بسيار نظر خوبى است «1».
در الدر المنثور است كه ابن ضريس از علباء بن احمر روايت كرده كه عثمان بن عفان وقتى خواست مصاحف را به صورت يك كتاب در آورد، بعضى خواستند حرف" واو" را از اول جمله" وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ" در سوره برائت بيندازند، ابى گفت يا" واو" آن را بنويسيد و يا شمشير خود را بدوش مى‌گيرم. پس، از حذف آن منصرف شدند «2».
و در كتاب الاتقان از احمد، ابى داوود، ترمذى، نسايى ابن حيان و حاكم نقل كرده كه همگى از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: من به عثمان گفتم چه چيز وادارتان كرد كه سوره انفال و سوره برائت را پهلوى هم بنويسيد با اينكه يكى از سوره‌هاى طولانى است و ديگرى از سوره‌هاى صد آيه‌اى است و ميان آن دو" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" نگذاشتيد و ميان هفت سوره طولانى گذاشتيد؟
عثمان گفت: سوره‌اى داراى آيات بر رسول خدا (ص) نازل مى‌شد و وقتى چيزى نازل مى‌شد به بعضى از نويسندگان وحى مى‌فرمود اين آيات را بگذاريد در آن سوره‌اى كه در آن چنين و چنان آمده، و سوره انفال از سوره‌هايى است كه در اوائل هجرت در مدينه نازل شد، و سوره برائت از سوره‌هايى است كه در اواخر نازل شد، ولى چون مطالب آن شبيه به مطالب انفال بود، من شخصا خيال كردم كه اين سوره جزو آن سوره است. و چون رسول خدا (ص) از دنيا رفت و تكليف ما را در باره اين مطلب معين نفرمود به همين جهت من از يك سو اين دو سوره را پهلوى هم قرار دادم، و ميان آن دو" بسم اللَّه الرحمن الرحيم" قرار ندادم، و از سوى ديگر آن را پهلوى هفت سوره طولانى گذاردم «3».
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 59.
(2) الدر المنثور، ج 3، ص 232.
(3) الاتقان، ج 1، ص 60.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 180
مؤلف: مقصود از هفت سوره طولانى بطورى كه از اين روايت و از روايت ابن «1» جبير بر مى‌آيد سوره‌هاى: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، و يونس است كه در جمع اول ترتيب آنها بدين قرار بوده و سپس عثمان آن را تغيير داده، انفال را كه از مثانى است، و برائت را كه از صد آيه‌ها است و بايد قبلا از مثانى باشد، ميان اعراف و يونس قرار داد و انفال را جلوتر از برائت جاى داد.
فصل ششم: [آنچه از روايات مربوط به جمع و تاليف قرآن استفاده مى‌شود]
رواياتى كه در دو فصل گذشته نقل شد معروفترين روايات وارده در باب جمع آورى قرآن است كه بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر غير معتبر است، و از مجموع آنها بر مى‌آيد كه جمع آورى قرآن در نوبت اول عبارت بوده از جمع آورى سوره‌ها كه يا بر شاخه‌هاى نخل و يا در سنگ‌هاى سفيد و نازك و يا كتفهاى گوسفند و غير آن و يا در پوست و رقعه‌ها نوشته شده بود، و پيوستن آيه‌هايى كه نازل شده و هر كدام در دست كسى بوده به سوره‌هايى كه مناسب آن بوده است.
و اما جمع در نوبت دوم، يعنى جمع در زمان عثمان، عبارت بوده از اينكه جمع اول را كه آن روز دچار تعارض نسخه‌ها و اختلاف قرآن‌ها شده بود به يك جمع منحصر كردند و تنها آيه‌اى كه در اين جمع ملحق شد آيه" مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ..." بود كه آن را در سوره احزاب جاى دادند، چنان كه از قول زيد بن ثابت نقل شد در حالى كه مدت پانزده سال كه از رحلت رسول خدا (ص) مى‌گذشت كسى اين آيه را در سوره احزاب نمى‌خواند و جزو آن محسوب نمى‌شد.
هم چنان كه بخارى از ابن زهير روايت كرده كه گفت: من به عثمان گفتم آيه" وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً" «2» را آيه ديگرى نسخ كرده و شما ناسخش را ننوشتيد و يا نخواستيد بنويسيد؟ گفت برادر زاده! من هيچ آيه‌اى را از قرآن از جاى خودش تغيير نمى‌دهم «3».
و آنچه كه تفكر آزاد در پيرامون اين روايات- كه عمده و مهم‌ترين روايات اين‌
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 63.
(2) سوره بقره، آيه 240.
(3) صحيح بخارى، ج 6، باب سوره بقره، ص 36.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 181
باب است- و همچنين در دلالت آنها به آدمى مى‌فهماند اين است كه هر چند روايات، آحاد و غير متواتر است، و ليكن قرائن قطعيه همراه دارد كه آدمى را ناگزير از پذيرفتن آنها مى‌كند، چون بطورى كه قرآن كريم تصريح فرموده رسول خدا (ص) هر چه كه از قرآن برايش نازل مى‌شده بدون اينكه چيزى از آن را كتمان كند به مردم ابلاغ مى‌كرده، و حتى به مردم ياد مى‌داده و برايشان بيان مى‌كرده، و همواره عده‌اى از صحابه ايشان مشغول ياد دادن و ياد گرفتن بودند كه چطور قرائت كنند، و بيان هر كدام چيست، آن عده كه به ديگران ياد مى‌دادند همان قراء بودند كه بيشترشان در جنگ يمامه كشته شدند.
مردم آن زمان هم رغبت شديدى در گرفتن قرآن و حفظ كردنش داشتند، و اين گرمى بازار تعليم و تعلم قرآن هم چنان ادامه داشت تا آنكه قرآن جمع آورى شد. پس حتى يك روز و بلكه يك ساعت هم بر مسلمانان صدر اول پيش نيامد كه قرآن از ميانشان رخت بر بسته باشد، و آنچه كه بر سر تورات و انجيل و كتابهاى ساير انبياء آمد بر سر قرآن كريم نيامد.
علاوه بر اينكه روايات بى‌شمارى از طريق شيعه و سنى داريم كه رسول خدا (ص) بيشتر سوره‌هاى قرآنى را در نمازهاى يوميه و غير آن مى‌خواند، و اين قرآن خواندن در نماز در حضور انبوه جمعيت بود، و در بيشتر اين روايات اسامى سوره‌ها چه مكى و چه مدنى آن برده شده است.
از اينهم كه بگذريم رواياتى در دست است كه مى‌رساند هر آيه‌اى كه مى‌آمده رسول خدا (ص) مامور مى‌شده آن را در چه سوره‌اى و بعد از چه آيه‌اى جاى دهد، مانند روايت عثمان بن ابى العاص كه ما آن را در تفسير آيه" إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ" «1» نقل مى‌كنيم كه رسول خدا (ص) فرمود: جبرئيل اين آيه را برايم آورد و دستور داد آن را در فلان جاى از سوره نحل قرار دهم «2».
و نظير اين روايت رواياتى است كه مى‌رساند رسول خدا (ص) سوره‌هايى را كه آياتش به تدريج نازل شده بود خودش مى‌خواند، مانند سوره آل عمران و نساء و غير آن. پس، از اين روايات آدمى يقين مى‌كند كه آن جناب بعد از نزول هر آيه‌
_______________
(1) سوره نحل، آيه 90.
(2) الدر المنثور، ج 4، ص 128 و الاتقان، ج 1، ص 60.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 182
به نويسندگان وحى دستور مى‌داد كه آن را در چه سوره‌اى در چه جايى قرار دهند.
از همه شواهد قطعى‌تر همان دليلى است كه در ابتداى اين مباحث آورديم، كه قرآن موجود در عصر ما داراى تمامى اوصافى است كه خداى تعالى قرآن نازل بر پيغمبر را به آن توصيف مى‌كند.
[دلالت روايات مربوط به جمع قرآن بر عدم تحريف و بيان اينكه قرآن خود عمده‌ترين دليل بر اينست كه كلام خدا است و تحريف نشده‌]
و كوتاه سخن مطالبى كه از روايات مذكور استفاده مى‌شود چند مطلب است:
1- اينكه آنچه ما بين دو جلد قرآن كريم هست همه كلام خداى تعالى است، چيزى بر آن اضافه نشده و تغييرى نيافته. و اما اينكه چيزى از قرآن نيفتاده باشد اين ادله دلالت قطعى بر آن ندارد، هم چنان كه به چند طريق روايت هم شده كه عمر بسيار به ياد آيه رجم مى‌افتاد و نوشته نشد. و نمى‌توان اين گونه روايات را كه به گفته آلوسى «1» از حد شماره بيرون است حمل بر منسوخ التلاوه كرد، زيرا گفتيم منسوخ التلاوه سخنى بيهوده بيش نيست و روشن ساختيم كه سخن از منسوخ التلاوه كردن از اثبات تحريف قرآن شنيع‌تر و رسواتر است.
علاوه بر اين، كسانى كه به غير آن قرآنى كه زيد به امر ابو بكر و در نوبت دوم به امر عثمان نوشت قرآن ديگرى داشتند- مانند على بن ابى طالب (ع) و ابى- بن كعب و عبد اللَّه بن مسعود- چيزى را از آنچه كه در قرآن دائر در ميان مردم بود انكار نكردند و نگفتند فلان چيز غير قرآن و داخل قرآن شده. تنها چيزى كه از نامبردگان در مخالفت با آن قرآن رسيده اين است كه از ابن مسعود نقل شده كه او در قرآن خود، معوذتين را ننوشته بود «2»، و مى‌گفت اينها دو حرز بودند كه جبرئيل براى رسول خدا (ص) آورد تا حسن و حسين را با آن معوذ كند و از گزند حوادث بيمه سازد. ولى بقيه اصحاب اين سخن ابن مسعود را رد كرده‌اند «3» و از امامان اهل بيت (ع) بطور تواتر تصريح شده كه اين دو سوره از قرآن است «4».
و كوتاه سخن، روايات سابق همانطور كه مى‌بينيد روايات آحادى است محفوف به قرائن قطعى كه به طور قطع تحريف به زياده و تغيير را نفى مى‌كند، و نسبت به نفى تحريف به نقيصه دليلى است ظنى. پس، از اينكه بعضى ادعا كرده‌اند كه روايات نافيه‌
_______________
(1) روح المعانى، ج 1، ص 25.
(2) الدر المنثور، ج 6، ص 416 و 417.
(3) روح المعانى، ج 1، ص 25. تفسير برهان، ج 4، ص 531، ح 3.
(4) نور الثقلين، ج 5، ص 716، ح 7.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 183
هر سه قسم تحريف متواتر است، ادعاى بدون دليل كرده‌اند.
عمده دليلى كه در باب تحريف نشدن قرآن كريم به آن اتكاء مى‌شود همان دليلى است كه در ابتدا بر اين ابحاث آورده و گفتيم: قرآنى كه امروز در دست ما است همه آن صفات را كه خداى تعالى در قرآن براى كلام خود آورده واجد است. اگر آن قرآن واقعى كه بر رسول خدا (ص) نازل شد قول فصل و رافع اختلاف در هر چيزى است، اين نيز هست. اگر آن ذكر و هادى و نور است، اين نيز هست. اگر آن مبين معارف حقيقى و شرايع فطرى است، اين نيز هست. اگر آن معجزه است و كسى نمى‌تواند سوره‌اى مانندش بياورد، اين نيز هست. و هر صفت ديگرى كه آن دارد اين نيز دارد.
آرى، جا دارد كه به همين دليل اتكاء كنيم، چون بهترين دليل بر اينكه قرآن كريم كلام خدا و نازل بر رسول گرامى او است خود قرآن كريم است كه متصف به آن صفات كريمه است و هيچ احتياج به دليل ديگرى غير خود و لو هر چه باشد، ندارد. پس قرآن كريم هر جا باشد و بدست هر كس باشد و از هر راهى بدست ما رسيده باشد حجت و دليلش با خودش است. و به عبارت ديگر قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى به قلب رسول گرامى‌اش، در متصف بودن به صفات كريمه‌اش احتياج و توقف ندارد بر دليلى كه اثبات كند اين قرآن مستند به آن پيغمبر است، نه به دليل متواتر، و نه متظافر. گو اينكه اين چنين دليلى دارد، ليكن كلام خدا بودنش موقوف بر اين دليل نيست، بلكه قضيه به عكس است، يعنى از آنجايى كه اين قرآن متصف به آن اوصاف مخصوص است مستند به پيغمبرش مى‌دانيم، نه اينكه چون به حكم ادله مستند به آن جناب است قرآنش مى‌دانيم. پس قرآن كريم در اين جهت به هيچ كتاب ديگرى شبيه نيست. در كتابها و رساله‌هاى ديگر وقتى مى‌توانيم به صاحبش استناد دهيم كه دليلى آن را اثبات كرده باشد. و همچنين اقوالى كه منسوب به بعضى از علماء و صاحب نظران است، صحت استنادش به ايشان موقوف است بر دليل نقلى قطعى، يعنى متواتر و يا مستفيض، ولى قرآن خودش دليل است بر اينكه كلام خدا است.
[ترتيب سوره قرآن در جمع اول و دوم كار صحابه بوده است‌]
2- اينكه ترتيب سوره‌هاى قرآنى در جمع اول كار اصحاب بوده، و همچنين در جمع دوم- به دليل رواياتى كه گذشت- و در بعضى داشت كه عثمان سوره انفال و برائت را ميان اعراف و يونس قرار داد، در حالى كه در جمع اول بعد از آن دو قرار داشتند.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 184
و نيز به دليل رواياتى كه داشت ترتيب مصاحف ساير اصحاب با ترتيب در جمع اول و دوم مغايرت داشته، مثلا روايتى كه مى‌گويد مصحف على (ع) بر طبق ترتيب نزول مرتب بوده و چون اولين سوره‌اى كه نازل شد سوره علق بود در قرآن على (ع) هم اولين سوره، سوره علق و بعد از آن مدثر و بعد از آن نون، آن گاه مزمل، آن گاه تبت، پس از آن تكوير و بدين طريق تا آخر سوره‌هاى مكى و بعد از آنها سوره‌هاى مدنى قرار داشته است. و اين روايت را صاحب «1» الاتقان از ابن فارس نقل كرده.
و در تاريخ يعقوبى ترتيب ديگرى براى مصحف آن جناب ذكر شده است «2».
و از ابن «3» اشته نقل كرده كه او- در كتاب المصاحف- به سند خود از ابى جعفر كوفى ترتيب مصحف ابى را نقل كرده كه به هيچ وجه شباهتى با قرآنهاى موجود ندارد.
و همچنين وى به سند خود از جرير بن عبد الحميد ترتيب مصحف عبد اللَّه بن مسعود را نقل كرده كه با قرآنهاى موجود مغايرت دارد. عبد اللَّه بن مسعود اول از سوره‌هاى طولانى شروع كرده و پس از آن سوره‌هاى صدى و آن گاه مثانى و آن گاه مفصلات را آورده، «4» و حال آنكه قرآنهاى موجود اينطور نيست «5».
در مقابل اين قول كه ما اختيار كرديم قول بسيارى از مفسرين «6» است كه گفته‌اند ترتيب سوره‌هاى قرآن توقيفى و به دستور رسول خدا (ص) بوده، و آن جناب به اشاره جبرئيل و به امر خداى تعالى دستور داده تا سوره‌هاى قرآنى را به اين ترتيب بنويسند. حتى بعضى «7» از ايشان آن قدر افراط كرده كه در ثبوت اين مطلب ادعاى تواتر نموده‌اند. ما نمى‌دانيم اين اخبار متواتر كجاست كه به چشم ما نمى‌خورد. روايات اين باب همان بود كه ما عمده آن را نقل كرديم و در آنها اثرى از اين حرف نبود.
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 62.
(2) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 135.
(3 و 4) الاتقان، ج 1، ص 64.
(5) قرآن‌هاى موجود در بين مسلمين در اين عصر ترتيب فصولش همانطور است كه قرآن عبد اللَّه بن مسعود بود، يعنى در اين قرآنها نيز اول سوره‌هاى طولانى و سپس سوره‌هاى صد آيه و آن گاه مثانى، و در آخر مفصلات قرار گرفته ليكن باز با قرآن ابن مسعود از نظر تقدم و تاخر سوره‌هاى هر فصلى مغايرت دارد. (مترجم)
(6) الاتقان، ج 1، ص 62، روح المعانى، ج 1، ص 26، مجمع البيان، ج 1، ص 15.
(7) الاتقان، ج 1، ص 62.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 185
و به زودى استدلال بعضى از مفسرين را بر اين مطلب به رواياتى كه مى‌گويد" قرآن يك نوبت از اول تا به آخر از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر به تدريج از آنجا به رسول خدا نازل گرديد" «1» خواهيم آورد.
[ترتيب آيات قرآن نيز توقيفى نبوده و بدون دخالت صحابه انجام نشده است‌]
3- اينكه رديف كردن آيات به ترتيبى كه الآن در قرآنها است با اينكه اين آيات متفرق نازل شده بدون دخالت اصحاب نبوده است، و از ظاهر رواياتى كه در گذشته داستان جمع آورى نوبت اول را نقل مى‌كرد بر مى‌آيد كه اصحاب در اين كار اجتهاد و نظريه و سليقه خود را بكار زده‌اند.
و اما روايت عثمان بن ابى العاص از رسول خدا (ص) كه فرمود:
" جبرئيل نزد من آمد و گفت بايد آيه" إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ..." را در فلان موضع از سوره جاى دهى" «2» بيش از اين دلالت ندارد كه عمل رسول خدا (ص) در پاره‌اى آيات چنين بوده باشد، نه در تمام آنها.
و به فرض هم كه تسليم شويم و قبول كنيم كه روايت چنين دلالتى دارد ربطى به قرآن موجود در دست ما ندارد، زيرا رواياتى كه در دست داريم و در ابحاث گذشته نقل كرديم دلالت ندارد بر مطابقت ترتيب اصحاب با ترتيب رسول خدا (ص). و صرف حسن ظنى كه ما به اصحاب داريم باعث نمى‌شود كه چنين دلالتى در آن روايات پيدا شود. بله اين معنا را افاده مى‌كند كه اصحاب تعمدى بر مخالفت ترتيب رسول خدا (ص) در آنجا كه علم به ترتيب آن جناب داشته‌اند نورزيده‌اند، و اما آنجايى كه از ترتيب رسول خدا (ص) اطلاعى نداشتند باز مطابق ترتيب او سوره‌ها و آيه‌ها را ترتيب داده باشند از كجا؟ و اتفاقا در روايات مربوط به جمع اول بهترين شواهدى هست كه شهادت مى‌دهند بر اينكه اصحاب ترتيب رسول خدا (ص) را در همه آيات نمى‌دانستند، و به اينكه جاى هر آيه‌اى كجاست علم نداشتند، و حتى حافظ تمامى آيات هم نبودند.
علاوه بر لحن روايات مذكور روايات مستفيضى از طرق شيعه «3» و اهل «4» سنت آمده كه رسول خدا (ص) و صحابه‌اش وقتى تمام شدن سوره را مى‌فهميدند كه بسم اللَّه ديگرى نازل مى‌شد، آن وقت مى‌فهميدند سوره قبلى تمام شد. و اين معنا را
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 62.
(2) الدر المنثور، ج 4، ص 128.
(3) تفسير عياشى، ج 1، ص 19.
(4) مستدرك حاكم، كتاب الصلاة، ج 1، ص 231.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 186
بطورى كه در الاتقان «1» آورده ابو داوود و حاكم و بيهقى و بزار از طريق سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده‌اند. و ابن عباس گفته است: رسول خدا (ص) نمى‌دانست چه وقت سوره تمام مى‌شود تا آنكه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل گردد. و بزار اضافه كرده كه وقتى بسم اللَّه نازل مى‌شد معلوم مى‌گشت كه آن سوره خاتمه يافته و سوره ديگرى شروع شده است.
و نيز الاتقان از حاكم به طريق ديگر از سعيد از ابن عباس نقل كرده كه گفت: مسلمانان نمى‌دانستند سوره چه وقت و در كدام آيه تمام مى‌شود تا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ديگرى نازل مى‌گرديد و چون نازل مى‌شد مى‌دانستند كه سوره تمام شده است «2» حاكم در باره اين روايت گفته است همه شرايط بخارى و مسلم را واجد است.
و نيز از وى به طريقى ديگر از سعيد از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل مى‌شد و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را مى‌خواند، آن حضرت مى‌فهميد كه از اينجا سوره‌اى ديگر شروع مى‌شود «3»- حاكم روايت را صحيح دانسته است.
مؤلف: قريب به اين معنا در تعدادى از روايات ديگر و همچنين عين اين معنا از طرق شيعه از امام باقر (ع) روايت شده است.
و اين روايات بطورى كه ملاحظه مى‌فرماييد صريحند در اينكه ترتيب آيات قرآن در نظر رسول خدا (ص) همان ترتيب نزول بوده، در نتيجه همه آيه‌هاى مكى در سوره‌هاى مكى و همه آيه‌هاى مدنى در سوره‌هاى مدنى قرار داده شده‌اند، جز آن سوره‌اى كه (فرضا) بعضى آياتش در مكه و بعضى ديگر در مدينه نازل شده و به فرضى هم كه چنين چيزى باشد حتما بيش از يك سوره نيست.
لازمه اين مطلب اين است كه اختلافى كه ما در مواضع آيات مى‌بينيم همه ناشى از اجتهاد صحابه باشد.
توضيح اينكه: روايات بى‌شمارى در اسباب نزول داريم كه نزول بسيارى از آيات كه در سوره‌هاى مدنى است در مكه و نزول بسيارى از آياتى كه در سوره‌هاى مكى است در مدينه معرفى كرده است. و نيز آياتى را مثلا نشان مى‌دهد كه در اواخر
_______________
(1 و 2) الاتقان، و الدر المنثور، ج 1، ص 7.
(3) الاتقان، و الدر المنثور، ج 1، ص 7.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 187
[بررسى و نقد سخن كسانى كه قائلند به اينكه ترتيب آيات قرآنى توقيفى بوده و به دستور پيامبر (ص) صورت گرفته است‌]
عمر رسول خدا (ص) نازل شده و حال آنكه مى‌بينيم در سوره‌هايى قرار دارد كه در اوائل هجرت نازل شده است. و ما مى‌دانيم كه از اوايل هجرت تا اواخر عمر آن جناب سوره‌هاى زياد ديگرى نازل شده است، مانند سوره بقره كه در سال اول هجرت نازل شد، و حال آنكه آيات چندى در آنست كه روايات آنها را آخرين سوره آيات نازله بر رسول خدا (ص) مى‌داند. حتى از عمر نقل شده كه گفت: رسول خدا (ص) از دنيا رفت در حالى كه هنوز آيات ربا را بر ما بيان نكرده بود و در اين سوره است آيه" وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ..." «1» كه در روايات آمده كه آخرين آيه نازل بر آن جناب است.
پس معلوم مى‌شود اين گونه آيات كه در سوره‌هاى غير مناسبى قرار گرفته‌اند و ترتيب نزول آنها رعايت نشده، به اجتهاد اصحاب در آن مواضع قرار گرفته‌اند.
مؤيد اين معنا روايتى است كه صاحب الاتقان «2» از ابن حجر نقل كرده كه گفته است: روايتى از على وارد شده كه بعد از درگذشت رسول خدا (ص) قرآن را به ترتيب نزولش جمع آورى كرده است. اين روايت را ابن ابى داوود هم آورده «3» و مضمون آن از روايات مسلم و صحيح شيعه است.
اين بود آنچه كه ظاهر روايات اين باب بر آن دلالت مى‌كرد. ليكن عده زيادى اصرار دارند بر اينكه ترتيب آيات قرآنى توقيفى است، و آيات قرآن موجود در دست ما كه معروف است به قرآن عثمانى به دستور رسول خدا (ص) ترتيب يافته كه دستور آن جناب هم به اشاره جبرئيل بوده. اين عده ظاهر رواياتى كه ذكر شد را تاويل نموده و گفته‌اند: جمعى كه صحابه كردند جمع ترتيبى نبوده، بلكه همان ترتيبى را كه بياد داشته‌اند در آيات و سوره‌ها رعايت نموده‌اند، و آن را در مصحفى ثبت كرده‌اند.
و حال آنكه خواننده محترم خوب مى‌داند كه كيفيت جمع اول كه در زمان ابو بكر اتفاق افتاد، و روايات آن را بيان مى‌كرد، صريحا اين تاويل را رد مى‌كند.
و چه بسا كه بعضى استدلال كرده‌اند بر مطلب فوق الذكر به اينكه مرتب بودن آيات عثمانى اجماعى است، هم چنان كه سيوطى در كتاب الاتقان «4» از زركشى دعوى آن را نقل كرده. و از ابى «5» جعفر بن زبير چنين آورده كه گفته است:" در اين مورد اختلافى‌
_______________
(1) سوره بقره، آيه 281.
(2 و 3) الاتقان، ج 1، 71.
(4 و 5) الاتقان، ج 1، ص 60.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 188
در ميان مسلمانان نيست". و ليكن ما در پاسخ اين استدلال مى‌گوييم اجماع مذكور منقول است، كه با وجود خلاف در اصل تحريف و با وجود روايات گذشته كه دلالت بر خلاف آن داشت به هيچ وجه قابل اعتماد نيست.
و چه بسا بعضى ديگر كه بر دعوى مذكور استدلال تواتر اخبار كرده‌اند، و اين معنا در كلمات بسيارى از ايشان ديده مى‌شود، كه اخبار در اينكه" ترتيب آيات قرآن عثمانى از رسول خدا (ص) است" به حد تواتر است. و اين ادعاى عجيبى است، با اينكه سيوطى در الاتقان بعد از نقل روايت بخارى و غيره، به چند طريق از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) از دنيا رفت در حالى كه هنوز قرآن را جز چهار نفر جمع نكرده بودند، و آن چهار نفر عبارت بودند از: ابو الدرداء، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت، و ابو زيد «1».
و در روايتى «2» به جاى ابو الدرداء، ابى بن كعب آمده. و از مازرى نقل كرده كه گفته است: جماعتى از ملحدين به اين گفتار انس تمسك بر الحاد خود كرده‌اند، و حال آنكه اين روايت دلالتى بر مرام آنها ندارد، چون اولا ما قبول نداريم كه ظاهر آن مقصود باشد، و لا جرم حمل بر خلاف ظاهرش مى‌كنيم، و ثانيا بفرضى كه ظاهرش را بگيريم، از كجا معلوم است كه واقع امر هم همين طور بوده، (ممكن است انس اشتباه كرده باشد). و ثالثا تسليم مى‌شويم كه انس اشتباه نكرده، و ليكن اينكه فرد فرد گروه بسيارى، تمامى قرآن را حفظ نكرده باشند لازمه‌اش اين نيست كه تمامى قرآن را مجموعا گروه بسيار حفظ نكرده باشند، و شرط تواتر اين نيست كه تمامى قرآن را يك يك مسلمانان حفظ كرده باشند، بلكه اگر همه قرآن را همه افراد حفظ داشته باشند. هر چند كه به نحو توزيع بوده باشد در تحقق تواتر كافى است «3».
اما اينكه ادعا كرد كه" ظاهر كلام انس مقصود نبوده" سخنى است كه در بحثهاى لفظى (كه اساس آن ظاهر الفاظ است، و تنها وقتى از ظاهر صرفنظر مى‌شود كه قرينه‌اى از كلام خود متكلم يا از نائب مناب متكلم در بين باشد) هرگز پذيرفته نيست، و اهل بحث اين معنا را نمى‌پذيرند كه شما به خاطر كلمات ديگران از ظاهر كلام كسى صرفنظر كنيد.
علاوه بر اين، اگر هم بنا شود كلام انس بر خلاف ظاهرش حمل شود، لازم است‌
_______________
(1 و 2 و 3) الاتقان، ج 1، ص 70.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 189
حمل شود بر اينكه چهار نفر مذكور در عهد رسول خدا (ص) معظم قرآن و بيشتر سوره‌ها و آياتش را جمع كرده بودند، نه اينكه حمل كنيد بر چهار نفر مذكور و ديگر صحابه كه همه قرآن را بر طبق ترتيب قرآن عثمانى جمع كرده بودند و موضع يك يك آيات را تا به آخر ضبط كرده بودند، چون زيد بن ثابت كه يكى از آن چهار نفر از حديث انس است و متصدى جمع آورى قرآن هم در جمع اول و هم در جمع دوم بوده است، خودش تصريح مى‌كند بر اينكه حافظ تمام آيات قرآن نبوده.
نظير كلام زيد بن ثابت، كلامى است كه الاتقان از ابن اشته- در كتاب المصاحف- به سند صحيح از محمد بن سيرين نقل مى‌كند كه گفت: ابو بكر از دنيا رفت و قرآن را جمع نكرد، و همچنين عمر كشته شد در حالى كه قرآن را جمع نكرده بود «1».
و اما اينكه گفت:" و ثانيا به فرضى كه ظاهرش را بگيريم از كجا معلوم است كه واقع امر هم همين طور بوده باشد؟" عينا به خودش بر مى‌گردد، و طرف مى‌گويد:
اگر واقع امر معلوم نيست آن طور باشد كه انس گفته، از كجا آن طور باشد كه تو مى‌گويى و حال آنكه شواهد همه بر خلاف گفته‌ات شهادت مى‌دهند؟.
و اينكه گفت:" بلكه اگر همه را همه حفظ داشته باشند هر چند كه به نحو توزيع باشد در تحقق تواتر كافى است" مغالطه واضحى كرده، براى اينكه چنين لفظى تنها اين معنا را به تواتر ثابت مى‌كند كه مجموع قرآن به تواتر نقل شده، و اما اينكه يك يك آيات قرآنى با حفظ موضع و ترتيبش به تواتر ثابت شده باشد از كجا؟
در الاتقان از بغوى نقل كرده كه در كتاب" شرح السنة" گفته است: آنچه ما بين دو جلد قرآن است اصحاب رسول خدا (ص) جمع كردند، و اين همان قرآنى است كه به رسول خدا (ص) نازل شده، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه و يا از آن كم كرده باشند، چون مى‌ترسيدند اگر ننويسند با از دنيا رفتن حافظان از بين برود، و لذا همانطور كه از رسول خدا (ص) شنيده بودند نوشتند، بدون اينكه چيزى را جلوتر و يا عقب‌تر بگذارند و يا از پيش خود و بدون دستور رسول خدا (ص) ترتيبى براى آياتش درست كنند.
و رسول خدا (ص) رسمش اين بود كه آيات نازله را بر اصحابش‌
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 70.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 190
تلقين مى‌كرد، (و آن قدر تكرار مى‌كرد تا حفظ شوند) و هر چه نازل مى‌شد به ترتيبى كه امروز در دست ماست به اصحاب تعليم مى‌فرمود، و اين ترتيب توقيفى و به دستور جبرئيل، و اعلامش در موقع آوردن آيات بوده كه مى‌گفته: اين آيه را بعد از فلان آيه از فلان سوره بنويسيد.
پس ثابت شد كه سعى صحابه همه در جمع آورى قرآن بوده، نه در ترتيب آن، زيرا قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب نوشته شده بود، چيزى كه هست خداى تعالى آن را يك باره به آسمان دنيا فرستاد، و از آنجا آيه آيه و هر آيه را در هنگام حاجت نازل فرمود. پس ترتيب نزول غير از ترتيب تلاوت است «1».
و از ابن حصار نقل كرده كه گفته است: ترتيب سوره‌ها و وضع هر آيه در موضع خود به وحى بوده، و اين رسول خدا (ص) بوده كه مى‌فرمود آيه فلان را در فلان موضع جاى دهيد، و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارش رسول خدا (ص) بوده، و اصحاب فقط آن را جمع آورى نموده، و آياتش را آن طور كه الآن در مصاحف ضبط شده، ضبط كردند «2».
قريب به اين معنا را از ديگران مانند بيهقى، طيبى و ابن حجر نيز نقل كرده است. و ما در اين نقلها ايراداتى داريم: اما اينكه اصحاب مصاحف را به ترتيبى كه از رسول خدا (ص) گرفته‌اند، و در آن ترتيب، مخالفت نكرده‌اند هيچ دليلى از روايات گذشته بر طبقش نيست. آنچه از دلالت روايات مسلم است اين است كه اصحاب آنچه از آيات كه بينه و شاهد بر آن قائم مى‌شد مى‌نوشتند، و اين معنا هيچ اشاره‌اى به كيفيت ترتيب آيات ندارد. بله، در روايت ابن عباس كه در گذشته نقل كرديم از عثمان مطلبى نقل كرده كه اشاره‌اى به اين معنا دارد، ولى عيبى كه دارد اين است كه در روايت مذكور به بعضى از كتاب وحى مى‌فرمود چنين كنيد، و اين غير آنست كه به همه صحابه فرموده باشد. علاوه بر اينكه اين روايت معارض با روايات مربوط به جمع اول، و روايات مربوط به نزول بسم اللَّه و غير آنست.
و اما اينكه گفتند" رسول خدا (ص) رسمش اين بود كه آيات را با همين ترتيب بر اصحابش تلقين مى‌كرد"، گويا منظورشان اشاره به حديث عثمان بن‌
_______________
(1) الاتقان، ج 1، ص 61.
(2) الاتقان، ج 1، ص 62.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 191
ابى العاص است، كه در خصوص آيه" إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ" نقل آن گذشت.
و از آنچه گذشت معلوم شد كه اين حديث خبر واحدى است، آنهم در خصوص يك آيه، و اين چه ربطى دارد به محل و موضع تمامى آيات.
و اما اينكه گفتند" قرآن به همين ترتيب در لوح محفوظ نوشته شده بود ..."
منظورشان اشاره به روايت مستفيضه‌اى است كه از طرق عامه و خاصه وارد شده مبنى بر اينكه قرآن تماما از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شده، و از آنجا آيه آيه بر رسول خدا (ص) نازل گرديد. ليكن روايات اين را ندارد كه ترتيب آيات قرآنى در لوح محفوظ و در آسمان دنيا به همين ترتيبى بوده كه در دست ماست. علاوه بر اينكه به زودى ان شاء اللَّه گفتارى در معناى نوشته شدن قرآن در لوح محفوظ و نزولش به آسمان دنيا، در ذيل آيه مناسب آن مانند آيه اول دو سوره زخرف و دخان، و در سوره قدر خواهد آمد.
و اما اينكه گفتند" و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارش رسول خدا (ص) بود ..." خواننده كاملا واقف شد كه چنين ادعايى بى دليل است، و چنين تواترى نسبت به يك يك آيه‌ها در بين نيست، و چگونه مى‌تواند باشد با اينكه روايات بى‌شمارى داريم كه مى‌گويند: ابن مسعود دو سوره" قل اعوذ" را در مصحف خود ننوشته بود، و در پاسخ كسى كه اعتراض كرده بود گفت: اين دو سوره جزء قرآن نيست، بلكه به منظور محافظت حسن و حسين از گزند نازل شده بود و هر جا مصحفى مى‌ديد اين دو سوره را از آن پاك مى‌كرد و از او نقل نشده كه از نظريه‌اش برگشته باشد، حال مى‌پرسيم چگونه اين تواتر بر ابن مسعود در تمام عمرش آن هم بعد از جمع اول مخفى مانده؟.
فصل هفتم: [رد روايات انساء كه از طرق عامه وارد شده و بر منسوخ التلاوه شدن پاره‌اى از آيات وحى دلالت مى‌كنند]
راجع به بحث قبلى بحث ديگرى پيش مى‌آيد، و آن گفتگو در باره روايات انساء (از ياد بردن) است، كه قبلا هم بطور اجمال به آن اشاره شد. اين روايات از طرق عامه در باره نسخ و انساء قرآن وارد شده كه روايات تحريف به معناى نقصان و تغيير قرآن را هم حمل بر آن نموده‌اند.
يكى از آنها روايتى است كه الدر المنثور از ابن ابى حاتم و حاكم- در كتاب الكنى- و ابن عدى و ابن عساكر از ابن عباس نقل كرده‌اند كه گفت: از آنجايى كه‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 192
بعضى از آنچه در شب بر رسول خدا (ص) وحى مى‌شد در روز فراموش مى‌كرد، آيه" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها" «1» نازل گرديد «2».
و نيز الدر المنثور از ابى داوود- در كتاب الناسخ- و بيهقى- در كتاب الدلائل- از ابى امامه روايت كرده كه گفت جماعتى از انصار از اصحاب رسول خدا (ص) به آن جناب خبر دادند كه مردى نصف شب برخاست تا سوره‌اى را كه حفظ كرده بود شروع به خواندن كند، ليكن غير از بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ آن، چيزى بيادش نيامد. اين پيشامد براى جمعى از اصحاب آن جناب نيز رخ داد، صبح نزد آن جناب شده سوره مزبور را از آن حضرت سؤال كردند. ايشان نيز ساعتى به فكر فرو رفت و چيزى بيادش نيامد كه بگويد آن گاه فرمود: ديشب آن سوره نسخ شد، نسخى كه در هر جا بود از بين رفت، اگر در سينه بود فراموش شد و اگر در كاغذها بود گم شد «3».
مؤلف: اين قضيه به چند طريق و با عبارات مختلف و قريب المعنى روايت شده است.
باز در همان كتاب از عبد الرزاق، سعيد بن منصور و ابى داوود- در كتاب الناسخ- و پسرش- در كتاب المصاحف- و نسايى، ابن جرير، ابن ابى حاتم، و حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه وقتى آيه" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها" را" ما ننسخ من آية او ننساها" قرائت كرد، شخصى اعتراض كرد كه سعيد بن مسيب آن را" أَوْ نُنْسِها" مى‌خواند، تو چرا چنين خواندى؟ سعد گفت: قرآن كه بر مسيب و دودمان او نازل نشده، مگر نشنيده‌اى كه خداى تعالى مى‌فرمايد:" سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‌- بزودى برايت مى‌خوانيم تا فراموش نكنى" و نيز مى‌فرمايد:" وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ- بياد آر پروردگارت را هر گاه كه فراموش كردى" «4».
مؤلف: مقصود سعد از استشهاد به اين دو آيه اين بوده كه خداوند نسيان را از پيغمبر شما برداشته، و ديگر در حق او" ننسها" معنا ندارد، بدين جهت من" ننساها" خواندم، كه از ماده" نسى" به معناى ترك و تاخير است. و خلاصه معناى" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ" اين است كه آيه را از كار بيندازيم، نه اينكه تلاوتش را نسخ كنيم، و اين چنين‌
_______________
(1) سوره بقره، آيه 106.
(2) الدر المنثور، ج 1، ص 104.
(3) الدر المنثور، ج 1، ص 105.
(4) الدر المنثور، ج 1، ص 104.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 193
نسخ در آيات قرآنى هست، مانند آيه صدقه دادن براى نجوى كردن با رسول خدا كه عملش نسخ شده ولى تلاوتش هم چنان باقى است. و معناى" او ننساها" اين است كه آيه را به كلى ترك كنيم، يعنى از ميان آنان بر اندازيم، هم عمل به آن و هم تلاوت آن را متروك سازيم، هم چنان كه از ابن عباس و مجاهد و قتاده و غير ايشان نقل شده كه اينطور تفسير كرده‌اند.
و نيز در همان كتابست كه ابن الانبارى از ابى ظبيان روايت كرده كه گفت:
ابن عباس از ما پرسيد كدام يك از دو قرائت را قرائت اول مى‌دانيد؟ گفتم قرائت عبد اللَّه را، و قرائت خودمان را آخرى مى‌دانيم. گفت هر ساله جبرئيل در رمضان مى‌آمد و قرآن را به رسول خدا (ص) عرضه مى‌كرد، در سال آخر دو مرتبه آمد، و عبد اللَّه مسعود آنچه نسخ و يا تبديل شده بود ديد «1».
مؤلف: اين معنا به طريق ديگرى از ابن عباس و خود عبد اللَّه بن مسعود و غير آن دو از صحابه و تابعين روايت شده، و در اين مورد روايات ديگرى نيز وجود دارد.
و خلاصه: چيزى كه از آنها استفاده مى‌شود اين است كه نسخ گاهى در حكم است، مانند آيات نسخ شده‌اى كه حكمش از بين رفته، و خودش در قرآن باقى مانده است، و گاهى در تلاوت است، حال چه حكمش نسخ شده باشد، و چه نسخ نشده باشد. و ما سابقا در تفسير سوره بقره در ذيل آيه 106 كه مى‌فرمود:" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ" گفتيم و به زودى در تفسير سوره نحل آيه 101 كه مى‌فرمايد:" وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ" خواهد آمد كه اين دو آيه اجنبى از مساله انساء به معنى نسخ تلاوت است. و نيز در فصول سابق گذشت كه اين روايات مخالف صريح قرآن است. پس وجه صحيح اين است كه روايات انساء را هم عطف بر روايات تحريف نموده هر دو را با هم طرح نماييم و دور اندازيم.
_______________
(1) الدر المنثور، ج 1، ص 106.

رُّبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ
2 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ
3 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
وَمَا أَهْلَکْنَا مِن قَرْیَةٍ إِلَّا وَلَهَا کِتَابٌ مَّعْلُومٌ
4 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
مَّا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ
5 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ
6 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
لَّوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلَائِکَةِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ
7 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
مَا نُنَزِّلُ الْمَلَائِکَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُّنظَرِینَ
8 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
9 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الْأَوَّلِینَ
10 - ‌صفحه‌ى 194
[سوره الحجر (15): آيات 10 تا 15]
ترجمه آيات‌
ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم (10).
و نيامد ايشان را رسولى مگر اينكه او را استهزاء مى‌كردند (11).
اين چنين راه مى‌دهيم قرآن را در دلهاى گناهكاران براى اتمام حجت (12).
با وجود اين ايمان نمى‌آورند به آن قرآن و بتحقيق سنت اقوام پيشين نيز چنين بود (13).
و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم و آنها مرتبا در آن بالا روند (و عجائب قدرت ما را ببينند) (14).
هر آينه از شدت عناد گويند جز اين نيست كه چشم‌بندى شده‌ايم بلكه ما قومى هستيم كه سحر شده‌ايم (15).
بيان آيات [تسليت و دلگرمى دادن به پيامبر (ص) با بيان اينكه استهزاء و تكذيب پيامبران سابقه داشته و" سنة الاولين" بوده است‌]
بعد از آنكه داستان استهزاء كفار به كتاب خدا و پيغمبرش و معجزه آمدن‌

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 195
ملائكه را كه به عنوان آيت رسالت اقتراح و پيشنهاد كردند، ذكر نمود، اينك در دنبالش سه دسته از آيات را آورده كه در ابتدائش كلمه" و لقد" بكار رفته. يكى آيه" وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ ..." است و يكى آيه" وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً" و سوم آيه" وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ".
در اولى اين معنا را بيان كرده كه استهزاء عادت و سنت جارى مجرمين است، و اينها ايمان آور نيستند، هر چند كه هر قسم آيتى برايشان بياورى. و در دومى اين معنا را كه اگر كسى بخواهد ايمان بياورد به قدر كفايت، آيات آسمانى و زمينى هست. و در سومى اين معنا را كه اختلاف ميان نوع بشر به ايمان و كفر و ضلالت از چيزهايى است كه خداوند در روز آغاز خلقتشان تقدير و تعيين نمود، از همان ابتداء خلقت آدم را خلق كرد و آن ماجراى ميان او و ملائكه و ابليس در امر سجود پيش آمد.
" وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ ... يَسْتَهْزِؤُنَ".
كلمه" شيع" جمع" شيعه" و به معناى فرقه‌ايست كه در پيروى سنت و مذهبى متفق باشند. اين كلمه در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده" مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ" «1».
و اينكه فرمود:" وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا" معنايش اين است كه ما فرستاديم" رسلا" (فرستادگانى را)، و كلمه" رسلا" از آنجا كه حاجتى به ذكرش نبوده حذف شده، چون عنايت كلام به اصل ارسال و اينكه قبل از اين امت ارسال شده، مى‌باشد، و اما چه كسى ارسال شده نظرى به آن نيست. تنها اين معنا مورد نظر است كه بشرهاى اولين هم مانند آخرين بودند، آنان نيز مانند ايشان عادت داشتند كه رسالت الهى را احترام نكنند، و بلكه آورنده آن را استهزاء نموده، دنبال جرائم خود را بگيرند. آرى نظر، بيان اين جهت است تا خاطر رسول خدا (ص) را خشنود سازد، و از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحت نگردد، هم چنان كه در آخر سوره نيز همين تسليت را مى‌دهد و مى‌فرمايد:" وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ" «2».
پس معناى آيه اين است: خشنود باش، ما ذكر را بر تو نازل كرده‌ايم و ما خود
_______________
(1) از آنان كه دين خود را دسته دسته كردند، و فرقه‌ها شدند و هر حزبى به آنچه خود دارد، خرسند است. سوره روم، آيه 32.
(2) ما مى‌دانيم كه تو حوصله‌ات سر آمده از آنچه كه اينان مى‌گويند. سوره حجر، آيه 97.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 196
آن را حفظ مى‌كنيم، و از آنچه كه دشمنان مى‌گويند حوصله‌ات سر نرود، چون عادت مجرمين همواره همين بوده، سوگند مى‌خورم كه قبل از تو نيز در بشرهاى اولين ارسال رسل نمودم، حال آنان نيز حال اينان بود، هيچ پيغمبرى بر ايشان نمى‌آمد مگر آنكه مسخره‌اش مى‌كردند.
[معناى جمله:" كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ"]
" كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ... سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ".
كلمه" سلوك" به معناى نفوذ كردن، و نفوذ دادن است. هم گفته مى‌شود:
" سلك الطريق- راه را سلوك كرد" يعنى در آن نفوذ نمود، و هم گفته مى‌شود" سلك الخيط فى الإبرة- نخ را در سوزن سلوك داد" يعنى نفوذ و عبور داد. اهل لغت هم تصريح كرده‌اند كه" سلك" و" اسلك" به يك معنا است «1».
دو ضميرى كه در" نسلكه" و در" به" است به كلمه" ذكر" كه قبلا گذشته بود بر مى‌گردد، و مقصود از آن قرآن كريم است. و معناى آيه اين است كه: وضع رسالت تو و دعوتت به ذكرى كه بر تو نازل شده شبيه به وضع رسالت‌هاى قبل از تو است، همانطور كه در آن رسالتها عكس العمل مردم اين بود كه رسالت ما را رد نموده، استهزاء كنند، و ما اينچنين ذكر (قرآن) را در دلهاى اين مجرمين نفوذ داده و داخل مى‌كنيم. خداى تعالى با اين جمله رسول گراميش را خبر مى‌دهد كه مجرمين به ذكر ايمان نمى‌آورند، و اين روش در امت‌هاى گذشته نيز سابقه داشته است، چون سنت آنها نيز اين بود كه حق را استهزاء كنند و پيروى ننمايند. پس هر دو آيه از نظر معنى قريب المعنى با آيه" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ" «2» مى‌باشد.
و چه بسا مفسرينى كه گفته‌اند: دو ضمير مذكور به شرك و يا استهزايى كه از آيات قبل استفاده مى‌شود بر مى‌گردد، و حرف" باء" در" به" باء سببيت، و معناى آيه اين است كه: ما اين چنين شرك و استهزاء را در دلهاى مجرمين نفوذ مى‌دهيم، و بجهت همين شرك يا استهزاء ديگر ايمان نمى‌آورند ..." «3».
ليكن معناى بعيدى است، چون از جمله،" لا يُؤْمِنُونَ بِهِ" اين معنا متبادر به ذهن است كه حرف باء براى تعديه است، نه سببيت.
_______________
(1) مفردات راغب، ماده" سلك".
(2) پس، آنها ايمان آور نبودند به آنچه تكذيب كردند. پيش از اين. سوره اعراف، آيه 101.
(3) تفسير فخر رازى، ج 19، ص 162.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 197
و چه بسا مفسرين ديگرى كه گفته‌اند: ضمير اولى به استهزاى مفهوم از كلام سابق بر مى‌گردد، و ضمير دومى به ذكر كه سابقا اسمش برده شده، و معناى آيه اين است: نظير استهزايى كه ما در دلهاى شيع اولين سلوك داديم، استهزايى در دلهاى مجرمين اين دوره كه به ذكر ايمان نمى‌آورند نفوذ مى‌دهيم «1».
اين تفسير عيبى ندارد، جز اينكه مستلزم تفرقه ميان دو ضمير از جهت مرجع است، با اينكه قاعدتا وقتى دو ضمير پهلوى هم قرار مى‌گيرند بايد به يك مرجع برگردند، مگر آنكه قرينه‌اى در بين باشد، و در مورد بحث ما قرينه هست، و آن جمله" لا يُؤْمِنُونَ بِهِ" است كه مى‌دانيم. ضمير در آن نمى‌شود به استهزاء برگردد، (زيرا معنا ندارد بگوييم ايمان نمى‌آورند به استهزاء) و همين كافى است كه قرينه باشد بر تفرقه.
اشكالى هم كه به دو وجه مزبور كرده‌اند (كه اگر ضمير" نسلكه" به استهزاء برگردد ديگر مشركين نمى‌توانند ايمان آورند، و اين مستلزم جبر است) وارد نيست، زيرا خداى تعالى سلوك را مقيد به مجرمين كرده، و مفادش اين مى‌شود كه اينان قبل از سلوك خدايى، خود مجرم بوده‌اند، پس اضلال ايشان اضلال به عنوان مجازات است كه هيچ عيب و اشكالى ندارد، آن اضلالى اشكال دارد و مستلزم جبر است كه ابتدايى باشد و در آيه شريفه دليلى بر ابتدايى بودن سلوك نيست، بلكه همانطور كه گفتيم دليل بر خلاف آن موجود است و آيه شريفه از قبيل آيه" يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" «2» كه تفصيل كلام در تفسير آن گذشت مى‌باشد.
پس از آنچه گفتيم اين معنا روشن گرديد كه منظور از" سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ" سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى مى‌كرد، پس سنت سنت كفار است، نه سنت خدا در كفار، كه بعضى از مفسرين پنداشته‌اند، چون بيان ما مناسب‌تر به مقام مذمت كفار و تسليت پيغمبر (ص) است.
" وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا ...".
عروج در سماء به معناى صعود به آسمان است. و" سكرت" از تسكير به معناى‌
_______________
(1) روح المعانى، ج 14، ص 19.
(2) خدا با قرآن بسيارى را گمراه و بسيارى را هدايت مى‌كند، و با آن گمراه نمى‌كند مگر فاسقان را. سوره بقره، آيه 26.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 198
پوشاندن است.
[وجه اينكه در مقام بيان شدت عناد و مرض قلبى كفار فرمود:" اگر درى به آسمان به رويشان بگشاييم- ايمان نياورده- مى‌گويند ما جادو شده‌ايم"]
و منظور از اينكه فرمود: در آسمان را به روى ايشان بگشاييم، اين است كه راهى به آسمانها برايشان درست كنيم تا بتوانند به عالم بالا كه جاى ملائكه است راه يابند. و آن طور كه خيال كرده‌اند سقفى جرمانى نيست كه داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى ديگر بسته شود، زيرا اگر اين طور بود خداى تعالى نمى‌فرمود:" فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ" «1».
خداى تعالى در ميان معجزات و خوارق عادات كه احتمال مى‌رود به وسيله آنها رفع شبهه از دل‌هاى كفار گردد و از ترديد و شك بيرونشان كند، داستان باز كردن در آسمان و عروج دادنشان به آسمان را اختيار كرد، براى اينكه چنين معجزه‌اى در نظر آنان بزرگتر و عجب‌آورتر از ساير معجزات است. و به همين جهت وقتى خوارق و معجزات بزرگى را از رسول خدا (ص) مى‌خواستند مساله عروج و بالا رفتن به آسمان را در آخر و بعنوان ترقى پيشنهاد مى‌كردند و به حكايت قرآن چنين مى‌گفتند:" لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً- تا آنجا كه مى‌گفتند- أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ" «2».
پس به شهادت اين آيه بالا رفتن به آسمان و تصرف در امور آن از قبيل آوردن كتابى خواندنى از آنجا، يعنى نفوذ بشر در عالم علوى و تمكنش در آن در نظر كفار از اعجب خوارق است.
علاوه بر اينكه آسمان محل سكونت ملائكه و محل صدور احكام و اوامر الهى است، و الواح مقدرات، و مجارى امور، و منبع وحى، همه آنجا است و آنجاست كه نامه‌هاى اعمال بدانجا بالا مى‌رود. و عروج بشر بدانجا معنايش اطلاع يافتن بر مجارى امور، و عوامل استثنائيات خلقت، و حقايق وحى و نبوت، و دعوت، و سعادت و شقاوت است. و كوتاه سخن، باعث مى‌شود كه بشر بر هر حقيقتى دست يابد، و مخصوصا اگر عروجش استمرار داشته باشد، و يك بار و دو بار نباشد، هم چنان كه قرآن كريم به اين استمرار اشاره نموده و فرموده:" فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ" و نفرمود:" فعرجوا فيه"، زيرا تعبير
_______________
(1) ما درهاى آسمان را به آبى ريزان باز كرديم. سوره قمر، آيه 11.
(2) هرگز بتو ايمان نمى‌آوريم تا آنكه از زمين چشمه‌اى برايمان بجوشانى ... و تا به آسمان بالا روى و به بالا رفتنت نيز ايمان نخواهيم آورد، تا آنكه كتابى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم.
سوره اسرى، آيه 93.

______________________________________________________
‌صفحه‌ى 199
اول استمرار را مى‌رساند و دومى يك نوبت و دو نوبت را.
پس اينطور باز شدن درهاى آسمان، و راه يافتن به آسمانها باعث مى‌شود كه بشر بر اصول و ريشه‌هاى اين دعوت حقه واقف شود، ليكن اين در صورتى است كه در دلها مرضهاى درونى نباشد، و گر نه همان فساد و قذارت ريب و شك و شبهه، باعث مى‌شود كه ديدگانشان هم به خطا برود و خلاف آنچه را كه مى‌بينند بفهمند و در نتيجه با ديدن آن خوارق، پيغمبرشان را متهم به سحر كنند و بگويند: آنچه ما مى‌بينيم واقعيت ندارد، بلكه سحر، ما را مسحور كرده است.
بنا بر آنچه كه گفتيم معناى آيه اين مى‌شود: اگر ما درى از آسمان به روى ايشان باز كنيم و آسمان آن را براى دخول آنها مهيا نماييم و آنها بطور مستمر در آن آمد و شد كنند، و اسرار غيب و ملكوت و حقايق اشياء را مكرر ببينند، باز هم ايمان نمى‌آورند و بلكه خواهند گفت سحر او پرده بر چشم ما افكنده و بهمان جهت است كه ما اين امور را مى‌بينيم، و گر نه خود آن امور حقيقت ندارد، و ما قومى مسحور شده هستيم.

وَمَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ
11 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10
کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ
12 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10
لَا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِینَ
13 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10
وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِم بَابًا مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ
14 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10
لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ
15 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10

صفحه : 262
بزرگتر  کوچکتر  بدون ترجمه  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
قرآن  عثمان طه با کیفیت بالا صفحه 262
تصویر  انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 


1 - ‌صفحه‌ى 137 (15) سوره حجر مكى است و 99 آيه دارد. [سوره الحجر (15): آيات 1 تا 9] ترجمه آيات‌ به نام خداوند بخشنده مهربان. الر، اين است آيات كتاب و قرآن مبين (1). چه بسا كه كافران دوست مى‌دارند كه كاش مسلمان بودند (2). رهايشان كن بخورند و سرگرم بهره‌گيرى از لذت‌ها باشند و آرزوها به خود مشغولشان كند كه بزودى خواهند فهميد (3). ما هيچ آبادى را هلاك نكرديم مگر آنكه اجلى معين داشت (4). هيچ جمعيتى از اجل خود جلو نمى‌زند و از آن عقب نخواهد افتاد (5). و گفتند اى كسى كه بر تو ذكر نازل شده بى شك تو ديوانه‌اى (6). اگر از راستگويانى چرا ملائكه را برايمان نمى‌آورى (7). ما جز به حق ملائكه را نازل نمى‌كنيم و ايشان هم در اين هنگام (وقتى نازل كرديم) مهلتى‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 138 نخواهند داشت (8). اين ماييم كه اين ذكر (قرآن) را نازل كرده‌ايم و ما آن را بطور قطع حفظ خواهيم كرد (9). بيان آيات [مفاد كلى سوره مباركه حجر] اين سوره پيرامون استهزاء كفار به رسول خدا (ص) سخن مى‌گويد كه نسبت جنون به آن جناب داده و قرآن كريم را هذيان ديوانگان خوانده بودند. پس در حقيقت در اين سوره رسول خدا (ص) را تسلاى خاطر داده، و وى را به صبر و ثبات و گذشت از آنان سفارش مى‌كند و نفس شريفش را خوشحال و مردم را بشارت و انذار مى‌دهد. و اين سوره به طورى كه از آياتش بر مى‌آيد در مكه نازل شده است. ولى صاحب مجمع البيان «1» از حسن نقل كرده كه آيه" وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي" را استثناء نموده و گفته كه اين آيه در مدينه نازل شده است. همچنين آيه" كَما أَنْزَلْنا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ". ولى اشكال اين قول به زودى ذكر خواهد شد. در اين سوره آيه" فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ ..." قرار دارد كه با يك مساله تاريخى در باره شروع دعوت اسلامى قابل انطباق است، و آن مساله اين است كه رسول خدا (ص) در اول بعثت، دعوت خود را علنى نكرد و تا مدت سه و يا چهار و يا پنج سال پنهانى دعوت مى‌نمود، زيرا اوضاع آن قدر نامساعد بود كه اجازه چنين اقدامى نمى‌داد، لذا در اين مدت آحادى از مردم را كه احتمال مى‌داد دعوتش را قبول كنند ملاقات مى‌كرد، و دعوت خود را پنهانى با آنان در ميان مى‌گذاشت تا آنكه خداى تعالى با آيه مذكور اجازه‌اش داد تا دعوتش را علنى كند. و اين مطلب تاريخى را روايات وارده از طريق شيعه و سنى نيز تاييد مى‌كند كه رسول خدا (ص) در اول بعثت تا چند سال دعوت خود را براى عموم مردم علنى نكرد تا آنكه خداى تعالى آيه" فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ" را فرستاد. آن جناب به ميان مردم آمد و دعوت خود را عمومى و علنى كرد. بنا بر اين مى‌توان گفت كه سوره مورد بحث مكى است و در ابتداى علنى شدن‌ _______________ (1) مجمع البيان، ج 6، ص 326. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 139 دعوت نازل شده است. و از جمله آيات برجسته‌اى كه در اين سوره واقع شده و حقايق بسيار مهمى از معارف الهى را در بر دارد آيه" وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ" و آيه" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" است. " الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ". اشاره" تلك" به آيات كريمه، و مقصود از" كتاب" قرآن است. و اگر قرآن را نكره و بدون الف و لام آورده براى اشاره به عظمت كتاب الهى است، هم چنان كه كلمه" تلك" كه براى اشاره به دور به كار مى‌رود بر همين مطلب دلالت مى‌كند. و معناى آيه اين است كه: بر خلاف آنچه كفار پنداشته و تو را ديوانه خوانده و كلام خداى را استهزاء كرده‌اند، اين آيات بلند مرتبه و رفيع الدرجه‌اى كه ما به تو نازل كرديم آيات كتاب الهى است، آيات قرآن عظيم الشان است كه جدا كننده حق از باطل است. ممكن هم هست منظور از كتاب، لوح محفوظ باشد، چون از برخى از آيات قرآن بر مى‌آيد كه قرآن در لوح محفوظ است و از همان لوح محفوظ نازل گشته، مانند آيه" إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ" «1» و آيه" بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ" «2» بنا بر اين احتمال، جمله" تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ" به منزله خلاصه‌اى از آيه" وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ" «3» خواهد بود. [آرزوى داشتن ايمان توسط كفار (رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ) مربوط به بعد از مرگ است‌] " رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ". اين جمله مقدمه است براى نقل تهمتهايى كه به پيغمبر زده و گفتند:" يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ". در حقيقت جمله مورد بحث هشدار مى‌دهد كه كفار با وجود كفرى كه دارند به زودى پشيمان شده آرزو مى‌كنند كه اى كاش تسليم خدا شده بوديم و به او و به كتابش ايمان آورده بوديم اما وقتى اين آرزو را مى‌كنند كه ديگر كار از كار گذشته است و ديگر راهى به اسلام و ايمان ندارند. پس مراد از جمله" رُبَما يَوَدُّ" ودادت و اظهار علاقه از روى آرزو است نه مطلق ودادت و محبت به دليل جمله" لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ" كه در مقام بيان آن مودت است، چون‌ _______________ (1) اين كتاب خواندنى ارجمنديست كه در كتاب نهانى بوده است. سوره واقعه، آيه 77 و 78. (2) بلكه آن خواندنى با مجدى است كه در لوح محفوظ بوده است. سوره بروج، آيه 21 و 22. (3) قسم به كتاب آشكار (لوح محفوظ) كه ما آن را قرآن عربى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد، و آن در ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد ما هر آينه بلند مرتبه و فرزانه است. سوره زخرف، آيه 4. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 140 كلمه" لو" و همچنين كلمه" كانوا" دلالت دارند بر اينكه ودادت ايشان ودادت آرزو است، و اينكه آرزو مى‌كنند اى كاش در گذشته- كه از دست داده‌اند و ديگر باز نمى‌گردد- اسلام مى‌داشتند. نه اينكه اى كاش امروز داراى اسلام و ايمان باشند. پس مقصود آرزوى اسلام در زندگى دنيا است. و بنا بر اين، آيه شريفه دلالت مى‌كند بر اينكه كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند به زودى- يعنى وقتى كه بساط زندگى دنيا برچيده شود- از كفر خود پشيمان شده آرزو مى‌كنند اى كاش در دنيا اسلام آورده بوديم. " ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ". كلمه" يلههم" از" الهاء" به معناى صرفنظر كردن از كارى و اشتغال به كارى ديگر است. وقتى گفته مى‌شود" ألهاه كذا من كذا" معنايش اين است كه فلان كار از فلان كار بازش داشته و آن را از يادش ببرد. و اينكه فرمود:" رهايشان كن! بخورند و كيف كنند، و آرزو بازشان بدارد" دستورى است به رسول خدا (ص) به اينكه دست از ايشان بر دارد و رهايشان كند تا در باطل خود سرگرم باشند. و اين تعبير كنايه از اين است كه سر بسرشان نگذار، و براى اثبات حقانيت دعوتت و اثبات اينكه بزودى آرزو مى‌كنند كه اى كاش آن را پذيرفته بودند، با ايشان محاجه مكن، بزودى آن روز را خواهند ديد و آرزوى اسلام خواهند كرد، اما وقتى كه ديگر راهى بدان نداشته باشند و ديگر نتوانند ما فات را تدارك كنند. جمله" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ" به منزله تعليل دستوريست كه داده است، و معنايش اين است كه از اين جهت احتياجى به استدلال و احتجاج نيست كه خودشان به زودى مى‌فهمند، چون حق و حقيقت بالأخره يك روزى ظاهر خواهد گرديد. در اين آيه شريفه علاوه بر مطلب فوق اين كنايه هم هست كه اين بيچارگان از زندگيشان جز خوردن و سرگرمى به لذات مادى و دلخوش داشتن به صرف آرزوها و خيالات واهى بهره ديگرى ندارند، يعنى در حقيقت مقام خود را تا افق حيوانات و چهارپايان پايين آورده‌اند، و چون چنين است سزاوار است آنها را به حال خود واگذار كنى و داخل انسان حسابشان نكنى، و احتجاج به حجت‌هاى صحيح خود را كه همه بر اساس عقل سليم و منطق انسانى است بى مقدار نسازى. " وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ ... وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ". به طورى كه از سياق بر مى‌آيد اين دو آيه جمله قبلى را كه فرمود:" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ" ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 141 تثبيت و تاكيد مى‌كند، و معنايش اين است كه: رهايشان كن كه ايشان در اين زندگى دنيا اسلام آور نيستند، تنها وقتى خواهان آن مى‌شوند كه اجلشان رسيده باشد، و آن هم به اختيار كسى نيست بلكه براى هر امتى كتاب معلومى نزد خداست كه در آن اجلهايشان نوشته شده، و نمى‌توانند آن را- حتى يك ساعت- جلو و يا عقب بيندازند. اين دو آيه دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتاب و اجل و سرنوشتى هستند، امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتاب هستند. اين دو آيه كتاب امتها را خاطر نشان مى‌سازد، و در آيه" وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً" «1» كتاب افراد را متذكر است. " وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ". اين جمله سخنى است كه كفار از در تمسخر و استهزاء به رسول خدا (ص) و كتاب نازل بر او گفته‌اند و به همين جهت اسم آن جناب را نياوردند، بلكه به عنوان كسى كه كتاب و ذكر بر او نازل شده خطابش كردند، و نيز اسم خداى نازل كننده را نبردند تا اين معنا را برسانند كه ما نمى‌دانيم خدا كجا است و از كجا اين كتاب را براى تو فرستاده و وثوق و اعتمادى به گفته تو كه ادعا مى‌كنى خدا اين كتاب را نازل كرده نداريم، و لذا به صيغه مجهول تعبير كرده و گفتند:" اى كسى كه ذكر بر او نازل شده". علاوه بر اين، از قرآن كريم هم به ذكر تعبير كردند كه همه اينها از باب استهزاء و از همه بدتر جمله" إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ" است كه تهمت و تكذيب صريح است. " لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ". كلمه" لوما" مانند كلمه" هلا" در مورد ترغيب و تحريص به كار مى‌رود و معنايش اين است كه: چرا ملائكه را براى ما نمى‌آورى؟ اگر راست مى‌گويى و اگر پيغمبرى، ملائكه را بياور تا بر صدق دعوتت شهادت دهند و تو را در انذارت كمك كنند. و بنا بر اين، آيه مورد بحث قريب المعنى با آيه" لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً" «2» خواهد بود. _______________ (1) اعمال هر انسانى را طوق گردنش ساختيم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى‌آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى‌بيند. سوره اسرى، آيه 13. (2) چرا فرو فرستاده نشد با او فرشته‌اى تا با او بيم كننده مردم باشد. سوره فرقان، آيه 7. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 142 و وجه اينكه هميشه مشركين از انبياى خود مى‌خواستند كه ملائكه را بر ايشان بياورند و نشانشان دهند، اين اعتقاد خرافى بود كه بشر، موجودى است مادى و فرو رفته در آلودگى‌هاى شهوت و غضب و او با اين تيرگيش نمى‌تواند با عالم بالا كه نور محض و طهارت خالص است تماس داشته باشد، و ميان اين و آن هيچ مناسبتى نيست. پس كسى كه ادعاى نوعى اتصال و ارتباط با آن را مى‌كند بايد بعضى از سكنه و اهل آن عالم را با خود بياورد تا او وى را در دعوتش تصديق و يارى كند. آرى، بت‌پرستان علاوه بر اين پندار غلط، ملائكه را آلهه مى‌دانستند و چون خداى سبحان را قابل پرستش نمى‌دانستند و معناى دعوت انبياء در چنين جوى اين مى‌شد كه اين آلهه خيالى شايسته عبادت و اختياردار شفاعت نيستند، و از نظر آنان اين دعوى محتاج به دليل بود، لذا مى‌گفتند خود ملائكه را بياوريد تا بگويند و اعتراف كنند كه ما معبود نيستيم و انبياء در دعوت خود راست مى‌گويند. [وجه و سبب اينكه مشركين از رسول اللَّه (ص) خواستند ملائكه را برايشان بياورد و جواب خداوند در مقابل اين درخواست باطل‌] " ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ". اين آيه جواب از اقتراح و درخواست ايشان است كه از رسول خدا (ص) خواسته بودند ملائكه را بياورد تا به حقانيت او شهادت دهند. و حاصل جواب اين است كه سنت الهى بر اين جريان يافته كه ملائكه را از چشم بشر بپوشاند و در پشت پرده غيب نهان دارد، و با چنين سنتى اگر بخاطر پيشنهاد و اقتراح ايشان آنان را نازل كند، قهرا آيت و معجزه‌اى آسمانى خواهد بود. و از آثار و خواص معجزه اين است كه اگر بخاطر پيشنهاد مردمى صورت گرفته باشد و آن مردم پس از ديدن معجزه پيشنهادى خود، باز ايمان نياوردند دچار هلاكت و انقراض شوند، و چون اين كفار كفرشان از روى عناد است قهرا ايمان نخواهند آورد و در نتيجه هلاك خواهند شد. و كوتاه، سخن اگر خداوند ملائكه را در چنين زمينه‌اى كه خود آنان معجزه‌اى مى‌خواهند كه حق را روشن و باطل را محو سازد، نازل فرمايد، نازل مى‌كند. اما كارى كه ملائكه به منظور احقاق حق و ابطال باطل در چنين حال انجام دهند همين است كه ايشان را هلاك كنند و نسلشان را براندازند. اين خلاصه معنايى است كه بعضى «1» براى آيه كرده‌اند. _______________ (1) تفسير روح المعانى، ج 14، ص 13. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 143 بعضى «1» ديگر گفته‌اند: مقصود از حق در اين آيه مرگ است، و معناى آيه چنين است كه: ملائكه را نازل نمى‌كنيم مگر به همراهى حق يعنى مرگ. وقتى نازل مى‌كنيم كه مدت عمر ايشان سر آمده باشد و در آن موقع ديگر مهلتشان نمى‌دهيم. و بنا بر اين معنا، كانه آيه شريفه مى‌خواهد مطلبى را بيان كند كه آيه" يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى‌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ" «2» افاده مى‌كند. بعضى «3» ديگر گفته‌اند: منظور از" حق" رسالت است، يعنى ما ملائكه را نازل نمى‌كنيم مگر براى وحى و رسالت، و كانه آيه شريفه مطلبى را افاده مى‌كند كه آيه" قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ" «4» و همچنين آيه" فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ" «5» افاده مى‌نمايد. اين بود وجوهى كه در تفسير آيه شريفه ذكر كرده‌اند، البته وجوه ديگرى نيز در تفاسير مختلف گفته‌اند، و ليكن هيچيك از آنها و نيز هيچيك از اين سه وجه خالى از اشكال نيست. و آن اشكال اينست كه با حصر موجود در جمله" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ" سازگارى ندارد، زيرا در اين جمله نزول ملائكه را منحصر به حق كرده، نه فقط منحصر به عذاب استيصال و نه فقط به مرگ، و نه فقط به وحى و رسالت، و اگر بخواهيم آيه را طورى توجيه كنيم كه كلمه" حق" با يكى از اين سه معانى مذكور سازگارى داشته باشد آيه، احتياج به قيدهاى زيادى پيدا مى‌كند در صورتى كه اطلاق آن همه آن قيدها را دفع مى‌كند. [معناى آيه:" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ ..." و بيان اينكه نزول ملائكه و ظهور عالم ايشان، در دنيا كه دار اختيار و امتحان و محل التباس حق به باطل است تحقق نمى‌پذيرد] البته ممكن است معناى آيه را با كمك تدبير در آيات ديگر طورى ديگر تقرير كنيم، و آن اينكه ظرف زندگى دنياى مادى، ظرفى است كه حق و باطل در آن مختلط و در هم آميخته است، نه جداى از هم كه حق محض با همه آثار و خواصش جداى از باطل ظهور نموده و جلوه كند، هم چنان كه آيه" كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ" «6» به اين حقيقت اشاره مى‌كند و اين معنا در مباحث گذشته بطور مفصل گذشت. پس هر مقدار _______________ (1) مجمع البيان، ج 6، ص 330. (2) روزى كه ملائكه را مى‌بينند در آن روز بشارتى براى مجرمين نيست. سوره فرقان، آيه 22. (3) روح المعانى، ج 14، ص 13، كشاف، ج 2، ص 571. (4) به تحقيق رسول حق برايتان آمد. سوره نساء، آيه 170. (5) به تحقيق حق را بعد از آنكه برايشان آمد تكذيب نمودند. سوره انعام، آيه 5. (6) اينچنين خداوند حق و باطل را مثل مى‌زند. سوره رعد، آيه 17. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 144 از حق در اين عالم ظهور كند، مقدارى از باطل و شك و شبهه هم همراه دارد، هم چنان كه استقراء و از نظر گذراندن مواردى كه در طول زندگيمان به چشم خود ديده‌ايم نيز اين معنا را تاييد مى‌كند. آيه شريفه" وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ" «1» نيز شاهد بر آنست. جهتش هم اين است كه ظرف دنيا ظرف امتحان است، و امتحان از كسى مى‌كنند كه اختيار داشته باشد، نه اينكه مانند ساير موجودات طبيعى، آثار و حركاتش جبرى و طبيعى باشد، و اختيار هم وقتى تصور دارد كه خلط ميان حق و باطل و خير و شر ممكن باشد و به نحوى كه انسان‌ها خود را در سر دو راهى‌ها ببينند، و از آثار خير و شر پى به خود آنها ببرند، آن گاه هر يك از دو راه سعادت و شقاوت را كه مى‌خواهند اختيار كنند. و اما عالم ملائكه و ظرف وجود ايشان، عالم حق محض است كه هيچ چيزش با هيچ باطلى آميخته نيست، هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ" «2» و نيز فرموده:" بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ" «3». پس مقتضاى اين آيات و آيات ديگرى كه در اين معنا هست اين است كه ملائكه به خودى خود مخلوقات شريف و موجودات طاهر و نورانى و منزهى هستند كه هيچ نقصى در آنان وجود نداشته و دچار شر و شقاوتى نمى‌شوند. پس در ظرف وجود آنان امكان فساد و معصيت و تقصير نيست، و خلاصه اين نظامى كه در عالم مادى ما هست در عالم آنان نيست- و ان شاء اللَّه به زودى در موارد مناسبى بحث مفصل اين مساله خواهد آمد. اين معنا نيز خواهد آمد كه آدمى ما دام كه در عالم ماده است و در ورطه‌هاى شهوات و هواها چون اهل كفر و فسوق غوطه مى‌خورد هيچ راهى به اين ظرف و اين عالم ندارد، تنها وقتى مى‌تواند بدان راه يابد كه عالم ماديش تباه گردد و به عالم حق قدم نهد _______________ (1) اگر ما فرستاده خود را ملك قرار دهيم باز ناگزيريم او را به صورت مردى بفرستيم و بر آنان همان لباس كه مردمان مى‌پوشند، بپوشانيم. سوره انعام، آيه 9. (2) و نافرمانى نمى‌كنند آنچه را كه امرشان مى‌كند و بجا مى‌آورند آنچه را كه مامور مى‌شوند. سوره تحريم، آيه 6. (3) بلكه بندگانى بزرگوارند كه از او به سخن سبقت نمى‌گيرند و به امر او عمل مى‌كنند. سوره انبياء، آيه 26 و 27 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 145 - و خلاصه پرده ماديتشان كنار رود- آن وقت است كه عالم ملائكه را مى‌بينند، هم چنان كه قرآن كريم فرموده است:" لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ" «1» و اين عالم همان عالمى است كه نسبت به اين عالم بشرى آخرت ناميده مى‌شود. پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه ظهور عالم ملائكه براى مردمى كه در بند ماده هستند موقوف بر اين است كه ظرف وجودشان مبدل گردد، يعنى با مردن از دنيا به آخرت منتقل شوند. چيزى كه در اين جا مى‌خواهيم خاطر نشان سازيم اين است كه در همين دنيا هم قبل از اين انتقال ممكن است ظهور چنين عالمى براى كسى صورت بندد و ملائكه نيز براى او ظاهر شوند، هم چنان كه بندگان برگزيده خدا و اولياى او كه از پليدى گناهان پاك و همواره ملازم ساحت قرب خدايند در همين دنيا عالم غيب را مى‌بينند، با اينكه خود در عالم شهادتند- مانند انبياء (ع). و شايد همين معنايى كه گفتيم مراد آيه" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ" باشد، چون اگر مشركين پيشنهاد نازل شدن ملائكه را دادند، براى اين بوده كه آنان را در صورت اصليشان ببينند تا پس از ديدن، دعوت رسول خدا (ص) را تصديق كنند و اين پيشنهاد جز با مردنشان عملى نمى‌شود. هم چنان كه قرآن كريم فرموده:" وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ ... يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى‌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ قَدِمْنا إِلى‌ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً" «2». و هر دوى اين معانى در آيه" وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ" «3» جمع شده، خداى تعالى‌ _______________ (1) تو از اين عالم در غفلت بودى، ما پرده‌ات را كنار زديم، اينك ديدگانت تيز شده است. سوره ق، آيه 22. (2) و آنان كه اميد ديدار ما را نداشتند گفتند چرا ملائكه بر ما نازل نگرديد ... روزى كه ملائكه را مى‌بينند براى مجرمين در آن روز بشارتى نيست بلكه به آنها گويند محروم و ممنوع باشيد و ما توجه به اعمال فاسد بى خلوص و حقيقت آنها كرده و همه را باطل و نابود مى‌گردانيم. سوره فرقان، آيات 21- 23. (3) و گفتند چرا فرشته‌اى بر او نازل نمى‌شود با اينكه اگر ما فرشته‌اى نازل كنيم كار ايشان يكسره خواهد شد و ديگر مهلت داده نمى‌شوند و اگر فرستاده خود را ملك قرار دهيم باز هم ناگزيريم او را به صورت مردى در آوريم و بر آنان همان لباس كه مردمان مى‌پوشند بپوشانيم. سوره انعام، آيه 8 و 9. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 146 مى‌فرمايد اگر ما فرشتگانى به عنوان معجزه و براى تصديق نبوت او نازل كنيم لازمه‌اش اين است كه كار ايشان را يكسره سازيم و هلاكشان كنيم و حتى اگر يكى از فرشتگان را پيامبر مردم كنيم باز ناگزيريم او را به صورت يك فرد بشر ممثل و مجسم كنيم، و او را در مواقف اشتباه و خطا قرار دهيم، چون منظور از رسالت اين است كه يكى از وسائل امتحان باشد كه هم وسيله نجات و هم وسيله هلاك بوده باشد و از رسالتى كه عقول مردم را مضطر و مجبور به ايمان و قبول دعوت الهى نمايد غرضى كه گفتيم حاصل نمى‌شود. [معناى آيه:" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" و دلالت آن بر مصونيت قرآن از تحريف و تصرف‌] " إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ". سياق صدر اين آيه سياق حصر است و ظاهر سياق مذكور اين است كه حصر در آن ناظر به گفتار مشركين است كه قرآن را هذيان ديوانگى و رسول خدا (ص) را ديوانه ناميده بودند. و همچنين ناظر به اقتراح و پيشنهادى است كه كرده، نزول ملائكه را خواسته بودند تا او را تصديق نموده قرآن را به عنوان كتابى آسمانى و حق بپذيرند. و بنا بر اين، معناى آيه- و خدا داناتر است- اين مى‌شود كه: اين ذكر را تو از ناحيه خودت نياورده‌اى تا مردم عليه تو قيام نموده و بخواهند آن را به زور خود باطل ساخته و تو در نگهداريش به زحمت بيفتى و سرانجام هم نتوانى، و همچنين از ناحيه ملائكه نازل نشده تا در نگهداريش محتاج آنان باشى تا بيايند و آن را تصديق كنند، بلكه ما آن را به صورت تدريجى نازل كرده‌ايم و خود نگهدار آن هستيم و به عنايت كامل خود آن را با صفت ذكريتش حفظ مى‌كنيم. پس قرآن كريم ذكرى است زنده و جاودانى و محفوظ از زوال و فراموشى و مصون از زيادتى كه ذكر بودنش باطل شود و از نقصى كه باز اين اثرش را از دست دهد و مصون است از جابجا شدن آياتش، بطورى كه ديگر ذكر و مبين حقايق معارفش نباشد. پس آيه شريفه، دلالت بر مصونيت قرآن از تحريف نيز مى‌كند، چه تحريف به معناى دستبرد در آن به زياد كردن و چه به كم كردن و چه به جابجا نمودن، چون ذكر ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 147 خداست و همانطور كه خود خداى تعالى الى الأبد هست ذكرش نيز هست. و نظير آيه مورد بحث در دلالت بر اينكه كتاب عزيز قرآن همواره به حفظ خدايى محفوظ از هر نوع تحريف و تصرف مى‌باشد و اين مصونيت به جهت اين است كه ذكر خداست، آيه" إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ" «1» مى‌باشد. پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه الف و لام" الذكر" الف و لام عهد ذكرى است (يعنى همان ذكرى كه قبلا اسمش برده شد) و مراد از وصف" الحافظون" حفظ در آينده است، چون اسم فاعل ظهور در آينده دارد. و اين را بدين جهت تذكر داديم تا كسى ايراد نكند- هم چنان كه چه بسا ايراد كرده باشند- كه اگر آيه شريفه دلالت كند بر مصونيت قرآن از تحريف بخاطر اينكه ذكر است، بايد دلالت كند بر مصونيت تورات و انجيل، زيرا آنها نيز ذكر خدايند، و حال آنكه كلام خداى تعالى صريح است در اينكه تورات و انجيل محفوظ نمانده‌اند، بلكه تحريف شده‌اند. جوابش همان است كه گفتيم الف و لام در" الذكر" الف و لام عهد است، و ذكريت ذكر، علت حفظ خدايى نيست تا هر چه ذكر باشد خداوند حفظش كرده باشد بلكه تنها وعده حفظ اين ذكر را كه قرآن است مى‌دهد. و به زودى در يك بحث جداگانه اين معنا را مورد بحث مفصل قرار مى‌دهيم- ان شاء اللَّه تعالى. بحث روايتى [(رواياتى در مورد خروج موحدان عاصى از جهنم و بقاء كافران در آن در ذيل آيه:" ربما يود ..."] قمى در تفسيرش به سند خود از پدرش از ابن ابى عمير از عمر بن اذينة از رفاعه از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: چون روز قيامت مى‌شود منادى از ناحيه خداى تعالى ندا مى‌كند كه هيچ كس جز مسلمان به بهشت نخواهد رفت، آن روز است كه كفار آرزو مى‌كنند اى كاش در دنيا مسلمان بودند. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ" يعنى رهايشان كن تا مشغول عمل خود _______________ (1) بدرستى كسانى كه بعد از آمدن ذكر بانان كافر شدند- هر چه مى‌خواهند بكنند كه جزاى خود را خواهند ديد- و بدرستى كه اين كتابى است گرانمايه و بى مانند كه باطل در عصر نزولش و در آينده در آن راه ندارد، نازل شده است از خداى فرزانه ستوده سوره فصلت، آيه 41 و 43. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 148 شوند،" فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ" «1». مؤلف: عياشى از عبد اللَّه بن عطاء مكى از امام باقر و امام صادق (ع) نظير اين روايت را آورده است «2». و در الدر المنثور است كه طبرانى- در كتاب الأوسط- و ابن مردويه به سند صحيح از جابر بن عبد اللَّه انصارى روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: مردمى از امت من به جرم گناهانشان عذاب مى‌شوند و هر قدر كه خدا بخواهد در آتش خواهند بود، آن گاه مشركين در آنجا ايشان را سرزنش مى‌كنند و مى‌گويند چرا ايمان و تصديق شما سودى برايتان نداشت در نتيجه هيچ موحدى نمى‌ماند مگر آنكه خداوند از آتش بيرونش مى‌آورد. آن گاه اين آيه را تلاوت فرمودند:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ" «3». مؤلف: اين معنى به طريق ديگرى از ابو موسى اشعرى و ابو سعيد خدرى و انس بن مالك نيز از آن جناب روايت شده است «4». و در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم و ابن شاهين- در كتاب السنة- از على بن ابى طالب (ع) روايت كرده‌اند كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: موحدين هر امتى كه مرتكب گناهان كبيره شده باشند در صورتى كه توبه نكرده و از آن پشيمان نباشند داخل جهنم مى‌شوند و در آنجا نه چشمهايشان كبود مى‌شود، و نه بدنشان سياه مى‌گردد، و نه همنشين شيطان مى‌شوند و نه دچار غل و زنجير مى‌گردند، نه حميم مى‌آشامند و نه قطران مى‌پوشند، و خداوند خلود در جهنم را بر جسدهايشان حرام مى‌كند، براى همين كه موحدند، و صورتهايشان را بر آتش حرام مى‌كند، بخاطر اينكه سجده كرده‌اند. و از همين‌ها افرادى هستند كه آتش تا روى پايشان را و افرادى تا پشت پاهايشان را مى‌گيرد، و افرادى تا رانشان و افرادى تا كمرشان و عده‌اى تا گردنشان فرا مى‌گيرد. و اين به خاطر تفاوت گناهانى است كه مرتكب شده‌اند. از نظر مدت هم بعضى يك ماه در آتش هستند و بعضى يك سال، ولى سرانجام بيرون مى‌آيند و _______________ (1) تفسير قمى، ج 1، ص 372 و 373. (2) تفسير عياشى، ج 2، ص 239. ح 1. (3) الدر المنثور، ج 4، ص 92. (4) الدر المنثور، ج 4، ص 93. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 149 طولانى‌ترين توقف ايشان به قدر عمر دنياست از روزى كه خلق شده تا روزى كه فانى مى‌گردد. سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست از اهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مى‌گويند: شما به خدا و كتب و رسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود. آن وقت است كه خدا به ايشان غضبى مى‌كند كه براى هيچ امرى آن طور غضب نكرده باشد. آن گاه مؤمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمه‌اى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مى‌برد، پس در آنجا مى‌رويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كف سيل مى‌رويد، آن گاه داخل بهشت مى‌شوند در حالى كه به پيشانيهايشان نوشته است" اينها جهنمى‌هايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شده‌اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود". و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشانيهاى ايشان است از خدا درخواست مى‌كنند كه آن را محو كند. خدا هم ملكى مى‌فرستد آن را محو مى‌كند، سپس ملائكه‌اى را كه با خود ميخ‌هاى آتشين دارند دستور مى‌دهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخ‌ها ميخكوبشان كنند اينجاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مى‌كند و اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنان غافل مى‌گردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده:" رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ" «1». مؤلف: كلمه" طرثوث" اسم گياهى است و كلمه" حميل السيل"- كه در روايت است- به معناى خاشاك و كف سيل است. و از طرق شيعه نيز قريب به اين مضمون روايت شده است. و نيز در آن كتاب است كه احمد و ابن مردويه از ابى سعيد روايت كرده‌اند كه گفت: رسول خدا (ص) چوبى در زمين فرو برد و چوب ديگرى پهلوى آن و چوبى ديگر بعد از آن در زمين نشانيد و فرمود هيچ مى‌دانيد كه اين چيست؟ اصحاب گفتند: خدا و رسول داناتر است. فرمود: اين انسان است و اين اجل او و اين آرزوى اوست و او همواره در پى رسيدن به آرزوهاست و غافل از اينكه اجل قبل از _______________ (1) الدر المنثور، ج 4، ص 93 و 94. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 150 آرزوهايش قرار دارد «1». مؤلف: قريب به اين معنا به چند طريق نيز از انس از رسول خدا (ص) روايت شده است. و در مجمع البيان از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه فرمود: ترسناكترين چيزى كه بر شما مى‌ترسم پيروى هواى نفس، و درازى آرزو است، چون پيروى هوى و هوس شما را از حق جلوگيرى مى‌كند و درازى آرزو آخرت را از يادتان مى‌برد «2». و در تفسير قمى در ذيل آيه" ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ" از معصوم نقل كرده كه فرمود: يعنى اگر ملائكه را نازل كنيم ديگر مهلتشان نداده هلاكشان مى‌كنيم. «3» گفتارى در چند فصل در مصونيت قرآن از تحريف‌ فصل اول [در بيان اينكه قرآن عصر حاضر همان قرآن نازل بر پيامبر اسلام (ص) است‌] : يكى از ضروريات تاريخ اين معنا است كه تقريبا در 14 قرن قبل پيغمبرى از نژاد عرب به نام محمد (ص) مبعوث به نبوت شد و دعوى نبوت كرده است و امتى از عرب و غير عرب به وى ايمان آوردند و نيز كتابى آورده كه آن را به نام" قرآن" ناميده و به خداى سبحان نسبتش داده است و اين قرآن متضمن معارف و كلياتى از شريعت است كه در طول حياتش مردم را به آن شريعت دعوت مى‌كرده است. و نيز از مسلمات تاريخ است كه آن جناب با همين قرآن تحدى كرده و آن را معجزه نبوت خود خوانده، و نيز هيچ حرفى نيست در اينكه قرآن موجود در اين عصر همان قرآنى است كه او آورده و براى بيشتر مردم معاصر خودش قرائت كرده است. و مقصود ما از اينكه گفتيم اين همان است تكرار ادعا نيست بلكه منظور اين است كه بطور مسلم اين چنين نيست كه آن كتاب به كلى از ميان رفته باشد _______________ (1) الدر المنثور، ج 4، ص 94. (2) مجمع البيان، ج 6، ص 329. (3) تفسير قمى، ج 1، ص 373. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 151 و كتاب ديگرى نظير آن و يا غير آن به دست اشخاص ديگرى تنظيم و به آن جناب نسبت داده شده و در ميان مردم معروف شده باشد كه اين، آن قرآنى است كه به محمد نازل شده است. همه اينها كه گفتيم امورى است كه احدى در آن ترديد ندارد، مگر كسى كه فهمش آسيب ديده باشد. حتى موافق و مخالف در مساله تحريف و عدم آن نيز در هيچ يك آنها احتمال خلاف نداده است. تنها چيزى كه بعضى از مخالفين و موافقين احتمال داده‌اند اين است كه جملات مختصرى و يا آيه‌اى در آن زياد و يا از آن كم شده و يا جا به جا و يا تغييرى در كلمات و يا اعراب آن رخ داده باشد و اما اصل كتاب الهى، به همان وضع و اسلوبى كه در زمان رسول خدا (ص) بوده باقى مانده است، و به كلى از بين نرفته است. از سوى ديگر مى‌بينيم كه قرآن كريم با اوصاف و خواصى كه نوع آياتش واجد آنهاست تحدى كرده يعنى بشر را از آوردن كتابى مشتمل بر آن اوصاف عاجز دانسته است و ما تمامى آيات آن را مى‌بينيم كه آن اوصاف را دارد بدون اينكه آيه‌اى از آن، آن اوصاف را از دست داده باشد. مثلا اگر به فصاحت و بلاغت تحدى نموده مى‌بينيم كه تمامى آيات همين قرآنى كه در دست ماست آن نظم بديع و عجيب را دارد و گفتار هيچ يك از فصحاء و بلغاى عرب مانند آن نيست، و هيچ شعر و نثرى كه تاريخ از اساتيد ادبيات عرب ضبط نموده و هيچ خطبه و يا رساله و يا محاوره‌اى از آنان چنان نظم و اسلوبى را ندارد و اين نظم و اسلوب و اين امتيازات در تمامى آيات قرآنى مشهود است و همه را مى‌بينيم كه در تكان دادن جسم و جان آدمى مثل همند. و نيز مى‌بينيم كه در آيه" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" «1» به اختلاف نداشتن قرآن تحدى نموده و اين خصوصيت در قرآن عصر ما نيز هست، هيچ ابهام و يا خللى در آيه‌اى ديده نمى‌شود مگر آنكه آيه‌اى ديگر آن را بر طرف مى‌سازد، و هيچ تناقض و اختلافى كه در بدو نظر تناقض و اختلاف باشد، پيش نمى‌آيد، مگر آنكه آياتى آن را دفع مى‌سازد. _______________ (1) آيا در قرآن تدبر نمى‌كنند كه اگر از ناحيه غير خدا بود بطور مسلم در آن اختلاف بسيارى مى‌يافتند سوره نساء، آيه 82. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 152 باز مى‌بينيم كه با معارف حقيقى و كليات شرايع فطرى و جزئيات فضائل عقلى كه مبتكر آن است تحدى نموده، و عموم دانشمندان عالم را نه تنها اهل لغت و ادبيات را به آوردن مانند آن دعوت كرده و از آن جمله فرموده است:" قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى‌ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً" «1» و نيز فرموده:" إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ" «2». اين تحدى قرآن است و ما مى‌بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريه‌اى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى‌كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مى‌بينيم كانه به يك حيات زنده‌اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى‌گردند و به آن بازگشت مى‌كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم، سر از آن اصل در مى‌آوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى‌خوريم. و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (ص) متعرض داستان امت‌هاى گذشته بوده، قرآن عصر خود را مى‌بينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايق‌ترين بيان و مناسب‌ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (ع) مى‌باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى‌كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مى‌شود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى‌شود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد. و نيز اگر مى‌دانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده، در قرآن عصر خود نيز مى‌بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان‌ _______________ (1) بگو هر آينه اگر جن و انس جمع شوند تا كتابى به مثل اين قرآنى بياورند نخواهند آورد هر چند كه پشت به پشت هم دهند. سوره اسرى، آيه 88. (2) بدرستى قرآن پايان دهنده به هر بحثى است، نه شوخى و بيهوده. سوره طارق، آيه 13 و 14 ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 153 خبر مى‌دهد. و نيز مى‌بينيم كه خود را به اوصاف پاك و زيبا از قبيل نور، و هادى به سوى صراط مستقيم، و به سوى ملتى اقوم- يعنى تواناترين قانون و آيين در اداره امور جهان- ستوده. و قرآن عصر خود را نيز مى‌يابيم كه فاقد هيچ يك از اين اوصاف نيست، و در امر هدايت و دلالت از هيچ دقتى فروگذار نكرده است. و از جامع‌ترين اوصافى كه براى خود قائل شده صفت يادآورى خداست و اينكه در راهنمايى به سوى خدا هميشه زنده است، و همه جا از اسماى حسنى و صفات علياى خدا اسم مى‌برد، و سنت او را در صنع و ايجاد وصف مى‌كند، و اوصاف ملائكه و كتب و رسل خدا را ذكر مى‌نمايد، شرايع و احكام خدا را وصف مى‌كند، منتهى اليه و سرانجام امر خلقت يعنى معاد و برگشت به سوى خدا و جزئيات سعادت و شقاوت و آتش و بهشت را بيان مى‌كند. و همه اينها ذكر و ياد خداست، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق، خود را بدان ناميده است. چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤون قرآن به مثل اسم" ذكر" نيست، به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن از زوال و تحريف صحبت مى‌كند آن را به نام ذكر ياد نموده، و از آن جمله مى‌فرمايد:" إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى‌ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ" «1» كه مى‌فرمايد: قرآن كريم از اين جهت كه ذكر است باطل بر آن غلبه نمى‌كند، نه روز نزولش و نه در زمان آينده، نه باطل در آن رخنه مى‌كند و نه نسخ و تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريتش را از بين ببرد. و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده، و نيز _______________ (1) آنان كه از آيات ما اعراض و بسوى باطل مى‌گرايند امرشان بر ما مخفى نيست، آيا كسى كه به آتش انداخته مى‌شود بهتر است يا كسى كه روز قيامت ايمن وارد عرصه مى‌شود حال آنچه مى‌خواهيد بكنيد كه او به آنچه مى‌كنيد بينا است. كسانى كه به ذكر (قرآن) بعد از آنكه آمدشان كافر شدند (هر چه مى‌خواهند بكنند كه جزاى خود را خواهند ديد) كه قرآن كريم كتابى است گرانمايه و بى مانند، كه باطل نه در عصر نزولش و نه در آينده در آن راه ندارد، نازل شده از خداى فرزانه ستوده است. سوره فصلت، آيه 40- 42. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 154 به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده:" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" «1» كه از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى‌شود كه گفتيم قرآن كريم از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى و يا ترتيبى كه ذكر بودن آن را از بين ببرد محفوظ خواهد بود. يكى از حرفهاى بى پايه‌اى كه در تفسير آيه مورد بحث زده‌اند اين است كه ضمير" له" را به رسول خدا (ص) برگردانده و گفته‌اند: منظور از اينكه" ما او را حفظ مى‌كنيم آن جناب است" «2». ولى اين معنا با سياق آيه سازش ندارد، زيرا مشركين كه آن جناب را استهزاء مى‌كردند بخاطر قرآن بود كه به ادعاى آن جناب بر او نازل شده، هم چنان كه قبلا هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده بود:" وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ". پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه: قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبر گراميش (ص) نازل كرده و آن را به وصف ذكر توصيف نموده به همان نحو كه نازل شده، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت كه دستخوش زياده و نقص و تغيير شود. و خلاصه دليل ما هم اين شد كه قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده و در آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده، اگر بخواهد محفوظ نباشد و در يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زياده و نقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند و حال آنكه ما مى‌بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين و بهترين طرز ممكن داراست. از همين جا مى‌فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است، و قرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا (ص) نازل شده است. پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده و يا از نظر اعراب و زير و زبر كلمات و يا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونى‌اش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف، هدايت، نوريت، ذكريت، هيمنه و قهاريت بر ساير كتب آسمانى و ... ندارد. پس اگر تغييرى در _______________ (1) ما ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم و محققا ما او را حفظ خواهيم كرد. سوره حجر، آيه 9. (2) تفسير روح المعانى، ج 14، ص 16، به نقل از فراء. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 155 قرآن كريم پيدا شده باشد از قبيل سقوط يك آيه مكرر و يا اختلاف در يك نقطه و يا يك اعراب و زير و زبر و امثال آن است. فصل دوم: [رواياتى كه بر عدم وقوع تحريف و تصرف در قرآن دلالت دارند] علاوه بر آنچه گذشت اخبار بسيارى هم كه از رسول خدا (ص) از طريق شيعه «1» و سنى «2» نقل شده كه فرموده:" در هنگام بروز فتنه‌ها و براى حل مشكلات به قرآن مراجعه كنيد" دليل بر تحريف نشدن قرآن است. دليل ديگر آن حديث شريف ثقلين است كه از طريق شيعه «3» و سنى «4» به حد تواتر نقل شده كه رسول خدا (ص) فرمود:" انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا- به درستى كه من در ميان شما دو چيز گرانقدر باقى مى‌گذارم: كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم، ما دام كه به آن دو تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد"، چون اگر بنا بود قرآن كريم دستخوش تحريف شود معنا نداشت آن جناب مردم را به كتابى دستخورده و تحريف شده ارجاع دهد و با اين شدت تاكيد بفرمايد" تا ابد هر وقت به آن دو تمسك جوييد گمراه نمى‌شويد". و همچنين اخبار «5» بسيارى كه از طريق رسول خدا و ائمه اهل بيت (ع) رسيده، دستور داده‌اند اخبار و احاديثشان را به قرآن عرضه كنند، زيرا اگر كتاب الهى تحريف شده بود معنايى براى اين گونه اخبار نبود. و اينكه بعضى گفته‌اند" مقصود از اين دستور تنها در اخبار فقهى است كه بايد عرضه به آيات احكام شود و ممكن است قبول كنيم كه آيات احكام تحريف نشده، اما دليل بر اين نيست كه اصل قرآن تحريف نشده باشد" صحيح نيست، زيرا دستور مذكور مطلق است و زيرنويسى ندارد كه تنها اخبار فقهى را به قرآن عرضه كنيد، و اختصاص دادنش به اخبار فقهى تخصيص بدون مخصص است. علاوه بر اينكه زبان اخبار عرضه به قرآن صريح و يا دست كم نزديك به صريح است در _______________ (1) عين الحياة علامه مجلسى، ص 478. (2) اتقان، ج 2، ص 151. (3) معانى الاخبار، ص 90. (4) مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 14 و كنز العمال، ج 1، ص 185- 189. (5) وسائل، ج 3، كتاب قضا ص 380. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 156 اينكه دستور عرضه مزبور به منظور تشخيص راست از دروغ و حق از باطل است، و معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد تنها در اخبار مربوط به فقه و احكام نبوده بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته داعيش در اخبار مربوط به اصول و معارف اعتقادى و قصص انبياء و امم گذشته، و همچنين اوصاف مبدأ و معاد قوى‌تر و بيشتر بوده است. و لذا مى‌بينيم روايات اسرائيلى كه يهود داخل در روايات ما كرده‌اند و همچنين نظائر آن غالبا در مسائل اعتقادى است نه فقهى. دليل ديگر عدم تحريف از نظر روايات، رواياتى است كه در آنها خود امامان اهل بيت (ع) آيات كريمه قرآن را در هر باب موافق و عين آنچه در اين قرآن موجود در عصر ماست قرائت كرده‌اند، حتى در آن روايات، اخبار آحادى كه مى‌خواهند قرآن را تحريف شده معرفى كنند آيه را آن طور كه در قرآن عصر ماست تلاوت كرده‌اند و اين بهترين شاهد است بر اينكه مراد در بسيارى از آنها كه دارد آيه فلان جور نازل شده است تفسير بر حسب تنزيل و در مقابل بطن و تاويل است «1». دليل ديگر، رواياتى است كه از امير المؤمنين و سائر ائمه معصومين (ع) وارد شده كه قرآن موجود در دست مردم همان قرآنى است كه از ناحيه خدا نازل شده، اگر چه غير آن قرآنى است كه على (ع) آن را به خط خود تنظيم نموده است، و در زمان ابو بكر و همچنين در زمان عثمان كه به تنظيم و كتابت قرآن پرداختند آن حضرت را مشاركت ندادند. و از همين باب است اينكه به شيعيان خود فرموده‌اند" اقرؤا كما قرء الناس- قرآن را همانطور كه مردم مى‌خوانند بخوانيد". و مقتضاى اين روايات اين است كه اگر در آن روايات ديگر آمده كه قرآن على (ع) مخالف قرآن موجود در دست مردم است معنايش اين است كه از نظر ترتيب بعضى سوره‌ها يا آيات تفاوت دارد، آن هم سوره يا آياتى كه بهم خوردن ترتيبش كمترين اثرى در اختلال معناى آن ندارد، و آن اوصافى را كه گفتيم خداوند قرآن را به‌ _______________ (1) تنزيل عبارتست از بيان اينكه فلان آيه به چه لفظى و چه اسلوبى نازل شده، و تاويل و بطن عبارتست از بيان اينكه مقصود از فلان آيه چيست، و كارى به لفظ آن ندارد. مثلا اگر در باره آيه" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ" روايت آمده كه" سيعلم الذين ظلموا آل محمد حقهم اى منقلب ينقلبون" معنايش اين است كه مقصود آيه اين معنا است نه اينكه آيه به اين لفظ نازل شده بوده و در آن دست برده‌اند و يك جمله را انداخته‌اند. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 157 اين اوصاف توصيف نموده از بين نمى‌برد. پس مجموع اين اخبار- هر چند كه مضامين آنها با يكديگر مختلف است- دلالت قطعى دارد بر اينكه قرآنى كه امروز در دست مردم است همان قرآنى است كه از ناحيه خداى تعالى بر خاتم انبياء (ص) نازل شده است، بدون اينكه چيزى از اوصاف كريمه‌اش و آثار و بركاتش از بين رفته باشد. فصل سوم: [ادله و وجوهى كه براى اثبات عدم وقوع زياده و وقوع نقص و تغيير در قرآن بدانها استناد شده است‌] عده‌اى از محدثين شيعه و حشويه و جماعتى از محدثين اهل سنت را عقيده بر اين است كه قرآن كريم تحريف شده، به اين معنا كه چيزى از آن افتاده و پاره‌اى الفاظ آن تغيير يافته، و ترتيب آيات آن بهم خورده. و اما تحريف به معناى زياد شدن چيزى در آن فرضيه‌ايست كه احدى از علماى اسلام بدان قائل نشده است. محدثين مذكور بر عدم وقوع زيادت در قرآن به وسيله اجماع امت و بر وقوع نقص و تغيير در آن به وجوه زيادى احتجاج كرده‌اند. 1- در اخبار بسيارى از طريق شيعه و سنى روايت شده كه يا دلالت دارند بر سقوط بعضى از سوره‌ها، و يا بعضى آيات، و يا بعضى جملات، و يا قسمتى از جملات و يا كلمات و يا حروف آن كه در همان ابتدا در موقع جمع آورى آن در زمان ابى بكر، و همچنين در موقع جمع آورى بار دوم آن، در زمان عثمان اتفاق افتاده. و نيز دلالت دارند بر تغيير و جابجا شدن آيات و جملات. و اين روايات بسيار است كه محدثين شيعه آنها را در جوامع حديث و ساير كتب معتبر خود آورده‌اند و بعضى از ايشان عدد آنها را بالغ بر دو هزار حديث دانسته‌اند. و همچنين محدثين اهل سنت در صحاح خود، مانند صحيح بخارى و صحيح مسلم، و سنن ابى داوود، و نسايى، و احمد، و ساير جوامع حديث و كتب تفسير و غير آن نقل كرده‌اند. و آلوسى «1» در تفسير خود عدد آنها را بيش از حد شمار دانسته است. البته آنچه گفته شد غير موارد اختلافى است كه ميان مصحف عبد اللَّه بن مسعود با مصحف معروف است، كه اين خود بالغ بر شصت و چند مورد است. و نيز غير از موارد اختلاف مصحف ابى بن كعب با مصحف عثمانى است، كه آن نيز بالغ بر سى و چند _______________ (1) روح المعانى، ج 1، ص 25. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 158 مورد است. و همچنين اختلاف ميان خود مصحف‌هاى عثمانى كه خود او نوشته و به اقطار بلاد اسلامى آن روز فرستاده است كه به قول ابن طاووس- در سعد السعود- بالغ بر پنجاه و چند مورد، و به قول ديگران چهل و پنج مورد است، چون عثمان پنج و يا هفت مصحف نوشته به شام، مكه، بصره، كوفه، يمن و بحرين فرستاده و يكى را در مدينه نگهداشته است. و نيز آنچه نقل شد غير اختلافى است كه از نظر ترتيب ميان مصحف‌هاى عثمانى و مصحف‌هاى دوره اول (زمان ابى بكر) وجود دارد، زيرا سوره انفال در جمع بار اول جزو سوره‌هاى مثانى و سوره برائت جزو سوره‌هاى مئين قرار داشت، و حال آنكه در جمع دوم هر دو سوره جزو سوره‌هاى طوال قرار گرفته، و روايتش به زودى از نظر خواننده مى‌گذرد. باز آنچه تا كنون گفته شد غير اختلافى است كه در ترتيب سوره‌ها وجود دارد، چون بر حسب روايات، ترتيب سوره‌ها در مصحف عبد اللَّه بن مسعود و مصحف ابى بن كعب غير ترتيبى است كه در مصحف عثمان است. و همچنين غير اختلافى است كه در ميان قرائت‌ها وجود دارد، زيرا قرائتهاى غير معروفى است كه از صحابه و تابعين روايت شده كه با قرائت معروف اختلاف دارد كه اگر همه آنها را حساب كنيم به هزار يا بيش از آن بالغ مى‌شود. 2- دليل دوم ايشان اعتبار عقلى است، به اين بيان كه عقل بعيد مى‌داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن وجود نداشته باشد و عينا موافق واقع از كار در آيد. 3- روايتى است از عامه و خاصه «1» كه: على (ع) بعد از رحلت رسول خدا (ص) از مردم كناره‌گيرى كرد، و بيرون نمى‌آمد مگر براى نماز تا آنكه قرآن را جمع آورى نمود آن گاه آن را به مردم ارائه داد، و اعلام كرد كه اين همان قرآنى است كه خداوند بر پيغمبرش نازل فرموده و من آن را جمع آورى كردم. مردم او را رد كردند و قرآن او را نپذيرفتند، و به قرآنى كه زيد بن ثابت جمع كرده بود اكتفاء كردند. و اگر اين دو قرآن عين هم بودند اين حرف معنى نداشت و اصلا معنا نداشت كه آن جناب قرآن را آورده اعلام كند كه اين همان قرآنى است كه خداى تعالى‌ _______________ (1) مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 218 و كمال الدين، ج 2، ص 481. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 159 بر پيغمبر اكرم نازل نموده، با اينكه مى‌دانيم على (ع) بعد از رسول خدا (ص) داناترين مسلمانان به كتاب اللَّه بود، و لذا رسول خدا (ص) در حديث ثقلين مردم را به او ارجاع داده و علاوه در حق آن جناب فرموده:" على با حق است و حق با على است". 4- رواياتى است كه مى‌گويد: در اين امت نيز آنچه در بنى اسرائيل واقع شده واقع مى‌شود و طابق النعل بالنعل رخ مى‌دهد و يكى از چيزهايى كه در بنى اسرائيل اتفاق افتاد تحريف كتابشان بود كه قرآن و روايات ما بدان تصريح دارد، ناگزير بايد در اين امت هم اتفاق بيفتد و كتاب اين امت يعنى قرآن كريم هم بايد تحريف شود (و گر نه آن روايات درست در نمى‌آيد). در صحيح بخارى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه رسول خدا (ص) فرمود: به زودى سنت‌هاى اقوام گذشته را وجب به وجب، و ذراع به ذراع پيروى خواهيد كرد، حتى اگر آنها به سوراخ سوسمار رفته باشند، شما هم مى‌رويد. گفتيم يا رسول اللَّه (ص) پدر و مادران يهود و نصارى خود را پيروى مى‌كنيم؟ فرمود: پس چه كسى را «1»؟. اين روايت مستفيض است و در جوامع حديث از عده‌اى از صحابه مانند ابى سعيد خدرى- كه قبلا روايتش نقل شد- و ابى هريره، عبد اللَّه عمر، ابن عباس، حذيفه، عبد اللَّه بن مسعود، سهل بن سعد، عمر بن عوف، و عمرو بن عاص، شداد بن اوس و مستورد بن شداد، در عباراتى قريب المعنى نقل كرده‌اند. و نيز اين روايت بطور مستفيض از طرق شيعه از عده‌اى امامان اهل بيت (ع) از رسول خدا (ص) روايت شده. هم چنان كه قمى در تفسير خود از آن جناب آورده كه فرموده: راهى كه پيشينيان رفتند شما نيز طابق النعل بالنعل و مو به مو خواهيد رفت و حتى راه آنان را يك وجب و يك ذراع و يك" باع" «2» هم تخطى نمى‌كنيد، تا آنجا كه اگر آنها به سوراخ سوسمارى رفته باشند شما هم خواهيد رفت. پرسيدند يا رسول اللَّه (ص) مقصود شما از گذشتگان، يهود و نصارى است؟ فرمود: پس كيست؟ بزودى عروه و دست آويزهاى اسلام را يكى پس از ديگرى‌ _______________ (1) صحيح بخارى، ج 9، ص 126. (2) فاصله ميان دو دست باز را در وقتى از دو طرف كشيده شده باشد،" باع" مى‌گويند. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 160 پاره خواهيد كرد و اولين چيزى كه آن را از دست مى‌دهيد امانت و آخرين آنها نماز است «1». [بيان ضعف استدلال به اجماع براى اثبات عدم وقوع تحريف قرآن به زياد شدن در آن‌] اما جواب از استدلال ايشان به اجماع امت بر عدم تحريف به زياده، اين است كه اجماع امت، حجتى است مدخوله، براى اينكه حجت بودنش مستلزم دور است. توضيح اينكه: اجماع به خودى خود حجت عقلى يقينى نيست، بلكه آن كسانى كه اجماع را به عنوان يك حجت شرعى معتبر مى‌دانند قائلند به اينكه در صورتى كه اعتقاد آور براى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود (نه قطعى) و در اين مساله اجماع منقول و محصل يكسان مى‌باشد. و اينكه بعضى ميان آن دو فرق گذاشته و گفته‌اند اجماع محصل قطع آور است، اشتباه كرده‌اند، براى اينكه آنچه كه اجماع افاده مى‌كند بيش از مجموع اعتقادهايى كه از يك يك اقوال حاصل مى‌شود نيست، و آحاد اقوال در اينكه بيش از ظن افاده نمى‌كنند مثل يكديگرند و انضمام اقوال به يكديگر بيش از اين اثر ندارد كه ظن را تقويت كند نه اينكه قطع بياورد، زيرا قطع، اعتقاد مخصوصى است بسيط و مغاير با ظن، نه اينكه اعتقادى مركب از چند مظنه بوده باشد. تازه اين در اجماع محصل است كه خود ما اقوال را تتبع نموده يك قول و دو قول و سه قول موافق بدست آوريم، و همچنين تا معلوممان شود كه در مساله قول مخالفى نيست. و همانطور كه گفتيم اين تتبع بيش از اين اثر ندارد كه مظنه آدمى را به قطع نزديك كند ولى افاده قطع نمى‌كند. و اما اجماعى كه ديگران از اهل علم و بحث براى ما نقل كنند و بگويند" فلان مطلب اجماعى است" كه بى اعتباريش روشن‌تر است، زيرا به منزله يك روايت و خبر واحد است كه بيش از افاده ظن اثرى ندارد. پس حاصل كلام اين شد كه اجماع حجتى است ظنى و شرعى كه دليل اعتبارش نزد اهل سنت مثلا خبرى است كه نقل مى‌كنند كه رسول خدا (ص) فرموده:" امت من بر خطا و ضلالت اتفاق و اجماع نمى‌كند" و نزد شيعه به اين است كه يا قول معصوم (ع) در ميان اقوال مجمعين باشد و يا از قول مجمعين به گونه‌اى كشف از قول معصوم شود. پس حجيت اجماع چه منقولش و چه محصلش، موقوف بر قول معصوم (پيغمبر _______________ (1) تفسير قمى، ج 2، ص 413. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 161 و امام) است، كه آن نيز موقوف بر نبوت، و صحت نبوت هم در اين عصر متوقف بر سلامت قرآن و مصونيتش از تحريف است. آن تحريفى كه گفتيم صفات قرآن از قبيل هدايت و قول فصل و مخصوصا اعجاز را از بين ببرد، چون غير از قرآن كريم معجزه زنده و جاويدى براى نبوت خاتم الانبياء (ص) نيست، و تنها قرآن است كه معجزه آن جناب در اين عصر شمرده مى‌شود و به احتمال تحريف به زياده و يا نقيصه و يا هر دگرگونى ديگرى وثوقى به اين معجزه باقى نمى‌ماند، چون نمى‌دانيم كه آنچه در قرآن است كلام خالص خداست يا نه. پس در صورت تحريف، قرآن از حجيت مى‌افتد، و با سقوط حجيت، اجماع هم از حجيت مى‌افتد. اين بود معناى آنچه كه گفتيم اجماع حجتى است مدخوله كه حجت بودنش مستلزم دور است. خواهيد گفت: شما در اول بحث گفتيد كه وجود قرآنى نازل بر پيغمبر اسلام در ميان ما مسلمانان از ضروريات تاريخ است و با چنين اعترافى ديگر حجيت اجماع موقوف بر اثبات حجيت قرآن و نبوت خاتم النبيين نيست. در جواب مى‌گوييم: صرف اينكه آنچه در دست ماست مشتمل بر قرآن واقعى است، باعث نمى‌شود كه ديگر احتمال زياده و نقصان و تغيير را ندهيم، باز در هر آيه و يا جمله و يا سوره‌اى كه در اثبات مطلبى مانند: نبوت خاتم الانبياء و پس از آن اجماع و امثال آن محتاج به آن باشيم احتمال تحريف را مى‌دهيم و قرآن به كلى از حجيت ساقط مى‌گردد. [ضعف و قصور روايات دال بر وقوع تحريف در قرآن از نظر سند و دلالت‌] و اما پاسخ از دليل اول اينكه اولا: تمسك به اخبار براى اثبات تحريف قرآن مستلزم حجت نبودن خود آن اخبار است، نظير دورى كه در اجماع بيان كرديم، (زيرا با تحريف شدن قرآن دليلى بر نبوت خاتم الانبياء باقى نمى‌ماند تا چه رسد به امامت امامان و حجيت اخبار ايشان). پس كسى كه به اخبار مذكور استدلال مى‌كند تنها مى‌تواند به عنوان يكى از مصادر تاريخ به آن تمسك بجويد و در تاريخ هم هيچ مصدر متواترى و يا مصدرى همراه با قرائن قطعى كه مفيد علم و يقين شود وجود ندارد، و عقل در هيچ يك از آن مصادر مجبور به قبول نيست، چون هر چه هست همه اخبارى آحاد است كه يا ضعيف در سند است و يا قاصر در دلالت، و يا به فرض صحت سند و روشنى دلالت كه در نايابى چون كبريت احمر است تازه بيش از ظن افاده نمى‌كند. زيرا گو اينكه سندش صحيح و دلالتش روشن است، ليكن از جعل و دسيسه در ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 162 امان نيست، چون اخبارى كه بدست يهود در ميان اخبار ما دسيسه شد آن قدر ماهرانه دسيسه شده كه از اخبار واقعى خود ما قابل تميز نيست، و خبرى هم كه ايمن از جعل و دسيسه نباشد قابل اعتماد نيست. از همه اينها كه بگذريم اخبار مذكور آيه‌ها و سوره‌هايى را نشان مى‌دهد كه از قرآن افتاده كه به هيچ وجه شبيه به نظم قرآنى نيست، گذشته از اينكه بخاطر مخالفتش با قرآن مردود است. و اما اينكه گفتيم سند بيشتر آن اخبار ضعيف است، مراجعه به سندهاى آنها مصدق گفتار ماست، زيرا اگر مراجعه كنيد خواهيد ديد يا مرسلند و اصلا سند ندارند، و يا مقطوع و بريده سندند، و يا رجال سند ضعيفند، آنهم كه سالم است آن قدر كم و ناچيز است كه قابل اعتماد نيست. و اين هم كه گفتيم پاره‌اى از آنها در دلالت قاصرند، دليلش اين است كه بسيارى از آنها اگر آيه قرآن را آورده‌اند، آورده‌اند كه تفسير كنند، نه اينكه بگويند آيه اينطور نازل نشده، مانند روايتى كه در روضه كافى «1» از ابى الحسن اول (ع) در ذيل آيه" أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ (فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء و سبق لهم العذاب) وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً" است كه جمله بين پرانتز به عنوان تفسير آورده شده است. و مانند روايتى كه در كافى «2» از امام صادق (ع) در تفسير آيه" وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا" فرموده:" ان تلووا (الامر) و تعرضوا (عما امرتهم به) فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً" كه جملات بين پرانتز به عنوان تفسير و توضيح است، نه جزو آيه. و همچنين روايات تفسيرى ديگرى كه آقايان جزو روايات تحريف شمرده‌اند. و ملحق به اين باب است روايات بى‌شمارى كه سبب نزول آيات را بيان مى‌كند، و آقايان آنها را جزو ادله تحريف قرآن شمرده‌اند، مانند رواياتى كه «3» مى‌فرمايد: اين آيه اينطور است:" يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ (فى على)" و حال آنكه روايت نمى‌خواهد بگويد كلمه" فى على" جزو قرآن بوده، بلكه مى‌خواهد بفرمايد آيه در حق آن جناب نازل شده است. _______________ (1) تفسير برهان، ج 1، ص 387، ح 3. (2) نور الثقلين، ج 1، ص 561 ح 619 بنقل از اصول كافى. (3) نور الثقلين، ج 1، ص 301، ح 301. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 163 و همچنين رواياتى «1» كه دارد: فرستادگان بنى تميم وقتى خدمت رسول خدا (ص) مى‌رسيدند، پشت در منزلش مى‌ايستادند و صدا مى‌زدند كه به سر وقت ما بيرون بيا. آن گاه آيه‌اى را كه در اين مورد نازل شده اين چنين نقل كرده: " إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ (بنو تميم) أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ" آن گاه آقايان پنداشتند كه كلمه بنو تميم جزء آيه بوده و ساقط شده است. باز ملحق به اين باب است روايات بى شمار ديگرى كه در جرى قرآن (تطبيق كليات آن بر مصاديق) وارد شده است، مانند روايتى «2» كه در ذيل آيه" وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا (آل محمد حقهم)" آمده كه جمله" آل محمد حقهم" به منظور بيان يكى از مصاديق ظلم آورده شده، نه به عنوان متن آيه. و روايتى «3» كه در خصوص آيه" وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ (فى ولايت على و الأئمة من بعده) فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً" و اين گونه روايات بسيار زياد است. باز ملحق به اين بابست رواياتى كه وقتى آيه‌اى را تفسير مى‌كند ذكرى و يا دعايى به آن اضافه مى‌نمايد، تا مردم در هنگام خواندن آن آيه ادب را رعايت نموده، آن ذكر و دعا را بخوانند، هم چنان كه در كافى «4» به سند خود از عبد العزيز بن مهتدى روايت كرده كه گفت از حضرت رضا (ع) در باره سوره توحيد پرسيدم فرمود: " هر كس بخواند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را و به آن ايمان داشته باشد توحيد را شناخته است. آن گاه اضافه كرده است: عرض كردم چطور بخوانيم آن را؟ فرمود: همانطور كه مردم آن را مى‌خوانند:" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ كذلك اللَّه ربى كذلك اللَّه ربى". و نيز جزو ادله قاصر الدلاله آقايان بايد رواياتى را شمرد كه در باب الفاظ آيه‌اى وارد شده و آقايان آنها را از ادله تحريف شمرده‌اند، مانند روايتى «5» كه در پاره‌اى روايات مربوط به آيه" وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ" دارد آيه اينطور است:" و لقد نصركم اللَّه ببدر و انتم ضعفاء" _______________ (1) تفسير برهان، ج 4، ص 204، ح 1. (2) تفسير برهان، ج 3، ص 194، ح 4. (3) تفسير برهان، ج 3، ص 340، ح 1. (4) تفسير برهان، ج 4، ص 523، ح 5. (5) تفسير برهان، ج 1، ص 310، ح 1. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 164 و در بعضى «1» ديگر آمده" و لقد نصركم اللَّه ببدر و انتم قليل". و اين اختلافات چه بسا خود قرينه باشد بر اينكه، منظور، تفسير آيه به معنا است، به شهادت اينكه در بعضى «2» از آنها آمده كه: صلاح نيست اصحاب بدر را كه يكى از ايشان رسول خدا (ص) است ذليل ناميد و به وصف ذلت توصيف نمود. پس منظور از لفظ" اذلة" در آيه شريفه جمعيت كم و ناتوان است نه خوار و ذليل. و چه بسا از اين روايات كه در ميان خود آنها تعارض و تنافى است كه به حكم كلى (تساقط روايات در هنگام تعارض) از درجه اعتبار ساقطاند، مانند روايات وارده از طرق خاصه و عامه در اينكه آيه‌اى در قرآن براى حكم سنگسار بوده و افتاده آن گاه در بيان اينكه آيه مذكور چه بوده در يكى چنين آمده:" اذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة- وقتى پير مرد و پير زن زنا كردند بايد حتما سنگسار شوند زيرا اين طبقه شهوترانى خود را كرده‌اند". و در بعضى «3» ديگر چنين آمده:" الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة فانهما قضيا الشهوة- پير مرد و پير زن اگر زنا كنند بايد حتما سنگسار شوند چون آنها شهوترانى خود را كرده‌اند". و در بعضى «4» آمده:" و بما قضيا من اللذة". و در بعضى «5» ديگر در آخر آيه آمده:" نكالا من اللَّه و اللَّه عليم حكيم". و در بعضى «6» در آخرش آمده" نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ". و نيز مانند آية الكرسى على التنزيل «7» كه رواياتى در باره‌اش رسيده و در بعضى «8» از آنها چنين آمده:" اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ (و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة فلا يظهر على غيبه احدا) _______________ (1) تفسير عياشى، ج 1، ص 196، ح 133. (2) مجمع البيان، ج 2، ص 498. (3) تفسير صافى، ج 3 از دوره 5 جلدى، ص 414. (4) الاتقان، ج 2، ص 25. (5) تفسير قمى، ج 2، ص 95. (6) تفسير روح المعانى، ج 18، ص 79. (7) منظور از" آية الكرسى على التنزيل" اين است كه آية الكرسى اينطور كه در روايت آمده نازل شده بود، نه آن طور كه در قرآن فعلى است آن گاه آيه بصورتى كه در روايت آمده معروف شده به" آية الكرسى على التنزيل". (8) روضه كافى، ص 290. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 165 مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ ... وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ (و الحمد للَّه رب العالمين)". و در بعضى «1» ديگر جمله" الحمد للَّه رب العالمين" را در آخر آيه سوم بعد از جمله" هُمْ فِيها خالِدُونَ" آورده. در بعضى «2» چنين آمده:" لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ (و ما بينهما و ما تحت الثرى عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم ...". و در بعضى ديگر اينطور آمده:" عالم الغيب و الشهادة الرحمن) الرحيم بديع السماوات و الارض ذو الجلال و الاكرام رب العرش العظيم" و در بعضى ديگر آمده:" عالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم". و اينكه بعضى از محدثين گفته‌اند كه" اختلاف روايات در آياتى كه نقل شد ضرر به جايى نمى‌رساند چون اين روايات در اصل تحريف قرآن اتفاق دارند" مردود و غلط است. چون اتفاق روايات مذكور در تحريف شدن قرآن ضعف دلالت آنها را جبران نمى‌كند و هر يك از آنها ديگرى را دفع مى‌كند. [دسيسه و جعل روايات دال بر تحريف توسط دشمنان قرآن و لوازم و محذورات مهم مترتب بر قبول اين روايت‌] و اما اينكه گفتيم دسيسه و جعل در روايات شايع شده، مطلبى است كه اگر كسى به روايات مربوط به خلقت و ايجاد و قصص انبياى سلف و امتهاى گذشته، و همچنين به اخبار وارده در تفاسير آيات، و حوادث واقعه در صدر اسلام مراجعه نمايد هيچ ترديدى، در آن برايش باقى نمى‌ماند، چون بزرگترين چيزى كه از اسلام خواب را بر چشم دشمنان حرام كرده و ايشان حتى يك لحظه از خاموش كردن نور آن و كم فروغ كردن شعله فروزان آن و از بين بردن آثار آن از پاى نمى‌نشينند، قرآن كريم است. آرى قرآن كريم است كه كهفى منيع و ركنى شديد براى اسلام است. قلعه‌ايست كه جميع معارف دينى و سند زنده و جاويد نبوت و مواد دعوت در آن متحصن است. آرى، دشمنان خوب فهميده بودند كه اگر بتوانند به قرآن دستبردى زنند و حجيت آن را مختل سازند، امر نبوت خاتم الانبياء بدون كمترين درد سرى باطل مى‌شود و شيرازه دين اسلام از هم مى‌گسلد و ديگر بر بناى اسلام سنگى روى سنگى قرار نمى‌گيرد. و عجب از اين گونه علماى دينى است كه در مقام استدلال بر تحريف شدن قرآن بر مى‌آيند و آن گاه به رواياتى كه به صحابه و يا به ائمه اهل بيت منسوب شده احتجاج مى‌كنند و هيچ فكر نمى‌كنند كه چه مى‌كنند. اگر حجيت قرآن باطل گردد، نبوت خاتم الأنبياء باطل شده، و معارف دينى لغو و بى اثر مى‌شود، و در چنين فرضى اين‌ _______________ (1) تفسير قمى، ج 1، ص 85. (2) تفسير قمى، ج 1، ص 84. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 166 سخن به كجا مى‌رسد كه در فلان تاريخ مردى دعوى نبوت نموده و قرآنى به عنوان معجزه آورد، خودش از دنيا رفت، و قرآنش هم دستخورده شد، و از او چيزى باقى نماند مگر اجماع مؤمنين به وى، بر اينكه او به راستى پيغمبر بوده، و قرآنش هم به راستى معجزه‌اى بر نبوت او بوده است، و چون اجماع حجت است- زيرا همان پيغمبر آن را حجت قرار داده، و يا از اجماع مجمعين كشف مى‌كنيم كه قول يكى از جانشينانش در آن هست- پس بايد نبوت او و قرآنش را قبول كنيم؟!! و كوتاه سخن، احتمال دسيسه و جعل حديث كه احتمال قوى هم هست و شواهد و قرائن آن را تاييد مى‌كند، وقعى و اعتبارى براى روايات مذكور باقى نمى‌گذارد، و با در نظر گرفتن آن، ديگر نه حجيت شرعى بر آن اخبار باقى مى‌ماند، و نه حجيت عقلانى، حتى صحيح السندترين آنها هم از اعتبار ساقط مى‌گردد. زيرا حجيت سند، معنايش اين است كه رجال حديث دروغ عمدى نمى‌گويند، و اما اينكه فريب نمى‌خورند، و در اصول روايتى آنان هم دست برده نمى‌شود، ربطى به صحت سند ندارد. و اما اينكه گفتيم روايات تحريف، آيات و سوره‌هايى را سواى قرآن اسم مى‌برد كه از نظر نظم و اسلوب هيچ شباهتى به نظم قرآن ندارد، دليلش مراجعه خود خواننده عزيز است كه اگر مراجعه كند به موارد بسيارى- از قبيل سوره" خلع" و سوره" حفد" كه به چند طريق از طرق اهل سنت روايت شده است «1»- بر خواهد خورد، و به طور قطع گفتار ما را تصديق خواهد نمود، و ما اين دو سوره را در اينجا مى‌آوريم تا زحمت خواننده را كم كرده باشيم: سوره خلع چنين است:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم انا نستعينك و نستغفرك و نثنى عليك و لا نكفرك و نخلع و نترك من يفجرك" «2» و سوره حفد چنين است:" بسم اللَّه الرحمن الرحيم اللهم اياك نعبد و لك نصلى و نسجد و اليك نسعى و نحفد نرجو رحمتك و نخشى نقمتك ان عذابك بالكافرين ملحق" «3». و همچنين سوره ولايت و غير آن كه پاره‌اى روايات آن را آورده اقاويل و هذيان‌هايى است كه سازنده‌اش از نظم قرآنى تقليد كرده و نتيجه‌اش اين شده كه اسلوب‌ _______________ (1) الاتقان، ج 2، ص 26. (2 و 3) الاتقان، ج 1، ص 65. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 167 عربى مانوس و معمولى را هم از دست داده است و مانند زاغ شده كه خواست چون كبك بخرامد راه رفتن خود را نيز فراموش كرد، اين دشمن قرآن نيز كه نتوانسته است به نظم آسمانى و معجز قرآن برسد، اسلوب معمولى زبان عرب را هم فراموش كرده، چيزى گفته است كه هر طبع و ذوقى از شنيدنش دچار تهوع مى‌شود، و لذا باز هم به شما خواننده عزيز سفارش مى‌كنم كه به اين ياوه‌گويى‌هايى كه دشمنان خواستند به قرآن نسبت دهند، مراجعه نمايد تا به درستى دعوى ما پى ببرد، آن وقت است كه با اطمينان خاطر و به جرأت تمام حكم مى‌كند بر اينكه محدثينى كه به چنين سوره‌هايى اعتناء مى‌كنند، بخاطر تعصب و تعبد شديدى است كه نسبت به روايات دارند و در تشخيص صحيح از مجعول آن و در عرضه داشتن احاديث بر قرآن كوتاهى مى‌كنند و اگر اين تعصب و تعبد نبود، كافى بود در يك نظر حكم كنند به اينكه ترهات مذكور جزو قرآن كريم نيست. [روايات تحريف بر فرض صحت سند نيز به لحاظ مخالف بودن با دلالت قطعى قرآن بر عدم تحريف، در مظنه جعل و اسناد كذب بوده و مردودند] و اما اينكه گفتيم روايات تحريف، به فرضى هم كه صحيح باشد مخالف با كتاب است و به همين جهت بايد طرح شود. توضيحش اين است كه مقصود ما مخالفت با ظاهر آيه" إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ" «1» و ظاهر آيه" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" «2» نيست، تا بگوييد اين مخالفت ظنى است،- چون ظهور الفاظ آيه جزو ادله ظنى است- بلكه مراد مخالفت با دلالت قطعى كتاب است، چون مجموع قرآنى كه فعلا در دست ما است به بيانى كه در دليل اول بر نفى تحريف گذشت، دلالت قطعى دارد بر اينكه در قرآن تحريفى رخ نداده است. و چطور ممكن است در اين دلالت خدشه كرد، و حال آنكه قرآنى كه در دست ما هست اجزايش در نظم بديع، و معجزه بودن نظير يكديگرند و خودش در دفع اختلافاتى كه در بدو نظر به ذهن مى‌رسد كافى است. نه در دفع آن اختلافات نقصى دارد، و نه در افاده معارف حقيقى و علوم الهى كلى و جزئيش قصورى، معارفش همه به هم مربوط و فروعش بر اصولش مترتب، و اطرافش بر اوساطش منعطف است، و اين خصوصيات كه در نظم قرآنى است و خداوند آن را به آن خصوصيات، وصف نموده در همه جاى اين كتاب مشهود است. _______________ (1) البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و ما هم او را محققا محفوظ خواهيم داشت. سوره حجر، آيه 9. (2) و بتحقيق اين كتاب هر آينه با عزت است و هرگز از پيش و پس (آينده و گذشته) اين كتاب حق، باطل نشود. سوره فصلت آيات 41 و 42. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 168 [پاسخ به دو دليل ديگر قائلين به تحريف: استبعاد عقلى عدم تحريف و روايتى در باره مصحف على عليه السلام‌] و اما پاسخ از دليل دوم آنان كه گفتند" عقل بعيد مى‌داند قرآنى به دست غير معصوم جمع آورى شود و هيچ اشتباه و غلطى در آن نباشد" اينست كه اين حرف، حرفى خرافى بيش نيست، بلكه مطلب به عكس است، زيرا عقل مخالفت نوشته شده را با واقعش ممكن مى‌داند، نه اينكه موافقت آن دو را بعيد و مخالفت آن را واجب شمارد پس هر جا كه دليل و قرينه‌اى باشد بر اينكه نوشته شده با واقعش موافق است آن را مى‌پذيرد و ما به جاى يك دليل و يك قرينه دليل‌هايى ارائه داديم كه همه موافقت اين قرآن را با واقعش اثبات مى‌كردند. و اما پاسخ از دليل سومشان اينكه صرف جمع آورى قرآن كريم توسط على، امير المؤمنين (ع) و عرضه داشتن بر اصحاب و نپذيرفتن آنان دليل نمى‌شود بر اينكه قرآنى كه آن جناب جمع آورى كرده بود مخالف با قرآن ديگران بوده، و از حقايق اصولى دين و يا فرعى آن چيزى اضافه داشته است، و بيش از اين احتمال نمى‌رود كه قرآن آن جناب از نظر ترتيب سوره‌ها و يا آيه‌هاى يك سوره كه به تدريج نازل شده است با قرآن سايرين مخالفت داشته است، آن هم مخالفتى كه به هيچ يك از حقايق دينى برخورد نداشته. چون اگر غير اين بود و واقعا قرآن آن حضرت حكمى يا احكامى از دين خدا را مشتمل مى‌بود كه در قرآنهاى ديگر افتاده بوده است، امير المؤمنين به آن سادگى دست از قرآن خود بر نمى‌داشت، بلكه به طور قطع به وسيله آن به احتجاج مى‌پرداخت و به مجرد اعراض آنان قانع نمى‌شد، هم چنان كه مى‌بينيم كه در موارد مختلفى با آنان احتجاج نموده و روايات، احتجاجات آن حضرت را ضبط نموده و در آن حتى يك مورد هم نقل نشده كه آن جناب در باره امر ولايت و خلافتش و يا در امر ديگرى آيه و يا سوره‌اى خوانده باشد كه در قرآنهاى خود آنان نبوده باشد و آن جناب ايشان را به خيانت در قرآن متهم كرده باشد. ممكن است كسى چنين خيال كند كه على (ع) بخاطر حفظ وحدت مسلمين پافشارى نكرد. در جواب مى‌گوييم اگر مسلمانان ساليان درازى با قرآن انس گرفته بودند جا داشت على (ع) از قرآن خود كه فرضا مخالف آن قرآنها بوده صرفنظر نمايد تا مبادا وحدت مسلمين را شكسته باشد. ولى گفتار ما در باره روز اولى است كه مسلمانان به جمع كردن قرآن پرداخته بودند و هنوز قرآن در دست مردم نبود و در شهرها پخش نشده بود. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 169 و اى كاش مى‌فهميديم كه چگونه ممكن است ادعا كنيم اين همه آياتى كه شايد به قول و ادعاى آنان بالغ بر هزارها آيه باشد همه راجع به امر ولايت بوده و مخالفين آن حضرت آنها را حذف كرده‌اند؟! و يا اصولا آيه‌هايى بوده كه عموم مسلمانان از آن خبرى نداشته‌اند و تنها على (ع) از آن خبر دار بوده؟! چطور چنين جرأتى به خود بدهيم، با آن همه دواعى قوى كه مسلمانان در حفظ قرآن و آن همه شوق و رغبتى كه در فراگرفتن آن از خود نشان مى‌دادند؟! و آن همه سعى و كوششى كه رسول خدا (ص) در تبليغ آيات و رساندن آن به آفاق و تعليم و بيان آن مبذول داشته است؟! با اينكه خود قرآن كريم در اين باره تصريح كرده كه:" يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ «1»" و نيز فرموده:" لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «2»" آن آياتى كه احاديث «3» مرسل مى‌گويند در سوره نساء در ميان جمله" وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‌" و جمله" فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ" بوده و به اندازه يك ثلث قرآن يعنى بيش از دو هزار آيه مى‌شده و افتاده. و نيز آن آياتى كه محدثين سنى «4» گفته‌اند از سوره برائت ساقط شده، مانند" بسم اللَّه" آن و صدها آيه كه سوره مذكور را مساوى با سوره بقره مى‌كرده «5» و اينكه سوره احزاب بزرگتر از سوره بقره بوده و دويست آيه از آن ساقط شده «6». و يا آن آياتى كه روايات مجعوله مذكور مى‌گويد منسوخ التلاوه شده و جمعى از مفسرين «7» اهل سنت هم براى دفاع از يك حديث كه گفته" پاره‌اى از قرآن را خدا از يادها برد و تلاوتش را منسوخ كرد" پذيرفته‌اند، كجا رفته‌اند؟ و چطور گم شده‌اند، كه حتى يك نفر هم سراغ يكى از آن هزارها را نگرفته است؟!. و اگر شما هم همان حديث را سند قرار دهيد، و بگوييد خدا از يادها برده مى‌پرسيم از ياد بردن خدا چه معنا دارد؟ و مقصود از نسخ تلاوت چه مى‌تواند باشد؟ آيا نسخ تلاوت بخاطر اين بوده كه عمل به آن آيات منسوخ شده؟ پس چرا آيات منسوخه ديگرى‌ _______________ (1) آنان را كتاب و حكمت مى‌آموزد. سوره جمعه، آيه 2. (2) تا بيان كنى براى مردم آنچه را به ايشان نازل مى‌شود. سوره نحل، آيه 44. (3) تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 438، ح 34. (4) اتقان، ج 1، النوع التاسع عشر. (5) الاتقان، ج 1، ص 65. (6) الاتقان، ج 2، ص 25. (7) تفسير فخر رازى، ج 3، ص 231. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 170 كه هم اكنون در قرآن كريم است منسوخ التلاوه نشد؟ و تا كنون در قرآن كريم باقى مانده؟! مانند آيه صدقه و آيه نكاح زانيه و زانى، و آيه عده، و غير آن؟ و جالب اينجاست كه آقايان «1» آيات منسوخ التلاوه را دو قسم مى‌كنند، يكى آنها كه هم تلاوتش نسخ شده و هم عمل به آن، و قسم ديگر آن آياتى كه تنها تلاوتش نسخ شده است مانند آيه رجم. و يا بخاطر اين بوده كه واجد صفات كلام خدايى نبوده و بدين جهت خداوند خط بطلان بر آنها كشيده، و از يادهايشان برده است. اگر چنين بود پس در حقيقت جزو كلام خدا و كتاب عزيز كه" لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ" نبوده، منزه از اختلاف نبود، قول فصل و هادى به سوى حق و به سوى صراط مستقيم، و معجزه‌اى كه بتوان با آن تحدى نمود و ... نبوده. و كوتاه، سخن بگو قرآن نبوده، زيرا خداى تعالى قرآن را به صفاتى معرفى نموده است كه آن را نازل شده از لوح محفوظ، و نيز آن را كتاب عزيزى خوانده كه در عصر نزولش و در اعصار بعد تا قيام قيامت باطل در آن راه ندارد، و آن را قول فصل، هدايت، نور، فرقان ميان حق و باطل، معجزه و ... ناميده است. آيا با چنين معرفى باز هم مى‌توانيم بگوييم اين آياتى كه قرآن را معرفى مى‌كند مخصوص به پاره‌اى از قرآن بوده كه هم اكنون در دست ما است، و تنها اين باقيمانده از يادها نمى‌رود، و منسوخ التلاوه و دستخوش بطلان نمى‌شود؟ آيا تنها اين باقيمانده است كه قول فصل، هدايت، نور، فرقان، و معجزه جاودانه است؟ و يا مى‌گوييد منسوخ التلاوه شدن و فراموش شدن بطلان نيست؟ چطور بطلان نيست؟ مگر بطلان غير از اين است كه كلام ناقصى از اثر و خاصيت بيفتد و هيچ چيز نتواند آن را اصلاح نموده و براى ابد از كار بيفتد؟ و آيا با اينكه براى ابد از كار افتاده باز هم ذكر و ياد آورنده خداست. پس حق همين است كه به خود جرأت داده براى رهايى از اين همه غلط بگوييم رواياتى كه از طرق شيعه و سنى در تحريف و يا نسخ تلاوت رسيده بخاطر مخالفتش با كتاب خدا، مردود است. [حوادث واقعه در امت اسلام مانند حوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده‌] و اما پاسخ از دليل چهارم اينكه: اخبارى «2» كه مى‌گويد" حوادث واقعه در امت‌ _______________ (1) تفسير فخر رازى، ج 3، ص 230 و الاتقان، ج 2، ص 22 تا 24. (2) مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 218 و كمال الدين، ج 2، ص 481. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 171 اسلام مانند حوادثى است كه در بنى اسرائيل رخ داده" قبول داريم، و حرفى در آنها نيست، و اتفاقا اخبار بسيارى است كه شايد به حد تواتر هم برسد، ليكن به شهادت و جدان و ضرورت اين اخبار دلالت بر يكسان بودن در همه جهات ندارد. پس ناگزير بايد بپذيريد كه اين مشابهت در پاره‌اى امور آن هم از نظر نتيجه و اثر است، نه از نظر عين حادثه. پس به فرضى هم كه قبول كنيم كه اين روايات تحريف كتاب را هم شامل مى‌شود، مى‌گوييم ممكن است مشابهت امت اسلام با امت بنى اسرائيل در اين مساله از جهت نتيجه تحريف يعنى حدوث اختلاف و تفرقه و انشعاب به مذاهب مختلف باشد، به نحوى كه اين مذهب آن مذهب را تكفير كند. هم چنان كه در روايات بسيارى كه بعضى ادعاى تواتر آنها را كرده‌اند آمده كه" به زودى امت اسلام به هفتاد و سه فرقه منشعب مى‌شود، هم چنان كه امت نصارى به هفتاد و دو فرقه و امت يهود به هفتاد و يك فرقه منشعب شد" «1». و اين هم پر واضح است كه همه فرقه‌هاى مذكور از امت‌هاى سه‌گانه، مذهب خود را مستند به كتاب خدا مى‌دانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه كلمات را از جاى خود تحريف نموده‌اند، و قرآن كريم را به رأى خود تفسير كرده، و به اخبار وارده در تفسير آيات (و لو هر چه باشد) اعتماد كرده‌اند بدون اينكه براى تشخيص صحيح از سقيم آن، به خود قرآن عرضه كرده باشند. و كوتاه سخن، اصل روايات داله بر اينكه ميان دو امت مشابهت و مماثلت است به هيچ وجه دلالت بر تحريف، آن طور كه آنان ادعا مى‌كنند ندارد. بله، در بعضى از آنها تصريح شده به اينكه قرآن تغيير و اسقاط و تحريف مى‌شود، و ليكن گفتيم كه اين دسته از اخبار علاوه بر ضعفش بخاطر مخالفت كتاب مردود است. فصل چهارم: [در باره جمع و تاليف قرآن و جمع بين رواياتى كه برخى بر جمع قرآن در زمان پيامبر (ص) و برخى بعد از آن حضرت دلالت دارند] در تاريخ يعقوبى آمده كه: عمر بن خطاب به ابى بكر گفت: اى خليفه رسول خدا! حاملين قرآن بيشترشان در جنگ يمامه كشته شدند، چطور است كه قرآن را جمع آورى كنى زيرا مى‌ترسم با از بين رفتن حاملين (حافظين) آن تدريجا از بين برود؟ ابى بكر گفت: چرا اين كار را بكنم و حال آنكه رسول خدا (ص) چنين نكرده‌ _______________ (1) خصال صدوق، ج 2، ص 372، ح 30. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 172 بود؟ از آن به بعد همواره عمر پشت اين پيشنهاد خود را گرفت تا آنكه قرآن جمع آورى و در صحفى نوشته شد، چون تا آن روز در تكه‌هايى از تخته و چوب نوشته مى‌شد، و در نتيجه متفرق بود. ابى بكر بيست و پنج نفر از قريش و پنجاه نفر از انصار را در جلسه‌اى دعوت كرد و گفت بايد قرآن را بنويسيد و آن را به نظر سعيد بن العاص كه مردى فصيح است برسانيد «1». البته بعضى روايت كرده‌اند كه على بن ابى طالب آن را پس از رحلت رسول خدا (ص) جمع نمود و بر شترى بار كرد و به محضر صحابه آورد و فرمود: اين قرآن است كه من جمع آورى كرده‌ام. على (ع) قرآن را به هفت جزء تقسيم كرده بود «2». و روايت مذكور اسم آن اجزاء را هم برده. و در تاريخ ابى الفداء آمده كه: در جنگ با مسيلمه كذاب گروهى از قاريان قرآن، از مهاجر و انصار كشته شدند، و چون ابى بكر ديد عده حافظين قرآن كه در آن واقعه در گذشته‌اند بسيار است، در مقام جمع آورى قرآن بر آمد و آن را از سينه‌هاى حافظين و از جريده‌ها و تخته پاره‌ها، و پوست حيوانات جمع آورى نمود و آن را در نزد حفصه دختر عمر، همسر رسول خدا (ص) گذاشت. ريشه و مصدر اصلى اين دو تاريخ، رواياتى است كه اينك از نظر خواننده مى‌گذرد. بخارى در صحيح خود از زيد بن ثابت نقل مى‌كند كه گفت: در روزهايى كه جنگ يمامه اتفاق افتاد ابى بكر به طلب من فرستاد وقتى به نزد او رفتم ديدم عمر بن خطاب هم آنجاست. ابى بكر گفت: عمر نزد من آمده مى‌گويد كه واقعه يمامه حافظين قرآن را درو كرد و من مى‌ترسم كه جنگ‌هاى آينده نيز ما بقى آنان را از بين ببرد، و در نتيجه بسيارى از قرآن كريم با سينه حافظين آن در دل خاك دفن شود، و نيز مى‌گويد من بنظرم مى‌رسد دستور دهى قرآن جمع آورى شود. من به او گفتم: چگونه دست به كارى بزنم كه رسول خدا (ص) نكرده است؟ عمر گفت: اين كار به خدا كار خوبى است. و از آن به بعد مرتب به من مراجعه مى‌كرد و تذكر مى‌داد تا آنكه خداوند سينه‌ام را براى اين كار گشاده كرد و مرا جرأت آن داد، و نظريه‌ام‌ _______________ (1 و 2) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 135. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 173 برگشت و نظريه عمر را پذيرفتم. زيد بن ثابت مى‌گويد: كلام ابى بكر وقتى به اينجا رسيد به من گفت: تو جوان عاقل و مورد اعتمادى هستى و در عهد رسول خدا (ص) وحى الهى را براى آن جناب مى‌نوشتى، تو بايد جستجو و تتبع كنى و آيات قرآن را جمع آورى نمايى. زيد مى‌گويد: به خدا قسم اگر دستگاه ابى بكر به من تكليف مى‌كرد كه كوهى را به دوش خود بكشم سخت‌تر از اين تكليف نبود كه در خصوص جمع آورى قرآن به من كرد، لذا گفتم چطور دست به كارى مى‌زنيد كه رسول خدا (ص) خود نكرده است؟ گفت: اين كار به خدا سوگند كار خيرى است. از آن به بعد دائما ابى بكر به من مراجعه مى‌كرد تا خداوند سينه مرا گشاده كرد، آن چنان كه قبلا سينه ابى بكر و عمر را گشاده كرده بود. با جرأت تمام به جستجوى آيات قرآنى برخاستم و آنها را كه در شاخه‌هاى درخت خرما و سنگ‌هاى سفيد نازك و سينه‌هاى مردم متفرق بود جمع آورى نمودم و آخر سوره توبه را از جمله" لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ" تا آخر سوره برائت را نزد خزيمه انصارى يافتم و غير او كسى آن را ضبط نكرده بود و اين صحف نزد ابى بكر بماند تا آنكه از دنيا رفت، از آن پس نزد عمر بود تا زنده بود و بعد از آن نزد حفصه دختر عمر نگهدارى مى‌شد «1». و از ابى داوود از طريق يحيى بن عبد الرحمن بن حاطب روايت شده كه گفت: عمر آمد و گفت: هر كه از رسول خدا (ص) آيه و چيزى از قرآن شنيده و حفظ كرده باشد آن را بياورد. و در آن روز داشتند قرآن را در صحيفه‌ها و لوحها و ... جمع آورى مى‌كردند و قرار بر اين داشتند كه از احدى چيزى از قرآن را نپذيرند تا آنكه دو نفر بر طبق آن شهادت دهند «2». و باز از او از طريق هشام بن عروه از پدرش- البته در طريق سند اسم چند نفر برده نشده- روايت كرده كه گفت: ابى بكر به عمر و به زيد گفت: بر در مسجد بنشينيد، هر كس دو شاهد آورد بر طبق آنچه از قرآن حفظ كرده پس آن را بگيريد و بنويسيد «3». و در الاتقان از ابن اشته- در كتاب المصاحف- از ليث بن سعد روايت كرده كه گفت: اولين كسى كه قرآن را جمع آورى كرد ابى بكر بود كه زيد بن ثابت آن را _______________ (1) صحيح بخارى، ج 6، ص 255 باب جمع القرآن. (2 و 3) الاتقان، ج 1، ص 58. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 174 نوشت، و مردم نزد زيد مى‌آمدند، و او محفوظات كسى را مى‌نوشت كه دو شاهد عادل مى‌آورد، و آخر سوره برائت را كسى جز ابى خزيمة بن ثابت نداشت. ابى بكر گفت: آن را هم بنويسيد، زيرا رسول خدا (ص) فرموده بود شهادت ابى خزيمه به جاى دو شهادت پذيرفته مى‌شود، لذا زيد آن را هم نوشت. عمر آيه رجم را آورد قبول نكردند و ننوشت چون شاهد نداشت «1». و از ابن ابى داوود- در كتاب المصاحف- از طريق محمد بن اسحاق از يحيى بن عباد بن عبد اللَّه بن زبير از پدرش روايت كرده كه گفت: حارث بن خزيمه اين دو آيه را از آخر سوره برائت برايم آورد و گفت: شهادت مى‌دهم كه اين دو آيه را از رسول خدا (ص) شنيده و حفظ كرده‌ام عمر گفت: من نيز شهادت مى‌دهم كه آنها را شنيده‌ام. آن گاه گفت: اگر سه آيه بود من آن را يك سوره جداگانه قرار مى‌دادم، و چون نيست در همان آخر برائت بنويسيد «2». و نيز از وى از طريق ابى العاليه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت: قرآن را جمع كردند تا رسيدند در سوره برائت به آيه" ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ" و خيال كردند كه اين آخرين آيه آنست. ابى گفت: رسول خدا (ص) بعد از اين آيه دو آيه ديگر براى من قرائت كرد، و آن آيه" لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ"- تا آخر سوره- است «3». و در الاتقان از دير عاقولى در كتاب فوائدش نقل كرده كه گفت: ابراهيم بن يسار از سفيان بن عيينه از زهرى از عبيد از زيد بن ثابت براى ما حديث كرد كه او گفته است: رسول خدا (ص) از دار دنيا رفت در حالى كه هنوز هيچ چيز از قرآن جمع آورى نشده بود «4». و حاكم در مستدرك به سند خود از زيد بن ثابت روايت كرده كه گفت: نزد رسول خدا (ص) داشتيم قرآن را از و رق پاره‌ها جمع آورى مى‌كرديم كه ... «5». _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 58. (2) الدر المنثور، ج 3، ص 296 با اندكى اختلاف. (3) الدر المنثور ج 3 ص 295 و الاتقان ج 1 ص 61 (4) الاتقان ج 1 ص 57 (5) الاتقان، ج 1، ص 57. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 175 مؤلف: ممكن است اين روايت با روايت قبليش منافات نداشته باشد، و مقصود از اين روايت اين باشد كه آيه‌هايى كه از يك سوره به طور پراكنده نازل شده بود يك جا جمع مى‌كرديم، و هر كدام را به سوره خود ملحق مى‌كرديم. و يا پاره‌اى از سوره‌ها را كه از نظر كوتاهى، بلندى، متوسط بودن نظير هم بودند مانند طوال و مئين و مفصلات را پهلوى هم قرار مى‌داديم. هم چنان كه در احاديث نبوى هم از آنها ياد شده. و گر نه بطور مسلم جمع آورى قرآن به صورت يك كتاب بعد از درگذشت رسول خدا (ص) اتفاق افتاده و به همين وجهى كه ما گفتيم بايد حمل شود روايتى كه در ذيل مى‌خوانيد. و در صحيح نسايى از ابن عمر روايت كرده كه گفت: من قرآن را جمع آورى نمودم و همه شب مى‌خواندم تا به گوش رسول خدا (ص) رسيد، فرمود: قرآن را در عرض يك ماه بخوان «1». و در الاتقان از ابن ابى داوود به سند حسن از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت: قرآن در زمان رسول خدا (ص) به دست پنج نفر از انصار يعنى معاذ بن جبل، عبادة بن صامت، ابى بن كعب، ابو الدرداء و ابو ايوب انصارى جمع آورى شد «2». و نيز در همان كتاب از بيهقى- در كتاب المدخل- از ابن سيرين روايت كرده كه گفت: در عهد رسول خدا (ص) قرآن را چهار نفر جمع آورى كردند كه در آنها اختلافى نيست و آنان عبارت بودند از: معاذ بن جبل، ابى بن كعب، ابو زيد و به دو نفر ديگر كه در سه نفر مردد و مورد اختلاف است، بعضى گفته‌اند ابو درداء و عثمان و بعضى ديگر گفته‌اند عثمان و تميم دارى «3». باز در همان كتاب از بيهقى و از ابن ابى داوود از شعبى روايت كرده كه گفت: قرآن را در عهد رسول خدا (ص) شش نفر جمع كردند: ابى، زيد، معاذ، ابو الدرداء سعيد بن عبيد و ابو زيد. البته مجمع بن حارثه هم جمع كرده بود، مگر دو سوره و يا سه سوره را «4». و نيز در همان كتاب از ابن اشته- در كتاب المصاحف- از طريق كهمس از ابن‌ _______________ (1) صحيح نسايى. الاتقان، ج 1، ص 72. (2 و 3 و 4) الاتقان، ج 1، ص 72. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 176 بريده روايت كرده كه گفت: اولين كسى كه قرآن را در مصحفى جمع كرد سالم غلام ابى حذيفه بود كه قسم خورده بود تا قرآن را جمع نكرده رداء به دوش نگيرد، و بالأخره جمع كرد ... «1». مؤلف: نهايت چيزى كه اين روايات بر آن دلالت دارد اين است كه نامبردگان در عهد رسول خدا (ص) سوره‌ها و آيه‌هاى قرآن را جمع كرده بودند. و اما اينكه عنايت داشته بودند كه همه قرآن را به ترتيب سوره و آيه‌هايى كه امروز در دست ما است و يا به ترتيب ديگرى جمع كرده باشند دلالت ندارد. آرى، اين طور جمع كردن تنها و براى اولين بار در زمان ابو بكر باب شده است. فصل پنجم: [: گرد آورى مصاحف مختلف و جمع و تدوين قرآن بر اساس يك قرائت در زمان عثمان‌] بعد از آنكه تدوين و جمع آورى قرآن در زمان ابو بكر شروع شد، در نتيجه ادامه اين كار قرآنهاى مختلفى و قرائتهاى زيادى به وجود آمد و لذا عثمان براى بار دوم به جمع آورى آن پرداخت. يعقوبى در تاريخ خود مى‌نويسد: عثمان قرآن را جمع آورى و تاليف كرد، سوره‌هاى طولانى را در يك رديف، و سوره‌هاى كوتاه را در يك رديف ديگر قرار داد، و آن گاه تمامى مصحف‌ها را كه در اقطار آن روز اسلام بود جمع نمود و با آب داغ و سركه بشست. و به قول بعضى ديگر بسوزانيد و جز مصحف ابن مسعود هيچ مصحفى نماند مگر آنكه همين معامله را با آن نمود. ابن مسعود در آن موقع در كوفه بود، حاكم كوفه عبد اللَّه بن عامر خواست قرآن او را بگيرد و او از دادن قرآن امتناع نمود. حاكم قضيه را به عثمان نوشت، در جواب دستور آمد كه او را به مدينه بفرست تا اين دين رو به فساد ننهاده نقصانى در آن پديد نيايد. ابن مسعود وارد مدينه شد، وقتى به مسجد در آمد كه عثمان بر فراز منبر مشغول خطابه بود. وقتى ابن مسعود را ديد رو كرد به مردم و گفت: جانور بدى دارد بر شما وارد مى‌شود. ابن مسعود هم جواب تندى به او داد. عثمان دستور داد با پايش او را به زمين بكشند، و در نتيجه اين عمل دو تا از دنده‌هاى سينه‌اش شكست. عايشه وقتى جريان را شنيد زبان به اعتراض گشود و بگومگوى بسيار كرد. _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 58. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 177 به امر عثمان مصحف‌هاى نوشته شده به همه شهرها از قبيل كوفه، بصره، مدينه، مكه، مصر، شام، بحرين، يمن و جزيره فرستاده شد و به مردم دستور داده به يك نسخه قرآن را قرائت كنند. و اين اقدام عثمان بدين جهت بود كه به گوشش رسيده بود كه مى‌گويند قرآن فلان قبيله، و خواست تا اين اختلاف را از ميان بردارد. بعضى گفته‌اند: همين ابن مسعود اين حرف را براى عثمان نوشته بود، ولى وقتى شنيد كه نتيجه گزارشش اين شده كه عثمان قرآنها را مى‌سوزاند ناراحت شد و گفت من نمى‌خواستم اينطور بشود. بعضى ديگر گفته‌اند گزارش مذكور را حذيفة بن يمان داده بود «1». و در كتاب الاتقان آمده كه بخارى از انس روايت كرده كه گفت: حذيفة بن يمان در روزگارى كه با اهل شام به سرزمين ارمنيه و با اهل عراق به سرزمين آذربايجان مى‌رفت و سرگرم فتح آنجا بود به اين مطلب برخورد كه مردم هر كدام قرآن را يك جور قرائت مى‌كنند، خيلى وحشت زده شد، وقتى به مدينه آمد و وارد بر عثمان شد، رو كرد به عثمان و گفت: عثمان بيا و امت اسلام را درياب و نگذار مانند امت يهود و نصارى دچار اختلاف شوند. عثمان نزد حفصه فرستاد كه قرآنى كه نزد تو است بده تا از روى آن نسخه برداريم و دوباره نسخه خودت را بتو برگردانيم. آن گاه زيد بن ثابت، عبد اللَّه بن زبير، سعيد بن عاص و عبد الرحمن بن حارث بن هشام را مامور كرد تا از آن نسخه بردارند. و به سه نفر قريشى گفت: اگر قرائت شما با قرائت زيد بن ثابت اختلاف داشت به قرائت قريش بنويسيد، زيرا قرآن به زبان قريش نازل شده. اين چهار نفر اين كار را كردند و صحف را در مصحف وارد نمودند. آن گاه عثمان صحف حفصه را به او برگردانيد، و از مصاحف نوشته شده به هر ديارى يكى فرستاد و دستور داد تا بقيه قرآنها را چه در صحف و چه در مصاحف آتش زدند. زيد بن ثابت مى‌گويد: در آن موقع كه قرآنها را جمع آورى مى‌كرديم به اين مطلب برخورديم كه در سوره احزاب رسول خدا (ص) آيه‌اى را قرائت مى‌كرد ولى در نسخه‌هايى كه در اختيار داشتيم نبود، بعد از تحقيق معلوم شد تنها خزيمة بن ثابت انصارى آن را دارد. آن را كه عبارت بود از آيه‌ _______________ (1) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 178 " مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ" در جاى خودش قرار داديم «1». باز در همان كتاب است كه ابن اشته از طريق ايوب، از ابى قلابه روايت كرده كه گفت: مردى از بنى عامر كه انس بن مالكش مى‌گفتند گفت: در عهد عثمان اختلافى بر سر قرآن پديد آمد و آن چنان بالا گرفت كه آموزگاران و دانش‌آموزان بجان هم افتادند. اين مطلب به گوش عثمان رسيد و گفت: در حكومت من قرآن را تكذيب مى‌كنيد و آن را به دلخواه خود قرائت مى‌نماييد؟ قهرا آنهايى كه بعد از من خواهند آمد اختلافشان بيشتر خواهد بود، اى اصحاب محمد (ص) جمع شويد و براى مردم امامى بنويسيد. اصحاب گرد هم آمدند و به نوشتن قرآن پرداختند، و چون در آيه‌اى اختلاف مى‌كردند و يكى مى‌گفت رسول خدا (ص) اين آيه را به فلانى ياد داد عثمان مى‌فرستاد تا با سه نفر شاهد از اهل مدينه بيايد آن گاه مى‌پرسيدند رسول خدا (ص) اين آيه را چگونه به تو ياد داده؟ آيا اينجور يا اينجور؟ مى‌گفت نه اينطور به من آموخته است، آيه را آن طور كه گفته بود در جاى خالى كه قبلا برايش گذاشته بودند مى‌نوشتند «2». باز در همان كتاب از ابن ابى داوود از طريق ابن سيرين از كثير بن افلح روايت كرده كه گفت: وقتى عثمان خواست مصاحف را بنويسد براى اين كار دوازده نفر از قريش و انصار را انتخاب نمود، ايشان فرستادند تا ربعه «3» را كه در خانه عمر بود آوردند. عثمان با ايشان قرار گذاشت كه در هر قرائتى كه اختلاف كردند تاخير بيندازند تا از او دستور بگيرند. محمد مى‌گويد: به نظر من منظور از تاخير انداختن اين بود كه آخرين عرضه قرآن را پيدا نموده آيه را بر طبق آن بنويسند (چون جبرئيل سالى يك بار همه قرآن را به رسول خدا (ص) عرضه مى‌كرد) «4». و نيز در آن كتاب است كه ابن ابى داوود به سند صحيح از سويد بن غفله روايت كرده كه گفت على (ع) فرمود: در باره عثمان جز خوبى نگوييد، زيرا _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 59. (2) الاتقان، ج 1، ص 59. (3)" ربعه" جعبه كوچك و يا زنبيل را گويند. (4) الاتقان، ج 1، ص 59. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 179 به خدا قسم كه آنچه او در خصوص قرآن انجام داد همه با مشورت ما و زير نظر ما بود، مرتب مى‌پرسيد: شما چه مى‌گوييد در باره اين قرائت؟ (و جريان چنين بود كه روزى گفت) شنيدم: بعضى به بعضى مى‌گويند قرائت من از قرائت تو بهتر است، و اين كار سر از كفر در مى‌آورد. ما گفتيم: نظر خودت چيست؟ گفت من نظرم اين است كه همه مردم را بر يك قرائت وادار سازيم، تا در قرائت قرآن فرقه فرقه نشوند، ما گفتيم بسيار نظر خوبى است «1». در الدر المنثور است كه ابن ضريس از علباء بن احمر روايت كرده كه عثمان بن عفان وقتى خواست مصاحف را به صورت يك كتاب در آورد، بعضى خواستند حرف" واو" را از اول جمله" وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ" در سوره برائت بيندازند، ابى گفت يا" واو" آن را بنويسيد و يا شمشير خود را بدوش مى‌گيرم. پس، از حذف آن منصرف شدند «2». و در كتاب الاتقان از احمد، ابى داوود، ترمذى، نسايى ابن حيان و حاكم نقل كرده كه همگى از ابن عباس روايت كرده‌اند كه گفت: من به عثمان گفتم چه چيز وادارتان كرد كه سوره انفال و سوره برائت را پهلوى هم بنويسيد با اينكه يكى از سوره‌هاى طولانى است و ديگرى از سوره‌هاى صد آيه‌اى است و ميان آن دو" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" نگذاشتيد و ميان هفت سوره طولانى گذاشتيد؟ عثمان گفت: سوره‌اى داراى آيات بر رسول خدا (ص) نازل مى‌شد و وقتى چيزى نازل مى‌شد به بعضى از نويسندگان وحى مى‌فرمود اين آيات را بگذاريد در آن سوره‌اى كه در آن چنين و چنان آمده، و سوره انفال از سوره‌هايى است كه در اوائل هجرت در مدينه نازل شد، و سوره برائت از سوره‌هايى است كه در اواخر نازل شد، ولى چون مطالب آن شبيه به مطالب انفال بود، من شخصا خيال كردم كه اين سوره جزو آن سوره است. و چون رسول خدا (ص) از دنيا رفت و تكليف ما را در باره اين مطلب معين نفرمود به همين جهت من از يك سو اين دو سوره را پهلوى هم قرار دادم، و ميان آن دو" بسم اللَّه الرحمن الرحيم" قرار ندادم، و از سوى ديگر آن را پهلوى هفت سوره طولانى گذاردم «3». _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 59. (2) الدر المنثور، ج 3، ص 232. (3) الاتقان، ج 1، ص 60. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 180 مؤلف: مقصود از هفت سوره طولانى بطورى كه از اين روايت و از روايت ابن «1» جبير بر مى‌آيد سوره‌هاى: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، و يونس است كه در جمع اول ترتيب آنها بدين قرار بوده و سپس عثمان آن را تغيير داده، انفال را كه از مثانى است، و برائت را كه از صد آيه‌ها است و بايد قبلا از مثانى باشد، ميان اعراف و يونس قرار داد و انفال را جلوتر از برائت جاى داد. فصل ششم: [آنچه از روايات مربوط به جمع و تاليف قرآن استفاده مى‌شود] رواياتى كه در دو فصل گذشته نقل شد معروفترين روايات وارده در باب جمع آورى قرآن است كه بعضى از آنها صحيح و بعضى ديگر غير معتبر است، و از مجموع آنها بر مى‌آيد كه جمع آورى قرآن در نوبت اول عبارت بوده از جمع آورى سوره‌ها كه يا بر شاخه‌هاى نخل و يا در سنگ‌هاى سفيد و نازك و يا كتفهاى گوسفند و غير آن و يا در پوست و رقعه‌ها نوشته شده بود، و پيوستن آيه‌هايى كه نازل شده و هر كدام در دست كسى بوده به سوره‌هايى كه مناسب آن بوده است. و اما جمع در نوبت دوم، يعنى جمع در زمان عثمان، عبارت بوده از اينكه جمع اول را كه آن روز دچار تعارض نسخه‌ها و اختلاف قرآن‌ها شده بود به يك جمع منحصر كردند و تنها آيه‌اى كه در اين جمع ملحق شد آيه" مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ..." بود كه آن را در سوره احزاب جاى دادند، چنان كه از قول زيد بن ثابت نقل شد در حالى كه مدت پانزده سال كه از رحلت رسول خدا (ص) مى‌گذشت كسى اين آيه را در سوره احزاب نمى‌خواند و جزو آن محسوب نمى‌شد. هم چنان كه بخارى از ابن زهير روايت كرده كه گفت: من به عثمان گفتم آيه" وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً" «2» را آيه ديگرى نسخ كرده و شما ناسخش را ننوشتيد و يا نخواستيد بنويسيد؟ گفت برادر زاده! من هيچ آيه‌اى را از قرآن از جاى خودش تغيير نمى‌دهم «3». و آنچه كه تفكر آزاد در پيرامون اين روايات- كه عمده و مهم‌ترين روايات اين‌ _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 63. (2) سوره بقره، آيه 240. (3) صحيح بخارى، ج 6، باب سوره بقره، ص 36. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 181 باب است- و همچنين در دلالت آنها به آدمى مى‌فهماند اين است كه هر چند روايات، آحاد و غير متواتر است، و ليكن قرائن قطعيه همراه دارد كه آدمى را ناگزير از پذيرفتن آنها مى‌كند، چون بطورى كه قرآن كريم تصريح فرموده رسول خدا (ص) هر چه كه از قرآن برايش نازل مى‌شده بدون اينكه چيزى از آن را كتمان كند به مردم ابلاغ مى‌كرده، و حتى به مردم ياد مى‌داده و برايشان بيان مى‌كرده، و همواره عده‌اى از صحابه ايشان مشغول ياد دادن و ياد گرفتن بودند كه چطور قرائت كنند، و بيان هر كدام چيست، آن عده كه به ديگران ياد مى‌دادند همان قراء بودند كه بيشترشان در جنگ يمامه كشته شدند. مردم آن زمان هم رغبت شديدى در گرفتن قرآن و حفظ كردنش داشتند، و اين گرمى بازار تعليم و تعلم قرآن هم چنان ادامه داشت تا آنكه قرآن جمع آورى شد. پس حتى يك روز و بلكه يك ساعت هم بر مسلمانان صدر اول پيش نيامد كه قرآن از ميانشان رخت بر بسته باشد، و آنچه كه بر سر تورات و انجيل و كتابهاى ساير انبياء آمد بر سر قرآن كريم نيامد. علاوه بر اينكه روايات بى‌شمارى از طريق شيعه و سنى داريم كه رسول خدا (ص) بيشتر سوره‌هاى قرآنى را در نمازهاى يوميه و غير آن مى‌خواند، و اين قرآن خواندن در نماز در حضور انبوه جمعيت بود، و در بيشتر اين روايات اسامى سوره‌ها چه مكى و چه مدنى آن برده شده است. از اينهم كه بگذريم رواياتى در دست است كه مى‌رساند هر آيه‌اى كه مى‌آمده رسول خدا (ص) مامور مى‌شده آن را در چه سوره‌اى و بعد از چه آيه‌اى جاى دهد، مانند روايت عثمان بن ابى العاص كه ما آن را در تفسير آيه" إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ" «1» نقل مى‌كنيم كه رسول خدا (ص) فرمود: جبرئيل اين آيه را برايم آورد و دستور داد آن را در فلان جاى از سوره نحل قرار دهم «2». و نظير اين روايت رواياتى است كه مى‌رساند رسول خدا (ص) سوره‌هايى را كه آياتش به تدريج نازل شده بود خودش مى‌خواند، مانند سوره آل عمران و نساء و غير آن. پس، از اين روايات آدمى يقين مى‌كند كه آن جناب بعد از نزول هر آيه‌ _______________ (1) سوره نحل، آيه 90. (2) الدر المنثور، ج 4، ص 128 و الاتقان، ج 1، ص 60. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 182 به نويسندگان وحى دستور مى‌داد كه آن را در چه سوره‌اى در چه جايى قرار دهند. از همه شواهد قطعى‌تر همان دليلى است كه در ابتداى اين مباحث آورديم، كه قرآن موجود در عصر ما داراى تمامى اوصافى است كه خداى تعالى قرآن نازل بر پيغمبر را به آن توصيف مى‌كند. [دلالت روايات مربوط به جمع قرآن بر عدم تحريف و بيان اينكه قرآن خود عمده‌ترين دليل بر اينست كه كلام خدا است و تحريف نشده‌] و كوتاه سخن مطالبى كه از روايات مذكور استفاده مى‌شود چند مطلب است: 1- اينكه آنچه ما بين دو جلد قرآن كريم هست همه كلام خداى تعالى است، چيزى بر آن اضافه نشده و تغييرى نيافته. و اما اينكه چيزى از قرآن نيفتاده باشد اين ادله دلالت قطعى بر آن ندارد، هم چنان كه به چند طريق روايت هم شده كه عمر بسيار به ياد آيه رجم مى‌افتاد و نوشته نشد. و نمى‌توان اين گونه روايات را كه به گفته آلوسى «1» از حد شماره بيرون است حمل بر منسوخ التلاوه كرد، زيرا گفتيم منسوخ التلاوه سخنى بيهوده بيش نيست و روشن ساختيم كه سخن از منسوخ التلاوه كردن از اثبات تحريف قرآن شنيع‌تر و رسواتر است. علاوه بر اين، كسانى كه به غير آن قرآنى كه زيد به امر ابو بكر و در نوبت دوم به امر عثمان نوشت قرآن ديگرى داشتند- مانند على بن ابى طالب (ع) و ابى- بن كعب و عبد اللَّه بن مسعود- چيزى را از آنچه كه در قرآن دائر در ميان مردم بود انكار نكردند و نگفتند فلان چيز غير قرآن و داخل قرآن شده. تنها چيزى كه از نامبردگان در مخالفت با آن قرآن رسيده اين است كه از ابن مسعود نقل شده كه او در قرآن خود، معوذتين را ننوشته بود «2»، و مى‌گفت اينها دو حرز بودند كه جبرئيل براى رسول خدا (ص) آورد تا حسن و حسين را با آن معوذ كند و از گزند حوادث بيمه سازد. ولى بقيه اصحاب اين سخن ابن مسعود را رد كرده‌اند «3» و از امامان اهل بيت (ع) بطور تواتر تصريح شده كه اين دو سوره از قرآن است «4». و كوتاه سخن، روايات سابق همانطور كه مى‌بينيد روايات آحادى است محفوف به قرائن قطعى كه به طور قطع تحريف به زياده و تغيير را نفى مى‌كند، و نسبت به نفى تحريف به نقيصه دليلى است ظنى. پس، از اينكه بعضى ادعا كرده‌اند كه روايات نافيه‌ _______________ (1) روح المعانى، ج 1، ص 25. (2) الدر المنثور، ج 6، ص 416 و 417. (3) روح المعانى، ج 1، ص 25. تفسير برهان، ج 4، ص 531، ح 3. (4) نور الثقلين، ج 5، ص 716، ح 7. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 183 هر سه قسم تحريف متواتر است، ادعاى بدون دليل كرده‌اند. عمده دليلى كه در باب تحريف نشدن قرآن كريم به آن اتكاء مى‌شود همان دليلى است كه در ابتدا بر اين ابحاث آورده و گفتيم: قرآنى كه امروز در دست ما است همه آن صفات را كه خداى تعالى در قرآن براى كلام خود آورده واجد است. اگر آن قرآن واقعى كه بر رسول خدا (ص) نازل شد قول فصل و رافع اختلاف در هر چيزى است، اين نيز هست. اگر آن ذكر و هادى و نور است، اين نيز هست. اگر آن مبين معارف حقيقى و شرايع فطرى است، اين نيز هست. اگر آن معجزه است و كسى نمى‌تواند سوره‌اى مانندش بياورد، اين نيز هست. و هر صفت ديگرى كه آن دارد اين نيز دارد. آرى، جا دارد كه به همين دليل اتكاء كنيم، چون بهترين دليل بر اينكه قرآن كريم كلام خدا و نازل بر رسول گرامى او است خود قرآن كريم است كه متصف به آن صفات كريمه است و هيچ احتياج به دليل ديگرى غير خود و لو هر چه باشد، ندارد. پس قرآن كريم هر جا باشد و بدست هر كس باشد و از هر راهى بدست ما رسيده باشد حجت و دليلش با خودش است. و به عبارت ديگر قرآن نازل از ناحيه خداى تعالى به قلب رسول گرامى‌اش، در متصف بودن به صفات كريمه‌اش احتياج و توقف ندارد بر دليلى كه اثبات كند اين قرآن مستند به آن پيغمبر است، نه به دليل متواتر، و نه متظافر. گو اينكه اين چنين دليلى دارد، ليكن كلام خدا بودنش موقوف بر اين دليل نيست، بلكه قضيه به عكس است، يعنى از آنجايى كه اين قرآن متصف به آن اوصاف مخصوص است مستند به پيغمبرش مى‌دانيم، نه اينكه چون به حكم ادله مستند به آن جناب است قرآنش مى‌دانيم. پس قرآن كريم در اين جهت به هيچ كتاب ديگرى شبيه نيست. در كتابها و رساله‌هاى ديگر وقتى مى‌توانيم به صاحبش استناد دهيم كه دليلى آن را اثبات كرده باشد. و همچنين اقوالى كه منسوب به بعضى از علماء و صاحب نظران است، صحت استنادش به ايشان موقوف است بر دليل نقلى قطعى، يعنى متواتر و يا مستفيض، ولى قرآن خودش دليل است بر اينكه كلام خدا است. [ترتيب سوره قرآن در جمع اول و دوم كار صحابه بوده است‌] 2- اينكه ترتيب سوره‌هاى قرآنى در جمع اول كار اصحاب بوده، و همچنين در جمع دوم- به دليل رواياتى كه گذشت- و در بعضى داشت كه عثمان سوره انفال و برائت را ميان اعراف و يونس قرار داد، در حالى كه در جمع اول بعد از آن دو قرار داشتند. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 184 و نيز به دليل رواياتى كه داشت ترتيب مصاحف ساير اصحاب با ترتيب در جمع اول و دوم مغايرت داشته، مثلا روايتى كه مى‌گويد مصحف على (ع) بر طبق ترتيب نزول مرتب بوده و چون اولين سوره‌اى كه نازل شد سوره علق بود در قرآن على (ع) هم اولين سوره، سوره علق و بعد از آن مدثر و بعد از آن نون، آن گاه مزمل، آن گاه تبت، پس از آن تكوير و بدين طريق تا آخر سوره‌هاى مكى و بعد از آنها سوره‌هاى مدنى قرار داشته است. و اين روايت را صاحب «1» الاتقان از ابن فارس نقل كرده. و در تاريخ يعقوبى ترتيب ديگرى براى مصحف آن جناب ذكر شده است «2». و از ابن «3» اشته نقل كرده كه او- در كتاب المصاحف- به سند خود از ابى جعفر كوفى ترتيب مصحف ابى را نقل كرده كه به هيچ وجه شباهتى با قرآنهاى موجود ندارد. و همچنين وى به سند خود از جرير بن عبد الحميد ترتيب مصحف عبد اللَّه بن مسعود را نقل كرده كه با قرآنهاى موجود مغايرت دارد. عبد اللَّه بن مسعود اول از سوره‌هاى طولانى شروع كرده و پس از آن سوره‌هاى صدى و آن گاه مثانى و آن گاه مفصلات را آورده، «4» و حال آنكه قرآنهاى موجود اينطور نيست «5». در مقابل اين قول كه ما اختيار كرديم قول بسيارى از مفسرين «6» است كه گفته‌اند ترتيب سوره‌هاى قرآن توقيفى و به دستور رسول خدا (ص) بوده، و آن جناب به اشاره جبرئيل و به امر خداى تعالى دستور داده تا سوره‌هاى قرآنى را به اين ترتيب بنويسند. حتى بعضى «7» از ايشان آن قدر افراط كرده كه در ثبوت اين مطلب ادعاى تواتر نموده‌اند. ما نمى‌دانيم اين اخبار متواتر كجاست كه به چشم ما نمى‌خورد. روايات اين باب همان بود كه ما عمده آن را نقل كرديم و در آنها اثرى از اين حرف نبود. _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 62. (2) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 135. (3 و 4) الاتقان، ج 1، ص 64. (5) قرآن‌هاى موجود در بين مسلمين در اين عصر ترتيب فصولش همانطور است كه قرآن عبد اللَّه بن مسعود بود، يعنى در اين قرآنها نيز اول سوره‌هاى طولانى و سپس سوره‌هاى صد آيه و آن گاه مثانى، و در آخر مفصلات قرار گرفته ليكن باز با قرآن ابن مسعود از نظر تقدم و تاخر سوره‌هاى هر فصلى مغايرت دارد. (مترجم) (6) الاتقان، ج 1، ص 62، روح المعانى، ج 1، ص 26، مجمع البيان، ج 1، ص 15. (7) الاتقان، ج 1، ص 62. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 185 و به زودى استدلال بعضى از مفسرين را بر اين مطلب به رواياتى كه مى‌گويد" قرآن يك نوبت از اول تا به آخر از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شد و بار ديگر به تدريج از آنجا به رسول خدا نازل گرديد" «1» خواهيم آورد. [ترتيب آيات قرآن نيز توقيفى نبوده و بدون دخالت صحابه انجام نشده است‌] 3- اينكه رديف كردن آيات به ترتيبى كه الآن در قرآنها است با اينكه اين آيات متفرق نازل شده بدون دخالت اصحاب نبوده است، و از ظاهر رواياتى كه در گذشته داستان جمع آورى نوبت اول را نقل مى‌كرد بر مى‌آيد كه اصحاب در اين كار اجتهاد و نظريه و سليقه خود را بكار زده‌اند. و اما روايت عثمان بن ابى العاص از رسول خدا (ص) كه فرمود: " جبرئيل نزد من آمد و گفت بايد آيه" إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ..." را در فلان موضع از سوره جاى دهى" «2» بيش از اين دلالت ندارد كه عمل رسول خدا (ص) در پاره‌اى آيات چنين بوده باشد، نه در تمام آنها. و به فرض هم كه تسليم شويم و قبول كنيم كه روايت چنين دلالتى دارد ربطى به قرآن موجود در دست ما ندارد، زيرا رواياتى كه در دست داريم و در ابحاث گذشته نقل كرديم دلالت ندارد بر مطابقت ترتيب اصحاب با ترتيب رسول خدا (ص). و صرف حسن ظنى كه ما به اصحاب داريم باعث نمى‌شود كه چنين دلالتى در آن روايات پيدا شود. بله اين معنا را افاده مى‌كند كه اصحاب تعمدى بر مخالفت ترتيب رسول خدا (ص) در آنجا كه علم به ترتيب آن جناب داشته‌اند نورزيده‌اند، و اما آنجايى كه از ترتيب رسول خدا (ص) اطلاعى نداشتند باز مطابق ترتيب او سوره‌ها و آيه‌ها را ترتيب داده باشند از كجا؟ و اتفاقا در روايات مربوط به جمع اول بهترين شواهدى هست كه شهادت مى‌دهند بر اينكه اصحاب ترتيب رسول خدا (ص) را در همه آيات نمى‌دانستند، و به اينكه جاى هر آيه‌اى كجاست علم نداشتند، و حتى حافظ تمامى آيات هم نبودند. علاوه بر لحن روايات مذكور روايات مستفيضى از طرق شيعه «3» و اهل «4» سنت آمده كه رسول خدا (ص) و صحابه‌اش وقتى تمام شدن سوره را مى‌فهميدند كه بسم اللَّه ديگرى نازل مى‌شد، آن وقت مى‌فهميدند سوره قبلى تمام شد. و اين معنا را _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 62. (2) الدر المنثور، ج 4، ص 128. (3) تفسير عياشى، ج 1، ص 19. (4) مستدرك حاكم، كتاب الصلاة، ج 1، ص 231. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 186 بطورى كه در الاتقان «1» آورده ابو داوود و حاكم و بيهقى و بزار از طريق سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده‌اند. و ابن عباس گفته است: رسول خدا (ص) نمى‌دانست چه وقت سوره تمام مى‌شود تا آنكه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ نازل گردد. و بزار اضافه كرده كه وقتى بسم اللَّه نازل مى‌شد معلوم مى‌گشت كه آن سوره خاتمه يافته و سوره ديگرى شروع شده است. و نيز الاتقان از حاكم به طريق ديگر از سعيد از ابن عباس نقل كرده كه گفت: مسلمانان نمى‌دانستند سوره چه وقت و در كدام آيه تمام مى‌شود تا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ديگرى نازل مى‌گرديد و چون نازل مى‌شد مى‌دانستند كه سوره تمام شده است «2» حاكم در باره اين روايت گفته است همه شرايط بخارى و مسلم را واجد است. و نيز از وى به طريقى ديگر از سعيد از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وقتى جبرئيل بر رسول خدا (ص) نازل مى‌شد و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ را مى‌خواند، آن حضرت مى‌فهميد كه از اينجا سوره‌اى ديگر شروع مى‌شود «3»- حاكم روايت را صحيح دانسته است. مؤلف: قريب به اين معنا در تعدادى از روايات ديگر و همچنين عين اين معنا از طرق شيعه از امام باقر (ع) روايت شده است. و اين روايات بطورى كه ملاحظه مى‌فرماييد صريحند در اينكه ترتيب آيات قرآن در نظر رسول خدا (ص) همان ترتيب نزول بوده، در نتيجه همه آيه‌هاى مكى در سوره‌هاى مكى و همه آيه‌هاى مدنى در سوره‌هاى مدنى قرار داده شده‌اند، جز آن سوره‌اى كه (فرضا) بعضى آياتش در مكه و بعضى ديگر در مدينه نازل شده و به فرضى هم كه چنين چيزى باشد حتما بيش از يك سوره نيست. لازمه اين مطلب اين است كه اختلافى كه ما در مواضع آيات مى‌بينيم همه ناشى از اجتهاد صحابه باشد. توضيح اينكه: روايات بى‌شمارى در اسباب نزول داريم كه نزول بسيارى از آيات كه در سوره‌هاى مدنى است در مكه و نزول بسيارى از آياتى كه در سوره‌هاى مكى است در مدينه معرفى كرده است. و نيز آياتى را مثلا نشان مى‌دهد كه در اواخر _______________ (1 و 2) الاتقان، و الدر المنثور، ج 1، ص 7. (3) الاتقان، و الدر المنثور، ج 1، ص 7. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 187 [بررسى و نقد سخن كسانى كه قائلند به اينكه ترتيب آيات قرآنى توقيفى بوده و به دستور پيامبر (ص) صورت گرفته است‌] عمر رسول خدا (ص) نازل شده و حال آنكه مى‌بينيم در سوره‌هايى قرار دارد كه در اوائل هجرت نازل شده است. و ما مى‌دانيم كه از اوايل هجرت تا اواخر عمر آن جناب سوره‌هاى زياد ديگرى نازل شده است، مانند سوره بقره كه در سال اول هجرت نازل شد، و حال آنكه آيات چندى در آنست كه روايات آنها را آخرين سوره آيات نازله بر رسول خدا (ص) مى‌داند. حتى از عمر نقل شده كه گفت: رسول خدا (ص) از دنيا رفت در حالى كه هنوز آيات ربا را بر ما بيان نكرده بود و در اين سوره است آيه" وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ..." «1» كه در روايات آمده كه آخرين آيه نازل بر آن جناب است. پس معلوم مى‌شود اين گونه آيات كه در سوره‌هاى غير مناسبى قرار گرفته‌اند و ترتيب نزول آنها رعايت نشده، به اجتهاد اصحاب در آن مواضع قرار گرفته‌اند. مؤيد اين معنا روايتى است كه صاحب الاتقان «2» از ابن حجر نقل كرده كه گفته است: روايتى از على وارد شده كه بعد از درگذشت رسول خدا (ص) قرآن را به ترتيب نزولش جمع آورى كرده است. اين روايت را ابن ابى داوود هم آورده «3» و مضمون آن از روايات مسلم و صحيح شيعه است. اين بود آنچه كه ظاهر روايات اين باب بر آن دلالت مى‌كرد. ليكن عده زيادى اصرار دارند بر اينكه ترتيب آيات قرآنى توقيفى است، و آيات قرآن موجود در دست ما كه معروف است به قرآن عثمانى به دستور رسول خدا (ص) ترتيب يافته كه دستور آن جناب هم به اشاره جبرئيل بوده. اين عده ظاهر رواياتى كه ذكر شد را تاويل نموده و گفته‌اند: جمعى كه صحابه كردند جمع ترتيبى نبوده، بلكه همان ترتيبى را كه بياد داشته‌اند در آيات و سوره‌ها رعايت نموده‌اند، و آن را در مصحفى ثبت كرده‌اند. و حال آنكه خواننده محترم خوب مى‌داند كه كيفيت جمع اول كه در زمان ابو بكر اتفاق افتاد، و روايات آن را بيان مى‌كرد، صريحا اين تاويل را رد مى‌كند. و چه بسا كه بعضى استدلال كرده‌اند بر مطلب فوق الذكر به اينكه مرتب بودن آيات عثمانى اجماعى است، هم چنان كه سيوطى در كتاب الاتقان «4» از زركشى دعوى آن را نقل كرده. و از ابى «5» جعفر بن زبير چنين آورده كه گفته است:" در اين مورد اختلافى‌ _______________ (1) سوره بقره، آيه 281. (2 و 3) الاتقان، ج 1، 71. (4 و 5) الاتقان، ج 1، ص 60. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 188 در ميان مسلمانان نيست". و ليكن ما در پاسخ اين استدلال مى‌گوييم اجماع مذكور منقول است، كه با وجود خلاف در اصل تحريف و با وجود روايات گذشته كه دلالت بر خلاف آن داشت به هيچ وجه قابل اعتماد نيست. و چه بسا بعضى ديگر كه بر دعوى مذكور استدلال تواتر اخبار كرده‌اند، و اين معنا در كلمات بسيارى از ايشان ديده مى‌شود، كه اخبار در اينكه" ترتيب آيات قرآن عثمانى از رسول خدا (ص) است" به حد تواتر است. و اين ادعاى عجيبى است، با اينكه سيوطى در الاتقان بعد از نقل روايت بخارى و غيره، به چند طريق از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) از دنيا رفت در حالى كه هنوز قرآن را جز چهار نفر جمع نكرده بودند، و آن چهار نفر عبارت بودند از: ابو الدرداء، معاذ بن جبل، زيد بن ثابت، و ابو زيد «1». و در روايتى «2» به جاى ابو الدرداء، ابى بن كعب آمده. و از مازرى نقل كرده كه گفته است: جماعتى از ملحدين به اين گفتار انس تمسك بر الحاد خود كرده‌اند، و حال آنكه اين روايت دلالتى بر مرام آنها ندارد، چون اولا ما قبول نداريم كه ظاهر آن مقصود باشد، و لا جرم حمل بر خلاف ظاهرش مى‌كنيم، و ثانيا بفرضى كه ظاهرش را بگيريم، از كجا معلوم است كه واقع امر هم همين طور بوده، (ممكن است انس اشتباه كرده باشد). و ثالثا تسليم مى‌شويم كه انس اشتباه نكرده، و ليكن اينكه فرد فرد گروه بسيارى، تمامى قرآن را حفظ نكرده باشند لازمه‌اش اين نيست كه تمامى قرآن را مجموعا گروه بسيار حفظ نكرده باشند، و شرط تواتر اين نيست كه تمامى قرآن را يك يك مسلمانان حفظ كرده باشند، بلكه اگر همه قرآن را همه افراد حفظ داشته باشند. هر چند كه به نحو توزيع بوده باشد در تحقق تواتر كافى است «3». اما اينكه ادعا كرد كه" ظاهر كلام انس مقصود نبوده" سخنى است كه در بحثهاى لفظى (كه اساس آن ظاهر الفاظ است، و تنها وقتى از ظاهر صرفنظر مى‌شود كه قرينه‌اى از كلام خود متكلم يا از نائب مناب متكلم در بين باشد) هرگز پذيرفته نيست، و اهل بحث اين معنا را نمى‌پذيرند كه شما به خاطر كلمات ديگران از ظاهر كلام كسى صرفنظر كنيد. علاوه بر اين، اگر هم بنا شود كلام انس بر خلاف ظاهرش حمل شود، لازم است‌ _______________ (1 و 2 و 3) الاتقان، ج 1، ص 70. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 189 حمل شود بر اينكه چهار نفر مذكور در عهد رسول خدا (ص) معظم قرآن و بيشتر سوره‌ها و آياتش را جمع كرده بودند، نه اينكه حمل كنيد بر چهار نفر مذكور و ديگر صحابه كه همه قرآن را بر طبق ترتيب قرآن عثمانى جمع كرده بودند و موضع يك يك آيات را تا به آخر ضبط كرده بودند، چون زيد بن ثابت كه يكى از آن چهار نفر از حديث انس است و متصدى جمع آورى قرآن هم در جمع اول و هم در جمع دوم بوده است، خودش تصريح مى‌كند بر اينكه حافظ تمام آيات قرآن نبوده. نظير كلام زيد بن ثابت، كلامى است كه الاتقان از ابن اشته- در كتاب المصاحف- به سند صحيح از محمد بن سيرين نقل مى‌كند كه گفت: ابو بكر از دنيا رفت و قرآن را جمع نكرد، و همچنين عمر كشته شد در حالى كه قرآن را جمع نكرده بود «1». و اما اينكه گفت:" و ثانيا به فرضى كه ظاهرش را بگيريم از كجا معلوم است كه واقع امر هم همين طور بوده باشد؟" عينا به خودش بر مى‌گردد، و طرف مى‌گويد: اگر واقع امر معلوم نيست آن طور باشد كه انس گفته، از كجا آن طور باشد كه تو مى‌گويى و حال آنكه شواهد همه بر خلاف گفته‌ات شهادت مى‌دهند؟. و اينكه گفت:" بلكه اگر همه را همه حفظ داشته باشند هر چند كه به نحو توزيع باشد در تحقق تواتر كافى است" مغالطه واضحى كرده، براى اينكه چنين لفظى تنها اين معنا را به تواتر ثابت مى‌كند كه مجموع قرآن به تواتر نقل شده، و اما اينكه يك يك آيات قرآنى با حفظ موضع و ترتيبش به تواتر ثابت شده باشد از كجا؟ در الاتقان از بغوى نقل كرده كه در كتاب" شرح السنة" گفته است: آنچه ما بين دو جلد قرآن است اصحاب رسول خدا (ص) جمع كردند، و اين همان قرآنى است كه به رسول خدا (ص) نازل شده، بدون اينكه چيزى بر آن اضافه و يا از آن كم كرده باشند، چون مى‌ترسيدند اگر ننويسند با از دنيا رفتن حافظان از بين برود، و لذا همانطور كه از رسول خدا (ص) شنيده بودند نوشتند، بدون اينكه چيزى را جلوتر و يا عقب‌تر بگذارند و يا از پيش خود و بدون دستور رسول خدا (ص) ترتيبى براى آياتش درست كنند. و رسول خدا (ص) رسمش اين بود كه آيات نازله را بر اصحابش‌ _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 70. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 190 تلقين مى‌كرد، (و آن قدر تكرار مى‌كرد تا حفظ شوند) و هر چه نازل مى‌شد به ترتيبى كه امروز در دست ماست به اصحاب تعليم مى‌فرمود، و اين ترتيب توقيفى و به دستور جبرئيل، و اعلامش در موقع آوردن آيات بوده كه مى‌گفته: اين آيه را بعد از فلان آيه از فلان سوره بنويسيد. پس ثابت شد كه سعى صحابه همه در جمع آورى قرآن بوده، نه در ترتيب آن، زيرا قرآن در لوح محفوظ به همين ترتيب نوشته شده بود، چيزى كه هست خداى تعالى آن را يك باره به آسمان دنيا فرستاد، و از آنجا آيه آيه و هر آيه را در هنگام حاجت نازل فرمود. پس ترتيب نزول غير از ترتيب تلاوت است «1». و از ابن حصار نقل كرده كه گفته است: ترتيب سوره‌ها و وضع هر آيه در موضع خود به وحى بوده، و اين رسول خدا (ص) بوده كه مى‌فرمود آيه فلان را در فلان موضع جاى دهيد، و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارش رسول خدا (ص) بوده، و اصحاب فقط آن را جمع آورى نموده، و آياتش را آن طور كه الآن در مصاحف ضبط شده، ضبط كردند «2». قريب به اين معنا را از ديگران مانند بيهقى، طيبى و ابن حجر نيز نقل كرده است. و ما در اين نقلها ايراداتى داريم: اما اينكه اصحاب مصاحف را به ترتيبى كه از رسول خدا (ص) گرفته‌اند، و در آن ترتيب، مخالفت نكرده‌اند هيچ دليلى از روايات گذشته بر طبقش نيست. آنچه از دلالت روايات مسلم است اين است كه اصحاب آنچه از آيات كه بينه و شاهد بر آن قائم مى‌شد مى‌نوشتند، و اين معنا هيچ اشاره‌اى به كيفيت ترتيب آيات ندارد. بله، در روايت ابن عباس كه در گذشته نقل كرديم از عثمان مطلبى نقل كرده كه اشاره‌اى به اين معنا دارد، ولى عيبى كه دارد اين است كه در روايت مذكور به بعضى از كتاب وحى مى‌فرمود چنين كنيد، و اين غير آنست كه به همه صحابه فرموده باشد. علاوه بر اينكه اين روايت معارض با روايات مربوط به جمع اول، و روايات مربوط به نزول بسم اللَّه و غير آنست. و اما اينكه گفتند" رسول خدا (ص) رسمش اين بود كه آيات را با همين ترتيب بر اصحابش تلقين مى‌كرد"، گويا منظورشان اشاره به حديث عثمان بن‌ _______________ (1) الاتقان، ج 1، ص 61. (2) الاتقان، ج 1، ص 62. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 191 ابى العاص است، كه در خصوص آيه" إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ" نقل آن گذشت. و از آنچه گذشت معلوم شد كه اين حديث خبر واحدى است، آنهم در خصوص يك آيه، و اين چه ربطى دارد به محل و موضع تمامى آيات. و اما اينكه گفتند" قرآن به همين ترتيب در لوح محفوظ نوشته شده بود ..." منظورشان اشاره به روايت مستفيضه‌اى است كه از طرق عامه و خاصه وارد شده مبنى بر اينكه قرآن تماما از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل شده، و از آنجا آيه آيه بر رسول خدا (ص) نازل گرديد. ليكن روايات اين را ندارد كه ترتيب آيات قرآنى در لوح محفوظ و در آسمان دنيا به همين ترتيبى بوده كه در دست ماست. علاوه بر اينكه به زودى ان شاء اللَّه گفتارى در معناى نوشته شدن قرآن در لوح محفوظ و نزولش به آسمان دنيا، در ذيل آيه مناسب آن مانند آيه اول دو سوره زخرف و دخان، و در سوره قدر خواهد آمد. و اما اينكه گفتند" و از نقل متواتر يقين شده كه اين ترتيب به سفارش رسول خدا (ص) بود ..." خواننده كاملا واقف شد كه چنين ادعايى بى دليل است، و چنين تواترى نسبت به يك يك آيه‌ها در بين نيست، و چگونه مى‌تواند باشد با اينكه روايات بى‌شمارى داريم كه مى‌گويند: ابن مسعود دو سوره" قل اعوذ" را در مصحف خود ننوشته بود، و در پاسخ كسى كه اعتراض كرده بود گفت: اين دو سوره جزء قرآن نيست، بلكه به منظور محافظت حسن و حسين از گزند نازل شده بود و هر جا مصحفى مى‌ديد اين دو سوره را از آن پاك مى‌كرد و از او نقل نشده كه از نظريه‌اش برگشته باشد، حال مى‌پرسيم چگونه اين تواتر بر ابن مسعود در تمام عمرش آن هم بعد از جمع اول مخفى مانده؟. فصل هفتم: [رد روايات انساء كه از طرق عامه وارد شده و بر منسوخ التلاوه شدن پاره‌اى از آيات وحى دلالت مى‌كنند] راجع به بحث قبلى بحث ديگرى پيش مى‌آيد، و آن گفتگو در باره روايات انساء (از ياد بردن) است، كه قبلا هم بطور اجمال به آن اشاره شد. اين روايات از طرق عامه در باره نسخ و انساء قرآن وارد شده كه روايات تحريف به معناى نقصان و تغيير قرآن را هم حمل بر آن نموده‌اند. يكى از آنها روايتى است كه الدر المنثور از ابن ابى حاتم و حاكم- در كتاب الكنى- و ابن عدى و ابن عساكر از ابن عباس نقل كرده‌اند كه گفت: از آنجايى كه‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 192 بعضى از آنچه در شب بر رسول خدا (ص) وحى مى‌شد در روز فراموش مى‌كرد، آيه" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها" «1» نازل گرديد «2». و نيز الدر المنثور از ابى داوود- در كتاب الناسخ- و بيهقى- در كتاب الدلائل- از ابى امامه روايت كرده كه گفت جماعتى از انصار از اصحاب رسول خدا (ص) به آن جناب خبر دادند كه مردى نصف شب برخاست تا سوره‌اى را كه حفظ كرده بود شروع به خواندن كند، ليكن غير از بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ آن، چيزى بيادش نيامد. اين پيشامد براى جمعى از اصحاب آن جناب نيز رخ داد، صبح نزد آن جناب شده سوره مزبور را از آن حضرت سؤال كردند. ايشان نيز ساعتى به فكر فرو رفت و چيزى بيادش نيامد كه بگويد آن گاه فرمود: ديشب آن سوره نسخ شد، نسخى كه در هر جا بود از بين رفت، اگر در سينه بود فراموش شد و اگر در كاغذها بود گم شد «3». مؤلف: اين قضيه به چند طريق و با عبارات مختلف و قريب المعنى روايت شده است. باز در همان كتاب از عبد الرزاق، سعيد بن منصور و ابى داوود- در كتاب الناسخ- و پسرش- در كتاب المصاحف- و نسايى، ابن جرير، ابن ابى حاتم، و حاكم- وى حديث را صحيح دانسته- از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه وقتى آيه" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها" را" ما ننسخ من آية او ننساها" قرائت كرد، شخصى اعتراض كرد كه سعيد بن مسيب آن را" أَوْ نُنْسِها" مى‌خواند، تو چرا چنين خواندى؟ سعد گفت: قرآن كه بر مسيب و دودمان او نازل نشده، مگر نشنيده‌اى كه خداى تعالى مى‌فرمايد:" سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى‌- بزودى برايت مى‌خوانيم تا فراموش نكنى" و نيز مى‌فرمايد:" وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ- بياد آر پروردگارت را هر گاه كه فراموش كردى" «4». مؤلف: مقصود سعد از استشهاد به اين دو آيه اين بوده كه خداوند نسيان را از پيغمبر شما برداشته، و ديگر در حق او" ننسها" معنا ندارد، بدين جهت من" ننساها" خواندم، كه از ماده" نسى" به معناى ترك و تاخير است. و خلاصه معناى" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ" اين است كه آيه را از كار بيندازيم، نه اينكه تلاوتش را نسخ كنيم، و اين چنين‌ _______________ (1) سوره بقره، آيه 106. (2) الدر المنثور، ج 1، ص 104. (3) الدر المنثور، ج 1، ص 105. (4) الدر المنثور، ج 1، ص 104. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 193 نسخ در آيات قرآنى هست، مانند آيه صدقه دادن براى نجوى كردن با رسول خدا كه عملش نسخ شده ولى تلاوتش هم چنان باقى است. و معناى" او ننساها" اين است كه آيه را به كلى ترك كنيم، يعنى از ميان آنان بر اندازيم، هم عمل به آن و هم تلاوت آن را متروك سازيم، هم چنان كه از ابن عباس و مجاهد و قتاده و غير ايشان نقل شده كه اينطور تفسير كرده‌اند. و نيز در همان كتابست كه ابن الانبارى از ابى ظبيان روايت كرده كه گفت: ابن عباس از ما پرسيد كدام يك از دو قرائت را قرائت اول مى‌دانيد؟ گفتم قرائت عبد اللَّه را، و قرائت خودمان را آخرى مى‌دانيم. گفت هر ساله جبرئيل در رمضان مى‌آمد و قرآن را به رسول خدا (ص) عرضه مى‌كرد، در سال آخر دو مرتبه آمد، و عبد اللَّه مسعود آنچه نسخ و يا تبديل شده بود ديد «1». مؤلف: اين معنا به طريق ديگرى از ابن عباس و خود عبد اللَّه بن مسعود و غير آن دو از صحابه و تابعين روايت شده، و در اين مورد روايات ديگرى نيز وجود دارد. و خلاصه: چيزى كه از آنها استفاده مى‌شود اين است كه نسخ گاهى در حكم است، مانند آيات نسخ شده‌اى كه حكمش از بين رفته، و خودش در قرآن باقى مانده است، و گاهى در تلاوت است، حال چه حكمش نسخ شده باشد، و چه نسخ نشده باشد. و ما سابقا در تفسير سوره بقره در ذيل آيه 106 كه مى‌فرمود:" ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ" گفتيم و به زودى در تفسير سوره نحل آيه 101 كه مى‌فرمايد:" وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ" خواهد آمد كه اين دو آيه اجنبى از مساله انساء به معنى نسخ تلاوت است. و نيز در فصول سابق گذشت كه اين روايات مخالف صريح قرآن است. پس وجه صحيح اين است كه روايات انساء را هم عطف بر روايات تحريف نموده هر دو را با هم طرح نماييم و دور اندازيم. _______________ (1) الدر المنثور، ج 1، ص 106.

2 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

3 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

4 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

5 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

6 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

7 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

8 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

9 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :1

10 - ‌صفحه‌ى 194 [سوره الحجر (15): آيات 10 تا 15] ترجمه آيات‌ ما پيش از تو (نيز) پيامبرانى در ميان امتهاى نخستين فرستاديم (10). و نيامد ايشان را رسولى مگر اينكه او را استهزاء مى‌كردند (11). اين چنين راه مى‌دهيم قرآن را در دلهاى گناهكاران براى اتمام حجت (12). با وجود اين ايمان نمى‌آورند به آن قرآن و بتحقيق سنت اقوام پيشين نيز چنين بود (13). و اگر درى از آسمان به روى آنان بگشاييم و آنها مرتبا در آن بالا روند (و عجائب قدرت ما را ببينند) (14). هر آينه از شدت عناد گويند جز اين نيست كه چشم‌بندى شده‌ايم بلكه ما قومى هستيم كه سحر شده‌ايم (15). بيان آيات [تسليت و دلگرمى دادن به پيامبر (ص) با بيان اينكه استهزاء و تكذيب پيامبران سابقه داشته و" سنة الاولين" بوده است‌] بعد از آنكه داستان استهزاء كفار به كتاب خدا و پيغمبرش و معجزه آمدن‌ ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 195 ملائكه را كه به عنوان آيت رسالت اقتراح و پيشنهاد كردند، ذكر نمود، اينك در دنبالش سه دسته از آيات را آورده كه در ابتدائش كلمه" و لقد" بكار رفته. يكى آيه" وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ ..." است و يكى آيه" وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً" و سوم آيه" وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ". در اولى اين معنا را بيان كرده كه استهزاء عادت و سنت جارى مجرمين است، و اينها ايمان آور نيستند، هر چند كه هر قسم آيتى برايشان بياورى. و در دومى اين معنا را كه اگر كسى بخواهد ايمان بياورد به قدر كفايت، آيات آسمانى و زمينى هست. و در سومى اين معنا را كه اختلاف ميان نوع بشر به ايمان و كفر و ضلالت از چيزهايى است كه خداوند در روز آغاز خلقتشان تقدير و تعيين نمود، از همان ابتداء خلقت آدم را خلق كرد و آن ماجراى ميان او و ملائكه و ابليس در امر سجود پيش آمد. " وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي شِيَعِ الْأَوَّلِينَ ... يَسْتَهْزِؤُنَ". كلمه" شيع" جمع" شيعه" و به معناى فرقه‌ايست كه در پيروى سنت و مذهبى متفق باشند. اين كلمه در آيه ديگرى از قرآن نيز آمده" مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ" «1». و اينكه فرمود:" وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا" معنايش اين است كه ما فرستاديم" رسلا" (فرستادگانى را)، و كلمه" رسلا" از آنجا كه حاجتى به ذكرش نبوده حذف شده، چون عنايت كلام به اصل ارسال و اينكه قبل از اين امت ارسال شده، مى‌باشد، و اما چه كسى ارسال شده نظرى به آن نيست. تنها اين معنا مورد نظر است كه بشرهاى اولين هم مانند آخرين بودند، آنان نيز مانند ايشان عادت داشتند كه رسالت الهى را احترام نكنند، و بلكه آورنده آن را استهزاء نموده، دنبال جرائم خود را بگيرند. آرى نظر، بيان اين جهت است تا خاطر رسول خدا (ص) را خشنود سازد، و از انكار و استهزاء كفار دلتنگ و ناراحت نگردد، هم چنان كه در آخر سوره نيز همين تسليت را مى‌دهد و مى‌فرمايد:" وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ" «2». پس معناى آيه اين است: خشنود باش، ما ذكر را بر تو نازل كرده‌ايم و ما خود _______________ (1) از آنان كه دين خود را دسته دسته كردند، و فرقه‌ها شدند و هر حزبى به آنچه خود دارد، خرسند است. سوره روم، آيه 32. (2) ما مى‌دانيم كه تو حوصله‌ات سر آمده از آنچه كه اينان مى‌گويند. سوره حجر، آيه 97. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 196 آن را حفظ مى‌كنيم، و از آنچه كه دشمنان مى‌گويند حوصله‌ات سر نرود، چون عادت مجرمين همواره همين بوده، سوگند مى‌خورم كه قبل از تو نيز در بشرهاى اولين ارسال رسل نمودم، حال آنان نيز حال اينان بود، هيچ پيغمبرى بر ايشان نمى‌آمد مگر آنكه مسخره‌اش مى‌كردند. [معناى جمله:" كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ"] " كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ... سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ". كلمه" سلوك" به معناى نفوذ كردن، و نفوذ دادن است. هم گفته مى‌شود: " سلك الطريق- راه را سلوك كرد" يعنى در آن نفوذ نمود، و هم گفته مى‌شود" سلك الخيط فى الإبرة- نخ را در سوزن سلوك داد" يعنى نفوذ و عبور داد. اهل لغت هم تصريح كرده‌اند كه" سلك" و" اسلك" به يك معنا است «1». دو ضميرى كه در" نسلكه" و در" به" است به كلمه" ذكر" كه قبلا گذشته بود بر مى‌گردد، و مقصود از آن قرآن كريم است. و معناى آيه اين است كه: وضع رسالت تو و دعوتت به ذكرى كه بر تو نازل شده شبيه به وضع رسالت‌هاى قبل از تو است، همانطور كه در آن رسالتها عكس العمل مردم اين بود كه رسالت ما را رد نموده، استهزاء كنند، و ما اينچنين ذكر (قرآن) را در دلهاى اين مجرمين نفوذ داده و داخل مى‌كنيم. خداى تعالى با اين جمله رسول گراميش را خبر مى‌دهد كه مجرمين به ذكر ايمان نمى‌آورند، و اين روش در امت‌هاى گذشته نيز سابقه داشته است، چون سنت آنها نيز اين بود كه حق را استهزاء كنند و پيروى ننمايند. پس هر دو آيه از نظر معنى قريب المعنى با آيه" فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ" «2» مى‌باشد. و چه بسا مفسرينى كه گفته‌اند: دو ضمير مذكور به شرك و يا استهزايى كه از آيات قبل استفاده مى‌شود بر مى‌گردد، و حرف" باء" در" به" باء سببيت، و معناى آيه اين است كه: ما اين چنين شرك و استهزاء را در دلهاى مجرمين نفوذ مى‌دهيم، و بجهت همين شرك يا استهزاء ديگر ايمان نمى‌آورند ..." «3». ليكن معناى بعيدى است، چون از جمله،" لا يُؤْمِنُونَ بِهِ" اين معنا متبادر به ذهن است كه حرف باء براى تعديه است، نه سببيت. _______________ (1) مفردات راغب، ماده" سلك". (2) پس، آنها ايمان آور نبودند به آنچه تكذيب كردند. پيش از اين. سوره اعراف، آيه 101. (3) تفسير فخر رازى، ج 19، ص 162. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 197 و چه بسا مفسرين ديگرى كه گفته‌اند: ضمير اولى به استهزاى مفهوم از كلام سابق بر مى‌گردد، و ضمير دومى به ذكر كه سابقا اسمش برده شده، و معناى آيه اين است: نظير استهزايى كه ما در دلهاى شيع اولين سلوك داديم، استهزايى در دلهاى مجرمين اين دوره كه به ذكر ايمان نمى‌آورند نفوذ مى‌دهيم «1». اين تفسير عيبى ندارد، جز اينكه مستلزم تفرقه ميان دو ضمير از جهت مرجع است، با اينكه قاعدتا وقتى دو ضمير پهلوى هم قرار مى‌گيرند بايد به يك مرجع برگردند، مگر آنكه قرينه‌اى در بين باشد، و در مورد بحث ما قرينه هست، و آن جمله" لا يُؤْمِنُونَ بِهِ" است كه مى‌دانيم. ضمير در آن نمى‌شود به استهزاء برگردد، (زيرا معنا ندارد بگوييم ايمان نمى‌آورند به استهزاء) و همين كافى است كه قرينه باشد بر تفرقه. اشكالى هم كه به دو وجه مزبور كرده‌اند (كه اگر ضمير" نسلكه" به استهزاء برگردد ديگر مشركين نمى‌توانند ايمان آورند، و اين مستلزم جبر است) وارد نيست، زيرا خداى تعالى سلوك را مقيد به مجرمين كرده، و مفادش اين مى‌شود كه اينان قبل از سلوك خدايى، خود مجرم بوده‌اند، پس اضلال ايشان اضلال به عنوان مجازات است كه هيچ عيب و اشكالى ندارد، آن اضلالى اشكال دارد و مستلزم جبر است كه ابتدايى باشد و در آيه شريفه دليلى بر ابتدايى بودن سلوك نيست، بلكه همانطور كه گفتيم دليل بر خلاف آن موجود است و آيه شريفه از قبيل آيه" يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ" «2» كه تفصيل كلام در تفسير آن گذشت مى‌باشد. پس از آنچه گفتيم اين معنا روشن گرديد كه منظور از" سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ" سنتى است كه اولين آن را باب كردند، نه سنتى كه خدا در اولين جارى مى‌كرد، پس سنت سنت كفار است، نه سنت خدا در كفار، كه بعضى از مفسرين پنداشته‌اند، چون بيان ما مناسب‌تر به مقام مذمت كفار و تسليت پيغمبر (ص) است. " وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ لَقالُوا إِنَّما سُكِّرَتْ أَبْصارُنا ...". عروج در سماء به معناى صعود به آسمان است. و" سكرت" از تسكير به معناى‌ _______________ (1) روح المعانى، ج 14، ص 19. (2) خدا با قرآن بسيارى را گمراه و بسيارى را هدايت مى‌كند، و با آن گمراه نمى‌كند مگر فاسقان را. سوره بقره، آيه 26. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 198 پوشاندن است. [وجه اينكه در مقام بيان شدت عناد و مرض قلبى كفار فرمود:" اگر درى به آسمان به رويشان بگشاييم- ايمان نياورده- مى‌گويند ما جادو شده‌ايم"] و منظور از اينكه فرمود: در آسمان را به روى ايشان بگشاييم، اين است كه راهى به آسمانها برايشان درست كنيم تا بتوانند به عالم بالا كه جاى ملائكه است راه يابند. و آن طور كه خيال كرده‌اند سقفى جرمانى نيست كه داراى دو لنگه در باشد، به روى بعضى باز، و به روى بعضى ديگر بسته شود، زيرا اگر اين طور بود خداى تعالى نمى‌فرمود:" فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ" «1». خداى تعالى در ميان معجزات و خوارق عادات كه احتمال مى‌رود به وسيله آنها رفع شبهه از دل‌هاى كفار گردد و از ترديد و شك بيرونشان كند، داستان باز كردن در آسمان و عروج دادنشان به آسمان را اختيار كرد، براى اينكه چنين معجزه‌اى در نظر آنان بزرگتر و عجب‌آورتر از ساير معجزات است. و به همين جهت وقتى خوارق و معجزات بزرگى را از رسول خدا (ص) مى‌خواستند مساله عروج و بالا رفتن به آسمان را در آخر و بعنوان ترقى پيشنهاد مى‌كردند و به حكايت قرآن چنين مى‌گفتند:" لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً- تا آنجا كه مى‌گفتند- أَوْ تَرْقى‌ فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ" «2». پس به شهادت اين آيه بالا رفتن به آسمان و تصرف در امور آن از قبيل آوردن كتابى خواندنى از آنجا، يعنى نفوذ بشر در عالم علوى و تمكنش در آن در نظر كفار از اعجب خوارق است. علاوه بر اينكه آسمان محل سكونت ملائكه و محل صدور احكام و اوامر الهى است، و الواح مقدرات، و مجارى امور، و منبع وحى، همه آنجا است و آنجاست كه نامه‌هاى اعمال بدانجا بالا مى‌رود. و عروج بشر بدانجا معنايش اطلاع يافتن بر مجارى امور، و عوامل استثنائيات خلقت، و حقايق وحى و نبوت، و دعوت، و سعادت و شقاوت است. و كوتاه سخن، باعث مى‌شود كه بشر بر هر حقيقتى دست يابد، و مخصوصا اگر عروجش استمرار داشته باشد، و يك بار و دو بار نباشد، هم چنان كه قرآن كريم به اين استمرار اشاره نموده و فرموده:" فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ" و نفرمود:" فعرجوا فيه"، زيرا تعبير _______________ (1) ما درهاى آسمان را به آبى ريزان باز كرديم. سوره قمر، آيه 11. (2) هرگز بتو ايمان نمى‌آوريم تا آنكه از زمين چشمه‌اى برايمان بجوشانى ... و تا به آسمان بالا روى و به بالا رفتنت نيز ايمان نخواهيم آورد، تا آنكه كتابى بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم. سوره اسرى، آيه 93. ______________________________________________________ ‌صفحه‌ى 199 اول استمرار را مى‌رساند و دومى يك نوبت و دو نوبت را. پس اينطور باز شدن درهاى آسمان، و راه يافتن به آسمانها باعث مى‌شود كه بشر بر اصول و ريشه‌هاى اين دعوت حقه واقف شود، ليكن اين در صورتى است كه در دلها مرضهاى درونى نباشد، و گر نه همان فساد و قذارت ريب و شك و شبهه، باعث مى‌شود كه ديدگانشان هم به خطا برود و خلاف آنچه را كه مى‌بينند بفهمند و در نتيجه با ديدن آن خوارق، پيغمبرشان را متهم به سحر كنند و بگويند: آنچه ما مى‌بينيم واقعيت ندارد، بلكه سحر، ما را مسحور كرده است. بنا بر آنچه كه گفتيم معناى آيه اين مى‌شود: اگر ما درى از آسمان به روى ايشان باز كنيم و آسمان آن را براى دخول آنها مهيا نماييم و آنها بطور مستمر در آن آمد و شد كنند، و اسرار غيب و ملكوت و حقايق اشياء را مكرر ببينند، باز هم ايمان نمى‌آورند و بلكه خواهند گفت سحر او پرده بر چشم ما افكنده و بهمان جهت است كه ما اين امور را مى‌بينيم، و گر نه خود آن امور حقيقت ندارد، و ما قومى مسحور شده هستيم.

11 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10

12 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10

13 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10

14 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10

15 - مراجعه شود به تفسیر سوره حجر ، آیه :10

مشخصات :
قرآن تبيان- جزء 14 - حزب 27 - سوره حجر - صفحه 262
قرائت ترتیل سعد الغامدی-آيه اي-باکیفیت(MP3)
بصورت فونتی ، رسم الخط quran-simple-enhanced ، فونت قرآن طه
با اندازه فونت 25px
بصورت تصویری ، قرآن عثمان طه با کیفیت بالا

مشخصات ترجمه یا تفسیر :
تفسیر المیزان

انتخاب  فهرست  جستجو  صفحه بعد  صفحه قبل 
اگر این صفحه عملکرد مناسبی ندارد
از این لینک کمکی استفاده فرمایید .
 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 183,904,509